از آدمای خوشبخت خوشم میاد، خیلی خوشحال شدم که مشکلت با آقات حل شده و تونستی راه حل پیدا کنی، یه بوس برای تو ، :72:
نمایش نسخه قابل چاپ
از آدمای خوشبخت خوشم میاد، خیلی خوشحال شدم که مشکلت با آقات حل شده و تونستی راه حل پیدا کنی، یه بوس برای تو ، :72:
سلام دختر خوش شانس عزیز
با خوندن خبر خوشحال کننده ات دلم نیومد هیچی ننویسم،واقعا از ته دل واست خوشحالم و امیدوارم و از خدا میخوام روز به روز زندگیتون بهتر و بهتر بشه
نظر منم اینه که در مورد مهریه دیگه حرفی نز ن
و اصلا از نظر من من بخشش مهریه کار درستی نیست
ان شاالله سال خوبی داشته باشید
التماس دعا
سلام واقعا خوشحال شدم… چقدر کار خوبی کردین… رفتارتون باهاش خوب باشه اما حواستون باشه که این اقا دوس دارن خانمشون عزت نفس بالایی داشته باشه … این رو میشه از طلاق خواستن شما و برگشت ایشون فهمید… اگر زیاد به این اقا چشم بگید دلزده میشن… سعی کنید رابطتون رو در حد تعادل حفظ کنید و اصلا مهرتون رو نبخشین…شما این قابلیت رو دارین که مردتون رو مثل موم توی دستبگیرین به شرط اینکه عزت نفستون رو در مقابلشون حفظ کنید
دختر بدشانس دیدی خوش شانسی؟؟
خیلی خوشحال شدم برات
بهت تبریک میگم عزیزم
منم با نظر شیدا موافقم و در ضمن این مدت سعی کن رفتارت حساب شده باشه و سخنرانی کلید مرد را هم حتما گوش بده
واقعا خبر خوبی بود
ممنون از همه دوستای خوبم
مرسی که تو غم و شادی شریکین....
دیگه دارم سعی میکنم اصلا بی سیاست نباشم و زندگی شادی فراهم کنم ....امیدوارم بتونم...
و امیدوارم شوهرمم همینطور بمونه.... چند وقته با خیال راحت میخابم.... انگار همه چیز خواب بود.... بعضی وقتا میگم نکنه داره فیلم بازی میکنه......
میترسم باز یجا خراب بشه...میترسم از قضیه مهریه... میترسم همه چیز موقت باشه....
الان همه چیز خوبه.... دلم نمیخاد چیزی بهم بخوره
یجورایی حس میکنم خودم رسم محبت کردن و جذب شوهرو بلد نیستم....هرچقدم مطلب میخونم و اینا حس میکنم کمه... دلم میخاد خیلی تو دلش جا باز کنم و شیفته من بشه....اما نمیدونم چطوری!!!!!!
سلام دوست عزیز
من هم خیلی براتون خوشحال شدم:72:.نگران نباشین. شما سعی خودتون رو میکنید و بقیش رو به خدا بسپرید.
این دیگه مساله شوهرتونه که از این به بعد قدر شما رو بدونه یا نه.
ولی با نگرانی شما اوضاع اونجوری که باید پیش نمیره.اگه همش نگران از دست دادن اون باشین ممکنه دوباره رفتارهای قبلی رو بروز بدین.
در راهنمایی هایی که توی این مدت بهتون شده دوستان به نکته های خوبی اشاره کردن.
به نظر من رمز موفقیت شما چه با ایشون چه با هر کس دیگه ای یه کم بیخیالی و شاد بودنه . اگه به خودتون حس یه دختر جذاب رو بدین جذاب تر هم به نظر میرسین.
در مورد مهریه هم به نظر من اصلا به روی خودتون نیارین.
سلام خانومي، خوشحالم كه داري روزاي خوبي رو تجربه مي كني و اميدوارم برات بادوام باشن و هر روزت از روز قبل بهتر باشه.
راستش من ترست رو طبيعي مي دونم ولي اصلا اين طوري نيست كه همسرت بخواد نقش بازي كنه. بلكه مشكل اونجاست كه تو هنوز تو شوكي و نمي دوني چه اتفاقي افتاده. تو يه رفتار مناسب انجام دادي كه پاسخ مناسب گرفتي! منظورم پيشنهاد طلاق نيست بلكه قضيه عميق تره. بايد بشيني با خودت فكر كني ببيني چه اتفاقي افتاد و مسيرو به دست بگيري. اگه بخواي مثل گذشته رفتار كني خب بله ممكنه باز به مشكل بخورين اما اگه نقطه عطف رو پيدا كني و توي خودت تقويتش كني زندگيت گلستان ميشه. كاملا معلومه كه هنوز ميخواي مسير گذشته رو ادامه بدي و همينه كه باعث ميشه بياي بپرسي راستي مهريه م رو ببخشم؟! بايد رو خودت بيشتر از اينها كار كني تا خودت جواب اين سوال رو به خوبي پيدا كني.
اين تاپيك تعداد صفحاتش زياد شده و ممكنه به زودي بسته شه. پيشنهاد مي كنم يه تاپيك ديگه باز كني با عنوان "چطور شرايط زندگيم رو بهبود ببخشم" و توي اولين پستت بنويسي كه چي شد اينطوري شد. و از اين به بعد چه بايد كرد ...
سلام
من همون دختر بدشانسم
همونکه قرار نیست هیچوقت خوش شانس بشه
با شوهرم اومدیم سفر...طبق برنامه ای ک خودش چیده بود
اما چه سفری
شب اول خیلی سرد بود و همش غر زد اه چرا اومدیم و میخام برگردم و ....
منم فقط تحمل کردم و محبت
روز دوم دوباره سرد بود ..خیلی دلم گرفت.... دلیل سردیشو نمیفهمیدم
تا اینکه طاقت نیوردم و بش گفتم چرا انقد دپرسی گفت چیزی نیس...رفتیم بیرون ...تو راه بش گفتم اگه مشکلی هست ک اذیتت میکنخ بگو
گفت بریم خونه میگم
خلاصه رفتیم ناهار و اومدیم خونه...گفت راستش من اصلا دوست ندارم
گفت "واقعا دوست ندارم و از با تو بودن لذت نمیبرم...حتی دلم نمیخاد بهت دست بزنم...دلم نمیخاد باهم باشیم و باید جدابسیم"
من اونموقع فقط شکستم و گریه کردم...میدونم خیلی منفعلم و خیلی حقیر شدم...
گفتم دلیلش چیه گفت هیچ..دوست ندارم و دلم نمیخاد بات باشم...
گذشت..گفت فعلا حرفشو نزن اما برگشتیم دیگه طلاق
منم اینجا بی هیچ پناهی سکوت کردم و گریه
روز سوم صلح رفت دوش بگیره...رفتم سر گوشیش...آخه شک داشتم... خمون خانومی ک اوایل عقد بهم پیام میدادن واسش پیام داد...البته من با گوشیس یه پیام خالی دادم...پیامه خلنومه این بود"سلام نفسم..چه عجب آقا...بالاخره اس دادی...ینی دوسش نداری و باش 3 روز میری سعر؟ اگه دوسش داشتی چیکار میکردی!!!!"
وای اون لحظه فقط میلرزیدم...شوهرم از حمام اومد..گفتم میدونی دلیل اینکه از من لذت نمیبری چیه
گفت چی
گوشیشو بش دادم...گفتم تا وقتی دورت صدتا باشن بت لذت بدن مسلما من برات هیچم
اولش شوکه شد و تا 10 دیقه حرف نزد..بعد داد و بیداد ک چرا رفتی سرگوشیه من...
گفتم چون حقمه بدونم چرا نمیخوایم!
خلاصه بحث بالا گرفت...همش انکار ک چیزی نبوده و فقط تلفنیه... بهدم گفت این ی زن صیغه ایه..
گفتم تو ب من قول دادی...گفت آره ولی بت علاقه ندارم...
گفت ب تو ربط نداره...دلم مبخادو چرا رفتی سر گوشم...به زنه هم اس داد و دعواشون شد و فحاشی...
الان موندم چ کنم..ینی اومدم سفر....
چقد امیدوار شده بودم...
چقد دوسش دارم و دل کندن واسم سخته...میدونم زندگی خوبی نخواهم داشت و طلاق بهترین راه حله
اما نمیتونم... میخام فقط کنارم باشه...از نبودش میترسم...چطور محکم باشم و دل بکنم؟؟
دلم میخاد بمیرم
سلام
من همون دختر بدشانسم با تاپیک قبلی به اسم "شوهرم میگه به ظاهرم میلی نداره."
لطفا پست آخرم رو بخونید و کمکم کنید
چون صفحات تاپیک قبلی زیاد شده بود احتمال دادم بسته بشه...تاپیک جدید باز کردم
سلام… خیلی ناراحت شدم… چرا اجازه میدی بازیچه دستش باشی…میدونم خیلی سخته ولی اینو بدون بودن باکسی که برات رنجه و آرامش بهت نمیده فایده نداره… نبودن باهاش یه مدت عذاب روحی داره اما عادی میشه… بنظرم خودتو به پاش نسوزون… واسه یکی بمیر که واست تب کنه… بسه دیگه… همه جوره تلاش کردی…بیخیالش شو ولی از هیچ حقی نگذر…لطفا قوی باش و به خودت بیا… نذار خردت کنه
عزیزم مشکل از تو نیست... واقعا نیست
شوهرت معنای زندگی رو گم کرده... به سبزه بودن و روشن بودن پوست نیست...مگه شوهرتون شما رو ندیده بود؟ دیگه رنگ پوست مثل اندام نیست که پنهون باشه. توی همین سایت آقایونی هستن که توی بدترین فشارهای روحی بودن اما خیانت نکردن. تاپیک آقای جوادیان نمونه ی بارز این فشارهاست... من نمیگم طلاق بگیر یا بمون... دانشم اونقدر نیست که در این مورد راهنماییت کنم اما... برای آدمی که بَری از تعهده حداقل غصه نخور... به خاطر چنین آدمی حداقل عزت نفس و اعتماد به نفست رو از دست نده... حداقل خودت غرورت و روحت رو نابود نکن...
الان یعنی اومدم سفر ک آروم باشم...
اما چی شد...
خیلی حالم بده...
نمیدونم وقتی برگردم شهر خودم قراره چی بشه
ولی میدونم توان اینکه ب خانوادم بگم رو ندارم
شوهرم فقط فکرش جدایی.صبح ک بحث شده بود بیست بار گفت من ک گفتم دوست ندارم و نمیخامت
و من بیصدا گریه کردم
میگه از ترحم بات موندم
ااخه من چطور طلاق بگیرم...من تحملشو ندارم....چطور ب خانوادم بگم اخه
از اینکه برگردم ب شهرمون استرس دارم
میترسم
الانم هرچی میخام بش توجه نکنم نمیتونم...خیلی دوسش دارم
اما میدونم ذره ای واسم ارزش قائل نیست
حتی واسه تعهدی ک داده ...واسه خانوادش....
من دلم نمیخاد اسم طلاق بیاد روم
الان نمیدونم چ برخوردی کنم
چی بش بگم
بگم طلاق میخام؟ یا سکوت کنم
سلام عزیزم.حالت رو درک میکنم.البته شاید من یک صدم احساست رو هم تجربه نکردم ولی می فهمم چی میگی.
میدونم کار سختیه ولی خودتو کنترل کن پیشش گریه نکنی.بعدا ممکنه مدام به خودت بگی چرا غرورمو پیشش شکوندم.
از رو اعتماد به نفس و غرور باهاش حرف بزن.نمیدونم شاید حرفی که میزنم درست نباشه ولی به نظرم بدون گریه برو پیشش بگو من نیاز به تعریف از خودم ندارم،انقد خوبیا دارم که دوست داشتنی باشم ولی در مورد انتخاب تو شاید اشتباه کردم.الآن هم دلیلی برای ادامه این سفر نمی بینم بهتره برگردیم و بعد از چند روز تصمیم قطعی رو بگیریم.
برگشتی به خونوادت قضیه رو توضیح بده و با مشورت با اونا تصمیم بگیر.میدونم دل کندن سخته ولی موندن اجباری و با آسیب دیدن غرور و اعتماد به نفست خیلی بدتره.
عزیزم حالتو میفهمم خیلی ناراحت شدم وقتی پستتو خوندم
واقعا نمیدونم چی بگم
این شرایطی که توش هستی حساسه و دانش من در اون حد نیست که بخوام راهنماییت کنم
ولی یه چیزو مطمئنم اونم اینکه مردا از خانومایی که اعتماد به نفس دارن خوششون میاد و تو باید عزت نفستو قوی کنی نه به خاطر نامزدت به خاطر خودت.
سعی کن آرامشتو به دست بیاری و انقد خود خوری نکن چرا این موضوع رو با کسی در میون نمیزاری؟؟ تو به اندازه کافی سکوت کردی و مشکل حل نشده
وقتی ۲۰ بار از صبح گفته نمیخوامت چطور به این فکر میکنی که باهاش بری زیر یه سقف؟؟؟ من نمیگم دل کندن از کسی که دوسش داری آسونه و اگه تو این رابطه خوشحالی و خوشبختیت تضمین کمی هم داشت پیشنهاد میکردم برو و سختیها رو تحمل کن… اما وقتی اون آقا داره میگه نمیخوامت یعنی داره لهت میکنه … ابن آقا اصلا ثبات نداره… چند روز قبل اومد گفت من نمیخوام از دستت بدم حالا میگه نمیخوامت… ببخشید ولی خییییلی بیش از اندازه داری ضعف نشون میدی… همین که جریت میکنه بهت بگه نمیخوامت پاسخ شما نباید گریه باشه…
من هیچ توصیه ای نمیتونم بکنم که بگم صبر کن یا تمومش کن فقط اینجوری فکر میکنم که اگر من بودم یه لحظه هم باهاش نمیموندم… چی فکر کرده پیش خودش که تو رو نخواد… بدرک که نمیخواد … بره دنبال یکی که بخواد
سلام من دوتا سوال دارم میشه جواب بدین؟
1: به نظرت اشتباهات اولیه ت توی انتخاب این ادم چی بود؟اشتباهاتی که منجر شد این اقارو بهش بله بگی
2:شما خودت رابطه قبل از ازدواج داشتی؟اگه داشتی درچه حد بوده؟ماکه همو نمیشناسیم خیلی خوب میشه جواب راست بدین
غصه نخوور عزیزم شاید یکسالی بشه که برای فراموش کردنش زمان بخوای ولی با این ادم موندن تغییرات واقعی میخواد.من جنس مرد و سپسر خیلی کم دیدم که تغییر بکنن
من شبیه وضعیت شما را در دیگران هم دیدم. راهکاری که برای آنها جواب داد این بود که خانم خیلی با قوت قلب طلاق رو قبول کرد و از با برخوردی صلبانه که هیچ نشانه ای از ضعف و وابستگی به شوهرش نبود با او برخورد کرد.
در این حالت بود که دوباره شوهر به سمت خانمش برگشت و یک زندگی از نوع شروع شد.
امیدوارم با تمرین اعتماد به نفس و اتکا به قدرت لایزال الهی این روش برای شما جواب بده
وضعیت تلخیه ولی اینکار همسرت قابل پیش بینی بود به نظرم
بعد از اولین بار که کنار هم بودین ایشون به هر دلیل دیگه مایل به ادامه نبودن و بارها و بارها بهت گفته نمیخواد و فقط مثله یه دوست عادی از سر دلسوزی باهاته و من نمیفهمم تو این وضعیت تو چرا فاصله تو حفظ نکردی؟ چرا شان خودتو حفظ نکردی حداقل تماس ها و پیگیر هاتو کم نکردی؟ هی پیچیدی به دست و پاش گوشیشو چک کردی و... که بفهمی چرا
چرا هربار تصمیم گیرنده و ضربه خورنده تو بودی؟ محکم باش!
خودش واضح بهت گفته و بهترین کار تو این وضعیت فاصله گرفتن و گذر زمانه
رفتارت هم خیلی سریع و لحظه ای بوده .میشد به شکل خیلی بهتری بهش نشون بدی که فهمیدی رابطه شو
به نظر من هنوزم که تو سفرید هیچ حرفی در مورد اون اتفاق نزن دیگه .فاصله تو حفظ کن و دیگه به هیچ وجه التماس و گریه زاری نکن برای ادامه
میدونم بی نهایت سخته ولی عزت نفس تو خیلی مهمه .خیلی
مطمئن باش هر اتفاقی که بیفته بعد ها به خاطر این همه زیر پا گذاشتن عزت نفست ناراحت میشی
دختر خوب طرف بهت رک و راست گفته نمی خوامت،اثبات شده بهت که داره بهت خیانت میکنه.بعد هم که بهش گفتی فهمیدی خائنه دعوا کرده که چرا رفتی سر گوشیم و شما داری غصه میخوری و گریه می کنی؟از همه مهمتر موندی پیشش توی مسافرت؟چقدر میخوای بزاری تحقیرت کنه؟میدونی با این وضع بری توی زندگی چی میشه؟شانس بیاری نگهت داره ولی مطمئن باش باید کلی زن صیغه ای تحمل کنی و حتی شاید کسی رو دائم عقد کنه.هر وقت هم بخوای حرف بزنی میگه گفتم که نمیخوامت خودت موندی.شما باید همون اولین باری که گفت دوستت ندارم توی سفر.خیلی جدی و حتی با عصبانیت بهش میگفتی پس بی خود کردی اومدی در خونمون التماس کردی که ازت جدا نشم و وقت من رو با این شل کن و سفت کن کردنت تلف میکنی. اگه این رو میگفتی جرئت نمیکرد برگرده بگه به خاطر ترحم به شما مونده.مگه اون نبود اومد گفت اشتباه کردم؟این کجاش ترحمه؟بعد هم باید بلافاصله بلیط تهیه میکردی و برمیگشتی شهرتون.حالا هم سریع برگرد و به خانوادت فقط بگو طرف خائنه.مطمئن باش راضی نمیشن توی همچین زندگی وارد بشی.یکم خودت رو جمع و جور کن!مگه طرف کیه؟شما متاسفانه به نظرم یه مقدار گیر کردی توی شخصیت قربانی.دلسوزی واسه خودت رو بس کن.برو جلو آینه وایسا به خودت چک بزن که اجازه دادی انقدر تحقیرآمیز باهات برخورد کنه.رویه ات رو سریعا عوض کن.برو پیش مشاور و روی خودت کار کن.شما با این وضعیت اعتماد به نفس پایین و شخصیت قربانی اصلا آماده ازدواج نیستی.اول خودت رو بساز.اون طرف رو هم کلا فراموش کن.این آدم یا قدرت تصمیم گیری نداره و ضعیفه یا خیلی حرفه ای داره شما رو تخریب میکنه که بعدا توی ازدواج هر بلایی سرت آورد دم نزنی.
سلام دوست من
تاپیک قبلیتونو کامل خوندم
خوندم و از همون اول حرص خوردم و از همون اول میدونستم تهش چی میشه
چه کنم که نمیتونم فقط احساسی حرف بزنم.
از قدیم میگن برا کسی تب کن که برات بمیره
واقعا از ته دلم متاسفم بخاطر تمام اتفاقاتی که افتاده میدونم حالت بده چون اکثرا تجربه خیانت رو داریم میدونیم چه حس دردناکیه و دستام یخ کرده الان
اما عزیزم همه چیز تقصیر خودته.ازین نظر که اینقدر ساده بودی اینقدر خودتو بر خلاف حرف دوستان کوچیک کردی
چرا معنی دوران عقد رو کامل درک نکردی؟دوران عقد یعنی دوران شناخت و بعد تصمیم گیری برای ازدواج.چرا از جدا شدن میترسی؟عواقبش اینه:شما میشی دختر عزیز دوردونه مامان و بابا.مثل سابق به درس و تفریحت میرسی.یه تجربه خیلی تلخ داشتی اما زندگیت تباه نشده.اگه زانکوی عزیز هم یادش باشه تو اون دوران من بهش همین چیزارو گفتم الان ازش بپرس میدونم که از جدا شدنش راضیه هرچند که قلبش آسیب دیده اما بین بد و بدتر بد رو انتخاب کرد
آینده تو خراب نکن گذشته ها گذشته هنوزم راه برای خوشبختی برات بازه قدرشو بدون و خدارو شکر کن که الان نجاتت داد
عشقتو برای پدر و مادرت بذار نه یه خائن که نمیدونه آبروی یه دختر یعنی چی.نمیدونه دل شکستن یعنی چی... هیچی نمیدونه میشه به انسان بودنش شک کرد.حالا بخاطر همچین کسی ناراحتی؟ارزششو داره؟
با غرور برو با خانواده ت صحبت کن و موبه مو همه چیزو بگو و هرچی گفتن رو حرفشون حرف نزن چون شما الان نمیتونی منطقی رفتار کنی و تا الانشم خیلی ناپخته بود رفتارت.اگر از اول خانواده در جریان بودن الان نه اینقدر وابسته میشدی نه اینقدر اسیب میدیدی.اون آقا از احساسی بودنت نهایت استفاده رو کرد دیدی که قصدش چی بود؟حالا برات مشخص شده که داشت گولت میزد که مهرتو ببخشی انگار یه بچه ای.گولت زد و گفت به خانواده م چرا گفتی؟چرا؟چون میخواست از احساساتت آخرین استفاده هارو هم بکنه قبل از اینکه خانواده ت متوجه شن مهرتو هم ببخشی و راحت تر به بی وجدانیش برسه.حالا برات روشن شد که سبزه بودنت هیچ ایرادی نبود؟حالا میدونی چرا از رابطه زناشویی لذت نمیبرد؟همش بهانه بود.عاقل باش شخصیتت بیشتر از اونیکه خودتو بازیچه همچین آدمی کردی.ایشالا خدا کمکت کنه و عاقلانه تصمیم بگیری.
منتظر خبرای خوب هستم,اینکه اعتماد به نفستو بدست اوردی و جایگاهتو پیدا کردی و رفتاری و تصمیمی در شان خودت گرفتی و داری اینده تو میسازی و مطمعنا نتیجه ش خوشبختیته
دختر خوب منطقی باش عاقل باش.بسه احساسی رفتار کردن نتیجه ش رو دیدی؟میگه نمیخوادت از اولم مشخص بود چرا.شان خودتو حفظ کن خانم ارزشتت بیشتر از ایناست
سلام دختر خوش شانس
اونموقع که گفتی همه چیز یهو خوب شد یه لحظه فک کردم فیلم هندی میبینم البته منظور بدی ندارم فقط اینکه همه چیز هیچوقت یک شبه تغییر نکرده و نخواهد کرد ...
اون به رقم روابطی که گذشته داشته و هنوزم ظاهرا ادامه میده این اجازرو به خودش و شما نمیده که تو دلش جا باز کنی ...
فقط برو خدارو شکر کن مهریتو نبخشیدی ...
چرا انقد به فکر بخشش مهریه هستی ...
با سلام
دوست عزیزم
می دونم که به نوشته های من و دیگران کاری نداری و نهایتا کاری که از قبل توی ذهنت هست رو انجام خواهی داد البته 90 درصد افراد همینطورین
فقط میخواستم بهت بگم به نظر من یکی از مواردی که قطعا باید مهریه تمام و کمال گرفته بشه در همین مورد مردای بوالهوس هستش
اصلا لازم نیست چیزی بهش بگی
بهتره زودتر برگردی و با کمک خانوادت مهریه رو اجرا بذاری من اگر جای شما باشم به هیچ عنوان بهش اطلاع نمیدم تا زمانی که احضاریه بره در خونشون. بهتره فرصت نکنه اگر مالی داره به نام کسی بزنه
مهریه باید گرفته بشه نه به خاطر اینکه شما نیاز داری به خاطر اینکه این مرد شما رو بازیچه کرده
مردای بوالهوس متاسفانه درست شدنی نیستن من اگر جای شما باشم هر چه زودتر راهمو تو زندگی از این فرد جدا می کردم
کسی رو سراغ دارم که با چنین مردی سالیان سال با وجود همین شرایط فعلی شما و با آوردن 5 بچه زندگی کرده نهایتا هم چون آقا تنوع زیادی در کوچه و خیابان در انتظارش بوده همسر خودشو در سن 50 سالگی رها کرده و رفته
حسی که شما به این مرد داری حس دوست داشتن نیست فقط این حس هست که اونو غیر قابل دسترس می بینی و از این لحاظ برات ارزشمند شده
هر چی بیشتر منفعلانه ادامه بدی بیشتر بازیچه خواهی شد
به هیچ عنوان یک ریال از مهریه رو نبخش شما با اثبات همین خصوصیات شوهرت میتونی طلاقت رو هم بگیری بدون اینکه مهریه ببخشی
می دونم جدایی خیلی سخت هست از آینده می ترسی از اینکه خانوادتو ناراحت کنی می ترسی ولی همه اینا از شرایط فعلی بهتر هست
فعلا از پیشش برو و کاملا براش غیر قابل دسترس بشو و فکر می کنم الان دیگه باید با خانوادت مشورت کنی پنهان کاری در این موارد فقط باعث تجدید این اتفاقها میشه
لطفا منفعل نباش
واقعا موندم چطور میتونی این همه حقارت رو تحمل کنی.
نمیدونم چرا اینجور وقتا ، یک درصد حتی یک درصد این احتمال رو نمیدین که اینا همه خواست خداست ، تا خدا نخواد یه برگ هم از درخت نمیفته ، چرا متوجه نیستی که خدا داره با این کارا ، راه رو بهت نشون میده ، یادم نمیاد چند سالته ولی چرا فکر میکنی که دنیا تموم شد وفقط همین یکی رو تو زندگی دوس داری ، جالب اینجاست که خودش علنا میگه دوستت نداره.
چرا فکر نمیکنی که اگه جدا بشی ، در آینده کسی پیدا بشه که تورو واقعا به خاطر خودت بخواد ، یه زندگی آروم و عاشقانه کنارش داشته باشی ، نه کسی که تو صورتت نگاه میکنه و میگه نمیخوامت
دختر جون چقد دست و پا میزنی
البته حق میدم بهت
تو تاپیک قبلیتم نوشتم
میشه بدونم علتی که باهاش ازدواج کردی چی بوده ؟ چه نکات مثبتی داشت ؟
از قیافش خوشت اومده بود ؟
هزار تا حرف دارم بهت بزنم ولی حس میکنم گوش نمیدی به حرفا ... همش دنبال دلتی
در تایید حرفای گل گندم باید بگم که الان بعد از گذشت چندین ماه از دوران دعوا و حدود سه ماه از جدایی محضری حس رهایی دارم احساس میکنم همه ی اون اتفاقا یه خواب بوده
و مطمئن هستم اگر صدبار هم به گذشته برگردم ما باز از هم جدا میشدیم چون به درد هم نمیخوردیم.
من از جداییم خوشحال نیستم ولی آرامشی که از دست داده بودم تو دوران متاهلی الان دوباره برگشته.
همه ی این روزا تموم میشه و به خودت میخندی که انقدر خودتو اذیت کردی.
البته من مهریمو نگرفتم و توافقی جدا شدم بعد جدایی چندتا مورد ازدواج پیش اومد که یکیشون جدی شد و تو تاپیک اخرم توضیح دادم.
آدم مناسبی واسه ازدواج نبود ولی در ظاهر بسیار باشخصیت جلوه میکرد اما جالبه که بدونی به من گفت دوران عقد شما طولانی بوده و رابطه احساسیت با نامزدت بیشتر و من رو این مورد حساسم و مورد دیگه اینکه گفت مهریتو گرفتی و من گفتم نه توافقی جدا شدم و جالبه که این حرف من یه حسی تو طرف مقابل ایجاد کرد که انگار تقصیر من بوده این جدایی که مهریمو نتونستم بگیرم و این مورد رو دوران طلاق هم اطرافیان بهم گفتن که وقتی مهریه نگیری خودت میری زیر سوال ولی من راضیم که توافقی جدا شدم و حس این آقا یا حرف بقیه هم برام اهمیت نداره. من بدون کشمکش همه چیو تموم کردم. حالا اگه بیفتی دنبال مهریه این خودش استرس زا هست. بازم تصمیم با خودته. من هواستم شرایط کلی بعد از جدایی رو برات توضیح بدم که کمک کنه خودت بهترین تصمیم رو بگیری.
سلام
مرسی از راهنمایی همه
راست میگین
من همش پی دلم رفتم و بی نهایت تا درجه آخر خورد شدم...شخصیتم...غرورم...ظرافت دخترونم...
امروز برگشتیم
در جواب دوستی ک گفتن چرا بله گفتی
چون خانواده بسیار خوب و مورد تایید پدرمادرم داشتن
چون خودش بم ابراز علاقه میکرد
چکن چندیدن بار اومدن
چون خانوادم قبولش داشتن و چون خودم بش علاقه پیدا کردم
این آدم تا تونست منو له کرد
حتی یذره فکر نمیکنه من چ بلایی سرم بیاد با حرفایی ک میزنه
نمیگه دختره دلش میشکن
حالا هم میگه برو ب خانوادت بگو
گفتم دیگه بسه اطاعت از تو!!! گفتم همونطور ک اومدی خواستگاری خودتم میای میگی ک میخایم جدا بشیم
چرا همه مسولیتها رو دوش من باشه
واقعا مهرش از دلم رفت
چون به چشم دیدم ک نمیخادم...که واسم ارزش قائل نیست
الان فقط عادت بش دارم و از تنهایی میترسم...
میدونم میگذره
ولی من ازش نمیگذرم ک منو بازیچه کرد
پیدونم خانوادم نمیذارن مهریه بگیرم....میگن ارزش تو به پول نیست...
هنوز ب خانواده نگفتم... دلم میلرزه ک بگم... مادرم دق میکنه.... اصلا فکرشو نمیکنن...
ولی بهر حال دیگه تصمیمم جداییه..حتی اگه اون بخاد...
خندم میگیره چقد زودباور بودم ک اومد گفت دوستت دارم و من چ خالصانه پذیرفتم و بی دریغ محبت....!
از خودم متنفرم ک انقد حقیر شدم ..ک انقد احساسات ب خرج دادم
اما نمیخاستم بعدا بگم کاش تلاش کرده بودم....
بیخیال
حالا واقعا مهریمو بگیرم؟
اگه طلاق توافقی باشه مهریمو میدن؟
چقدر این طلاق دورش طول میکشه؟
ترم آخرم هستم و انقد درسم خوب بود اما این ترم نمیتونم برم امتحان بدم..اتگیزه ندارم...
سلام دوست عزیزم خیلی متاسفم
اول برای خودم که این همه عذاب میکشم که همسرم بهم علاقه نداره و تلاشم بی نتیجه بوده چون حتی دلیلشم واضح بهم نمیگه دوم برای شما که همسرتون باهاتون اینکارو کرده
کاشکی اینقدر وجدان داشتن مردونگی داشتند که میفهمیدند ما هم ادمیم احساس داریم
چرا اینقدر وجدانها خوابند کجا رفته اون همه مردونگی و غیرت کجا رفت شرف و ابروداری
کجاست انسانیت
چرا ؟؟
شما ها که معیارتون علاقه تون رو نمیدونید چرا دختر مردم رو بدبخت میکنید این انصافه
همه ارزوهامون مثل دود رفت اسمون و ناپید شد
تصمیم درستی گرفتی خانومی… یادت باشه جریت و جسارتت رو حفظ کنی جوری که تو اونو دور انداختی نه برعکس… تنها چیزی که حقته و قانونا میتونی ادعا کنی مهریته… من باشم برا چزوندنشم که شده میگیرمش… البته یکی از آشناهامون این مورد براش پیش اومد و مهریشو بخشید چون میگفت اگه مهریه بخوام طلاقم طول میکشه ولی توافقی جدا شدن و چند ماه بعد یه ازدواج موفق داشت در صورتی که اگر مهریه میخواست یکی دوسال طول میکشید و از آیندش عقب میموند و مورداش رو از دست میداد… سبک و سنگین کن و خوب فکر کن … ببین چه تصمیمی برا ایندت مفیدتره… همون کارو بکن … در پناه حق
سلام
چرا به خودتون میگید بدشانس؟!
چرا فکر نمیکنید که خییییلی خوش شانسید که توی دوران عقد و قبل از رفتن سر زندگی،متوجه این مسائل شدید.
این آقا اگه به ظاهر شما میلی نداره و دوستون نداره نشونه ایرادی در شما نیست.اعتماد بنفستون رو حفظ کنید و نزارید کسی که حتی نمیتونه پای تعهد ازدواجش بایسته ناراحتتون کنه.
خداروشکر کنید که همچین آدم ضعیفی دوستتون نداره.قوی باشید،شما همه تلاشتون رو کردید
.من دوست ندارم کسی رو تشویق به جدایی کنم. ولی رابطه شما با این آقا هیچ آرامشی برای شما نداره.
نگران حرف مردم نباشید.آرامش و خوشبختی شما از همه چیز مهمتره.
یک مدت که بگذره هم خودتون فراموش میکنید هم اطرافیان.
ما خانوما با فکر کردن زیاد به مشکلاتمون و پر و بال دادن به اون خیلی خودمون رو آزار میدیم،لطفا برای خودتون ارزش قائل باشید.شما لیاقت مردی رو دارید که عاشقتون باشه و براتون ارزش قائل باشه.
با موندن با این آقا فرصت یه زندگی خوب رو از خودتون میگیرید.
از خدا براتون طلب صبر و آرامش دارم :72:
اخه الان هرچقدم بگم ک خوب شد شناختمش بازم من بدشانسم
بالاخره با این طلاق اسم مطلقه میاد روم
مسیر زندگیم عوض میشه
تو خانواده طلاق خیلی بده
نمیدونم عکس العمل خانوادم چی خوهد بود
الان پوچم
اصلا نمیخام کسی رو ببینم.... مات و مبهوتم....
دوستامو میبینم غصه میخورم...ک چرا من!!!
اصلا فکر نمیکردم ی روز طلاق بگیرم....
هنوز تو دلم میگم شاید بشه برگشت....ولی خندم میگیرا....
الان منتظرم تاوبیاد با خانواده صحبت کنیم...
بنظرتون قبلش خودم زنگ بزنم ب پدر یا مادرش؟؟
چیکار کنم
چطور ب خانودم بگم
ای خدا
کاش میمردم
سلام .
من احساس میکنم این وسط شما هم مقصر بودید .... ( البته با عرض معذرت ) از طرفی برخورد شما هم در مورد خیانت درست نبوده .....
ببین خانم محترم برعکس پست های قبل می گم زود تصمیم به طلاق نگیر .
بهتر برید مشاوره .
==========================درسته همسرت گفته بود به قیافه ات میلی نداره ... ولی افکار منفی شما هم به صحبت های ایشون دامن زده و توسعه اش داده . این افکار منفی حتی در انتخاب نام کاربری شما کاملا مشخص هست.
==========================
موندم چه جوری به راحتی پست میدید و دل یه خانم رو نسبت به شوهرش سرد می کنید . ( مخاطبم بعضی از پست های بالاست )
درسته شوهرش شاید به سری بدی داشته باشه ولی خود شما توی پست ها از ویژگی مثبتش هم گفتید ..
پس عجله نکنید و سریع تصمیم به طلاق نگیر .
یه چیزی می گم ....حتما بهش عمل کن اگه برای صحبت با خانواده ها اومدند ... نهایت احترام و ادب رو رعایت کن ... چه با خودش چه خانواده اش .....نقل قول:
الان منتظرم تاوبیاد با خانواده صحبت کنیم...
هرگز صدات رو بالا نبر ...
حتی ابروش رو هم نریز ... ببین شما ها هنوز زن و شوهر هستید ... زن و شوهر لباس هم هستند (هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ ) خاصیت لباس بوشاندن عیب هاست ..
یا علی .
خیلی متاسفم عزیزم
بله میتونه از لج اینکه مهریت رو بزاری اجرا طلاقت نده حتی یا چند سال
و اینکه اگر بخوای زودتر ازش جدابشی باید توافقی جدا بشی
خودت باید ببینی کدوم راه آرومترت میکنه
1.رفتن مدام به دادگاها و صبرو تحمل برای گرفتن کم کم مهریه که کمی هم ادب بشه و بدونه بازی با زندگی دختری راحت به خوردن اب نیست!
(البته یه پیشنهاد دارم برات اگر ملکی چیزی به نامشه بدون اینکه بهش بگی مهریه ت رو بزار اجرا تا ملکش رو ظبط کنن تا مهریت رو بگیری)
2. اینکه طلاق نوافقی بگیری و اون رو راحت رها کنی تا به زنها و دخترای دوروبرش برسه
همه ی ما میگیم راه اول رو انتخاب کن اما ما نمیدونیم ارامش تو تو چه چیزه شاید ارامشت با دومی بدست بیاد
پس خوب فکر کن ببین کدوم راه ارومت میکنه
و یه مورد دیگه اینکه امیدتو بزار کنار خودتم میدونی این زندگی زندگی نمیشه
پس بشین فکر کن و بنظر من خودت به خانوادت بگو مقصر اونه تو چرا خجالت میکشی؟
بهشون بگو با زن دیگه ای در ارتباطه تمام حقیقت رو بگو..
برات ارزوی ارامش دارم
2.
جالبه که بعضی از دوستان بعد از تمام ماجراهای پست قبل و این پست هنوزم این دختر رو مقصر میدونن.در مورد کم بودن اعتماد به نفسش همه بهشون تذکر دادیم ولی من نمیدونم چرا این دید در جامعه هست که زن باید بسوزه و بسازه و مردی رو که ادب و شخصیت نداره تازه ادب کنه(اون آقا اگر یک ذره شخصیت داشت سعی نمیکرد با تحقیر این خانم و از بین بردن اعتماد به نفسش خودش رو عزیز کنه).زن باید بشینه و صداش در نیاد و عیب های آقا رو از دنیا مخفی کنه و سعی کنه غیرمستقیم طوری که به غرور آقا برنخوره با به قول معروف "سیاست زنانه" یک ذره زندگیش رو قابل تحمل کنه ولی همین آقایون کدومشون غرور خانومشون براشون مهمه؟چند نفر آقا از حالات و روحیات و شیوه فکر کردن خانم ها آگاه هستن؟چقدر آقایون دارند تلاش میکنن زندگیشون رو حفظ کنند؟(منظور درصد کل توی اجتماعه وگرنه همین جا آقایونی هستند که با چنگ و دندون برای زندگیشون میجنگن.).به نظر من دوره ای که ما زن ها باید عیب مرد رو بپوشونیم و مادر دومش باشیم تموم شده.مرد اگر مرده و ازدواج کرده باید متعهد باشه و اگر راه اشتباه رفت عواقبش تمام و کمال و با شدت بکشه. اون وقت یاد میگیره هر سلامی علیکی داره و یاد میگیره وقتی هنوز آدم ازدواج نیست یا خلا شخصیتی داره با زندگی بقیه بازی نکنه.
بنظرم یبار دیگه تاپیک این بنده خدارو از اول بخونید.دوران عقد یعنی دوران شناخت.برای چی آینده شو خراب کنه؟به پای کی بسوزه و بسازه؟اونیکه باید بگه بیا زندگی رو بسازیم همسرشونه نه شما.اون آقا میگه نمیخوامت همه کاریم کرد که زندگی رو از هم ببپاشونه.یکم انصاف داشته باشین چرا یه دختر طفل معصوم باید به پای یه مرد خودخواه بسوزه و بسازه؟پس فردا با یه بچه تو بغل و مهر طلاق بره خونه باباش وجدانتون راحته؟اصلا عقلانی نیست زندگی با همچین مردی اونم وقتیکه خودش اظهار پشیمانی نکرده.واقعا نمیدونم چرا کسایی رو که منطقی نظر دادن رو محکوم کردین.این دوران دوران شناخته و ایشونم خیلی خووب نامزدشونو شناختن الان راه مشخصه چطوری میگین زندگی کن باهاش؟ببخشید اینارو گفتم چون واقعا دلسوزانه نظر میدم حس میکنم تمام اعضا خانواده خودمن.کدوم زن و شوهر؟سالی که نکوست از بهارش پیداست این اقا بی انصافی رو به نهایت رسوند حالا شما میگی بساز؟مگه سعی نکرد بسازه؟مگه نسوخت؟اینم نتیجه ش اسیب بیشتری دید و داره وابسته تر میشه.
دوست من اصلا از طلاق نترس و از راهی که خدا جلو پات گذاشته نهایت استفاده رو کن
همه آقایون و خانما اوایل ازدواج عشق و محبتشون بیشتر از هر زمانیه و بعد از اینکه وارد زندگی مشترک شدن کم کم فروکش میکنه.یعنی الان این اقا دوران خوب بودنشون بود دیگه ببین بعدا چی میشه.
لطفا با چشمای باز تصمیم بگیر
سلام .
قبل از این که بخوام حرفی بزنم .... اگر جسارتی کردم عذرخواهی میکنم . به شخصه سعی میکنم همیشه ادب رو رعایت کنم چه توی دنیای مجازی چه توی دنیای واقعی . چون واقعا اثرش رو توی زندگی دیدم ...
الان هم اصلا قصد بحث کردن رو ندارم . و فقط جواب بخش هایی از صحبت های شما بزرگواران رومیدم . و دیگه هم پستی نمیزنم چون اصلا تمایلی به بحث ندارم .
من عرض کردم ایشون هم در این ماجرا مقصر بودند . حالا میزان و درصدش رو عنوان نکردم .... که چه کسی بیشتر مقصر هست .نقل قول:
هنوزم این دختر رو مقصر میدونن.
عیب پوشی یه صفت اخلاقی خیلی خوب هست زن ومرد هم نمیشناسه . اصلا ربطی هم به زندگی یک زن و شوهر نداره .نقل قول:
زن باید بشینه و صداش در نیاد و عیب های آقا رو از دنیا مخفی کنه
کافی هست یه سرچ در مورد عیب پوشی بکنید .
زن لازم نیست که بشینه و صداش در نیاد اصلا اگه یک همیچین رفتاری داشته باشه نشانه ضعف اون هست و مهارت اجتماعی رو بلد نیست . درسته صحبت از پوشاندن عیب ها رو گفتم . ولی نگفتم که عیبی کسی رو نگیم . عیبش رو بگیم ولی تنها و تنها به خودش بگیم .... قصد سرزنش نباشه برای اصلاح بهش بگیم . زمان و نحوه بیانش هم خیلی مهم هست .
من تنها گفنم سریع تصمصیم به طلاق نگیر و اشاره کردم مشاوره برید .. معمولا تصمیماتی که در شرایط احساسی یا در حالت عصبانیت گرفته میشه توی اکثر مواقع اشتباه هست ... برای همین گفتم فعلا سریع به تصمیم برای طلاق نگیر .نقل قول:
به پای کی بسوزه و بسازه؟اونیکه باید بگه بیا زندگی رو بسازیم همسرشونه نه شما
نه هیچ صحبتی از بساز کردن ... نکردم ... نوشته های پست قبلی ام هم شاهد این موضوع هست .
من هم مثل بقیه اعضای محترم این سایت نظر دادم ... این حق رو به من هم بدید من هم عضوی از این سایت هستم ... و نظر خودم رو گفتم .
اگر جسارتی کردم عذرخواهی می کنم .نقل قول:
واقعا نمیدونم چرا کسایی رو که منطقی نظر دادن رو محکوم کردین
من سعی میکنم هیچ وقت چیزها رو تعمیم ندم ...مثلا اگه یکی فرضا تو هفته یه بار دیر از خواب بلند میشه نباید تعمیم بدیدم همیشه دیر بلند میشه . شما هم الان دارید یک صفت بی انصافی رو توی شوهرش تعمیم میدید این تعمیم دادن اصلا درست نیست . من باز هم عرض میکنم صحبتی از بسار بودن نکردم فقط گفتم که سریع تصمیم به طلاق نگیرد .نقل قول:
این اقا بی انصافی رو به نهایت رسوند حالا شما میگی بساز؟
=================
مخاطبم جمله زیر اول خودم بعد هم به همه :
توی دعواها حرمت ها رو نگه داریم ... همه پل های پشت سرمون رو خراب نکنیم ....
با سلام و احترام
عجب تاپیک طولانی .....
دختر بدشانس!!!! لطفا توجه کنید.
بر اساس صحبت های شما و همچنین تفسیر های شما و همچنین تفسیر سایر دوستان از مشکل شما ، تشخیص هایی به ذهن می رسد. اما اینکه اینها دقیقا درست هست یا نه قابل ارزیابی نیست.
اما آنچه قطعا به نظر می رسد که همسر شما مشکل دارد. و مشکل ایشون به شدت زندگی شما را با تخریب مواجه کرده است.
به جای اینکه مرتب بیایید اینجا گزارش کنید. باید یک راهکار منطقی و عملی را طی کنید تا نتیجه نهایی.
فاز اول:
از او می خواهید به اتفاق هم به مشاوره بروید و همه حرفهایتان را دو نفر بزنید و دقیقا زندگیتون ارزیابی شود. اگر قابل ادامه دادن هست ادامه دهید و اگر زیر نظر مشاور به این نتیجه رسیدید که جدا شوید، آنگاه جدا می شوید.
اگر ایشون قبول کردند و دو نفری نزد مشاور رفتید پس با انجام این فاز ، به نتیجه می رسید و دیگر نیاز به ادامه این تاپیک نیست.
فاز دوم:
ممکن است به هر بهانه ای ایشون به مشاوره نیاید و قبول نکند. در آن صورت به او بگویید:
نا گزیر از بزرگان فامیل دو طرف دعوت می شود که یک بار برای همیشه این پرونده حل شود و مسئول فاش شدن اطلاعات احتمالی در این جلسه ایشان هستند.
اگر دعوت فامیل را نپذیرفت پس مشاوره را قبول کرده است و به فاز یک می روید و مسئله را حل می کنید.
اما اگر بحث کرد، دعوا کرد و مشاوره را هم نپذیرفت شما 3 روز به او وقت می دهید که قبول کند به مشاوره بیاید یا شخصا دعوت فامیل را انجام می دهید.
اگر طی این سه روز مشاوره را پذیرفت به مشاوره می روید و و به فاز یک وارد می شوید.
اما اگر بهانه آورد و مشاوره نیامد، شما پدر و مادر خودتون، پدر و مادر ایشون و اگر کسی از فامیل شما یا فامیل آنها فردی هست که مطمئن هستید نظرات خوبی دارند را در یک جلسه کاملا رسمی دعوت می کنید.
و به اطلاع همسرتان هم می رسانید که برای بیان نظراتش به جلسه بیاید.
در آن جلسه کاملا شفاف نظر همسرتون را می گویید، و نگرانی های خودتون را نسبت به ارتباطات او به طور کلی بیان می کنید.
و در آن جلسه باید همسرتان نظر کلی خود را مبنی بر ادامه دادن یا ندادن به زندگی بیان کند.
با توجه به این جلسه وارد فاز سوم می شوید.
فاز سوم:
الف) اگر ایشون تعهد کرد و زندگی بهبود پیدا کرد که عالی هست. و حتی اگر کمی مشکلات داشت اماادامه یافت شما شروع به بازسازی زندگی می کنید.
ب) اگر در جلسه ایشون قبول نکرد و بحث و درگیری و مجادله پیش آمد، پس واقعا خواهان ادامه زندگی به معنی واقعی کلمه نیست.
ج) اگر توضیحاتی داد و انتظاراتی را بیان کرد که از شما دارد و به حق بود شما تعهد می کنید که انجام دهید و زندگی را بازسازی می کنید.
د ) اگر جلسه را با حرفهایی پیچوند و فردای آن روز دوباره کار خود را شروع کرد، شما نیاز دارید که یک وکیل قوی استخدام کنید نه برای طلاق، بلکه برای مهریه و ....،
یعنی او را به سادگی رها نمی کنید. بلکه با اهرم مهریه اقدام می کنید.
اگر فرد تحت این اهرم و فشار به تغییر اقدام کرد یا برای درمان خود به روانشناس بالینی مراجعه کرد که شما به هدف خود رسیده اید.
اما اگر تغییری ایجاد نشد. با توجه به اینکه همه فازها را رفته اید تصمیم نهایی را بدون عذاب وجدا می گیرید.
این تصمیم کاملا به خود شما بستگی دارد که توان خود را ادامه دادن یا ندادن به این زندگی ارزیابی کنید.
هیچ کس به شما نمی گوید فقط زندگی کن یا فقط طلاق بگیر، تنها شما بر اساس توانمندی خود و فازهایی که گذرانده اید به تصمیم خواهید رسید.
امیدوارم از زدن پست های دیگر کاملا اجتناب کنید و عملا وارد اجرای فازهای فوق شوی.
گزارش نهایی را هم پس از اینکه به تصمیم آخر رسیدی و قطعی شد اینجا ارائه بده.
چون عادت به این فضا و حرف زدن و شنیدن شما را از عمل دقیق و کاربردی بازداشته است.