RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ویدا@
در مهد كودك هاي ايران 9 صندلي ميذارن و به 10 بچه ميگن هر كي نتونه
سريع براي خودش يه جا بگيره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلي و ادامه بازي تا
يك بچه باقي بمونه. بچه ها هم همديگر رو هل ميدن تا خودشون بتونن روي
صندلي بشينن.
در مهد كودك هاي ژاپن 9 صندلي ميذارن و به 10 بچه ميگن اگه يكي روي
صندلي جا نشه همه باختين. لذا بچه ها نهايت سعي خودشونو ميكنن و همديگر
رو طوري بغل ميكنن كه كل تيم 10 نفره روي 9 تا صندلي جا بشن و كسي بي
صندلي نمونه. بعد 10 نفر روي 8 صندلي، بعد 10 نفر روي 7 صندلي و
همينطور تا آخر.
...
با اين بازي ما از بچگي به كودكان خود آموزش ميديم كه هر كي بايد به فكر
خودش باشه. اما در سرزمين آفتاب، چشم بادامي ها با اين بازي به بچه هاشون
فرهنگ همدلي و كمك به همديگر و كار تيمي رو ياد ميدن
با سلام،
البته این ایرادی که می گیرم از ویدا خانم نیست. به هر حال فکر می کنم ویدا خانم هم این متن رو از جایی آوردند و اینجا کپی کرده اند.
ولی به نظرم باید به یک نکته توجه بشود.
من تا حدود زیادی مردم ژاپن رو قبول دارم و آدم های خوبی هستند و در فرهنگشون هم مسائل مثبت زیاد دیده می شود. خوب است که این بازی رو به این شکلی که توضیح دادید انجام می دهند.
ولی به نظرم اشتباه است که بیاییم با این مقایسه فرهنگ خودمون رو زیر سوال ببریم.
و بعد هم دقت شود این بازی که توضیح داده شد، یک بازی ایرانی نیست. یک بازی غربی است،
به نام "سفر به اورشلیم". پیشینه اش مشخص نیست. احتمالاً بر می گردد به زمان جنگهای صلیبی. پس دلیلی ندارد که ربط به ایران داده بشود و این رو نقطه ضعف خودمون بشماریم!
و اگر این بازی در ایران به این شکل انجام می شود، ایرادی ندارد. بازی بازی است! غیر از این باشد هیجان ندارد.
100% ما عیب و ایرادهای زیادی داریم که باید برطرف بشوند. ولی بی جهت خودمون رو مسخره نکنیم.
تکرار می کنم انتقاد من از خانم ویدا نیست :)
بلکه از این قبیل متن ها در اینترنت زیاد هستند.
با تشکر.
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
حکایت عجیبی است رفتار ما!خداوند می بیند ومی پوشاند؛مردم نمی بینند وفریاد می زنند.
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
گوشهایم را می گیرم ... چشم هایم را می بندم ... و زبانم را گاز می گیرم ... ولــــی ... حـــریـــفِ افکارم نمی شوم ... چقـــدر دردنــــاک است
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
به دری كه بسته شده جشم ندوز تا ازدرهایی كه باز میشود، غافل نشوی
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
داشتن مــــغز دليل قطعي بر انسان بودن نيست !
پـســــــتـه و بـادام هــم مـغــــــز دارن !
براي انسان بودن بايد شعـــــــــــور داشت
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
از بزرگ مردی (نمی دونم شاید هم بزرگ زنی)می پرسند اگر بخواهی درباره ی امید کتابی صد صفحه ای بنویسی چه مینویسی
می گوید 99 صفحه ی آن را خالی می گذارم و در خط آخر صفحه ی آخر می نویسم که امید آخرین چیزی است که می میرد
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
از زشت رویی پرسیدند :
آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟
گفت : در صف کمال.......
وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
به حرفهاي ديگران درباره خودت بها نده، خودت ببين كه هستي، كجا هستي و لغزش هايت كدامند.
(اشو)
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
منوچهر احترامي داستان نويس كودكان و نوجوانان بود كه در اسفند 87 ديده از جهان فروبست .متن زير داستان كوتاهي از اوست:
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است
اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنان!!!
RE: مجموعه مطالب زیبا وپر محتوا
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !
کمی حوصله کنید تا براتون تعریف کنم :
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!
زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم
یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید....
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم!
اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و....
دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم !
نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد!
البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت : آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره...
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم!
کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود!
و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ...
اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!
حتی بهم آدامس هم نفروخت!
هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبم مونده ! چه قدرتمند بود!!!
مواظب باشید با کی درگیر میشید!
ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید!
سخن روز : کسی که تا به حال عمل اشتباهی انجام نداده ، هیچ کار تازه ای انجام نداده است آلبرت انیشتن
منبع ایمیل