این عشق الهیست ، حق لایتناهیست
سلام عزیزان همدردی
صبح زیبایتان به خیر و خوبی
لطف الهی یار شد و در این اربعین در صف رهسپاران پیاده اربعین قرار گرفتیم و ...... دعا گوی همه بودم و می دانم شفاعت مولایمان امضای اجابت را در پی است ان شاء الله ....
حقیقتاً وصف ناشدنی است این حرکت و خروش و فقط باید همراه شد و چشید و مست از این صهبا متحیر ماند که این چه شورش است که در خلق عالم است ..... و این جز از اراده محض الهی و نمایش قدرت و قدر و ارزش دادنش به آنانکه ( امام حسین و یارانش ) خالص و مخلص چشم بسته به فرمانش سرو تن و جان و خان و مان را در کف گرفته و تقدیم می کنند نیست ....
سال به سال این خروش در عصری که شواهد نزدیک شدن ظهور هویداست عظیم تر می شودتا بفهمیم وقتی خدا بخواهد می شود و از شیطان و مانع تراشیهایش چه مستقیم و چه به دست شیطانکهایش کاری ساخته نیست ....
آنچه برای من جالب بود .... یک رنگی و بی ریایی و خاکی بودن ..... هم غالب آنانی که در راه بودند بود و هم آنانی که پذیرا ......
و البته جلوه آنانی که پذیرا بودنند و التماسهایشان برای رسیدگی و پذیرایی همه جوره و متنوع از زائران ، نشان از حال واحوالی می داد که خود هم نمی توانند برای خود توصیف کنند...
می گفتند بهترین ماه های سال برایشان محرم و صفر است ..... همه سال هم و غمشان تدارک برای محرم و صفر و بخصوص اربعین پذیرایی از مسافران اربعین است ..... کودکان و خدمتگذاریشان دیدنی بود ...... سبقت می گرفتند که محرو م از میزبانی نمانند و بزرگترها محروم ماندن از میزبانی زائرانی در خانه خود و بیتوته در منزلشان را مصیبتی و شاید هم بی آبرویی خود می دانستند و برای همین التماس می کردند و از مهیا بودن همه چیز برای راحتی می گفتند و درخواست اینکه خواب و استراحت و طعام را نزدشان بروید ....... و این الهی است
غروبی که وارد خاک عراق شدیم آقایی با دو دختر کودکش .... که مسلط به فارسی هم بود ما را راضی کرد به منزلشان در الاماره برویم و صبح راهی نجف شویم ..... مادرش اهل اهواز بود و فارسی را بلد بود و همسرش از کسانی بودکه برای فرار از جبر صدام به شرکت در جنگ به ایران پناهنده شده و وارد سپاه شده و علیه صدام می جنگیده و بااین خانم ازدواج می کند و .... اکنون چهارده سال بود یعنی از بعد از سقوط صدام که همراه همسر و بچه هایش به عراق آمده و در الاماره زندگی می کرد و .... زنی بسیار به روز و روشن و آگاه به مسائل سیاسی و مبارزات و ....با همسایه اشان مسابقه داشتند در جلب نظر زائران برای شام و بیتوته ....برای همین چون فقط موفق به شکار ما شده بودند .... همسایه خواسته بود شام را در منزل آنها باشیم و خواب را در منزل ام احمد( همین خانم اهوازی ) اما بعد خواهش کرده بود که ام احمد اجازه دهد خواب و استراحت را هم در منزل ابو سجاد که سید هم بود بمانیم و ام احمد هم پذیرفته بود و ما درمانده از درک این احوالات و .... و هرشب کارشان همین بوده بروند مرز و خواهش از مسافران که شب را در منزل آنها شام و بیتوته را مهمان باشند و ..... حکایت ها وافر به عدد همه مسافران و به پهنای لحظه لحظه ها و شبان و روزها ...... به گفت و وصف در نمی آید
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش