-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقلیما جان
دقیقا" حست میفهمم چون خودم این مشکل تا هفته پیش خیلی شدیدتر داشتم اگه یادت باشه تو تاپیکمم مطرح کردم واسه ما که از 7 صبح یه بند زنگ میزنن ارامش نداریم ولی از وقتی رفتم پیش مشاور و تمرین هاش انجام دادم خیلی اروم شدم وقتی تو ذهنم حرفاشون و ... تصویر سازی میکنم سریع حالم خوب میشه بعدم حواسم به یه کاری میدم و اصلا" به تلفنشون گوش نمیدم و سعیم میکنه گوشی همسرم چک نکنم
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
من هم يك زماني حس تو را داشتم و به خاطر اين كارم هميشه دعوا داشتيم.
ولي الان ديگه اين كار را نمي كنم.حتي وقتي هم جلوي خودم داره با خانوادش صحبت مي كنه به حرفاشون گوش نمي دم. مي رم تو يك اتاق ديگه يا صداي تلويزيون را زياد مي كنم تا نشنوم.
واي اقليما نمي دوني دعواهامون به خاطر اين كار من تقريبا به صفر رسيده. جالب اينجاست كه مهدي هم ديگه حساسيت هاش روي خانوادش خيلي كم شده و ارتباطش باهاشون كمتر.
اقليما جونم جواب مي ده امتحان كن خودت ببين.
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
صحرا مشاور برای ترک این رفتار و افکار چی بهت گفت؟
لیلا جان با خودم تصمیم گرفتم تا 10 روز با خودم شدید مبارزه کنم من باید این رفتارمو بذارم کنار چون واقعا خودم که هیچ اونم خسته شده
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
آره اقليما جونم اگه اين رفتارت را ترك كني بيشتر مشكلات ديگه ات هم حل مي شه.
تمام تلاشت را براي حل اين مشكل رفتاري بكن.
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
ما هم خیلی از دعواهامون سر این رفتار اشتباه منه
اره صحرا جون یادمه می گفتی اون زمان من خیلی بهتر شده بودم ولی این موج سینوسی منو ول نمی کنه
زندگی نمودنم چرا به ثبات نمی رسه
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
همسرم میگه این حاشیه ها رو ول کن و به زندگیمون توجه کن به اینکه خوشبختیمو زندگی خوبی داریم و همو دوست داریم...به راستی چرا حساسیم؟؟چرا دوست داریم کانون توجه اون طرفیا باشیمو خیلی مارو بخوان؟؟؟؟؟؟؟ چرا اینقدر توی ذهنمون خانواده خودمونو با اونا مقایسه میکنیم؟؟؟؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
منم نمی دونم ولی این طرز فکر اشتباه
به قول شب بارانی عزیز ماها باید فقط به خاطر اینکه مرکز توجه شوهرمون و خانواده مون هستیم باید برامون مهم باشه و کافی
من فقط می خوام خانواده ی همسرمو تو حاشیه ببینم و بذار م کنار و روشون از نظر عاطفی هیچ حسابی نکنم تا وقتایی مثل الان اینطوری ضربه نخورم
من اینو باید به خودم حالی کنم
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
الان سر کارم ولی حتما" میام خونه و مفصل پاسخت می دم اقلیما جان
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
لیلا جان من بابت این کار خودم خیلی ناراحتم و همیشه خودمو سرزنش می کنم ولی واقعا دسته خودم نیست وسوسه میشم به خصوص وقتی با هم سر خانواده اش بحث کرده باشیم بیشتر وسوسه میشم این کارو بکنم
اگه راه حلی داری بهم بگو
تو هم حس منو داری برای ترکش چی کارا کردی؟
سلام...
یکی از خطاهای شما، که همواره وجود داشته و داره... در هیمن چند خط بالاست!
"همیشه خودم رو سرزنش می کنم"
این خط بالا که مشکل شما و بسیاری از خانومهای این تالاره... یعنی داشتن یک منتقد درونی قوی که نمی ذاره شما درست فکر کنید! درست عمل کنید! و درست تصمیم بگیرید!
این مربی درونی شما نیست که شما رو هدایت می کنه... بلکه عنان زندگی رو دادید به دست منتقد درونیتون... یک پرحرف ایرادگیر و پرچونه! بدونید اگر منتظرید که اون کوتاه بیاد... و سکوت کنه! احتمالش از صفر درصد هم کمتره! و من معتقدم اگر خورشید امشب ساعت 12 شب تو تهران طلوع کنه احتمالش بیشتره تا اینکه منتقد درونی شما خود به خود ساکت بشه...
قرار نیست با اولین اشتباهی که کردیم... بعد از اون روابط خوب چند روزه... خودت و شوهرت، با منتقد درونی ات همدست و همساز بشید علیه شما!؟! قراره اینطور باشه؟؟؟
برای رهایی از افکار منفی که به شما هجوم می آورند چند راهکار به شما می دهم:
1. نگرش و تحلیل منتقد درونیتون رو تحلیل کنید:
- مثال: هی تکرار می کنه نباید این کار رو می کردی!دیدی خراب کردی... همه چیز رو خراب می کنی!!
