RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
سلام صبح تون بخیر
:72:
ببخشید من دیشب ناراحت شدم بعدشم خوابیدم و الانم دیر بیدار شدم تازه تنبلی کردم سرکارم نرفتم...
اصلا چیز مهمی نبود
مهربون عزیزم مربوط به اون می شد حرفام ولی به خدا برام مهم نیست فقط به اندازه ی ذره یعنی همون دیشب برام مهم بود..
مهربون قرار بود ماه رمضون تموم شه دوباره بیان دیگه،چون اون دفعه بابای من نبود،بابای خودشم نبود و کلا مامانم نظر مثبتی نداشت ولی با حرفای من و حرفای شوهر خواهرم (واقعا دامادمون برای من مثل برادر می مونه) نظرش کم کم مثبت شد.
حالا الان یعنی دیشب ی چیزی خواستش که مثلا اول اون رو ببینه بعدش بیان..ی چیزی مثل مدرک،نمی دونم چه جوری بگم مثلا فکر کن یکی می خواد بیاد خواستگاریت بهت بگه اول برو آزمایش خون بده ببینم مریضی نداشته باشی بعدم بگه نه هر جایی هم نمیشه فقط همین جایی که من می گم باید بری...
این حرف یعنی اگر مثلا جای دیگه بری ممکنه مریض بوده باشی ولی دکتره آشنا باشه به من نگه یا پول گرفته باشه (درسته دیگه این حرف دقیقا یعنی این) ولی من حتی در مقابل این حرفم واکنش بد نشون ندادم ..
بعد اون رو با مهر تایید پزشکی که من میگم بیار برای من .بعدش من می ام خونتون.....بهم برخورده واقعا!نمی دونم چه فکری در مورد من می کنه ...مثلا انگار داره شرط می زاره ...می دونم پسر بدی نیست ولی حرف بدی زد.
شاید اصلا حق داشت ولی بلد نبود چه جوری باید حرف بزنه
اگرچه هیچ حقی هم نداشت و رفتارش زشت بود
من خیلی ارومم به خدا حتی لحن حرف زدنم رو هم باهاش تغییر ندادم فقط گفتم چرااا ی همچین چیزی می گی؟
گفت به من حق بده نمی خوام قربانی شم.
این کلمه یعنی چی؟قربانی؟قربانیه چی؟
خیلی دلم شکست
انگار من چیزی هستم که باعث میشم اون قربانی شه
اصلا مشکلی نیست ....فقط یکم ناراحت شدم کسیم جز شماها ندارم واسه همین گفتم بهتون...
نمی خوام بهش فکر کنم .اصلا اهمیتی نداره
ببخشید اینارو تو حال و احوال نوشتم دارم از حال و احوالم می گم دیگه :)
اصلا من دیگه هیچ فکری نمی کنم
شما هم دیگه هیچ فکری نکنید
دارم رو مقالم کار می کنم می خوام از ی ژورنال خوب accept بگیرم....الانم فقط همین درسم برام مهمه...
تو تاپیکم ننوشتم چون نیازی به مشاوره ندارم منتظر جوابی نیستم منتظر هم فکری نبودم فقط دردل کردم همین ..
خیلی دوستتون دارم :72:
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
نازنینم اصلا غصه نخور
مهم نیست گل من.
راجع به چیزی خواسته تحقیق کنه که حضرت علی گفته راجع به نجابت دختر تنها تحقیق کنید نه ...
بی خیـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــال :46:
چه خوب که میخوای رو مقالت کار کنی خیلی خوشحال شدم :)
به وقتش مرد خوبی هم اگر قسمتت باشه به لطف خدا نصیبت میشه.
فقط یادت باشه اگرچه بعضی ها فکر می کنن دختر بودن جرمه اما یادت باشه تو گل سر سبد آفرینشی به فرموده
پروردگارمون نازگل :46: مهم اینه که در محضر خدا رو سفیدی به خاطر صداقتت. متاسفم چه گل دختری رو از دست
داد.
واقعا این بشر 2 پا میدونه باید روزی در محضر خدا پاسح گو باشه؟
فکر نکنم!
خودت خوبی الان؟
:72:
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
سلام بر اعضای همدردی
دیشب داشتم تاپیک کلکلو ورق میزدم(!) اینو دیدم:
نقل قول:
من ی مشکل بزرگ دارم که همیشه آزمایش خون دادن برام برابر با مرگه تدریجیه .....
نمی ترسم ولی حال بدی پیدا می کنم...و هر دفعه هم از حال می رم
البته بچه بودم این طوری نبودم ....
فکر کنم یک اثر روانیه ...
کسی از شما این طوری نیست؟؟؟واقعا راه حلی واسه این مشکل هست
اصلا به محض اینکه میشینم روی اون صندلی حس می کنم دست وپام دارن ضعف میرن و حالم داره به هم می خوره
بعد دکتر گفتش که بگو ازت به صورت خوابیده خون بگیرن این کارو می کنم ولی بازم همین وضعیت تکرار میشه
با این تفاوت که وقتی خوابیدم حالم خوبه ولی وقتی بلند میشم و آزمایشم تموم مشه ....دوباره حالم بد میشه ...یعنی به صورت تاخیری باز اون اتفاق می افته...
هیچ مشکل پزشکی هم وجود نداره ها...جدا هیچ کدوم مثل من نیستین؟
نازنین خانوم من هم مشکلی مشابه مشکل شما رو داشتم. البته الان هم شاید داشته باشم، اما در ۲، ۳ آزمایش خون آخری که دادم با انجام دادن چند کار از حال نرفتم. این چند کارو به شما هم توصیه میکنم:
۱. اول اینکه به صورت خوابیده ازتون خون بگیرن.
۲. وقتی شروع به خون گرفتن میکنن چند عدد پستهی شور یا چیزی شبیهش بخورین. این موضوع حتی بر روی آزمایشهایی که توشون ناشتا بودن هم مهمه، تاثیری نداره. چون تا مواد غذایی به اون قسمت از رگ شما که ازش خون میگیرن برسه خون شما رو گرفتن و کار تموم شده.
۳. به چند عدد پسته بسنده نکنین :) حتما یک عدد آبمیوه یا کمی شربت آبلیمو هم همراه داشته باشین و بعد از تمام شدن آزمایش نرمنرمک بنوشین. البته فکر میکنم آب انگور گزینهی مناسبتری باشه.
۴. بعد از اتمام آزمایش سریع از روی تخت بلند نشین. حتی اگه فکر میکنین که حالتون خوبه، حداقل ۵ دقیقه روی تخت دراز بکشین. در این مدت حوصلتون سر نمیره چون دارین باقیموندهی پستهها و البته آبمیوه رو نوش جان میکنین. :) راستی اگه حس کردین که حالتون مناسب نیست بیشتر از اینها دراز بکشین تا حالتون خوب بشه.
۵. این لازم نیست، اما اگه دوست داشتین بعد از خروج از آزمایشگاه هم چیز کوچکی به عنوان صبحانه بخورین. :)
خلاصه اینکه ما روزهایی که آزمایش خون میدیم دلی هم از عزا در میاریم. :311: شما هم همینکارو بکنین و انشاءالله که مشکلتون برطرف میشه.
البته من از این از حال رفتن، خیلی هم بدم نمیاد. آخه تجربهی جالبیه :) خاطرات کودکیو با وضوح بالایی توی این زمانها میبینم. بعدش یک دفعه همه چیز شروع به سریع شدن میکنه. حتی گذر همون خاطرات در ذهنم. بعدش خیلی تند میشه جوری که تصاویر از شدت سریع رد شدن تار میشن و صداهایی که از خاطراتم هستن نامفهوم میشن. و بعد احساس عرق سردی که روی صورتم حس میکنم (و واقعا جنسش با تمامی احساساتی که در زمان بیحالی دارم متفاوته.) و البته باید بگم که صداهایی که در زمان بیحالی در دنیای واقعی به گوشم میرسه در چند لحظهی آخرِ تند شدنِ گذرِ خاطرات هم مشهوده.
نمیدونم فهمیدین منظورمو یا نه :) اما به هر صورت چیز جالبیست.
