دلهره
یه کلاسی هست،از اول ترم نرفتم.تداخل داشته،همون اول نرفتم بگم.چون بین دو
کلاس 2ساعت فاصله بود.چون استادشم می شناسم،تعطیلی زیاد داره می ترسیدم
برم،تشکیل نشده باشه،هر دو از دست بدم.فردا می خوام برم.نمی دونم استاد چی می گه.
بار سومه می گیرم.
نمایش نسخه قابل چاپ
دلهره
یه کلاسی هست،از اول ترم نرفتم.تداخل داشته،همون اول نرفتم بگم.چون بین دو
کلاس 2ساعت فاصله بود.چون استادشم می شناسم،تعطیلی زیاد داره می ترسیدم
برم،تشکیل نشده باشه،هر دو از دست بدم.فردا می خوام برم.نمی دونم استاد چی می گه.
بار سومه می گیرم.
من دارم از شادی می ترکممممممم........به یه عالمه دلیل اما خوشحالم.......خیلی........مرسی خدا:203:
- - - Updated - - -
فرهنگ ؟
به قول برایان تریسی غورباقت قورت بده!....زود پاسش کن بره پی کارش و دلهرتم حل بشه.من همیشه سخت ترین و بی خود ترین کارهارو اول انجام میدم که از شرش خلاص بشم.
خوشبحالت کیت کت ، انشالله همیشه لبت خندون باشه و شاد باشی:)
ولی من دلم بدجور گرفته :(
تاحالا شده یک نفر بخاطر بی دقتی خودش درموردتون دچار سوتفاهم بشه بعد سوتفاهمش عمومی اعلام کنه و افکار بقیه هم تحت تاثیر قرار بده، شما خصوصی اونو متوجه اشتباهش بکنین، قبول بکنه اما عموم و درجریان اشتباهی که کرده نذاره و باعث بشه بقیه تو همون تفکر اشتباه بمونن :(
خیلی حس بدی به آدم دست میده، احساس میکنه بخاطر کاری که نکرده، مجازات شده!
امروز همچین حس بدی به من دست داد:( وقتی منظور بدی نداری اما بد برداشت میشه :( :302:
دختری؟مرسییییی والا بعد مدت ها انگار یه پرده ای از جلو چشمم رفته کنار و دارم میبینم.میشنوم و میفهمم....خیلی عجیبه!
بی خیالشون باش!.البته من خودم مثل چی خود خوری میکنم!!!!!!اما خدایی هیچ کس ارزش نداره آدم ناراحت بشه به خدا!!!!مگه کین!؟
درود
شوهر بودن خیلی سخته و از اون سخت تر پدر بودن هستش.اولا فکر میکردم بزرگترین مشکلم شاید از نظر مالی باشه برای بچه دار شدن البته مسئله اقتصادی بسیار تاثیر گزار هستش و در این موضوع هیچ شکی وجود نداره!ولی حالا متوجه میشم مسئله تربیت بچه بسیار دشوارتر از تصورات من و همسرم بوده مقاله ای که دیرو مطالعه کردم و در سایت وزین همدردی قرار دادم پیرامون تاثیر دوران کودکی و ناهنجاری هایی که درش اتفاق میوفته در بزرگسالی نکاتی که توسط شخص مشاور به انها اشاره شده بود خارج از تصورم بود.هرچند اطلاعات مختصری داشتم از قبل که تاثیر بسیار زیادی داره دوران 2تا 7 سالگی فرزند و اینکه بیشترین تاثیر را از پدر و مادر میگیره فرزند و اینکه بچه پیش خودش پدر و مادرش را همانند خداوند قوی و محکم و معصوم بدون اشتباه کردن تصور میکنه و این مورد باعث میشه تا روی رفتار و گفتار و عادت ها و شخصیتی که دارم بیش از پیش توجه کنم و سعی کنم دانش و مهارت و اگاهی خودم را بالا ببرم و سعی در بهتر شدن و کاملتر شدن خودم داشته باشم مقالش واقعا برام جالب بود وقتی دیشب توی روزنامه کارون مقالش رو به همسرم نشان دادم و ایشون هم مطالعه کردن سوالی ازم پرسیدن که بدجور ذهنمو بخودش مشغول کرده و اونم اینه چجوری پس ما باید باهاش رفتار کنیم و حرف بزنیم که درست باشه و توی شخصیتش تاثیر مثبت بزاره واقعا سخته پدر و مادر بودن خیلی سخت
پ.ن:نمیدونم چرا اینقدر دوس دارم همسرمو اذیت کنم و بعضی وقتها حرصشو در بیارم خیلی کیف داره خدایی :58::311: مخصوصا وقتی بجای گفتن مادرت میگم ننت و یا مارت(به زبان محلی) یا بجای اسم پدرت میگم پی یرت (به زبان محلی) لذتی که داره وصف نشدنیه با اینکه میدونم اشتباهه ولی بازم میگم نمیشه از لذت گفتنش به این راحتی گذشت :227:
جناب خاله قزی عزیز، برادر گرامی!
بله پدر و مادر بودن در کنار شیرین بودن بسیار سخت و حساس است. در عین حال بسیار بسیار ساده! شاید تعجب کنید ولی من به این موضوع دست پیدا کردم.
اگر و فقط اگر خودت باشی بچه خودش تربیت میشه. جلوی بچه نقش بازی نکنی و خود واقعیت باشی، بچه اونچیزی که باید بگیره رو میگیره. اگه شما آدمی مثبت نگر، مهربان، موذی، بی انصاف یا هرچیز دیگری باشید، هرچقدر هم که سعی کنید با بچه یه جوری رفتار کنید که درست باشه، بچه اون ذات واقعی شما رو میشناسه و از روی اون یاد میگیره.
من و همسرم از ابتدای به دنیا اومدن دخترمون تصمیم گرفتیم فقط خودمون باشیم. نه یه پدر و مادری که دارن بچه تربیت میکنن. که به همین خاطر بیایم رفتارامونو عوض کنیم. تصمیم گرفتیم خودمون باشیم و خودمون آدمهای خوب و بی آزاری باشیم تا بچمون هم همینطوری بزرگ بشه. گاهی باهم بحث و دعوا میکنیم، که همون رو هم بچه باید ببینه، و بعدش که باهم آشتی میکنیم تا بچمون یاد بگیره چجوری باید مشکلات رو حل کرد.
پ.ن.: :18:خیلی سخت نگیرید. همینقدر که به عمد مامانشو اذیت نکنید خودش یه تربیت بزرگ برای مهدیه سادات و یه تذهیب نفس بزرگ واسه شماست. ایشالا همیشه سلامت و زیرسایهء پدر و مادرش باشه.:72:
خاله قزی گرامی،استاد اذیت همسر!:unconscious:
من هم با حرفهای مو فری فری عزیز -که خیلی آواتارش نمکیه- موافقم.تلویزیون دکتر شهرام اسلامی،روانشناس کودک رو دعوت کرده بود.خیلی شیوا و کاربردی صحبت میکنند.گفتگوشون راجع به تربیت کودک بود.میگفتد:خیلی از پدر مادرها نگران چگونه تربیت کردن فرزندشون هستن.کتابها و مقالات زیادی میخونن و دنبال اجرای اونها روی فرزندشون هستن.دنبال برنامه ریزی و دو دو تا چهارتا کردنن که چه جوری کودکشون رو تربیت کنند.ولییییییییی بهترین روش تربیتی ،نحوه رفتار پدر،مادر با یکدیگر در خونه است.میگفتند:اینکه زن و شوهر چه جوری با هم رفتار کنند،چه جوری بحران ها رومدیریت کنندو.... بهترین شیوه تربیتی هست.
من هم کاملا موافقم.به نظرم حالا شما 100 بار به کودکتون بگو با شیشه آب نخور،کار درستی نیست ولی وقتی میبینه شما میری سر یخچال با شیشه آب میخوری خوب عمل شما براش ملموس تره تا حرفتون.
اگه دوست داشتید سری به سایت زیر بزنید صحبت هاشون رایگان برای دانلود هست:
دکتر شهرام اسلامی | دانلود سخنرانی روانشناسی
pain doesnt show up In our lives for no reason.
its a sign that something in our lives needs to change.
درد،بی دلیل در زندگی مان نمایان نمی شود؛
بلکه نشانگر این است که
جیزی در زندگی ما نیاز به تغییر دارد.
برای ههمون؛وقتی حال بدی داریم
سلاام دوستای خوبم امیدوارم همتون شاد و خوشحال باشید ...
امروز امتحان دارم:54:
با این کار و مشغله های فکری دیگه تمرکزی واسه درس نمیمونه ...:97:
کار ناخن رو هم کم کم دارم آموزش میبینم البته فعلا مبانیش رو یعنی تو یه گروه عضو شدم همش فیلم و اموزش های تئوری هستش تا یکی دوماه دیگه هم که پولم اوکی بشه میرک واسه خرید وسایل و اموزش اصلی ....
رضا هم فعلا به خاطر مرگ عموش رفته شهرشون و فقط روزی 1دقیقه تلفنی حال و احوال پرسی میکنیم به خواهرش دیروز برای عرض تسلیت زنگ زدم ...
یکی دو روزه انگار ارامشم بیشتر از قبل شده چون به بدی ها و کاستی ها فکر نمیکنم همش دارم مثبت فکر میکنم که اون پسر خیلی خوبیه نسبت به اطرافیانم و اگرم لازم باشه بد یکی دوسال باهاش میرم شهرشون و مامانمم راضی میشه فقط امیدوارم این ذهنیت یه رویا نباشه ...