این نگرش رو تحلیل کنید: این فکر چه کمکی به شما می کنه؟ چه مشکلی از شما حل می کنه؟؟
این تحلیل صرفا یک تحلیل نوشتاری باید باشه! نه ذهنی. پس:
پیام انتقادی منتقد درونیتون رو بنویسید روی یک کاغذ و دو قسمت ایجاد کنید برای مزایای فکری که می کنید و معایب و اشکالات اون!
2. شواهد رو بررسی کنید: ببینید واقعا طرز تلقی شما تا حدی که فکر می کنید درست است؟ واقعا باید به این برداشت و انتقاد تن داد و به این حرفهای منتقد درونی، اعتماد کرد؟؟؟
3. از خودتون بپرسید: اگر دوستی در این تالار با مشکل من مواجه می شد چه توصیه ای به او می کردم؟؟ معمولا ما با دیگران مهربانتر از خودمان هستیم... ببینید این حرفهایی که به خودتون می زنید؟ این سرزنشها رو به او هم می کنید؟؟؟ مثلا می گید: اه تو بازم اشتباه کردی که! تو خیلی اشتباه می کنی؟!؟
4. "منظورت از این واژه یا عبارت چیست؟" این سوال رو از منتقد درونیتون فورا بپرسید.. مثلا به شما می گه تو بی لیاقتی!! واقعا بی لیاقت یعنی چی؟ یعنی من بی لیاقتم؟ من لیاقت هیچ چیزی رو ندارم؟
5. خاکستری نگاه کنید... از تفکر 0 و 1، یا همه یا هیچ عبور کنید.. مشکل شما یا سفید یا سیاه نیست... شما یک شکست خورده تمام و کمال نیستید! از خودتون سوال کنید که کدوم کارم مثبت بود؟ کدوم کارم منفی؟ روی کدوم کارهام بیشتر باید تمرکز کنم؟
6. مشخص و واضح برخورد کنید! به هیچ وجه کلی گویی نکنید... مثلا منتقد درونی شما می گه : "تو همه چیز رو خراب کردی؟!؟!" چقدر این عبارت کلی است!!! چه چیزی رو؟
چطوری؟ خراب یعنی چی؟؟
7. دوباره بررسی کنید: به جای اینکه انرژی و وقت خودتون صرف سرزنش کنید ببینید در چه موقعیتی این کار رو کردید؟ چه عواملی باعث شد این کار رو بکنید؟ سهم شما چقدر بود؟ چه درسی گرفتید؟ گاهی لازمه نتیجه رو جایی بنویسید... من عاشق در یخچالم برای نکات مثبت!
8. "آیا این انتقاد واقعی است؟" همه ما بسیار زیاد به منتقد درونی خودمون اعتماد داریم و فکر می کنیم خب داره راست می گه!! عملا به طرز تلقی خودمون از محیط اطراف، رفتارها و نظرات دیگران نه تنها شک نمی کنیم که مطمئنیم... و اون انتقاد ها رو بی برو برگرد می پذیریم! اما واقعا این سوال رو بپرسید: " آیا این انتقاد واقعی است؟؟"
9. خطاهای شناختی خودتون رو بشناسید و با تمرکز بیشتری مراقب خودتون باشید...
10. می دونید ما چرا انگشتمون رو تو پریز برق نمی کنیم! فقط به این دلیل نیست که انگشتمون تو پریز برق نمی ره! حدس می زنیم که اگر دستمون به برق بخوره دچار برق گرفتگی می شیم... حتی اگر برق در پریز نباشه هم چنین خطری نمی کنیم! پس شما هم در موقعیت های خطرناک عاطفی و احساسی خودتون رو قرار ندید... حتی اگر حس می کنید این موقعیت می تونه با توجه به شناختی که از عواطفتون دارید شما رو به هم بریزه! خطر نکنید...
موفق باشید..
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام اقلیما صبح بخیر
دیروز که از سرکار برگشتم یه استراحت مختصری کردمو بیدار شدم که خونه را مرتب کنم که مهمونا(خانواده شوهرم ) میان خونه مرتب باشه.چندساعتی گذشت دیدیم خبری نشد همسرم زنگ زد به خونشون و فقط آبجیش خونه بود.که به همسرم گفت باباشون مسافرته و فردا شب میاییم خونتون.تلفنو که قطع کرد یه لحظه فکر منفی اومد توی ذهنم: بعد از یه هفته چرا آبجیش که اینقدر باهم خوب بودیم یه زیارت قبول به من نگفت؟؟؟؟
خیلی دلخور بودمو با اینکه میدونستم نمیان ولی به کارام ادامه دادم که همسرم اومد کنارمو فهمید ناراحتم.منم گفتم عزیزم دوباره یه فکری اومد توی ذهنم .میدونم بگم دلخور میشی ولی اگه نگمو توی خودم بریزم بدتره.گفت بگو .چی شده؟ منم گفتم دارم فکر میکنم ببینم کجای رفتارم با اون طرفیا اشتباه بوده که آبجیات بیمعرفت شدن.هیچی نگفتو سکوت کردو رفت توی فکر.......
نیم ساعتی گذشت که یدفه دیدم همرام داره زنگ میخوره.دیدم مادر شوهر گرام هستن .گوشی رو برداشتمو با احترام و مهربونی سلام و احوال پرسی کردمو ایشونم گرم گرفتنو عذرخواهی کردن که نمیتونن بیان و فردا شب (یعنی امشب) میان....منم گفتم قدمتون روی چشم..
