RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
مهدي قبلا به هيچ وجه كار خونه انجام نمي داد. حتي مقاومت شديدي هم نسبت به اين موضوع درش احساس مي شد.:311: توصيه هاي اكيد :324: :327:مامان جونشم :301:در اين زمينه مزيد بر علت مي شد كه دست به سياه و سفيد نزنه. منم ديگه عادت كرده بودم و هيچ اصراري هم بر اين امر نداشتم.
چند ماهيه كه جمعه ها مهدي جونم :43::46: پا به پاي من كار مي كنه از آشپزي گرفته تا شستن دستشويي و .....(ببخشيد):163:
جمعه ديگه اينقدر كار كرد كه من شرمنده شدم و بهش گفتم عزيز دلم خواهش مي كنم اين كار را نكن. تو كه اينقدر كار مي كني به خدا من شرمنده مي شم، خوشحال نمي شم.
مهدي جونم :43::46: بوسيدم و گفت: من دوست ندارم گلم يك روز هم كه خونه است همش كار كنه و خسته بشه دوست دارم گلم هميشه سرحال و شاداب باشه.:228:
خدايا شكرت كه مهدي جونم :43::46:را به من دادي. كاش مي دونستي چقدر دوستش دارم.:228::228:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
آویژه ی مهربونم؛ یه تشکر ویژه از شما دارم بخاطر آموزش عشق مسواکی! مچکرم!:46::46:
"خدايا شكرت كه مهدي جونم را به من دادي. كاش مي دونستي چقدر دوستش دارم."
لیلا جان! مطمئن باش که این عشق فقط و فقط از جانب خداوند هستش که به قلبهای شما دو نفر منعکس شده؛ چون خودش قول داده که رحمت و مودت رو بین زوج ها برقرار میکنه!:46::43:
-------------------------------------------------------
و اما خودم؛ راستش دیروز طبق قرارمون که من باید یک هفته قبل از دوره ی پر... به همسرم عزیزم بفهمونم که داره روزهای بی حوصلگی و اعصاب خوردیم شروع میشه؛ موقع رفتن سر کار یه پارچه ی تقریبا قرمز نارنجی بستم روی در یخچال که یعنی آره! (:311:) چیزی نمونده به اون دوران و شما باید این یه هفته بیشتر از قبل هوامو داشته باشی!:46:
وقتی رسیده بود خونه؛ من نبودم؛ اما زنگ ها و تماس های پی در پی همسرم عزیزم بود که سر کار بهم میشد و قربون صدقه هایی بود که برام میرفت؛ موضوع جالب این بود که میخواستم ببینم چقدر حواسش جمع هستش؛ بنابراین یه کوچولو تند باهاش صحبت کردم که یعنی حوصله ندارم؛ به چند دقیقه نرسید که دوباره تماس گرفت و با لحن کاملا مهربانانه علت ناراحتیم رو پرسید و موضوع رو حلش کرد؛ قربونت برم! وقتی حواسم به کارهام بود یه اس ام اس عاشقانه هم برام فرستاده بود با این متن:" من احساس میکنم خوشبخترین مرد دنیام، چون گلی مثل تو در کنارم هست و این شادی و خوشبختیم رو هر روز داره بیشتر میکنه؛ دوست دارم عزیزم"
وقتی خوندمش خیلی خوشحال شدم؛ اما وقتی دوباره بهم زنگید که پشت گوشی آهنگی رو که دوست دارم بشنوم بیشتر خوشحال شدم؛ الهی فدات شم که تمام سعیت رو میکنی که به قول هایی که بهم دادی عمل کنی و این قدر خوب؛ مفهوم رفتارهامو میفهمی و درک میکنی!
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
دیشب عروسی دوستم بود.البته یکی از شهرستان های اطراف شهرما.حدود 1ساعتی راه بود.روز قبلش به همسرم گفتم برم یا نه؟ گفت اگه دوست داری میبرمت .گفتم اونجا که کسی رو نمیشناسی.حوصلت سرنمیره.گفت نه.اشکال نداره.این در حالی بود که همسرای دوستام نمیومدن .و از بین همه ی دوستان و رفقا فقط من با همسرم اومدم و بقیه همه خانمها اومدن.عروسی تالار بود.همسرم رفت پیش آقایون و منم قسمت بانوان.تا 11/30 طول کشید .و الهی بگردم همسرم تنها اونطرف بود.آخر شبم برگشتیم .به من خیلی خیلی خوش گذش چون با د وستام کلی خندیدیم .اما گناه همسرم بود که اصلا به روی خودش نیاورد تازه وقتی رسیدیم با ذوق و شوق میگفت خوش گذشته بهم یا نه..........
خیلی خیلی عزیزمی ..همسرگلم دوستت دارم م م
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
سلام به همگی...
بازم آویژه جان با یک ایده عاشقانه جالب......چجوری این چیزا به ذهنت می رسه آویژه جون...:311:
****************
خب منم یک خاطره عاشقانه بگم که همسرم منو کشته بسکه می گه برای بچه های تالار تعریف کردی!!!!:311::43:
یک شب من و همسرم رفتیم یک پیتزا فروشی که به صورت زنده پیانو هم می نوازند..من اونجا رو خیلی دوست دارم چون خیلی رمانتیکه ...و همسرمم اونجا رو دوست داره چون پیتزاش حرف نداره!!!:311:
خلاصه داشتیم غذا رو می خوردیم که همسرم یک دفعه پا شد رفت پیش نوازنده پیانو و بعد اومد نشست....دیدم چند دقیقه بهد نوازنده پیانو گفت این آهنگ هم تقدیم به همسر ........ از طرف ....... و بعد خیلی زیبا آهنگ سلطان قلب ها رو نواخت..واقعا نمی دونید چقدر قشنگ بود اون صحنه..منم تو عمق چشمهای همسرم نگاه می کردم و در حالی که اون دستشو دور من انداخته بود و سرشو رو سرم گذاشته بود به آهنگ گوش دادیم...
این واقعا یکی از لحظات قشنگ عاشقانه ما بود که فهمیدم همسرم خیلی منو دوست داره......
آمیدوارم زندگیتون سرشار از لحظات عاشقانه باشه...
آمین...
سارا بانو:72:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
امروز، همسرم روز قشنگی رو برای من ساخت که خاطره انگیز شد
همسر عزیزم
از اینکه امروز با وجودی که تعطیل هست ولی تو به خاطر رفاه حال من و دخترمون در تلاشی و کار می کنی و قرار مهم کاری ات رو کنسل کردی و با وجود اینکه هنوز بین تو و پدر و مادرم شکرآب هست اما تنها فقط و فقط به خاطر خوشحالی من ؛ دعوت برادرم رو قبول کردی و واسه ناهار من و دخترم رو به تهران خونه برادرم بردی ازت ممنونم
از اینکه تمام روز رو رانندگی کردی اما خم به ابرو نیاوردی ،
از اینکه رفتار خیلی خوب و محترمانه ای در جمع مهمان ها با پدر و مادرم داشتی ازت ممنونم ،
از اینکه توی خونه برادرم خودت رو غریبه و تافته جدا بافته ندیدی و لبخند میزدی ممنونم،
از اینکه مرا در مقابل زن برادرم و خانواده اش سرافراز کردی ممنونم ،
الان از خستگی در خواب عمیقی فرو رفته ای و من خوب می دانم که صبح زود می بایست بیدار بشی و دوباره 300 کیلومتر رانندگی کنی تا قراری رو که امروز کنسل کردی ، فردا با کلی شرمندگی کاری مجددا برقرار کنی
ازت ممنونم و دوستت دارم
امروز برای من یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگی مشترکمون هست چرا که با این همه گذشت از جانب تو ، موقع رانندگی دستم رو در دستت می گرفتی و بهم می گفتی : عزیزم تو برای من ، فکر محال بودی ، هیچ وقت باورم نمی شد که یه روزی تو زن من بشی و موقع رانندگی در کنارم بنشینی
و من در اعماق دلم خدا رو شکر می کنم که زحماتم برای ساختن این زندگی داره به بار مینشینه
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
من هنوز رسما ازدواج نکردم اما با همسر آیندم کلی خاطره قشنگ دارم.
راستش چند وقتی هست من و عزیزم خیلی تحت فشاریم و خیلی بد اخلاق و کم تحمل شدیم(البته من بیشتر)
عزیزم دیشب با یه عالمه خستگی اومد دنبالمو با هم رفتیم بیرون. سعی کردیم به جز خودمون به چیزی فکر نکنیم و خوش بگذرونیم. خیلی هم باهام خوب بود و هوامو داشت.خلاصه منو گذاشت خونه و رفت خونه خودشون. وقتی رسید و بهم تلفن زد من بی ادب به جای تشکر از لحظات خوبمون دوباره شروع به بهانگیری کردم و اونم خیلی ناراحت شد و قطع کرد.
امروز قرار بود برای اولین با در زندگیش تنهای تنها بره مسافرت با ماشین خودش. اما من... از دیشبش نه بهش زنگ زدم نه جواب sms هاشو دادم. نه گفتم عزیزم به سلامت.مواظب خودت باش. زود برگرد.آروم برو و..... تازه پرو پرو طلبکارم بودم که به چه حقی ازم ناراحت شده!!!!!!!!!!!:163:
خلاصه اصلا عین خیالم نبود که طرفای ساعت 8 بهم زنگ زد و منم با کلی عصبانیت گفتم: بله:301:
اما دیدم به جای صدای خودش این آهنگ سیاوش قمیشی رو که می گه<من فقط عاشق اینم...>رو گذاشته . بعدشم گفت: تنهایی تو جاده دلم خیلی هواتو کرده خانوم بد اخلاق خودم!:43: کاش پیشم بودی.
ای قربونش برم من که انقد صبوره.:43: اصلانم به روم نیاورد که بی معرفت چرا جوابمو نمی دادی!
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
عالی بووووووووووووود
منکه عاشق این تاپیکم
اینو میخونم دلم بیشتر شوهر میخواد:311::311::163:
خوشحالم هنوز خوشبختی وجود داره و با ارزوی رسیدن این پست به بی نهایت:43:::316:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
اسم من اومد پس بذارید یک خاطره هم من بگم ،
سال اول ازدواجمون ماشین نداشتیم همسرم یه موتور داشت ،اون خیلی اهل بیرون رفتن هست یه روز جمعه زد به سرمون که بریم پیک نیک ، چشمتون روز بد نبینه ما یه سبد بزرگ آماده کردیم بستیم به موتور د بدو که رفتی به سوی خارج از شهر .
بابا همسر با سرعت 140 تا با موتور برن و ما تمام لب و لوچمون به خاطر فشار باد آویزون بشه اشک های چشمامون را هم که دیگه نگو با عرض معذرت نشمینگاهمون هم به خاطر نشستن طولانی روی موتور درد گرفته بود . یه افتضاحی شده بود .اما ما هم دندمون پهن هیچی به روی خودمون نیاوردیم ولی اون پیک نیک شد جزء یکی از زیباترین وعاشقانه ترین خاطراتمون .
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
من و مهدي جونم :43::46: توي خونمون كلي شخصيت هاي خيالي داريم. :199:;)
از خانم كلاغ و آقا كلاغ و بع بعي، آقا هركوله:307: گرفته تا تمام اعضاي بدنمون . شخصيت هاي خيالي خونمون همشون حرف مي زنند و ابراز احساسات مي كنند، انتقاد مي كنند و نظر مي دهند. البته به زبون كاملا بچه گونه و كاملا مهربون و بااحساس. به طوري كه موقع انتقاد و حرف زدن اين شخصيت هاي خيالي به هيچ كس كه بر نمي خوره كه هيچ تازه كلي هم مي خنديم.:311:
مثلا وقتي مهدي جونم :43::46: خونه را كثيف مي كنه و به هم مي ريزه. من بهش مي گم بع بعي خونه را كثيف كرده. و اون مي گه همين الان به بع بعي مي گم تا خونه را مرتب كنه و خودش اين كار را مي كنه.
يا مثلا وقتي دلم مي خواد مهدي شام درست كنه يا من را براي شام بيرون ببره بهش مي گم به نظرت آقا هركوله :307:من را شام بيرون مي بره (شام درست مي كنه) و اون با عشق مي گه بله عزيزم مي بره.
يا مثلا وقتي مهدي ريش اش را نمي زنه و مي ياد من را ببوسه من خيلي آروم خطاب به اعضاي بدنم مي گم. همگي فرار كنيد آقا زبرو اومده. و اون مي ره و ريش اش را مي زنه.
خيلي مثال ها و شخصيت هاي خيالي ديگه هم توي خونمون هست كه اينجا مجال نوشتن اش نيست.
خلاصه اينكه هر حرفي را كه مي خواهيم به هم بزنيم را در قالب شخصيت هاي خيالي توي خونمون مي زنيم و اينطوري هيچ كدوم از دست هم ناراحت نمي شيم كه هيچ تازه كلي هم مي خنديم.:311:
بياييد مثل بچگي هامون زندگي را ساده، زيبا و پر از شيطوني ببينيم.
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
چه جالب
لیلای موفق میشه بگید وقتی خانوم کلاغه:311: ظرفا رو نمی شوره و آشپزخونه بهم ریخته س آقا هرکوله:227: چه جوری و چی میگه !!!؟؟:311:
همه شخصیت خیالیها که آقا هستن.:104:
خب اما این خلاقیتها واقعا لیاقت تندیس بلورین هست ،