سلام اسکارفیس عزیز
ممنون یاد ما بودی.
خبری از خلبان ها دیگه نیست.
چه طوری عزیز دل
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام اسکارفیس عزیز
ممنون یاد ما بودی.
خبری از خلبان ها دیگه نیست.
چه طوری عزیز دل
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
بس گره بگشودهای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و میپیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی؟
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره!!
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود؟؟!!!
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط!!!
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
سلام و
سلام و درود بر سر آشپز بزرگ و
تیم از هم گسیخته اش و پرچم لگد مال شده اش:biggrin-new:
من فقر و چشیدم ولی شرمی در فقر نمیبینم!!!نقل قول:
کم نمیدیدم پدرایی که تو مکالمه های یواشکیشون با تلفن دنبال پول بودن برای خرج دوا درمون بچه هاشون. خدا رو شکر که پدرت شرمنده ت نیست ولی دیدم پدرایی که شرمنده شدن. تا آخر عمرشون شرمنده شدن....
حضرات و جنابان با هر سیستم و ادعایی گولمون نزنن !!
خب نوع نگاه آدم ها خیلی تعیین کننده است.نقل قول:
قبلا هم گفته بودم، پول لزوما خوشبختی نمیاره ولی فقر عین بدبختیه. نکبت و سیاهی از سر و روش میباره. بی پول باشی عزیزترین کست هم کمتر قبولت داره. تلخه ولی حقیقته متاسفانه.
همین نوع نگاه ها رو داشتین که در آخر
ناگزیر به قبول شکست شدین...و بعد هم همراه هم تیمی تون متواری شدین :biggrin-new:
و همچنان خبری ازتون در دست نیست.
و این طرف ها آفتابی نمیشین..
بله تلخه ولی حقیقت داره متاسفانه.
سلام قربونت داداش. هستیم زیر سایه ت :72:
سلام مخلصیم. فدات میگذرونیم :43:
خلبان ها که جاشون بهشته :72:
ماییم که دنیامون شده آخرت یزید، کیه ماها رو ببره روضه :)
یعنی از شدت پارادوکسیکال بودن دو جمله تو یه پست اونم پشت سر هم تسمه پاره کردم :)
من دیگه هرچی بگم فقط حرفامو تکرار کردم.
Let's agree to disagree
منم تسلیت میگم pooh عزیز . خدا بهت صبر بده . از دست دادن عزیز سخته .
دوری عزیز را مثل یه مسافرتی بدون pooh ، یه مسافرتی که عزیمون رفته سفر . مسافرتی که حتما در جایی و نقطه ای بهش میرسیم و بار دیگه عزیزمون را ملاقات می کنیم .
اصل زندگی همون جاست ،جایی که همه عزیزانمون را در نقطه ای بار دیگه می بینیم .
اولش تو رحم مادر زندگی میکردیم - اومدیم تو این دنیا دلمون تنگ شد و گریه می کردیم برگردیم تو همون جنینی که بودیم . بعدش یه خورده آشنا شدیم فهمیدیم اینجا کجا و رحم مادر کجا .
فکر کنم وقتی وفات کنیم همین حس را داشته باشیم . یه دنیایی با یه بدنی دیگه . جایی که دیگه مریضی و ظلم نباشه .
نوبتی هست و همه میریم .چیزی که خودم را آروم میکنه اینکه اونجا بهتره و در جایی و نقطه ای و یا مکانی تمام عزیزانمون را ملاقات می کنیم و اونها منتظر ما هستند ،که در وقتش که نمی دونیم چه زمانی هست بریم .
بُعد معنوی مادرتون همیشه در کنارت هست ، حتی همین الان .می تونی باهاش حرف بزنی و براش دعا کنی . اون می شنوه و اون هم برای شادی و موفقیت تو دعا می کنه .
