با یه همسر بی تفاوت چکار کنم؟ 2

صحرا یعنی چی کارامو ردیف کنم برای جدایی؟!!
صحرا مشاوره رفتی تا زندگیتو درست کنی یا...؟
زندگی برای یه زنه مطلقه تو جامعه ما خیلی سخت و داغونه
من هیچ وقت به این راه فکرم نمی کنم چه برسه بخوام جز تصمیماتم بذارم با وجود اینکه مشکلات منم خیلی زیاد و گاهی هم طاقت فرساست برام همیشه به خودم میگم اینجور زندگی بهتر تا.....
هر طور شده ببرش پیش مشاور و اونو از عواقب کارش با خبر کن
بهش بگو داره چه بلایی سر زندگیش می اره
برای جدایی و طلاق هیچ وقت دیر نیست و همیشه وقت هست
کم نیار صحرا قوی باش همه چیز درست میشه
یه روزی پشیمون میشی که خیلی دیره و به خودت میگی چرا بیشتر سعی نکردم

موضوع كارش چي شد؟ هنوز سر كار مي ره؟

صحرا گاهی مشاوره ام ادمو به بیراهه میبره
گاهی اونا هم راه درست و اشتباه به ادم نشون می دن
شمیم بهاری رو فکر کنم بشناسی
اون دوران نامزدیش میره مشاوره ولی الان میگه اگه به حرف مشاور گوش داده بودم الان کارم به جدایی و طلاق توی همون زمان کشیده بود

سلام صحرا جون
خوبی؟
گلم عجله نکن، منم هفته پیش تصمیممو برای طلاق گرفته بودم
ولی خوشحالم به جای اینکه صورت مسئله رو پاک کنم دارم یاد میگیرم خود مسئله رو درست حل کنم
کار میبره، زحمت داره ولی مطمئنم نتیجش شیرینه
سریع عمل نکن
همیشه وقت برای جدایی هست،
تکنیکهای جدید یاد بگیر
با کسائیکه قبول داری مشورت کن
اقلیما راست میگه، من تو دوران عقد رفتم مشاوره ،اونقدر بچگانه راهنمایی کرد که اگه به حرفش گوش داده بودم تا آخر عمر پشیمونیش میموند برام
مواظب تصمیمات باش
بهت حق میدم
چون منم بعضی وقتا میبرم و تصمیم به طلاق میگیرم و همه چیزو از دست رفته میبینم
در حالیکه اینطور نیست
:43:

صحرا بیا هرچی تو دلته اینجا بنویس ماها حداقل همدردی که می تونیم بکنیم باهات

بچه واقعا" ممنونم که اینقدر دلسوزانه کنارمید
نمیخوام تصمیم شتابزده بگیرم بعدا" پشیمون شم در عین حالم نمی خوام چند سال بعد تو همین نقطه یا بدتر باشم
دارم سعی میکنم مهارت هارو یاد بگیرم
ولی از اون ور همسرم اصلا" همکاری نمیکنه . هرچی بیشتر کنترل میکنم خودم بدتر میکنه
بخدا ازین قهرهای طولانی مدت خستم منم یه زندگی معمولی میخوام این از روابطش با خانواده ها این از کارش که استعفا داد هرچیم اونجا باهاش حرف زدن گفته یا شرایط من میپذیرید یا میرم مدیر شرکتم بهش گفته نمی خوام از دستت بدم استعفاتم نادیده میگیرم ولی پذیرفتن شرایطت یعنی باب شدن این مسایل تو شرکت ( فکر می کنه همه مثل منن کوتاه بیان ) حالام خوشحال و خندون کارش ول کرده میگه بهتر
منم که این وسط فقط نقش که شنوندرو داشتم انگار نه انگار باید هماهنگ کنه با ادم
اونم از دوستاش که حالیشون نیست روز تعطیل یعنی چی انگار معلم خصوصی دارن هی زنگ میزنن اینم از خدا خواسته میره تازه بهترشه با من قهر کنه که تا هر ساعتی میخواد بره اونم از مامانش که یکم اسایش ندارم یا زنگ میزنه حرف میزنه یا اون میره اونجا یا زنگ میزنه باهم برن اینور اونور
اینم از روابط جنسیمون که یه پسر 28 ساله 2 ماهه هیچ رابطه ای نداشته !!!!!!!!!!!!!!
شماها بودید واقعا" با این اوضاع به طلاق فکر نمی کردید ؟؟
بخدا اینا شرایط امروز دیروز نیست 4 سال هرروز یه جورش دارم
نمیدونم ولی این چندمین مشاوریه که میگه اگه میمونی هم امید تغییر نداشته باش . نمی خوام اشتباه کنم

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

اقلیما جان خواهر مهربونم
واقعا" ازتون ممنونم
دلم خیلی پر از تحقیر هایی که شدم . خیلی بیشتر از خیلی ها سعی کردم مراقب زندگیم و اوضاعش باشم ولی به واسطه رفتار همسرم من تحقیر شدم
اگه همسرم همکاری نمی کنه مغرور لجباز بی احساس هیچ کس نمی گه اون مشکل داره میگن تو باید جذب کنی
وقتی هرجا میریم میبینم بقیه مردا چجوری هوای زن هاشون دارن بعد من یا تنهام یا وقتیم هست از نبودش بهتر
وقتی نمیتونم مثل بقیه
خیلی چیزا بهم فشار میاره ولی نمیتونم بگم . میخوام همه چیو درست کنم سعی میکنم ولی هیچ کس نیست بهم بگه چیکار کنم مشاورم که اینو گفت واقعا" نمیدونم

صحرا رابطه جنسیتو تقویت کن این مسئله خیلی مهمیه خیلی مهم
وقتی قهر می کنه تو بهش دامن نزن بی تفاوت باش روال عادیتو بگیر خودش بیخیال میشه
هیچ زندگی بی مشکل نیست به ظاهر زندگیا نگاه نکن

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

تو تحقیر نشدی مطمئن باش تو واسه زندگیت تلاش کردی و رفتار هر کسی به خودش مربوطه و به تو مربوط نیست
اون شاید دوست داره رفتار تحقیر امیز داشته باشه این به خودش مربوطه تو رفتاری رو بکن که فکر می کنی درسته

با مادر همسرت رابطه ات چه طوریه؟

خوب من دقیقا" همین کارو میکنم
ادامه نمیدم قهر روال عادیه زندگیو طی میکنم
ولی اون کوتاه نمیاد تا زمانی که سرش خلوت شه بعد میاد منت کشی
تو رابطه جنسی خوب وقتی نمیخواد زوری که نیست . وقتی میگه اخ جون وقتی اینجا دیگه کار نکنم راحت میتونیم باهم رابطه داشتخه باشیم !!!!! یعنی وقتی سرکار میره یا فشار کارش زیاد نباید رابطه داشته باشیم!!!!
بخدا من ازون خسته ترم شبا از صبح سرکار فعالیت دارم شبم که کار خونه پس چرا من اینجوری نیستم
اقلیما همسر من واقعا" شاهکاریه

صحرا جان
مشاور به منم گفت توقع تغییر نداشته باش، سن شوهرت بالاست و شخصیتش شکل گرفته و از این مزخرفات
ولی من الآنم دارم تغییر ایجاد میکنم
اشتباه من به شخصه این بود که سعی میکردم اونو تغییر بدم و موفق نمیشدم ولی از وقتی شروع کردم به تغییر دادن خودم به شکل باور نکردنی داره تغییر میکنه و واکنشهای جالبی نشون میده
به نظرم راهتو عوض کن، نه اینکه کات کنی
روشتو تغییر بده
با یه روش درست پیش برو مطمئن باش نتیجه میگیری عزیزم
عجله نکن، خودتو آزار نده، با تمام وجودم حالتو درک میکنم، ولی اشتباه نکن، الآن تو این حال و روزی که داری تصمیم نگیر
سعی کن اول به آرامش برسی بعد تکنیکهای جدید رو یاد بگیر و انجام بده

شمیم خواهر عزیزم ممنون از همراهیت و دلگرمی همه شما دوستای مهربون
خوب منم رفتم مشاور که بهم تغییر یاد بده
خوب دارم سعی می کنم یاد بگیرم
ولی مساله اینجاست نمیدونم باید چیو اد بگیرم یعنی یه جورایی نمیدونم صورت مساله چیه؟
یعنی چیم تغیر بدم یعنی چیکارام غلط باید درست کنم

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

اقای sci میشه بیاین بگید چیکار کنم؟

دختر وقتی اخ جون وقتی اینجا دیگه کار نکنم راحت میتونیم باهم رابطه داشتخه باشیم !!!!! یعنی دلش میخواد خیلی هم زیاد
با حرفای شمیم کاملا موافقم
تو چه طوری هستی باهاش تو ابراز احساسات و تو ناز کردن؟
چه قدر هواشو داری؟

چه قدر تو رفتی منت کشی؟
چهقدر خودتو تغییر دادی؟
به نظرت کدوم رفتارت بده؟
به نظرت تو تلاشی که داری میکنی چه قدر رفتاراتو اصلاح کردی؟
چهقدر تو این چند وقته ازش تعریف کردی؟
یعنی به قول معروف اعتبار سازی کردی تا انتقادات موثر واقع شه
امروز صبح از همسرم تعریف کردم و بهش گفتم واقعا بابت فلان کارش بهش افتخار می کنم از صبح می بینم خیلی تغییر کرده و با اینکه دیشب باهم قهر بودیم ولی الان همه چی یادش رفته انگار

اقلیما جان ابراز احساس که زیاد میکنم
هواشم خیلی دارم ولی اون یه قانون داره تا خوبی باهات خوبه
من 2 هفته پیش مشار بهم گفت و شماها که واسه تغییر تو برو جلو من اینکارو کردم ولی یه جورایی انگار داره یاد میگیره اون هرکاری میخواد بکنه و بدون حل مساله همه چی تموم شه
خودم سعی کردم تغییر بدم رو اعتماد به نفسم دارم کار میکنم . بحث نمیکنم . زود اشتی می کنم ... سعی کردم یاد بگیرم شنونده فعالی باشم قبل حرفهام و انتقادهام اعتبار سازی کنم و ...واقعیت اینگه من دیگه بهش افتخار نمی کنم چون این چند ماه اخیر مخصوصا" به خاطر بچه بازیهاش خیلی زندگیمون دچار تشنج کرده و انرژیمو واقعا" تحلیل برده

