نازنین عزیز، این طبیعیه، گاهی مواقع این جور خوابها سراغ آدم میان، سعی کن بیشتر کتاب بخونی، کتاب خوندن باعث میشه که جریان فکرت عوض بشه و روی خوابهات هم تأثیر میذاره عزیزم
:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
نازنین عزیز، این طبیعیه، گاهی مواقع این جور خوابها سراغ آدم میان، سعی کن بیشتر کتاب بخونی، کتاب خوندن باعث میشه که جریان فکرت عوض بشه و روی خوابهات هم تأثیر میذاره عزیزم
:72:
سلام. دوستان خوبم من بازم اشتباه کردم. می خواهم به اعترافم اشتباه کنم . :47:
یادتونه قول داده بودم دیگه بیشتر از یک حد مشخص همسرم نیاد خونمون ؟؟؟ ولی زیر قولم زدم. همسرم هفته گذشته از دوشنبه تا دیروز جمعه همش پیش ما بود. دو هفته هم بود نسبت به قبل کمی بداخلاق تر شده بود. دیشب با هم یک فیلم خیلی احساسی دیدیم. فیلمی که می خواست بگه از زمان زندگی کوتاهتون لذت ببرید و فراموش نکنید برای چی ازدواج کردید ( جریان زنی بود که شوهرشو آخر فیلم از دست می ده )
من و امین خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم.
من : این چند وقته خانواده همسرم رفتارشون بهتر شده . حتی مادرش زنگ زد مامانم اینا رو برای دوشنبه شب رستوران دعوت کرد ( چون دارن جابه جا می شوند خونشون نمی شه ) . خواهرشم برای 25 ام تاتر دعوتمون کرد هی من می گفتم نمی یام ( لجبازی احمقانه ) همسرم خیلی ناراحت بود.
امین : چون این چند وقته خیلی بد قلقی کرد و گاهی دوباره منو درک نکرد.
خلاصه بعد دیدن این فیلم دوتامون تکون خوردیم. شب موقع خواب هم من هم امین بابت اینکه انقدر بد شده بودیم توهفته گذشته از هم عذر خواهی کردیم. من خوشحال بودم. امین پیش من بود و بابت رفتار بد هفته قبلش عذر خواهی کرد. همون موقع داشتم تو دلم با خودم دعوا می کردم بابت بدقلی هام ولی فکر می کنید تو اون لحظه رومانتیک چی کار کرد ؟؟؟ یکهو زد زیر گریه، ساعت 11 شب به مامانش اس ام اس داد: دوستت دارم مامانی. بعد هم زنگ زد خونشون و 20 دقیقه با پدر مادرش حرف زد. دوباره اومد پیش من و با بغض گفت : بغلت که کردم دلم برای مامانم یکهو تنگ شد. دوستت دارم نازنین.
:160::161::47:
بچه ها من موندم یک لحظه. یکهو احساس کردم تمام خون تنمو کشیدن. هیچی به روی خودم نیاوردم. فقط چشامو بستم و بغلش کردم. دست خودم نبود ولی اروم از چشمام اشک می یومد (البته امین نفهمید ). متاسفانه انگار نمی شه حضور مادر همسرمو نادیده گرفت. انگار همسرم نیمی از وجودش مادرشه . تمام خوشی چند لحظه قبل محکم خورد تو سرم ...
از صبح خیلی با خودم فکر کردم. من اشتباه کردم. امین هنوز در مرحله ای نیست که بتونه از خانوادش جدا شه. من نباید هی از خانوادش پیشش گله گی می کردم. من ضعیف برخورد کردم و با حماقت خودم کاری کردم که برگ برنده افتاد دست خانواده همسرم. من زیادی چسبیدم. من:47::302: ....
من نباید گله گی می کردم باید خودم به موقع جواب می دادم. من نباید 5 روز می ذاشتم همسرم خانوادشو نبینه. من نباید دوباره وابستگیمو بهش نشون می دادم.
خیلی عصبانیم از دست خودم.