سلام دوستان عزیز. خیلی وقته مطلبی ذهن منو درگیر کرده گفتم اینجا بیان کنم. راستش من از خیلی قدیمی های تالار هستم و بعد از اینکه یه طوری به من فهماندن که از اینجا برم بهتره سال ۹۴ منم بدون خدا حافظی رفتم.کتمان نمی کنم که واقعا دلم اون موقع شکست.من بعد از اون قضیه خیلی خیلی اتفاقات مختلفی برام رخ داد که همون موقع ها به کمکتون نیاز مبرم داشتم ولی دیگه غرورم اجازه نداد برگردم.و این قدر ذهنم سنگین بود که نمی تونستم حرف های اون عزیز رو اگر یک بار دیگه بخواد به من بگه تحمل کنم چون گنجایش نداشتم. چند بار حتی اومدم با همین آی دی بنویسم ولی چون مرتبط به گذشته ام میشد ترسیدم شناخته بشم و چون روی من حساسیت بود و اینکه نمی دونم تو اینجوری می نویسی و پسرهای تالار فلان و بهمان و این مساله به شدت برایمن برخورنده است دیگه حتی با آی دی دیگه نتونستم بیام دردم رو بگم
- - - Updated - - -
من چند بار مشکلات خواستگاری و دوران عقد بعضی رو که بسیار شبیه مشکل من بود ( بخشی به کمک مدیر همدردی و بخشی به خاطر تجربیات خودم و مسائل پیش آمده بود حل شده بود )رو تو سایت دیدم و آمدم با همین آی دی تجربه ام رو بهشون گفتم ولی آنچه که رخ داد واکنش افراد به من بود و حرف های من چون مستند نبود از طرف صاحب کاربر و افراد پذیرفته نشد و انگار بی خودی تایم گذاشتم.در حالی که اگر پیشینه من بود مطمئنا حرفهایم موثر واقع میشد
می خواستم بهتون بگم من خیلی روی زندگی ام کار کردم و خیلی چیزها رو از اینجا توشه برداشتم. داستان زندگی من اون جوری علمی تخیلی نیست که بشه از روش سریال و فیلم سینمایی ساخت ولی خیلی آموزنده است و آدم های زیادی دیدم با همین مشکلات کوچکی که شبیهش رو ما داشتیم طلاق گرفتن و من خیلی تعجب می کردم که راه حل این قدر آسون هست ولی چرا اون آدم اجرا نمی کنه. دوستان من خیلی تو زندگیم خلاقیت به کار بردم خیلی مطالعه کردم. بعضی نظرات رو پذیرفتم بعضی ها رو نه. و خودم آزمون و خطا هم کردم و الان خدا رو شکر مادر هم شدم و زندگی ام الان همون طوری شده که قبلا اینجا تو ایده آل هام از زندگی مشترک می گفتم
- - - Updated - - -
می خواستم به دخترهایی که می خوان ازدواج کنم بگم برای پیدا کردن همسر دنبال زندگی ایده آل نباشید شما خودتون زندگی ایده آل رو میسازید.من وقتی تونستم زندگی ام را خوب کنم که نقش خودم رو فهمیدم و متوجه شدم خودم سازنده زندگی ام هستم
با این شرایط اقتثادی دیگه کسی هم به سرش خطور نخواهد کرد ...
سایت و مدیر همدردی کمال تشکر رو دارم و خیلی دوست داشتم احساسم رو و قدردانی ام رو به دوستان خوبم در اینجا و مدیران سایت برسونم اما متاسفانه نمی شه. خیلی دوست داشتم تجربیاتم رو به عنوان تشکر عملی رو سایت بذارم و خلاقیت هایی که دیدم بعضی هاش برای بعضی سواله بگم و بگم من مثلا چه طوری کلید مرد رو خلاقانه هم زمان با اشتغالم و عالی بودنم در شغلم پیش بردم و بگم مثلا من چه طوری روحیه خشن همسرم رو که حتی دوستت دارم هم نمی گفت و با من مقابله می کرد برای پیشرفتم ، الان این قدر لطیف کردم. که بگم چه طوری دارم زندگیم رو از لحاظ اقتصادی در حالی که مادر هستم و همه از گرونی می نالن رشد می دم و همسرم رو تو مسیر رشد انداختم و داریم با هم رشد می کنیم.که بگم مفهوم توکل واقعی چیه ... چیزی که من تو این یک سال اخیر مفهوم واقعیش رو فهمیدم و بگم الان مفهوم عشق واقعی در نظرم چیه...و قبلا چه نگاه کودکانه ای داشتم
- - - Updated - - -
آقای غلام کاش تایم این رو داشتم که بهتون می گفتم اتفاقا در چنین شرایطی میشه زندگی حقیقی و واقعی رو ساخت... و بهتون می گفتم که وقتی خدا وعده می ده من شما رو غنی می کنم یعنی چی... و بهتون می گفتم که وقتی خدا فرصتها و افکار زیادی بعد ازدواج در اختیارتون می ذاره اما متاسفانه بعضی گیرنده های خود رو روشن نکردن و اون فرصتها رو خیلی راحت و با خنگ بازی از دست می دن یعنی چی... کاش بهتون میتونستم بگم که تو وجود شما چقدر پتانسیل هست ولی وقتی چشمتان رو از خودتون و خداوند برمی دارید و مدام توقعتون روی کشور یا رئیس جمهور هست،چه طوری خیلی راحت از یه عالمه نعمت و رحمت خودتون رو باز نگه می دارید.....
اونجور که نوشتین و در چند پست خوندم ، فکر کنم گذشته فراز و نشیبی داشتین . خوشحالم همچین افرادی در تالار هستند و خوشحالم زندگی روبراه هست براتون و خوشحالم از تجریتون که گفتین و میگین .
ما همه انسانیم و تو این بدن جسمانی هستیم و برای هممون امکان داره اتفاق های مختلف بوجود بیاد . مهم اینکه چطوری به این اتفاق ها نگاه کنیم و چطوری همیشه در حال رشد باشیم .
خدا با صابرین هست .
http://www.hamdardi.net/imgup/672835ffc341019a3f.jpg
سلام دوستان عزیزم :72:
امیدوارم حال همه تون خوب باشه ، مدت زیادی بود دست و دلم به نوشتن نمیرفت ولی همیشه حواسم به تالار بود و گاه و بیگاه مثل روح می اومدم و میرفتم ...
پوه عزیزم چی شده ؟ چون من صفحات قبلی رو نخوندم .واقعا تحمل غم از دست دادن عزیزان خیلی سخته .براتون از خداوند متعال درخواست صبر و آرامش دارم عزیزم .خدا رحمت کنه عزیز از دست رفته تون را و روحشون قرین رحمت الهی باشه :72:
سلام به همگی
ای وای...
تسلیت میگم پوه، ان شاء الله که روح مادرتون در آرامش باشه. از خدا میخوام که به شما و خانواده تون صبر و ارامش بده.
یکی از عزیزانم بیمارستان بستری هستند و دکتر امروز گفتند باید دیالیز بشند خواهش می کنم براشون دعا کنید خیلی عزیزه برامون
دعا کنید دیالیزی نشه و حالش هر چه سریع تر خوب بشه حتی اب هم نمیتونه بخوره حالش ید میشه
- - - Updated - - -
حالم اصلا خوب نیست بعد از شنیدن این خبر من به دعای شما ایمان دارم
تبسم آسمانی ان شالله عزیزتون حالش بهتر بشه .براشون دعا می کنیم .
منم یکی از عزیزان چند روز پیش بیمارستان بود به خاطر سکته مغزی . تنها چیزی که منو آروم کرد اینکه به این یقین برسم و باور کنم که ان شالله هر چی خیره .
از ما بچه ها و شما و تمام اطرافیانتان دعا.. و از دکترا تلاش پزشکی.. بقیه اش قسمت و توکل .
این ذکر را بگو بهت آرامش میده : ﴿أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ
ان شالله حالشون بهتر بشه . توکلت به خدا باشه و تسلیم او .
سلام ممنون نیاگارا عزیز
امن یجیب مضطر اذا دعاه و یکشف السوء
ان شاءالله مریض شما هر چه سریع تر خوب بشه
و هم چنین ان شاءالله صلاح خدا در سلامتی و شفای مریض مون باشه .
این عزیز خودش رو وقف بچه ها و شوهرش کرد برای خودش زندگی نکرد من سختی هایی که کشید رو به یاد میارم براش ناراحت میشم . امیدم به خداست
سلام.
خانم تبسم عزیز، اصلا استرس و ناامیدی به خودتون راه ندید. خوش بین باشید.
انشالله که خوب میشه حالشون و به اغوش خانواده بر میگردن.
منم براشون ۱۰۰ تا امن یجیب میخونم.
.
.
.
جناب مدیر همدردی، خانم نیاگارا، سون عزیز و جناب زونیام، خیلی از شما ممنونم. امیدوارم خدا عزیزان همه رو برای خانواده هاشون حفظ کنه و همگی سلامت باشید.
سلام ممنون پوی عزیز لطف می کنید .
متأسفانه یه عزیز دیگری رو هم که دیالیزی شده بود چند وقت پیش از دست دادم به همین خاطر مضطرب شدم
توکل بر خدا ان شاءالله معجزه بشه با دعای شما کلیه هاش کار کنه .
سلام به همه همدردی های عزیز،
تبسم آسمانی از صمیم قلبم دعا کردم که شخصی که ازش حرف زدین دیالیزی نشن،توکل کنید به خدا،همه چیز درست میشه:72:
بعضی روزها حالم خیلی خوبه بعضی روزها هم حالم بده،امروز از اونروز خوبابود،نه بخاطر اینکهمحرک بیرونی وجود داشته باشه ،حالم خوب بود چون حس میکردمکلیدکنترل دنیام دست خودمه با یه روشن وخاموش کردن میتونم حال و احوالاتمو تغییر بدم .
امروز خمیر هزار لایه گرفتم و باهاش شیرینی زبان درست کردم به همین سادگی بهمین خوشمزگی،کرونا باعث شده خودکفا بشیم:227:
حضرت موسی ع به خدا عرض کرد؛
خدایا محبوب ترین خلقت که از همه بیشتر عبادت میکند، بمن نشان بده.
به اون گفتند که محبوب ترین خلق ما و عابدترین آن ها فلان جاست. ( البته محبوب ترین خلق بعد از خود حضرت موسی ع است )
به او گفتند برو فلان جا، فلان ساحل، کسی که خیلی دوستش داریم آنجاست. حضرت موسی ع طبق آدرسی که داشت به آنجا رفت و آن شخص را پیدا کرد.
آن شخص را در حالی یافت که هم جذامی بود، هم فلج و زمینگر و هم پیسی داشت.
حضرت موسی ع گمان برد که اشتباه آمده است، گمانش این بود که عابدترین خلق خدا الان کسی است که مثلا سجاده اش پهن است و در رکوع و سجده است و پیشانیش از کثرت سجده پینه بسته است.
از خدای متعال سؤال کرد؛ درست آمده ام؟ !
جبرئیل نازل شد و گفت یا نبی درست آمده ای. همین الان من مأمورم بینایی این فرد را بگیرم و وی در دم نابینا شد.
تا نابینا شد سرش را به آسمان بلند کرد و گفت ؛
خدایا این دو چشم را بمن دادی تا آنموقع که خودت خواستی، اما امیدم به توست. ای کسی که بسیار بمن خوبی کردی و بسیار بمن نعمت دادی.
حضرت موسی ع جلو رفت و گفت؛
ای بنده ی خدا، من موسی پیغمبر مستجاب الدعوه هستم، اگر چیزی از خدا میخواهی بگو نا من از خدا برایت بخواهم. گفت ای موسی از تو تشکر میکنم.
این که خدا اختیار دار من باشد، بهتر از این است که خود اختیار دار باشم.
سپس موسی ع فهمید او برای چه محبوب ترین شخص پیش خداست.
آدمی که درونش عالم را قشنگ میبیند و با خدا درگیر نیست، میداند اگر خدا چیزی به او داده یا گرفته حکمتی دارد.
:72:
برشی از کتاب : تربیت دیدگاه
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر *** آرام تر از آهو بی باک تر از شیرمنقل قول:
آدمی که درونش عالم را قشنگ میبیند و با خدا درگیر نیست، میداند اگر خدا چیزی به او داده یا گرفته حکمتی دارد.
