-
سلام دوستان. امیدوارم حال همه خوب باشه.
کسی از خانوم نمایش مشخصات: ani - تالار گفتگوی همدردی:سایت تخصصی مشاوره ازدواج و مشاوره خانواده خبر داره؟
از 23 آذر دیگه به این انجمن سر نزدن. قبلش توی آذرماه تقریبا فعال بودن و انگار یه دفعه ای رفتن.
چقدر حیف که اعضایی که کاربریشون کمرنگه نمیتونن توی این تاپیک پست بذارن.
بهار.زندگی و sara.s عزیزم. من همیشه به یادتون هستم. دلم میخواد قوی باشید و با قدم های محکم به سمت ایده آل هاتون حرکت کنید.
و همینطور maryam1363 تسلیم خدا، مصیبت zendegi movafagh مریم123 Lnaz تنهاا tanhai و بچه های دیگه که الان حضور ذهن ندارم، براتون شادی و آرامش آرزو می کنم، اغلب غیر از دعا کردن، کمکی از دستم برنمیاد. بعضیهاتون حتی اسم کاربریهاتون یادم رفته، اما زندگی هاتون و دردهاتون یادمه.
دوستتون دارم. مواظب خودتون باشید.
-
حال من نه تنها خوب نيست بلكه داغونم.
چرا براي من اين اتفاق داره مي افته.چرا دارم پشت سر هم بدشانسي بيارم.اين قدر كه به راحتي ديگه شوهرم هر جي دلش بخواد بگه.چرا اتفاق هايي كه تو عمرم برام نيفتاده تو اين يك ماه پشت سر هم برام پيش مي ياد.
اي خداااااااااااا......
مادرم هيچوقت نگذاشت به خودم متكي باشم اونقدر كه الان يك بي عرضه شناخته مي شم
هيچ وقت نمي شد برم بيرون حتى خونه دوستم كه كوچه بالايي بود.كلاس كنكور نگذاشتند برم كه تو نمي توني چطور شب برگردي در حاليكه او مدرسه بود.بابام كلاس زبان يا باشگاه كمي دور ولي بهتر نمي ذاشت برم كه تو نمي دوني چه مافياهايي تو خيابوناست.در حاليكه خواهرم رو ٢سال تهران تنها گذاشتند چون اون زرنگه تو مثل اون نيستي.
و نتيجش دختري كه ترس از ورود به جامعه داره.حاضر نيست تنها بره خريد كنه.يك دختري عادت كرده مامانش وسايلش رو قايم كنه .و حالا اين عشق مادرانه و پدرانه من را به اين جا كشونده.
تنها رفتم خريد پولم گم شد.تو ماشين بودم جريمه شديم و هول كردم نتونستم با پليس حرف بزنم.و حالا بدترين بد شانسيم پاسپورتم گم شده.تنها كارت شناسايي كه اين جا دارم.
تو رو خدا دعام كنيد.دعا كنيد پاسپورتم پيدا شه.
من الان از چشم شوهرم به كامل افتادن.شوهرم خودش تا حالا هزار چيز گم كرده و تو خانواده معروفه ولي به من كه مسرسه اره تو فراموشكاري تو حواست كجاست.دو بار كارت متروم يادم رفت فقط چون هنوز به اين سيستم كه كارتت باهات باشه عادت نكردم.و حالا وقتي به شوهرم مي گم من يادمه اينطوري گفتي مي گه مگه تو چيزي يادت مي مونه.
دلم شكسته...تنها كسي كه تونستم حرف دلمو باش بزنم شما دوستانم هستيد.تو اين دنيا تنهام.هيچ كس دركم نميكنه...
فقط دعا كنيد پاسپورتم پيدا شه مگر نه الان مورد طعنه تمام خانواده مي شم.
ببخشيد طولاني شد اخه خيلي دلم گرفته...خيلي
-
برو بابا!
فکر کردم حالا چی شده! چقدر شلوغش میکنی!
-
بي دل جان تو يك كشور غريب پاسپورت يا هيچ كارت شناسايي ندارم.ويزام تو اين پاسپورتست.شوهرم هم همينطوريشم مسخره مي كنه.ديگه تا اخر عمر بايد سركوفت بخورم پاسپورتم گم شده.
حق داري درك نمي كني چون ميزان اهميتش رو برام نمي دوني.من فقط براي ثبت نام در يك جايي با خودم و بردم و الان غيبش زده...هزار و يك درد سر داره اگر بخوام پاسپورت دربيارم به خاطر ويزاي توش.شما فقط دعا كن پيدا بشه خواهشا
-
انشالله که زودتر پیدا بشه و از این نگرانی دربیای.
-
سلام پرنده کوچولو.
من هم دعا میکنم زودتر پیدا شه.
یه چیزی که توی پستت توجهم رو جلب کرد، اینه که تو هم شبیه منی. :p
من هم وقتی یه اتفاقی برام میفته، اول سهم مادرم رو در اون اتفاق مشخص میکنم! بعد سهم پدرم رو! (گاهی هم برعکس) بعد که حسابی از دستشون خشمگین شدم، اونوقت میشینم فکر میکنم که حالا چطور باید مشکل رو حل کنم. در حالیکه اگه خشمگین نباشم، قدرت بیشتری برای حل مشکل دارم! به هرحال این یه واقعیته که مشکل رو نهایتا خودم باید حل کنم.
یه واقعیتی هست، و اون اینکه ما محصولات بی اختیار پدر و مادرمون نیستیم. هر موقع که بخوایم میتونیم هرچیزی رو تغییر بدیم.
یه مثال بزنم.
مثلا اتفاقی که برای تو افتاده. در واقع گم شدن پاسپورت نشونه بی دست و پایی یک فرد نیست، بلکه واکنشی که بعد از گم شدنش از خودش نشون میده هست که قدرت و تسلط فکریش رو نشون میده.
چند وقت پیش یکی از دوستای من برای یه کنفرانس رفته بود آمریکا. پولی که با خودش داشت دقیقا برای مخارجش بود. دوستم یه آدمیه که خیلی حواسش به همه چی هست، و به این عنوان مشهوره. وقتی به اون شهری که باید میرسه، تاکسی میگیره که بره به محل کنفرانس. و موقع پیاده شدن مبلغی که راننده تاکسی خواسته بوده رو بهش میده. بعد از چند دقیقه یه دفعه می بینه که یه بخش قابل توجهی از پولش رو داده!
هزینه یک روز هتل رو قبلا داده بوده و حالا دیگه هزینه دو روز باقیمانده رو نداشته! فکرشو بکن آدم چه حالی میشه توی اون وضعیت؟! فکر اینکه الانه که تو این کشور که حتی یک نفر آشنا هم توش نداری، بندازنت زندان! اگه من و تو بودیم، مطمئنا شروع میکردیم به پیدا کردن سهم پدر و مادرمون در اینکه چطور شد که همه پولم رو دادم به راننده تاکسی! اما اون به هیچ کدوم از اینها فکر نمی کنه، و یه راهی برای بیرون کشیدن خودش از اون مخمصه پیدا میکنه.
در واقع اگه گم شدن پول یا دادنش به راننده تاکسی نشونه بی دست و پایی بود، این دوست من باید خیییییلی بی دست و پا به حساب بیاد. اما اینطور نیست. این اتفاقا برای هرکسی ممکنه بیفته، چیزیکه تعیین کننده هست، واکنش اون فرد، بعد از اون اتفاقه.
پس تو هنوزم فرصت داری که نشون بدی بی دست و پا نیستی.
اینجاهاست که ما خودمون رو میسازیم، البته اگه باور کنیم قبلا توسط پدر و مادرمون ساخته نشدیم.
عزیزم من درک می کنم که شرایط استرس زایی رو داری تجربه میکنی. اما اگه این اتفاقا نیفتن، ما برای همیشه همونی که پدر و مادرمون ساختن باقی میمونیم.
- - - Updated - - -
در واقع مسئله فقط پیدا کردن سهم پدر و مادر نیست. مشکل خود قضاوت کردنه. اینکه وقتی یه مشکلی رخ میده، به جای اینکه از همون اول دست به کار حل کردنش بشم، اول شروع می کنم به مشخص کردن مقصرها و سرزنش کردنشون، و چون در اغلب مواقع خودم هم جزء مقصرها به حساب میام، و سرزنش میشم، قدرتم برای حل مشکل تحلیل میره.
از بسکه از بچگی مورد قضاوت و سرزنش قرار گرفتم، دیگه خودم هم عادت کردم به اینکار.
می بینی! اینجا هم اول سهم پدر و مادرم رو مشخص میکنم. اما خداییش اونها بودن که پایه این خصوصیت رو در من گذاشتن.
و البته خودم هستم که همچنان (هرچند خفیف تر از گذشته) به این خصوصیت چسبیدم!
نمیدونم بالاخره این پست رو برای تو گذاشتم یا برای خودم! ولی امیدوارم حداقل برای خودم مفید باشه و بیشتر از قبل تلاش کنم که خودم رو از گذشته های دورم جدا کنم.
-
البته که من نمیدونم پاسپورت و ویزا چیه! و اهمیتشون رو هم تشخیص نمیدم :very_drunk:
اما اینو میدونم که این حسن حسینی که راه انداختی و مرثیه ها که می سرایی و دادگاه صحرایی که برای مامان و بابای بنده خدات راه انداختی و پیش بینی و بسط عواقب اینکار به فامیل شوهر و گیج و گیج بازی و.... هم بزرگنمایی تبعات مشکلی است که بوجود اومده، که یکنوع خطاست! به هیچ وجه راه حل و کمکی هم برای حل مشکل نیست و باعث میشه ذهنت به جای پرداختن صحیح به حل مسئله بره سراغ حاشیه های بی اهمیت!
پاست گم شده؟ راه حلش اینه: با فکر باز! و آرام! همه جاهایی را که فکر میکنی ممکنه اونجا باشه را با دقت بگردی.
پیدا نشد، به پلیس (پلیس مهاجرت و وزارت کشور و...) مفقودی ویزا و پاستو اعلام کن. هر چه سریعتر قبل از اینکه کسی بتونه ازش سو استفاده کنه. امیدوارم که سفارت ایران در کشوری که هستی باز باشه! اگر بود، به سفارت هم خبر بده و از طریق آنها برای گرفتن پاس جدید اقدام کن.
قطعا باید کپی پاس و ویزات رو داشته باشی. اگر هم نباشه که بالاخره شماره هاشون رو داری و ادارات مربوطه با همون شماره ها و مشخصات دیگر شما میتونند سوابقتون رو دربیارن و کمک کنند.
به هر حال راه حلهاش یه چیزهایی مشابه اینهاست. نه روضه خونی! و هی و وای کردن و شیون و ناله خواهر من!
- - - Updated - - -
=====================این دو تا پست چسبیدند به هم اما هیچ ربطی به هم ندارند.
یه چیزی بگم؟
هییییی روزگار!
من موندم چرا من هر وقت مهربانی میکنم نتیجه عکس میگیرم. باور کنید وقتی میپیچونم یا اینکه خیلی رک و صریح میگم که نمیتونم براشون کاری کنم، اتفاقا خیلی هم نتیجه بهتری میده! حالا شاید همون لحظه قدری ترشرویی کنند اما نتیجه اش در مقایسه بهتر از موقعیست که خودمو به درد سر میندازم.
اما وقتی تریپ مهربانی بر میدارم و میخوام دیگران را راضی نگه دارم، آخر سر بدهکار هم میشم! اصلا چرا من باید خودم را اینقدر به زحمت بندازم، اطرافیانم را به زحمت بندازم و کلی وقت و انرژی و پول صرف کنم که یک آدمی که هییییچ حقی به گردن من نداره، فقط به خاطر رضای خدا و اینکه اگر خوبی کنی جای دوری نمیره و در نهایت اینکه یک دوست خوب پیدا میکنی، را کارش را انجام بدهی اما طرف همون جور که مثل بقیه هم نسلها فکر میکنه مامان بابا و عمه و خاله جونش باید همه کار براش بکنن، تو هم وظیفه ات بوده، و چشمت کور!
یعنی کلا وقتی تعداد زیاد موارد را کنار هم میگذارم، به این نتیجه میرسم که کلا قید خوبی کردن رو بزنم!
شاعر می فرماید: گر گرد کسی بسیار گردی........اگر چه بس عزیزی خوار گردی!
بله! فکر کنم مشکل از این بابت باشه.
تازه دیگران متوقع میشن. یعنی فردا اگر نتونی خودت رو براشون به آب و آتیش بزنی دیگه به لعنت خدا هم نمی ارزی!
هیییی روزگار! باید یک عده رو تو محرومیت گذاشت! بگذاری حسابی حالشون جا بیاد. به بیست نفر رو بندازن کارشون انجام نشه، تو هم یه نه بزرگ و رک و مستقیم بهشون بگی، اونوقت حساب کار دستشون میاد. و گرنه میشی عین اون دراز گوشی که خیلی خوب سواری میده
-
بی دل جان سلام خوشحالم که در تالار حضور داری.
یه چیزی بگم؟
پست دوم شما درد دل بود یا مرثیه سرای یا دادگاه صحرایی؟:confused:
-
ویدا جان سلام. از لطفت ممنونم.
حرفهام نه مرثیه است و نه دادگاه. تجربه سالها زندگیست. ما در طی تعاملاتی که در همدردی تا حالا داشته ایم خیلی چیزها یاد گرفته ایم هر چند که بعضی از آموخته هامون زمان بخواد تا عملیاتی بشه. اما من بر طبق آموخته هام در تالار که نباید فکر کنم این همه آدم یه جای کارشون ایراد داره (وگرنه شاید گفته بشه که من دچار خطای شناختی شدم) دارم کم کم به این نتیجه میرسم که شاید من یه جای کارم ایراد داره! و شاید من آدم دیگری خشنود کنی هستم. و نباید به این راحتی به دیگران سرویس بدم. حد اقل باید بگذارم اون آدم یکی دوبار ازم خواهش کنه و اون نیاز براش حیاتی بشه و بعد من آماده بخدمت حاضر بشم!
خودم که میگم دیگری خشنود کن نیستم. اما اونقدر از خدا میترسم که هرچقدر هم از آدمها رفتارهای زننده دیدم اما باز موقعی که درخواست کمک میکنند و از من بر میاد، نمیتونم نه بگم! اونقدر راحت میپذیرم و اونقدر پیگیر انجام کار میشم که حتی در مواردی به خودم ضربه میخوره! شاید فکر میکنند خلم نه؟ شاید در سلامت من شک میکنند:stupid:
-
خدااااایاااااااااااااااا
چقدر من بدم........................... از خودم متنفرم...
واااااااااااااااااااااااا ااااای تازه حالا دارم میفهمم چیکار کردم!!!
انتقام خییییلی سختی بود............. آخه چرااااااااااااااااااااااا
خدایا ای کاش میشد مرد!!!! دیگه خسته شدم از بسکه سعی کردم آدم بشم و آخرش همون احمقیم که بودم..........................
دیگه بریدم................................... صد سالم که بگذره، من درست نمیشم........................................ .......... بیخودی دارم خودمو گول میزنم................... بیخودی تقلا میکنم.........................
- - - Updated - - -
هنوز همون واکنش ها........ همون خودخواهش ها.............. همون خشم.....................
تازه حالا بدتر هم شدی!!!!!!!!!!! اون موقع حداقل یکدست بودی، همیشه غیر قابل کنترل و خودخواه بودی......... همیشه زشت و غیر قابل تحمل بودی........................اما حالا............... مثل یه تله موش قشنگی!!!!!!!!!!!!!!! بیچاره اونهایی که به خوبی و مهربونی تو پناه میارن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بیچاره تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! توی احمق!!!!!!!!!!!!!!!!! که من این همه سالم رو خرجت کردم که آدم بشی!!!!!!!!!!!!!!!!! ولی تو هنوز داری توی آتیش خودت میسوزی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! لعنت به تو!!!!!!!!!!!!!!!!! لعنت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دلم میخواد بمیری!!!!!!! دلم میخواد ازم دور بشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دیگه نبینمت!!!!!!!!!!!!!!!! دیگه نباشی!!!!!!!!!!!!!!!
- - - Updated - - -
دیگه تو نباشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دیگه بهت اجازه نمیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اجازه نمیدم دوگانه باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اجازه نمیدم هیچکس فکر کنه توخوبی!!!!!!!!!!!!!!!!! مطمئن باش دیگه نمیذارم!!!!!!!!!!!!!!!!! نمیذارم تلاش کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تو لیاقت بهتر بودن رو نداری!!!!!!!!!! همه تلاش تو نتیجش مقطعیه........ که یه مدت خوب باشی.............اونوقت همه فکر کنن تو یه چیز دیگه ای............... منم فکر کنم یه چیز دیگه شدی...............فکر کنم آدم شدی.................. فکر کنم تغییر کردی..................ولی تو عمیق تر از چیزی هستی که بتونم از شرت خلاص شم................ دیگه وقتشه که تسلیم بشم.............. تو باشم.............. که حداقل کسی جذب لحظات متفاوتم نشه........................................... که کسی فکر نکنه من اونم............... که کسی اینجوری داغون نشه..............................