روز همتون خوش ....
کیت کت جون خوشحالم که تو خوشحالی دوست خوبم ..:43:
خدارو شکر......وای واقعا دیدی همه جا میگن به داشته هاتون فکر کنید!!!!واقعا جواب میده!الان داشتم تو 40 شب دعا به سارا میگفتم به نعمت هات فکر کنی اروم میشی.
توام دقیقا ببین به خوبی ها فکر کنی حالت خوب میشه.افرین دوستییییییییییی
ممنونم ازت
- - - Updated - - -
خدارو شکر......وای واقعا دیدی همه جا میگن به داشته هاتون فکر کنید!!!!واقعا جواب میده!الان داشتم تو 40 شب دعا به سارا میگفتم به نعمت هات فکر کنی اروم میشی.
توام دقیقا ببین به خوبی ها فکر کنی حالت خوب میشه.افرین دوستییییییییییی
ممنونم ازت
حال الان من گرفته است
فردا میانترم دارم
آمدم کتابخونه درس بخونم اون وقت جزومو خونه جا گذاشتم
این مثال الان در وصف حال منه
خدایا عاشقان را غم مده
بهلهههه همچین دانشجوی باحالیم
این بود احوال من در این لحظه
سلام سلام:72:
مباااااارکا باشه این وصلت فرخنده ، عروس شدنت مبارک عزیزم. http://www.forum.zibatan.ir/images/smilies/cancan.gif
ترانه جان خیلی خوشحال شدم، خیلی زیاد ...
این آقای خوشبخت کی میتونه باشه یعنی!؟؟!http://olumpezeshki.ir/images/smilies/%2840%29.gif
ترانه جون شما هم عروس شدی دوستات رو فراموش کردی؟!؟ ما فقیر فقرا رو فراموش نکن دوستی!:47: ما که شما رو فراموش نکردیم هیچوقت،
ان شاء الله که همیشه دوستان تو خوشی هاشون ما رو یادشون بره البته
حتما الان ترانه خیـــــــــلی سرش شلوغه، دارن کلبه(!) عاشقانشون رو میسازن:18:
بسلامتی
خدا کنه همه مجردها بتونن این روزها رو تجربه کنن و با همسرشون زندگی عاشقانه داشته باشن
----------------------------------------------------
از حضور جناب sci هم که خیلی خیلی خوشحال تر شدم:72::72::72:
---------------------------------------------------
آقای آرام و روزنه :72: اگه خدا قبول کنه دعاگویتون هستم،
-------------------------------------------------
دوستانی هم که رفتن کربلا کاش ما رو هم یادشون باشه اونجا!سفرشون بی خطر
------------------------------------------------
خیلی وقته خبری از she عزیز نیست، کاش بیشتر میومد همدردی . دعا کنیم حالش خوب باشه ،و مشکلات زندگیش رو به بهبودی. دلم واسش تنگ شده.
ستیلا جان هم نیست،حتما اونم داره شیرینی عروسیش رو واسه همدردی ها آماده میکنهhttp://www.forum.zibatan.ir/images/smilies/91.gif
-----------------------------------------------
در آخر هم باید جناب صابر برخورد تندی کنیم! شما که امتحان داری چطور جزوتون رو فراموش کردین!؟!؟ بعدش هم به جای اینکه به درستون برسید اومدین همدردی؟! http://www.forum.zibatan.ir/images/smilies/5.gif
----------------------------------------
و در آخر هم از حال خودم بگم ،خوبم به خوبی شما دوستان
قبلا گفته بودم یه دفترخاطرات و دل نوشته! دارم واسه حدود 12 سال پیشه ،هر از گاهی توش می نویسم، امروز بعد 1 سال و نیم رفتم سراغش دوباره! باورم نمیشد این همه مدت اینقدر زود گذشته...
صفحه هاش رو ورق زدم ، خیلی حرفای تلخ و شیرین توش هست، ولی چیزی که ثابته توش ،اینه که گفتم خدایا ممنون،چون همیشه بهم لطف داشته.... خیلی زیاد...کاش بتونم اونطور که باید شاکرش باشم... و همیشه همینطور هوامو داشته باشه
این روزها هم خبرهای خوب زیاد شنیدمhttp://www.forum.zibatan.ir/images/smilies/2uge4p4.gif،خداروشکر.
