خدا رو شكر
نازنين جان همون طور هم كه قبلا گفته بودم و اغلب دوستان هم فرمودن و مادر محترمتون هم
امين رو با اعمال مادرش نسنج وقتي رفتي سر خونه و زندگي ات اونها فقط ميهمانن و بس
موفق باشي خانمي
نمایش نسخه قابل چاپ
خدا رو شكر
نازنين جان همون طور هم كه قبلا گفته بودم و اغلب دوستان هم فرمودن و مادر محترمتون هم
امين رو با اعمال مادرش نسنج وقتي رفتي سر خونه و زندگي ات اونها فقط ميهمانن و بس
موفق باشي خانمي
نازنین جان بهت تبریک میگم آجی
سعی کن از این به بعد با سیاست بیشتری برخورد کنی. فقط خودتو امین بقیه رو بی خیال.
سلام. ممنون. من حسابشو از خانوادش جدا کردم و تا نیان خونمون هم دیگه نمی روم. شب عید هم اگه زنگ نزنن به پدرم ( پدرم بزرگتره )منم نمی زنم و عید روتبریک نمی گم .
امیدوارم کار به جاهای اریک نکشه ولی من دیگه کوتاه بیا نیستم.
سلام خانمی حالا خیلی هم باهاشون ترک ارتباط نکن میتونی فقط در حد سلام علیک بری و بیای تا امین هم راضی باشه
انشاله همیشه خوش باشید
نازنين عزيزم من هميشه بهت گفتم الان هم بهت مي گم به امين فرصت بده . يك كمي حرفهاي اون رو هم گوش بكن .
دلخور از حرفاي مادر شوهرت هم نباش قصه مادر شوهرو عروس هميشه بوده و هست هيچوقت هم تموم نمي شه .
به خودت و امين برس عزيز دلم .
با سلام نازنين گل
همه اينايي رو كه گفتي سر من هم اومده .اين بي مسئوليتي رو شوهر من هم داشته من هم مثل تو هميشه سر اين موضوع دعوا داشتم و قهر مي كردم . تا اينكه بعد تصميم گرفتم يكي دو بار يادش نندازم تا خودش مسئول شه بازم طاقت نياوردم كه وقت قسطامون بگذره. آخرش تصميم گرفتم كه چند روز مونده به موقع قسط وادارش كنم ( نه با دعوا ولي جدي )و روز قسط هم مي گفتم كه مرخصي بگير و برو و زياد هم به خودم غصه نمي دادم. همه آدما كه يه جور نيستند خب زندگي يعني سوزش و سازش .
اون چيزايي كه خانواده آرش سر من آوردن و خودش نيز اگه تو بودي طاقت نمي آوردي : 1- من شرايطم جوري بود كه نتونستم زود برم سر خونه زندگيم البته چون هر دختري آرزو داره مراسم خوب داشته باشه ديگه ولي هي طول كشيد و كشيد تا آخر سر هم مجبور شدم براي اينكه زندگيم از هم نپاشه خيلي جشن ساده كه خرجش رو هم مامانم اينا دادن رفتيم سر خونمون. ولي الان پشيمونم كه چرا زودتر اين كار رو نكرده بودم هر چند آرش هميشه مي گفت كه اينجوري نمي شه مي ترسم خانوادم راضي نباشن بريم خونه مون يه هو نيان عروسي مون . من دوست ندارم اين اتفاق بيفته توي سه و نيم سال زندگيم نفرت انگيز ترين دوران عمرم رو مي گذروندم شما هم دعا كنين هر چي سر من اومد خدا يه جورايي مزه اش رو بهشون بچشونه.
خلاصه نازنين جون تا جاي ممكن ( ببين كي بهت گفتم) اگه مي خواي باهاش زندگي كني سعي كن در حين اينكه محبت مي كني خواسته هات رو هم سر جاش بنشون. چون من خودم كل اداهاي تووامين رو با آرش تجربه كردم آخر سر هم به اين نتيجه رسيدم كه مجبورم از سر سازگاري يه جورايي درش نفوذ كنم حالا كه يه هفته مي شه ان روش رو مي خوام تمرين كنم و پيش برم شايد از اين طريق كلي تونستم موفق بشم
زياد هم ديگه تصميم گرفتم روي اينكه چرا اين كار رو كردي گير ندم وو ديوونه بازي در نيارم
2- اينكه من قبلاً روش تو رو پياده كردم با خانواده اش ارتباطم رو قطع كردم . بيشتر آرش رو از دست مي دادم پس صفحه رو ورق زدم و يه جور ديگه تا كردم .هر چند خانوادش فقط انتظار دارن كه ما احترام بذاريم يعني خودش اصلاض حاليشون نيست كه همه چي دو طرفه است ولي من خودم رو وفق دادم . به اصطلاح راه اين رو پيدا كردم كه چه جوري مادر شوهرم رو ( منو مي بخشيد اصطلاحش هم بده ) خر كنم. با قربون صدقه رفتن و فدات بشم و هي بوسش كردن حداقل اونم يه خورده محبت تو رو كه نشون مي ده . و اينجوري حداقل آرش مي بينه كه من باهاشون خوبم.
و اينجوري هم امين راضي مي شه و هم اينكه حداقل از روي لج بازي زياد سعي نمي كنن كه ميونتون رو به همبزنن.
با شه گلم منو هميشه در نظرت داشته باش چون هر چي سرت اومده سر من هم اومده ( همه چيزايي رو كه تعريف كردي ) حتي مامانش تو روي من تف هم انداخته ولي الان من رو ببيني دائم بوسش مي كنم يه هو مي ياد خونمون مي گم مامان مثلاً اومدي خونه پسرت نبايد كار كني ولي بالاخره ديگه مادر شوهر مادر شوهره. علي الخصوص براي ما سخت تره كه شوهرمون هم طرف اونا رو نگه مي داره يا بهتر بگم طرف ما رو نگه نمي داره ولي خب هر مشكلي يه راهي داره ( مشكلي نيست كه آسان نشود...) مجبوريم سازش كنيم يا در واقع خودمون رو بزنيم كوچه علي چپ. چون به قدل تو ما خانواده هامون با فرهنگه پس نمي تونيم كلمه طلاق رو با خودمون يدك بكشيم نمي گيم طلاق بده ولي با اين موضوع هاي پيش پا افتاده يه خورده درست نيست با آبروي بابا متمانمون بازي كنيم . من خودم چند بار تا اون نقطه رسيدم ولي وقتي فكرش رو كردم ديدم كه وصله تن ما نيست. براي همين ايشالا اگه خدا بخواد سعي مي كنم زندگيمون روز به روز بهتر بشه .
باز هم مي گم سعي كن زود برو سر زندگي خودتون. و يادت باشه از خانواده اش دور خونه بگيرين و هيچوقت هم نگو طرف خانواده تو باشين چون كه خودت كه مي شناسيشون( آرش و امين رو مامانين ديگه ) اينجوري از در لج بازي در مي يان.
سرت رو درد آوردم موفق باشي
من رو هم دعا كنين.
از همه دوستايي رو هم كه هميشه ياور و راهنماي من بودن از ته دل ممنون و همتون رو دوست دارم.( منو كه يادتون هست خلاصه اي از زندگي من )
دوست خوبم ممنون از صحبت هات. امیدوارم روز به روز شادتر باشی.نقل قول:
نوشته اصلی توسط پردرد
خانم گلم من 100 سال اصلا نمی تونم مثل تو باشم و اگر زندگی ام به اونجا برسه تحمل کنم.
آدم ها طرز فکرشون مختلفه . من در مورد جدایی مثل تو فکر نمی کنم عزیزم. اگر کار به اونجا برسه اصلا ادامه نخواهم داد. به هیچ وجه.
در مورد قطع رابطه هم امین خودش می دونه. من با آشتی بدون پیشقدم شدن اون ها بدتر از قبل مهر بی احترامی به پدر و مادرم زدم. یا باید معذرت خواهی کنن یا تمام. همسرم هم اینو می دونه. من تا به حال خیلی خودمو خانوادمو له کردم ولی دیگه نمی کنم.
راستش رو بخواي من هم با تو همفكرم ولي جسارت متاركه رو ندارم خوش به حالت دليلش اينه كه خانوادت هم پشتتن . ولي خونواده من مي گن ( البته پدرم بيشتر تأكيد مي كنه اونم به خاطر آبروشه مي دونم) زندگي يعني سازش . فكر مي كني بهتر از آرش گيرت مي ياد . به زن مطلقه با يه چشم ديگه نگاه مي كنن. از اين حرفا ديگه
اگه من خودم بودم خيلي وقت پيشا بريده بودم ولي حرفهاي خانوادم من رو منصرف كرده ولي چه كنم ديگه من هم منتظرم ببينم اين دفعه چي جواب مي گيرم. آخه آرش هم قول داده كه نمي ذاره كسي توي زندگيمون دخالت كنه هر چند خيلي حرف زده و پاش واي نايستاده...
نازنين جان
ميدونم كه تو دختر باهوش و زرنگي هستي و خيلي چيزها رو ميدوني اما پيشنهاد ميكنم به لينك زير بري و مطالعه كني
اميدوارم يه روز خبر تموم شدن همه مشكلاتت رو بشنويم
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=6266
نازنين عزيزم خدا رو شكر كه زندگيت داره رو به بهبودي ميره از خدا برات بهترين ها رو ميخوام.
هی.
با همسرم اتمام حجت هامو کردم. همش می گه : منم مثل تو ناراحتم. حرف های دل منو می زنی ولی دعواشم با من می کنی !!! منم خودم از 14 سالگی از اینا کشیدم و ... الان باهاشون حرف نمی زنم و ... گناه من چیه؟؟؟
گفتم گناه تو حرف گوش نکردنه. همون موقع که از اولین مسافرتم از مشهد اومدیم نباید می رفتیم برای آشتی. چقدر بهت گفتم حرف گوش نکردی. چقدر جاهای دیگه ای که رفتیم منو به زور دنبال خودت کشوندی و ... چقدر دعواهای احمقانه سر اونا با من کردی...
اگر اونها رو نمی رفتیم و همون موقع ما پیش قدم نمی شدیم وضعیتمون الان این نبود. خیلی باهاش حرف زدم دوستان. گفتم : الان که سالم و سرحالن 4 ماهه خانه خواهرتن انگار نه انگار. اون بدبخت و شوهرشم تا یک حدی تحمل دارن . شعور مادرت اینا چی ؟؟؟؟ گفتم الان جوانی اوج عشقته می گی گور پدرشون. 10 سال دیگه چی ؟؟؟ پدر مادرت زمینگیروپیر شدن و دوباره مادرت یاد عشق بچش افتاد چی ؟؟؟
بهش گفتم دیگه جای اشتباه نداری. ( واقعا نداره. من واقعا دیگه نمی کشم ) گفتم تو برو و رفت و آمد کن . بی احترامی نکن ولی دور من یکی رو خط بکش. تا از من و پدر مادرم عذرخواهی نکنن امکان نداره باهاشون رو در رو شوم.
واقعا خانواده من استحقاق این بی احترامی هارو نداشتن.
خلاصه که دوستان همسرم باید ثابت کنه مرد شده. قدرت تصمیم گیری داره و می تونه حد و مرزها رو برای دیگران روشن کنه...
جالبه پس بالاخره شوهرتو هم به نتیجه شوهر من رسید. آخه منم همش اوایل ازدواجمون بهش میگفتم که مادرت یا پدرت فلان جور برخورد کردند میگفت نه تو زیادی حساسی اونهم اوایل بی احترامی های زیادی به من و خاوناده ام می کرد اما بالاخره سر یک موضوع به خود اومد دید هرچی ما بهشون بیشتر احترام میذاریم توقعشونو بالاتر می بریم تا اینکه حدود 3 سال قطع ارتباط کردیم البته منم مثل تو گفتم خودت برو اما من نمیام.تا اینکه یکبار وقتی رفت خونشون به خواهر کوچکش دستور دادند بگه هیچکس خونه نیست تو اینجا جایی نداری برو و در رو روش باز نکردند. اینجا بود که شوهرم به خود اومد و فهمید که بخش اعظم حرفهای منو خانوادم درست بوده. بعد از این مدت بدلیل بیماری سختی که پدرش گرفت بفکر افتادند و خلاصه بزرگترها را واسطه کردند که ما را به خانه شان برای آشتی ببرند.
اما من دیگه از اونروز عهد کردم فقط در حد سلام علیک و حرفهای خیلی ساده باهاشون برخورد کنم. شخصیت خواهرشم توی تاپیک اعتماد بنفس کاذب بخونی بد نیست. فقط یک چیز مهمه و اون ابنکه شوهرت بفهمه حق با کیه . سعی کن تا میتونی دیگه حرفی از اونها و تلخی های گذشته نزنی .
امیدوارم عید خوبی داشته باشی دوست خوبم
امسال عید با روز جمعه شروع میشه و همه میگن وقتی سال نوبا جمعه شروع شه سال خوبی در پیشه من امیدوارم برای نازنین خوب و بقیه دوستان هم سال خوبی شروع بشه و همه کینه ها جای خودش رو به محبت بده
منم امیدوارم.
امیدوارم خدا کمکم کنه این دل شکسته ترمیم بشه.
دیشب باز هم با امین کمی بدرفتاری کردم. الان پشیمونم که چرا با اون بدرفتاری کردم . ولی از این می ترسم الن چون راهی نداره سکوت کرده ولی 10 سال دیگه که کاملا زندگیش جا افتاده و ضعف های الان رو نداره که به خاطرش سکوت کنه چی ؟؟؟ خیلی خیلی دلم شکسته و چشمم ترسیده.
نمی دونم. امیدوارم خدا همه چیز رو ختم به خیر کنه.
هنوز 5/1 ساعت از سال نو نگذشته دوباره اشک من بدبخت در اومد. باز هم به خاطر اون زن.
چقدر متاسفم فریب مظلوم نمایی و حرف های رنگارنگ همرم رو خوردم.
من . نازنین . عید اول ازدواج با اون همه مصیبت ... واقعا متاسفم که روزگارم به اینجا کشیده. اهنوز 5/1 ساع از عید اول خیره سرم نگذشته اونم تو دوران عقد روزگارم اینه وای به حال 10 سال زندگی مشترک.
دیگه واقعا بهم ثابت شده تا چیزی درست و حسابی به دلم نشینه حتما چیزی توی اون هست هنوز.
رفتار امین توی این 21 روز به دلم نشسته بود...
خدا مثل همیشه بزرگه ...
ای کاش کمی عاقلانه تصمیم می گرفتم. ای کاش ...
سلام. سال نو مبارک .
اگه بخوام همه اتفاقات 15 روز گذشته رو براتون بگم یک طومار می شه. خلاصه می گم : رابطم با خانواده همسرم کاتن کات شد. روز دوم عید مادرش چنان پیغامی برای من گذاشت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! که خدا رو شکر همه چیز تموم شد و من از شرشون فعلا راحتم. ( حرف های درخور شخصیت خودشو تحویل من داد )
جاتون خالی 9 روز هم با همسرم شمال بودیم و خیلی خوش گذشت.
ولی کلی دلم خون شد توی این سال جدید. امیدوارم دیگه این ارتباط برقرار نشه و من همیشه انقدر آسوده باشم. پادگان همسرم هم آخر ماه تمام می شه و انقدر چاله چوله مالی داریم و درگیر درسش هست که دیگه وقتی برای خاله زنک بازی های اون زن نخواهد بود.
در کل همه چیز خوبه ولی متاسفانه من خیلی عصبی و پرخاشگر شدم. و تا دلتون هم بخواد چربی کاذب دارم و بدنی ضعیف.
تصمیم گرفتم دوباره بشوم همون نازنین آروم و خوشبین و مثبت.
دو روز قرص های ویتامین و آهن و ... شروع کردم و از رژیم غذایی پیروی می کنم.
برام دعا کنید بتونم خودمو پیدا کنم و اصلاح و دوباره بشوم همون آدم سالم و با انرژی و خوشبین . :72:
نازنین جان
سال نو مبارک
انشاالله که زندگی تو هم همون چیزی بشه که میخوای. ولی عزیزم یه کم باید آروم تر باشی. من یه کم تحمل کردم ولی خدا رو شکر الآن زندگیم خیلی بهتر شده. نباید توقع داشته باشی امین قید خانوادشو بزنه عزیزم چون بالاخره مادرشه اونو بزرگ کرده . میدونم که ازشون دلگیری ولی تو باید امین رو با این مادر قبول کنی . تو هیچ وقت نمیتونی اونو عوض کنی ولی میتونی کمتر خودتو بخوری. امیدوارم سال جدید واسه تو پر از موفقیت باشه
سلام
نازنین جان امیدوارم سال خوبی رو در پیش داشته باشی و زندگی مشترکتون رو با امین تو سال جدید آغاز کنی
خانومی یه نصیحت خواهرانه دارم اوضاع همیشه اونجور که ما می خواهیم پیش نمی ره
این قطع رابطه ممکنه موقتی باشه پس بهش عادت نکن و سعی کن بودن خانواده امین رو قبول کنی
اگه بیش از پیش روشون حساس بشی خودت اذیت می شی
با آرزوی بهترین روزها برای تو
bloom
نازنین جان
سال نو مبارک
انشاالله که زندگی تو هم همون چیزی بشه که میخوای. ولی عزیزم یه کم باید آروم تر باشی. من یه کم تحمل کردم ولی خدا رو شکر الآن زندگیم خیلی بهتر شده. نباید توقع داشته باشی امین قید خانوادشو بزنه عزیزم چون بالاخره مادرشه اونو بزرگ کرده . میدونم که ازشون دلگیری ولی تو باید امین رو با این مادر قبول کنی . تو هیچ وقت نمیتونی اونو عوض کنی ولی میتونی کمتر خودتو بخوری. امیدوارم سال جدید واسه تو پر از موفقیت باشه
elina
نازنین عزیز
خیلی خوشحالم از این که خودت طالب زندگی اروم و شاد شدی.امیدوارم در سال جدید به تمام خواسته هایت برسی
موفق باشی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elina
ممنون عزیزان.نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
من نمی خوام همسرم با خانوادش قطعه رابطه کنه . برعکس از عید تا الان به جز 5 شنبه جمعه همسرم خونه خواهرش بوده. خودش دلش نمی خواد بره خونه. اونم ناراحته. من خیلی نصیحتش کردم ساکت باش. دعوا نکن و خیلی عادی برخورد کن .
ولی قبول کنید این اتفاقات کمی هم برای اونا لازم بود. شورشو در آورده بودن. نمی دونید چه ضربات روحی به من وارد شد.
تو خیابون با خودم بلند بلند حرف می زنم. تمام کلمات رو پس و پیش می گم و به شدن پرخاشگر و بدبین شدم. کم تحرک و بی حوصلم.
جالبه که همه این ها رو می دونم ولی هیچ کنترلی روش ندارم.
امروز پیش روانپزشک بودم. چندتا آرامبخش خفیف برام نوشت . امیدوام بتونم به خودم مسلط بشوم و دوباره بشوم نازنین سابق.
تکلیف خانواده همسرم مشخصه . یا معذرت خواهی می کنه ( از من هم نه. از خانوادم ) و بعدش دیگه می دونم چه طور باهاش برخورد کنم و اهمیتی برام نداشته باشه حرفاشون یا برای همیشه دیدن عروسش رو فراموش کنه. من نمی خوامشون ولی خدا شاهده هیچ منعی برای همسرم نیست. حتی من از شمال براشون کلوچه خریدم و به همسرم گفتم دست خالی برنگرد.
خداوند ناظر بر همه اعمال ماست و مطمئننا هر چه کنیم به دیگرا در واقه به خد کردیم :72:
سلام دوستان خوب.
چقدر دلم براتون تنگ شده :228:و دلم می خواد تند تند سر بزنم ولی به علت مشغله کاری و نداشتن به اینترنت توی محل کارم کمتر می تونم سر بزنم.
همه چیز امان و امانه و دیروز سربازی همسرم برای همیشه تمام شد. خدا رو شکر.
زندگی جدی او شروع شده و من امیدوارم زندگی پر تلاش و پر ثمری برای هر دومون باشه. حال روحیم خیلی خیلی بهتره و کم کم دارم دوباره رو خودم مسلط می شوم.
واقعا که چه سال پر تجربه و سخت اما گرانبهایی رو پشت سر گذاشتم. :shy:
برام دعا کنیدو دوستتون دارم.:203::43:
چه مژده نوید بخشی دادید نازنین جان
انشالله همیشه زندگی پربار و سرشار از شادی و سلامتی داشته باشید . چشم قشنگ ات هم روشن که همسر عزیزت سربازی اش تمام شد . انشالله زندگی بر وفق مرادتان باشد .
من هم امیدوارم زندگی آرومی داشته باشی نازنین گرامی. خیلی خوبه که از تنش خودتون رو دور کردید. برای تو و همسر بزرگوارت آرزوی بهترینها رو دارم
عزیزم بذار شوهرت همیشه عاشقت باشه
نازنین عزیز منم به نوبه ی خودم خیلی خوشحالم که در زندگی به ارامش رسیدی.
امیدوارم خوشبختیت پایدار بماند.
پیروز وموید باشید
:43:
دیدی نازنین عزیز بالاخره سربازی امین هم تموم شد . خدارو شکر که مشکلاتت داره یکی یکی حل میشه . ان شالله یه کار خوب هم پیدا میکنه و دوتایی بهترین زندگی رو میسازین .
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
امیدوارم که هردوتون موفق باشین و تا اخر عمر در کنار هم به خوبی زندگی کنید و بچه های تپل مپل داشته باشین :72::227:
سلام نازنین عزیز :43:من نرسیدم تایپیکهای اخریتو بخونم ولی این تایپیک رو خوندم خیلی خوشحال شدم بهت تبریک میگم :46:مثل اون ضرب المثل که میگه(گر صبر کنی زغوره حلوا سازی) بلاخره با صبرت به هدفت رسیدی امیدوارم همینجور با صبر زندگیت پیش بره و از این به بعد فقط شادی هاتو واسمون تایپ کنی بازم بهت تبریک میگم:73:
سلام نازنین جان خیلی ذلم براتون تنگ شده . من از کارم اومدم بیرون و دسترسی به اینترنت ندارم فقط به عشق شما اومدم کافی نت.:16:
خیلی خوشحالم که اوضاع زندگیت رو به راه شده . برات بهترینهارو آرزو دارم.:228:
من و همسرم به دليل مشكلات عديده اي كه در پيدا كردن مقالات معتبر علمي داشته ايم ،
بر آن شديم تا ديگر دوستان رشته هاي روانشناسي ، علوم تربيتي، و پژوهشگري را در اين زمينه ياري نماييم.
شما مي توانيد با سفارش اين مجموعه خود را براي ارائه هرگونه تخقيقي آماده نماييد.
سي دي مقالات علمي روانشناسان ايراني بيش از 250 مقاله و تحقيق معتبر و به همراه چندين پايان نامه روانشناسي
اين سي دي براي دانشجويان رشته هايروانشناسي ، علوم تربيتي، و پژوهشگري كاربردي فراواندارد.
اين مجموعه شامل:
بيش از 250 مقاله و تحقيق معتبر و به همراه چندين پايان نامه روانشناسي است.
بر روي لينك كليك نماييد.
در فروشگاه بر روي آيكون سبد خريد كليك نماييد. بعد از آن تعداد مورد نظر خود را انتخاب و بر روی گزینه ذخیره اطلاعات کلیک نمایید سپس بر روی خرید نهایی کلیک نمایید و اطلاعات کامل به همراه کد پستی وارد نمایید. و سفارش خود را تایید نمایید.
http://farakav.wordpress.com/
http://farakav.wordpress.com/
http://farakav.wordpress.com/
نازنین عزیز خوشحالم که دشواری ها ومشکلاتت سرانجام حل شد من منتظر بودم پایان داستان زندگیت و بشنوم و نظر بدم واقعا زندگی سخت و دشواری داشتی خوشحالم که در حال حاظر زندگی اروم و خوبی رو داری موفق باشی عزیزم :72::73:
نازنین عزیزم
امیدوارم زندگیه مشترک قشنگت رو تو همین سال شروع کنی و در کنار امین با آرامش زندگی کنی سختی هایی رو هم که می گی در کنار هم بودنتون شیرینش می کنه
دوست دارم bloom
:72:
سلام. واقعا دیگه خودمم خسته شدم از این قهر و آشتی ها:54:
دیگه نمی دونم چه کار کنم
5 شنبه جمعه دعوامون می شه . یکشنبه اشتی می کنیم و بعد دوباره روز از نو روزی از نو.
همسرم ثبات نداره.
ای کاش دوستی در کنارش بود و کمی راهنماییش می کرد.
اونم خسته است. اونم کم تجربه است
ما همدیگر رو دوست داریم ولی انگار فشارها اجازه نمی دهند.
متاسفانه همسرم یاد نگرفته که چطور اجازه نده مشکلات بر روی زندگی خانوادگیش تاثیر نذاره.
دوستان امروز تصمیم گرفتم با مادربزگ و عمه اش صحبت کنم و از الف تا ی ماجرا رو براشون تعریف کنم.
پدر مادرش که کشک بالاخره بزرگتری چیزی باید تکلیف منو روشن کنه.
امیدوارم بتونم از حرف زدن با اونا نتیجه بگیرم وگرنه...
این زندگی پر تنش واقعا فایده ای نداره. خدا کنه به جدایی نرسه چون من خیلی تلاش کردم ولی ... تنها توی قایق پارو زدن هم فایده نداره.
برام دعا کنید:72:
نازنين جان
خيلي از اين مدل راهنمايي گرفتن ( عمه - مامان بزرگ ) خوشم نمي ايد يك جوري سوژه مي شوي مخصوصا كه هر دو گزينه هم خانم هستند . ولي اي كاش به مشاور مراجعه مي كرديد .
نازنین جان
به نظر من هم بهتره خودتون دوتا مشکلتون حل کنید. نذاری پای کسای دیگه به زندگیتون باز شه. اینجوری باعث خجالت شوهرت میشه عزیزم.
من فکر میکنم اگه یه نامه واسه شوهرت بنویسی و در اون همه چیز رو توضیح بدی خیلی مفید باشه
موفق باشی
سلام عزیزان.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
دیروز رفتم و با اون انسانهای نیک حرف زدم.
باور تون نمی شه اگه بگم از هر 10 تا کلمه حرفشون 8 تاش خدا بود.
با اینکه خودشون هم کم از اون زن نکشیدن ولی کلامی بر گلایه ازش نکردن. در لفافه ولی گفتن.
دوستان همسرم واقعا کمی تلنگر لازم داره. اگه خودمون 2 تا تنها باشیم هیچ مشکلی نیست ولی تحت تاثیر اونها باز هم گاهی حرف می زنه.
خلاصه من به عموی بزگش وکالت دادم از طرف خودم که هر تصمیمی بگیره برای عروسی من موافقم.
مادرشوهر من متاسفانه زنی سطحی نگر احمق هست که همه توصیه به پرهیز ازش به من کردن.
نمی دونم چی می شه ولی برام دعا کنید
خیلی احساس سبکی می کنم:203::203:
اميدوارم هميشه و در همه ي مراحل زندگي ات ياران شايسته در كنارت داشته باشي و بتواني زندگي ات را مديريت كني . خدارا شكر
:302::302::302:
از 27 روز بعد عقدم دارم می نویسم تا الان. خیلی دردناکه:302:
همه چیز تمام شد. من امروز صبح درخواست طلاق و مهریه و نفقه ام رو به دادگاه دادم.:47:
متاسفم خلی زیاد.
حیف اون همه عشق- فداکاری- خواستن- اشک و ...
دیگه تمومه. هیچ احترام و ارزشی نمونده برای ایستادن. دفعه اول که حرف گوش نکردم ولی حالا به حرف بزرگترهام گوش می کنم .
بازم می گم برام دعا کنید.
حالم خیلی خرابه:47:
عزیزم تو که گفتی مشکلاتت داره حل میشه از بعد از عید تا حالا چرا یه دفعه اینطور شد
شما که باید تو تدارک جشن عروسیت باشی
من که گیج شدم گلم
خیلی تو تایپیکات پست نمیزدم چون تجربه لازمو برای راهنمایی کردنت نداشتم اما از روز اول ایجاد تایپیکت تمام مشکلاتت و حل مشکلاتتو شادیات و غماتو دنبال میکردم
فقط میتونم بگم متاسفم :72:
فکر می کردم خوبه. فکر می کردم درست می شه.
هیچی 50% درست نمی شه. من خواستم او نخواست...:47: