-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ديشب كه از محل كارم رفتم خونه ديدم شماره موبايله همسرم افتاده رو كالرآيدي خونه ، از مامانم سوال كردم " گفتش كه ما اون مو قع كه زنگ زده خونه نبوديم ، و مامانم دائم اصرار داشت كه باهاش تماس بگيره ، اما من نذاشتم ، بعد اون رفتيم مهموني و اخر شب كه برگشتيم ديدم دوباره تماس گرفته ، ولي به مامانم اينا چيزي نگفتم كه دوباره تماس گرفته ، و مطمئنا الان پيش خودش داره فكر ميكنه كه ما از قصد نخواستيم جوابشو بديم ، اينطور نيست ؟ و شايد خيلي هم اينطوري بهتر شد
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جان
حالا می خوای چیکار کنی ؟ بهش زنگ می زنی؟
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
اینو یه نشونه بدون ماندگار جون
موفق باشی
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جون. خودش يه نشونه است. ولي بازم صبر كن خودش زنگ بزنه . شما خودتون موبايل نداريد؟
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نه من موبايل داشتم ، اما مدتيه بايگاني اش كردم
مي تونه نشون از اين باشه كه بخواد ببينه آيا هنوز واقعا جايگاه سابق و تو خونه ما داره يا نه ؟
آخه اين آقا تو خونه ما از احترام سرشار بود و از عزت فراواني كه تك تك اعضاي خونواده نثارش ميكردن لبريز بود ، اونقدر بهش بها داده بودن اينقدر همه جوره روش حساب باز كرده بودن كه هيچ كس حتي تصور اينو نمي كرد ، اون با من اين رفتارو بكنه !!! شايد منم بي تقصير نبودم به هر حال نمي دونم اينبار صبر عجيبي سراغم اومده ، كه حتي تا الان دست از پا خطا نكردم كه بخوام يا باهاش تماس بگيرم ، يا يكيو واسطه كنم . بازم خدا رو شكر مي كنم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
صبر کن عزیزم مطمئن باش دوباره زنگ می زنه
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
باشه عزيزم صبر مي كنم . ميدونم كه خودش تماس ميگيره ، اما اينم ميدونم كه اگه اون واسه اشتي پا پيش بذاره بايد تا چند هفته منت هاشو تحمل كنم ( كه من ميگم تو چقدر خودخواهي ، بازم حاضر نشدي پيشقدم شي)
اما اين تنبيهه ارزش منت گذاشتنهاشو داره
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
sorena_arman عزیز از تعریف شما سپاس گزارم شما خودتون منطقی و باهوش هستید که حرفای منو درک کردید چون فکر نمیکردم حرف مهمی زده باشم.
ماندگار جون وقتی همسرت باهات تماس گرفت سعی کن باهاش سنگین باشی ولی اگه دیدی یه کم پشیمونه تو هم زیاد سخت نگیر و باهم قرار بزارید و زود آشتی کنید نزار موضوع کش دار بشه چون عادت میکنه. بعدشم از خودش کمک بگیر که رابطت با مادر شوهرت بهتر بشه اون میتونه کاری کنه که تو دل مامانش جا پیدا کنی درضمن اگه مادر شوهرت کوتاه نیومد با هماهنگی شوهرت و سیاست زنانه(چون این جوری شوهرت پشتته) رابطتو کم کن وقتی مادر شوهرت ببینه که شما با هم خوبین و دیگه نمیتونه به تو دسترسی داشته باشه خودش کوتاه میاد.کاری کن که وقتی همسرت پیشته از بودن با تو لذت ببره. در ضمن اگه خدای نکرده اوضاع خراب شد حتما با پدر شوهرت صحبت کن.گفتی که نمیتونی جلوی مادر شوهرت با پدر شوهرت گرم بگیری به نظر من رابطه پنهانی با پدر شوهرت داشته باش مثلا به محل کارش زنگ بزن یا با همراهش تماس بگیر و حالشو بپرس واسه روز مبادا بد نیست.با شوهرت قرار بزار از این به بعد هر اتفاقی که بیفته هردوتون زود قضاوت نمیکنید و به هیچ عنوان جلوی دیگران هم به روی خودتون نمیارید تا تنها بشین. اگه هر دفعه جلوی مامان و بابات (یا جلوی خانواده اون)با همسرت دعوا کنی این باعث میشه که ترس همسرت از خانوادت بریزه و این خیلی بده چون یه موقع آدم از پس شوهرش بر نمیاد میتونه اونو از خانوادش بترسونه.منظورم از ترس اینه که احترام خانواده به اون کم میشه و دیدشون نسبت به اون عوض میشه مردا از این موضوع خیلی بد شون میاد اون پیش خودش فکر میکنه که ای وای اگه مامانش اینا بفهمن چی میشه؟! یعنی چی کار میکنند؟! آبروم. . . .احترام . . . . این موضوع در مورد تو هم صادقه پس بزار خانوادهاتون فکر کنند که شما خوشبخت ترین زوج دنیایین حتی اگه نباشین!!! حرمت ها رو حفظ کن چون اگه روی آدما تو هم باز بشه همه چیز تمومه. . .
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
اونم تا يه حدي تلاش مي كنه كه زنگ بزنه اگر به در بسته بخوره بر مي گرده و يه وقت ديدي ديگه زنگ نزدا؟!!؟
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
دانه جان اين دو بار هم اتفاقي شده كه جواب نداديم ، مطمئنم كه اگه مامان خونه بود حتما جواب ميداد . وگفتم كه خيلي اصرار داشت بهش زنگ بزنه ؛ در هر صورت منتظرم تا تكليفم زودتر با خودم روشن شه ! ! ! خسته شدم از اين بي هدفي
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
مثل من عزيز ، پدر شوهر من يه جورايي سامورائيه ،( شايد درست نباشه كه اينو ميگم ) يعني حتي خودشون هم با پدرشون راحت نيستن و من هم
هرگز به خودم اين اجازه رو ندادم رابطه ام با پدرشون بيشتر از خودشون جدي تر و پر رنگ تر بشه ؛ چون ميدونم يه جور ديگه واسه خودم مسئله درست كردم ، بنابراين بايد صبر كنم تا اين قضيه به مرور زمان حل شه ، بدون دخالت شخصي چه از طرف ما چه از طرف خودشون .... من تو اين مدت خيلي فكر كردم و ميدونم كه به اين زمان احتياج داشتم تا جايگاه خودمو تو زندگيم پيدا كنم و اينو مديون شما ها هم هستم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
بهترين كار رو مي كني. تو اين موقعيت بهترين كار صبره. بهت بازم مي گم صبر كن بذار اون زنگ بزنه. اين براي تو خيلي بهتره عزيزم.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
عالي شد مطمئن باش باز هم تماس مي گيره زمان نشون داده وقتي پاي قهر به ميون مي ياد مردها خيلي محتاط ميشن يعني اول خودشون رو مي گيرن ولي وقتي تقاضايي نمي شه پاپيش مي ذارن صحبت زندگيه شوخي كه نيست.
اما ماندگار جان به گفته دوستان سعي كن سنگين باشي اين با سرسنگيني خيلي فرق مي كنه و لي نه اونقدر كه از طرف ديگه بوم بيافتي خوب شايد اين قهر لازم بوده تا تو جايگاه خودتو مشخص كني لطفاً با خودت خلوت كن و مسيرت رو به روشني مشخص كن كه من با شوهرم چه رفتاري در پيش خواهم گرفت يا با مادر شوهرم چگونه برخورد خواهم كرد .
اما گل من يه چيز رو هرگز فراموش نكن بهش نگو مادرت اين كار رو كرد و من درست مي گم
اما از همين ابتدا بهش بگو كه هر كدوم جداگونه بايد حرمتشون حفظ بشه درسته كه علاقه اون به شما جنسش با مادرشون فرق ميكنه اما حد و حدود براي همه انسان ها منتهي مي شه به احترام
ما رو بي خبر نذار.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ،الان اينقدر ناراحتم كه مي خوام ديگه خودمو برايه هميشه از صفحه روزگار محو كنم ، مامانم همه چيزو خراب كرد ، ظهر كه رفتم خونه ديدم مامانم خيلي ناراحته ، ازش حالشو پرسيدم ، گفت برو تو ديگه دختر من نيستي ! چقدر من و پدرتو رنج ميدي !!!!! چرا با شوهرت لج و لجبازي ميكني ؟ من ميگم مادرش بده ! چرا تو اونو با مادرش مقايسه مي كني !! چرا اونو با خودش مقايسه نميكني !!! هاج و واج مونده بودم چيكار كنم !!
( مامانم مي كفت: شوهرت الان دو ساعته داره با من حرف ميزنه و گريه ميكنه !! اون خيلي دوستت داره ، ميگه من نمي خوام كه زندگيم بپاشه ، چرا با من لج ميكنه ، چرا زنگ نمي زنه بهم ؟ (ضمنا آقا از سفر برگشتن ) ))
اينقدر خودشو زد و نفرين كرد ، كه من مجبور شدم گوشي رو بردارم و در نهايت خفت ، ازش به خاطر همه چيز عذر بخوام !!! اصلا نمي دونستم چي دارم ميگم ؟ اصلا برايه چي بايد ازش عذر خواهي ميكردم !!! دائم مي گفتم من معذرت مي خوام ، من اشتباه كردم كه مامانتونو نبوسيدم ، !!! اينقدر گفتم كه حالم از خودم بهم خورد !!! گوشي رو گذاشتم و شروع كردم به گريه كردن !!!! مامانم ميگفت شوهرت مقصر نيست ، اگه هم رفته مسافرت واسه اين بوده كه خواست چند روز از خونشون دور باشه ، ( مامانش غر ميزده سرش ) ، نمي تونم بنويسم ! تا اينجارو بخونيد اگه سوالي بود جواب ميدم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
خانومی اشکالی نداره بعدا تو خلوت به شوهرت بگو من برای اینکه احترامت رو جلو مامان و بابا نگه دارم این کارو کردم بهش بگو از دستش ناراحت شدی
بهش بگو نباید می رفته مسافرت ولی فقطم اونو مقصر نکن بگو منم اشتباه زیاد کردم ولی برخورد تو درست نبود
خودتو بخاطر اینکه عذر خواهی کردی سرزنش نکن مگه گذشت کردن بده عزیزم تازه شاید این باعث بشه همسرت شرمنده بشه
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
تازه باید خوشحال باشی که وجه ی همسرت جلوی خانوادت حفظ شده این که تو از دست همسرت دلخور باشی خیلش فرق می کنه تا اینکه دید همه نسبت بهش عوض بشه
خوبه که با سیاست تونسته دل مامانت رو بدست بیاره تو هم باید همین سیاست رو برای مادرش بکار ببری
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان اتفاقی نیافتاده که اینقدر خودتو اذیت میکنی. فقط یه کمی عجولانه و بدون برنامه با شوهرت حرف زدی . مگه قرار نشد یه کم با سیاست برخورد کنی چرا باز احساساتی شدی عزیزم . ولی اشکال نداره همین که شوهرت اینقدر پیش مامانت اظهار پشیمونی کرده خودش خیلی خوبه حتی به مامانت گفته که برای فرار از خونه رفته مسافرت . الان بهترین فرصته که با رفتار منطقی اونو به سمت خودت بکشی حالا چه جوریشو فکر کنم دوستای دیگه بهتر میتونن راهنمایی کنن .
به خدا توکل کن دختره خوب همه چی درست میشه اگه ما خانما یه کمی احساساتمونو کتمان کنیم خیلی بهتر میتونیم با مسائل برخورد کنیم .
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
از اين ناراحتم كه با اين كارم راه و هميشه براي پا پيش گذاشتن شوهرم بستم ؛ هميشه حتي اگه مقصر هم نباشم ( درست مثله اينبار ) بازم بايد برم منتشو بكشم :203:و ازش عذر خواهي كنم چون ديگه عادتش دادم
قبول دارم كه منم اينبار بي تقصير نبودم ( به خدا از روي قصد هم نبود كه مامانشو نبوسيدم ) شايد همين يك لحظه غفلته من اين مصيبت و به بار اورد !!! اما اون كه گفته زنت بي حجاب بوده و نمي خواسته ما تو مهمونيشون باشيم و فقط با گفتنشون گناهه منو شسته ! و اونم همه حرفه مامانشو بي درنگ قبول كنه و حتي لحظه اي به اين فكر نكنه كه بابا من كه زنمو تو مهموني ديدم ، اگه بي حجاب بود كه حتما بهش تذكر ميدادم پس چرا مامانم داره بي جهت اين وصله رو به زنم مي چسبونه ؟//// بعد هم من برم ازش به خاطر همه اون اتفاقات عذر بخوام ؟؟؟؟؟// واي بر من :54::54:
اما من اينقدر خوب باهاش حرف زدم كه حسابي شرمنده شده بود !1 چند بار پشت سر هم گفت من خيلي دوستت دارم اينو بفهم ، بفهم اينو
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
گفت كه شب مياد دنبالم بريم بيرون ، حال ديگه واقعا ذهنم ياريم نميكنه كه چه جوري باهاش روبرو بشم و چي بگم !!1اگه من و برد خونشون با مامانش چه طور برخورد كنم ؟؟؟ واقعا كلافه ام
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
باهاش بیرون برو ولی بگو فعلا آمادگی برخورد با مامانش و نداری بگو می خوام امشب مال خودمون باشه مال حرفای خودمون
تمام چیزایی که ناراحتت کرده با یه لحن خوب که دلخور نشه بگو فقط بحث نکن دنبال مقصر نگرد و مشکلات قدیمی رو مرور نکن
بگو من ازت انتظار داشتم به عنوان زنت بهم اعتماد داشته باشی همین طور که من بهت اعتماد دارم نه اینکه هرکی بهت گفت زنت حجاب نداره اله بله حرفشو قبول کنی
بگو من وجه ی تورو تو خانوادم حفظ کردم ولی تو با کارات وجه ی منو خراب کردی و حتی بهم کمک نکردی با مامانت ارتباط برقرار کنم
بگو من اهل قهر کردن نیستم چون بچه نیستم و زندگیمو دوست دارم تو ام اگه منو دوست داری یه کاری کن تنش تو بین منو مامانت ایجاد نشه
بگو من نمی گم منو انتخاب کن مادرت رو بنداز ولی این هنر توه که جایگاه مادرت رو حفظ کنی در حالی که جایگاه همسرت رو هم حفظ کردی نه این که هم ائنو نسبت به من حساس کنی هم منو نسبت به اون
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
مرسي BLOOM عزيز
چقدر خوب حرف ميزني ، ممنون كه بهم كمك ميكني
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیزم
خوندم حرفاتو
بلوم راست میگه بگو جلو مادرم باهات مجبور شدم اینجوری حرف بزنم فعلا" هم خونه مادر شوهرت نری بهتره عزیزم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار عزیزم
اول از همه خواهر خوبم خونسرد باش و عاقلانه فکر کن میتونم بپرسم چند سالتونه؟
من فکر میکنم زیادی خودتو در اختیار شوهرت قراردادی هر چی اون گفته کوتاه اومدی اولین قدم اشتی را تو برداشتی و بچگهنه ( البته ببخشید ) رفتار کردی زن باید عاقل باشه منم زندگی تقریبا سختی داشتم ولی با سیاست الان خدا را شکر خوشبختم و در کنار همسرم به ارامش رسیدم کمی سیاست داشته باش و همیشه خودتو کوچیک نکن اگر یک بار تو کوتاه اومدی یادش بده سری دوم اون کوتاه بیاد اگر این کارو نکرد فعلا باهاش حرف نزن .
با یک مشاور خوب هم حرف بزن. البته مادرشوهرها فکر میکنند ما عروس ها پسرهاشون را ازشون گرفتیم خوب اون ها اشتباه میکنند ولی یک طورهایی اونها هم زنند دیگه عمری زحمت پسرشون را کشیدند حالا پسرشون به خاطر یک خانم که چند سالی قدم به زندگیشون گذاشته داد بزنه سر مادرش خوب اونم حسادت کرده از این کارها میکنه نباید میذاشتی سر مادرش داد بزنه خودت زنانه مساله را حل میکردی> سعی کن حرفهای زنانه را خودت حل کنی بین مردها نبری این طور حرفها را؟ ارزو میکنم موفق باشید مطمئنم دل پاکی داری ولی سنت هنوز کمه؟
به امید خبرهای خوب از تو دوست من
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام elina جان
ديشب خيلي با هم صحبت كرديم ، شايد مي تونم بگم تا 4 صبح ، خيلي از مامانش برام حرف زد ، گفت كه اون شبو تا صبح نخوابيده ،خيلي از دستت ناراحته كه چرا جلويه بقيه نبوسيديش و رفتي ، چرا اين كارو نكردي ! چرا اونكارو كردي ! مي دونستم 90% حرفاش ، حرفايه مامانشه !! خيلي عوض شده بود ، خيلي هم نوازشم كرد ؛ خيلي سعي كرد بهم بفهمونه كه مقصرم و اشتباه كردم :305:! اما من مي گفتم بابا من اشتباه كردم ، مامانه شما كه بزرگترن و فهميده ترن چرا اشتباه منو تكرار كردن ؟ يه اشتباه و كه با اشتباه جواب نميدن ؟ اما دائم مي گفت : قبول كن كه اشتباه كردي !!!! خلاصه سرتونو درد نيارم كه به اين نتيجه رسيدم كه اين پسره همون مامانه !!! بنابراين كوتاه اومدم ، اونم گفتش كه بايد از مامانم عذر بخواي ، ديگه مونده بودم چي بگم ؟؟؟؟ گفتم باشه اگه اين راضيت ميكنه ، من اينكارو مي كنم :203:، اما اينو الان ازم نخواه !!! اونم گفت : كه هر وقت كه خودت صلاح دونستي اينكارو بكن .
باور كنيد كه ديگه صلاحمو نمي دونم ، اينقدر سر اين مسائل جزئي با هم يكي به دو كرديم كه ديگه توان سازش و صلح برام نمونده
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان
آخه به چه گناهی عذرخواهی کنی ؟
نمیدونم اونا واسه چی اینقدر تو رو به عذرخواهی دعوت میکنند؟
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
به خدا خودمم موندم ، اصلا نمي فهمم ، گيج شدم ، پدر شوهر من از يه خونواده سرهنگ زاده است ، خيلي خشك و بي روحه ، برعكس خونواده مادر شوهرم از يه خونواده خيلي عادي و بدون حتي ذره اي يه دندگي ، حالا دقيقآ بر عكس شده ، تمام رفتارهايه مادرشوهرم شده عينه خونواده شوهرش ، عينه مادر بزرگه شوهرم كه بايد برايه هر كار چه درست و چه غلط عذر خواهي كرد و عينه يانگوم سر تعظيم فرود اورد و احترام كرد ( سامورايي اصيلن )
اما اين حرفها تا حالا كه تو كت من نرفته !! اما ميخوان به زور تو مغزم فرو كنن ، كه بايد برايه كارهات دليل داشته باشي و گاهي اوقات اگه لازم بشه بايدعذر خواهي كني !!!
بايد برم بگم ببخشيد مامان جون : من اشتباه كردم كه روي گلتونو نبوسيدم !!!بذاريد اينبار دستتونو ببوسم ، اونم رويه گل مادر شوهري مثله شما !!!!!!! من شمارو خيلي دوست دارم ، ((حتي بيشتر از خودم )) . من واقعا نمي خواستم كه اين اتفاق بيفته ؛ حواسم پرت بود ، سرم گيج رفت ، دستم بند بود ؛ كه نتونستم ببوسمتون !! حالا اگه واقعا مستحق ببخششم ، منو ببخشيد !!! واقعا مسخره است نه ؟ ، من برايه اينكه دل شوهرم و خوشحال كنم ، گفتم كه از مامات عذر خواهي مي كنم !!! ولي باور كنيد نميدونم برايه چي بايد برم عذر بخوام
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان میدونی اگه این کارو بکنی باید کار همیشت بشه
مگه سلام نکردی؟ مگه تحویلش نگرفتی؟
خدایی اگه من بودم عذرخواهی نمیکردم . میرفتم خونشون ولی عذرخواهی نه
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
elina جان ،
اتفاقآ درست برعكس ، آخه من كه نخواستم مقابله به مثل بكنم ؛ حالا هر چي خونه خودشون تحويل نمي گيرن و مطلك مي پرونن ، بماند ... ولي وقتي خونه ما ميان كه من نبايد مثله خودشون باشم ! اتفاقا خيلي هم تحويلشون گرفتم و باهاشون دست دادم ، تنها گناه من اين بود كه نبوسيدمش
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیز، به نظر من بهتره به مادر همسرت بگی که «از دست من ناراحت نباشین، من قصد بی احترامی به شما نداشتم»، اینطوری هم مسئله تموم میشه و هم اینکه معذرت خواهی نکردی.
در مورد همسرت هم یه کم رفتارت رو عوض کن، باهاش سر نباش اما سعی کن یه مدتی سهل الوصول نباشی. امیدوارم مشکلت حل بشه عزیزم
:72:
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
bloom عزيز خيلي خوب حرف زدي. موفق باشي
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جان
خوبی خانومی ؟
من با شاد کاملا موافقم حرفش خوب بود
ولی به همسرت بگو این که تو از من بخواهی که عذر خواهی کنم مادرتو ببوسم و احترام بزارم و ... اینا همش می شه اجبار کاری هم که از روی اجبار باسه تظاهره من نمی خوام تظاهر کنم بزار با خودم کنار بیام
با رفتارهای مادرتم کنار بیام تا بتونم از ته دلم بهش محبت کنم و دوسش داشته باشم اونجوری هم من راضی می شم از روابط هم مادرت محبت منو بیشتر درک می کنه چون اینجوری محبت من مصنو عیه و مامانت چون آدم با تجربه ایه می فهمه بزار کم کم مادرت تو ذهن من جا بگیره
N.DELNAZ عزیز ممنون امیدوارم مشکل ماندگار جون زودتر حل بشه
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام
ديشب به پيشنهاد من قرار بود بريم خونه مامانش ، تا هر چه زودتر از اين كابوسه وحشتناك رها بشم !!!! اما خودش گفت : كه فعلا نمي خواد بريم ، هر موقع وقتش شد بهت ميگم : و شروع كرد به اماده كردن من ، كه اونجا چه جوري باشم ، چي بگم ، چيكار كنم وووو ... و حتي بهم گفت كه انتظار نداري كه مامانم اينا رفتار خوبي باهات داشته باشن ، حتي ممكنه دعوات هم بكنن !!!! دييگه نفهميديم چي داره ميگه ، اومدم عصبي بشم ، كه خيلي سريع جلويه عصبانيتمو گرفتم و گفتم ؛ كه ببين آقا پسر ، من حكم يه نو عروس تازه وارد و و تو خونواده شما دارم ، همين و بس !!! يه نوعروسي كه تازه داره خيلي چيزارو در موردتون ياد ميگيره ! عوض اينكه تو اين راه كمكش كنيد كه جبران كنه مي خواهيد سر به نيستش كنيد و از هستي ساقطش كنيد ؛ !!؟؟/؟ دليل نميشه به خاطر يه اشتباه اينطور منو شخصيت منو به بازي بگيريد ، يه لحظه منو به ياد فيلم پارك وي انداختي ....،، ديگه چيزي نگفت و سكوت كرد
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیزم
من که گفتم دلیل نداره عذرخواهی کنی
اگه رفتی هم عذرخواهی نمیکنی همون چیزی رو که شاد گفت بگو
به خدا پشیمون نمیشی
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جان. خوشحالم كه با همسرت آشتي كردي . ماندگار جان من هم نظر بچه ها رو دارم . اگه مي خواي از زندگي و خودت راضي باشي لزومي نداره كه شما به خاطر كار نكرده عذرخواهي كني. بعداً اين كار براشون مي شه عادت سر هر مسئله ي كوچيكي مانند اين بايد بري عذرخواهي كني. دليلي نداره. هر كسي رو از همون اول به چيزي عادت بدي ، عادت مي كنه عزيزم. اصلاً اين كار رو نكن. يه مدت اصلاً خونشون نرو. بذار هم اون ها آتيششون بخوابه هم خودت. با شوهرت هم زياد در رابطه نباش. در هفته يكي دو بار كافيه. به خدا همه اينها رو من امتحان كردم كه دارم بهت مي گم. انجام بده نتيجه مي گيري.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
الينا و حرف دله عزيز
حرف شما مثله هميشه حساب و متين ، اما به خدا نمي دونم بايد چه جوري باهاش روبرو بشم ، اينقدر رفته به همسرم گفته كه : زنت اون شب منو جلويه همه ضايع كرده ، من از خجالت آب شدم كه عروسم تو خونه خودشون به من كه مادر شوهرش بودم بي محلي كرده ، وووووو ، اينجوريه كه همسر من دائم ميگه ، تو خودتو واسه يه لحظه بذار جايه مامانم و ببين يكي با خودت اينكارو ميكرد ، چيكار ميكردي !!! ( بهش گفتم بابا من قبول دارم كه اشتباه كردم ، اما چرا با من به چشم مجرم نيگاه ميكنيد تا يه خطا كار غير عمد ) ...
هر شب خوابهايه ترسناك مياد سراغم ، همين ديشب خواب ديدم كه مادر شوهرم به شكله يك اژدها دراومد و خيلي خشمگين ميخواست منو تيكه پاره كنه ( نه اينكه بخوره ) ...
مي دونم كه باهام برخورد خوبي نخواهند داشت ، اما نمي تونم قبول كنم كه به خاطر اينكار اينجور بايد زير سوال برم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
به همسرت بگو هرچی فکر میکنی دلیلی واسه عذرخواهی پیدا نمیکنی
بگو میری پیشش ولی عذر خواهی نمیکنی
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
درود
ماندگار خانوم حل می شه. باور کنید این روزها تنها چیزی که شما نیاز دارید صبره. بهونه دستش ندید و با سیاست رفتار کنید. نیازی به عذرخواهی نیست. تمام این روزها هم خواهند گذشت. زندگی شما و شما با اندکی صبر و حوصله و کینه به دل نگرفتن شایسته بهترین روزهاست. بیاید یک مقدار آرامش رو به زندگیتون هدیه کنید و برای اندک زمانی هم که شده مادر همسرتون رو به دید کسی نگاه کنید که صحبتهای خودش رو به دلیل دید نامناسبی که نسبت به شما پیدا کرده و شما توش مقصر نبودید نگاه کنید. بذارید این دید آروم آروم با رفتار مدبرانه شما تغییر کنه. از این دیدگاه و اصلا از این مشکلات اندکی دور بشید و اجازه بدید زندگی شما به جای فکر کردن به نوع دید مادر همسرتون صرف ساختن زندگی آیندتون بشه. سیاست شما دید مادر همسرتون رو هم عوض می کنه. برای خودتون تفریحاتی رو بوجود بیارید تا از این تفکر کمی دور بشید.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ممنون از تو SORENA عزيز
من و همسرم الان در حال فراهم كردم مقدمات زندگي مشتركمون هستيم ، و اصلا وقت برايه اينجور حرفها ندارم ... اما واقعا نمي دونم كه چرا اين مادر همسر گرامي بنده ميخواد اوقاته خودشو مارو و حتي خونواده خودشونو تلخ كنه !!!
اوايل هم سعي نمي كردم به اين حرفها بها بدم ، و از انجايي كه مشغله كاري بسيار دارم ، زياد سعي نميكردم خودم و با اين حرفها درگير كنم اونطور كه اونها بهش بها دادن من نميدادم اما حال ديگه پرداختن به اين مسائل شده يه نوع روزمرگي برام ، و متاسفانه دائم ذهنمو درگير اينكه چيكار كنم ، چيكار نكنم ، كردم ..
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان من كه مي گم تا يه چند روز اونجا نري خيلي بهتره و رفتي هم نسبت به تمام حرفهاشون بي اعتنا باش و طوري صحبت كن نه به اونها بر بخوره نه خودت دچار آسيب روحي بشي. اگه داد و فريادهم زدند تو خونسردي خودت رو حفظ كن و با آرامش جوابشون رو بده. گفتم بازم مي گم. دليلي نداره كه توبخواهي عذرخواهي كني. پشيمون مي شي و از دست خودت و شوهرت و همه عصباني مي شي. نكني ها.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
الان 10 روزه كه اونجا نرفتم و نه حتي ديدمشون و نه تلفني با هم صحبت كرديم .
همسرم نيم ساعت پيش بهم زنگ زد ، يه ربع با هم صحبت كرديم ، وقتي مي خواست خداحافظي كنه ، بهم گفت كه : ميگم غرور داري ، ميگم كينه اي ميگي نه !!! هر چي صبر كردم ببينم ميگي امشب بريم خونه مامامنت يا نه !! هيچي نمي گي !! هميشه منتظري من پيشنهاد رفتن و بدم ! ازت كم مياد يه كلمه بگي امشب بريم ، تا همه چيز تموم شه بره پي كارش !!!! من چيزي نگفتم و بازهم سكوت كردم ! نمي دونم چرا تمام زمين و زمون ازم طلبكارن