-
RE: اشعار برگزیده
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم او چون بلبل
تا سرا پردۀ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد
ای دل اگر عشرت امروز به فردا فکنی
مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد
گل عزیزست غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
-
RE: اشعار برگزیده
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
دور گردون گرد و روزی بر مراد ما نبود
دائما یکسان نباشد کار دوران غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سرکشی ای مرغ خوش خوان غم مخور
ای دل اگر سیل فنا بیناد هستی بر کند
چون ترا نوحت کشتی بان ز طوفان غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نۀ از سرغیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
در بیابان گر ز شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناکست و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کو را نیست پایان غم مخور
حال ما و فرقت یاران و آزار رقیب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
-
RE: اشعار برگزیده
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی در کش و سر خوش بتماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد
ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبر افشان به تماشای ریاحین آمد
-
RE: اشعار برگزیده
آید وصال و هجر غم انگیز بگذرد
ساقی بیار باده که این نیز بگذرد
ای دل به سرد مهری دوران صبور باش
که از پی رسد بهار چو پاییز بگذرد
دلها به سینه گم شود از دستبرد عشق
هر جا بدان جمال دلاویز بگذرد
بیند چو ابر گریه کنان در رهم، ولیک
از من چو برق خنده زنان تیز بگذرد
شب چون ز کوی او بگذرم با نثار اشک
گویی ز باغ ابر گهر ریز بگذرد
سوی من آرد ای گل نورسته بوی تو
هر که صبا به گلبن نوخیز بگذرد
داغم ز بخت غیر، ولی جای رشک نیست
که از ما گذشت یار و از او نیز بگذرد
-
RE: اشعار برگزیده
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود
ز من ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامن گیر یا رب منزلی بود
هنر بی عیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سائلی بود
بر این حال پریشان رحمت آرید
که وقتی کاردان کاملی بود
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته ی هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
«حافظ »
-
RE: اشعار برگزیده
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
-
RE: اشعار برگزیده
http://i2.tinypic.com/4xpz58g.jpg
"آزادی"
بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.
روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.
بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.
بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.
بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را.
بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را.
روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را.
روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایقها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را.
روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را.
روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را.
بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را.
روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را.
بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را.
روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را.
بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را.
بر هر تن تسلیم
بر پیشانی یارانم
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را.
بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را.
بر پناهگاه های ویرانم
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را.
بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را.
بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را.
به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی.
http://i18.tinypic.com/6ccsr5v.jpg
Liberté
Paul Eluard (1895-1952)
Sur mes cahiers d'écolier
Sur mon pupitre et les arbres
Sur le sable sur la neige
J'écris ton nom
Sur toutes les pages lues
Sur toutes les pages blanches
Pierre sang papier ou cendre
J'écris ton nom
Sur les images dorées
Sur les armes des guerriers
Sur la couronne des rois
J'écris ton nom
Sur la jungle et le désert
Sur les nids sur les genêts
Sur l'écho de mon enfance
J'écris ton nom
Sur les merveilles des nuits
Sur le pain blanc des journées
Sur les saisons fiancées
J'écris ton nom
Sur tous mes chiffons d'azur
Sur l'étang soleil moisi
Sur le lac lune vivante
J'écris ton nom
Sur les champs sur l'horizon
Sur les ailes des oiseaux
Et sur le moulin des ombres
J'écris ton nom
Sur chaque bouffée d'aurore
Sur la mer sur les bateaux
Sur la montagne démente
J'écris ton nom
Sur la mousse des nuages
Sur les sueurs de l'orage
Sur la pluie épaisse et fade
J'écris ton nom
Sur les formes scintillantes
Sur les cloches des couleurs
Sur la vérité physique
J'écris ton nom
Sur les sentiers éveillés
Sur les routes déployées
Sur les places qui débordent
J'écris ton nom
Sur la lampe qui s'allume
Sur la lampe qui s'éteint
Sur mes maisons réunis
J'écris ton nom
Sur le fruit coupé en deux
Dur miroir et de ma chambre
Sur mon lit coquille vide
J'écris ton nom
Sur mon chien gourmand et tendre
Sur ces oreilles dressées
Sur sa patte maladroite
J'écris ton nom
Sur le tremplin de ma porte
Sur les objets familiers
Sur le flot du feu béni
J'écris ton nom
Sur toute chair accordée
Sur le front de mes amis
Sur chaque main qui se tend
J'écris ton nom
Sur la vitre des surprises
Sur les lèvres attentives
Bien au-dessus du silence
J'écris ton nom
Sur mes refuges détruits
Sur mes phares écroulés
Sur les murs de mon ennui
J'écris ton nom
Sur l'absence sans désir
Sur la solitude nue
Sur les marches de la mort
J'écris ton nom
Sur la santé revenue
Sur le risque disparu
Sur l'espoir sans souvenir
J'écris ton nom
Et par le pouvoir d'un mot
Je recommence ma vie
Je suis né pour te connaître
Pour te nommer
Liberté
شعر «آزادی » از پل الوار |
دکتر معین فر در توضیح شعر آزادی چنین می نویسد:
"قطعه ی آزادی را پل الوار در سال 1941 ، در بحبوحه ی اشغال فرانسه توسط آلمان سروده است. بنا به گفته ی خود شاعر ، در ابندای تنسیق کلمات آن ، شعری بوده است صرفا ً عاشقانه ، مسمّی یه "یک اندیشه ی تنها Une Seule Pensee " و در مورد زنی که او را دوست می داشته؛ اما به مرور که ستایش عاشقانه در آن توسعه می یافت ، شاعر به این واقعیت پی می برد که شعرش نمی تواند تنها مختص یک انسان باشد که در آن ، نام محبوبش را می نگارد ، بلکه تمام انسانهای در بند را در این جهان شامل می شود که در حالت اسارت ، هر یک ، نام عشق خویش را می نویسند و همه ی این نامها در نام "آزادی" خلاصه می شود."
-
RE: اشعار برگزیده
چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم
شب که مهتاب در آیینه ی من می رقصد
می نشینم به تماشا به تو می اندیشم
چیستی ؟خواب و خیالی؟سفری؟خاطره ای؟
که در این خلوت شبها به تو می اندیشم
-
RE: اشعار برگزیده
سلام
ببخشید ...من یک درخواستی می تونم داشته باشم؟
یک شعر هست که من فقط یک بیتش رو دارم .شعر خیلی زیبایی هست
مضمون اون بیتش هست: محنت وصل بسی سخت بود از محنت فراق...
البته ممکنه کلماتش کمی پس و پیش باشه
اگر این شعر رو داشته باشید و بتونید برام بیارید ممنونتون میشم :72:
-
RE: اشعار برگزیده
چشم جیحون بین و ..
حال ما بی آن مه زیبا مپرس
آنچه رفت از عشق او بر ما نپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
راست تر از آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر کز رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا در منه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل می بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ پر غوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پر کنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی که بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
"مولانا"