در آتشم ار فروبری تو
گر آه برآورم نه مردم
برخاستم از رهت چو گردی
بر خاک ره تو بازگردم
نمایش نسخه قابل چاپ
در آتشم ار فروبری تو
گر آه برآورم نه مردم
برخاستم از رهت چو گردی
بر خاک ره تو بازگردم
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گو
تا خواجه می خوردبغزلهای پهلوی
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
شمشیرها جوشن شود ویرانه ها گلشن شود
چشم جهان روشن شود چون از تو آید یک نظر
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
تو بندگی چو گدایان بشرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
ثنا و حمد بیپایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را
الها قادرا پروردگارا
کریما منعما آمرزگارا
چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را
خداوندا تو ایمان و شهادت
عطا دادی به فضل خویش ما را
وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را
از احسان خداوندی عجب نیست
اگر خط درکشی جرم و خطا را
خداوندا بدان تشریف عزت
که دادی انبیا و اولیا را
بدان مردان میدان عبادت
که بشکستند شیطان و هوا را
به حق پارسایان کز در خویش
نیندازی من ناپارسا را
مسلمانان ز صدق آمین بگویید
که آمین تقویت باشد دعا را
خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را
چو از بی دولتی دور اوفتادیم
به نزدیکان حضرت بخش ما را
خدایا گر تو سعدی را برانی
شفیع آرد روان مصطفی را
محمد سید سادات عالم
چراغ و چشم جمله انبیا را
استاد سخن سعدی
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته، در بیشه ی اندیشه ها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک ان وادی و مشکین کن نفس
ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن
ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا