نوشته اصلی توسط
شیدا.
من هر پیشنهادی به شما می دم می گی نمی شه.
می گم با برادرت صحبت کن، می گی نمی شه تا نامزدم با پدرش نره خونه برادرم عذرخواهی نمی شه.
عزیز من برادرم میدونه حرف من چیه برا همین با من مستقیم حرفی نمیزنه میترسه رومون به هم باز بشه وقتی نمیاد خونمون چطوری باهاش حرف بزنم؟چرا فک میکنین جانب خونوادمو گرفتم ؟اگه چیزی نمیگم واسه اینه نمیخوام شرایط بدتر بشه.تازشم الان داداشم خودشو کنار کشیده و میگه من دخالتی اصلا ندارم و اگ باهاش حرف بزنم بدتر میگه ازونجایی که تا االان بحرفم اهمیت ندادین دیگه با من بحث نکن!:102:
می گم با پدر مادرت صحبت کن می گی آخه اگه برادرم نیاد عروسیم چی؟
اینکه میگم برادرم نیاد عروسیم حرف بابامه ...یعنی بدون اونا امکان مراسم گرفتن نیس بیخودی تلاش نکن!با پدر و مادرم بحدی صحبت کردم که دیگه نمیخوان با من بحث کنن و وقتی در مورد نامزدم بحث میکنن خیلی اروم هستش تا من نشنوم!خودشونم خسته شدنم ولی نمیدونم چرا انقده شیطون تو کارمون سنگ میپرونه!خدا لعنتش کنه انشاالله....پس مطمعن باشین من دست رو دست نذاشتم که هرکی هرچی دوس داشت بگه .لااقل اگرم چیزی میگن صدبرابر از نامزدم دفاع میکنم و نهایتن به منم فحش میدنو دعوام میکنن.:97:
می گم یه بزرگتر تو فامیلتون بگو، می گی نمی شه
اگه بگم اونوقت خیلی بحرانی تر میشه بابامو میشناسم اصلا دوس نداره کسی ازین ماجرا باخبر بشه و اگه کسی بفهمه فک نکنم حالت خوبی داشته باشه.اگه میدونستم راه داره مطمعن باشین خیلی وقت پیش اینکارو میکردم.باید تمام سعیمو بکنم بدون هیچ مداخله ای حل بشه.البته مطمعنم فقط و فقط خدا میتونه این مشکل رو حل کنه:203:
می گم یه هفته قهر کن حرف نزن تا این دعواها و توهین ها کمتر بشه، شما دارید همه حرمت ها را از بین می برید، می گی آخه ازم حرف روزمره می پرسن باید جواب بدم دیگه!!
عزیز دلم شیدا. خودم قبل از اینکه شما پیشنهادشو بدین قهر کردم ولی واقعا متوجه نمیشن دلیلش چیه یا خودشونو میزنن به اون راه...همش ازم سوال میپرسن.تازه اگه بفهمن قهر کردم بدتر میشن و عصبی میشن.میگن ما برا خاطرخودت اینکارارو میکنیم اونوقت من قهرمیکنم!فک کنم کاری کنن از خونه فرار کنم !:81:
خیلی در مقابل خانواده ات منفعلی،
همسرت هم خیلی صبوره
مقصر شروع این ماجراها توجه شما به یک پسر مجرد بوده
نه از قیل این ماجرا همش باهم مشاجره داشتیم و به همه چیزم گیر میداد..اینکه چادر بپوش...دامن بپوش...با پسرای فامیل (پسر عمو...پسر دایی..و..) زیاد در ارتباط نباش و بگو بخند نکن ...بهر حال اون اتفاق یه جرقه شد واسه این ماجراهای شوم..وگرنه فقط همون نبود.تازه قبل ازون اتفاق من باهاش دعوا کردم و بخاطر رفتار و اخلاقش به باباش شکایت کردم که پسرشو اصلاح کنه .:305:
مادرتون به خانواده همسرت توهین کرده
پدرتون باهاش دعوا می کنه و ...
تازه می گی برادرم و پدرم گفتند تو را بهش نمی دیم!!
چیزیه که شده.میگن باید جدا بشم.البته گفتم الان داداشم کاری نداره...میگه بمن هیچ ارتباطی نداره..ولی بابامو مادرم روانیم کردن.دیگه ازشون زیاد خوشم میاد مخصوصا مادرم همش دنبال بهونه س دعوا راه بندازه و تنشو بیشتر کنه.:302:
چی را نمی دن. شما عقد و همسر شرعی ایشون هستید. به قول خودت رابطه کامل هم که داشتید.
اونا میگن جدا بشم یعنی طلاق!چه میدونم انگار مغزشون تاب برداشته...جالب اینجاس مامان بابام در حکم ریش سفید میرن مشکلات بقیه رو حل میکنن اووقت واسه من؟!تو این کار خدا موندم نمیدونم اخرش میخاد چی بشه.:161:
خانواده تون همسر شما را به چشم خواستگار می بینند که می گن نمی دیم؟
حتما اینطوریه که میکن نمیدیم!بخدا دلم واسه خودشون وابروشون میسوزه و گرنه خیل راحت میرم از خونه.بهرحال از لحاظ شرع همسرمه.ول میدونم با این اتفاق ممکنه حواد ناگواری براش ایجاد بشه...از خدا میترسم همین:327:
یه کم به خودت بیا و زندگیت را درست کن.