امیدوارم همینطور ادامه پیدا کنه . دوستان متاهل و مجرد منتظریم:18:
روزهای خوبی برای همتون آرزو میکنم
http://www.forum.zibatan.ir/images/smilies/3.gif
اینم واسه تشکر از همسر مهربونمhttp://www.forum.zibatan.ir/images/smilies/thankyou.gifhttp://www.forum.zibatan.ir/images/smilies/4ytbp1d.gif
من یه خبر خوب دارم براتون........اما اینجا نمیگم!....ازار هم خودتون دارید!!!!!!!:81:
40 شب دعارو ببینید......هورااااااا
خیلی نگرانم :(( خیلی نگران مامانمم:(
از سر شب قلبشون درد گرفت، و نیم ساعت پیش بابام بردنشون دکتر:( هنوز برنگشتن:((
لطفا برای مامانم دعا کنین حالشون بهتر بشه :(:302::323:
سلام دوستان
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید
سلام دختر بیخیال
حال مادر چطور؟ بهترن؟ ان شاء الله هر چه زودتر سلامتی شون را بدست بیارند:203:
منم بد نیستم. 2 هفته گذشته خیلی خوب بود. در یکی از بخشهای مورد علاقم کاراموزی کردم و در واقع این بخش بیشتر با رشته ای که انتخاب کردم مرتبط هست در نتیجه خیلی دوست داشتم و انقدر سوال پرسیدم که نمی دونید! البته سعی کردم که خیلی هیجان زده رفتار نکنم! و سوالامو کم کم بپرسم که مشکلی پیش نیاد!
خیلی دوست دارم که در اینده در این بخش کار کنم ولی مطمئن نیستم که در ابتدا بتونم در این بخش استخدام بشم. چون تجربه و مهارت زیادی می خواد...
ولی اوضاع مطالعاتم انقدر که باید خوب نیست و اصلا راضی نیستم!....
وقتی بعد از ظهر میام خونه، واقعا خستم و کمی استراحت می کنم و بعد شروع می کنم به درس خوندن ولی به برنامه ام نمیرسم.... نصف وقت و انرژی ام را کاراموزی می گیره....
و چون از برنامه ام عقبم خیلی انرژی ندارم!!!
مدتی که دارم فکر می کنم که خانمهای متاهل شاغل دانشجو چگونه وقت و انرژی شون را بین کاراشون تقسیم می کنند و به همه کارهاشون می رسند؟!
واقعا موندم چگونه در اینده می خوام هم درس بخونم، هم کار کنم و هم همسرداری و هم بچه داری کنم؟!
واقعا همه اینها با هم کار سختیه! مخصوصا اگه بخوای همه کارها را به نحو احسن انجام بدی و در همه شون بهترین نتیجه را بگیری!!!
اگه بتونم یک راه حلی برای این کمال طلبی ام پیدا کنم، انوقت بخش زیادی از مشکلاتم حل میشه.
ولی واقعا چگونه؟؟؟......
دوستان میشه لطفا برای یک بیمار دعا کنید. دعا کنید که به درمانی که در این هفته شروع می کنه جواب بده و بدنش کمترین واکنش را نشون بده و کمترین درد و رنج را تحمل کنه و خدا بهش طاقت بده که درمانش را ادامه بده:203:
سلامت و شاد و ارام باشید
:72::72::72:
دوستم سلام.اگه بیماری که گفتید سرطان و شیمی درمانیه حتما میگو مصرف کنند تا کمترین اثر بذاره....نمیدونم حدس زدم اینکه ایشالا خیره.دوستان من ناراحتم....کسیاصلا تاپیک من جواب نداد....من خیلی تو فکرم.
سلام به همگی
دلم واسه همتون تنگ شده بود...
دوروزه که برگشتیم.جاتون خالی خیلی خوب بود.هیچ جایی مثه اونجا اینقدرباصفاندیدم.
جمعیتی اونجا بودهاااااا....اصلا جانبود بایستی یاراه بری..
اما خیلی خیلی خوب بود
یادهمه شمابودم.انشالا خداقبول کنه.
روزآخرمنوبه زور آوردن نمیخواستم بیام.
الان میشنوم خیلی ها دارن میرن یاازتلویزیون میببنم دلم پرمیکشه.
امیدوارم قسمت همه شما بشه...بایدرفت ودیدتا باورت بشه که اونجا تیکه ای اززمینه که باهمه جا متفاوته...
به نیت بچه های همدردی چندقدمی روتوی بین الحرمین برداشتم...واقعا چه حالی داشت آدم دلش ونگاهش به دوطرف هست نگاهت مدام درحال چرخش بین دوحرم هستش...
- - - Updated - - -
راستی توی پیام خصوصی دیدم چندتا ازدوستان تبریک گفتن واسه بارداری!!!!!
کاش اینطوربود اما فعلا خبری نیست.
نمیدونم چطورشدکه فکرکردیدباردارم!!خدااززبون تون بشنوه...
روزآخرتوی پیام خصوصی هام یه مشکلاتی پیش اومد...مثلا نویسنده پیام ها جابجا شده بود...شایدواسه کسی ازبچه ها هم همینطورشدوفکرکردن من باردارم...آخه واسه من پیام کاملیا که باردارهستن به اسم یکی دیگه اومده بود!!!
به هرحال ممنون ازلطف همتون.
التماس دعا
بانو سوده 82 خدا بگم چیکارت نکنه :311: خبر نادرست پخش میکنی هااااااا:101: اگه من جای مدیر بودم سر در سایت دارت میزدم تا یکماه هم میزاشتم بمونی تا درس عبرتی بشه برای دیگران :58:
بانو پاییزه بجون خودم من بی تقصیرم گولم زدن :302:
سلام به همه یاران همدردی،یهویی طلبیدورفتم کربلا. زبانم کوتاهه ازوصف اونجا ،باید اونایی که نرفتن برن ببینن،
برای همتون دعاکردم هرکی ازاول تاحالا عضو یامهمان همدردی بوده،
همچنین اسامی تعدادی از بچه های تالار،اسامی تعدادی از دوستان چندین بار میومد به ذهنم ..،
مظلومیت،پاکی ،عشق،فداکاری بخشندگی وخیلی معانی بدون شرح ،چیزایی بودکه توی اول تا آخر راه توی بین بین الحرمین بخصوص بادیدن ضریح حضرت ابولفضل العباس(ع) وضریح امام حسین(ع) به قلبت الهام میشدیک عالم معنا اونجاست...ای خدا من کی باشم این حرفا روبزنم
درود
اینروزها یکم حسود شدم :54: آقا ammin هم که دیگه دمش گرم زد داغ دلمونو تازه کرد!!
خوش به سعادتت دادا رفتی کربلا قسمت ما نبود(البته همش بهونست باید گفت لیاقت نداشتیم و تنبلی کردیم) قبول باشه.ما بچه تنبل های اخر کلاسم پیش خودمون گفتیم کربلا که نشد حداقل بریم تا مشهد:43:
الان یکی از دوستام از کربلا اومده بود رفتیم روبوسی کردیم بعدشم زنگ زدم شوهر عمه خانومم مرز مهران هستش الان انصافا آدم حق داره نسبت بهشان حسودی بکنه!ایشالله قسمت همه آرزومندان بشه :323:
جمعه بعدظهر خدا بخواد راهی مشهد هستیم خوبیش اینه ایندفعه هم مجردی میرم :227::58: ایشالله سفر مجردی قسمت همه آقایون متاهل های سایت همدردی بشه بلند بگو:الهی آمین
بزار یه چند روزی از دست خانومامون فرار کنیم یه نفس بکشیم :311:
من رفتم تو فکر......یکی از بچه های قدیمی تالار لطفا جای مناسب یه تاپیک در مرد خیانت باز کنه.....
بچه ها من که نفر سوم یه زندگی بودم.....راستش خودم توجیح نمیکنم اون داستان هم تموم شد رفت اما خود دوست پسرم هم بد بخت مشکل دار بود؛زنش هم گناه داشت؛منم گناه داشتم......خوش عین بچه های بی کس و بی پناه بود!!!!!
تازه کیس های وحشتناک تر تو تالار میببنم.
چقدر زیاد شده.
چقدر فکره مشغول!
چرا این طور شده؟؟؟؟؟
ما ها چی کنیم این طور نشه؟
اگه شد چی کنیم؟
سلام دوستان ....
امیدوارم حال همتون خوب و دلاتون خوش باشه ...
امید و انگیزه به نظر من تو زندگی حرف اول رو میزنه ....
حس میکنم نه انگیزه ای نه امیدی دارم ...البته خودم میدونم امکان داره این شرایط مقطعی باشه اما با اینکه همه چیز از قبل بهتره اما نه اشتیاقی نه امیدی نه انگیزه ای نمیدونم چرا اینطور شده کلاسای دانشگاهم یکی در میون میرم ...
دیشب رضا اومده بود خونمون با مامانم صحبت کنه خالم فهمیده بود هرچی از دهنش دراومد بهمون گفت ..
داییم میاد خونمون میره حموم قبل اینکه بیاد هرچی از دهنش درمیاد بهمون میگه ...
خیلی دلگیرم خییییییییییییلی ..... خدا دوستم داره اما کی میخواد زندگیمو روبراه کنه ...
دیروز رفتم آخرین دندون عقلمم جراحی کردن درآوردنش خیال من راحت شد:(
لپم دو برابر شده!!!!
شب تا صبح خونریزی داشتم و نخوابیدم
ولی خیال من راحت شد
دیگه مطب نمیرم،
دیگه استرس ندارم
دیگه هم لازم نیست نقشه فرار بکشم.
دستیار دکتره ،بعدی که دکترش سه تا آمپول گنده زده، اومده بالا سرم میگه حالت خوبه؟ !!!!!
سرم و بحالت خوبم، تکون میدم!!
تعجب میکنه میگه، خب پس چرا رنگت عین گچ سفید شده؟ !!!! چرا دستات میلرزه! ؟؟
ترسیدی؟ ؟؟!!!
من :| پ ن پ! یه پارچه آبی رنگ سوراخ دار انداختین رو سرم، لباس جراحا و پوشیدین، سه تا آمپول گنده زدین، صورتم و مثه گرجه، با اون مایع قرمز رنگ سرخ کردین
انگار عمل جراحی مغز میخواین انجام بدین، بعد میپرسین ترسیدی؟؟؟!!!
این دندون پزشکا حتی همون جراحشون، از فرشته مرگ هم ترسناک ترن! :((((!!!!
اون قربون صدقه رفتنشون سر عمل! !! و دخترم و عزیزم گفتنشون! از صد تا فحش بدتر! !! میگی با دختر پنج ساله داره حرف میزنه که هیچی نمفیهمه!!!!:((((
من ک میدونستم همچین بلایی سرم درمیارن! !!!
آخرش بعد اون همه بلایی که سرم آوردن! !! دیدن دارم بی صدا اشک میریزم میگن، مگه درد داری؟!!!!! منم که با اون لپ باد کرده سکوت میکنم، میگن آهاانننن اشک شوقه! !!!!:|
اومدم بیرون پرستاره میپرسه، درد داشت :|
کلا نمیدونم لپ من از اول اونطوری بود! !! یا اینا به چشم پزشک نیاز داشتن با این سوالاتشون! !!! شاید خدایی فکر کردن من با این هیکل پنج سالمه! !!!!
هرچی مسکن میخورم فایده نداره!
آااااخ دندون بیچاره ام :(
منو بگو دفعه قبل فرار کردم :((( چقدر زود نوبتم شد:(
این چهار دفعه، هردفعه که از اون اتاق عمل این دکتره اومدم بیرون، تا حالا نشده، منشی و دستیارای دکتره نگن، بجای تو انگار مامانت زیر تیغ جراحی بود! !!!
یکی نیست به مامان من بگن، اینقدر حرص و جوش میخورین که سر از بیمارستان و قرص فشار و متخصص قلب درمیارین دیگه! !!
قربون خدا برم خدا به من چهااررررر تا دندون عقل داده :((( بنده اش هم چهارررر بار منو برد زیر تیغ جراحی! ! دندونایی که هیچوقت ندیدم و درآوررد:(
خدا رو شکر عقلم به دندون عقل ربط نداشت.
به شدت روزهای خوبی دارم سپری میکنم....
کار و درس و .....
با خودم در صلح کاملم.
یه سفر در پیش دارم،دو هفته میرم شیراز کنگرست....خود کنگره 3 روزست من بیشتر میرم تا با دوستام شیراز با خاک یکسان کنیم!!!!
دو تا مهمونی خوب دعوتم......بر سر مبارک!رنگی بسی زیبا نهاده ام!!!
امروز اش گوجه فرنگی تبریزی پختم.....جای دوستانم سبز.
پروازم روز شنبست.
میدونید که حمل و نقل برای ما در روز سنبه گناه داره....نه باید سوار چیزی بشیم و نه باید چیزی حمل کنیم حتی کیف....
اما من با پر رویی هر چه تمام تر سوار هواپیما میشم.دعا کنید نیفته حالا!!!!!
کلا بچه های دو رگه مثل من ترشی هفته بی جار از اب در میان.نه این ورین نه اون وری!
بچه ها راستی دارم کیتی موذی و شروری میشم!!!!!!حتما همین روزها یه تاپیک میزارم.راستش انقدر تالار مر از تاپیک های اکثرا قاب دستمالی شده که دلم نمیاد تاپیک بزارم!!!!!!(گفتم موذی شدم!!!!)
اون خواستگار هم کردم تو اب نمک!(از علایم دیگه موذی گریم).....تقصیر تالاره!!!!باور کنید :-)))))
بزارید از ترافیک تاپیک های قاب دستمالی کم بشه یک صحبت مفصل کنیم....
خیلی خوشحالم کیتی جان که حالت خوبه و مسافرت در پیش داری ...
منم که به قوبل گفتنی شکست عشقی خوردم:54:
اما چون میگذرد غمی نیست به هرحال قسمت اینه ادم باید با واقعیت های زندگی کنار بیاد شاید تقدیر من این هست که چندسال نباید خوشی کنم نمیدونم ادم از فردای خودش خبر نداره ... شاید همین فردا منم اومدم و از حال خوبم گفتم:323:
ایشااله که دلای همتون شاد باشه ...