همین که گوشی رو قطع کردم همسرم با سرعت اومد نزدیکمو بوسم کردو گفت دیدی اشتباه فکر میکردی ... گفت بخدا منم وقتی تو ناراحت میشی ناراحت میشم ولی هیچی نمیگم .و توی این چندروز منم غصه خوردم.منم با مهربونی آرومش کردم و بهش گفتم که : بخدا نمیتونم حرفامو توی دلم بریزم حداقل وقتی باهات دردو دل میکنم آروم میشم.گفت: دوست دارم بگی تا خالی بشی....
خلاصه اینم از دیشب...
حالا تو بگو چه خبر؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام sci عزیز
درست زدید وسط هدف و حالات منو خوب توصیف کردید
من خودمو سرزنش کردم و خیلی هم ناراحت بودم و این سرزنش باعث شد هی بخوام به همسر گرامی نزدیک بشم و ازش عذرخواهی کنم از طرفی خودم هنوز از خودش و هم از مادرش ناراحت بودم و نیاز داشتم اونم بخواد از دل من در بیاره همین حالت من یعنی بلاتکلیفیم باعث شد هر بار که خواستم بهش نزدیک بشم تو این چند روز به دعوا و مرافه دوباره و تشدید ماجرا منجر بشه
پس این سرزنش که برامده از منتقد درونیم بود نه تنها مشکلی رو حل نکرد بلکه باعث شد نتونم درست فکر کنم و روابطمونو تیره تر کنم
ولی یه فایده داشت اونم این بود که درس بگیرم این موضوعات رو هیچ وقت به همسرم انتقال ندم چون مشکل مادر اون به خودش مربوطه ولی چون من به مادرش دسترسی ندارم سر اون خالی می کنم چون اون مدافع مادرش و خانواده اشه
اره من شکست خورده تمام عیار نستم چون من حتی جمعه با وجود دلخوریم از مادر شوهرم خیلی خیلی خوبم رفتار کردم
من فقط یه قسمتی از ماجرا یعنی گفتن موضوع به همسرمو خراب کردم
[b]sci عزیز بهترین برخورد زمانی که مثلا مادرشوهر تورو می رنجونه یا نادیده میگیردت چیه
سکوت ====خودخوری و منفعل شدن
جواب دادن ====دلخوری طرف مقابلت با توجه به اینکه مادر شوهر من همیشه دوست داره تایید بشه
ناراحت نشون دادن خودت====اشتباه محض و گلگی اونا به همسرم و بحث دوباره منو همسرم[/b]
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقلیما جان
پست 21 بخون پیشنهاد مشاور بمن بود که خیلیم روم اثر مثبت داشته و سعی میکنم ازش استفاده کنم در عین حال اقای SCI هم راهکارهای خیلی خوبی بهت دادن حتما" جدی بگیر
مراقب باش توام تعادل گم نکنی و 0 و 1 نشی یا زندگی خوب است یا زندگی بد است خیلی مراقب باش
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
پریماه جان سلام و خوشحالم که مشکلت اینقدر خوب برطرف شد لطفا دیگه سر این مسائل حساس نشو و به همسرتم نگو و این باورو برای خودن به وجود بیار که مشکل و رفتار خانواده همسرت هیچ ربطی به همسرت نداره و همسرت مسئول رفتار های اونا نیست
دیشب قرار بود مقداری وسیله رو که مال خواهر همسرم بود و مادرشوهرم داده بود که بهشون بدیمو به دست خواهرشوهرم برسونیم که خونشون نزدیک خونه ماست مادر همسرم زنگ زد گفت که همسرم آیا تنهایی وسیله ها رو برده گفتم نه منم همراهش بودم و کمکش کردم بعدم خیالش راحت شد که من.... درصورتی که حمل بار وظیفه من نیست و همسرم باید اینکارو می کرده ولی من کمکش کردم به خاطر اینکه به همسرم کمکی کرده باشم
منم به روی خودم نیاوردم....
کاش می دونستم چه عکس العملی باید اینجور مواقع نشون بدم
همسرم هم موقعی که من خواب بودم منو تو خواب بوسید و من با بوسه اون از خواب بیدار شدم و به روی خودم نیاوردم که بیدارم این یعنی می خواد از دلم دربیاره ولی غرورش اجازه نمی ده ولی الان هم بهم زنگ زد و خیلی خوب باهام حال و احوال کرد
صحرا جان پست 21 تاپیک منو میگی؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
ببین اقلیما جان همون منتقد درونی باز شروع کردا
حالا من بگم اگه مادرشوهرت زنگ میزد میگفت توام با همسرت رفتی؟ ا ا ا چرا رفتی؟ الان میومدی میگفتی اهان یعنی می خواسته من با شوهرم نرم یعنی میخواسته اونجا نرم و....
حالا گفته ااا خوب باهاش رفتی میگی اهاااا این منظورش بوده که من باربرشونم و میخواسته مطمین شهپسرش خسته نشده
ببین اقلیما مادرشوهرت هرچی می گفت تو به خواسته خودت فیلتر میکردی حرفش و جبهه میگرفتی
مگه قرار نبود به منتقد درونی STOP بدی حتما" اون پست 21 دوباره بخون و شروع به انجامش کن حساسیتت کم کن گلم :46:
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
صحرا به خدا بهش stop گفتم و دیشب تا حالا دیگه بهش فکر نکردم
همون پست 21 تاپیک منو یعنی قرمه سبزی رو میگی؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اره عزیزم همنو میگم
فقط وقتی STOP میگی حتما" اون چیزایو که اقای SCI گفتن یادداشت کن من مطمینم میتونی کنترل کنی
در عین حالم فکر کنم باز داره تماس در روزهای خاص و مشخص با مادرشوهرت + اگر کاریو ازت خواستن انجام بدی وگرنه نه رو یادت رفته :82:
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
بهترین برخورد زمانی که مثلا مادرشوهر تورو می رنجونه یا نادیده میگیردت چیه
سکوت ====خودخوری و منفعل شدن
جواب دادن ====دلخوری طرف مقابلت با توجه به اینکه مادر شوهر من همیشه دوست داره تایید بشه
ناراحت نشون دادن خودت====اشتباه محض و گلگی اونا به همسرم و بحث دوباره منو همسرم
سلام
تمام رفتارهايي كه عنوان كرديد خوب هست و البته نيست! چرا كه:
سكوت: منفعل عمل كردن است/ اجتناب است/ به هيچ وجه توصيه نمي شود.. هر چند من پيشنهاد مي كنم كه سكوت در زماني كه كاري انجام مي شود شيوه مناسبي است.. يعني شما به محض اينكه اتفاقي مي افته و كم محلي مي بينيد يا رنجيده مي شيد لازم نيست فورا اقدام كنيد... سكوت كنيد! اما اگر شما دچار رنجش طولاني مدت بر اثر اين سكوت بشيد و خودخوري كنيد بهش مي گيم انفعال و سكوت رو توصيه نمي كنم!
جواب دادن: اگر همراه با پرخاشگري باشه حتي محترمانه هم خوب نيست! اگر همراه با سرزنش وانتقاد باشه خوب نيست.. اما اگر جوابي جرات مندانه باشه و مطمئن باشيد كه برداشت شما از كار ايشون درسته بسيار خوب است!
ببينيد ايشون رو بايد با يك سري خصوصيات ذاتي بپذيريد... ايشون رو نمي تونيد تغيير بدهيد! بايد ايشون رو بپذيريد! بعضي رفتارها چنان در ايشون نهادينه شده كه براي انجام اونها فكر نمي كنند... فورا عمل مي كنند!
پس اگر با همدلي شروع كنيد... ايشون رو تاييد كنيد! از ايشون تمجيد كنيد و بعد حرفتون رو بزنيد... مسلما خوبه!
مثال: مامان... مادر... مي دونستيد شما خيلي خوبيد... من واقعا شما رو دوست دارم و اين رو بارها گفتم كه به شوهرم كه مادرت خيلي مهربونه! اون روز كه اونكار رو كرديد (يه كاري كه دوست داريد ايشون انجام بدهند هر چند كوچيك) خيلي خوشحال شدم و تا يه هفته شارژ بودم... مي شه اگر براتون مقدور بود به من كمك كنيد تا بتونم تو خونه شما راحت تر باشم... ( يا هر درخواست ديگه)
ناراحت نشون دادن خودتون : مشكل حل نمي شه... فقط با منتقد درونيتون همدست مي شيد عليه خودتون!
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام به همه دوستان خوبم
مبارزه با منتقد درونی واقعا سخته و ادم اذیت میکنه
نمونه اشو میگم شاید بقیه یه تجربه ای بگیرند
نامزدی دختر عموی همسرم با نامزدش متاسفانه بهم خورد حالا چرا اینو گفتم
رفته بودیم عروسی که اینو از زبون یکی از اقواممون شنیدم و این در حالی بود که من هفته قبلش که رفته بودیم خونه مادر شوهرم اینا ازش پرسیدم که ایا فلانی با همسرش به مشکل برخورده که اونم گفت با هم سرسنگینند
من با دختر عموی همسرم رابطه خوبی دارم و براش ناراحت شدم
خلاصه تو عروسی یکم ناراحت شدم که چرا مادرشوهرم به من نگفته
حالا اینجا منتقد درونیم فعال شد و اینقدر گفت و گفت تا شر به پا شد
که اره تورو غریبه می دونه
هیچ وقت به تو هیچی نمی گه
هیچ وقت تو رو ادم حساب نمی کنه
منم رفتم به همسرم گفتم و بعدشم دعوامون شد اونم شدید
ولی زودم به خیر گذشت
برام دعا کنید
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقليما جونم نمي دونم چرا اصرار داري با مادر شوهرت صميمي بشي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟
ولش كن بابا زندگي خودت را بكن.
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقلیما جان
تو این یه مورد 100 درصد کار شما اشتباه بوده . ببین هرکی واسه خودش حریم داره درسته تو باهاشون صمیمی هستی ولی بعضی مسایل فقط مال داخل یه خانوادس و به نظرم حتی وقتی شما میدونستی اونا مشکل دارن نباید احوالشم از مادرشوهرت میپرسیدی یعنی نباید بروی خودت میا وردی . خدایی نکرده اگه الان تو جای اون دختر بودی دلت میخواست چقد و تا کجا این موضوع تو فامیل بپیچه ؟؟؟!!!!( قبل از اینکه کسیو سر جاش بشونم خودم میذارم جاش!!! ). به نظرم اصلا" مادرشوهرت رفتار اشتباهی نداشته اینجا کاملا" مقصری بد تر از اون اینکه الکی با همسرتم دعوا راه انداختی :300::163:
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
آخه این مسئله رو عموی همسرم به عموی من که باهام دوست هستن گفته بوده و عموی من از اینکه من نمی دونستم خیلی تعجبم کرد چون مسئله ای بود که ظاهرا همه غیر از من می دونستند و دختر عموشم باکی از اینکه کسی بفهمه نداره
منم به خاطر این برام مهم بود که با دختر عموی همسرم رابطه ی خوبی دارم و ناراحت بودم از این قضیه که...
وگرنه واقعا برام فرقی نداره و تو مسائل خانوادگیشون اصلا دخالتی نمی کنم چون نه وقتشو دارم نه برام مهمه
مادرشوهرم هم به خاطر سر مخفی بازیش این مسئله رو مخفی نگه می داره وگرنه این حرفا نیست
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقلیما داری بد قضاوت میکنی خواهر خوبم
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
امیدوار نباش مطمین باش !!!! :43:
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام لیلا جون
یه پست تو تاپیک آفتاب همدرد گذاشته بودی که من واقعا از رفتاری که تو اون شرایط داشتی خوشم اومد عالی بودی (همون که مادرشوهرت زنگ زده بوده داد و بیداد کرده بوده)
امیدوارم منم بتونم مثل تو این وسواس فکریمو بذارم کنار
اگه بازم چیزی داشتی از این شیرین کاریات بیا برای ما بگو:325::43::72:
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام به همه دوستان خوبم
دیروز یعنی جمعه همسر گرامی امامزاده رفت و منم رفتم خونه مامانم اینا صبحش می خواست بره چند بار ازم پرسید تو نمی آی که منم گفتم نه بعدشم رفت یعنی صبحشم خودم اونو از خواب بیدارش کردم که بره
عصرش بر خلاف همیشه که تا آخرشب می موند اونجا و منتظر یه فرصتی بود که بیشتر اونجا بمونه خیلی زود برگشت طوری که ساعت 4 از اونجا راه افتاده بود و 6 ام اومد خونه بابام اینا که منم اونجا بودم
اما من یه مشکلی دارم خواهش می کنم راهنماییم کنید واونم مشکل من با خانواده همسرمه من سعی کردم خیلی کم یعنی هفته ای دو بار به مادرشوهرم زنگ بزنم و ناراحتیم از اونا رو به همسرم نگم ولی هر وقت که زنگ می زنم خیلی سرد حرف می زنه و برخلاف اینکه به عالم و ادم زنگ می زنه جواب زنگا و احوال پرسی های منو زیاد نمی ده منم خوب ادمم بهم بر می خوره و اینکه دلیل رفتارشم نمی دونم که چرا اینطوریه و باعث میشه گاهی بهم بریزم
از یه طرف زنگ نزنم می بینم دوباره رابطم باهاشون قطع میشه و مشکلات ثابتم دوباره شروع میشه
از طرفی اگه زنگ بزنم سردی و اینطوری رفتار کردنش بهمم می ریزه
به نظرتون من چی کار باید بکنم؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
بي توقع زنگ بزن و محبت كن.
توقع نداشته باش جواب محبت و زنگ ات را از مادر شوهرت بگيري. بلكه توقع داشته باش ثمره زنگ و محبت به مادر شوهرت را توي زندگي ات از شوهرت با مهربوني و آرامشي كه بهت مي ده بگيري.
اينطور براي خودت جا بينداز كه من به مادر شوهرم محبت مي كنم تا شوهرم خوشحال بشه و راضي. نه اينكه مادر شوهرم خوشحال بشه و در قبال اش بهم محبت كنه.
نمي دونم تونستم منظورم را برسونم يا نه؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
آره کاملا می فهمم چی میگی
ولی بعضی وقتا خیلی کنم میارم
احساس می کنم به شعورم و احساسم و محبتم توهین شده
احساس می کنم سبک شدم
این حرفتو که بهم گفتی چه اصراری داری با مادرشوهرت صمیمی بشی و همیشه واسه خودم تکرار می کنم و احساس خوبی بهم دست میده
اون موقع که اصلا زنگ نمی زدم احساس خیلی بهتری داشتم
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
ببين اقليما جونم اگه زنگ زدن بهش بهت احساس خوبي نمي ده كمترش كن. اون زنگ و محبت كمي هم كه بهش داري براي خودت اينطوري جا بنداز كه فقط براي شوهرت و آرامش زندگيت اين كار را مي كني نه براي مادر شوهرت و اينكه با اون صميمي بشي.
در واقع اين زنگ زدن يا رفت و آمد با مادر شوهرت را به منزله يك نوع سرمايه گذاري براي زندگي مشترك و براي خوشبختي ات در نظر بگير.
مثل اينكه شما شغلي داشته باشي كه زياد دوستش نداشته باشي ولي براي آينده ات بايد اون شغل را حفظ كني.
به رابطه با مادر شوهرت به عنوان يك وظيفه و يك شغل براي سرمايه گذاري در آينده زندگي مشترك و خوشبختي ات نگاه كن. نه با اين منظر كه در قبال محبت ات منتظر جوابي در قالب محبت باشي.
البته ببخش كه من اينقدر بي رحمانه در مورد محبت كردن صحبت كردم عزيزم. شايد دليل اش مادر شوهرمه كه هر نوع احساس داشتن را نسبت به موجودي به نام مادر شوهر در وجود من كشته.
من مادر شوهر شما را نمي شناسم.
ولي به نظرم هستند مادر شوهرهايي كه بشه بهشون محبت خالص و بي دريغ و بي توقع (از همون محبت هايي كه به مامانامون مي كنيم) كرد. بستگي به مادر شوهرت داره كه از چه جنسي باشه؟ از جنس اعلاي مادر؟ يا از جنس مادر شوهر؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
می دونی مادرشوهر من از اون جور مادرشوهراست که یه روز می برتت به عرش اعلا یه روزم از اون بالا پرتت می کنه پایین
به نظر من کنار اومدن با ین جور ادما سخت تره می دونی چرا
چون بلا تکلیفی نه می تونی خوبیشو ببینی نه بدیشی
و همیشه ته دلت ترسه حتی موقعی که باحات خوبه
ادم بد بده مثل مادرشوهر تو و تکلیف تو باهاش روشنه ولی نمی دونم با چنین ادمی چهطور رفتار کنم
تا می ام دل به خوبیهاش ببندمو به چشم مادر بهش نگاه کنم میشه مادر شوهر تا می ام به چشم مادر شوهر بهش نگاه کنمو بیخیالش بشم برام میشه مثل مادرا
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقلیما خواهر گلم سلام
امیدوارم شرایط خوب باشه و اروم
من شخصا" فکر میکنم علت مشکلت با مادر همسرت عدم ایجاد تعادل تو روابطت هست نه بشه مادرت نه اینقدر بی رحمانه بشه یه موجود خبیث ظالم تعادل بهترین چیز تو زندگیه:46:
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
من واقعا نمی دونم حد تعادل یعنی چی؟
من متعادل دارم رفتار می کنم ولی اونا نه و هرطور دلشون می خواد
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
به نظرم براي اينكه اذيت نشي همونطور كه قبلا گفتم به رابطه با مادرشوهرت به چشم يك سرمايه گذاري براي زندگي مشتركت و آرامش و خوشبختي ات نگاه كن.
اينطوري نه اذيت ميشي و نه احساس مي كني متضرر شدي.
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام
من تازه عضو شدم اما خيلي وقته تو تالار هستم وتاپيكهاي شمارا ميخونم .
راستش درمورد مادرشوهرتون ورفتارش كه گفتيد بايد بگم مادر منم با عروسمون همين رفتار را داره درواقع هردوشون با هم همين رفتار داره ،يه روزهايي سر يه اتفاق كوچيك مادرم باهاش سروسنگين ميشه واين باعث ميشه متقابلا عروس ما هم رفتارش سروسنگين بشه اين عمل وعكس العمل هردوي اونها بيشتر باعث سوء تفاهم ميشه يعني مادر من فكرميكنه عروسمون خودش ميگيره وعروسمون فكر ميكنه مادرم باهاش خوب نيست ،اما بعد چند روز كم كم اين سوء تفاهمات رفع ميشه البته اين وسط نوه ما هست كه واسطه ميشه مسائل مربوط به بچه برادرم كه كوچيكه، سبب ميشه اونها باهم دوباره خوب رفتار كنند .در مدتي كه باهم خوب هستند تمام مسائل بهم ميگند باهم خوب رفتار ميكنند اينگار هيچي بينشون رخ نداده ،من مادرخودمو ميشناسم بسيار حساسه بخصوص اينكه سن بالا دارن وتوي مدت زندگيشون مسائل زيادي را ديدن وصبر وتحملشون كم شده اين باعث شده انتظارش از عروس ما بالا بره.من كه بيرون اين قضايا هستم ميگم نبايد دراون فواصلي كه مادرم سر يه مسائل كوچيك سروسنگين ميشه عروس ما هم همون رفتارو بكنه تغيير رويه عروس ما بيشتر به اين سوء تفاهمات دامن ميزنه.
الان هم پيشنهاد من به شما اينه تغيير رويه دادن شما فقط مسائل كمي پيچيده تر ميكنه شما از مسائل خونه مادرشوهرتون كه خبر نداريد شايد اون واقعا ازتماسهاي شما خوشحال ميشه وحتي تعريف وتمجيد هم بكنه اما گاهي غرور ادمها اجازه نميده اين شادي را نشون بدهند ودرواقع جلوي شما كمي سروسنگين رفتار ميكنند.
به شما پيشنهاد ميكنم تماسهاتون را با مادرشوهرتون قطع نكنيد و همون تماسها را داشته باشيد وبه قول اقاي SCI ذهن خواني نكنيد وبيخيال شما تماس بگيرد تماما درحد يكي دودقيقه ميشه وبعد بدون فكر كردن به موضوع ورفتار مادرشوهرتون زندگيتونو بكنيد اصلا سعي كنيد فراموش كنيد كه بهش زنگ زديد .بعضي وقتها فكر كردن به يه موضوع احساسات را تشديد ميكنه ووقتي احساسات تشديدي شد افكار ادم تحت تاثير احساساتش موج منفي يا مثبت ميگيره .
درضمن بنظر من تماس شما به مادرشوهرتون باعث فخر فروختن همسرتون به اونها ميشه يجورايي همسرتون راضي واحساس غرور ميكنه ازاينكه شما به خانواده ايشون اهميت ميديد.
اميدوارم شادي درزندگيتون موج بزنه ببخشيد پرحرفي كردم.
اين فقط يك نظر شخصي است
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام
ممنون که برام نوشتید وممنونم از پیگیریت
یعنی مادر شما وقتی عروسش بهش زنگ می زنه خوشحال میشه ؟ حتی وقتی دلخوره؟
همیشه سعی می کنم یکنواخت رفتار کنم حتی وقتی دلخورم
البته گاهی که خیلی دلخور میشم اینگار که هیچ راهی نداشته باشم میرم به همسرم میگم و بیشتر مواقعم دعوامون میشه در حالیکه قصد من درد و دل بوده ولی همسرم یه جور دیگه برداشت کرده و سریع مو ضع میگیره
ولی واقعا گاهی وقتا به مرز انفجار میرسم که نقطه عطف مسئله منم همین جاست که گاهی به همسرم انتقال میدم
مادرتون وقتی اینجوری دلخور میشه توقعش از عروسش چیه؟
راستی یه چیز دیگه چرا نام کاربریت اینقدر غمگینانه است کاش عوضش کنی همین نام کاربری کلی انرژی منفی بهت میده و اگه احساس تنهایی و نا امیدیم نکنی بازم این حسو بهت منتقل میکنه
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
eghlima جان درمورد نام كاربريم غم بزرگي دارم شايد عوضش كردم .
اما در مورد مادرم خب ببين مسائلي كه اونها سرش از هم دلخور ميشوند شايد بنظر شخص كه ازبيرون به قضيه نگاه ميكنه بيخودو نا چيز باشه بزار برات مثالي بزنم البته بگم خانه ما وبرادرم اينها نزديك هم هستيم وتقريبا هرروز عروسمون مياد خونمون شايد بيشتر از دوبار هم بياد كه بهانه اين رفت وآمدها بچه برادرمه كه ميخواد بياد خونه ما. و عروسمون بدليل اوردن آن مياد خونه ما ،خب ببين موقعي كه دلخوري ايجاد ميشه عروس ما موقعي كه بچه را مياورد خيلي با اخم وارد ميشود وگاهي يك سلام خشك وخالي ميكند وميرود اما وقتي كه روابط بين مادر وعروس ما خوب باشه موقعي كه مياد خونه ما سلام ميكنه وبه مادر من جداگانه يك سلام ميكنه واحوالپرسي مختصري ميكنه چند دقيقه اي ميشينه وتو بحثها شركت ميكنه وحرف ميزنه وكاملا رفتارش با مواقعي كه با مادرم دلخور هستند فرق ميكنه البته بگم مادر من هم رفتارش فرق ميكنه.
اما من ميگم يك نفر بايد كوتاه بياد نبايد در حالتي كه سوء تفاهم ايجاد شده با اين تغيير رفتارها اين قضيه را دامن بزنيم ،تغيير دادن اخلاق مادر من كار بسيار سختيه چون هم سنش بالاس هم كلا يه عمري اينجوري بوده حتي رفتارش با ما هم كه بچههاش باشيم همينجوره اگر حرفش را گوش بديم باهامون خوبه اگر خلاف ميلش باشيم تا مدتي باهامون سروسنگينه خب چيكار ميشه كرد مادرمونه ما سعي ميكنيم باهاش خودمونو وفق بديم ،اينجاست كه عروس ما بايد هشيار باشه وبدونه نبايد تغيير رويه بده ،راستش من نميتونم با عروسمون زياد در اين باره حرف بزنم چون به هرحال من بنظر اون خواهر شوهر محسوب ميشوم اما حداقل كاري كه ميكنم اينه كه دخالت نكنم تا كسي فكر نكنه جانب داري ميكنم .
اقليماي عزيز راستش نظر من درمورد اينكه به شوهرت قضيه مادرش را بگي منفيه وپيشنهاد ميكنم اصلا اين قضاياي ساده را به اون به عنوان گلايه مطرح نكن درسته زنها دوست دارند درد دل بكنند اما مهارت درد دل كردن بايد بلد باشند تا شوهر فكر نكنه داره قر ميزنه يا گلايه ميكنه .
مادرشوهرا خيلي توقعشون بالاست نميدونم چرا اونها را نميشه عوض كرد،اما بهتره بهشون يه چشم بگي احترام بزاري وزندگي خودتو بكني .گاهي همينكه دربرابر امر يا حرفشون يه چشم بشنوند خيلي خوشحال ميشوند مادر خودم همينطوره وقتي عروسمون ومادرم سر بچه برادرم صحبت ميكنند زمانيكه عروسمون حرف مادرم را قبول نميكنه وبا هم كل كل ميكنند واقعا تو خونه جنجال ميشه در صورتي كه اگر بگه چشم وحتي كار خودش را بكنه مادرم راضي ميشه ،نميدونم مادرشوهر شما اينجوريه يا نه اما مادر من تحمل شنيدن نه نداره وهمينه كه مشكل ساز ميشه.
بازهم ببخشيد پرحرفي كردم اميدوارم زندگيت شاد شاد بشه
يه وقتايي ببين وناديده بگير:shy:
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام تنهای ناامید
یه تایپک باز کن و مشکلاتتو بگو مطمئن باش اینجا خیلی هستن که از دل جون کمکت می کنند
فعلا منو بردن تو اوج کی دوباره از اون بالا بندازن منو پایین خدا می دونه از این کاراشون خسته ام خیلی زیاد
ممنون از راهنمایی خوبت سعی می کنم بهش عمل کنم ولی می دونم خیلی سخته مگر اینکه ادم از سنگ باشه تا بتونه بی تفاوت باشه
آدمیزاد بودن خیلی سخته....
من نمی دونم تا چه حد باید برای زندگیم مایه بذارم حالا همه جوره در نظر بگیرید مادی ،روحی و همه جوره.......
الان دارم همه جوره مایه میذارم برای زندگیمون ولی می ترسم بعدا ضربه بخورم
می ترسم بشکنم دوباره
اینم بگم همسرم قدرشناس ولی اینکه در اینده چی پیش بیاد و نمی دونم و اینکه بالا و پایین زندگی اذیتم کنه رو نمی دونم می ترسم چون همه جورشو تو زندگیم دیدم
بعضی وقتا میگم محبت نکنمو توقع نداشته باشم ولی نمی شه نمی تونم
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام به همه دوستان عزیز که اگر نبودید نمی دونستم چه به سر زندگیم می اد و ارامش زندگیمو مدیون شما هستم
ولی طوفانها دست از سر زندگی من بر نمی داره
بازم ازتون راهنمایی می خوام من می دونم خیلی جاها اشتباه کردم تو این اتفاق اخیر ولی بعضی وقتا ادم به جایی می رسه که عصبانیت شو نمی تونه کنترل کنه
ما موقعی که تازه ازدواج کرده بودیم پول رهن خونمونو دادیم به پدر شوهرم و رفتیم خونه اونا نشستیم
وقتی هم که از خونه پدر شوهرم اینا بلند شدیم چون پدرشوهرم پول نداشت که به ما بده ما این پولو از پدرم گرفتیم به عنوان قرض و از اونجا رفتیم یه جا دیگه
خلاصه الان پدرم به پولش نیاز داره
چند بار به همسرم گفتم یعنی حدود سه ماه که دارم میگم ولی هی امروز و فردا کردن و گفتن اخر تابستون و جالب اینجاست که پدرشوهرم میگه این پولو شما باید بدید نه من و اگرم من می دم به عنوان قرضه و بعدا باید شما به من این پولو برگردونید!!
دیگه دیروز نتونستم تحمل کنم تمام این سه ماهم وقتی حرف پول پدرم وسط کشیده میشد با ارامش و احترام به همسرم می گفتم تا دلخوری پیش نیاد ولی دیروز از شوهر خواهرم شنیدم که شوهرم بهش گفته بوده که ما این پولو نداریم که بدیم و باید تیکه تیکه به پدرم برگردونند دیگه داشتم روانی می شدم بعد این همه مدت حالا اینطوری میگه
حالا جالب اینجاشت که پدرم واقعا با وجود اینکه به پولش نیاز داره حتی یه بارم به ما نگفته که .....
ولی شعورم خوب چیزیه وقتی من میبینم پدرم میره پول قرض میگیره و برای حفظ زندگیه من از پوله خودش میگذره و میگه فدای یه تار موت دخترم آتیش میگیرم و داغ میکنم مبلغ پولم کم نیست که......
خلاصه دیروز قاطی کردم خیلی هم شدید و تمام صبرم تو این مدت شد انفجار من
تا تونستم داد زدم و گریه کردم داشتم دیوونه میشدم از رفتارشون
من تمام دار و ندارمو واسه زندگیم دارم می ذارم از حقوقم گرفته تا طلاهامو تا حتی ذره ای همسر گرام تحت فشار نباشه ..
در صورتی که اون باید نذاره تو دل من اب تکون بخوره نه من
ولی نا حقی در حق پدر و مادرمو دیگه نیستم
اینم بگم وضع مالی پدر شوهرم خوبه...
الانم آقا توقع معذرت خواهی از جانب منم داره
خواهش میکنم اشکالای منو بگید و راهنماییم کنید
آیا بازم باید صبر می کردم؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقلیمای عزیز سلام
ناراحتم از مشکلی که برات پیش اومده ولی زندگی بالا و پایین داره
وقتی به همسرت خیلی جدی ولی محترمانه این مسالرو گفتی چی گفت ؟ ازش خواستی یه زمانیو تعیین کنه و تو رو حرفش حساب کنی؟
وقتی داد و بیداد کردی چه عکس العملی نشون داد؟؟
خودتون پس اندازی ندارین یا راهی که این پول جور کنید؟
-
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقلیما جان خوب منطق پدرشوهرتون واسه ندادن پول چیه؟مگه پول پیش نبوده؟!
شوهرت به پدرش گفته که بابای شما پولشو لازم داره؟