ممنونم مصباح جان
طی مشاوره ای که با فرشته مهربون گرامی داشتم فعلا بهتره بچه پیش پدرش بمونه
یعنی دیگه بهش پیام ندم؟
نمایش نسخه قابل چاپ
ممنونم مصباح جان
طی مشاوره ای که با فرشته مهربون گرامی داشتم فعلا بهتره بچه پیش پدرش بمونه
یعنی دیگه بهش پیام ندم؟
بهار عزیزم به نظر شخصی من که کارشناسی نیست دیگه پیام نده!
به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی مستقیم به خودش هیچ چیز نگو!!!
بذار جای خالی پیام های تو را حس کند!
بذار منتظر باشه تا پیام بدی.وقتی پیام ندی پیش خودش میگه:چه طور شد؟ میگه الان دیگه پیام می ده. بعد می بینه نه هیچ پیامی دریافت نمی کنه!
احساس خلا می کنه! تو دلش خالی می شه. می فهمه دیگه انگار یه خبراییه! تردید می کنه!
به نظر من یک باره دیگه قطع کن رابطه ات را باهاش!
تا طلاق!
طبق قانون هم می تونی بچه ات را ببینی. حتما قانونی برای دیدن بچه اقدام کن! نه اینکه خواهش می کنم بچه را من ببینم و فلان و بصار! دقیقا طبق قانون! تا بفهمه که اون لطف نمی کنه. این حق توست! و تو حقت را می گیری!
اصلا دیگه خودت را جلوش کوچیک نکن! ولی بچه را هم ببین.
بعد از طلاق هم حتما دخترت را بگیر! تا خلا دخترت را هم حس کند!( و هم اینکه بفهمه از هیچ حقی از خودت نمی گذری)
تا یک راهی هم باشد تا ارتباطش با تو قطع نشود. اون وقت مثل خانم آقا میثم با بی اعتنایی تمام فقط دخترت می تواند تو ملاقات ها طبق قانون او را ببیند و او تو را نمی بیند!
بهار بذار بفهمه تو برای خودت کسی هستی و تو می فهمی که ارزشمندی! برای خودت ارزش قائل شو عزیزم!
مثل خانم آقا میثم ببین چه جوری برای خودش ارزش قائل میشه و ارزشش را بالا می بره!
همین جوری هم با اولین ببخشید راضی به برگشت نیست! می خواهد جایش محکم شود و با اطمینان برگردد!
راستی نظرت در مورد تاپیک آقای میثم 61 چیه؟ فکر نمی کنی همین آینده در انتظارته و شوهرت پشیمان خواهد شد؟
فرشته مهربان عزیز اگر راهنماییم اشتباه هست حتما تصحیح بفرمایید.
من پیگیر تاپیکاتون نبودم دقیقا و نمی تونم نظر راجع به مشکلتون بدم
نوشتین باختین نوشتم نه شما خیلی جوون هستین
نوشتین دوستش دارین نوشتم دوست داشتن البته زیادش یعنی عشق محکوم شدنی نیست.
نوشتین گفته از شما متنفره نوشتم اگه از احساس خودش گفته یعنی اگه خودشو گفته و گفته از شما متنفره نه چیز دیگه ای این روی دیگه ی عشقه
بی تفاوتی یعنی بی احساس بودن نفرت هم یه جور احساسه که به دنبال سرخوردگی در عشق یا چیزایی مشابه ایجاد میشه می تونین سرچ کنین
درست درکتون نمی کنم که چطور بچه اتونو رها کردین البته نوشتین کارشناسان به شما این توصیه رو کردن
موفق باشید
مصباح جان یکم فرق داره قضیه من و اقا میثم اونا عاشق هم بودن بعد ازدواج کردن ولی ما هیچ حسی نداشتیم و سنتی ازدواج کردیم اون از اول هم به مامانش گفته بود نمیخواهد ولی بهواصرار مادرش قبول کرده بود یه سری حسابککتاب برا خودش داشته که الان بهش نرسیده و پاشو کرده تو یه کفش که طلاق الانم کسی که قصد طلاق داره مادرشوهره بنده است نه مهربان همسرم
بقول همکارم اگه عشق برا ازدواج باشه هرروزی هم.که دعوا بشه میرن تو اون فاز روزای اول و بالاخره یکی کوتاه میاد
من تمام خاطرات خوبم مال ماههای آخر بارداریم بود بعد از دعوای اول هنوزم دنبال اون روزام به عشق اون روزا دارم تلاش میکنم
چند شبه که دارم با گریه میخوابم این حالت خوب شده بود ولی باز یرگشته دلم براش تنگ شده تا چشمامو روهم میزارم میبینم تو بغلشم یه دفعه از خواب میپرم میبینم همه چیز رویا بود
------------------------------------
سوبرداشت نشه مینوش جان اونا بهم گفتن نباید از روز اول بچه رو میدادی حالا که دادی بذار فعلا اونجا باشه
از اونجایی که با کار شوهرم همه اداره فهمیدن منم راحت تر شدم با یکی از خانومای همکارم که اونم تازه جداشده صحبت کردم
گفتم سخت نیست گفت چرا خیلی سخته ولی نسبت به اون سختیهایی که تو زندگی کشیدم میتونم تحمل کنم ولی گفت غصه نخور همش میگذره و عادت میکنی
به نظر شما میشه کسی از آدم متنفر باشه ، اما ازش تقاضای رابطه کنه ؟
این اصلا تنفر نیس بهار ، خشمه
اون خشمگینه
و بهترین راه اینه که مدتی تنها بمونه . همین
تا بتونه با خشمش کنار بیاد
البته یه راه احتمالی هم بود ، که نرفتی
جایی خوندم و بارها هم شنیدم که مردها برای تخلیه خشمشون و از بین بردن ناراحتی هاشون هم رابطه برقرار می کنند.
کاملا برعکس زن ها که موقع ناراحتی و خشم اصلا فکرش رو هم نمی کنن.
کاملا برعکس خانمها بهار
شاید اگر من جای تو بودم قبول می کردم. حداقلش این بود که یه فرصت صحبت بعد از رابطه رو بدست می آوردم.
ولی به هرحال سکوتت بهترین راهه .
----------------------------------------
می دونی چی احساس می کنم بهار ؟
مقاوم بودن تو بدتر اونو خشمگین می کنه . نه اینکه از مقاوم بودنت خشمگین بشه ها . نه
وقتی می بینه بهم نریختی و هنوز پایداری و مقاوم ، و وقتی خودش خشمگینه و دنبال کسی میگرده که خشمش رو خالی کنه سر اون ، چه کسی بهتر از بهاری که مقاوم ایستاده و پیام های عاشقانه میده ؟
ببین نمی دونم این حرفم چقدر درسته که میگم
اصلا هم اصراری ندارم. بالاخره تو با اون مرد زندگی کردی و بهتر می شناسیش. من حتی تجربه زندگی مشترک هم نداشتم.
ولی یه بار که خیلی مقاوم بودم (توی یه ماجرایی) یهو دلم شکست.
یهو نوع حرف زدنم و پیامام عوض شد.
یهو من کسی شدم که باید ازش حمایت می شد.
کسی که مدام داشت عشق می داد تا چیزی رو درست کنه ، یهو تبدیل شد به کسی که باید بهش عشق می دادن تا زنده بمونه .
نمی دونم. اما مردا گاهی هم دوس دارن حمایت کنن. زیادی مقاوم بودن در برابرشون اصلا خوب نیست.
اگه دلت شکست بهش بگو. اگه گریه کردی بگو. نه با ضعف و ناتوانی ها . ولی بگو میری و دلت هم شکسته .
قسمت دوم حرفهام رو زیاد مطمئن نیستم در مورد زندگی تو به کار بیاد یا نه . روشون فکر کن.
یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد.
او پرسید: “چه کسی این بیست دلار را میخواهد؟”
دستها بالا رفت. او گفت: “من این بیست دلار را به یکی از شما میدهم. اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.”
او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید: “چه کسی هنوز اینها را میخواهد؟”
باز هم دستها بالا بودند.
او جواب داد: “خُب، اگر این کار را کنم چه؟”
او پولها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد، بعد آنها را برداشت و گفت: “مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را میخواهد؟”
بازهم دستها بالا بودند!
سپس گفت:
“هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم، شما هنوز هم آنها را میخواستید. چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار میارزید."
اوقات زیادی ما در زندگی رها میشویم، مچاله میشویم، و با تصمیمهایی که میگیریم و حوادثی که به سراغ ما میآیند آلوده میشویم.
و ما فکر میکنیم که بیارزش شدهایم!
اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد…
شما هرگز ارزش خود را از دست نمیدهید.
شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.
- - - Updated - - -
Veis گرامی ممنونم که به تاپیکم سر زدی
از آخرین روابطی که باهاش داشتم خاطره خوبی نداشتم اون فرصتی که میگی رو بهم نداده بود
من گریه کردم خواهش کردم التماسش کردم حتی بهش گفتم مگه نمیخواهی ازدواج کنی برو یه زن دیگه بگیر اصلن نه خرجمونو بده نه هیچی ولی بذار بچمون زیر سایه پدر مادرش باشه نشه بچه طلاق قبول نکرد
ویس عزیز
متوجه نمیشم منظورتون چیه؟ عقب کشیدن با غم چطوری؟
یعنی چه برخوردی باید بکنم؟
امروز زنگ زدم ب مهربان همسر
بهش میگم دلم برات تنگ شده میگه ولی من تشنه به خونت ام
بهش میگم مواظب خودت باش اونم میگه تو هم مراقب خودت باش چند روز دیگه بیشتر زنده نیستی
یعنی من عاشقق این ابراز احساساتش شدم!
فردا دادگاه منع اشتغال منه برام دعا کنید چون اگه کارمو از دست بدم دیگه نمیدونم برام روحیهای میمونه برای ادامه زندگی یا....
اگر الان تونستی کار پیدا کنی پس بعدا هم می تونی. سعی کن این نگرانی از اینده رو در خودت خاموش کنی. این مهم کردن مسائل در زندگی باعث میشه روحیه ات رو بیشتر از دست بدی. اگر چیزی برات خیلی مهم بشه همونقدر از دست دادنش زجر اورتر میشه.
بهار جان راستش من واقعا شک کردم که واقعا این شوهرته که این جوری بهت جواب می ده؟
می گم نکنه گوشیش دست یکی دیگه است و او جوابها را برات می فرسته. یا دایورت روی گوشی یکی دیگه باشه!مثلا مادرش یا خواهرش!
آخه واقعا جای تعجب داره برام.
بهار جان به نظر من تو تمام زحمتت را کشیدی. خودت را به این آقا تحمیل نکن! البته خیلی هم دلش بخوادها.ولی خب فکر کنم اون حس می کنه می خوای خودت را بهش تحمیل کنی.
بهار تو همش می گی دوستش داری. برام سواله چرا؟
می گی مهربان همسرم! برام سواله چرا مهربان؟ آخه چه مهربانی کرده؟
به نظر من این قدر به خودت تلقین کردی که دوستش داری که الان نمی تونی ازش جدا شی.
(ای کاش مشاوران اینجا این قدر بهت تلقین نمی کردند و....)
از اون طرف هم شوهرت این قدر به خودش گفته ازت متنفره که باورش شده.
ببین بهار جان به نظر من منطقی فکر کن. من که از خارج به موضوع تو نگاه می کنم می بینم اون آقا با اون بی ادبی که داره اصلا سایه سرش روی آیدا نباشه بهتره! واقعا چه چیزی جز بی اخلاقی و حرف زشت می تونه به بچه ات یاد بده؟
دخترت را بگیر. به خدا تو و دخترت لیاقت زندگی بهتر از این ها را داری.به این زندگی قانع نباش!
توافقی جدا شو.
ببین من مطمئنم خدا در آینده زندگی بهتری برات رقم زده! ولی خودت داری مقابله می کنی و تو همین نقطه خودت را نگه د اشتی. رها کن! چیز مهمی از دست نمی دی.
بذار طلاقت بده! مهریه ات را بگیر.دخترت را هم حتما بگیر!!!
محکم و قوی باش. احساساتی تصمیم نگیر. تو که محتاج پول شوهرت نیستی!!!
به نظر من موندن تو همچین زندگی به نفع زنیه که هیچ چاره ای نداره.هیچ استقلالی نداره.محتاج یک لقمه نونه! طلاق بگیره هیچ کس را نداره که ازش حمایت کنه. شما که اینجوری نیستی!
شما با طلاق زندگیت بهتر می شه!
بهار به خدا اعتماد کن! اگر صلاح خدا این بود تا با همین آقا باشی خدا یه کاری می کرد که دلش نرم بشه!!!
ولی نرم نشده! پس حتما به صلاحت نیست و بهترین مصلحت در انتظارته!دیگه خدا چه جوری منظورش را به تو برسونه که این آقا را ول کنی.لیاقتت را نداره.
ببخشید لحنم اگر تند بوده.باور کن من وقتی واکنش های این آقا را در برابر خوبی هات می خونم به جای تو عصبانی می شم. خدا بهت صبر بده عزیزم.:72:
این صحبتم با هدی هست و کاربرایی که تشویق می کنن به کنار کشیدن
هدی جان ما داریم فقط حرفهای یک طرف قضیه رو می شنویم ضمن اینکه پای یک بچه این وسط در میونه. این احساسات منفی دو طرف هم که یکی با بد دهنی و دیگری با نگرانی و دست پاچگی اون رو بروز می دن طبیعت این پروسه هست. لطفا درنظراتتون دقت کنید. (امیدوارم ناراحت نشده باشید ولی در نظرتون مشخصه که عصبانی شدید ولی قضیه مهمتر از اونه که با عصبانیت بشه براش تصمیم گرفت)
دلجوی عزیزم ممنون بابت تذکرت.آره راست می گی.من واقعا وقتی می بینم بهار این قدر خوبه ولی پاسخ خوبیش را اینجوری می بینه ناراحت می شم. ارزش زن خیلی بالاست.حتی در نظر خدا خیلی بالاست.من ناراحت می شم که یک زن تحقیر بشه.
ولی من می گم چرا همیشه یک نسخه را برای همه بپیچیم؟
من می گم طلاق همیشه بد نیست. اگر همیشه بد بود خدا هیچ وقت طلاق را قرار نمی داد!
طلاق فی نفسه بد نیست! - از زندگی
ازدواجِ بد و طلاقِ خوب! - خراسان
*طلاق همیشه برای کودکان بد نیست - iranbanou.com-ایران بانو (بهار اینو حتما بخون)
(یک بررسی جدید نشان می دهد در ازدواجهایی که اختلافها و تعارضهای شدیدی در آن حکفرماست، "ادامه دادن زندگی مشترک به خاطر بچهها" بیشتر از آن که به نفع بچهها باشد، ممکن است به آنها آسیب برساند.)
من می گم بچه ای که توی یک زندگی پرتلاطم بزرگ بشه آسیب های زیادی می بینه.چرا ما همش باید فکر کنیم بچه فقط سایه پدر و مادر می خواد! فقط سایه پدر گافی نیست.چه جور پدری هم مهمه! تو چه سایه ای هم مهمه!
بچه طلاق یک مشکل خیلی بزرگ داره.می گه من بچه طلاقم.خوب خیلی از زوج ها نتونستن با هم بسازند پدر و مادر من هم رویش! درسته مشکلات داره. انکار نمی کنم.ولی فقط یک مشکل داره.
اما بچه ای که توی خونه پرتنش زندگی کنه چی؟ هر روز که از خواب پا میشه باید نگران باشه بابام با مامانم دعوا نکنه! همش استرس.نگرانی! اون وقت هزار تا مشکل داره!
ضمن اینکه این پیشنهادی که بهار به شوهرش داده اصلا درست نیست.یعنی چی که تو برو یه زن دیگه بگیر ولی بذار سایه تو بالا سر دخترم باشه.
خب طلاق بگیرن که اسم پدرش از شناسنامه حذف نمیشه که! بازم پدرش می مونه!
و اینکه بهار جوانه و می تونه با یک مرد خوب ازدواج کنه. مردی که ممکنه دخترش آیدا را هم بپذیره و این قدر معرفت داشته باشه که درحقش پدری کنه. ممکنه خدا اینو بخواد.و ما همش برخلاف خواست خدا با این کارامون پافشاری کنیم.
بهار جان این صرفا نظر شخصی من بود. خودت مختاری عزیزم.
ولی من احساس کردم ممکنه نظرم تو تصمیم گیریت کمک کنه!و یه جورایی وظیفه ام دونستم که بی اعتنا نباشم.
مدیر همدردی هم که خودشون گفتند خودت تصمیم بگیر و مزایا و معایبش را دربیار. پس یعنی اینجا دیگه طلاق ممکنه حتی خوب هم باشه.
به نظرم بشین مزایا و معایب طلاق را بنویس. ببین کدوم طرف سنگین تره.
امیدوارم درست ترین تصمیم را بگیری.
ماه رمضون داره میاد. می خوام بدونی حتما برات از ته دلم خیلی دعا می کنم. :72:
- - - Updated - - -
این شعر هم تقدیم به تو:
زندگی بافتن یک قالیست / نه همان نقش و نگار که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده / تو در این بین فقط می بافی.
نقشه را خوب ببین خوب بباف / نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند!
مصباح الهدی عزیز من خیلی کم در تاپیک ها پست ارسال میکنم چون نمی خوام که ناخواسته راهنمایی اشتباه داشته باشم. اما با خوندن پست شما نتونستم که چیزی ننویسم اینبار و خیلی هم متعجب شدم از نظری که داده بودین و انتظار همچین صحبتی رو از شما نداشتم. فکر می کنم کاملا احساسی نظر دادین . اینکه انقدر قاطع به بهار توصیه می کنید که بره برای طلاق اون هم از نوع توافقی!! در حالی که پای دخترشون هم وسطه این زندگیه!!! و می گین که صلاح خدا هم در اینه در غیر اینصورت یه کاری می کرد که دل همسرت نرم بشه تا الان!!!! فکر میکنم بهار خیلی خوب داره پیش میره , امیدوارم که نتیجش هم خیر باشه برای خودش , دخترش و همسرش
طلاق!
واژه تلخ و سنگینی است عرش خدا را به لرزه درمی آورد
مقاومت میکنم تا لرزاننده ی عرش الهی من نباشم
مصباح جان اگر مصلحت خدا به طلاق باشه خودش راهشو باز میکنه الان تنها راه طلاق اینه که من مهریه ام را ببخشم
من برای حفظ زندگیم حاضر بودم اینکار را بکنم ولی برای طلاق نه!
دارم به این فکر میکنم که همونطور که مهربان همسر گفت چند روز دیگه بیشتر زنده نباشم چقدر خوب میشه هم او خوشحال میشه هم من راحت میشم
میدونی چرا بهش میگم مهربان همسر!
همیشه وقتی با دوستام درمورد معیارامون حرف میزدیم هرکی یه چیزی میگفت کچل نباشه قد بلند باشه این باشه و اون نباشه
من فقط یه چیز میخواستم مهربون باشه همیشه از خدا میخواستم هرچی که هست فقط مهربون باشه
شاید معنی مهربونی همینه من نمیفهمم!
بهار من نمی دونستم کوتاه اومده.نمی دونستم ممکنه کوتاه بیاد.یعنی واقعا کوتاه اومده؟من این جمله ات را خوندم:
من گریه کردم خواهش کردم التماسش کردم حتی بهش گفتم مگه نمیخواهی ازدواج کنی برو یه زن دیگه بگیر اصلن نه خرجمونو بده نه هیچی ولی بذار بچمون زیر سایه پدر مادرش باشه نشه بچه طلاق قبول نکرد
و واقعا از این جمله این نتیجه را گرفتم که دیگه این آقا نمی خواد باهات ادامه بده.و دیگه می خواهد طلاقت بدهد! و تو اصرار به ادامه داری.بهار منو ببخش هر چی خودت در مورد زندگیت صلاح می دونی.فقط خواستم از یک زاویه دیگه هم نگاه کنی.
این چه حرفیه که می زنی که چند روز دیگه زنده نباشی. :47:
یه چیزی از ته دلم بهت بگم؟
آیدا باید خیلی خوشحال باشه که همچین مادری داره!:43:
جدی می گم! آیدا وقتی بزرگ بشه می فهمه مادرش چقدر به خاطرش از خود گذشتگی کرده!
الهی که همیشه زنده باشی تا آیدا سایه مادری همچون تو بر روی سرش باشه!
الهی که همیشه زنده باشی تا شاهد بزرگ شدن دختر گلت باشی.
می گن دخترا به مادرشون می رن! دخترت با وجود تو دختر خوبی مثل خودت خواهد شد! نه بدون تو!
دیگه تو را خدا حرف از مرگ و... نزن.:54:
منو هم ببخش اگر احساسی برخورد کردم. با مدیر همدردی حتما مشورت کن.
موفق باشی عزیزم. :72:
سلام بهار،:72:
نوشتی که شوهرت از تو متنفر هست. من شخصاً معتقدم پشت هر احساسی مجموعهای از وقایع و دلایل هست و احساسات ما ناشی از تفسیر این وقایع هست، که البته این تفاسیر الزاماً نمیتواند درست باشد. اما به نظرم برای شروع تو باید این سوال را از خودت بپرسی:
بهار چه کرده که شوهرش از او متنفر هست؟
من بر خلاف خیلیها معتقدم شوهرت تو را دوست دارد، اما مغرور هست و البته تو او را در هم شکسته ای. دوست داشتن به حرف نیست، به عمل کردن هست. گاهی اوقات برای مردها خیلی سنگین هست که بفهمند همه عشق زندگیشان فقط در حرف عاشق آنهاست، وگرنه پای عمل که برسد، حتی بچه اش را هم رها میکند. مردها هرچقدر هم که بد باشند، هرچقدر هم که خودخواه و بدخلاق باشند، از همسرشان انتظار یک عشق افلاطونی و اساطیری دارند، عشقی که با همه بد بودن آنها، همیشه کنارشان میماند و از آنها جدا نمیشود. قاعدتاً تو اینگونه نبوده ای، و وقتی مردی زنش را دوست داشته باشد اما با چنین چیزی رو به رو شود، خورد می شود. نمیخواهم رفتارهای اشتباه او را توجیه کنم، تنها میخواهم بگویم، او هنوز هم دوستت دارد. اما ناراحت هست، ناراحت از اینکه چرا دوست داشتن بهار تنها در حرف وجود داشت.
هیچ مردی، هیچوقت دلش نمیخواهد با زنی بخوابد که از او متنفر هست.
:72:
کامران
مصباح جان این حرفی که نوشتم مال تقریبا دوماه پیشه همون موقع که با التماس راضی شد بریم مشاوره و بقیه ماجرا که در جریانش هستی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آقا کامران حالا من هر اشتباهی کردم لیاقت بخشش ندارم؟
یه کم مظلومانه رفتار کن
از سر کارت بیا بیرون یه مرخصی یه ماهه بگیر
به همسرت بگو من کارمو کنار گذاشتم ببین کوتاه می یاد ؟
همان طوری که فرشته مهربان به شما توضیح داده است رفتار کنید. گفتی به زودی دادگاه داری. پیشنهاد می کنم یکبار دیگر پست های مدیر همدردی و فرشته مهربان را مرور کن.
خیلی برام جالبه اینجا تا کسی براش مشکلی پیش میاد اولین حرف اینه که منفعلانه برخوررد کردی برو فلان و فلان پست را بخوان بعد روی خودت کار کن
بعد خیلی راحت به من میگن کارت را رها کن! آیا رها کردن یکماهه و یا حتی یکساله من دردی از د دهاد اون آقا درمان میکند؟
و اسمش را میگذارند گذشت مظلوم نمایی و هر چیز دیگر
یا میگویند بخاطر دخترت
یا میگویند مگر دم از عشق و عاشقی نمیزنی؟
خسته شدم
بریدم
کم آوردم دیگر
راستی مگر او چه دارد که هرروزم را باید با گریه و بغض برایش بگذرانم؟
دیگر تحمل ندارم چقدر لبخند بزنم و بخودم تلقین کنم که او مرا دوست دارد غرورش شکسته
چقدر بشنوم ازت متنفرم
مگر این ازت متنفرم برای امروز و دیررز من است؟
مدتهلست که این کلمه را مشنوم حتی وقتی درکنارش بودم
حتی وقتی در خانه اش بودم و صبح تا شب کارهای منزل را میکردم منتش را سر کسی نمیگذارم برای کارهایم دست مزد هم نمیخواهم همه آنها رو از رویرعشق کردم ولی بجای همه آنها شنیدم داری مفت مفت میخوری و میگردی غذایی که میخوری حرومه من راضی نیستم هیچ کاری نمیکنی برو بیرون برو خونه بابات من دیگه.تمکین نمیدم فقط برو از جلو چشمام نبینمت
برو مهریه ات را ببخش چون ارزش هفت صد سکه را نداری!
بس است دیگر خسته شدم دلم گرفته
مگر چه گناهی کردم دختر شدم
چه گناهی کردم که زن این آقا شدم
اهای آقایون محترم زن جایگاه داره مقام و منزلات داره زن یه علف هرز نیست که دو روز باهاش باشید بعد هم دلتونو بزنه و بگید مهرتو ببخش برو از زندگین برو بیرون
ببخشید تند حرف زدم دلم گرفته خیلی
امروز با یکی از دوستام حرف زدم دوستی که از دبیرستان باهم بودیم وبعدم دانشگاه شاید هم قرار باشه همکار شیم برای همینم زنگ زده بود
بعد از سوال درمورد محیط کار و شرایطش و بقیه اوصاف حرف زندگی شد
اخ که دلم سوخت که اونم همدرد با منه اخ از دروغ متنفرم
از ریا
از ظاهر سازی
آهای اونایی که میرید خولستگاری همه چیزو خوب جلوه میدید هر چی شما بگید هر چی شما بفرمایید
بدونید یه دختر تنها سرمایه ای که یک عمر داره اونم دو دستی تقدیم شما میکنه عفت و پاک دامنیشه
تمام غرور یک دختر اینه که دست نامحرمی بهش نخورده
اونوقت میاید گولش میزنید اسمتونو میزارید روش و بعد یادتون میره که چی گفتید برای بدست آوردنش چه کارا کردید حالا یادتون رفت
چیه چتونه چی میخواهید این همون دختریه که ارزوی با او بودنو داشتید
حالا دستاش براتون تکراری شده
حالا طعم لبهاش تلخ شده
حالا.. .....
دلم گرفته داغونم اینبار نه برای خودم برای دوستم که هشت سال باهاش بودم
عین خواهر بودیم
تو غم و شادیای هم
دردش درد منه
با پسرخاله اش ازدواج کرد یه پسرخاله مجید میگفت ده تا از دهنش در میومد
الان کار اونا هم به طلاق کشیده چرا؟؟؟؟؟؟
چون آقای محترم بقول دوستم شازده از خودش اراده نداره
هر چی مامانش بگه
هرچی خواهرش بگه
اه ه
دلم بدجور شکست حتی بیشتر از خودم دلم به حال او سوخت
اخه چرا؟
جریان خواستگاریشم میدونم خاله و مامانش باهم نشستع بودن دوستمم هم بوده تو یه مجلسی یه خانومی از دوستم خوشش میاد برایخواستگاری پسرش و خاله جان دست و پایش را گم میکند با هزار وعده و وعید به خواستگاری میرود آنها هم قبول میکنن گول میخورن
آخ که چقدر درد داره از خودی خوردن
دلم شکسته دلم شکسته دلم شکسته
دوستم میگفت تا این لحظه نفرینشون نکردم منم گفتم تو نفرین نکن ولی من بجای تو نفرین میکنم خدایا آنچه بر سر ما آوردند سر عزیزترین کسانشان بیاور
تا بفهمن چه زجری داره
البته اگه میفهمیدن که این کارارو نمیکردن خدایا من نمیگذرم لز سر تقصیراتشون
به همین ماه مبارک قسمت میدم دردی رو که گذاشتن رو دلمون به قشنگ ترین شکل ممکن از رو دلمون بردار تا بدونن تعز من تشا و تذل من تشا
آبروی یه دخترو بردن هنر نیستt_t
دلم برای عشق هایی گرفته
که بعد هر سکس، به شک افتادند
برای عقیده هایی که فقط در تخت خواب شنیده شد..
برای بغض های نُه ماهه ای که شکسته نشد
دلم برای زن گرفته
که انحنای تنش بیشتر از تفکرش به چشم آمد
برای آزادی اش که فحشا نامیده شد
برای استقلالش که در سر جامعه هوای هوس انداخت..
برای دفتر شعر و خاطراتش که عصیان نام گرفت
برای خانه بختی که خوش بختی را انکار کرد..
دلم برای زن گرفته است
زنی شبیه رقص، درست در وسط عقده های مرد
زنی سنتی شبیه ناموس مرد
زنی مدرن شبیه تمام شهوت های مرد..
و هیچ کس هم به روی خودش نیاورد
این همه اکران شدن به سازهای ناکوک مردان را
- - - Updated - - -
زن آشفته عزیز از همدردیت ممنونم ولی بعضی چیزا هستن که دل آدمو به درد میارن اینم از اوناش بود
دردم گرفت خیلی
براموون دعا کن
بهار جان نمیدونم چی بگم....... ولی امیدوارم شوهرت ارزش این همه اشک و اه و شکستن وخرد شدن تو رو داشته باشه!
سلام بهار،
این خیلی خوب هست که با بیرون ریزی احساسی سعی میکنی خودت رو آروم کنی. من هم مثل دوستت، مثل خیلی از عزیزان در اینجا میتوانم به این بیرون ریزی احساسی کمک کنم؛ آره بهار، حق با تو هست، همهٔ ما مردها مزخرف و ظالمیم، تنها بلدیم دروغ بگوییم و با آبروی شما دخترها بازی کنیم، برای همین زن میگیریم و زیر بار این همه مسئولیت میرویم. راستی شنیدهای که میگویند، حرمت امامزاده را باید متولی آن نگاه دارد؟
خوب، بگذریم، این حرفها مشکلات را حل کرد؟
متأسفانه، این حرفها هیچ مشکلی از تو دوا نمیکنند. بنابرین، بهتر هست به جای این واکنشهای احساسی، چشمهات رو خوب باز کنی و با منطق به توصیههایی که مشاوران در اینجا بهت دادند عمل کنی. وقت برای مرثیه سرایی زیاد هست، اما فرصت برای گرفتن تصمیم درست همیشه وجود ندارد. به جای این حرفها، به این تصمیم درست فکر کن.
یکی از دوستان نوشته بود، دخترت باید از داشتن چنین مادری خوشحال باشد و وقتی بزرگ بشود به تو بابت این همه از خودگذشتگی افتخار خواهد کرد. متاسفم، اما من در مورد چنین چیزی مطمئن نیستم.
و کمی بیشتر از این، باور نمیکنم در همه این زندگی مشترک، تنها مقصر شوهر هیولای تو باشد. او را هیولا مینامم، چون در اینجا تو این تصویر را از او برای همه ساخته ای. به نظر تو، هیولایی که او از تو میتواند بسازد چقدر میتواند وحشتناک باشد؟ سهم تو از اشتباهات در این زندگی مشترک چقدر بوده است؟ و البته کجاها بوده است؟
به اینها فکر کن، چون چه با شوهرت دوباره زندگی کنی، چه از او جدا شوی، پاسخ این سوالها را حداقل برای آینده خودت و برای دخترت لازم داری. برای یک بار هم که شده، به خاطر خودت و دخترت، جلوی این واکنشهای احساسی، این فکرهای بی ارزش را بگیر و این مساله مهم زندگیات را منطقی بررسی کن.
یک مرد ظالم.:223:
کامران
بهار چقدر راهنماییهای مدیر در بخش خصوصی را توجه می کنی ؟ اصلاً به اینکه علت این رفتار و اکنشهاش چی هست توجه کردی ؟ اهمیت دادی ؟ و ایشان که به عنوان یک متخصص گفت ، باور کردی ؟ یادت بیار اوائل ورودت را و نوع حرفهایت را و راهنماییها و پستهای ما بخصوص رستگار و بالهای صداقت را ...... آیا اشتباهات تو بهت گفته نشد آیا به مرور به پذیرش اینکه اشتباهاتی داشتی و باید تو سهم خودت را بپذیری و کار کنی نرسیدی ..... دقت می کنی که تا یه جایی با راهنماییها خوب پیش می روی اما چون احساسی هستی و احساسی برخورد می کنی یک دفعه همه زحمتت را به باد می دهی و برمی گردی سر خونه اول و شوهرت هم می بینه تغییری پیش نیامده و ..... این پستت نشون میده آماده واکنشهای منفی و تند هستی که همه زحمتهای تا کنونت را هدر میده امیدوارم واکنشی نشون نداده باشی ...
لطفاً از هم نشینی و هم صحبتی با افرادی که مشکل مشابه دارند و از سنگ صبور بودن این نوع مشکلات و حتی از خوندن تاپیکهای اینچنین در تالار پرهیز کن . بجای بستر زدایی از احساسات منفی برعکس رفتی بستر سازی کردی ... عجبا از شما !!!!
شما و امثال شما در شرایطی که دارند و سعی می کنند راه درست را بروند لازم هست از احساسات منفی دوری کنند به هیچ وجه نباید در فضای دیدن و شنیدن مشکلات مشابه از دیگران قرار بگیرند بلکه درست برعکس با کسانی باید همنشین شوند که به آنها امیدواری و آرامش تزریق می کند .
مواظب خودت باش
اقا کامران اینجا مرثیه ثرایی نکردم نیاز به دلسوز ی و ترحم کسی ندارم
قصدم ندارم از زندگیم کتاب بنویسم و بخوام توش اشک مردمو در بیارم که فروش کتابم بره بالا
اومدم اینجا تا مشکلم حل شه تا به قول شما اشتباهاتم.تو زندگی رو بشناسم و اصلاحش کنم
یه چیزو خوب میدونم اگه او بمن دروغ نمیگفت و من احساس گول خوردگی نمیکردم به اینجا نمیرسیدم تو تمام مراحل زندگی تو تمام برخوردهای بد من با شوهر و مادر شوهرم آینده روشنی برای خودم نمیدیدم چون به یه سال نکشیده تمام حرفها قبل ازدواجشون دروغ از آب در اومد تمام ارزشهای من برایشان بی ارزش بود و مسخره
نمیخواهم بیشتر از این ادامه بدم چون اگر در خانه کس است یک حرف بس است
مسؤول حراستمون بهم گفت خوب بشینید منطقی حرف بزنید گفتم اگه او منطق داشت پا نمیشد بیاد اداره و داد و هوار او که دادخواست منع اشتغال داده بود منتظر نتیجه میموند دیگه چیزی نداشت برای گفتن
وخیلی جالب بود که تو برخورد اول توپش پر بود و حق را به او میداد بعد که حرفهای من را شنید گفت من حرفهای شما رو نشنیده بودم حتما با وکیل مشورت کن حق و حقوقت رابگیر مهریه را نبخش
بگذریم گفتم تایید یا رد صحبتهای من دردی از من دوا نمیکند
آقا کامران یه سوال ازتون پرسیدم جواب ندادید؟ شاید ندیدی پستمو چون اگه میدید دیگه اینجوری برام پست نمیزاشتید!
به فرض که من مقصر صد در صد و او بیگناه و معصوم آیا زندگی مان دخترمان ارزش نداشت که بخاطرش منو ببخشه و یه فرصت دوباره بههم بده؟
- - - Updated - - -
ممنون فرشته مهربون
تذکر کاملا بجایی بود واقعا حق با شماست کاملا احساسی بود من باهاش دردو دل نکردم او بهم گفت دلم بدجوری سوخت از عمق وجود قضیه غم مرگ برادر مرده را بردار مرده میداند!
باید برگردم و پستها رو دوباره بخونم
بهار،
خیالت راحت باشد. دل هرکسی برای تو بسوزد و ترحم کند، دلم من برای تو نمیسوزد!
خیلی خوبه، اما کافی نیست! تو باید عمل کنی.
با خودت رو راست باش، چند مورد هست که او در مورد آنها احساس گول خوردگی میکند؟ میدانی گاهی اوقات همه چیز در تئوری و روی کاغذ کار میکند، اما در عمل...تو چه قولهایی به او دادی که نتوانستی عمل کنی؟
کامران بهم گفت اگه او دوستت نداشت پا نمیشد بیاد اداره و داد و هوار او که دادخواست منع اشتغال داده بود منتظر نتیجه میموند دیگه چیزی نداشت برای گفتن
خیلی خوبه، مدتی سکوت کن. جلوی هجوم افکار منفی را بگیر، فقط روی عمل به راهنماییها تمرکز کن.
و اما در مورد سوالت، چرا دیدم، اما راستش من دوست ندارم وارد بازیهای احساسی بشوم، درواقع، اصولا بلد نیستم در این بازیها خوب بازی کنم. در مورد سوال خاص تو هم مطمئن نبودم جوابش چیزی باشد که تو میخواهی بشنوی، پس چیزی ننوشتم، اما الان چون اصرار داری مینویسم؛
به نظر من، خیر!
زندگیمان؟ دخترمان؟
آیا تو همسر خوبی برای او بوده ای؟ مادر خوبی برای دخترتان بوده ای؟
اوکی، میگوییم اشتباهاتی داشته ای. آیا آنها را پذیرفته ای؟ اصلاح کردهای که الان انتظار بخشش داری؟
چه تضمینی هست که اگر دوباره برگردی سر زندگی با او، این اتفاقها دیگر تکرار نشود؟ این مشکلات را دیگر نداشته باشید؟ دخترتان دیگر آواره نباشد؟
به نظر تو، با این وضعیت، به خاطر زندگی خودش و دخترتان، بهتر نیست فرد دیگری را جای تو انتخاب کند؟ فردی که او را بهتر درک کند؟ او را واقعا دوست داشته باشد؟ از کجا معلوم، شاید این فرد جدید بهتر از تو برای آیدا مادری و برای او همسری کند. نه؟
مشکل اساسی او الان تنها دوست داشتن تو هست. و این چیزی هست که او را سر در گم کرده!
کامران
واکنشت به کامران کاملاً احساسی و همراه با خشم هست ...... اینجا جای تمرین هست استفاده کن بهار .... حتی اگر کامران قضاوتش کاملاً اشتباه باشد تو باید واکنش احساسی نشان ندهی ..... تا تمرین کرده باشی ... عزیزم فردا اگر برگردی سر زندگیت که از این واکنشها پیش میاد و اگر گفته بشه چرا اینگونه واکنش نشان می دهی خواهی گفت حق با من بود او کاملاً نا حق عمل کرد و ..... یعنی تصور کن برگشتی سر زندگیت و شوهرت یاد این روزها می افته و همه تقصیرها را به گردن تو می اندازه و ..... مطمئناً با روحیه کنونی که می بینم بر میگردی چند تا از با این لحنی که با کامران حرف زدی با او هم حرف می زنی و ....
بهار زن باش ،شوهرت با مرد نمی تونه زندگی کنه . پتانسیل و ظرفیت زن بودن را داری اما متأسفانه آموخته ای که بجنگی و یکی بدو بکنی و نشان بدهی که نمی ترسی و قدرت داری و می ایستی در مقایل زور شوهر و ..... و اینها کار را خراب می کند .... تو بخواهی می توانی با پنبه سر ببری ، با پنبه سر بریدن چه عرض کنم زن می تواند با عشوه و شیرین کلامی و طنازی و عواطف کاری کند که مرد خودش سر خودش را پیش پای زنش ببرد و قربانیش شود ... اینها حرف نیست و شعار نیست واقعیت هست .....
دروغ گفته پیش از ازدواج ؟ می دانی چرا گفته ؟ برای این نبوده که تو را بدست بیاره ؟ و ... اگر اینرا درک می کردی می توانستی طوری برخورد کنی که بعد از آن جز راستی ازش نبینی ...... تأیید نمی کنم که دروغاش توحیه بشه ،می گم علتش مهمه و اگر علتش این بوده باشه یعنی یک برگ برنده در دست تو بوده و تو استفاده نکردی البته چون نمی دانستی و بلد نبودی .... اما حالا داری یاد می گیری چرا استمرار در به اجرا در آوردن آموخته ها نداشته باشی !!!
پیشاپیش از حس منفی که با خوندن این پست به شما دست می دهد ، عذرخواهی می کنم
مثلا حالا با این رفتارهایت داری مقاومت می کنی که عرش خدا به لرزه نیفته(!) ، بعدش می خواد چی بشه؟؟؟؟
همون خدایی که گفته با طلاق ، عرش اش به لرزه می افتد ، توی خود قران گفته ، مردان را مسلط بر زنان کرده ایم
«الرجال قوامون علی النساء»
"مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتریهایی که خداوند (از نظر نظام اجتماع) برای بعضی دیگر قرار داده است"
(دنبال تفسیر آیه هم نیستم که حالا پاشید بیایید بگویید ، نه اصلا این طور نیست و فلان و بهمان ، تفسیرش میشه و این و آن... لپ کلام میگه زن باید از شوهرش اطاعت کنه..با عرض معذرت ، اگر بهتون بر برخوره هم مهم نیست.. مهم این هست که هر زنی در باطنش این رو بپذیرد که خدا گفته باید از شوهرش حرف شنوی داشته باشه ، ولو شوهرش بهش زور بگه... آره زور بگه، وقتی این پذیرش در وجود یک زن شکل بگیرد ، دیگه مرتب جلوی شوهرش ، قد علم نمی کند ، هی با شوهرش در نمی افتد ، سرپیچی نمی کند ، بگو مگو نمی کند ، لج و لجبازی نمی کند ، بلکه باعث می شود اون حس لطیف زنانه جای خودش را پیدا کند تا در برابر اون جسم و حس خشن مرد ، دریای آرامش شود ، و این دریای عمیق آرامش کار خودش رو که همون دادن آرامش و ثبات به زندگی هست را به نحو احسنت انجام دهد)
نخیر عزیز جانم! خیلی راه های دیگه هم برای طلاق هست ،
بعدش مصحلت خدا جای خودش ، هر انسانی برای خودش اختیار دارد و اراده ، مگر نه اینکه تمایز انسان نسبت به حیوان به خاطر همان اختیارش بوده و هست .... اینکه من بشینم و دست روی دست بگذارم و هیچ کاره باشم و بگویم خود خدا هرچی قسمت باشه را برای پیش می آورد ، میشه حکایت اون شعری که همه مون بلدیم ...("یکی روبهی دید بی دست و پای....فرو ماند در لطف و صنع خدای")
بخشش شایسته کسی هست که از کرده اش پشیمان باشد و اشتباهش رو بعد از بخشش دیگر تکرار نکنه و همچنین در پی جبران باشه!!!
ببخشید شما الان توی کدوم قسمت از فرایند بخشش در حال تلاش هستید؟؟
الان این اقای "مهربان همسر" یه انسان بد به تمام معنا ، که از هر بدی در حق تو فرو نگذاشته هست ، چه اصراری داری که تو رو ببخشه؟ دلیلت برای بخشیده شدن چی هست؟
مثلا تو رو ببخشه که چی بشه؟
حالا تو رو همین الان بخشید ، بعدش می خواهی با این "مهربان همسر" که مثل یه هیولای ظالم و بی احساس و بی منطق هست زندگی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهار به خودت بیا ، از این احساساتی که اصلا ثبات نداره دست بکش ،
تو. می گی منطقی اش اینه که همسرت بیاد با هم صحبت کنید
فکر می کنی ، غرور یک مرد اجازه میده که جلوی یک جمع بگوید ، همسرم شخصیتم رو له کرده ، از من همه جا یک دیو ساخته و پیش هر ناکسی من رو سکه یه پول کرده و بعدش داد عاشقی دست گرفته و هی می گوید عاشق شوهرم هستم ..
شوهرت احترام می خواهد
عشق بدون قید و شرط می خواهد
کاش معنای بی قید و شرط را می دانستی
کاش ذره ای از روحیات مردها آگاه می بودی ،
کاش بر دهان این احساسات افسار گسیخته ات پوزه بند می زدی
گاهی شیدا و عاشق هستی
گاهی تنفر و انتقام و نفرین
شما احساسی
فکر می کنی
تحلیل می کنی
نتیجه بندی می کنی
تصمیم می گیری
عمل می کنی
و در نهایت انتظار داری منطقی نتیجه بگیری!!!
( خواهش می کنم این چند سطر را پوست و گوشت و مغز استخونت بخون، درک کن، تا متوجه بشوی اشکال کارت در کجاست )
تو چقدر روی خودت کار کردی؟
مگر نه اینه که اسم تاپیکت رو گذاشتی
" چه طلاق چه آشتی می خواهم درست رفتار کنم"
منظورت از این عنوان چی بود؟
من با این ذهنم ، برداشتم این هست که بهار یک قدم رو به جلو برداشته و برایش نتیجه مهم نیست ، چه آشتی چه طلاق ، اصلا برای بهار ارزشی نداره ، بلکه تنها درست رفتار کردن براش ارزش دارد و با خود گفته :" خدای من ، من نتیجه رو به تو واگذار می کنم (همان مصلحت خدا) و سعی ام رو می کنم که درست و خداپسندانه قدم بر دارم "
اما رفتاری که از شما می بینم ، این هست که اگر بهار قدمی بر می دارد ، همسرش هم باید قدمی بر دارد
اگر بهار اشتباهتش رو پذیرفته و می خواهد جبران کند ، همسرش هم باید همین طور باشد
وگرنه ، اگر غیر از این باشه و فقط و فقط بهار بخواهد قدمی بردارد ، با "مهربان همسر" می جنگد
بهار آیا این کار و این طرز فکر کردن درسته؟
آیا این عملکرد درسته؟
همسرت آدم بد ، آدم بی چشم و رو
تو چی؟
تو چه جور آدمی هستی ؟ آیا تو خوب هستی ؟ آیا تو در مقابل رفتار نادرست او ، درست رفتار کردی ؟
خون رو با خون نمی شویند
+++++++++++++++++++++
وقتی من با همسرم آشتی کردم ، شوهرم سراپا ترس و واهمه بود ، حتی بد تر از قبل ...ترس از اینکه نکنه تمام این حرف ها و عملکرد من که تغییر کرده موقتی و گذرا باشه ، ترس از اینکه نکنه دوباره با یه مشکل کوچک ، دعوامون بشه و از بد هم بدتر بشه
براش سخت بود که با من آشتی کنه ، چون به همه گفته بود " من زنم رو طلاق می دهم و اصلا نمی خوامش"
بنابراین ابتدای زندگی دوباره من بعد از آشتی ، یه چیزی بود فرای تصور ، واقعا سخت بود ( دقیقا شوهرم جوری با قصد عمل می کرد که من را وادار کنه تا واکنش نشان دهم )
اما خیلی روی خودم کار کرده بودم تا احساساتم در تسلط من باشد (در این روند از نمونه پست هایم در همین تالار مشخص میشه.. از پست های هیجانی ام در ابتدا تا پست های با تعلل و فکر در بعد از کنترل احساس)
خوشحال بودم از آشتیمون
ولی واقعا داشتن رفتار درست در زندگی برایم ارزش داشت نه طلاق و آشتی
با خودم گفتم ، تلاشم رو می کنم ، تا درست رفتار کنم و برای شوهرم هم به طور خیلی نامحسوس نقش یه مشاور و روانشناس رو بازی کردم تا به همسرم هم درست زندگی کردن را یاد بدهم ( من جایی مثل اینجا داشتم من مقاله ها و مشاوره ها را داشتم ، اما او علاوه بر اینکه از این منابع بی بهره بود ، به خاطر شخصیت انعطاف ناپذیرش ، نمی خواست تغییری در خودش و یا روشش به صورت علنی ایجاد کنه)
شوهرم مشاوره نمی آمد ، حرف هیچکس رو هم قبول نمی کرد ، من به جای مرثیه سرایی احساسی ، به دنبال راه حل مشکلات و نحوه انتقال راه حل به همسرم بودم
در اطراف من مرثیه سرا زیاد بود
>>> پدرم ، مادرم ، بعضی از دوستانم، حتی بعضی از کابران همین سایت که نظرشون این بود که: این زندگی زندگی نمیشه و خودت رو و جوانی ات رو داری حروم می کنی
>>> زندگی بعضی از دختران فامیل ،که مشکل داشتند با اینکه شوهرانشون ، خیلی از مشکلات شوهر من رو نداشتند
>>> و حتی یکی از خانوم های فامیلمون که زندگی اش مشکل داشت و خیلی ها زندگی من رو به او بسیار شبیه می دانستند و البته همچنان نیز بلاتکلیف هست
یعنی خیلی زیبا می توانستم ، به احساساتم اجازه بدهم که قشنگ زندگی ام رو تبدیل به میدان جنگ بکنند و دیگران هم آتش احساساتم را شعله ور تر کند
از زندگی ام و مشکلاتم جز به مشاورهای همین سایت ، نمی گفتم و واقعا دنبال راه حل و اصلاح اشتباهات خودم بودم ،
با خودم گفته بودم
1-یا من خودم رو اصلاح می کنم و بر شوهرم نیز تاثیر مثبت می گذارم و زندگی ام خوب می شود
2-یا من خودم رو اصلاح می کنم ولی شوهرم همین گونه که هست می ماند ، اما من اونقدر قوی می شوم که بدی های او مرا نیازارد و بتوانم از حداقل های خوب زندگی ام بهره مند شوم
3-یا اینکه من تلاشم رو کرده ام و نهایت جدایی را مناسب می بینم و با خوبی و خوشی و بدون احساس غم و حسرت ، جدا می شوم
الان هم زندگی ام خوبه ،البته نه به این معنی که
زندگی ام کامل هست ، نه ...
نه به این معنی که طلاق دیگه نیست ، باید بسوزم و بسازم ، نه...
بلکه زندگی می کنم با همه مشکلاتش
ولی رضایت دارم ...از زندگی ام تا همین لحظه ، راضی هستم ، فردا را هم به خدا می سپارم و برایش تلاش می کنم
پاورقی)
1) از هرکسی باید به اندازه خودش ، ازش انتظار و توقع داشت ...ممکن هست شما تلاش کنی و با صرف مدت زمانی سطح فکری و منش و رفتارت و تعامل ات با دیگران را تا درجه 100 بالا ببری اما شوهرت یا دیگران در اون حد و سطح شما نباشند ، با دانستن همین مطلب کوچک ، متوجه می شویم که مقایسه اشتباه نکنیم .
مقایسه اشتباه (قیاس مع الفارغ)یعنی :
(اینکه من توی ذهنم فکر کنم که من این همه تغیر کردم ، این همه ازخودگذشتگی کردم ،این همه رفتارم رو اصلاح کردم، صبرم رو بالا بردم ، اما طرف مقابلم این کارها را نکرد و اینگونه نبوده) وقتی ما دیگران را در حد و توان خودشون در نظ بگیریم و بسنجیم ، اون موقع انتظار جبران نداریم و بهتر عمل می کنیم و تاثیر مثبت بیشتری می گذاریم
2- الف) چهارماه پیش بود ، موقع به دنیا آمدن فرزند دومم ، شوهرم با حالتی که پر از قدردانی بود به من گفت : " تو باعث ساختن این زندگی شدی که تا به اینجا رسیده ، اگر به من بود ، محال بود بتوانم زندگی مون رو دوباره بسازم"
2-ب) پریشب بود ، مادر شوهرم گفت ، پسر من اشتباهاتی داشته که زندگی تون اونجوری بهم خورده بود ، الان هم می دونم که بازهم مشکلاتی هست ، خدا تو را خیر بده و پدر و مادرت رو برات نگه داره که داری تلاش می کنی تا زندگیتون هر روز بهتر از قبل بشه
و اینها اگرچه، چند کلمه حرف بود ، اما برای من احساس خوشایندی را پدید آورد که نشان دهنده نتیجه بخش بودن رفتارهایم بوده
+++++++++++++++++++++++++++++++++
در آخر هم فقط و فقط توجه ات رو به این آیه از قرآن جلب می کنم
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
با سلام
اگر امکانش بود باید به این پست بالهای صداقت از جهت آنالیز و ارائه تجربه های مفیدش ده ها رتبه داده بشه .و خوب و دقیق و بارها و بارها بخوان و به تلنگرهاش توجه کن و یک دله شو تا بهتر و صحیح بتوانی تصمیم بگیری و عمل کنی
بهار عزیز تاپیک به بیش از دو برابر ظرفیت مجاز رسیده است .
لطفاً طی یک پست جمع بندی از راهکارها ارائه دهید و از برنامه خود و تاپیک را آماده قفل شدن سازید .
توصیه اکید دارم از گزارش دهی بپرهیزی و روی عمل به راهکارهایی که جامع و دقیق بهت بخصوص توسط مدیر همدردی و بالهای صداقت داده شده متمرکز شوی و از باز کردن تاپیک جدید در فضای عمومی پرهیز کنی . گزارش نویسی خودش به شما آسیب می زند و قدرت تمرکز بر عملکرد صحیح را از شما می گیرد و بستر ساز تقویت واکنش های احساسی در موضع گیری در مقابل اعضاء خواهد بود در صورت نیاز به راهنمایی فقط تاپیک خصوصی را پی گیری کن . با وجود مشاوره خصوصی میل به حرف زدن در تاپیک عمومی بیشتر برای درد دل است که مرثیه سرایی را تقویت می کند و در نتیجه احساس محور باقی می مانید .
منظر پست جمع بندی شما هستم و از دیگر دوستان نیز تقاضای اکید می کنم که دیگر پستی ارسال نکنند
با تشکر
من از پستهای شما برداشت کردم که تمام تقصیرها گردن من است و شوهرم بیگناه و بی تقصیر
باشه همه تقصیرها برای من او هم بیگناه
من هم بیشتر از این توان تغییر ندارم مبارکش باشد زن خوب مطابق میل و سلیقه مادرش بگیرد من هم کارم برایم هم شوهرم میشود و هم فرزندم چون تو این سه ماه لذت و آرامشی که از کارم داشتم حتی روز بدنیا آمدن فرزندم نداشتم
من به کارم میچسبم او هم برود به مادرش بچسبد
او راضی من هم راضی مبارکمان است انشااله
بهار جان سلام
الان خسته ای خانم گل
حست کاملا قابل درکه
اگه کسی چیزی و یا حرفی رو تند بهت میگه ، تو عمقش رو درک کن عزیزم. کسی قصد طعنه زدن نداره . همه نگرانتن عزیزم که پیگیر هستن .
می دونم الان خسته شدی و دلت نمی خواد هیچ کاری کنی . باشه . هیچ کاری نکن بهار. هر فکری دوس داری بکن. هرچیزی که فقط باعث بشه آرامشت برگرده . اا فعلا هیچ عملی نکن. نه مثبت و نه منفی .
فعلا بذار فقط سکوت بینتون حکم فرما بشه .
زمان همه چیز رو درست می کنه بهار
راستی بهار جان من دو بار اومدم در مورد اون پستی که برات گذاشتم کلی توضیح نوشتم ، اما ارسال نشد و مشکل پیش اومد.
اگه حالت بهتر شد در موردش توضیح میدم.
اما بهار جان یه خواهش ازت دارم
به مینوش هم گفتم
کتاب در آغوش نور نوشته بتی جین ایدی رو بخون.
مطمئنم آرامش روحت بر می گرده و شاید حتی بتونی خیلی بهتر و درست تر تصمیم بگیری.
طولانی نیست و فایلش قابل دانلود هست.
بخون و نتیجه رو بگو.
- - - Updated - - -
بهار این حالی که داری همونیه که من اشاره کردم. فقط خشم رو ازش دور کن. از این حالی که داری خشم رو کم کن. بهار یکباره آروم بشو. به خدا ورق به طرف تو بر می گرده .
بهارجان ببین بالهای صداقت قصد سرزنش شما را ندارد. بهار عزیزم بگذار بگویم منظور بالهای صداقت چیست. شما دو راه داشتی بهار عزیز. راه آشتی و راه جدایی. شما خودتان راه آشتی را انتخاب کرده اید. خوب بالهای صداقت هم فقط گفت کسی که راه آشتی را انتخاب می کند باید آگاهانه انتخاب کند. باید بداند که این راه چه ملزوماتی دارد و چه سختی هایی دارد و چه توشه ای برای این راه لازم است. درست مثل کسی که خودش قبلا به سفری رفته است و حالا به کسی که می خواهد تازه قدم در این مسیر بگذارد از تجربه ها و شناسه هایی که در این راه به دست اورده می گوید. مثلا می داند که این راه برفی است و لباس گرم لازم است وگرنه مسافر تازه مجبور می شود برگردد یا اینکه جانش به خطر می افتد و یخ می زند.
بالهای صداقت دقیقا شما را راهنمایی کرده است که این راه چگونه است و چگونه باید پیموده شود و می ترسد شما اگر این ملزومات سفر را فراهم نکنید در راه دچار حادثه شوید و علاوه بر اینکه به مقصد نمی رسید آسیب های جدی نیز به شما وارد شود.
بهار جان ببین من خودم به شخصه اعتقاد چندانی به حفظ زندگی مشترک با شرایط دشوار ندارم. من انتخابم شخص خودم این نیست که هر مشکلی در زندگی مشترکم پیش آمد باید زندگی ام را حفظ کنم. این یک انتخاب است. زنی دلش می خواهد زندگی اش با همه مشکلات حفظ شود و زن دیگری دلش می خواهد به جای این کار بقیه زندگی اش را در راه دیگری صرف کند.
این دو راه کاملا با هم متفاوت است اما یک وجه اشتراک دارد. هر راهی را انتخاب کنی باید با آگاهی از سختی ها و ملزومات آن راه واردش شوی. مثل مسافری که خودش را مطابق مسیری که دارد آماده می کند. خیلی چیزها خلاف میل اوست اما چون سفر برایش مهمتر است آن چیزهای ناخوشایند را با جان و دل قبول می کند. من کوهنوردی که می رفتم مجبور بودم کوله ای که وسایل زیاد سنگینش می کرد با خودم ببرم. این کار مشکل بود. اما این کار را با جان و دل می کردم. چون می دانستم این کوله و وسایل آن ضامن جان من در مقابل خطرات کوهستان است و حتی اگر بدون این کوله به کوهستان بیایم کارم دیوانگی محض است.
حالا شما هم اگر راه آشتی و حفظ زندگی را انتخاب کرده ای باید این کوله سنگین را که بالهای صداقت می گوید بردار ، با جان و دل به دوش بکشی و حتی خوشحال هم باشی که در مقابل حوادثی که در انتظارت است یک ضامن قوی و ایمنی زیاد داری و آسیب نخواهی دید.
بهار جان خوب فکرهایت را بکن. اگر واقعا راه ماندن و حفظ این زندگی را انتخاب کرده ای باید ملزومات آن را هم از ته دلت قبول کنی.
مگر اینکه به این نتیجه برسی که انتخابت واقعا حفظ این زندگی نیست و برنامه دیگری برای زندگی ات داری.
ببخشید که اینجا پست میزارم
بابای آیدا اس داده
بچه دو ساله ام باید بره روانشناس لعنت خدا بر تو خانواده ات
خیلی دلم میخواست جوابشو بدم اگه باباش میومد مشاوره بچه اش جورشو نمیکشید
ولی ج ندادم
دیگه نه او برام مهمه نه بچه نه چیز دیگه ای نه ب ای آشتی باهاش میجنگم
حالا که او طلاق میخ اهد چرا من نخواهم منم از این بعد دیگه به آشتی فکر نمیکنم
طلاق میگیرم راحت زندگیمو میکنم چون دیگه برام ارزشی نداره
من کسد رو دوست دارم که دوستم داشته باشه نه کسی که تشنه به خون منه
بره خوش باشه خوشبحالش
سلام بهار،
آروم باش! سعی کن آرامش خودت را حفظ کنی. من مطمئنم اگر پدر آیدا با تو به مشاوره هم میامد، با این واکنشهای احساسی تو باز هم به همینجا میرسیدید.
به خدا توکل کن و رها شو. باور کن این رفتار ها، این احساسات تلافی جویانه، این خشم، اول از همه تو را نابود میکند. این روحیه پرخاشگری، این به دنبال مقصر بودنها را بریز دور، چون کمکی به هیچیک از شما نخواهند کرد.
نه من نه هیچکس دیگر، اینجا نگفت همه تقصیرها گردن تو هست، این صرفاً برداشت احساسی تو از همه نوشتههای ما بود. شرایط موجود نتیجه اشتباهات هر دو شما هست. دقت کن، مهم نیست سهم هر کدام شما چقدر هست، چون نتیجه در پایان یک نتیجه تیمی هست. چرا که در زندگی مشترک یا همه با هم میبریم، یا همه با هم میبازیم.
بهار، همه ما قصدمان کمک به تو هست، اما قبل از هر کس تو خودت باید به خودت کمک کنی، یاد بگیر احساساتت را کنترل کنی، به جای اینکه اجازه بدهی آنها تو را کنترل کنند. زندگی امروز تو، شوهرت و آیدا، نتیجه همین احساسات افسار گسیخته هست، همین رفتارهای احساسی بی منطق، که گاهی تو نتوانستهای کنترلشان کنی، و گاهی شوهرت نتوانسته آنها را کنترل کند. اما این را برادرانه به تو بگویم، تو به عنوان یک زن این قدرت را داشتی (و داری) که احساسات شوهرت را هم کنترل کنی، اما نکردی، شاید چون بلد نبودی. مردها خیلی احساساتی تر از آن هستند که بتوانی تصورش را بکنی، اما تو تنها با رفتارهای اشتباه تلافی جویانه، غرور مردت را زیر سوال بردی، و تنها احساسات منفی او را تحریک کردی، در حالیکه میتوانستی احساسات مثبت او را به نفع زندگیتان تحریک کنی، تا ببینی چگونه همه کار میکند تا همه دنیا را به پای تو و دخترت بریزد.
از لذت و آرامش در کارت نوشته ای، غرق شدن در کار یک حسن دارد، تو را از این افکار رها میکند، اما تنها یک مسکن موقت هست. خودت هم میدانی که مشکلات را حل نخواهد کرد. خودت هم میدانی که نه تو از این وضعیت راضی هستی نه او از این وضعیت راضی هست.
به دنبال راه حل باش نه مسکن.
مراقب خودت باش.:72:
برادرت،
کامران
ای کاش عمق محتوا و پیام آخر شوهرت را درک می کردی .... ای کاش .... اما افسوس که فقط برداشت های سطحی احساسی می کنی . ای کاش حداقل از مدیر همدردی می پرسیدی که از این پیام چه استفاده می شود کرد و پیام اصلی نهفته در آن چی هست .
:104::104::104::104::104:
و من اضافه می کنم که حتی اگر حفظ این زندگی هم در نظر نباشد باید برای آن آماده و قوی بود . موضوع این است که شما اکنون نه روحیه ات مناسب جدایی هست نه ادامه و ماحصل راهنمایی ها در این تاپیک که در واقع نوپو زحمتش را کشید و شما باز هم واکنش احساسی طی یک پست تحویل دادی همین است که باید منطقی و جدی روی خودت کار کنی و قوی شوی برای هر جهتی که انتخاب می کنی که تا میدان به احساساتت می دهی که برات تصمیم بگیرد به این قوت نخواهی رسید و همچنان سرگردان و بلاتکلیف می مانی یا اینکه به طلاق کشیده می شوی اما بعدش آسیب و احساس تردید و پشیمانی می شود خوره جانت و ...... دیگر عواقب این عدم آمادگی و قوت
تاپیک با این جمع بندی قفل می شود