ما که شب یلدا تنها تو خونه میشینیم و به در و دیوار نگاه میکنیم اونایی که تازه عروسن که خوش به حالشون کلی چیزای قشنگ محبت کادو صمیمیت براشون تازه میشه و اونایی که خانوادگی دور هم جمع میشن دعا کنید اونایی که تنها هستن هم سال دیگه در کنار یه اکیپ خوب باشن
شکست عشقی چرا؟؟؟؟؟؟مگه کات کردی؟......بابا منم روزهای بد اندازه موهای سرم داشتم! اون موقع فکر نمیکردم سال بعدش(الان باشه!)....انقدر همه چی خوب باشه...شکر؛گوش شیطون کر
توام مایدا بی تابی نکن دیگه.همه این روزا داشتیم و خواهیم داشت.سال بعد یاد من میفتی میگی کیتی می گفتا!!!!!ایشالا
آره عزیزم
ایشااله که روز به روز شادیات بیشتر بشه که غصه های گذشته یادت بره ...
من خودم زیاد ادم احساسی نیستم اما تو این مواقع دوست دارم همش باهام صحبت کنن بهم امید بدن روحیه بدن حتی الکی ... الان سختمه مخصوصا اینکه چند روزم تعطیله و تو خونه ام بیشتر افکار منفی میاد تو ذهنم ...
از خدا میخوام خودش هدایتم کنه به سمتی که به خیر و صلاحم ... راضیم به رضای خودش
سلام
من خوبم ... یعنی بد نیستم
از محل کار جدیدم براتون پست میذارم ... اینجا ساعت کاری خاصی ندارم یعنی صبح هر ساعتی از خوب بیدار بشم میام سرکار ظهر هم نهایت یک و نیم میرم ...
امروز چون صبح نیومدم الان اومدم یه مقدار کار عقب مونده رو انجام بدم
با شوهرم در تب و تاب خرید خونه ایم ... امروز پول جور کردیم و کلا تسویه کردیم ... روز سختی بود .:47: یه خورده شوهرم بد اخلاقی کرد ولی خوب ... عوضش دارم میرم خونه جدید :43:
چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود ... بعد از بداخلاقیای امروز شوهرم با این پست آرامش گرفتم
من که هی خوب میشم هی دپ میشم
ولی دیگه عمق دپ شدنم خیلی کمتره دیگه شدید نشده تو این 2 بار
الانم تو دپمم
:(
خوب عالیه مینوششششس....انتظتر نداری که یهو در یک لحظه خوب خوب بشی....اول دفعات دپ بودنت کم میشه؛بعد عمقشم کم میشه تا اینکه تموم بشه.....
کارمو عوض کردم... خیلی فشار کارم زیاد شده اما بازم آرامش دارم ... آرامش مطلق بدون هیچ حسی.....نه خوشحال نه ناراحت ...
نمیدونم چرا اینجوریه... امسالم شب یلدا تنهام... تنهای تنها... منو خودم مثل همیشه مثل همه سالها.... اما اینم ناراحتم نمیکنه.... اما به این تعطیلیا خیلی نیاز دارم دلم میخواد فکر کنم.... امیدوارم همتون خیلی خوشحال باشید بچه ها...بخندینو شاد باشین ....:72:
با سلام خدمت همدردی های عزیز،
خوبین؟
دندون منم خوبه ولی هنوز درد میکنه:( درگوشی بهتون میگم اصلا سراغ کشیدن دندون عقل نرین که درد وصف نشدنی و تحمل خواهید کرد:)
نذری دلشتیم و داشتیم دعا میخوندیم، واسه همه ها نه فقط خودمون، یاد همدردیهای عزیز افتادم، ماشالله اینجا منبع مشکله، منم برای همتون دعا کردم امیدوارم همه تون اول از همه در کنار خانواده های عزیز و گرامیتون سالم و سلامت باشین، بعد از دعای سلامتی، امیدوارم خواسته هاتون اگه به صلاحتون هست برآورده شود.
آمین
برای مجردا هم دعا مخصوص کردم ان شالله، ازدواج خوب و موفقی و تجربه کنن، خاله ام خیلی برای مجردا دعا کردن ، میگفتن زیارت امین الله و نذر امام هادی کنین، و بخونین، برای عاقبت بخیری جوونا خصوصا در مورد مسله ازدواجشون خوبه، من هم گفتم مجرد زیاد میشناسم:) واسطه شدم تا اطلاع رسانی کنم.
امیدوارم، صبوری عزیز، مصباح الهدی عزیز، خانوم صالحه گرامی،آبی بیکران عزیز، خانوم مینوش گرامی و خانوم رزا گرامی, خانوم maedehعزیز، کیت کت، جناب امین، مسافرزمان، جناب فرهنگ27، ..... و همه مجردا به خواستشون برسن و ازدواج موفقی هم داشته باشن .
دختر بی خیال!!!!!!!نه برای من خانون گفتی نه عریز!!!!!!!:311:
آخ آخ ببخشید عزیزم،
آخه همون موقع مامانم و خواهرم داشتن، توزیع میکردن به کمک احتیاج داشتن رفتم کمک، دیگه از حواس پرتیه، شرمنده.
من حواس پرت نبودم از وقتی آخرین دندون عقلمم ازم گرفتن اینطوری شدم هاااااااااا!
مخصوص الان برای سرکار خانوم کیت کت عزیز دعا میکنم.همین الان هم اذون و دادن، دعا مصادف شد با اذان، خیلیم عالی، دیگه خانوم گل تشریف ببرین بفکر یک شیرینی خوووووب برای همدردی باشین.
هوای گریه دارم...!!!
خیلی خیلی دلتنگم....امروزهمش اینجوری بودم!!!
چقدرجلوی خودم روگرفتم که اشک نریزم امانشد...
باورتون نمیشه الان چقدردلم هوای پدرومادرم روکرده!!!
مخصوصامادرم!!!اخ....اخ...قربون دستهاش برم...
فدای دل نگرونش بشم...
چرامن اینقدردختربدی ام؟؟؟!!چرادوروزه نرفتم سراغشون!!!؟؟؟
کاش الان چشمهاش روبه روم بود!چشمهای مادرم.
حال دخترک غریبی رودارم که سالهاست دلتنگه!!!
پاییزچه دلگیرتموم شد...
مرسیییییی یه عالمه دختر بی خیال.
ممممممم پایییز نازی پایییز!گناه داری ناراحتی نکن.خوب برو مامانیت ببین.
منم الان شیرازم جاتون سبز شب یلدای بسی خوبی داشتیم......اما الان بلیط اصعهانم زنگ زدن کنسل کردن!!!!!اخه می خواستم برم اونجا دیدن دوستم.تلفن هم ترمینال جواب نمیدن ببینم باید چه کار کنم اخه منننننننن؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جلوی ی دوراهیم و موندم چه کنم
ذهنم حسابی خسته!
حسابی فکر کردم ولی نمی فهمم چی بهتره
ای کاش راهی بود برای حل این مسئله
ای کاش زندگی هم گام به گام داشت تا لحظه به لحظه زندگیمون رو با راه حل صحیح چک کنیم.
سلام.......من اینجارو این رکزا کردم سفرنامم!!!!!اما گاهی پر میشم از احساس های مختلف و میام اینجا میگم.
اصفهان.بالاخره پام به اصفهان رسید؛پرواز از شیراز به اصفهان نیست من خودم با رویال رسوندم....اولای راه انقدر زود میگذشت...اما دو ساعت اخر بی تابی میکردم.همیشه میگن قدم های اول برای رسیدم به هدف سخته اما من لالعکس هستم شروع اسون و ادامه یختی دارم اکثرا.
به نظرم تداول به اندازه شروع مهمه.
دیشب هی به خودم میگفتم کیتی الان اصفهان پیش دوستت هستیا! اخه خیلی وقت بود ندیده بودمش و خوب خیلی دوستم دوست دارم.
داشتم فکر میکردم اون لحظه ای که به خواسته هامون میرسیم چقققدر می تونه محشر باشه.
امروز اتفاق عجیبی برایم افتاد. من سرکوچه مان بودم . می خواستم بپیچم توی کوچه که یکدفعه ... دوستان باورتان نمی شود یک دختر را دیدم عین خودم. بسیار شبیه به من. هم چشم ها و ابروها و هم گونه ها. باور کنید حتی حالت نگاه کردن و ایستادنش مثل من. دختر داشت برخلاف جهت من می رفت. از من دور که شد طاقت نیاوردم و برگشتم و به دنبالش رفتم. جلوی عابربانک رفته بود و من فرصت داشتم دقیقتر نگاه کنم. نه اشتباه نکرده بودم. انگار داشتم خودم را نگاه می کردم. بدون اختیار به دنبالش رفتم و فهمیدم خانه شان نزدیک خانه ما است. حس عجیبی پیدا کرده ام. حتی پوشش اون دختر مثل من بود.
دوستان عزیز من قیافه خاصی دارم. پدر و مادر من همشهری نیستن و مال دوتا منطقه متفاوت کشور هستن. قیافه من ترکیبی از این چهره های تیپیک این دوتا شهر است و برای همین تا حالا فردی شبیه به خودم ندیده ام. برای همین اینقدر جا خوردم.
اصلا نمی دانم چرا دنبال دختره رفتم اما نمی توانستم بی تفاوت از کنار این ماجرا رد بشوم.
کیت کت رویال چیه؟پرنیان با دختر حرف زدی؟
می خوایم دو کلام درس بخونیم مگه سرفه می ذاره.:97: