-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
[quote=آفتاب همدرد]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
(البته یک مقدار خیلی زیادیش فکر میکنم به خاطر این باشه که هنوز دوستش ندارم که به خاطرش فداکاری کنم و درد....!!)
اگه حين رابطه آرامش داشته باشي و شما هم لذت ببري اصلا درد نداره.
دليل درد شما اينه كه حين رابطه آرامش نداري. پس آماده نمي شي براي دخول و در نتيجه درد مي كشي.
مينا از اول عروسيت اينجوري بودي؟ يا به مرور زمان با به وجود آمدن مشكل در زندگيتون و از دست دادن آرامش ات اينطوري شدي؟
تسوكه نوشته:
البته این را بگم که مسئله جنسی اولین وظیفه ی شما در مقابل همسرتونه و اصلا فداکاری به حساب نمیاد.305 بنابراین این که شما روی اون مسئله کار کنین، هیچ لطفی در حق همسرتون نکردین،305 بلکه اولین وظیفه ای که در تمام این 4 سال ازش غافل بودین را انجام دادین. پس فکر نکنید باز هم دارین فداکاری میکنین. دارین یکی از تکالیفتون را انجام میدین.
:104::104::104:
اين را هم من اضافه كنم كه اين رابطه يك رابطه كاملا دوطرفه است و زن و مرد هر دو به اون احتياج دارند. بنابراين هيچ كدام با برقراري اين ارتباط به ديگري لطف نمي كنه و در حقش فداكاري نمي كنه.
مينا جان اصلا يكي از راه هايي كه مي توني باهاش به آرامش برسي دقيقا همينه.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا جان براي رابطه بايداز لحاظ روحي آماده باشي آرامش داشته باشي تا بتوني لذت ببري واينو بگم اصلا درد نداره فقط بايد آماده باشي رابطه جنسي بخش مهمي از زندگي زن وشوهرهاس واونا را خيلي به هم نزديك ميكنه
مينا اشتباه كردي تو زندگيت ازش فاكتور گرفتي
به نظر من براي اين مشكلت به يك مشاور كه تواين زمينه تخصص داره وهم به متخصص زنان مراجعه كن
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
ازش خواستم دلیل دروغ گفتنشو بگه خیلی اصرار کردم، بالاخره به خدا قسم خورد که(این قسمو تا حالا هیچ وقت به دروغ نگفته) اصلا دروغ نگفته و درسته اسم منو به عنوان خریدار نیورده اما در توضیحاتش ذکر شده که نصفش در سند بایستی...............
میگه اگه به عنوان خریدار اسمت ذکر میشد باید امضا میکردی و تو نبودی که اونجا،تازه یکی دو روز دیگه سند میخوره و خیالت راحت میشه.
نمیدونم راست میگفت یا دروغ اما فرضو بر این گذاشتم که داره راست میگه.چون اینا اصلا واسم مهم نبود فقط میخواستم بدونه که دیگه بهم دروغ نگه و بدونه که اگه بهم دروغ بگه از زندگی خوب خبری نیست.(چون باهاش یک کلمه حرف نمیزدم،غذا هم درست نمیکردم ،ضامنشم نشدم و......)(ببخشید باهاتون هماهنگ نبودم چون دعوام میکردید)
راستی یه خبر بهتون بدم تعجب کنید! (آقای تسوکه راستی مثبتاتونو کجا ذخیره میکنید؟!)
دیروز به اصرار منو برد پیش متخصص زنان و تقریبا دو سه ساعتی تاوقتی نوبت من شد منتظر موند!!!!! سعی میکنم این مشکلمم حل شه.!!!!!!!!!!!!
دکتر گفت از لحاظ روحی روانی باید بپذیری، جالب این که گفت یک نامه واسه شوهرت مینویسم بگو بیاد فردا از منشیم بگیره!!!
بهش گفتم قبول کرد امروز حتما بره و نامه رو بگیره.تو راه باهاش خیلی صحبت کردم و خواستم که حتی یه دروغ کوچولو هم بهم از این به بعد نگه،ظاهرا که قبول کرد .
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
ازش خواستم دلیل دروغ گفتنشو بگه خیلی اصرار کردم، بالاخره به خدا قسم خورد که(این قسمو تا حالا هیچ وقت به دروغ نگفته) اصلا دروغ نگفته و درسته اسم منو به عنوان خریدار نیورده اما در توضیحاتش ذکر شده که نصفش در سند بایستی...............
ای کاش که نمی پرسیدی. و ای کاش که حداقل اصرار نمی کردی. اما در هر حال همین که باز دوباره دعوا راه نیافتاده خوبه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
چون اینا اصلا واسم مهم نبود فقط میخواستم بدونه که دیگه بهم دروغ نگه و بدونه که اگه بهم دروغ بگه از زندگی خوب خبری نیست.(چون باهاش یک کلمه حرف نمیزدم،غذا هم درست نمیکردم ،ضامنشم نشدم و......)
این رفتارتون دقیقا مثل یه مادر سخت گیره.:305: اگه به من دروغ بگی از غذا خبری نیست.:163: سعی کن یاد بگیری که زن شوهرت باشی و نه مادرش.:305: نخواه که بهش راه درست زندگی را یاد بدی. خودش حتما بلده.
(ببخشید باهاتون هماهنگ نبودم چون دعوام میکردید)
راستش را بخوای به من برخورد. همین دو روز پیش بود که من بهتون گفتم در مورد این مسئله از شوهرت نپرس. اما گوش ندادی.:302: اگر قراره که ما کمک کنیم، شما باید گوش بدی، نه این که هر جا را خودت تشخیص دادی درست میگیم، عمل کنی و هر جا را که تشخیص دادی غلط میگیم، عمل نکنی.:305: این جوری من فکر میکنم که دارم وقتم را هدر میدم و شما منو علاف داری.:324:
(آقای تسوکه راستی مثبتاتونو کجا ذخیره میکنید؟!)
فعلا تا حالا دو تا مثبت دارین و یه منفی.
دیروز به اصرار منو برد پیش متخصص زنان و تقریبا دو سه ساعتی تاوقتی نوبت من شد منتظر موند!!!!! سعی میکنم این مشکلمم حل شه.!!!!!!!!!!!!
خیلی خوبه.:104: حل این مشکل میتونه شما توی زندگی و حل مشکلاتتون جلو بیاندازه. این که شوهرت هم این قدر تو این مسئله همراهی میکنه یعنی اون هم از این مشکل خیلی رنج میکشه.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نه آقای تسوکه این طوری نیست که شما برداشت کردین.
شما در مورد تغییر رفتارهای خودم خیلی راهنماییم کردین ومنم تا آخرش به حرفتون گوش میکنم.
خود شوهرم ازم خواست از این به بعد به جای سرسنگین بودن دلیلشو بهش بگم.اول فکر میکرد اصلا واسم مهم نیست!! درسته اولش طفره میرفت اما بعدش، ازاینکه من ازش پرسیدم و اونم راستشو گفته ،خیلی خوشحال بود و میگفت امیدوارم دیگه بهم اعتماد کنی و....... از این به بعد هم همین جوری باش و............
(واقعا راست گفته بود)
فکر میکردم خوشحال میشید!!!!!!!!!!!!!!!!
:304:
باشه دقت بیشتری میکنم.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
نه آقای تسوکه این طوری نیست که شما برداشت کردین. شما در مورد تغییر رفتارهای خودم خیلی راهنماییم کردین ومنم تا آخرش به حرفتون گوش میکنم.
من هم تا آخرش با بقیه ی دوستان کنارتون هستیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
خود شوهرم ازم خواست از این به بعد به جای سرسنگین بودن دلیلشو بهش بگم.اول فکر میکرد اصلا واسم مهم نیست!! درسته اولش طفره میرفت اما بعدش، ازاینکه من ازش پرسیدم و اونم راستشو گفته ،خیلی خوشحال بود و میگفت امیدوارم دیگه بهم اعتماد کنی و....... از این به بعد هم همین جوری باش و............
خب اگر این جوری که بهتر. همین که شما به هم نزدیک تر بشین، ما را خوشحال میکنه.:227:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
فکر میکردم خوشحال میشید!!! :304:
نه حالا که این جوری میگین که خودش اصرار کرد، خوشحال هم شدم تازه. این که ناراحتی شما واسش مهمه، خیلی خوبه.:43:
فعلا که کاری نیست تا ببینیم که شما توی مهمانی خانه ی مادر شوهر جونتون :311: چطور عمل میکنین. ببینم جوری میشه که ما باز دوباره شروع کنیم به انتقاد یا این که دوباره مثبت میگیرید.
در مورد مشکل سردمزاجی هم مداواتون و دکتر رفتن هاتون را ادامه بدین.:104: امیدوارم هر چی زودتر این مشکل حل بشه. چون تا حد زیادی کار را جلو میاندازه.
راستی کی قراره برین خونه مادر شوهر؟ یا اونها کی قراره بیان تا یه چالش جدید داشته باشیم؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام.
خیلی از محبتتون ممنونم بچه ها.:72:
با صحبتای شما خودمو آماده کرده بودم که اگه شوهرم گفت بریم بدون بهانه گیری برم. اونجا سعی کنم از شوهرم دورنشم که بهم تیکه بندازن و منم حرص بخورم و بعدشم تو سر شوهرمم نزنم و ......اما هیچی درمورد رفتن به اونجا نگفت!!(با وجود اینکه پنجشنبه شب شام خونه مامان من بودیم،چهارشنبه شب هم خود شوهرم تنهایی رفته بود خونه مامانمینا،کار داشت)
آقای تسوکه با عرض شرمندگی دعاتون مستجاب نشد:163:
اتفاقا یه کم نون و تافتون تازه و اینا گرفته بودم و بهش پیشنهاد دادم ببره واسه پدرشون،!! ازم تشکر کرد و گفت باشه میبرم، اما نبرد!(نمیدونم چی شده،خودشم نرفت خونشون،شاید رفتن مسافرت،شایدم مهمون جونشون،دختر و داماد عزیزشون اونجا بودن و ما نباید میرفتیم!)
دو روز اول که خیلی عالی بود اما روز سوم یه کم اوضاع طوفانی شد که هردومون سعی کردیم کوتاه بیایم و تمومش کنیم. (صبحم که از خواب پاشدم دیدم کفشامو واکس زده حیوونی)
چشم آقای تسوکه حتما پیگیری میکنیم.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مینا جان با تمام قوا ادامه بده! بدون که یه زندگی عالی در انتظارته!
راستی در مورد رابطه ی جنسی به کجا رسیدی؟ تلاشی کردی؟
در مورد آرامشت؛ وضعیتت چه جوریه؟ اگه آرومتری یا هنوز داری نقش آروم بودن رو بازی میکنی؟
الان بیشتر به چه موضوعاتی فکر میکنی؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
مینا جان با تمام قوا ادامه بده! بدون که یه زندگی عالی در انتظارته!
باشه عزیزم:46:. مرسی.خدا کنه،اما هنوز که خیلی سخته.
راستی در مورد رابطه ی جنسی به کجا رسیدی؟ تلاشی کردی؟
رفتیم دکتر و دارم داروهاشو استفاده میکنم.گفت صد در صد روحی هستش و مشکل جسمی نداری.باید شوهرتو دوست داشته باشی و .....
(اما راستشو بخوای خودم هنوز هم متنفرم)
یه نامه هم به شوهرم روز بعد داده بود که نمیدونم چی توش نوشته بود.
در مورد آرامشت؛ وضعیتت چه جوریه؟ اگه آرومتری یا هنوز داری نقش آروم بودن رو بازی میکنی؟
نه یه ذره بهترم خدا رو شکر.
الان بیشتر به چه موضوعاتی فکر میکنی؟
به اینکه اصلا حوصله ادامه تحصیل دادنو دارم یا نه. از مشکلات و سختیش میترسم.
به اینکه آخر زندگیمون چی میشه؟آیا میشه من و شوهرم یه زندگی پر از آرامش داشته باشیم؟
آیا میتونم خودمو یه تغییر بزرگ بدم و بشم یه آدم بی خیال و ریلکس.
راستی سرافراز جون دلم واسه شما هم خیلی تنگ شده.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
دو روز اول که خیلی عالی بود اما روز سوم یه کم اوضاع طوفانی شد که هردومون سعی کردیم کوتاه بیایم و تمومش کنیم.
خب حرف خاصی ندارم. دارین خوب پیش میرین.:104: توی این ده روز که این تاپیک را شروع کردین، کلا تغییر محسوسی درون شما دیده میشه. از اون خانمی که همش میومد و گریه میکرد و میگفت چی کار کنم، تبدیل شدین به کسی که داره میگه فلان کار را کردم و ... پیشرفتتون خوبه و من حتم دارم که ما میتونیم این برنامه را خیلی عالی تموم کنیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
(صبحم که از خواب پاشدم دیدم کفشامو واکس زده حیوونی)
آخی چه شوهر گوگوری ای :46: قدر شوهرتون را بدونین.:305: مثلا من با این همه ادعا، اصلا معلوم نیست که یه روزی همچین کاری واسه همسرم بکنم.:311: کمتر مردی این کارو میکنه هان.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام عزیزم! شاید چیزی توی تاپیکت ننوشته باشم اما همش پیگیر هستم. راستشو بگم از اینکه داری انقدر خوب پیش میری ذوق زده شدم! و پست هاتو با لبخند می خونم :46: ... کمی صبر و تلاش نیاز داری که فکرکنم داری. امیدوارم اون نامه دکتر به شوهرتم کارساز بشه و محبت شوهرت بهت بیشتر بشه... با تنفر خداحافظی کن! روزهای خوش داره میرسه :227:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام .
ممنونم.
هنوزم همون بدبینی های شوهرم خیلی اذیتم میکنه. کافیه یک کلمه اول از جملتو بگی واینمیسته تا آخرش ، همونو تفسیر میکنه و میره جلو. دیشبم باز همین برخوردو داشت .خیلی اعصابمو به هم میریزه.حریفشم نمیشم یه چیزیم بدهکار میشم.برداشتها و تفسیرهایی میکنه که روح من خبر نداره،تعجب میکنم.هر چی هم قسم میخورم بدتر میکنه.آخر تفسیر منفیههههههههههههه.
کل طول راهو بغضم قورت میدام و تا نصف شب تنهایی تو اتاقم گریه میکردم تا مگه یه کم سبک شم. باز دوباره خیلی دلم گرفته:163:
خواهشا باز نگید تو به شوهرت کاری نداشته باش و رو خودت زوم کن.
آخه مگه میشه؟
اصلا فکری رو که امکان نداره حتی به ذهن من برسه رو میگه و دعوا درست میکنه و منم نمیدونم باید چی کار کنم.
تمام اعصابم به هم میریزه و .................
******************************************
آقای sci دیروز نتیجه آزمایشمو گرفتیم.کم کاری تیروئید دارم. T4نرمال اما tsh 6.8 بود.(حداکثرش 5باید باشه)
باید برم بهم دارو بده اما در مورد تغذیه ای خیلی نگرانم.آخه من خیلی بدغذام.جگر و ماهی اصلا نمیخورم گوشت قرمز هم خیلی کم میخورم.
از طرفی قرصهای مولتی دیلی و اسید فولیک و...که میخورم میترسم بیشتر از حد طبیعی باشه و از اون ور بوم بیفتم.
دکتر آزمایشگاه گفت مواظب باشید باردار نشید که تو سه ماهه اول خیلی بده و......که باز این باعث شد اخماش توهم بره و بگه وای باز باید صبرکنم و....
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
چرا هیچی نمیگین بچه ها؟
:72::72:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
هنوزم همون بدبینی های شوهرم خیلی اذیتم میکنه. کافیه یک کلمه اول از جملتو بگی واینمیسته تا آخرش ، همونو تفسیر میکنه و میره جلو. دیشبم باز همین برخوردو داشت .خیلی اعصابمو به هم میریزه.حریفشم نمیشم یه چیزیم بدهکار میشم.برداشتها و تفسیرهایی میکنه که روح من خبر نداره،تعجب میکنم.هر چی هم قسم میخورم بدتر میکنه.آخر تفسیر منفیههههههههههههه.
خب شما که اصلا ماجرا را تعریف نکردی. بگو چی شد و از کجا شروع شد و شما چی گفتی و شوهرت چه برداشت منفی ای کرد. در ضمن، دوربین را طرف خودت هم بگیر و همش شوهرت را مقصز نکن تا ببینیم حقیقت ماجرا چیه. اون وقت نظر میدیم.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
چند وقتی قرار بود بریم واسه خونمون یه وسیله ای بخریم.اما هروقت میگفتم امروز و فردا میکرد و میگفت وقتشو ندارم و...
تا اینکه اونشب ازش پرسیدم، گفت آره من امشب وقت دارم! بیا بریم بگیریم. پول مورد نیاز خریدشم از خونه برداشت.:227:
بین راه چند تا از کارامونو انجام دادیم همینکه نوبت به خرید اون وسیله رسید گفت:به نظر من امشب وقتشو نداریم، بریم خونه حالا بعدا یه شب دیگه میایم میگیریم.
منم گفتم :آخه تو که حتی پولشو برداشتی {که امشب بری بگیری باز چرا پشیمون شدی و میخوای به یه شب دیگه موکول کنی ؟ الان که همین نزدیکیم بیا بریم دیگه،تازه تو باز شبای دیگه وقت نمیکنی (آخه همش کلاس داره).}البته این قسمتو نذاشت که بگم.
منظورت چیه که من پولشو برداشتم ،یه طوری حرف میزنی انگاری من میخوام پولشو بالابکشم ، کی گفته من میخوام زیرش بزنم؟ وای تو چقدر بدجنسی؟ تو در مورد من چی فکر میکنی؟مگه من .....................
حالا هرچی میگم باباجون تو وسط حرفم پریدی بذار بقیه جملمو بشنوی آخه
اما میگفت بقیه جملت توجیه حرفیه که زدی.
اما به خدا من حتی یه ذره هم منظورم اون چیزایی که اون گفت نبود،اصلا حتی یه اپسیلون به این چیزا فکرم نکرده بودم.
تازه پولشم اونقدر نبود که ارزش این حرفا رو داشته باشه.
خلاصه منو همونجا تنها گذاشت و بدو از خیابون رد شد ،هرچی اصرارشم میکردم توروخدا نرو و به حرفام گوش کن،چرا این طوری میکنی و.....فایده ای نداشت و ناپدید شد تو جمعیت،منم برگشتم پیش ماشین اما سوئیچ دستم نبود که برم خونه ،کیف پولمم برنداشته بودم :302:یه نیم ساعتی واستادم تا بالاخره اومد.
حالم از این رفتارش که تو هرموقعیتی باشیم منو تنها میذاره و فرار میکنه بهم میخوره.همیشه همین طوریه بار اولش نیست.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
اول: حتما شما قبلا رفتارتون طوری بوده که حالا اون از این حرفا اون جوری برداشت کرده. من در جریان زندگی شما هستم. همین که مثلا همش ازش می پرسیدی که پول خانه کجاست و چرا به بابات دادی و ... همش باعث شده تا اون فکر کنه که شما همچین آدمی هستی.:305: بنابراین مثل تمام مسائل دیگه ی زندگی، زن و شوهر هر دوشون تو ماجرا سهم دارند و شما هم هر چند اندک، اما با کارهاس قبلی این زمینه را ایجاد کردین.
دوم: اگر همون جوری که اینجا تعریف کردین باشه و شما چیزی را به نفع خودتون جلو و عقب نکرده و حذف نکرده باشید،:311: قبول دارم که اینجا مقصر شوهرتونه و نباید تنهات میذاشت و باید ادامه حرفت را گوش میکرد. هر چند در قسمت اول گفتم شما هم حتی به اندازه ی ده درصد هم شده مقصری، اما خب شوهرت 90 درصد مقصره.
سوم: در هر حال کاریش نمیشه کرد و حالا که تازه به این نتیجه رسیدیم که تو این مسئله حق با شماست، باز مجبوریم بگیم: خب، حالا بهتره بریم سر برنامه ی خودمون و حل این مشکل را بزاریم واسه فصل سوم برنامه. باور کن چاره ی دیگه ای نیست.:302: این دلخوری را هم مثل تمام دلخوری های حل نشده ی قبلی، توی دلت نگه دار تا به وقتش روش کار کنیم. نمیگم گذشت کن، میگم صبر کن. نوبت این مسائل هم میشه و ما نمی خواهیم فقط بار این را روی دوش شما بزاریم.:305: این دو فصل را تحمل کن. فصل 3 که شد، اون وقت کاری به تغییر خودت ندارم و همش روی رفتارهای شوهرت کار میکنیم. فقط باید صبور باشی. نوبت شوهرت هم میشه که تغییر کنه.
ما از تو نمی خواهیم که بی خیال تغییر شوهرت بشی، از تو می خواهیم که برای تغییر شوهرت، کمی صبر کنی.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
اول: حتما شما قبلا رفتارتون طوری بوده که حالا اون از این حرفا اون جوری برداشت کرده.
حالا در این مورد خاص شاید این طوری باشه اما در مورد بقیه مسایل چی؟ بدبینی و تفسیر منفی ایشون در مورد همه چیزه.
دوم: نباید تنهات میذاشت
کاش یه راه حل واسه این رفتارش داشتید
سوم: در هر حال کاریش نمیشه کرد و حالا که تازه به این نتیجه رسیدیم که تو این مسئله حق با شماست، باز مجبوریم بگیم: خب، حالا بهتره بریم سر برنامه ی خودمون و حل این مشکل را بزاریم واسه فصل سوم برنامه.
خیلی ممنون!!!
البته میدونستم اینو میگید:311:ولی نمیدونم چرا ازم سولا کردین پس؟! چه کاریه آخه.
راستی بازم هیچی درمورد رفتن به خونشون بهم نگفت!!!میشه نظرتونو بگید.چرا دیگه نمیگه؟خودشم یا نمیره یا شایدم تنهایی میره.البته به جز روزای تعطیل.روزای تعطیل همیشه با منه.
یعنی واقعا قبول داره رفتار مامانش با من خوب نیست؟ یعنی بهم حق میده؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
آفتاب همدرد نوشته:
راستی بازم هیچی درمورد رفتن به خونشون بهم نگفت!!!میشه نظرتونو بگید.چرا دیگه نمیگه؟خودشم یا نمیره یا شایدم تنهایی میره.البته به جز روزای تعطیل.روزای تعطیل همیشه با منه.
یعنی واقعا قبول داره رفتار مامانش با من خوب نیست؟ یعنی بهم حق میده؟
نه بهت حق نمي ده.