.
در آخر، برای اینکه پستم اسپم نباشه، از حال و احوالاتم خدمت شما دوستان عرض کنم که نسبت به گذشته تغییر چندانی نکرده! :)
:72:
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مسافر زمان
البته من از این از حال رفتن، خیلی هم بدم نمیاد. آخه تجربهی جالبیه :) خاطرات کودکیو با وضوح بالایی توی این زمانها میبینم. بعدش یک دفعه همه چیز شروع به سریع شدن میکنه. حتی گذر همون خاطرات در ذهنم. بعدش خیلی تند میشه جوری که تصاویر از شدت سریع رد شدن تار میشن و صداهایی که از خاطراتم هستن نامفهوم میشن. و بعد احساس عرق سردی که روی صورتم حس میکنم (و واقعا جنسش با تمامی احساساتی که در زمان بیحالی دارم متفاوته.) و البته باید بگم که صداهایی که در زمان بیحالی در دنیای واقعی به گوشم میرسه در چند لحظهی آخرِ تند شدنِ گذرِ خاطرات هم مشهوده.
نمیدونم فهمیدین منظورمو یا نه :) اما به هر صورت چیز جالبیست.
:72:
وای ممنونم از راهنمایی تون من این کار هارو هیچ کدومشون رو تا حالا انجام ندادم امیدوارم این جوری مشکلی پیش نیاد ...حتما از این به بعداینکارو می کنم .نمیدونستم زمان آزمایش میشه چیزی خورد
البته مورد 5 رو همیشه انجام می دادم و بعد از این که حالم بد میشد بالاخره شیر کاکائو و اب قند اینا زیاد می خوردم...
وا ی در مورد اون سرعت و خاطرات که گفتید دقیقا فهمیدم چی گفتید...منم دقیقا همین حالو تجربه می کنم
مثل اینکه سوار یک قطار باشی ..
قطار شروع به حرکت می کنه یواش یواش راه می افته
و تصاویر از جلوی چشمم عبور می کنن
بعد سرعت بیشتر میشه تصاویر تند تر می گذرن منظورم همون خاطرات
یهوو اوج می گیره سرعتشون و بعد stop و بعد می بینی که تو آزمایشگاهی و .... تازه یادت می افته چی شده...
چه قدر جالب بود برام که شما هم همین جوری می شین.
منم بعدش که حالم خوب میشه حس می کنم اون حال قبلی خیلی خوب بود و احساس خستگی مفرط می کنم ...
ولی از این حالت یکم می ترسم... امید وارم با این راهکارها بتونم جلوش رو بگیرم .:72:
----------------------------------------------------------------------------
بچه ها منم ورود مجدد هدیه رو تبریک می گم
و بهار شادی عزیزم از اینکه همیشه با صحبت های خوب و دلنشینت بهم آرامش می دی ازت ممنونم .
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
سلام دوستان :43:
میگما.چرا چند روزیه از نادیا-7777 خبری نیست؟؟
نادیا جان کجایی؟چرا پیش ما نمیایی؟:46:
خوبی عجیجم؟زانوت خوب شد؟
خیلی خوشحال شدم دیدم hadieh دوباره اومده :43:
هدیه جان خوش اومدی :72:
hamed65 هم که به جرگه ی مدیران کم پیدا و ناپیدا پیوستند
آقا حامد کجایین؟؟حالتون خوبه؟
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاییزان
به به میبینم که لرد حامد بزرگ برگشتند. رسیدن بخیر آقای مدیر.:72::72:
ولی خدایش خیلی بده بعد از چند مدت یه پست از لرد حامد ببینی و زودی بری بخونی ولی این پیام رو ببینی:
شما اجازه دسترسی به این صفحه را ندارید... :302::302:
سلام .موضوعی که داشتم می نوشتم رو توی انجمن آزاد ایجاد کردم که دوستانی که حق اشتراک نپرداخته اند اجازه دسترسی ندارند .....
برای اینکه همه دسترسی داشته باشند تغییرش می دهم :72:
صد سال تنهایی
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
سلام اقای لرد حامد به تالار خوش امدید جا در تالار خیلی خا لی بود دلم خیلی تنگ شده بود امیدوارم دوباره به فعا لیت در تالار ادامه دهید تالارهمدردی و مدیرهمدردی در تالار به وجود شما نیاز دارد خیلی دوست دارم براتون ارزوی موفقیت سلامتی می کنم:72::72::72::72:
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
سلام به همه دوستان خوب و عزیز همدردم
چه اونایی که حاضرن یا جدیدا دوباره برگشتن به تالار مثل رایحه عشق و لرد حامد و هدیه عزیز و چه اونهایی که
غایبن نظیر خارپشت و حامد65 و سرافراز عزیز.
می بینم که جناب لرد حامد هم دوباره برگشتن با پست های محتوایی و عمیقشون که حال و احوال کردنشون هم
همیشه در هاله ای از ابهامه :) تا حالا ندیده بودم یک نفر که فنی مهندسی خونده انقدر فلسفی باشه و عمیق اما
خوب از بچه های فنی هیچ چیز عجیب نیست. خوشامد میگم ورودتون رو.
بچه ها دقت کردین وقتی آقا حامد 65 میره سفر و مرخصی ، لرد حامد میاد تالار. چه خبره؟ نکنه با هم تبانی دارن این
2 حامد بزرگوار :)
ماه رمضون هم که تمام شد امیدوارم جناب خارپشت دوباره بیان همدردی.
هدیه عزیز و رایحه عشق و داملا هم که دوباره اومدن توی تالار و یک جو خوبی رو به تالار حاکم کردن.
اما فرشته مهربان چند وقتیه که میاد اما ازش پست نمی بینیما.
از الان بهتون پیشاپیش عید سعید فطر رو تبریک می گم و امیدوارم جشن یک ماه عبادت و بندگیتون شیرین باشه به
کامتون و یک عیدی خوب از پروردگار بگیرین :72:
عیدتون پیشاپیش مبارک. در هنگام نماز اهالی همدردی رو دعا کنین به خصوص من رو که بسیار محتاج دعای خیرتون
هستم.
:72:
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
سلام به تمامی اهالی همدردی
پیشاپیش فرا رسیدن عید سعید فطر را به شمادوستان عزیز تبریک عرض می نمایم.
امیدواریم که از فضیلت های این ماه عزیز بهره لازم را برده باشید
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت / صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت . . .
این بزرگ عید همه مسلمانان به همگی مبارک:72:
http://www.hamdardi.net/imgup/26123/...7cf53bc12f.jpg
RE: حال و احوال یاران همدردی (5)
سلام عزیزای دل.
چون احتمالا تا بعد عید دیگه نمیتونم بیام..(میدونم همتون ناراحت شدین اما بعد تعطیلات برمیگردم:))
خواستم بهتون پیشاپیش عید رو تبریک بگم.اما قبلش یه احوالی از خودم بگم.
از چند سال پیش که یکی از اقوامم شب عید فطر تو تصادف فوت کرد و مارو که اماده رفتن به عروسی و برگزاری جشن بودیم عزادار کرد حس خوبی نسبت به عید فطر نداشتم.
و بعدش که تو عید فطر کارم منحل شد،و بعد با جریاناتی که پیش اومد ازدواجم بهم خورد و ..... حس منفیم بیشتر شد.
هر سال منتظر یه اتفاق بد بودم و هرسال یه اتفاقی رخ میدا که به نظر بد میومد..تا امسال..
خیلی فکر کردم به اینکه ایا اتفاقاتی که رخ دادن به صلاحم نبودن؟؟؟؟
بهم خوردن ازدواج بخاطر مخالفت خونوادم بود اما الان حس میکنم اصل و اساسش خیری بود که برای من داشت و همینطور بقیه اتفاقا..
من مطمئنم خداوند اگه چیزی رو ازم منع کرده حتما بهترش رو تو سرنوشتم گذاشته..بنابراین امسال میخوام حس منفیم رو بشکنم و از خدا بخاطر محافظتی که ازم میکنه تشکر کنم و منتظرعیدیش باشم.
عیدتون مبارک.:72::72:
موفق باشید