راستی ماهان اگه ازدواج کردی رمز عبور این تالار رو اصلا فراموش نکن. چون شاید چند وقت بعد ازدواجت خوندن مطالبی که اینجا نوشتی برات خالی از لطف نباشه . :playful:[/QUOTE]
:exclamation:
- - - Updated - - -
میخاین دلسردم کنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :moody:
نمایش نسخه قابل چاپ
نه ماهان. به خدا اصلا قصدم دلسردی نیست. ولی خب بعد از اینکه به هم رسیده باشین و چند سال از زندگیت گذشته باشه ، به نظر خودت خوندن این مطالب جالب نمیاد ؟
در هر حال اصلا منظور بدی نداشتم. اگه هم ناراحت شدی از حرفم ، من معذرت می خوام :)
خاااااااااهش - آره خب حتما همینطوره (چند وقت دیگه خیلی جالب میشه خوندن این مطالب)
مخصوصنم که الان از طرف خانواده خودم هیچ مشکلی نیست و فقط باید نظر باباشو برگردونیم (شهریه دانشگا) که اونم میدونم چرا میگه نه !!!!!!!!!!
:p
بچه ها امروز یا فردا قراره جواب بگیرم از خانوادش ! :undecided:
............. :323:
البته شاید چند روز به درازا بکشه جوابشون:nonchalance:
میدونم که مخالفت میکنن اونم فقط باباش
علتشم بخاطر دانشگاس .....
اما من میگم میتونم از عهده دانشگاه بر بیام !!!!!!!!!!!!!!
فقط 2 ترممون مونده دیگه !!!!!
نمیدونم چجوری بهشون بقبولونم !!!!
شما میتونین کمک کنین؟ چطوری راضیش کنم باباهه رو !!!!!!!:(
خب اینو مستقیما به خودش یا پدرش گفتی ؟
به خودش گفتم فعلن مستقیما با پدرش حرف نزدم اونروز خواستگاریم عموم همه چیو گفت !
و نذاشتن منم حرفامو بگم باباش گفت من فعلا قصد دادن دختر ندارم !!!!!
ازتون 1 خواهش دارم ؟؟؟؟؟ زمانی که دختر و مادر دختر موافق باشن و پدر دختر (((به هر علتی))) مخالفت کنه ، چجوری میشه اون پدر رو راضی کرد؟
خودش که میگه وقتی باباش بهش گفته فراموشش کن گریه کرده اما نمی تونه رک و راست حرفشو به باباش بگه !!!
به نظرتون من چیکار کنم الان ؟؟؟؟؟ اوضاع روحیم مساعد نیست ! واقعا بدجوری قلبم گرفته !
راستش میدونم بار اول همه میگن نه !
اما میخام سماجتم جواب بده و از شما میخوام بگین چیکار کنم تا به همدیگه برسیم؟
راهنماییم میکنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام آقای ماهان
به نظر من وقتی مادر و دختر راضین و پدر مخالفت میکنه فقط همون مادر و دختر میتونند این پدرو راضی کنند. به خود دختر خانوم بگید که من همه جوره با شرایط شما کنار اومدم. و هر تلاشی که لازم بوده کردم. دیگه شناخت و آشنایی کافی روی روحیات و اخلاق پدر شما ندارم. شما و مادرتون با پدر صحبت کنید و اگر ایشون شرط و شروطی داشت با من در میون بذارین. ( اگه دختر واقعا واقعا شما رو بخواد برای داشتن شما میجنگه و تلاش میکنه) اگه صرفا با یه مخالفت پدرش دلسرد شده و میگه نمیتونم حرفی بزنم مشکل چیز دیگه ست.
شاید روحیات پدرش اینه که اگه از طرف من کسی بهش بگه خوبتره.
میگه من میخوامت و دوستت دارم اما نمی تونم مستقیما به بابام بگم تو رو میخوام !!!!!
میگه تو به خانوادت بگو برن با بابام حرف بزنن بابام بیاد از من بپرسه اونوقته که همه حرفا و حرف دلمو میگم بهش و راضیش میکنم !!!!!!!!!!!!
میگه مطمئن باش منم کمکت میکنم
میگه بدون کمک من نمیتونی کاری بکنی!!!!!!!!
خب همین کاری که میگه رو بکن. یا خودت یا پدرت به دیدن پدرش برو . در مورد همه مسائل (به خصوص مسائل مالی ) واضح حرفت رو بزن.
قبلا بهتون نگفتم؟؟؟؟؟ یا شاید گفتم !
یکی از دلایلی که تا الان طول کشیده رابطمون اینطور بمونه ، فوت پدرم (اسفند 90) بود. وقتی پدرم فوت کرد 5 ماه بود با دختر خانوممون حرف میزدم حتی پدرمم میدونست قضیه رو !
اما تازه شروع کرده بودیم و فعلا نمیدونستیم که بعد ها رابطمون اینجور تداوم داشته باشه
الان مجبورم با عموم برم که خواستگاریم با اون رفتم
هرکسی باشه جای خالی پدر تواین شرایط خیلی بیشتر احساس میشه !!! :(
فقط می ترسم عموم اینا کوتاه نیان و بگن اونا دیگه گفتن نه و همه چی تموم شده!!!!! ولی ما 2 تا همدیگرو خیلی میخواییییییم - اینروزا وقتی حرف میزنه فقط گریه می کنه!!!! منم دل دارم نمیتونم تحمل کنم لحظه ای دلخور باشه .....
فقط استرس دارم
نمیدونم چی به سرمون میاد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اووووه ماهان من واقعا معذرت می خوام . خدا بیامرزه پدرت رو . شاید گفته باشی. من فراموش کرده بودم.
به نظر من خودت یه بار برو با پدرش صحبت کن. بگو که فکرش رو کردی و همه جوره می تونی دخترش رو خوشبخت کنی. در مورد برنامه هایی که برای آینده چیدی صحبت کن. بذار بدونه که با برنامه ریزی داری پیش میری . خلاصه اینکه مردانه رفتار کن. اون اگه احساس کنه که واقعا توانایی خوشبخت کردن دخترش رو داری قطعا قبول می کنه .
زودتر برو صحبت کن و خبرش رو به ما بده . منتظریم
آقای ماهان حرف گوش نکن عاشق،
اگه ممکنه به این عروس خانم بفرمایید همه چیز را مدتی مسکوت کنند تا امتحانهاتون را بدید.
الان فقط بی خودی شلوغش می کنید و کار را سخت تر.
شما هم که مشکل شهریه و دانشگاه دارید مسیر را طولانی تر هم می کنید ( این ترم به سلامتی دو تا درس شما می افتی و سه تا هم ایشون که جمعش می شه یه ترم )
خواستگاری و ازدواج یه چیزی نیست که با عجله و گریه بشه سروتهش را هم آورد.
1 سوال دارم !!
بین خواستگاری اول و دوم از 1 نفر چقد باید فاصله باشه؟ 1ماه؟ 2 ماه؟ 1 هفته؟ چند روز؟؟؟؟؟
حد اقل و حد اکثر چند روز باید منتظر موند و دوباره دست به کار شد؟
راستش الان فرمولش تو ذهنم نیست :58:
ماهااااان حداقل و حداکثر نداره که. اونا فکراشونو کردن. پدرش مخالفه . برو باهاش صحبت کن ببین چی میشه .
ماهان خواستگاری دوم دیگه واسه چی میخوای بری؟
شما دخترشونو یه بار خواستگاری کردی! دخترشونم که راضیه. فقط میمونه پدر خانواده. اگه میشه یه جایی که راحت تری، با پدرش دو نفری صحبت کنید. سرسختی تورو ببینه، مردونه باهاش حرف بزن، بگو شما پدر ایشون هستید. حرفتون برای من سنده، هر کاری از دستم بر بیاد برای جلب رضایت شما میکنم. بگو (دختر خانوم) هم به خاطر حجب و حیا و این که شما پدرش هستی نتونستند حرفای دلشونو بزنند. از طرفی ما میخوایم حمایت و دلگرمی شمارو داشته باشیم. برای همین میخوام دلایل مخالفتتونو بدونم.
- - - Updated - - -
لازم نیست فکر کنی چقدر باید صبر کنی... هر موقع دیدی آمادگیشو داری اقدام کن... یه هفته، دو هفته؛ یه ماه، بعد از امتحانها... هر وقت که ذهنت آروم بود و میتونستی راحت حرف بزنی
امتحاناتونو که تموم کردید و خیالتون راحت شد دوباره خودتون شخصا با پدرشون صحبت کنید و حرفاشو بشنوید و محکم و مردونه سعی کنید نظرشو جلب کنید
پدرشو شما ندیدید .......... خیلی سرسخت تر از این حرفاس ...:(
- - - Updated - - -
واسه امتحان بااااااااااااااااااید تمرکز و آرامش باشه یا نه؟
اینطو نمی تونیم نه من نه اون !!!!!!!!!!!!!!! این روزا اونی که 2تامونم اصلا نداریم آرامش فکری و تمرکزه ... هیچکس به فکر ما نیست که میتونیم از عهدش بربیایم اما قبول نمی کنن......:(
ای کاش زود تر می مردم ...
- - - Updated - - -
کم کم دیگه احساس می کنم خانواده منم مخالفن .........
نمیدونم چرا سرنوشت منم باید اینطور باشه ................................ 1 ذره دلخوشی و شادی از روزگار نمیبینم !!!
میگن خدا در تنهاترین لحظات پیشته اما .... انگار خدا هم میخاد من زجر بکشم !!!!!!:(:(:(
یجا میخوندم چند سال پیش دونفر مثه ما دانشجو بودن ((( از دوتا شهر مختلف از منطقه دور از هم ))) که کلا آداب ورسومشون باهم فرق داشت !!! خانواده دوتاشونم مخالف بودن. حتی پسره نرفته بود سربازی و قرار بود بعد دانشگا بره !!!!!!!! بعد مدتی خانواده دختر راضی شدن اما هنوز بابای پسره مخالف بود و حتی به زور آوردنش شهر دختر واسه خواستگاری !!!!
الان همه چی فراموش شده و دارن بخوبی و خوشی زندگی می کنن ....
قصه ما هم که سخت تر و پیچیده تر از اونا نیست!
نمی دونم چرا سرنوشتمون اینطوری شد ... :54:
تعداد پستنهای این تاپیک بیش از حد مجاز شده
لطفا راهکارهای دوستان رامطالعه کرده و یک جمع بندی داشته باشید و مدتی سعی در عمل کردن داشته باشید . و مراقب باشید مشاوره گرفتن در اینجا حالت گزارش نویسی پیدا نکنه . یعنی برای اغلب مسائلی که پیش میاد به توانایی خودتون متکی باشید و مدیریت کنید . در موارد حساس و پیچیده راهنمایی بگیرید .