-
RE: از دستشون خسته شدم
sسلام به همگی
نمیدونم تا حالا تو این شرایطی که میگم قرار گرفتید یا نه وارد یه مجلس بشید اونم باروی خوش و ببینی تو اون مجلس کسی تحویلت نمیگیره هی بشینی دردو دیوارو نگاه کنی اسمونو نگاه کنی اونم چند ساعت خیلی سخته من دیشب تو همین شرایط بودم خونه خاله شوهرم دعوت بودیم و جاریها و خواهر شوهرمم بودن منکه وارد شدم خواهر شوهر تو اشپذخونه بود با خاله شوهرم سلام و اح.والپرسی کردذم رفتم سمت پذیرایی این در شرایطی بود که خواهر شوهرم پشتش به من بود وایستاده بود تو اشپزخونه انتظار داشتم بیاد یا حتی نگاه کنه تا باهم اح.الپرسی کنیم ولی اون اینکارو نکرد نیم ساعت بعد اومد تو پذیرایی و به حالت خیلی خشک سلام کردو گفت قکر کردم میای اشپزخونه بعدشم که جاریهام اومدن نشستن باهم هروکر راه انداختن منم تنها نشسته بودم روبروشون چند بار به خنده اونا خندم گرفت و نگاشون کردم شاید خودشون بخوان منم تو جمعشون بیام ولی دیدم انگار نه انگار حتی شوهرم هم متوجه شد اونا منو تحویل نمیگرین ولی نمیتونست کاری بکن دیگه خسته شدم از این خاله بازیها و مسخره بازیها نمیتونمم حرفی بزنم که دعوا راه میافته و میگن من دعوارو راه انداختم کاملا معلومه که نمیتونن منو تو جمع فامیلی خودشون که خودمم علاقه ای به وارد شدن توش ندارم راه بدن من ادمی نیستم که به زور بخوام خودمو به کسی بچشبونم ولی تو یه مهمانی ادم نیاز داره با همسنو سالاش حرف بزنه نمیدونم عاقبت ماجرای ما به کجا میرسه خانواده شوهر من فقط بلدن برای هم قیافه بگیرن و اصلا درمورد گلایه هاشون حرف نزنن منم شدم مثل اونا قبلا میگفتم حرفامو ولی حالا منم مثل اونا قیافه میگرم ولی اخه تا کی چرا باید چند تا ادم که نمیتونن همدیگرو ببینن باید به زور و به خاطر اینکه پدرو مادرشون میخوان با هم ارتباط داشته باشن
-
RE: از دستشون خسته شدم
عزيزم انقدر خودت ناراحت نكن. خيلي از ماها هستيم كه مثل توييم. ولي همه مون زديم بر طبل بي عاري. چرا انقدر زندگي رو به خودت سخت مي گيري؟ 3 ساعت كه بيشتر اونجا نبودي. حالا بايد به خاطر اون 3 ساعت، تمام روزهاي ديگه تو خراب كني. يا بي خيال باش. يا يه كاري كن كه باهات جور بشن. مثلاً تا رسيدي برو سريع پيششون يا تو آشپزخونه، يا تو اتاق و يا هر جاي ديگه اي كه اونا هستند. باهاشون گرم بگير. بالاخره يه جايي كوتاه مي يان. موفق باشي.
-
RE: از دستشون خسته شدم
خونسرد باش اصلا مهم نیست. دوری و دوستی . اعتماد به نفستو حفظ کن. رفتارشون واقعا کودکانه است
-
RE: از دستشون خسته شدم
ممنون از نظراتتون وقتی با شما دردول میکنم و نظراتتونو میخونم خیلی ارومتر میشم اعتماد به نفسمم بیشتر میشه نه نمیرم طرفشون مگه کیین به حد کافی خودمو کوچیک کردم اونا نمیخوان خوبیهامو ببینن منم دیگه نمیخوام زیاده از حد خوب باشم
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام,دقيقا كار بسيار درستي ميكني,باور كن در طي چند جلسه اينطور رفتار كردن تغيرات رو توشون ميبيني هر چند كه به خودت شايد يه كم سخت بگذره ولي بايد بفهمن كه احترام بذارن,محترمشون ميكني و خدايي نكرده احترام نذارن ,ايينه ي خودشون ميشي.
موفق و قوي باشي عزيز.
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام بچه ها عیدتون مبارکککککککککککککککککک
-
RE: از دستشون خسته شدم
کاش میشد خودمون انتخاب کنیم که با کی رفت و امد کنیم با کی ارتباط داشته باشیم و با کی قطع ارتباط کنیم چرا باید به خاطر یه مشت باور الکی شب و روزمون سیاه باشه اخه من وقتی یکیو دوست ندارم و اونم منو دوست نداره چرا باید به زور تحملش کنم و باهاش رفت و امد کنم وقتی هیچ حرف مشترکی با هم نداریم وحتی حرفی پیدا نمیکنیم با هم بزنیم چرا باید بریمو وهمدیگرو ببینیم و همش چشممون به ساعت باشه که کی تموم میشه از نگاهها و رفتارامون کاملا معموله که نمیخوایم همدیگرو ببینیم ولی به زور باید ببینیم وقتی خواهرشور من تا منو مبینه سعی میکنه تیکه بیاندازه و دلمو بسوزونه و حتی جواب سلاممو به زور میده وقتی جاریهام تو یه جمعی همش دوست دارن همدیگرو ضایع کنن و دروغ بگنو غیبت کنن وقتی مادرشوهرم از من خوشش نمیاد و هرچقدرخوب باشمو خوبی کنم نمیبینه و فاملاشو بیشتر دوست داره وقتی همه با هم درگیرن پس چرا اخه چرا باید رفت و امد کنیم وقتی تو جمعی هستی که به زور یه حرفی گیر میاری بزنی تازه اونم باترسو لرز که به کسی بر نخوره چرا باید بری تو اون جمع حتی شوهرم هم راضی به ارتباط داشتن نیست خسته شده میگه باهاشون حرف مشترکی برای گفتن ندارم اما نمیتونیم قطع رابطه کنیم میدونید چرا به خاطر یه سری باورا به خاطر ترس من میترسم از اینکه اگر نرم فردا اتفاقی براشون افتاد چطوری برم مجلسشون اونوقت بچه هاشون میگن چرا وقتی سالم بودن نیومدید و الان اومدید برای ارث و میراث از فامیل میترسم که نگن این عروسشون بدجنسه میگم عیب نداره بذار هر چقدر بدن من خوب باشم ولی اخه تا کی به خاطر مردم و فامیلو و بقیه عذاب بکشم دیگه نمیتونم محیط خانوادگیشون تحمل کنم
-
RE: از دستشون خسته شدم
مارال جان تقريباً اغلب ايروني هاي ساكن مملكت به اين درد دچارن چون مرده پرستيم بسيار آدم ها رو ميشناسم كه توي مدت زندگي خيري براي هم نمي خوان اما وقتي يكي مي ميره اونقدر مويه مي كنن كه خيال مي كني واي چقدر مثلا برادرش رو دوست داره و از اين پس يه لحظه بچه هاي يتيم برادرش رو ترك نمي كنه اما بعد از گذشت 2 ماه ديگه حالي از بازمانده ها نمي پرسه و ...
ماجراي من و تو هم همينه از اين مي ترسيم كه خودت عنوان كردي اما يه كار كن ، حالا كه نمي تونيم مسئله رو حل كنيم بهترين راه براي غلبه به اضطراب ديدار كنار آمدن با اضطرابه و بس . دليلي نداره حرف بزني دليلي نداره حتي تظاهر كني
من با ... مشكل دارم يه وقتايي كه مي رفتم خونه اش به عناويني توي آشپزخانه مي رفتم كمكي مي كردم از اين درو اون در مي گفتم و اون همچنان يا جوي من قمپز در مي كرد يا حرفها رو جمع مي كرد براي روز مبادا يا وقتي مي اومد خونه من اون هم مي اومد آشپزخونه اما فقط روي صندلي لم مي داد و كاركردن منو مي ديد . من هم شدم مثل خودش اما وقتي مي رفتم خونه اش سر جايم جفت شوهرم بودم شام و نهار نمي رفتم فقط ماهي 1 ساعت يا 2 ساعت كم كم ساعت هام رو كم كردم ديگه برام بي تفاوت شدن اوايل هي مي گفتن چرا نمي ياييد اما بعد ديگه عادي شد امروز 3 ماهي يك بار همديكه رو مي بينيم 1 ساعت با اون خانم در حد 5 دقيقه به ضرورت حرف ميزنم اما هميشه لبخند به لب دارم و حتي اگر نيش بزنه هم كر مي شم در واقع وجودش رو براي خودم انكار كرده ام ناديده گرفتن اون باعث شده حالا سعي كنه البنه نه زياد بياد طرفم من هم هميشه توي سكوتم و البته لبخند و قيافه اي بي تفاوت دارم . هرگز كاري نمي كنم كه بگه دلناز اين كار رو كرد پس بي احترامي كرده يا فلان حرف رو زده پس منضوري داشته
اين ارتباط سالهاست اينطوري بوده و حالا فقط مي دونيم با هم قهر نيستيم ولي اصلا صميميتي هم نيست ديگه حرص نمي خورم يعني برام فرقي نداره كه مريض باشن يا شاد اگر بتونم توي شادي كه دعوت هم دارم شركت مي كنم اگر نه ، اونها حتي نمي پرسن به چه دليل نيومدي من هم ناراحت نمي شم چون ازشون ياد گرفتم مثل خودشون باشم اما بسيار كسان هم هستند كه دوستشون دارم و براشون مي ميرم و از يه سال قبل توي ذهنم مي ياد كه يادم بمونه سالروز تولدشون رو تبريك بگم.
مارال وقتي مجبوري كه كاري رو از روي اجبار انجام بدي مكانيسم هاي دفاعي ات فعال مي شن تو فعاليت رو ازشون نگير يكي از اين مكانيسم ها انكاره انكار يك واقعيت ، دفاعي است در برابر تهديد بروني اين رو هرگز فراموش نكن .
چند وقت پيش ها به مادرم گفتم فلاني يه حالي ازم نمي پرسه اين همه مريض بودم...
ايشون فرمودن مگه اهميتي داره مگه منزلت توي انسان اونقدر پايين اومده كه محتاج مجيز خواني بنده خدا باشي اون هم بنده اي كه از موهبت محبت نصيبي نديده .
-
RE: از دستشون خسته شدم
نمیدونم عاقبت کار ما به کجا میرسه میخوام کمتر برم میگن پسرمونو ازمون گرفتی و تو فامیل هر کسو میبینن میگن این دختره پسرمونو از ما جدا کرده میخوامم که زود به زود برم تا صداشون در نیاد شروع میکنن به بی احترامی کردن تیکه انداختنو تحویل نگرفتن خدا هیچ کسو گیره یه قومه نفهم نیذازه هر چی منطقی فکر میکنم خودمو جای اونا میذارم هیچج تو جیهی برای رفتاراشون پیدا نمیکنم شما بگید ایا هفته ای یه بار رفتن خونه مادرشوهر و عرض ادب کردن کمه این هفته ای یه بار ما شده پتک هی میکوبن سرمون که چرا نمیاید من واقعا موندم من خونه مادر خودم ده روز یه بارم نمیرم
-
RE: از دستشون خسته شدم
به این آدرس مراجعه کنید .
حرفهای آموزنده ای داره.
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=55
-
RE: از دستشون خسته شدم
-
RE: از دستشون خسته شدم
چندروز پیش شوهرم از سرکار اومد خونه دیدم ناراحته پرسیدم چی شده گفت امروز تو مغازه حساب کتاب کردیم و دیدیم اگر بابام هر ماه سه ملیون اجارشو بگیره برای ما میمونه ماهی ۲۸۰ الی ۳۰۰ هزار تومان درامد و این در شرایطیه که ما ماهی چهارصد هزار تومن قسط داریم اینو که شنیدم دیگه اعصابم خورد شد یعنی اینهمه از صبح تا شب کار کردنو روزای عیدو تعطیلی موندن تو مغاز بدون هیچ تعطیلی فقط ۲۸۰ هزار تومن !!!!!!!!!!!!!!!!!
خوب اجارشو کم کنه ناسلامتی پدره مگه غریبس که تا قرون اخره اجارشو میگیره تازه منت میذاره که بهتون تخفیف دادم خدایا به چه کسایی ثروت میدی قربون کرمت خلاصه کلی با شوهرم وصحبت کردیم و برام دردول کرد خیلی ناراحت بودو تصمیم گرفتیم تا تموم شدن قراردادش با پدرش از اونجا دربیاد و به فکر یه کار دیگه باشیم ببینیم خدا چی میخواد خدا خودش روزی رسونه ولی این وسط اینجور پدرمادرا فقط خاطره بد تو ذهن بچه هاشون میذارن باورتون میشه شوهر من به من میگه یعنی من بچه واقعیه اینا هستم دلم اتیش میگره هر بچه ای احتیاج به محبت پدرو مادر داره جالب اینجاست اون یکی داداشا اصلا اعتراضی ندارن بابت کمی درامد میدونید چرا چون هم خونه دارن زیر سایه اونا هم اجاره میگیرن و هم خرج خونشونو پدرشوهرم میده ولی من به جرم اینکه عروسی که اونا انتخاب کردن نبودم و فامیلشون نیستم اینار باید تحمل کنم اما زندگی بی منت و فقیرانه با شوهرمورو ترجیح میدم به زندگی با منت و شاهانه اونا فقط یه چیزی رو از ته دل همیشه میگم خدا به خود ادم بده و هچ کسو محتاج هیچکس نکنه امییییییییییییییییییییییی یییییین
-
RE: از دستشون خسته شدم
مارال عزيزم اولا به خاطر اين همه صبري كه خدا بهت داده شاكر باش دوما روزي رسون خداست همين بهتر كه همسرت محتاج پدرش نيست و داره ميفهمه كه چه آدمهايي هستن.
برات دعا ميكنم.
-
RE: از دستشون خسته شدم
مارال جان
عزیزم . خدا رو شاکر باش که محتاج کسی نیستی و هنوز اینقدر نیرو دارید که مخارج زندگیتون رو تامین کنی عزیزم.
امیدوارم روز به روز موفق تر باشی و همه مشکلاتتون حل شه.
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام به همه دوستان من یه مدت طولانی نبودم یه مدتم که نمیشد تو تالار نظر گذاشت ولی همچنان مشکلات من با خانواده شوهرم سر جاش هست و هر روزم بدتر میشه هرچی من کوتاه میام اونا بدتر میکنن کاملا کمکهای مالیشونو از ما دریغ کردن و فقط به جاریهای دیگم و پسرای دیگرشون میرسن تا به ما میرسه میگن بدهکاریم همه جاریهام تو خونه های خودشونن ومنم همچنان در حال خانه به دوشی اونا از اول با ازدواجه ما مشکل داشتن حالا با گذشت چهار سال هنوزم یعنی این موضوع باید اینقدر براشون بزرگ باشه منکه واقعا موندم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: از دستشون خسته شدم
[align=justify]مارال عزیزم :72:
فکر می کنم اصل مسئله عدم استقلال مالی شما باشه.
انتظار غیر منطقی ای که شما از خونواده همسرتون دارید، باعث می شه دلخوری های زیادی پیش بیاد.
در واقع اونها هیچ وظیفه ای برای کمک مالی به شما و همسرتون ندارن.
و اگر هم بخوان به بقیه پسرهاشون کمک کنند، این هم وظیفه ای نسبت به شما ایجاد نمی کنه.
شما نباید چشم داشتی به پول اونها داشته باشی، که با دریغ کردنشون دلت بگیره. برعکس باید به دارایی همسرت قانع باشی، و سعی در پیشرفت مالی خودتون داشته باشید.
خودت رو با جاری هات یا هیچ زن دیگری مقایسه نکن، شما با مردی ازدواج کردی که شرایط خاصی داره، بنابراین باید خودت رو با این شرایط خاص وفق بدی تا بتونید وضعیتتون رو بهبود ببخشید. در غیر این صورت با قلبی شکسته درجا خواهید زد.
مارال جان برای داشتن روابط خانوادگی شاد، باید حتی انتظارات معقول و منطقیمون رو هم به حداقل برسونیم، چه برسه به غیر منطقی هاش رو! :72:[/align]
-
RE: از دستشون خسته شدم
دوست عزیز من نمیگم باید به من حتما کمک مالی بکنن من میگم چرا بین ما و بچه های دیگشون فرق میذارن چرا از هر حرف و رفتار من برداشت بد میکنن ولی همون حرفو جاریم اگه بگه زیر سیبیلی ردش میکنن چرا با وجود وضع مالی خوبشون به ما کمک نمیکنن ولی به پ=سرای دیگرشون کمک میکنن من از فرق گذاشت اونا ناراحتم
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام مارال عزیز
چند نکته را لازم می دانم بگم و شما توجه کنید .
درسته رفتار خانواده شوهر شما بخصوص مادر شوهرتون مناسب و منطقی نیست .، اما خدا رو شکر کنید که شوهرتون با شماست و شما رو درک می کنه ، اگه غیر این بود ، چه می کردی ؟؟ اگر به عواقب و شرایط این که شوهرت هم مثل اونها یا تحت تأثیرشون بود ، فکر کنی رنجت از رفتارشون کمتر میشه .
اما چند نکته در وجود و روحیات شماست که شما را به آن توجه می دهم تا سعی کنید تغییر درآن ایجاد کنید .
1 - به علت مخالفت خانواده شوهرتان با ازدواج شما ، اعتماد و عزت نفس شما در برابر اونها ضعیف است . می دانید چرا ؟؟ چون شما مخالفت آنها را ناخوداگاه ناشی از اشکال شخصیتی در خود دیده ای ، یعنی " خود پنداره ی " شما در مقابل مخالفت آنان منفی شده ، و این باعث شده که شما در مقابل آنها جرأت ابراز وجود را از دست بدهید .
2 - مشخصه در نوع نگرش شما که نشانه نوع دیدگاه خانواده شما است که در تربیت لحاظ شده ، بیش از حد اهمیت دادن به حرف و نظر دیگران ، و پای بندی به رسم و رسومات غیر ضرور و دست و پا گیر ، و کلیشه ی " مراقبت از آبرو در مقابل مردم " به صورتی عرفی افراطی وجود داره . این وضعیت باعث شده ، شما بیشتر از آن که برای خودتان زندگی کنید ، به حرف و نظر دیگران در زندگی توجه نشان دهید .
3 - توجه به حرفها و نظرات خاله زنکی و اهمیت دادن به رفتارهایی که منشاء آن ناهنجاری فرهنگی خانواده شوهر شماست .
در حالی که اساساً این رفتارها ارزش توجه کردن را ندارند ، چه برسه به اعصاب خوردی و خود خوری به خاطر آنها .
4 - ضعف خود باوری که ناشی از تابو شدن نظر و دیدگاه دیگران در مورد خود است .
وقتی شما خودت و شوهرت رو باور داشته باشی و از زندگی با او لذت ببری و خودت را هم پذیرفته باشی و دوست بداری ، هرگز بدگوئیهای آنها و نظر پراکنیهای منفی مادر شوهرتون در مورد شما براتون اهمیتی نخواهد داشت و بر شما اثر نخواهد گذاشت .
5 - ناراحتی و خود خوری شما از آنچه در باره شما می گویند و یا رفتاری که با شما دارند ، نشانه ی اینه که شما آن رفتار و حرفها را در مورد خود باور می کنید . یعنی نزد شماارزش پیدا می کند . در حالی که اگر شما نسبت به خود دیدی مثبت داشته باشید ، و خود را باور داشته و تحویل بگیرید ، خود به خود موج رفتار خود شما با خودتان منتشر خواهد شد و روی دیگران اثر خواهد گذاشت .
راه کار :
نگرش و رفتار خود را تغییر دهید .
1 - حتماً نزد یک مشاور بالینی رفته و در مورد دیدگاه درونیتون راجع به خودتان ( خود پنداره ) یک واکاوی داشته باشید . و از وی برای تغییر نگرش نسبت به خود و روش زندگیتان و دیدگاهتان در روابط اجتماعی کمک بگیرید .
2 - بیشتر تمرکزتان را روی شیرینی زندگی خود و شوهرتان بگذارید ، و هر وقت با خانواده همسر مواجه می شوید و رفتاری را می بینید یا حرفی می شنوید ، عهد کنید در منزل خود هرگز به آن فکر نکرده و مشغول نشوید و با چیزی خود را سرگرم کنید و وقت خود را پر کنید و ذهنتان را هم خالی کنید و هر وقت ذهنیتهای مربوط به آنچه با آن مواجه شده اید سراغتان آمد فوراً آن را توقف داده و مشغول بیان جملات تأکیدی که نمونه هایی را در زیر برایتان می آورم شوید و ذهن را روی آن تمرکز دهید .
احتمالاً قبل از خواب تا خوابتان ببرد ذهنتان درگیر برخورد و رفتارهایی که دیده اید می شود . سعی کنید در این مواقع تا خواب می روید با همسرتان از عشق بین خودتان بگوئید و از رفتار او و این که شما را درک می کند و حامی شما هستش قدر دانی کرده و خوشحالی و لذت خود را به وی ابراز دارید .
3 - تا می توانید بی ارزش و سخیف بودن رفتارهای اینچنین خانواده همسرتان را به خود گوشزد کنید و به خودتان بفهمانید که حیفه وقت و انرژی و روان خودتان را درگیر رفتارهایی کنید که ارزش ندارند و بفهمانید که توجه و ناراحتی شما یعنی ارزش دادن به این رفتارها و این غلط است و این رفتارها را تقویت خواهد کرد.
فعلاً این راه کارها را عملی کنید تا بعد .
اما عبارتهای تاکیدی پیشنهادی در شرایطی که ذهن شما درگیر رفتاری یا حرفی از سوی آنها می شود :
" مهم نیست ، من اصلاً برام اهمیتی نداره این رفتاری که کردند ( حرفی که زدند ) "
" این کار ..... ارزش نداره که من این همه خودمو ناراحت کنم براش "
" مهم اینه که شوهرم خوبه و زندگی عاشقانه ای با او دارم ، من از این خوشحالم "
و ... نمونه های دیگه ای که به فراخور حال و شرایط خود می توانید تنظیم کنید یا از مشاور بالینی دریافت کنید .
مطمئنمم که اگر نگرشت را عوض کنی و همت کنی و این راهکارها را به کار ببندی روحیه و روندت تغییر خواهد کرد و.....
-
RE: از دستشون خسته شدم
دقیقا با فرشته ی مهربان موافقم. مارال جان رهاشون کن. سعی کن خودتو همسرت زندگیتونو بسازید. همون بهتر که از لحاظ مالی مستقل باشید و رابطه ات رو کم کنی.
-
RE: از دستشون خسته شدم
فرشته مهربان دقیقا حرفایی که میگی درسته واقعا برداشت درستی از من کردی من به خودم قبولوندم که اگه اونا منو نخواستن ایراد از منه و این باعث شده اعتماد به نفسمو از دست دادم درمقابلشون
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام سلام صدتا سلام من بازم اومدم بعد از چند وقت تو این مدت خیلی رو خودم کار کردم میومدم اینجا ولی مطلب نمینوشتم اخه دیگه همه حرفام تکراری شده خانواده شوهرم هنوز تغییری نکردن اما من خیلی عوض شدم نسبت به خیلی از حرفا و کاراشون بیتفاوت شدم و سعی میکنم در حد توانم از خودم دفاع کنم البته زیاد نتونستم چون اگه بخوای در مقابل اونا وایستا باید یکی بشی مثل خودشون که من نمیتونم ولی گاهی اوقات همسرم حرفای دل منو بهشون میزنه و این ارومم میکنه یه روز خوبن یه روز بد یه روز مهربونن یه بد اخلاق ولی من همش یه جورم یه کم رسمی و لبخند به لب زیاد دیگه خودمو درگیر مسائلشون نمیکنم تو این مدت کلی به خواهر شوهرم و برادرشوهرم از نظر مالی رسیدن وقتی شنیدم ناراحت شدم ولی زودی بیخیالش شدم همشونو سپردم به خدا میدونم که یه روز جوابشونو میده حالا بعد از این گاهی اوقات میام و از شیرین کاریهاشون مینویسم