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر *** رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
نقل قول:
یعنی از شدت پارادوکسیکال بودن دو جمله تو یه پست اونم پشت سر هم تسمه پاره کردم :)
من دیگه هرچی بگم فقط حرفامو تکرار کردم.
Let's agree to disagree
:huh::huh::huh:
معنای پارادوکس هم فهمیدیم :162:.....
.حیف دلم نمیاد ی چیزی بگم:biggrin-new:
ولی باشه دیگه تمام.
I beg to differ
I beg to differ????!!
سلام پوه :72:
وقتی این جمله ت رو خوندم که مادرم دیگه دردی نداره، چند روز توی خلاء بودم...
مادر من هم از 29 سالگیش تا حالا دائما درد داره. ای کاش می تونستم دردهاش رو به خودم منتقل کنم تا فقط چند روز بدون هیچ دردی زندگی کنه. اما پایان دردهاش، فقط با پایان زندگیش امکان پذیر می شه.
نمی تونم غصه هام از این واقعیت رو توصیف کنم... و نمی تونم تجسم کنم وقتی در موقعیت تو باشم چه حالی خواهم داشت...
من رو هم در غم خودت شریک بدون. هرچند سهم من از غمت قابل مقایسه با سهم خودت نبود، ولی خیلی دردناک بود...
:72::72::72::72::72:
با سلام و احترام
لطفا ما کاربران خطوط قرمز همو رعایت فرماییم تا کمکی بهتر و شایسته تر به کاربران داده شود.
پوه عزیز
چند لحظه ای است که خبر دردناک فوت مادر عزیزت را متوجه شدم.
همیشه تسلیت گفتن برام سخت بوده چون می دونم برای شنونده شنیدنش سخت تره، قسم به عظمت اسم مادر، اشک امان نمی ده تا بگم چقدر محزون شدم از شنیدن این خبر.
می دونم لحظات سختی رو داری می گذرونی و هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه تسلی بخش قلب رنجور تو باشه، اما بدون دوستانی داری که تا به حال تو رو ندیدن ولی از غم تو چشم هاشون پر و خالی از اشک می شه.
از خدا برای شما و خانواده عزیزت طلب صبر دارم.
سلام.
خانم میشل و خانم بی نهایت عزیز.
خیلی از همدردی شما ممنونم.
امیدوارم خدا همه رفتگان رو رحمت کنه.
انشالله همیشه سلامت باشید و خدا عزیزانتون رو براتون حفظ کنه.
سلام پوه عزیز. من همیشه خواننده خاموش تاپیکهاتون بودم و بخاطر شخصیت محکمی که داشتی تحسینت می کردم.با شنیدن این خبر خیلی متاثر شدم و از صمیم قلب به شما تسلیت میگم. جملات و کلمات از بیان حس همدردی قاصرن,
سلام
متشکرم از عزیزانی که برای مریض مون دعا کردند
دعای مشلول و سوره یس براتون میخونم
شکر خدا فعلا نیاز به دیالیز نیست کراتین شون یه شماره اومد پایین اما هنوز بالاست ممنون میشم بازهم براشون دعا کنید هنوزم بی حال هستند اما الحمدالله از بیمارستان مرخص شدند
التماس دعا:72:
سلام به همگی.
پوه عزیز تسلیت من رو هم پذیرا باشید. من اینقدر از خوندن خبر فوت مادرتون شوکه شده بودم که اون روزا اصلا نمی تونستم بیام بهت تسلیت بگم.
روح ایشون قرین رحمت الهی و آرامش.
امیدوارم مثل همیشه بتونی از این فقدان بزرگ هم به عنوان پله ای جهت رشد خودت استفاده کنی.
مواظب خودت باش و امیدوارم بتونی این دوران رو با کمترین تنش سپری کنی. :72:
سلام.
افسونگر مهربان و صبای عزیز.
از هر دو شما خیلی ممنونم.
لطف دارید.
امیدوارم لایق این لطف و محبتهای شما و سایر دوستان باشم.
براتون آرزوی سلامتی میکنم و امیدوارم در کنار عزیزانتون شاد باشید.
سلام جناب باغبان.
خوشحالم که برگشتید و حالتون خوبه.
سلام،
غمگینم!امروز دوستم بعد از چهار سال تونست بره ایران مادرشو ببینه،فردا میرسه خونشون،با چه شوق و شادی رفت ...!امروز خبر دار شدیم مادرش همون ساعت پروازش فوت شده،خودش خبر نداره،نمیدونم فردا قراره چجوری براش شروع بشه ولی به شدت محزونم...چرا کاری دنیا اینجوریه...!
خانم wisdom, میفهمم مثل خواهر من که بعد چند سال نتونست مامانو ببینه :(
خیلی دردناکه. خیلی.
خدا به قلبهای زخمی همدردی آرامش بده!پوی عزیزم من که ندیدمت،ولی یک ارادت خاصی بهت دارم،از صمیم قلبم قشنگترین لحظه ها و روزها رو برات آرزو میکنم!
من حس می کنم آدم هایی که قلب های بزرگی دارن رنج های بزرگی هم دارن،رنجکشیدن منجر به دانایی می شه،خوش بحال اونایی که این چنین رنج های مقدسی قسمتشون هست؛وضعیت خواهرت چطوره؟ نحوه برخوردش با قضیه ندیدن چطور بود؟کنار اومده با فوت مادر؟
سلام.
خیلی ممنونم از نظر لطف شما خانم wisdom عزیز. من هم براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.
خواهر منم به قصد دیدن مامان میخواست بیاد که سه چهار ساعت قبل از پروازش ...:((
میدونید؟ اینقدر وقتی چنین اتقاقاتی میفته همه چیز سریع و پشت سر هم پیش میاد که انگار یه سیل و زلزله اومده و داره آدم رو هم همراه خودش میبره و همه چیز آدمو خراب میکنه و تو هیچ کاری از دستت برنمیاد و با جریان میری.
برای یکی مثل خواهرم که شوک آمیزتر.
من خودم تازه دارم از شوک درمیام و حالم داره بدتر میشه. خیلی بدتر شده حال درونیم. گرچه در ظاهر امر آرامتر به نظر میاد اوضاع. با اینکه همون اول هم من کمتر از بقیه بی قراری میکردم.
خواهرم که وقتی برگشته بود، دوباره بدتر شده بود. میگفت دوباره انگار خبرو تازه شنیده.
احتمالا زمانی خیلی بیشتر از اینها لازمه که آدم بتونه کنار بیاد.
دوستتون برسه و بفهمه، شوک فوق العاده بزرگی بهش وارد میشه. امیدوارم از نزدیکان و اطرافیانش، کسی باشه که اختصاصا مواظب ایشون باشه.
از ایشون هم اصلا نباید توقع داشته باشید راحت بتونه کنار بیاد. باید تا مدتها مواظبش باشید و ازش حمایت عاطفی کنید.
کلا این چنین دردی چیزی نیست که خوب بشه. رشدی هم نداره. تخریب شدیدی داره.
شادی ای هم به دنبال که نداره هیچ، یک زخم عمیق دردناک روی قلب آدم تا ابد موندگار میشه که حتی هیچ شادی بعدی هم از عمق دلت نتونه باشه.
به شخصه جز راحت شدن مامانم از درد، از سختیا و رنج ها و مسئولیت ها، هییییییچچچ خیریت دیگه ای در این جریان نمیبینم.
واقعا مرگ یک هدیه است برای خود شخص.
سلام خانم pooh
مرسی خیلی ممنون - ان شالله بزرگوار و محترمه شما و تمام یاران همدردی ، سلامت و حال دلتون ، همیشه خوب باشه .
هر عزیزی که مسافر اون دنیاست و از پیشمون میره خب سخته و خدا ان شاالله به هممون صبر بده .
می دونی خانم دکتر ، کلا آدم ها که فوت نمیکنند ، بلکه وفات می کنند ،،وفات هم به قولی یعنی انتقال از این جهان به جهان و عالم دیگه .
اونها در عالم دیگه هستند و قطعا دنیای دیگر بهتر از این دنیاست ، و به قول شما مرگ یه هدیه از خدا به انسان هست .
ولی خب دوری اون عزیزان برای ما سخته و این طبیعی ست ،،،
چیزی که می تونه به ما آرامش بده اینکه اونها در جای بهتر هستند و اینکه ما هم یه روزی بهشون ملحق میشیم در زمان تعیین شده ،، و بازگشت همه بسوی خداست .
ان شالله مادر گرامی شما در اون دنیا زیر سایه رحمت بی انتها خود خدا باشن و حالشون خوب ، و روحشان همیشه شاد .
خانم پوه اگه فرصت کردید این فایل های تصویری را ببینید :
زندگی پس از زندگی
زندگی پس از زندگی 2
جناب باغبان
خیلی ممنونم. خدا همه رفتگان رو مورد رحمت و مغفرت قرار بده.
کلیت قضیه رو قبول دارم که منتقل شدن جای دیگری.
و مطمین هم هستم که مامانم جاش خوبه.
فیلمها رو دیدم.
اولی رو بیشتر باهاش ارتباط برقرار کردم.
دومی هم باید برم ازش بپرسم عینکشو کجا خریده بوده اینقدر جنسش خوب بوده نشکسته؟
دوستان سلام،
چرا وقتی بعضی از کاربران همدردی وقتی موضوعی رو شروع می کنند و خیلی هم پربار هست تشکر زیر کامنتها خیلی کمه،مثلا تاپیک های تبسم آسمانی خیلی کم ازش تشکر میشه ولی حقیقا هر تاپیکشون خودش ارزش چندینجلسات روانشناسی رو داره،حتی اگر خواننده خاموش هم هستیم این لایک و تشکرهامون انگیزه میشه استارتر اگر دانشی داره باما به اشتراک بگذاره.
البته من کوچک این تالارم و قصد جسارت ندارم ولی حس کردم لازمه گاهی یاداوری بشه،البته اعضای پرو پاقرص و وفادار همدردی همیشه محبت میکنندو با سخاوت زیر همه کامنتهای پر مغز لایک میزنند:43:
از جمع ما زنجیریان هر شب رفیقی می رود
یاران همه شب منتظر تا اینکه فردا چون شود
تیغ به خون آغشته اش صیقل دهد جلاد ما
تا که رفیق دیگری از ما کند امشب جدا
دوستان همدردی سلام
بنظرتون چرا مغز ما میخواد در حالت غمگین باقی بمونه؟
«حساب دو دو تا چهارتا است برای بشر اولیه، خطر درندگان و شکار شدن یک نگرانی همیشگی بود. اگر یک روز از عهده دفاع از خود بر نمی آمد جانش به خطر می افتاد.
از سوی دیگر دسترسی به خواب و غذا و همسر برای انسان اولیه لحظات موقتی از شادی ایجاد می کرد.
حقیقت این است که بشر می توانست بدون این شادی های کوچک زنده بماند ولی نمیتوانست کوچکترین غفلتی در برابر درندگان از خود بروز دهد. به همین دلیل، چون بشر در طول میلیونها سال، همیشه در حال کشیک دادن و پرهیز ازاتفاقات ناگوار بود، این پیگیری و یادآوری ناگزیر، باعث شد که مغز مدام در حالت (بدبینانه) باقی بماند. »
بخشی از یک کتاب
میدونین ما میتونیم بجای اینکه بشینیم، غمگین باشیم، غصه بخوریم و روزها رو بشماریم که کی بالاخره از این شرایط خارج میشیم ...
بهتر هست ذهنمون رو نو کنیم، افکارمون رو تغییر بدیم، چون همیشه اونطوری که برنامه ریختیم، حدس زدیم و مطمئنیم پیش نمیره...
محدودیت ها خیلی وقت ها باعث رشدمون میشن، بشینیم و فکر کنیم من با این شرایط چطور میتونم همون احساسات خوب رو بیافرینم؟ چطور میتونم عشقم رو به اونهایی که دوستشون دارم ببخشم؟ چطور میتونم روزهای متفاوتی داشته باشم؟ چطور تو خونه لذت ببرم؟
حتما راهی پیدا میکنیم...:wink:
روزگارتون نیکو
:72: