من نمی گویم هیچ نگفتن بس است
من بگویم گفتن اما نشکفتن بس است
نمایش نسخه قابل چاپ
من نمی گویم هیچ نگفتن بس است
من بگویم گفتن اما نشکفتن بس است
تیشه را برداشتی و بر ریشه زدی
گل چه خواهی تو از این ساقه جدا
ای که دریا را به کرمی بفروختی
ماهی بیچاره تو دریا نشاختی
یک روز اگر چنگ دلم ناله ی خوش داشت
امروز به ناخن مخراشش که خموش است
ترسم كه روز حشرعنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شراب خوار
رودها را نیست دیگر جنب و جوش
بلبل از هجران گل گشته خموش
روشنی در تیرگی می کاشتیم
خوشه های نور بر می داشتیم
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
من آه یخزده ام ، تا به انتظار دعا
تو قطره های روانی، به چشم خیس دعا
او چون کبوتر از لب بامم پریده بود
تنها همین شنیده ام: نامش جمیله بود
دیری است دل مرغ مهاجر شدنم نیست
ره توشه یک عمر مسافر شدنم نیست
تا نظر بر روی زیباتر ز ماهت می کنم
نازکی آن سان که با گل اشتباهت می کنم
من از سمت سپاه عشق بازان ، آمدم سويت
كه بنويسم، خجالت ميكشد ماه ، از گل رويت
تنها دو چشم سرخ ، دو چشمی که می گداخت
نزدیک شد ، گداخته شد ، شعله برکشید
اول ، دونقظه بود که درتیرگی شکفت
وانگه ، دو نور سرخ از آن هر دو سر کشید
نه "دل میرود زه دستم صاحبدلان خدا را ... رو نمیگم که اصل کلیشس
دل که او بسته غم خندیدن است
تو مگو کو لایق آن دیدن است
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
"اصل قضیه"
تو با تن پوشي از گلبرگ و بوسه ، منو به جشن نور و آينه بردي
چرا از سايه هاي شب بترسم ، تو خورشيد و بدست من سپردي
یاد ایامی که با گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشنایی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
من آخرين رهگذرم ، تو اين خيابون بلند
دير اومدم كه زود برم ، دل به صداي من نبند
دردم از یار است و درمان تیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یاراشنا سخن اشنا بگو
وگر کمین بگشاید غمی زگوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
در دلم چيزي فرو ريخت ، مثل يك شهاب ترديد
آذرخشي شد و باريد ، پاره پاره ، تن خورشيد
درخت سبز دنیای تو بودم
و مغرور از تماشای تو بودم
چه می شد لحظه هیزم شکستن
تو من بودی و من جای تو بودم!
" من متاسفانه پست shd جان و توی ادامه لیست نمی بینم و از طریق صفحه ی ارسال ها پاسخ پروفایلشون جواب مشاعرشونو دیدم ! "
shad نوشته :
درخت سبز دنیای تو بودم و مغرور از تماشای تو بودم
چه می شد لحظه هیزم شکستن تو من بودی و من جای تو بودم!
و پاسخ من :
میرم از شهر تو با یه کوله باره خاطره
دل من مونده پیشت ٰ گرچه باهام مسافره
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما زفلک آمدیم عزم تماشا کراست
تا توانی بنده شو سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
شبانه های بی تو یعنی حظور گریه
با من نبودن تو ، یعنی وفور گریه
هی از تو می نویسم و تو پاک می کنی
سخت است روی کشتی تو ناخدا شدن
نفس نفس تو سینه عطر نفس های شماست
اگر که قابل بدونید ، خونه دل جای شماست
تو را روی گلبرگها مینویسم
در آغاز و در انتها مینویسم
در خط به خط دفترهای مشقم
تو را گرچه من بود ، ما مینویسم
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده/خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
نیمه شب ها خواب می بینم تو را
نیمه شب ها، نیمه شب ها با منی
صبح ها تعبیر خوابم مرده است
باز می بینم که با من دشمنی
يک پند ز من بشنو خواهي نشوي رسوا
من خمره افيونم زنهار سرم مگشا
این دل و این موجهای وحشی دریا
آبره عاشقی گدار ندارد
دل من رای تو دارد سر سیمای تو دارد/رخ فرسوده ی زردم غم سیمای تو دارد
دل نیست کبوتر که دگر بار نشیند/از گوشه ی بامی که پریدیم پریدیم
ما چو زنبوریم و قالب ها چو موم
خانه خانه کرده قالب را چو موم
باده از ما مست شد نی ما ازاو
قالب از ما هست شد نی ما از او