فقط مي خواد با نرفتنش جو آروم فعلي را كه در شما و خونه تون بوجود آمده حفظ كنه. تا دوباره همه چيز به هم نريزه.
بهونه گيري هاش هم به خاطر همينه. چون به خاطر تو و اينكه آرامش داشته باشيد داره از خير خونه مامان رفتنش مي گذره.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
دلیلش این بود که گفتم حالا یک کم هم باهاتون همدردی کنیم. آخه شما خانم ها همش دنبال راهکار نیستید و یه وقت هایی فقط همدردی می خواهید.:311: ما آقایون هم که همش دنبال راهکار دادن هستیم.:311: بنابراین گفتم این وسط یه زنگ تفریح هم باشه و همدردی کرده باشیم.
یه دلیل دیگه اش هم این بود که شما بدانی که من به شخصه نمی خوام همه ی کاسه کوزه ها را سر شما بشکنم و قبول دارم که همسر شما هم مقصره. خواستم دوباره بهتون یادآوری کنم که فکر نکنین فقط قراره شما عوض شین. نوبت آقای شوهر هم میرسه. داریم براش.:311:
دلیل عدم دعوت به خانه مادرشوهر را هم خانم لیلا موفق به طور عالی بیان کرده است. شوهرت میبینه که یه چند روزیه که اوضاع آرومه، میگه حالا چه کاریه این آرامش را خراب کنم. اون بنده خدا هم مثل شما فقط یه زندگی آروم می خواد. امیدوارم روزی برسه که هر دوتون کنار هم به آرامش برسید.:323:
راستی در مورد اون اتفاق تو بازار، اگر بعد از این که شوهرت برگشت سمت ماشین و رفتین خونه، اگر توی ماشین و توی خونه بحث راه نیانداخته باشی و قضیه را کش نداده باشی و از اون قضیه با سکوت گذشته باشی، 2 امتیاز، نه 3 امتیاز مثبت داری. :104: چون حرکتت عالی بوده. :104: اما اگر هم که دوباره مثل همون میناچ گذشته بحث کردی که یه منفی میگری. حالا چی کار کردی؟ 3 مثبت یا یه منفی؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
اینکه ایشون به خاطر داشتن آرامش چیزی نمیگه شاید درست باشه اما بهانه گیریهاش اصلا به خاطر ندیدن پدر و مادرش نیست.چون مطمئنم اونا رو میره و میبینه.
همون قبلنا هم که میرفتیم و ....این بدبینی و معنی کردنا و تفسیرای منفی باهاش بود.
شایدم مامانش بهش گفته اصلا اومدن و نیومدن خانومت واسم مهم نیست پیلش نکن که بیاد.:162:
وقتی اومد یه کم گریه کردم صحبتمو واسش توضیح دادم گفتم از اینکه یه دفه میذاری میری حالم به هم میخوره و بهش گفتم اگه جای تو بودم معذرت خواهی میکردم و از دل خانومم درمیوردم .
اونم یه کم منت کشید و بعد رفت واسم پیتزایی رو که دوست دارم خرید و بعدشم که من آروم شده بودم رفتیم همون وسیله رو با سلیقه من خرید.
سعی کردم آروم باشم و قسمت بدشو فراموش کنم و به روش نیارم.
تو این دو روز بعد فهمیدم داره سعی میکنه تفسیر منفی نکنه!!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا قرار شد ياد بگيري قضاوت نكني ...
در مورد مادرشوهرت و شوهرت قضاوت كردي .آقاي تسوكه زود ازش نمره كم كنيد ...:311:
تازه قضيه رو هم تو خونه كش داده يه نمره ديگه هم ازش كم كنيد دل من خنك شه ....:163::311:
شوخي كردما ... ياد ميگيره . اولشه .:43:
سعی کردم آروم باشم و قسمت بدشو فراموش کنم و به روش نیارم.
فقط مينا جان ميشه بگي چي رو به روش نياوردي ؟تو كه همه دق دليتو خالي كردي .:311:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
:311::311:
سبکتکین خیلی بدیا زود باش زود باش تا 20 دقه نشده ارسالتو ویرایش کن الان تسوکه میاد و نمرم در کل منفی میشه.زودباش بهت یه رشوه عالی میدم به جون خودم :46:
نه کجا تا خونه کشش دادم پیتزامونو تو ماشین خوردیم خیلی نامردی سبکتکین:302::302:
خوب وقت دیگه بود تا چند روز بعدشم کشش میدادم:163: اما اون شب دیگه اومد یه ذره منت کشید تموم کردم دیگه.:311:
اصلا شماها میخواین من تجدید که نه رفوزه شم وگرنه انقده بهم گیر نمیدین.:302:
تازه با صداقت راستشو گفتم این هزارتا مثبت داره
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام
می خواستم بگم هر موقع من تلاشی کردم و خواستم تغییر کنم متوجه شدم همسرم همراهیم می کنه و اونم شروع به تغییر کرده
پس نگران نباش به مرور اونم یاد میگیره که رفتارای منفیشو کنار بذاره
همین طور که داره تلاششو میکنه
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
هَي واي منننننننن
ديدي0 2دقيقه گذشت . ديدي ويرايش نمي تونم بكنم . (ته بدجنسي :311:)
آقاي تسوكه ايندفعه رو من وساطت مي كنم نمره منفي بهش ندين . :316: دفعه بعد قول مي ده جبران كنه . (يكي مي خواد وساطت خودمونو بكنه :311:)
هزارتا مثبتم مي خواد بچه .... :311:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
اینکه ایشون به خاطر داشتن آرامش چیزی نمیگه شاید درست باشه اما بهانه گیریهاش اصلا به خاطر ندیدن پدر و مادرش نیست.چون مطمئنم اونا رو میره و میبینه. شایدم مامانش بهش گفته اصلا اومدن و نیومدن خانومت واسم مهم نیست پیلش نکن که بیاد.:162:
یه ایراد دیگه کار شما داره اینه که تا بیشترین حد ممکنه، می خوای تفسیر منفی کنی.:305: این اما و شایدها برای چیه؟ چرا به جای این که قسمت خوب ماجرا را ببینی، میگی، شاید فلان باشه، فکر کنم فلان نباشه و ... . همین که شوهرت به خاطر آرامش چیزی نمیگه، یعنی با اولین قدم شما، اون هم یه قدم اومده جلو،:43: به جای فکر کردن به این اما و اگرها، از این همراهی اش خوشحال باش و قدردان همراهی اش باش. سعی میکنی توی هر ماجرا، قسمت های منفی اش را خیلی بزرگ میکنی.:163:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
وقتی اومد یه کم گریه کردم صحبتمو واسش توضیح دادم گفتم از اینکه یه دفه میذاری میری حالم به هم میخوره و بهش گفتم اگه جای تو بودم معذرت خواهی میکردم و از دل خانومم درمیوردم .
اونم یه کم منت کشید و بعد رفت واسم پیتزایی رو که دوست دارم خرید و بعدشم که من آروم شده بودم رفتیم همون وسیله رو با سلیقه من خرید.
وقتی گریه کردی کارت کمی بد بود، اما قابل چشم پوشی. قرار ما این بود که تا می تونی گریه نکنی. وقتی هم که بهش گفتی حالم به هم می خوره که کارت واقعا زشت بود. این ادبیات در شان زندگی زناشویی نیست. بهتره هر چه زودتر این ادبیات را حذف کنی. خیلی بد اعتراضت را بیان میکنی. وقتی گفتی که جای تو بودم هم که کارت بد بود، چون که داری به شوهرت راه درست و غلط نشون میدی و قبلا توی این تالار بارها گفته شده که به مردها سعی نکنین از این توصیه ها بکنین، باعث میشه از شما دور بشن.
اما کارت عالی میشد اگر این جوری رفتار میکردی::305:
وقتی شوهرت اومد، اصلا حرفی نمیزدی و وقتی نشستین تو ماشین، فقط با آرومی می گفتی: من منظوری نداشتم. اگر صبر می کردی برات توضیح میدادم که منظورم چی بود. من که نمی خواستم ناراحتت کنم. واقعا نمی خواستم. و بعد دیگه هیچی نمی گفتی تا اون تو تنهایی و سکوت خودش قضیه را حلاجی کنه و نتیجه گیری کنه. شاید این جوری به اون وسیله نمیرسیدی، اما یه مثبت گنده تو قلب همسرت میگرفتی:43: و 3 تا مثبت دیگه هم اینجا.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
سعی کردم آروم باشم و قسمت بدشو فراموش کنم و به روش نیارم. خوب وقت دیگه بود تا چند روز بعدشم کشش میدادم:163: اما اون شب دیگه اومد یه ذره منت کشید تموم کردم دیگه.:311:
هر چند که کارت عالی نبود، اما بهتر از قبل بود، چون در گذشته، این مسائل ساده و پیش پاافتاده را الکی 3-4 روز کشش میدادی. اما حالا زود تمومش کردی.:104: یه مثبت میگیری، اما نه برای درست بودن کارت، چون کارت ناقص بود، بلکه به خاطر این که زود تمومش کردی.:305:
دفعات بعد ازت انتظار داریم که مثل همون روشی که من گفتم، با شوهرت برخورد کنی. اون روش درست ترین روشه.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
بچه ها از اینکه اعتماد به نفس ندارم و البته ثبات شخصیتی خیلی اعصابم داغونه.
الان چند ماهه تا صحبتی میشه به شوهرم میگم من این سرویس طلامو دوست ندارم و بیا در اولین فرصت بریم عوضش کنیم.اشکال نداره ضرر میکنیم نمیشه گفت ضرر،،سود کمتری میکنیم چون طلاها گرون شده و ..................!!
تا بالاخره شوهرم بیچاره وقت کرد و دیشب رفتیم.اولا تو انتخابش که مدام از صاحب مغازه کمک میخواستم!!!
باز اومدیم خونه پشیمون شدم که چرا این کارو کردم!!!
مدام میگفتم حالا سرویس خودمم بد نبود حیوونی تازه طلاشم بیشتر از این بود(این یکی برلیان بود اما طلاش کمتر بود)!!!
و یک ساعت پیش شوهرم التماس میکردم که این طوری ضرر میکنیم و من عذاب وجدان میگرم و ......حق با تو بود و برو فرداشب به جاش واسم سکه بخر!!!
چقدر صاحب مغازه رو اذیت کردم و چقدر ازش خجالت میکشم:163:
نه این موردا در مورد خرید همه چی همین طوریه،نظر بقیه رو میگیرم و همیشه هم فکر میکنم که زشت ترینو خریدم!!!:54:
حالا جالب این بود که تو بین همین خواهش وتمناها پیش شوهرم، خانوم داداشم زنگ زد و ازم خواست که فرداشب باهاشون بریم و با کمک من واسش یه سرویس طلا انتخاب کنیم میگفت آخه به نظر من تو توخونواده ما از همه خوش سلیقه تری با شنیدن این حرف شوهرم بهم گفت: خدا خواست که ن الان زنگ بزنه ،توقع دارم بشینی و با خودت فکر کنی ببین همه تورو خوش سلیقه میدونن جز خودت تصمیم بگیر و اعتماد به نفستو قوی کن، دوست دارم این آخرین باری باشه که نمیتونی یه تصمیم کوچیک بگیری:305:
وبا خواهش و تمنای من حاضر شد دوباره بره اون طلافروشی حیوونی میگفت خیلی خجالت میکشم.
:302:
بهش رحمم میاد.چرا من این طوریم.همیشه جای اینکه با خریدن چیزی خوشحال باشم ناراحتم.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
آفتاب همدرد عزيزم. فكر كنم شما وسواس فكري دارين. اگه خفيف باشه با كمك مشاور رفع مي شه.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
اين مساله تا حدي طبيعيه .منم در مورد طلا بايد خيلي بگردم تا چيز مورد علاقمو پيدا كنم .شابد بايد بيشتر وقت ميگذاشتيد بعد انتخاب ميكرديد .مثلا ميتونستي تنها وقت بذاري خوب بگردي وسرويس مورد علاقتو پيدا كني بعد با همسرت ميرفتي ونظر اونو ميپرسيدي وميخريديش
اينقدر سخت نگير واينقدر تو خودت دنبال ايراد نگرد.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نمیدونم اما خیلی از دست خودم شاکیم.اصلا اعتماد به نفسم منفی شده دیگه.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
با شنیدن این حرف شوهرم بهم گفت: خدا خواست که ن الان زنگ بزنه ،توقع دارم بشینی و با خودت فکر کنی ببین همه تورو خوش سلیقه میدونن جز خودت تصمیم بگیر و اعتماد به نفستو قوی کن، دوست دارم این آخرین باری باشه که نمیتونی یه تصمیم کوچیک بگیری. وبا خواهش و تمنای من حاضر شد دوباره بره اون طلافروشی حیوونی میگفت خیلی خجالت میکشم. بهش رحمم میاد.چرا من این طوریم.همیشه جای اینکه با خریدن چیزی خوشحال باشم ناراحتم.
آخی چه شوهر خوبی.:46: بعضی از برخوردهاشو که میبینم، کیف میکنم. مثلا تو همین زمینه چقدر خوب و مهربون باهات برخورد کرد.:43: تا حالا دو تا کار کرده که من هیچ وقت برای خانمم نمیکنم. یکی این که هر دم به دقیقه کفشاتو واکس میزنه. دوم اینکه حاضر میشه بره و جلوی طلافروشی رو بندازه و جنس عوض کنه. در هر حال اگر یه روز شوهرتو نخواستی ما مرد به این خوبی را به هر قیمتی که بگی خریداریم.:311: والا باید کلی بگردی که بشه یه همچین مردی پیدا کرد. قدرش را بیشتر بدون.:305:
اما در مورد این مشکل هم اولا در کنار بقیه مشکلات سعی کن حلش کنی. ثانیا به خاطر یه ایراد به این کوچکی لازم نیست اعتماد به نفست را از دست بدی که. این یه ایراد کوچولو است که اگر فعلا حل نکردی هم مهم نیست.:305: مسائل قبلی که در موردش حرف میزدیم, مهمترند.
راستی از آنجایی که ممکنه یادت بره؛ من دوباره بهت یادآوری میکنم که شما در این فصل فقط باید روی سردمزاجی، گریه کردن های الکی و نق زدن و گیردادن کار کنی که حل بشه. روی همین ها زوم کن و به چیز دیگه ای فکر نکن.:305: در ضمن یادآور میشم که مهم ترین این سه تا هم حل مشکل سردمزاجی ات است. اگر این حل نشه، این فصل را تمدید میکنم هان.:305: این هشدار را جدی بگیر.:305: اگر از اون دو تا یکیش هم موند با ارفاق میریم فصل دو. اما اگر مشکل سردمزاجی حل نشه اصلا فصل دو آغاز نمیشه. بنابراین بیشترین انرژی و فکرت را بزار روی حل این مشکل.
راستی، دکتر رفتن هات که ادامه داره که؟:303: تو حل این مشکل پیشرفتی هم کردی یا نه؟:303:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا
یا منو پیشت برسون !!!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
بعد از یه هفته که بی خبر رفتی، حالا اومدی، جوابمون را ندادین! شعر می نویسین، پس ما هم شعر می نویسیم.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین هوا میره
نمی دونی تا کجا میره
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام به همه مخصوصا آفتاب همدرد و تسوکه
تاپیکو تا جائی که تونستم خوندم.و خواستم یه چیز بگم و اون اینه خصوصیات من خیلی شبیه آفتاب همدرده
من با خوندن 5-6 پست اینو فهمیدم.از حرفا و راهنمائی دوستان مخصوصا تسکو اینو فهمیدم.منم خیلیییییییییی منفی بافم.منم وقتی یه چی می خرم خوشحال نمیشم.اگه مادر شوهرم کمی گرفته باشه می یام تو خونه همش می گم من چی کردم حتما فلان کارم ناراحتش کرده.و همش تو دلهره به سر می برم.امیدوارم بتونم عوض شم
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
رايحه عشق جونم حتما عوض شو.:305:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
از روی دلخوشی نیومدم شعر بنویسم انقد دلم گرفته بود که نمیدونستم چی بگم.:302:
میشه انقدر زود قضاوت نکنید.:316:
حالا هم که میگم واسه همدردی میگم وگرنه میدونم که باز میگید تو به همسرت کار نداشته باش. خودتو درست کن.
چند روزیه اخلاقش خیلی گند شده.هرچی بگم نگم دعوا درسته. قبلا هم بهتونم یه مثالشو گفته بودم.
غذای خوشمزه ای درست کرده بودم یه کمم خودم واسه مامانش بردم !شوهرمم خونه خواب بود(خودمم تعجب کردم البته راستش به اصرار مامانم بود)مامانش گفت خونه مسافر دارم.از شوهرم بعدا پرسیدم نمیدونی مسافرشون کیه داغ کرد و هزارتا بد وبیراه بهم انداخت.:302: و من اجبارا سکوت کردم.
مامانم یه پولی قایمکی از من (که یه وقت نکنه من سرش منت بذارم:302:) یهش داده بود با این وجود بازم خجالت نمیکشه بهم میگه اصلا به کسی چه ربطی داره که تو زندگی من دخالت میکنن! میگم منظورت از کسی چیه باز هزارتا دعوا و حرف زشت و......:302:(با اینکه میدونستم منظورشو اما بازم جرات اعتراض نداشتم
واسه همین پرسیدم که بدبینی نکرده باشم)
میگه ببر این پولو پس بده. که تا حالا کلی هم خوشحال میشد از کمکای مامانم.
حالم خیلی بدبود یه کم واسم نبات داغ درست کرد و قرص واسم آورد انصافا بهم رسید، گفت اگه خوب نشدی بگو ببرمت دکتر،حالم اصلا بهتر نشد اما دیگه چیزی نگفت منم چیزی نگفتم.بعدا گفتم فکر کردم شاید خیلی دوست نداشته باشی منو دکتر ببری تو رودرواسی گفته باشی. (با خودم گفتم زیاد پرتوقعی نکنم پشیمون شه) وای نمیدونین اول خودشو کتک زد و بعدشم منو!!!!:302::302:
هزار بار به خاطر حرفی که اصلا زشت نمیدونستم و حتی به نظر خودم درکشم کرده بودم ،به نظر خودم خودشیرینی کرده بودم ،معذرت خواهی کردم به پاش افتادم پاشو بوسیدم :316:اما................................
بهم گفت برو واسم قرص استامینوفن پیدا کن بیار منم آوردم اما یه دفه تمام بستشو خورد تا مثلا خودکشی کنه ،ببینین به من چه حالی دست میده؟؟؟؟؟؟؟؟،مردم و زنده شدم تا وقتی حاضر شد بریم بیمارستان.واقعا این حرف من ارزش این همه رو داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا باید پلیس میومد اول صورت جلسه میکرد وتعهد میگرفت و بعدم معدشو شستشو بدن و....................
یه لحظه خودتونو بذارین جای من تا بفهمین من چی میگم.
من خیلی بدبختم. دیگه خستم.حالم از این زندگی لعنتی بهم میخوره.
تا نصف شب تو بیمارستان بودیم حالا اگه بعد از این همه ادا و اصول کوتاه بیاد یه ذره درکم کنه دلم نمیسوزه تازه پرفیس و افاده تر از قبل و سرسنگینم هست باهام و این بیشتر منو میچزونه.
توروخدا دیگه حرفی نزنید ازش دفاع کنید.خیلی قاطی کردم کاش بفهمینم.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
:302:
مينا! واسه چي اشك مارو درمياري!
بابا اين چه زندگيه! عين دوتا بچه ميفتين به جون هم! بابا 90 سالتونه كي مي خواهيد بزرگ شيد!!! :302:
نه از اون شوهرت كه عين بچه هاست نه از تو كه دم به دقيقه درحال عذرخواهي هستي!
اصلا مي دوني چيه؟ يه مدت حرف نزن ببينم ديگه چيزي واسه گير دادن مي مونه؟
اي خدا اين دوتا رو زودتر بزرگ كن!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سرافراز جون باز چرا میگی شما دوتا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی میبینی داره خودشو میزنه منو میزنه باید یه چیزی بگم ولم کنه یا نه؟
اگه التماسش نمیکردم و بیمارستان نمیومد و یه بلایی سرش میومد میدونی من باید چی میکشیدم.مامانش باباش اصلا همه دنیا منو قاتل میدونستن؟کی باور میکرد اون دیونه شده؟کسی باور میکرد؟ اون آقای دکتره و من چوپان دروغگو!
توروخدا درکم کن دیگه.:316:من هیچ کسو تو دنیا به جز شما ندارم که باهاش درد دل کنم.
:302::302::302::302::302::302::302::302:
حالا فهمیدین چرا اون شعرونوشتم و آرزوی مرگ کردم؟
اتفاقا چند روز حرف نمیزدم باهام باز بدتر میکرد نه اینکه منتمو بکشه نه این که از محالاته یه کاری میکرد اعصابمو بهم بریزه .
منم واسه همین یه ذره حرف میزدم.
به خدا انقد جلو زبونمو میگیرم که خدا میدونه اما تو همون یه جمله ..........
گفتم که دیگه واستون
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
براي چي براي مادر شوهرت غذا بردي؟
براي چي مامانت گفت براش غذا ببر؟
براي چي بعدش به شوهرت گفتي مسافر مادر شوهرت كيه؟
مينا مي شه فقط روي زندگي خودت و خودت تمركز كني و دست از سر مادر شوهرت برداري؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
براي چي براي مادر شوهرت غذا بردي؟
براي چي مامانت گفت براش غذا ببر؟
مامانم همیشه معتقده جواب بدی رو باید با خوبی داد. اونم مثله من مامانته و باید باهاش خوب باشی و محبته که محبت میاره و.......
لیلا خانوم شوهرم خیلی از این کار من خوشحال شده بود و اصلا باورش نمیشد من این کارو کردم. این جز کارهای بسیار خوب من بوده و از این جهت هم اصلا ناراحت نیستم.
براي چي بعدش به شوهرت گفتي مسافر مادر شوهرت كيه؟ همین طوری اخه مسافر راه دوری ندارن واسم جالب بود.واسه اینکه یه حرفی بزنم.
حالا اینا خیلی مهمن؟
مينا مي شه فقط روي زندگي خودت و خودت تمركز كني و دست از سر مادر شوهرت برداري؟
کی به مادرشوهر گیرداد؟؟؟؟؟؟؟من که از ایشون چیزی نگفتم.شما مطمئنی تاپیک منو خوندی؟