اگه جناب SCi بیان که عالی میشه
ولی
چیزایی که من از ایشون یاد گرفتم اینه که بی خیال همسرم بشم و روی خودم تمرکز کنم
برم دنبال سرگرمیها و علایق خودم، و با همسرم عادی باشم، انگار هیچ اتفاق بدی برامون نیفتاده
صحرا جان
از وقتی اینکارو کردم به خدا همسرم داره کارهایی میکنه که بعضیهاش غافلگیرم میکنه
البته من یک ماه اخیر دچار بحران شدیدی بودم، دو هفته اخیر به شدت رو این کارها تمرکز کردم و تواین تعطیلاتی که گذشت تونستم آرامشو تجربه کنم
تازه من یکساله عروسم، برای کمتر از یکسال زندگی یکماه استرس داشتم و دو هفته به شدت رو خودم کار کردم
تو باید بیشتر وقت بزاری
ولی مطمئن باش نتیجه میگیری
برو دنبال سرگرمیهای خودت
وقتی خونس خودتو با یه چیزی سرگرم کن
بهش نشون بده که حتی وقتی هست، چیزهایی وجود داره که میتونه تو رو سرگرم کنه و برات جالبه
این کارهای یه جورایی حسادتشونو تحریک میکنه
اولش سعی میکنه باهات لج کنه، بعد مانع سرگرمیت میشه و وقتی مطمئن بشه به اون کارها علاقه داری سعی میکنه با اون سرگرمیها رقابت کنه و بهت نزدیک بشه
به خودت احترام بزار
به خودت برس
روابطتو گسترش بده
و محور هر چیزی خودت باش
وقتی خودتو دوست داشته باشی و به خودت احترام بزاری ، بقیه هم بهت احترام میزارن
وقتی همسرت ببینه دیگه بهش کاری نداری، به کارهات نگاه میکنه و بهش واکنش میده
اینا چیزاییه که من بهش رسیدم
ایشالا کارشناسها میان دقیقتر بهت میگن
دعا میکنم زودتر به آرامش برسی عزیزم
از تلاش خسته نشو :43:

شمیم جان
خیلی مدت پیش اقای sci گفتن باید اینکارو بکنم
خیلی وقتم هست که شروع کردم ولی یه جورایی همسرم عکس العملی نشون نمیده ولی سعی میکنم بازم به نکته هایی که گفتید دقت کنم و دقیق تر انجام بدم

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط sahra100

بالهاي صداقت عزيز
يعني ما بايد رفتارمون درست باشه چه جوري بگم يعني بايد اصلا" به عكس العمل همسرمون مقابل اشتباهات توجه نكنيم ؟
ميشه توي تاپيك منم بياين و راهنماييم كنيد

---

سلام خانوم صحرا
پاسخ سئوال شما قطعا منفی است

يعني ما بايد رفتارمون درست باشه چه جوري بگم يعني بايد اصلا" به عكس العمل همسرمون مقابل اشتباهات توجه نكنيم ؟
نه ! در خصوص زندگی شما راهکاری که به خانم امیدوار توصیه میشه اصلا کارساز نیست و حتی سبب ساز مشکلات بیشتری نیز خواهد شد
خواسته بودی تاپیکتون رو بخونم
تاپیک "با یه همسر بی تفاوت چی کار کنم" را تا پست 31 خوندم و نکات زیادی به نظرم رسید که می بایست بررسی کرد
البته اون تاپیک مربوط به سه ماه پیش هست و می بایست کمی صبوری به خرج بدهی تا تاپیک جدیدت رو هم بخونم تا میزان خطایم در دادن راهکار را به حداقل برسونم

منتها نمی دونم آیا وقت گذاشتن ، خط به خط پست های طولانی رو خوندن و موشکافی کردن جهت پیدا کردن مساله و در نهایت راهکار دادن برای شما مفید خواهد بود یا نه؟
چون وقت و انرژی بسیاری رو از من( که نه مشاور هستم و نه روانشناس) می گیره
تحلیل این قسمت و جواب سئوالم بر عهده شما

==========
در خصوص راهکارهایی که در تاپیک ها داده میشه بسنج و ببین کدوم دوا مناسب درد تو هست ، هرچند از میان پست هایت شخصیتت رو اینگونه شناختم که چشم و گوش بسته نیستی، بلکه منطقی عمل می کنی هرچند با ریسک هیجانی بالا !

تا شما جواب سئوال من را بدهی که ببینم چند مرد ِ حلاجی

نقاط ضعف همسر شما تا اینجا که من تاپیک قبلیتون رو خوندم شامل
کمالگرایی
عدم داشتن خودباوری (که به ظاهر سعی در وارونه نشان دادنش داره)
عدم داشتن ثبات احساسی
عدم جراتمندی در پذیرفتن اشتباه

می باشد که برخلاف عنوان تاپیکتون و اصرار شما ، همسرتون سراسر احساس و عاطفه هست ( اجازه بدهید مثالهایی از لا به لای نوشته هاتون یادآور می شوم :72: )
یا حق

بالهای صداقت عزیز
ممنون از وقتی که برای تاپیکم گذاشتید و با دقت پست هام مطا لعه کردید
ـ(منتها نمی دونم آیا وقت گذاشتن ، خط به خط پست های طولانی رو خوندن و موشکافی کردن جهت پیدا کردن مساله و در نهایت راهکار دادن برای شما مفید خواهد بود یا نه؟ـ) من واقعا" دنبال راهکار می گردم و اکثر پست هاییم که میذارم جهت دریافت راهکار هست نه درد و دل بعدم فراموش کنم
ولی در عین حالم تو شرایط روحی خوبی قرار ندارم و واقعا" میخوام ابتدا خودم بعدم زندگیم حالا چه با قطع رابطم چه با ادامه زندگی نجات بدم
ولی شاید طولانی شدن تاپیکم در ذهن خواننده این تصویر ایجاد کنه که من نمی خوام از راه کارها استفاده کنم که اینجوری نیست و مرتب تمامی راهکارهایو که اقای SCI خصوصا" میدن یادداشت میکنم و انجام میدم ( غیر پیاده روی)
البته جدیدا" اقای SCI فقط خواننده خاموش تاپیکم هستن چون گفتن ذهن خوانی ممنوع نمیخوام به علتش فکر کنم !! راهکارها اعصابم از تحت فشار بودن خارج می کنه انرژی میگیرم ولی باز عکس العمل های همسرم و موقعیت هایی که من توش قرار میده به شدت بهمم میریزه یعنی نمیتونم پیشرفت و موقعیتم باهاش پیدا کنم و مشکل بعدی اینکه من اصلا" نمیدونم چیه خودم باید عوض کنم چون تو دوسال اخیر فقط روی خودم کار کردم و الان نمیدونم کدوم خصوصیات اخلاقیم بده ولی در مورد عکس العمل هام به مسایل تا جایی که SCI بقیه دوستان راهکار دادن به دقت عمل میکنم البته با ضریب خطا و گاها" اصلا" نمیدونم تو یه موقعیت هایی باید چه برخوردی کنم
ولی من تو این تاپیک هم به شما هم اقای SCI هم همه دوستای گلم که واقعا" بهم لطف میکنن کنارمن و راه کار میدن قول میدم به دقت توصیه ها رو بخونم اگر سوالی بود بپرسم و عمل کنم
در عین حال به جلسات مشاوره هم ادامه بدم
ازتون ممنون میشم اگه بهم یه نقطه صفر معرفی کنید و بگید دقیقا" از حالا به بعد چیکار کنم

صحرا گرامی ( ضمن اینکه همچنان دارم تاپیک قبلی ات رو می خونم ) لطفا خلاصه ای از دوتاپیکت ، مشکل ایجاد شده کنونی و اینکه به نظرت مشکل اصلی در کجاست ، رو طبقه بندی شده بنویس:72:

بالهاي صداقت عزيز
خلاصه 2 تا تاپيكم به اين شرح كه همسرم تو سن كم ازدواج كرد خيلي از مهارت هارو بلد نبود به خيلي از رفارهام پايبند نبود اطرافيانشم بيشتر در حال تاييدش بودن تا نشون دادن راه درست .. منم سنم كم زياد نبود خيلي از مهارت هارو بلد نبودم نحوه عكس العمل درست با يكسري از رفتارهارو نمي دونستم . بيشترين بحث ما سر رفتن به خونه اقوام بود چون ونا كم جمعيت بودن رفت و امدشون بيشتر با دوستاشون بود تا خانواده و منم دقيقا" برعكس از طرفي هرجا سمت اونا دعوت بوديم من ميرفتم و دقيقا" بر عكس هرجا سمت ما بود يا نميرفتيم يا قبلش يا بعدش اشكم در مي اورد . خلاصه سر يكي ازين مهموني ها طرف اونا يه سو تفاهمي پيش اومد خانوادش اومدن وسط و خانواده منم وارد ماجرا كردن و منجر به قهري 9 ماهه شده كه هيچ كدوم سمت خانواده هم نميريم ( كه توي پست هاي گذشته كاملا" توضيح دادم) و البته شايد اين مساله شروعي بود واسه از بين رفتن حرمت هامون و ايجاد شدن مشكلات جديد بينمون يعني هرسال رفتارهاش نسبت به سال قبل بدتر ميشه لجباز تر و بي تفاوت تر ميشه
حالا مشكل فشار روحي كه من توش قرار دارم و همسرمم كوتاه نمي اد و يه عالمه حرفهاي ناگفته من
2- روابط بين من و همسرم كه هرروز لوس تر ميشه و لجبازياش بيشتر
3-نمي خواد زير بار مسوليت در قبال من بره مگر در مواقعي كه با من خوبه
4-روابط جنسيمون كه كاملا" قطع شده
5-زير بار رفتارهاي غلطش نميره و قانون همينه كه هست زياد بكار ميبره
6- از حرف زدن راجع به مسايلمون طفره ميره
7-ثبات احساسي نداره
8- اون مرتب بابت همه رفتارهاش حتي احمقانه ترين اونا تاييد ميخواد به قول اقاي sci اگر اين تاييد از جانب من باشه سمت من و از جانب هركي باشه سمت اون ادم جذب ميشه

فكر ميكنم اصل مشكل اينكه واقعا" مغرور و حمايت هاي بيجاي خانوادش و سكوت من براي حفظ زندگيم جري ترش كرده در عين حال فكر ميكنم دليلي براي تلاش براي حفظ زندگي نداره احساس ميكنم حتي ديگه منم دوست نداره

صحرا،‌
به نظرت چه راه حلي مي تونه به زندگي شما كمك كنه؟
به نظرت آيا به خودت به اندازه كافي اهميت مي دي و رفتاري جرات مندانه داري؟
به نظرت آيا تمام برداشتهاي ما از محيط اطرافمون صحيح و صد در صد درسته؟ چقدر بايد به برداشتهامون و تفاسيرمون از محيط اطرافمون اعتماد كنيم؟
آيا فكر مي كني شوهرت به عنوان يك انسان، از وضعيت موجود راضيه؟
علت اين لجبازيها چيه و آيا فقط و فقط مقصر ايشون هست؟
براي اينكه از شر افكار منفي خلاص بشي چه كاري كردي؟

SCI برادر خوبم
خوشحالم که دوباره به تاپیکم پاسخ میدید
جواب سوال 1 واقعا" نمی دونم
الان نزدیک 2 3 ماهه دارم به خودمم اهمیت میدم ولینیازهای خودمم در نظر میگیریم ولی رفتار جراتمندانرو قبلا" بلد نبودم و چند ماه پیش که بهم گفتید روش کار کردم فکر میکنم یادم گرفتم ولی همسرم اصلا" نمیذاره فضای صحبتی ایجاد شه
طبق نظریه عینک ذهن کانت قطعا" همه نتیجه گیری های ما از اطراف و تفسیر موقعیت ها لزوما" صحیح نیست و حتی جنسیت سن و ... همه میتونه رو نحوه تفسیر ما از شرایط اثر بذاره ولی نهایتا" بر پایه این اعتماد به تفسیرمون از مسایل که می تونیم زندگی کنیم و تصمیم بگیرم و من شخصا" اینجا کمک می خواهم که مسایل رو ببینم از دید بقیه چجوری تحلیل میشه و تو این مدتم البته با تحلیل های شما تفسیرم از خیلی موقعیت ها تغییر کرده و سعی کردم نوع دیدگاهم به اتفاقات تغییر بدم
نه اونم قطعا" از شرایط فعلی راضی نیست هیچ کس از تشنج لذت نمیبره ولی 2 تا حالت داره 1. اون عامل ایجاد این تشنج هاست و به نوعی من قربانی این شرایط دارم میشم .من دنبال حل این تشنج ها و اون فقط دنبال ایجاد این تشنج هاست و هیچ همکاری در جهت حلش نداره
2 - شاید این ایراد من کهه خیلی ذهنم درگیر میشه حتی تو خواب ولی اون خیلی راحت ذهنش میتونه معطوف به بخش های دیگه زندگیش کنه و ازین شرایط حداقل ه اندازه من اسیب نبینه
علت لجبازی هاش فکر کنم هم خیلی مغرور هم اینکه 1 بار دیده بخاطر حفظ زندگی کوتاه اومدم بل گرفته ازم و داره سو استفاده میکنه .هم ازین بحث ها خستس و دیگه حوصله نداره . هم میخواد شرایط متشنج باشه که
در قبال من مسولیت به ایده خودش نداشته باشه و به کارای شخصیش برسه
برای خلاص شدن تمرین تنفس میکنم . موزیک هایی که دادید گوش میدم . مراقبه انجام میدم . دوش نمک به تازگی میگیرم . مطالعه اگه خسته نباشم انجام میدم . به یه جسم نگاه میکنم و سعی میکنم با گردش چشم جزیات اون جسم ببینم . دیر بر میگردم خونه تنهایی میرم قدم میزنم .

سلام
دیروز بعد چند روز که الکی باهام قهر بود اشتی کردیم ولی اینقدر روش زیاده که بهم گفت اگه اینبار قهر کنی تا تهش وامیستم نمیام اشتی کنیم (حالا خودش قهر کرده بود نه من) منم هیچی نگفتم
رفته یه گوشی اپل خریده همش داره باهاش کار میکنه 3 هفتس ازش جدا نمیشه نمیدونم باید باهاش چیکار کنم دیروز رفتیم شهروند خرید کنیم اونجام داشت با گوشیش بازی میکرد گفتم میشه یهکم با من باشی ؟ شاکی شده اره حوصلم سر رفته خسته شدم گیر نده به من .... خلاصه منم محلش نذاشتم خودش اومد دوباره حرف زد چرا هیچکی بهم نمیگه چیکار کنم ؟‌!!!

سلام صحرا جان خوبی
همسر منم میخواد اپل بخره پس منم بیچاره ام صحرا.!!!!!!
یه کاری باید بکنی که به سمتت بیاد و وقتش بخواد با تو بگذرونه
همسر من وقتی از سر کار می اد میشینه پای tv و با تمام وجود ذل میزنه بهش منم اهمیت نمی دم حرف می زنمو و شلوغ بازی در می ارم اونم بهتر میشه
ولی هیچ وقت مستقیم بهش نمی گم tv نگاه نکن چون اگه بگم همین جواب تورو میگیرم یا بدتر لجبازی میکنه
مشاوره میری هنوز؟

اقلیما جان سلام
من اگه جات باشم واقعا" از خریدش منصرفش کن چون خیلی گوشی بیخودیه . یک عالمه برنامه داره گوشیشم به هوو هام اضافه شده توام نذار بگیره
اخه اقلیما چیکارش کنم وقتی حتی تو فروشگاه داریم راه میریم داره با گوشیش ور میره ؟؟ ولی درست میگی نباید مستقیم بگم باید یواش یواش حواسش معطوف به چیزای دیگه کنم
مشاورم اره هفته پیش رفتم بعد دکتر رفت مسافرت هفته بعد دوباره میرم و میام حرفاش میگم اینجا

بعد يك مدت گوشي براشون عادي مي شه الان تازه خريدند كه اينطوري رفتار مي كنند.

چيزي بهشون نگيد بعد يك - دو هفته براشون عادي مي شه و مي اندازنشون كنار. بي خود بهشون گير نديد و خلق خودتون را خراب نكنيد.

با خنده و شوخی حرفتو بزن
مثلا تو فروشگاه سر همه چیز ازش نظر می خواستی
مثلا وقتی شوهر من دیگه خیلی میره تو tv بهش با خنده و شوخی و هزارتا چیز دیگه میگم کاش من جای تلویزیون بودم

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

میدونی صحرا جان با یه لحن خوب و عاشقونه میشه هزارتا حرفو زد بدون اینکه اب از اب تکون بخوره

بچه ها سلام
یه مساله ای پیش اومده میخوام نظرتون بدونم . این چندوقت خیلی حالم خوب نبوده خونه پدر مادرمم که می رفتم البته خیلی سعی میکردم خوب و خوش خودم نشون بدم ولی بهر حال چندروز پیش دیدم بهم زنگ زدن که بیا بریم باهم پارک خلاصه منم رفتم بعد کلی حرف بابام گفت صحراجان من پدرم میفهمم تو ناراحتی مشکل داری بهم بگو و خلاصه منم دیدم گفتن من فقط اونارو عذاب میده پیچوندم و نگفتم تا اخر حرفا بابام گفت من براتون یه تور دبی یا ترکیه هرکدوم میخواین میخوام بگیرم یک هفته برید ازین حالت در بیاین بعد با ذهن اروم به زندگیت نگاه کنی خلاصه من هرچی گفتم نمیخوام قبول نکردن و هی هرروز بهم تلفن میزنن که چیشد کی بگیرم واستون
حالا با توجه به این قطع رابطه همسرم با خانوادم به نظرتون این کار درسته؟ همسرم روش زیاد نمیشه که من کم محلی میکنم بعد اینا اینجوری میکنن ؟ موضوع استعفای همسرمم به خانوادم نگفتم
در عین حالم خودم خیلی تو فکر جدا شدنم ولی مادرم در عین اینکه میخواد بگه حمایت مارو داری ولی از حرفاش احساس می کنم همش میخواد غیر مستقیم منصرفم کنه و بگه که مشکلاتم لاینحل نیست و .... حالا چیکار کنم
البته شرایط خونه خیلی خوب و عادیه و قرار شب ها یک ساعت باهم بریم بیرون پیادهروی . روابط جنسیمونم برقرار شده ولی نمیخوام به امید این چندروز ارامش بازم اشتباه کنم
لطفا" راهنماییم کنید

نه به هيچ وجه تور را قبول نكن. به هيچ وجه. به هيچ وجه.
اين كار اشتباه محض است قبول نكن.

سلام صحرا جان
به همسرت گفتی این مسئله رو(مسافرت)؟

اقلیما جان یه اشاره ای کردم ولی توضیحی ندادم

حالا فهميدم اينكه شوهرتون از كارش استعفا داد همش تقصير شما و خانوادتون هست.

اون تامينه و هيچ نگراني ندارد براي چي بايد كار كند؟

به خاطر همينه كه مي گند اين مظلومه كه اجازه مي ده ظلم واقع بشه.

پدرتون مي خواند بهش بابت اينكه باهاشون رفت و آمد نمي كنه و زندگي دخترشون را خراب كرده و سر كار نمي ره بهش جايزه بدهند و شما هم داريد باهاشون همكاري مي كنيد؟!

لیلا خواهر خوبم سلام
همسرم از شرکت استعفا داده ولی بیکار نیست 2 تا کار داره که داره انجام میده ولی دیگه مجبور نیست سر ساعت خاصی بره و بیاد که این من ناراحت میکنه در عین حال پدرم به ما تحت عنوان هدیه و .. می رسه ولی همسرمم کوتاهی نمی کنه و از جهت مالی خداروشکر ما مشکلی نداریم و درامدش بد نیست
و فقط میمونه بحث رابطه خودمون و رابطمون با خانواده ها که پدرم اصرار داره که این تورو بریم نه به خاطر ایجاد شدن رابطه با خانوادم فقط میگه ازین محیط جفتتون یه مدت فاصله بگیرید یکم بتونید باهم خلوت داشته باشید ...
ولی نگرانم که همسرم بازم پرروتر بشه نمیدونم منظورم چجوری بگم براتون

با تمام اين چيزهايي كه گفتي باز هم به نظر من اشتباهه.

اگه هم مي خواهيد بريد مسافرت تا حال و هواتون عوض بشه از شوهرت بخواه كه خودش اين كار را بكنه و خودش شما را به مسافرت ببره.

اقای sci چرا سری به تاپیکم نمیزنید ؟

سلام
امیدوارم خوب باشید..
در مورد مسافرت پیشنهاد می کنم این کار رو خودتون انجام بدید
احتیاجی به پیشنهاد بی دلیل از طرف پدر شما نیست مگر اینکه این به دلیلی مثل سالگرد ازدواج باشه... اما بی دلیل اینکار درست نیست
هر چند با دلیل هم توصیه نمی کنم
اما می تونید یه سفر کاملا تفریحی نه خرید به مکانی خارج از کشور داشته باشید..با هزینه خودتون
اما چرا تا ارامشی بدست می ارید فکر می کنید این ارامش موقتی است و نابودش می کنید
گاهی حتی لازمه صرفا وانمود کنید که ارامشی وجود دارد...
وانمود کنید که دوست دارید..
هر چند همه این رفتارها تصنعی به نظر برسه
شروع کنید خیلی از کارهایی که شروع کردید خوبه
لازم نیست همه چیز یک شبه درست بشه...انتظار هم نداریم
اما باید صبر کرد.. و پذیرفت تغییر کار ساده ای نیست و سخت است... اما سخت شیرین است

سلام
الان دو شب پیاده روی در حد نیم تا 1 ساعت را شب ها با همسرم شروع کردیم البته نزدیک محل پیادروی مون یه پارک هست که یه 10 min می ریم اونجا میشینیم ولی سعی کردم که فعلا" اونجا نشه محل حرف و بحث فقط فقط حرف های خوب بزنیم و سعی کنم خوش بگذره تا اروم اروم وارد یه حرف های جدی بشیم
دیشب دوست همسرم اومد جلو در زنگ زد همسرمم خونه نبود گفتم نیست گوشیشم نبرده دیگه الانا میاد بعد 10 min دیدم شوهرم اومده میگه می شه شام با دوستم برم بیرون اخه تا اینجا اومده دنبالم منم خسته مونده واسه اون شام پخته بودم گفتم باشه برو ولی ازین مساله خوشم نیامد خلاصه اون رفت و منم بدجوری خورد تو حالم که دوستش که زنم داره چرا میاد دنبالش که دوایی شام برن بیرون (البته من از رفت و امدش با دوستاش اصلا" حساس نیستم ولی دوستم ندارم عادت شه اینم از اون دوستاش که باهاش درس کار میکنه و تقریبا" هرروز میبینتش ) حالا چیکار کنم؟
بهش مساله مسافرتم مطرح کردم گفت به نظرت درسته تو شرایط فعلی بریم مسافرت و چند ملیون هزینه کنیم منم گفتم من واسه تولدت یه مقدار گذاشته بودم که هدیت بشه مسافرت . خودمونم که این تصمیم داشتیم مامانم اینام که پیشنهاد دادن از همه مهمتر شرایط روحیم خوب نیست نیاز به یه مسافرت دارم گفت فقط یکم وایسا کارام ردیف شه می ریم (البته شما درست میگید از پدرم قبول نمی کنم ) . حالا دوستاشم گیر دادن باهم بریم مشهد منم گفتم مرخصی سخته بگیرم اگرم بخوام بگیرم واسه مسافرت خودمون دوتا میگیرم میخوام تنها باشیم حالا هی گیر داده بیا با اینا بریم منم نمی خوام برم
بعد بهم گفت خوب می تونی هزینه مسافرت و که میخوان بهمون کادو بدن بگیری ماشین من ازم بخری منم یه ماشین واسه خودم بخرم منم گفتم اولا" که اگه هدیه بخوان بدم علتش اینکه ما یه مدت بریم حال و هوامون عوض شه که قبولم نمی کنم دوما" بین زن و شوهر خرید و فروش نباید باشه من ازین کارا بدم میاد من شریک ورفیقت نیستم زنتم اینو گفتم دیگه ادامه نداد ولی میبینید چجوری رفتار میکنه؟؟؟ دلم میخواد این مسایل یه بار واسه همیشه بهش بگم بعدم دیگه پیش نیاد ولی چجوریش نمیدونم

سلام
اوضاع خونه خداروشکر تحت کنترلم و بد نیست (البته خیلی هم خاص نیست ) ولی بدم نیست ولی بچه ها یه مشکلی دارم
چند وقت هربار با همسرم قرار میذاریم بشینیم باهم حرف جدی بزنیم ولی نمی تونم
اخرین بارش دیشب بود که قرار شد باهم بریم بیرون یه چیزی بخوریم و باهم حرف بزنیم ولی وقتی رفتیم بیرون انگار جلو دهن من گرفته بودن اصلا" نتونستم یک کلمه حرف بزنم . همش می گم خوب حرف بزنم وقتی هیچی درست نمیشه که چی تازه شاید دعوامونم بشه . می ترسم ازش بخوام بیاد سمت خانوادم اون قبول نکنه و بیشتر از گذشته ازش بدم بیاد . حالا چیکار کنم؟؟ میشه راهنماییم کنید
مشاورم رفتم بهم گفت مشکل الان همسرت تا اون نیاد نمیشه کاری کرد دیگه
نمیدونم چرا وقتی باهمیم حتی وقتی رابطمون خیلی عالیه تو اوج محبتش یهو ازش متنفر میشم همش یاد کاراش میوفتم لطفا" بگید چیکار کنم؟
راستی تمرینات گذشترو مرتب دارم انجام میدم به ذهن سطحیم هم هی stop میگم و کنترلش می کنم ولی ....

صحرا،
طبیعتا منتقد درونی شما، نمی ذاره شما به سادگی زندگی راحتی داشته باشید.
من روشهایی رو که منتقد درونی شما سعی می کنه شما رو متقاعد کنه که برداشتهای غلطش درسته رو بهتون می گم... بعضیهاش رو:
1. مدرک جمع کردن : منتقد درونی شما دائم داره از نشونه ها برداشت منفی می کنه! یعنی برداشت اشتباه و اونها رو مدرک می دونه علیه شما و دیگران... مثال: شوهرت می گه خب بیا حرف بزنیم! منتقد: می بینی! دیدی گفتم... اون می خواد بگه هیچی برای گفتن نداری... الان تا حرف بزنی دعوا راه می افته! هیچی نگی ها! این همون منتقد هست که تا قبلش می گفت: برو حرف بزن بی عرضه! چرا حرفات رو نمی زنی!!!
صحرا جان! بهش پاسخ نده... آروم می شه!
2. پل زدن و عطف به گذشته: به برداشتهای شما در گذشته استناد می کنه! در صورتیکه برداشتهای شما در گذشته الزاما درست نبوده! همین منتقده اونها رو شکل داده... حالا داره به اونها استناد می کنه!
3. تکرار افکار منفی
4. تخلیه انرژی شما با افکار منفی بطوریکه دیگه جایی برای انسجام افکار مثبت باقی نمی مونه

راه حل چیه؟
عدم پاسخ به این منتقد... به هیچ وجه باهاش همدست نشید!
تو تاپیک اقلیما یه نکاتی رو نوشتم برای مبارزه با این منتقد... بخونید

نکته بعدی اینه که ببینید قرار نیست تو هر صحبتی که می کنید یکی برنده باشه و یا حتما صحبت در رابطه با موضوع مهمی باشه که دچار تعارض هستید... تمرین کنید با هم حرف بزنید!
می دونید این یکی از بزرگترین و ساده ترین مشکلات ماست... بلد نیستیم با همسرمون حرف بزنیم! تمرین کنید خواهرم...

سلام صحرا جان
این منتقد درونی باعث دعوای دوباره من و همسرم شد سعی کن باهاش مبارزه کنیی واقعا جدیش بگیر
خیلی هم برات خوشحالم
تمام سعیتو بکن اوضاع رو همین طوری نگه داری

سلام صحرا جان
خوبی؟
اوضاع خوبه؟
مشاوره می ری
بیا بگو چی کارا کردی عزیزم؟

اقلیما جان سلام
مشاوره که والا گفت دیگه با همسرت بیا و تنها فایده نداره هنوزم نتونستم بشینم با همسرم صحبت کنم
اوضاع خونه اروم همسرم 2 روز با خانوادش رفت مسافرت واسه یه کاری اصلا" ازین موضوع راضی نبودم ولی دیشب که اومد براش سوپیو که دوست داره جدا درست کردم و بروم نیا وردم اولش بعد شام دیدم برام سوغاتی اورده بعد که تشکر کردم سعی کردم با اعتبار سازی و جراتمندانه این مسالرو بگم که خوشم نمیاد با اونا بره مسافرت اونم گفت بهم اصلا" خوش نگذشته بدون تو . مسافرتم کاری بوده نه تفریحی بدون توام دیگه نمیرم حالا خدا داند!!!!
دوباره امروزم گفت با بابابزرگم میخوام برم فلان جا اولش گفتم تو دیشب از مسافرت اومدی دوست ندارم دیگه بری امشب بیرون گفت باشه و ادامه نداد خلاصه اخرشب گفتم خیلی دوست داریو و خوشحال میشی اگه باهاش بری ؟ گفت اره گفتم باشه برو گفت خیلی دوست دارم هی تا صبح بغلم کرده بود و صبح بیدارم کرد بیام سر کار دوباره گفت خیلی دوست دارم ... قبلا" اگه می گفت می خوام اینور اونور برم می گفتم چه خوب حتما" برو اصلا" اینکارارو نمیکرد الان که اولش گفتم نه انگار بهتر جواب داد!!!! نمیدونم حالا کارم خوبه یا نه
الان خیلی دارم سعی میکنم بینمون تنش ایجاد نشه و زود بگذره و در عین حالم سعی میکنم به بهانه پیادروی باهم بیشتر باشیم به موبایلشم خیلی وقته دیگه دست نمیزنم اصلا" به تلفن هاش با مادرشم گوش نمیدم کارای دیگه میکنم که عصبی نشم
الان فقط دارم سعی میکنم دوباره تمرین کنم باهم حرف بزنیم نه درباره مسایل جدی چون هنوز امادگیش ندارم اینروزا خیلی سعی میکنم منتقد درونیم نبینم و محل نذارم یکی دوبارم حرفاش یادداشت کردم معایب و منافع حرفش نوشتم خیلی خوب بود برام