چه داستان قشنگی بود باغبان، دوباره یه چَکی بود که خورد توی صورتم. داستان بسیار زیبایی بود
نمایش نسخه قابل چاپ
چه داستان قشنگی بود باغبان، دوباره یه چَکی بود که خورد توی صورتم. داستان بسیار زیبایی بود
باغبان عزیز خیلی لذت بردم از مطلبی که گذاشتید ، واقعا حالمو خوب کرد .کاش قابلیت ذخیره کردن داشت.فعلا کپی میکنم جایی که جلو چشمم باشه
چند شب پیش دخترم کسالت داشت و مجبور شدیم نصفه شب ببریمش دکتر.وفتی وارد بیمارستان شدیم دیدن اون حجم از بچه های بیمار و سوخته و دست و پا شکسته و .... خیلی تکونم داد.با خودم گفتم خدایا ما هرشب راحت سر میذاریم رو بالش و گله داریم از کندی کولر یا گرمی بخاری و....بعد چندتا بیمارستان تو این شهره ؟ چقدر آدم گرفتارن؟ یه حساب کتاب کردم مخم سوت کشید
دیدن غم مردم غمگینم میکنه اما حداقل میگم کمتر ناشکری کنم
یکی از اساتید را اذیت کردم. گفته: تست رورشاخ را روی خودت اجرا کن هیچ امتحانی نیاز نیست بدهی. می خواهم به جور تست بدهم که در تفسیرش ناکام بماند. از اول این استاد با من مشکل داشت
شب که میشود و با همه نگرانی ها و دلواپسی ها و بغض هایم آماده برای بستن چشمانم میشوم یادم می آید که صاحبی دارم،مالکی دارم که خواب ندارد(لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ)،برای من،برای ما برای همه مخلوقاتش،برای کودکان شیرین و معصومش،از مادر مهربانتر و از پدر فداکارتر است
چشمانم را با خیالی آسوده و بدون ذره ای نگرانی میبندم ومیدانم او بیدار و نظاره گراست و میسپارم خودم را به آغوش محکم و مهربانش و میسپارم همه را به او که آگاه تر وحکیم تراز همه ماست
اوکه مهربانترین است و اول و آخر فقط اوست
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
آدم بخاد نگاه کنه زندگی میتونه سراسر منبع اضطراب و نگرانی باشه و در نهایت به مشکلات گوارشی و نابودی انسان بینجامد! حتی نگرانی اینکه ناهار چی بخوریم؟! میتونه یه منبع استرسی و اضطرابی باشه و باعث بشه که زندگی مختل بشه.
اینجاس که توکل به خدا میتونه خودش رو نشون بده و باعث آرامش انسان بشه که در نهایت باعث میشه آدم خیلی منطقی فکر و تصمیم گیری کنه.
فکر مرگ هم عجیب تاثیر میذاره. اینکه هممون یه روزی خواهیم رفت و هممون مسافریم.
البته در نهایت همون حرف قدیمی خودم رو میگم، زندگی توازنی هست بین همه چیز. همونقدر که به فکر وعده ناهار هیتی، به فکر مستمند هم باش. همانقدر که به فکر گسترش کسب و کارت هستی، به فکر خدا هم باش! اشکال اساسی زندگی هممون آینه که به یه طرف غلت میخوریم (ببخشید همه نه، خودم).
دلم برای توصیه های دقیقه ۹۰ ای باغبان تنگ شده. آخرینش این بود: "یه سر به طبیعت بزن!". خیلی توصیه عجیبی بود. رفتم دل طبیعت و خیلی حال و هوام و نگاهم عوض شد. هر کی توی زندگیش یه باغبان داشته باشه، فک کنم چیزی نژاد دیگه توی زندگیش. قشنگ دو سال پیش بود که دیگه نفسم بالا نمیومد، جملات باغبان بود که به دادم رسید.
سلام
اگر ما بخواهیم با نگرانی ها و اضطراب های روزانه زندگی کنیم که باختیم!!
باید همیشه و همه وقت ،همه چیز را به خدا سپرد وخودمان هم در حال و در لحظه زندگی کنیم
تلاش کنیم،از صبح که بیدارمیشویم حتی به فکر یک ساعت دیگه هم نباشیم چه برسه که نگران باشیم!
تصمیم گیری میکنیم،برنامه ریزی میکنیم ،زندگی میکنیم اما نگران نیستیم،اما و اگر نمیکنیم،شاید و حتما نمی گوییم!
نه به فکر مقدار درآمد و ...نه به فکر خوراک و...
دقیقا بی ارزش ترین فکرآدم میتونه این دومورد باشه بلکه از جهتی مهمترین ها هستن!!!!
باید تلاش کرد و روزی را از صاحبش خواست
همین!
این چند شب نگرانی و بی تابی ام برای مادرانی ست که بدن های تکه تکه شده ی فرزندانشان را میبینند،بی تابم برای کودکانی که در هنگام درد و زخم ،دست نوازشگر مادر و پدری نیست برایشان!
اما باز می دانم و متوجه ام که خدا دارد خدایی اش را میکند و منِ کمترین عاجز از فهم عظمت و حکمت خدای مهربانم!
از خدا صبری میخواهم در برابر این غم،،صبری نه به وسعت صبر پرودرگار بلکه به اندازه ی تاب و توان خودم!!
ودر آخر تنها نگرانی ای که بنده ی خدا میتواند داشته باشد:
مرا امیدِ وِصالِ تو زنده میدارد
و گر نه هر دَمَم از هجرِ توست بیمِ هلاک
نَفَس نَفَس اگر از باد نَشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کُنَم گریبان چاک
باسلام، طرف صحبتم شما نبودین، کلی گفتم. بله ایشالا که اضطرابتون برطرف بشه
سلام آقا غلام ان شاالله مثل همیشه توکل ات قوی تر از روز قبل بشه،
خانم پاییز بوی توحید خاصی از متون شما به مشام می رسه،
ان شاالله روز به روز موحد تر از قبل باشید و با این رایحه اطرافیانتان در زندگی سر مست کنید
سلام به همگی شب پاییزیتون بخیر باشه
یه کلیپی دیدم که یه پسر کوچولوی غزه ای از ترس داشت به خودش میلرزید و پرستار یا پزشکی که کنارش بود به زبون خودشون باهاش حرف میزد و پسر کوچولو یه باره بغضش ترکید و زد زیر گریه هر بار که نگاهش کردم باهاش اشک ریختم کاش اونجا بودمو و محکم بغلش میکردم کاش این جنگ لعنتی تموم بشه هر چه زودتر خدایا خودت کمک کن
پائیزه عزیزم منم شبها که میخوام بخوابم دقیقا یاد اون عزیزان میفتم که الان توی چه شرایطی هستن چه قدر ترس و اضطراب و درد و ....قراره تحمل کنن چند روز قراره ادامه داشته باشه الان هفته ی سومه امیدوارم خدا آرامش رو برگردونه به زندگیشون