خدایا به حق اباعبدالله و آقا ابالفضل العباس به حق این ماه عزیز و ماه محرم که پیش رو داریم شفای بیماران رو عنایت بفرما.
آمین یا رب العالمین
االهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
نمایش نسخه قابل چاپ
خدایا به حق اباعبدالله و آقا ابالفضل العباس به حق این ماه عزیز و ماه محرم که پیش رو داریم شفای بیماران رو عنایت بفرما.
آمین یا رب العالمین
االهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
ای کاش می توان فهمید که در آخر این پرنده را به کدامین قفس خواهند برد !!!
وقتی تایپیک... خیلی تنهام.... رو خوندم از رابطه روژن عزیز و shad عزیز با خبر شدم با خودم گفتم خدایا آاخه یک انسان با چنین قلب مهربونی چرا باید الان گوشه بیمارستان باشه خدایا به خاطر این قلبه مهربونش شفا شو عنایت بفرما.....
الغوث الغوث الغوث الساعه الساعه الساعه العجل العجل العجل یا غیاث المستقیسین....
دوستان بیاین واسه مریضی همه مریضا بخصوص دوست عزیزمون شب جمعه دو رکعت نماز بخونیمو واسش دعا کنیم تا دوباره تایپیکای شاد این دوستمون رو توی این تالار ببینیم...
اسم این تایپیک امتحان خانم shad هست، هر وقت اسم این تایپیک رو می خونم آرامش پیدا می کنم، چون یاد جمله ای می افتم که وقتی شادی خیلی خوشحال بود بهش می گفتم: «چی شده مگه بازم امتحان داری؟» شاید باور نکنید، روزهایی که شادی امتحان داشت یا قرار بود کنکور بده اونقدر انرژی داشت و خوشحال بود که آدم باورش نمی شد، یه شور و اشتیاق خاصی داشت، هیچوقت یادم نمیاد برای امتحان دادن یا کنکور اضطراب داشته باشه، بهترین روزهای تحصیلش زمان امتحاناتش بود، اما من برعکس اون بودم همیشه از امتحان بدم میومد و بدم میاد، همیشه موقع امتحان دادن دلشوره و اضطراب می گیرم، شادی برای اینکه این حالت منو از بین ببره بهم می گفت اصلا فکر نکن که استادت میخواد امتحان ازت بگیره، به این فکر کن که خودت داری خودت رو محک می زنی، این خیلی خوبه که آدم خودش رو بیشتر بشناسه، ببینه چقدر موفق بوده!
من هر چقدر سعی کردم حتی نتونستم این فکر رو توی ذهنم هم داشته باشم، این آرامشی که داشت باعث میشد توی کنکور و امتحاناتش بهترین نمره ها رو بگیره. امسال هم میخواد ارشد شرکت کنه، امیدوارم که همین امسال قبول بشه، مطمئن هستم که میشه :203:
یکی از ویژگی آدمها اینه که زود شرایط رو می پذیرن و عادت میکنن. عادت می کنن که به این طریق زندگی کنن، عادت می کنن، به نبودن، به بودن!!
نمیخوام به نبودنت عادت کنم می فهمی؟ نمی خوام فراموش کنم لحظه هایی که با تو داشتم، نمیخوام فراموشت کنم، نذار نبودنت عادی بشه، نذار توی غبار روزها فراموش بشی.
نداشتن تو خیلی سخته، میدونی چند شبه باهات درد دل نکردم؟ میدونی چند شبه دستامو نگرفتی و آرومم نکردی؟ این همه مدت برات حرف زدم و از غصه هام گفتم، چرا امشب که میخوام از اومدن پدرم بگم نیستی! چرا حالا که من میخوام یه خبر خوب بهت بدم نیستی؟
بیا ببین بی تو شدم تنها
اگه نیای می میرم از غمها
باز دوباره توی خوابم تو رو می بینم ولی
تو میری میشم بازم تنها
اینجا همه شدن مرده متحرک، مرده هایی که جز گریه کردن کاری از دستشون برنمیاد، اون وقت تو معلوم نیست روی شاخه کدوم درخت نشستی. میخوام باهات حرف بزنم، میخوام باهات حرف بزنم تا خالی بشم، تو دختر راز داری بودی اما من دارم تمام رازهات رو فاش می کنم، منو ببخش، منو ببخش که تحملم مثل تو نیست.
دختری که وقتی ابتدایی بود گناه یکی از همکلاسیاش رو به گردن گرفته بود تا مبادا راز اون روفاش کنه، حاضر شده بود به خاطر اون اخراج بشه اما آبروی اون رو نریزه، من ابتدایی بودم تو چه فکرایی بودم و تو توی چه فکرایی، امروز از مادرت خیلی چیزها در موردت شنیدم، چیزهایی که باورم نمی شد!
من به دیگران کاری ندارم، فقط اینو میدونم که خودم خیلی بهت نیاز دارم، خیلی بهت احتیاج دارم، اون شبی که همه چیز رودر مورد همسرت فهمیده بودی یادمه، اشکهات رو مخفی می کردی، چقدر دوست داشتم باهام درد دل می کردی، اما مثل همیشه چیزی نگفتی، هیچی نگفتی...
دلم برات تنگ شده، نگذار به این دلتنگی عادت کنم
واااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااای الان خواهر شادی زنگ زد، گفت شادی برای 6 دقیقه رفته بوده، دکترا برش گردوندن، 6 دقیقه رفته!!!!!!! یعنی راه رفتن رو یاد گرفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
خیلی اعصابم به هم ریخته خیلی.//////////////////////////////////////////////////////
6 دقیقه زمان زیادیه!!! واقعا میشه آدم 6 دقیقه بره و بعد برگرده؟ چرا باید قلبش بایسته؟
روزن جان
ممنون که بهمون خبر میدی.
خذارو شکر که برگشته. :203:نقل قول:
نوشته اصلی توسط روزن
20500+500=21000
من چند روزه دارم تاپیک شاد رو میخونم الان که به اخرش رسیدم متوجه قضیه شدم .
بغض گلومو گرفته. واقعا چرا؟
راستی الان خیلی وقته شادی تو کما رفته در حالی که اون دوست داشت فقط یه هفته تو جنگلش باشه؟ پس چرا برنمیگرده؟