دوباره اشتباه کردم دوستان. شابد یکی از دلایل کابوس هام همینه. من زیادی دارم به اونا و به همسرم فکر می کنم. نمی دونم. راهنماییم کنید. دارم کم می یارم.:302:
نمیدونم ولی خیلی جالبه که اون موقع یاد مادرش افتاده
یه کم غیر عادیه
حواست باشه نشون ندی ناراحت شدی عزیزم
چی بگم الینا جان . از وقتی تو این تالار اومدم می بینم هیچ کس کامل نیست. شاید قانون اینه که همیشه یک جای قضیه باید بلنگه . نمی دونم...
برخورد دیشب همسرم تمام باورهامو بهم زد.
نازنين عزيز مردا همه يعني اكثراً عاشق مادراشون هستن بعضيا اين وابستگي عميقو نشون مي دن بعضي هام مي ريزن تودلشون و يه دفعه همرو سر زناشون خالي ميكنن .ما بايد سعي كنيم هر طور كه شده با خانواده همسرمون كنار بياييم چون لجبازي همه چيرو بدتر مي كنه
نازنین عزیز، بعضی وقتها بهتره از همسرت درس بگیری! درسته، وقتی در اوج احساست هستی خیلی سخته که همسرت از علاقه اش به شخص دیگه ای صحبت کنه، حتی اگه اون شخص مادر خودت باشه، پس این ربطی به مادرشوهر! نداره عزیزم.
یه پیشنهاد بهت می کنم، یه کم فکر کن بهش، همسر من هم خیلی جلوی من از مادرش تعریف می کرد و می کنه و قربون صدقه اش میره، این کارش منو به فکر انداخت، کلا توی خانواده ما، هیچ کدوممون اهل به قول معروف ((زبون بازی)) نیستیم، هیچ وقت نشده که از مادر یا پدرم تشکر کنم، ازشون در حضور دیگران تعریف کنم، هیچوقت روی پای پدرم ننشستم و اونو نبوسیدم، (البته به جز دوران کودکی)، هیچوقت به مادرم نگفتم که چقدر دوستش دارم، می دونم که اشتباهه اما متاسفانه کاریش نمی تونم بکنم، از وقتی که این اخلاق همسرم رو دیدم، گفتم حداقل بیان کردن احساسم نسبت به پدر و مادرم در حضور اون می تونه کمکم کنه که رابطه احساسی بهتری با اونها برقرار کنم، الان وقتی همسرم میگه من مادرمو دوست دارم، منم می گم واقعا مادرها دوست داشتنی هستن، منم خیلی مادرمو دوست دارم، حتی بیشتر از اون در مورد خوبیهای مادرم صحبت می کنم، حالا نمی دونم این کار من باعث شده که همسرم از تعریف کردناش کم کنه یا اینکه دیگه به چشم من نمیاد، فکر می کنم دومیش باشه، چون یادمه آخرین باری که داشت این کار رو با ولع تمام می کرد، فقط لبخند زدم و با سر حرفشو تأئید کردم..
نازنین عزیز، در این مورد بهت توصیه می کنم از همسرت درس بگیری، یا لااقل زمانهایی که اون داره ابراز علاقه می کنه رو قنیمت بشماری برای اینکه تو هم از احساست در مورد پدر و مادرت بگی.. حساس نباش عزیزم، این بسیار بسیار بسیار طبیعیه و اگه بخوای بهش فکر کنی، به خودت آسیب می رسونی و ناخواسته کاری می کنی که جلوی همسرت تحقیر بشی..
:72:
سلام خانومی
یادت باشه اونا اگه بدترین آدمای روی زمین هم باشن و بدترین کارا رو هم کرده باشن بازم پدرو مادر امین هستن من می تونم درک کنم چقدر سخته لحظه ای که احساس می کنی مختص به توه با یکی دیگه سهیم بشی
ولی عزیزه دلم تو نمی تونی اونا رو حذف کنی اونا وجود دارن و باید قبولشون کنی و تا زمانی که عقد هستین و امین توی اون خونه جایگاه داره این وابستگش کم نمی شه ولی بعد از ازدواج و مستقل شدن خیلی از این وابستگیها کم رنگ می شه خودتو اذیت نکن عزیزم
سلام. مرسی از راهنمایی هاتون.
شاد عزیزدقیقا مشکل من با اونا سر همینه ولی برعکس. تو خانواده ما من هنوزم بعضی مواقع ت بغل پدرم دراز می کشم یا مامانم هنوز که هنوزه از بغل من رد می شه حتما باید یک وشگون بگیره!! تو خانواده اتحاد خیلی بیشتره. خواهر برادر من ایران نیستند یعنی فاصله زیاده ولی به روز از حال هم خبر داریم. ما هم از لحاظ لفظی هم واقعی حامی همیم. ولی خانواده همسرم این طوری نیستد. مادرش خیلی توقع داره. کاری نمی کنه ولی انتظار داره. مثلا روز مادر مامانم انقدر زنگ زد برای من چیزی نخرین . اخرشم من یک برس 2000 تومانی خریدم. ولی برای مادر امین 22000 تومان هزینه کردیم.
من فکر می کنم پریشب امین چون گرمی روابط من و پدر مادرم رو می بینه یکهو حس کرد یک چیزی کم داره. در واقع از وقتی تو خانواده ما اومده بیشتر سعی داره به اونا بچشبه در صورتیکه قبلا این طوری نبود.
ولی کاملا درست می گید. من اشتباه کردم دوستان.
دیشب همسرم چون خیلی دیر وقت بود و صبح باید می رفت پادگان اومد خونه ما . الان 6 روزه خونه نرفته. می دونم خیلی بده . ولی دیشب خیلی دیر می شد بره خونه خودشون. اومد زنگ زد به مادرش برای کاری. فهمیدیم دیروز حالش بد شده بوده و رفته بیمارستان. امین حرف زد و تند قطع کرد . پشت خطی داشت. من زنگ زدم. 20 دقیقه حرف زدم با مادرش. شاید باور نکنید توی این 20 دقیقه من جز 10 تا جمله چیزی نگفتم . گذاشتم هر چی می خواد بگه. (البته هیچ حرف ناراحت کننده ای نزد. جریان مریضیشو تعریف کرد)
موقع خواب هم به همسرم گفتم : دعا می کنم هر چه زودتر مشکلات مامان اینا حل شه. فردا هم که دعوتمون کرده.
من نباید حساس بشوم. باید معمولی باشم. رابطه ام رو دورادور حفظ کنم.
باز هم حق با شماهاست. امیدوارم بتونم این سیاستو تا اخر عمر حفظ کنم .
1-دوری و دوستی. 2- بدگویی پیش همسر ممنوع 3- هر مشکلی دارم خودم باهاشون حل کنم انقدر غر نزنم .
افرین نازنین جان
همه ما تقزیبا" یه مشکل داریم و همه ما خانواده هایی داریم که با برادرانمون چنین رفتارهایی ندارند
بنابراین توقع چنین رفتارهایی رو از اونها نداریم ولی باید یه کن از حساسیتمون کم کنیم
نازنين عزيز تمام پستهات رو خوندم خوشبختانه خودت دختر روشن و آگاهي هستي اما نميدونم چرا به چيزهايي كه ميگي عمل نميكني
البته بهت حق ميدم خيلي سخته ولي كمي دوري ميتونه مشكل رو تاحدي حل كنه مثلا تنها به يه مسافرت چند روزه برو وبگذار تا همسرت دلتنگت بشه
البته توهم مقصري بهتره كمي خونسردانه رفتار كني موفق باشي عزيزم
مشکل دقیقا اینجاست. شاید همه همین طور باشن . وقتی بیرون از ماجرایی هستیم خیلی خوب راهنمایی می کنیم ولی برای خودمون...
به خودم قول دادم دختر خوبی باشم و به تمام نتیجه هایی که گرفتم عمل کنم.برام دعا کنید .
شهامت عزیز فعلا موقعیت مسافرت رو ندارم چون شاغلم. ولی حتما سعی می کنم کنترل اوضاع رو در دست بگیرم. مرسی از توجهت
نازنین جان من همیشه به یادتم مراقبه خودت باش. زیاد به شوهرتو کاراش گیر نده و خودتو اذیت نکن به قول خودت بزن بر طبل بی عاری
مرسی عزیزم. چشم.
نازنين جان
درسته كه من تا به حال در اين مدت در تاپيك تو پستي نگذاشتم اما همه پستها را مو به مو قبلاً خوانده ام و آن را هميشه دنبال مي كردم. اما جوابي ندادم چون احساس كردم اگر من جاي تو بودم هيچگاه خيلي از كارهايي كه تو كردي را انجام نمي دادم. به خاطر تفاوتي كه در رفتار خودم با رفتار تو مي ديدم ترجيح دادم كه سعي در القاي افكار خودم به تو نكنم.
احساس مي كنم خيلي جاها اشتباه كردي و خيلي بارها هم با اين كه تصور مي كردي راه حل مشكلت را پيدا كردي باز هم در اشتباه بودي.
البته چند جايي هم بهت احسنت گفتم.
الان هم در هر موردي كه بخواهي دربست، دربست در خدمتت هستم. از هر كجاي موضوع كه بخواهي برايت صحبت خواهم كرد.
عزیزم تو محبت داری . کلا نظرتو بگو. هر جا که فکر می کنی اشتباه کردم بگو.
متاسفانه در مورد تاپیک من دوستان خوبم بیشتر باهام همدردی کردن تا راهنمایی. البته قبول دارم که بیشتر خودم مقصر بودم با حساسیت هام . خوشحال می شوم نظرات سازندتو بشنوم دانه ی خوبم.
چشم عزيزم.
گفتم كه دربست در خدمتت هستم.
مرسی دانه جان . خب بگو تا اینجا که همه رو می دونی.
رابطه ی الان هم با خانواده همسرم بهتره. فردا مامانم اینا رو دعوت کرده. هفته پیش خونشون بودیم بهم هدیه دادن. منو دکتر برد. تماس های تلفنیمون هم بیشتر شده.
رابطه ظاهرا خوبه. می گم ظاهرا چون الان نمی تونم اعتماد کنم بهشون. چون قبلا در اوج خوش باوری من متوجه شدم اشتباه می کردم. برای همین الان کمی بدبینم.
تو این هفته که اونا تغییر کردن منم رفتارم خوب بوده ولی ته دل خودم شک دارم.
با امین هم در کل مشکل ندارم دانه جان. معمولا مشکلاتی که بینمون به وجود اومده بیشتر سر حساسیت های من بوده.
پست اول:
خيلي از مردها دوست دارند كه آزاديهاشونو خودشون تعريف كنن . اگر گفته بهم اهميت نمي دي به خاطر اين بوده كه لطف كردن بهش رو جور ديگه اي براي خودش تعريف كرده و تو جور ديگه. تو نگران خواب او هستي ولي او دلش مي خواهد تو نگران فراغت فكر او باشي.
همينها تفاوت بين آدما(نه فقط زن و مرد را) تشكيل مي دهد.
پيدا كردن نقاط مشترك دقيقا همينهاست و دوران نامزدي و عقد را براي همين قرار داده اند.
بسياري از كارشناسان دو سال اول زندگي را متشنج مي دانند چون دو نفر بايد دنبال نكات ريز اخلاقي و شخصيتي همديگر باشند تا بتوانند خودشان را با آن وفق دهند (البته وفق دهند نه اينكه خودشان يا ديگري را تغيير دهند).
پسري كه سالها با خواهر و يا دوستان خانوادگي خود 12 شب تفريح رفته اند نمي تواند توسط يك عقد دو ماهه تغيير كند و به نظر من انتظار بي جا كه نه بلكه انتظار عجولانه اي است. بايد مدتي بگذرد تا تيپ شخصيتي تو خانواده ات دستش بيايد و به اوضاع جديد عادت كند.
شما نبايد همان شب مستقيماً گريه مي كرديد و همه سفره دلتان را بيرون مي ريختيد. به هر حال همانطور كه او به تو تعصب دارد و دوست ندارد تو ناراحت شوي به خواهر خود نيز داشته و دوست ندارد اينچنين تهاجمي در مورد به اصطلاح لطف خواهرش قضاوت شود.
شايد به روي خود نياورد اما شما به خود اجازه داديد تا باب گله و شكايت را باز كنيد و از فردا يا او گله گذاري كند يا تو/
چه زیبا تحلیل کردی.
اشتباه بعدی کجا بود؟؟؟
پست دوم:
مشخص است كه خانواده همسرت تقريبا تو را به اجبار پذيرفته اند پس از اول مي بايست مي دانستي كه ممكن است حلوا حلوايت نكنند. طبيعي است تو چيزي كم نداري اما معمولا خانواده هايي كه پسرشان خودش همسرش را انتخاب مي كند كمي مخالفت مي كنند و ترجيح مي دهند كه اين اتفاق نيفتد. طبيعي است كه از لحاظ مالي خيلي نخواهند برايت سنگ تمام بگذارند
از طرفي خود شما اين شرايط را پذيرفته ايد و مي دانستيد كه همسرت در چه مرحله اي از زندگي قرار گرفته ولي با اينحال براي ازدواج اصرار كرده ايد،پس خود شما هم بايد پاي تصميمي كه گرفته ايد باشيد و به ناچار كمي از توقعاتي كه هر دختر خانم در بدو ازدواج با مردي را دارد كم كنيد و خانواده خود را نيز به صبر دعوت كنيد.
تقبل كردن بعضي از مخارج به عهده شما در صورتي كه خانواده همسرت اين مسئله را بدانيد ضرر فراواني داشته كه در طي ساليان آينده خودش را در زندگي آينده ات نشان خواهد داد. شما براي همسرت قرار است جانت را بدهي و هر كاري از دستت بر بيايد انجام مي دهي اما قرار نيست به جاي آنها و براي آنها قدمهايي برداري كه زياد صحيح نيست و از همان ابتدا حد و مرزها گم مي شود به طوري كه چند سال ديگر چشم وا مي كني مي بيني كه مرد خانه شده اي و همسرت به دنبال وظايفش سر در گم است.
پست دوم ادامه دارد............
کاملا درست می گی دانه جان. سعی کردم این رفتارمو اصلاح کنم. الان یک ماهه من دیگه خرج های مالی ای که وظیفه همسرم هست انجام نمی دهم. الان فقط اقساط خونه رو پرداخت می کنم. توی این یک ماهه اونا کمی تکان خوردند. مثلا مادر همسرم امروز 100 تومان به حسابم پول ریخت چون می دونست برای قسط این ماه خونه کم دارم. ( ولی بعدا ببین چه منتی بذارن سرمون )
ولی دانه مهربونم من هیچ وقت ازشون توقع مالی نداشتم و ندارم. اصلا خودم این مدلی نیستم . کلا انقدرکه برام مهمه عاطفه و دوستی خرج کنند برام هدیه گران قیمت مهم نیست.
تافردا.....
فردا صبح در خدمتت هستم.
هنوز كلي حرف دارم باهات كه بزنم
حرف، حرف يك زندگي يه. حرف شوخي نيست.
خیلی محبت می کنی عزیزم. من منتظر شنیدن راهنمایی هات هستم.
نازنين جان خوشحالم كه اوضاع كمي بهتر شده راهنمايي هاي دانه عزيز هم عاليه اميدوارم بتوني با كمك دانه وديگر دوستان مشكلت رو حل كني منم اگر مطلبي درخور حال تو پيدا كردم برات مينويسم
مرسی از توجهت عزیزم.
نازنين جان
در تمامي پستهايت اين را متوجه شدم كه دائما در تلاشي كه اشتباهات شوهرت را بهش به اثبات برساني و يا اينكه شما دو نفر دائم از هم عذر خواهي مي كنيد به نظرت اين مسئله باعث نمي شود تا حريم شما دو نفر شكسته شود؟ به نظرت بهتر نيست پرده حيايي بين تو و او باشد تا لازم نباشد كه دائم ايرادات و اشتباهها را به هم بگوئيد.
تا اينجاي كار شوهرت حرفهايت را شنيده و تا جايي كه تنواسته سعي كرده كه آرامت كند اما مي داني كه كاسه صبر هم انتها پذير است و ممكن است دو سال ديگه اين كاسه صبر تمام شود و از آنجايي كه تو عادت كرده اي كه دائم گله و شكايت كني با باز كردن دهانت به اين جور حرفها او از كوره در خواهد رفت و خداي ناكرده.....
قدمهاي اولت را بهتر بردار عزيزم.
با او راحت باش اما نه به اندازه اي كه بنشيني و از او و خانواده اش دائم بد بگويي. اگر او اين چنين بود و با تو اينطور رفتار مي كرد و اگر هزاري هم خانواده ات بد بود تو چه عكس العملي نشان مي دادي؟ شايد او هم روزي مثل تو دهان باز كند و از هر آنچه كه خوشش نمي آيد به تو گله و شكايت خواهد كرد.
آنوقت رابطه شما مثل جبهه جنگ خواهد بود............
آره. خودش یکی دوبار گفته منم از بعضی رفتارهای پدرت ناراحت می شوم ولی به خاطر تو اصلا نمی شنوم. خودمم متوجه شدم دانه ی عزیزم . از جمعه که اون اتفاق خیلی خودمو جمع و جور کردم.
البته من یک کار اشتباه دیگه ام انجام دادم . من از الف تا ی هر اتفاقی بیفته برای امین می گم. می دونی من نه خواهرم پیشمه نه دوست صمیمی دارم که باهاش بتونم خیلی راحت درد و دل کنم. خب این کمبود رو هی خواستم با امین جبران کنم . ولی متاسفانه نمی شه . به این نتیجه رسیدم همسرم نمی تونه یک سنگ صبور باشه.
البته این تقصیر امین نیست. مقصر منم که همه چی رو از او می خوام .
می دونی دانه خیلی بهم ریختم. یک جورایی دارم کم می یارم. تمام بار زندگی رو دوشم افتاده . کارم از یک طرف . کلاس های دانشگاه از یک طرف. دو تا کلاس تخصصی در رابطه با رشته ام می روم از یک طرف. فکر اقساط خونه از یک طرف.
دوباره اضافه وزن پیدا کردم. نخند بهم ولی این موضوع برام خیلی مهمه. الان 6 کیلو دوباره اضافه کردم تو این دو ماهه. دیروز چند تا از لباس هام تنم نمی رفت. دانه جان توروخدا نخند ولی این موضوع خیلی برام مهمه و اذیتم می کنه. وقتی اضافه وزن دارم خیلی بهم انرژی منفی می ده دانه جان.
خودم روحیه ام اصلا خوب نیست. خواب های بدی می بینم دانه . مثلا دیشب خواب دیدم باردارم ولی شکمم انقدر شل و نازکه که دستم رو زیر شکمم می گیرم و راه می روم و بچه ام کاملا توی شکمم معلومه !!! و خیلی خواب های بده دیگه . حوصله هیچ کاری ندارم. دندان درد دارم ولی نه وقتشو و نه حوصلشو دارم بروم دندان پزشکی . خیلی بهم ریختم . ولی حق با توه عزیزم من اشتباه کردم.
نازنين جان
با يك دست چند هندوانه مي خواهي بلند كني؟!
من هم مثل تو فعاليت را خيلي دوست داشتم تا جايي كه از ساعت 5:20 صبح از خانه بيرون مي آمدم و ساعت 23:00 برمي گشتم. جمعه ها هم درگير بودم. حتي وقت حمام رفتن هم نداشتم. كلي هم بدهي و قسط و بدبختي.
اما به نظرت آدم مگه چقدر توان داره و اصلا چقدر توي اين دنيا فرصت داره كه بخواد زندگي كنه.
اون اسمش زندگي نبود. الان فقط سركار.خونه . سركار. خونه. هفته اي سه روز باشگاه مي رم. پنجشنبه و جمعه ها تعطيلم. پنجشنبه ها مي رم خريد. آرايشگاه. لباسها و خونه رو مرتب مي كنم. جمعه ها هم نامزدم مي ياد خونمون و من مي بينمش. البته در طي اين دو ماهي كه نامزد كردم تا به حال دو بار هم من رفته ام.
ببين زندگي را كمي بايد آسان بگيري. تو خانه خريدي. درست. قسط داري. درست.شوهرت درآمد ندار. درست. اما بگرد يك راه حل بهتر براي خودت پيدا كن. درس،كلاس بيرون،كار، زندگي زناشويي،.... بسه ديگه. اين راهش نيست اينقدر خودتو خسته مي كني كه حال نداشته باشي براي آخر هفته خودت برنامه ريزي كني يا اينكه پاشي بري خونه يه نفر يه احوال پرسي كني. من جاي شوهرت باشم مي گم اين كه نشد زندگي خانم .........
من دوست ندارم دائم ازت انتقاد كنم
فقط به عنوان كسي كه داره از بيرون به زندگي تو نگاه مي كنه ايرادات كارت رو بهت مي گم شايد كه مؤثر باشه. شايد اصلا حرفهاي من در زندگيت كارايي نداشته باشه. به هر حال پيشاپيش عذرخواهي منو بپذير
حالا حالاها باهات كار دارم
به جز پنجشنبه جمعه ها كه در خدمت خودم و خونواده ام هستم همه هفته از صبح تا ساعت 4 بعد از ظهر توي اين تالارم و تا جايي كه بتونم واست وقت مي ذارم عزيزم.
تو اول زندگيته و خيلي نگراني. من هم تازه وارد زندگي شدم ولي مشكلاتي كه تو داري را ندارم و سعي مي كنم كه نداشته باشم و از ديدگاه تو به بعضي چيزها نگاه نكنم.
در مورد اينكه انتظار داشتي دعوتت كنن كلي حرف دارم كه بايد بهت بزنم.
این چه حرفیه عزیزم. کاملا داری درست می گی. ببین این خیلی طبیعیه. همیشه وقتی کسی بیرون از قضیه داره نگاه می کنه خیلی بهتر می تونه نظر بده.
یادت باشه می گن : دوست آن است که بگریاند نه آنکه بخنداند.
از اینکه وقت گذاشتی ازت ممنونم. سرت رو هم درد آوردم . فقط خواستم با یک ادم عاقل درد و دل کنم...
خوب دانه الان نکنم کی بکنم . چه چاره دیگه ای دارم ؟؟؟
می دونی خیلی خستم. امین هم اونطور که باید و شاید تو جونم در نمی یاد. البته کمی هم حق داره. اونم از 5 صبح می ره پادگان تا 4 . اونجا خیلی خستش می کنن.
می دونی دانه راهی بود که خودم خواستم. چه درست چه غلط.
ولی الان دارم کم می یارم. ولی جرات ابرازشو ندارم چون دنیا آدم بهم می خندن. هیچ کس موافق این ازدواج نبود ولی من یک تنه رفتم. همسرم همراهمه ولی بازم خیلی جاها تنها می مونم.
نمی دونم. شاید اگه پای صحبت های امین هم جداگانه بنشینیم ببینیم اونم حرف هایی داشته باشه برای گفتن.
به نظرت چه کار کنم ؟ هیچ کدوم از این کارهایی رو که نوشتم نمی تونم الان کنسل کنم.
از امين كمك بخواه. به صرف اينكه خسته اش مي كنن يا 4 بعد از ظهر مي ياد خونه ، نمي تونه از بعضي از مسئوليتها مبرا باشه.
نازنین عزیزم
خانوما وقتی ازدواج می کنن دوست دارن به همسرشون تکیه کنن و دوست دارن که اون کامل باشه و همه ی مشکلت رو حل کنه
عزیزم امین الان سر بازه پسرها تو سر بازی یکم سر خورده می شن و اعتماد بنفسشونو از دست میدن اتفاقی که برای تو افتاده اینه که درست زمانی که به تیکه گاه نیاز داشتی خودت تیکه گاه کسه دیگه ای شدی
می دونم تحمل اینهمه مسئولیت سخت ولی بجاش ازت یه خانوم مستقل می سازه نه وابسته این جوری امین هم از اینکه تو در کنارشی احساس آرامش می کنه
ناراحت نباش از اینکه مسئولیتت زیاد خوشحال باش زمانی که مردت بهت نیاز داشته تو براش مفید بودی
چقدر از سر بازی امین مونده عزیزم؟
سلام دوست من.
عزیزم من به اینکه همیشه متکی به خودم بودم عادت دارم. از بچگی همین بوده. ولی انگار الان دیگه ظرفیتم پر شده. نمی دونم...
در مورد اینکه مردها در دوران سربازی اعتماد به نفسشون کم می شه کاملا درست گفتی عزیزم. امین قبل خدمت یک مرد موفق بود. ماهی 2 میلیون نیز درآمد داشت و ... در کل مرد تنبلی نیست. حتی یک سال هم تو دانشگاه خودشون تدریس می کرده. اونم به نسبت سنش زود وارد اجتماع شد. ولی اون اوایل خدمت خیلی روحیه اش ضعیف شده بود. باز الان خیلی بهتره . دقیقا 5/5 ماه از سربازیش مونده.
بلوم عزیزم خواهش می کنم نخند. ولی من با این همه اعتماد به نفس و استقلال وقتی اضافه وزن پیدا می کنم تمام سیستم عصبی ام بهم می ریزه. از بچگی همین بوده. الانم متاسفانه به دردش دچار شدم.
شاید خنده دار به نظر برسه ولی روی من تاثیر فوق العاده منفی داره.
خوب اینکه ناراحتی نداره یکم رپیم بگیر
یا اگه وقت داری برو باشگاه هم برا روحیت خوبه هم برا تناسب اندامت
فکر کنم تو ازون کسایی هستی که حرص می خورن چاق می شن
ولی عزیزه دلم مهم امینه که تورو همه جوره دوست داره چه تپولی باشی چه لاغر
هيچ وقت تصور نكن كه از شوهرت سرتري و برتري نسبت به او داري چون اين باور تو را نسبت به او بهانه گير كرده و به تو به خودت اجازه مي دهي كه دائم از او ايراد بگيري و يا به او امر و نهي كني
:302: دقیقا مشکل همین رژیم گرفتنه. من وقتی یک کمی آرامشم بهم بریزه سریع شروع به چاق شدن می کنم.
اصلا تو رژیم گرفتن اراده ندارم. :302:
می دونم موضوع خنده داری واسه مطرح کردن تو این تالار. متاسفم.:302:
نازنين جان
امروز سه شنبه است. جمعه جشن عقد كنون كنه.
اينقدر حرص خوردم چاق شدم
5 كيلو اضافه وزن با يه شكم گنده كه توي هيچ لباسي جا نمي شه.
منم الان كاسه چه كنم دستم گرفتم
تازه نامزدم هم از چاقي خوشش نمي ياد
مي بيني كه تو تنها نيستي...........
منم توي رژيم گرفتن اصلا اراده ندارم تازه وقتهايي كه حرص مي خورم غذام بيشتر مي شه
بايد بگرديم يه راه چاره پيدا كنيم