مرسی اقلیما جان
میرم خونه دانلودش میکنم
واقعا ازت ممنونم که تنهام نمیزاری
:43:
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسی اقلیما جان
میرم خونه دانلودش میکنم
واقعا ازت ممنونم که تنهام نمیزاری
:43:
شميم خواهرم!نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
پرهيز كنيد از اين فكر!!!! به شدت پرهيز كن!!!! اصلا تجسس نكن!!
نتيجه چيه!؟! مي دونم دارم اضطرابت رو بالا مي برم... دو تا نفس عميق بكش! آرام باش...
..
.
...
ببين فرض كن آره يه رابطه اي رو كشف كردي!؟ فكر مي كني غير از دو جوابي كه بهت داده رو مي شنوي!؟ مثلا مي گي بيا اين صداي اون خانوم.. اينم صداي تو!!! ديدي دستت رو روو كردم!!؟
شما يا بياد به فكر نجات زندگيت باشي حتي اگر اين اتفاق افتاده باشه يا نه.. بي خيال بشي... زندگي رو بزني بهم و تمام!
من بهت توصيه مي كنم راه اول رو بري و زندگيت رو بسازي! ذهن خواني نكن خواهرم... باورت نمي شه كه اولين نفر نيستي كه اين شك و ترديد ها اومدن سراغت! آخرين نفر هم نخواهي بود... هيچ كدوم اين چيزايي هم كه گفتي جواب سوالت نيستند!!!
ضمن اينكه حالا باشه ذهن خواني مي كنيم و باشن!!!
اگر كسي بياد بگه آره... هست مي خواي چي كار كني!؟ هيچي جوابش روشنه!!! بهش ميگي شما به زندگيت برس... خدا نگهدار شما آقا!!!
اما مورد دوم معمولا اتفاق نمي افته...
ضمن اينكه اصلا جواب تو تو اين دو مورد خلاصه نمي شه...
با شوهرت،عشقت، محرمت... حرمتت... حرف بزن خواهرم! خودت رو داغون نكن!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
عزیزم اون چیزهایی که دیدی چی بوده. اگر ممکنه به این سوال من جواب بده.آیا شما کلام یا تصویری از همسرت رو در رابطه با اون خانم شنیدی یا دیدی؟ دقت کن میگم همسرت با اون خانم نه اون خانم با همسرت. و البته بعد از عقدتون.
اگر بیامها و تماس های اون اقا با خودم رو برات بنویسم حتما شک می کنی که من با اون اقا تا مراجل زیاد رابطه داشتیم در صورتی که من اصلا اون اقا رو فقط یکبار در خواستگاریم دیدم. این اقا پیامهایی برای من می فرسته در مودر فلان لباسم در فلان مجلس یا فلان خصوصیت جسمی من و .... متوجه منظورم شدی؟ جتی تمام ایمیل ها و شماره تلفن من رو نمی دونم از کجا اورده که من سعی کردم پسورد ایمیل هامو عوض کنم.
دلجوی عزیز میدونی من چی دیدم؟
یکی از فیلمهاشون این بود که دقیقا دو روز قبل نامزدیمون، یعنی دوسال پیش دقیقا تو همچین روزایی با هم بودن و همسر من داشت ازش فیلم میگرفت، به شوخی بهش گفت میخواد این فیلمو نشون من بده و اون حیوون هم برگشت گفت به اندازه کافی با هم عکس و فیلم داریم دیگه کافیه
یعنی اون میدونست ما داریم نامزد میکنیم ولی ادامه میداد
همچین موجودی قابل اعتماده؟ شوهر من قابل اعتماده؟
من تو دوران عقدمون وقتی زودتر میرسیدم خونه شوهرم و میشستم پای کامپیوتر برای سرگرمی خیلی اتفاقی تو یکی از پوشه های ویندوزش پیداش کردم
دنیا رو سرم خراب شد
اگه شما هم این چیزا رو دیده بودی اونوقت اینقدر راحت فکر نمیکردی
خیلی چیزا هست که دلم نمیخواد اینجا بگم ولی عکسهایی دیدم که تا مدتها هرکاری همسرم برام میکرد به جای خوشحالی ، حالم ازش به هم میخورد چون میدونستم عین این کارا رو برای قبلیها هم کرده در صورتیکه من همه اولینها رو براش داشتم، اولین مردی که تو زندگیم اومده، اولین مردی که ازم هدیه میگیره، اولین مردی که ازم بوسه میگیره ولی من معلوم نیست چندمیم
و معلوم نیست آخریم یا نه
نمیخوام بهش تهمت بزنم ولی رفتارش حتی با اهالی ساختمون اینو بهم نشون میده که به راحتی میتونه با همه صمیمی بشه و کارهایی که تا حالا کرده اعتماد به اینکه این صمیمیت رو تا کجا حفظ میکنه و چه حد و مرزی براش قائله رو تو ذهنم زیر سوال برده
همه اینا باعث شده من اینقدر داغون باشم
جناب SCi راستش تصمیم گرفته بودم باهاش حرف بزنم
البته بعد از سالگرد نامزدیمون ،دلم نمیخواد مراسممون خراب بشه
ولی امشب اتفاقی افتاد که در مورد صحبت کردن راجع به این مسئله بدجور مردد شدم
امشب رفتیم بیرون یه کم دور زدیم، اومدیم خونه شام خوردیم و بعد از سریالها داشت گوشیشو مرتب میکرد ،کنارش نشستم یه دفعه وارد یه برنامه ای شد که پر از عکسهای ناجور بود، من گفتم اینا چیه؟ گفت نمیدونم، بچه ها ریختن تو گوشیم، میدونم راست میگه چون زیاد نشسته با گوشیش سر و کله بزنه، ولی همین اندازه هم مطمئنم بدش نمیاد از این جور چیزا، هم تو کامپیوترش پر بود هم تو گوشی قبلیش
بهش با لحنی بین شیطنت و جدیت گفتم پاکش کن دوست ندارم اینا رو نگاه کنی ، چند لحظه بعد یه دفعه گفت من خوابم گرفته و بریم بخوابیم ، در صورتیکه هرشب ولش کنین تا 2-3 بیدار میمونه، بخاطر من زود میخوابیم
من دلگیر شدم، گفتم یعنی حق ندارم اینو بگم، بازم تمرین تنفس کردم و چیزی نگفتم ، رفتیم بخوابیم سریع خودشو زده به خواب که من نرم سمتش، به خدا از یک ساعت پیش که مثلا خوابه، تا همین الآن بیداره، الآن که اینجام صدای جابجا شدنشو میشنوم، متأسفانه یا خوشبختانه بهتر از خودش میشناسمش، تکون بخوره میفهمم میخواد چکار کنه
فکر کنین یه همچین موضوع ساده ای این رفتارشو در پی داره اگه بخوام راجع به اون مسائل حاد صحبت کنم مطمئنم یه بحران شدید تو راهه
میبینین
شاید بازم بگین من بلد نبودم چی بگم ، ولی فکر نمیکنم میشد اول از کارش تمجید کنم بعد بگم حالا پاکش کن
نمیدونم
اعصابم ریخته به هم
چشممو که میبندم هزارتا داستان برای خودم از اتفاقهایی که ممکنه در آینده بیفته میسازم، از ترس موج منفیش چشممو باز میکنم، سعی میکنم ذهنمو خالی کنم، ولی اشکم سرازیر میشه
از نیم ساعت پیش تا حالا آروم و بی صدا دارم اشک میریزم
میدونم همین فشارهای عصبی از عقدمون تا حالا باعث این نتیجه آزمایشم شده، من هرسال آزمایش میدادم ولی هیچیم نبود ولی حالا تا قلبم درد میکنه
حس خوبی نیست ، حس یه کشاورزی رو دارم که کلی زحمت کشیده محصول خوب عمل بیاره ولی حالا اومده دیده کلشو از دست داده، خستگی تموم اون تلاشهام به تنم مونده
البته رفتارش بینابینه، یه جاهایی رفتارش خوبه ، یه جاهایی کارایی میکنه که بهش شک میکنم
یه جاهایی خیالمو راحت میکنه
نمیدونم
نه میتونم کامل بگم بهش اعتماد دارم نه میتونم بگم کامل بی اعتمادم
فقط میدونم فشار زیادی رو دارم تحمل میکنم
اینو با بند بند وجودم دارم حس میکنم:302:
خواهرم شمیم،
شما گاهی لازمه با قاطعیت و صراحت حرفتون رو بزنید! نه نمی گم ازش تمجید می کردید... اما می گفتید لطفا این ها رو از گوشیت پاک کن... احساس خوبی ندارم! تمام!!! باز هم خوب گفتید و مهم نیست ایشون چه فکری می کنه! شما که مسئولیت شادمانی ایشون رو نداری!؟! شاید ناراحت بشه... اهمیتی نداره!
بعدشم لطفا با ایشون صحبت کنید... چی می خواد اتفاق بیوفته! هر اتفاقی که رخ بده به نفع شماست!!!
فرض کنید اصلا یک فاجعه!!!! کسی که واقعا بخواد (دور از جون شوهر شما) بره دنبال یک زن دیگه و ... و به شما بگه همینه که هست که تکلیف امروزش روشن نباشه... فرداش روشنه!
اما من می دونم که ذهن منتقد شما داره همینطوری ذهن خوانی می کنه، قضاوت می کنه و حرف می زنه!
نکنید...
آروم باشید و با ایشون حرف بزنید! همه داستانها رو لازم نیست برای ایشون باز کنید... بگید می دونم و نمی گم!
سلام جناب SCi
راستش تو جریان دعواهای عیدمون که براتون تعریف کردم، وسط داد و هوارها تو سفر برگشت بهم گفت آره خونوادگی فلانین و .... این از تو اونم از برادرت که معلوم نیست سر زنش داره چه بلائی میاره (داستان این بود که برادرم و خانمش یه مشکل کوجولو پیدا کرده بودن و مادر زنش اومد یه بلوا به پا کرد که با درایت پدر مادر من و پدر عروسمون قضیه فیصله پیدا کرد و من اینا رو به همسرم گفته بودم و در جریان بود)، من خیلی ناراحت شدم، پیش خودم گفتم پس اگه رازی رو بدونه تو دعوا مطرحش میکنه، از اینکه اعتماد کرده بودم ناراحت شدم
از اون طرف ، تو دوران نامزدی بهم گفت که برادرش طلاق گرفته ولی چیزی برام تعریف نکرد، فقط وقتی گفتم مشکل از کی بود گفت تو هر دعوایی هر دو طرف مقصرند، که به نظرم منطقی اومد ولی چیزی نگفتم
وقتی راجع به برادرم حرف زد، منم عصبانی شدم بهش گفتم نگو که منم دارم بگم بدترش دارم بگم، میخواستم بگم شماها هم خانوادگی زن نگهدار نیستین، بعد هی گفت بگو، اگه چیزی داری بگو و من نگفتم
باورتون نمیشه تا دوماه جنگ اعصاب ما این بود که گیر میداد اونی که گفتی میدونم ولی نمیگم چی بود
منم بهش گفتم تو عصبانیت یه چیزی گفتم و هیچوقتم بهت نمیگم چی بود چون مطرح کردنش یه رفتار بچگانست که من ازش متنفرم
بعد قهر و دعوا و دوباره چند روز بعد مطرح میشد
تازه یه چیزی بود که اگرم میگفتم اتفاقی نمیفتاد
حالا فکر کنین بگم یه چیزی میدونم و نمیگم، زندگیم آتیش میگیره
مگه به این راحتیا حل میشه ، اگرم کامل مطرح کنم که دیگه هیچی
من ازش نمیترسم، جرأت گفتن هرچیزی رو دارم، ولی نمیخوام ناپخته عمل کنم
نمیخوام مطرح بشه بعد قبح قضیه بریزه و عادی بشه و ...
از طرفی من نمیگم شوهرم مثل بعضیهاست که زن بازه، فقط از دوستیهای قدیمیش دست نمیکشه، و از همه مهمتر طرف حساب من یه موجود هیچی نداره که اصلا نمیشه بهش اعتماد کرد
من خودم هنوز که هنوزه بعد 8سال با یه نفر تماس دارم، مثل برادرمه، مامانم اینا همه میشناسنش، حتی هنوز کارهای کامپیوتری که داره به من زنگ میزنه، من حتی فرستادمش مغازه شوهرم، یعنی شوهرم دیدتش، ولی توضیحی بابت عقبه ندادم، که البته دوستی نبود، یه رابطه کاری بود، ولی مطمئنم اگه همین الآن به شوهرم بگم که ما با هم کار میکردیم و ... عین خیالش نیست چون شخصیتشو دیده، دیده چه آدم معتقدیه، ولی من دیدم شوهرم با دختری بوده که به راحتی خودشو زیر دست هرکسی ولو میکنه، به هیچی معتقد نیست، کاملا یه انسان عقده ای و دچار کمبوده، برای همین دارم میسوزم، اگه یه آدمی بود که سرش به تنش میرزید میگفتم شخصیتشو حفظ میکنه ولی میدونم که نیست
سلام شمیم جان این عکس ها و فیلم ها مال قبل از نامزدیتون بوده به قول خودت دقیقا دو روز قبل از نامزدیتون پس اصلا مهم نیست
شمیم جان گذشته همسر من و یا تو هیچ ربطی به ما نداره پس اصلا بهش فکر نکن اون قبلا هیچ تعهدی نسبت به تو نداشته که بخواد............
پس فکرت و خودت رو با این افکار ناراحت نکن
همه ما خوب می دونیم که همسر تو چه قدر تورو دوست داره
خیلی از مرد ها قبل از ازدواجشون با خیلی ها بودن
من هیچ وقت به خودم اجازه نمی دم که از همسرم در مورد گذشته اش سوالی کنم چون معتقدم گذشته اون اصلا به من ربطی نداره
آیا تو بعد از نامزدیتونم چیزی ازش دیدی؟
خواهرم
فعلا فقط اروم باشید
استرس و اضطرابتون رو کم کنید...
فقط ارامش داشته باشید... و مطمئن باشید که چیز خاصی نیست
ممنون
خیلی دلم میخواد تو زندگیم آرامش داشته باشم، این استرسها و اضطرابها بدجور داره رو جسمم اثر میزاره
:163:
سلام شمیم جان تاپیکتونو باحساسیت دنبال میکنم.من الان مجردم ومثل شما خودمو از همه گناهایی که یه دختر میتونه مرتکببشه دور نگه داشتم .تا بدوتنم در اینده با روحی پاک وسالم وارد زندگی مشترکم بشم.باخوندن تاپیک شما دلم لرزید چون من اصلا دلم نمی خاد که اینقدرتو زندگیم واسه یهرابطه تلاش کنم ونتیجه.........نمیدونم چی بگم وکاملا درکتون میکنمشما لیاقت بهترینارو دارین اما متاسفانه امروزه به لیاقت ادما اعتنایی نمیشه اصلا نمی خوام اینو بگم اما فکر میکنم شوهرتون خیالش از جانب شما کاملا راحته اینجور افراد میدونن چه کسیو انتخاب کنن که خودشون راحت باشن.نمیدونم اینو بگم یا نه اصلا راهنمایی خوبی هست یا واقعا بچه گانست.شما هم چند روزی مشکوک عمل کنین یعنی نزارین گوشیتونو برداره یا روی گوشیتون رمز بزارین و هر کاری که میدونیین توجهش بتون جلب میشه در واقع شاید بشه گفت یه مقابله به مثل کوچیک تا بفهمه چقدر کاراش عذاب اوره.من به فکرتون هستم واستون دعا میکنم که زودترمسایلتون به بهترین شکل حل بشه
شميم جان به حرف جناب دانشمند گوش كن.
بايد با شوهرت حرف بزني (البته خيلي اصولي و جرات مندانه) و اين مشكل را براي هميشه براي خودت حل كني. وگرنه هميشه عذاب مي كشي.
خورشید تابان عزیز سلام
من واقعا نمیخواستم نوشته هام باعث لرزیدن دل کسی بشه، راستش منم مثل شما بودم، یعنی بعضی اوقات میدیدم با کسانیکه حقشون نیست بی وفایی میشه و این منو میترسوند برای همین همیشه اگه پاک موندم یا اگه از کاری دست کشیدم به خاطر خودم بوده نه کس دیگه ای برای همین پشیمون نیستم، گاهی میگم کاش منم مثل خیلی از دخترها هیچی رو رعایت نمیکردم ولی در واقع اینطور نیست چون حداقل وجدانم راحته و احساس خوبی از پاک بودنم دارم
مرسی که برام دعا میکنی، خیلی احتیاج دارم
آرزو میکنم یه زندگی خوب نصیبت بشه و سهمت از دنیا شادی و سلامتی و عاقبت بخیری باشه عزیزم
:43:
سلام به همگي من تازه با اين سايت مشاوره آشنا شدم راستش منم يه سري مشكلاتي تو زندگيم دارم كه دلم ميخواد از تجربه ها و حرفهايي چند نفر استفاده كنم خيلي احتياج به كمك دارم نميدونم بايد تو همين تاپيك مشكلاتم و با شوهرم مطرح كنم يا جايي ديگه؟ لطفاً راهنماييم كنين
مهسان عزیز تو صفحه اصلی انجمن، بالای تاپیکها "موضوع جدید" رو بزن و مشکلتو مطرح کن
ایشالا که هرچی هست زودتر حل بشه:43:
شمیم جان سعی کن سالگرد ازدواج خوبی داشته باشی و بهتون خوش بگذره
و حتما با همسرت حرف بزن و خودت رو از این همه نگرانی که به نظر من مشکل خاصی نیست در بیاری
یادت باشه همسرت الان نزدیک ترین و محرم ترین فرد به توئه
اگرم پاکی ونجیبی و با کسی قبل از ازدواجت رابطه نداشتی به خودت و همسرت احترام گذاشتی و هیچ وقت از این بابت ناراحت نباش و و همیشه به این مسئله افتخار کن و اینو لطف خدا بدون
راستی هیچ کار خدا بی حکمت نیست
سعی کن از این امتحانم مثل همیشه نمره عالی بگیری
اگه آداب گفتگو رو رعایت کنی هیچ مشکلی پیش نمی آد
برات دعا می کنم
تو هم برام دعا کن که خراب نکنم ..........
مرسی اقلیما جان
حتما دعا میکنم و محتاج دعا هستم
دوستت دارم
آرزو میکنم شنبه با کلی خاطره خوب و کلی موفقیت بیایم و برای هم بنویسیم:46:
سلام شمیم خوبی؟
کجایی؟اوضاع خوبه؟
سلام دوستان
سلام اقلیما جان
من دیروز رفتم برای سونو، خدا رو شکر گفت هیچی نیست فقط بهم گفت مرکز این بالا بودن هورمونت مغزته، فکر و خیال نکن، تو دلم گفتم یکساله استرس شدید دارم سر کارای شوهرم سر این جریانهایی که بوی خیانت میده، معلومه که یه چیزیم میشه
امشبم میریم دکتر ببینم چکار میکنه
دیشبم یه جشن کوچولو گرفتیم، رفتم براش فوتبال دستی که دوست داشت خریدم، گل و یه دسر ساده و شام هم گذاشتم و کادوشو خیلی رومانتیک تزئین کردم
اومد خونه، یه دسته گل خریده بود، کلی ذوق از خودم نشون دادم، بعد نشستیم بهش گفتم خب، گفت خب، گفتم وا میگم خب، گفت خب چیه؟ گفتم خب بده کادومو، هههههه، گفت اول تو، خلاصه یه کم اول تو اول تو
منم ازش خواستم کادوشو پیدا کنه، وقتی دید کلی تشکر کرد، ذوق کرد و ...
ولی کاری کرد که همه احساسم به هم ریخت،
گفت منم برم کادومو بیارم، رفت یه فلش که دیده بودم طرح کفش دوزک بود و من کلا کفش دوزکو دوست دارم آورد، برای همه دوستاش یا آشناهاش حتی اگه بخواد پول کادو بده میره کلی میگرده یه پاکت خوشگل پیدا میکنه، اما کادوی منو گذاشت تو کیسه بزرگی که البته تزئینی بود ولی کادوی تولدمو گذاشته بود توش
من خیلی ناراحت شدم
از یک هفته پیش داریم حرف سالگرد نامزدیمونو میزنیم، ولی اصلا به خودش زحمت گشتن نداده بود، یه چیزی از تو مغازه برام آورده بود، خب میگم خودم گفته بودم خوشم اومده ازش، ولی این کارش خیلی ناراحتم کرد
ولی با شیطنت بازش کردم و کلی ذوق کردم بازم گفتم عیب نداره
هی دست دست کرد تا از تو جیبش یه کارت هدیه بهم داد، البته نمیدونم چقدر موجودی داره، شاید 20 تومن
خیلی ناراحت شدم
مطمئنم اگه کادوم کوچیک بود فقط فلشو بهم میداد
اینو مطمئنم
این کارش خیلی ناراحتم کرد، اینکه سعی میکنه هموزن اون چیزی که براش خرج میکنم برام خرج کنه
همین عملش باعث شد از دیشب و جشنمون متنفر بشم، اصلا بهم خوش نگذشت هرچند در ظاهر نشون میدادم همه چی خوبه
یه اتفاق دیگه
5شنبه رفتیم بازار برای خرید، گفتم بریم آینه شمعدونم ببینیم، من هنوز نخریدم، نقره میخوام حدود 1تومن میشه
بعد بهش گفتم حالا که جا نداریم، بیا تا 1تومن من طلا بردارم، هروقت خونمونو عوض کردیم و جا داشتیم، میریم آینه شمعدون میخریم هم سودشو کردیم هم منم یه تیکه طلا دارم بعد میفروشم
برگشت گفت برو بابا، تو طلاتو خریدی، هرچی جای خودش،
من خیلی بهم برخورد ولی ادامه ندادم
موضوع اینه که اگه من بخاطر کمبود جا از خرید آینه شمعدون کوتاه میام اشکال نداره ولی اگه به جاش بخوام طلا بخرم آتیش میگیره، یه جورایی حس میکنم میخواد خالی نگهم داره
این خیلی برام سخته
دو روز دیگه بخواد این کارا رو بکنه یا توقع داشته باشه هیچوقت توقع طلا نداشته باشم اذیتم میکنه
میخوام باهاش صحبت کنم
میدونم همه چیز به هم میریزه ولی میخوام بهش بگم اگه اینطوری فکر میکنه، اگه فکر میکنه فقط باید هرجا خواست خرج کنه من باهاش نمیمونم، واقعا نمیتونم دوروز دیگه بخاطر بچه نشستم تو خونه، بدون حقوق ، برای هر مبلغی که نیاز دارم بهم توهین بشه یا بخواد برام سقف تعیین کنه
گفتم شاید منظورش این بوده که از آینه شمعدون نگذریم
برای همین میخوام ازش بخوام برام دستبند بخره، نزدیک عروسی خواهر زادشم هست، اگه سر این موضوع باز حرفشو تکرار کنه دیگه مطمئن میشم و واقعا باهاش برخورد میکنم
تو زندگی ما بیشتر از اینکه ایشون برای من خرج کنه من دارم براش خرج میکنم
من هیچ مرزی نمیبینم و وقتی میبینم اینطوری برخورد میکنه و از نظرش مرز وجود داره همه احساسم به هم میریزه
خیلی سخته
من دارم داغون میشم
مخصوصا حالا که فهمیدم این فکر و خیالها و فشارها داره رو جسمم اثر میزاره دیگه نمیخوام تحمل کنم
نمیخوام از جونم برای کسی مایه بزارم که اگه پاش بیفته معلوم نیست چکار میکنه
نمیدونم
ذهنم خیلی درگیره
دیگه از بودن کنار همسرم لذت نمیبرم
از دیشب همه چی داغون شده تو ذهنم
:302:
سلام شمیم جان
مگه نگفتن زن و شوهر رفیق غم و غصه هم هستند.ولی تو داری جوری رفتار می کنی که همسرت فقط از شادی تو لذت ببره و به قول معروف رفیق شادیات باشه این خیلی خوبه ها ولی به چه قیمتی
به قیمت اینکه همش خودخوری کنی اگرم می خوای همسرت رفیق شادیهات باشه حداقل خودتم خودتو اذیت نکن
و واقعا هم همین طوری باشه
شمیم جان منم مثل توام و رفتارها و افکار و همه چیز شوهرم برام خیلی خیلی مهمه و این به نظر من زیاد خوب نیست چون به هر چیزی زیاد گیر بدی بلاخره به یه چیزی می رسی که خوشایندت نیست
سعی کن یه مدت حواستو و فکرتو از همسرت و رفتاراش دور کنی و یه کم خودتو آروم کنی و به آرامش برسی
تا هم حساسیتت روش کمتر بشه
سلام شميم جان
توي كتاب "رازهايي در مورد زنان" خوندم كه: زن ها وقتي از مردشان بي محبتي مي بينند فوق العاده پرتوقع و بهانه گير مي شوند.
اين چيزهايي كه تو پست 98 تعريف كردي به نظرم بيشتر به خاطر پيش زمينه بي مهري است كه از شوهرت داري. به نظرم اگه بتوني اون مشكل را حل كني (همانطور كه جناب دانشمند گفتند) ديگه اينقدر اين موضوعات كوچيك ناراحت و به هم ريختت نمي كنه عزيزم.
اما در مورد اين موضوع كه گفتي "تو بيشتر از شوهرت براش خرج ميكني"
اشتباه محض است ديگه هرگز تكرارش نكن:305::305::305::305:
مرسی لیلا جون
باشه سعی میکنم
راستش دست خودم نیست
مثلا وقتی میرم برای خودم مانتو میخرم دلم طاقت نمیاره و یه پیرهن یا یه تی شرت براش میخرم
هر وقت چیزی بهش میدم، دائم استفاده میکنه
من لذت میبرم
ولی برام جالبه اون چرا به شدت من نیست، چون بی انصافیه اگه بگم از خرید برام لذت نمیبره مخصوصا اینکه من همش ازش تشکر میکنم و کلی ذوق میکنم و از همه مهمتر خیلی چیزا رو که میخرم اولش میگه مطمئنی قشنگه وقتی میام خونه میگه واقعا دیدت تیزه، اگه به من بود هرگز اینو انتخاب نمیکردم در صورتیکه واقعا قشنگه
ببين همه مردا اولش همينطوريند بايد ازشون بخواي. بايد بهشون بگي. بگو برات خريد كنه. بهش بگو برات چي بخره. بعد يك مدت خودش ياد ميگيره و ديگه لازم نيست تو بگي.
در مورد شوهرت هم اگه چيزي هم براش كادو مي خري با پول خودش بخر. كادوهاي خيلي گرون نخر چيزهاي معمولي و كوچيك نه اينكه موضوع پولش باشه ها نه خودت بهتر مي دوني زني كه كار مي كنه اين پولا اصلا براش پولي نيست. موضوع احساس و تغيير روحيه اي است كه در تو و اون بعد از خريد اين كادوها بوجود مي آيد. پس ديگه اين اشتباه را نكن.
اين را بدون "زن هميشه بايد در مقام ناز باشه و مرد در مقام نياز " كه اگه جاشون عوض بشه هيچ كدومشون (نه مرد و نه زن) از جايي كه هستن لذت نمي برن:305::305::305::305:
مرسی لیلا جان
امشب برام دعا کن
به خدا تو شب قدر پیش تک تک بچه های سایت مخصوصا اونایی که بهم کمک کردن اسماشون میومد به زبونم، از خدا خواستم همه مشکلاتشون حل بشه
تو رو خدا منو دعا کن
شمیم اوضاع خوب بود تو این تعطیلات
بازم حرف نزدی؟!
خودخوری که نمی کنی؟هان؟
سلام شميم جون من شب بيست و يكم خيلي برات دعا كردم. براي تو و براي خيلي ديگه از بچه هاي تالار. جدي مي گم. :323::323::323:طوري دعا كردم انگار مي شناسمتون.
سلام
خوبی؟
نه حرف نزدم، ولی چند جا از زور دلم بهش تیکه انداختم
البته اتفاق بدی نیفتاد اما حس میکنم تیکه هام به جا بود و خودش توقعشو داشت
میخوام بشینم باهاش صحبت کنم ولی هر دفعه یه چیزی پیش میاد که فرصتش نمیشه
ولی تعطیلات بدی نبود
خوش گذشت
سلام لیلا جون
ممنون، واقعا ممنونم
مطمئنم هیچی به اندازه دعای شما دوستان خوبم ، جواب نمیده
سلام شمیم جان برات دعا میکنیم که هر چه زودتر مشکلاتت حل بشه به امید خبرهای خوبی وشادی بخش منتظریم
سلام شمیم جان
اوضاع خوبه
این روزا باهاش حرف زدی
سلام دوستان
من کلی تایپ کرده بودم ولی اینترنتمون قطع شد و همش پاک شد،
راستش 5شنبه همسرم برای افطار از طرف یکی از شرکتهای طرف قراردادشون دعوت بود، چون بیشتر جو مردونه بود من نرفتم و همسرم با همکارش رفت، خیلی حال بدی داشتم، اصلا دلم نمیخواد باب بشه که اون با دوستاش بره و منو تنها بزاره یا من اینکارو بکنم
ولی سعی کردم با تمرین تنفس و دوری از ذهن خوانی، آروم بشم
5شنبه صبح بهم گفت عصر میاد خونه تا لباسشو عوض کنه و بره برای مراسم
وقتی رفت حسابی به هم ریخته بودم، کلی فکر منفی بهم حمله کرده بود و ....، ولی خودمو آروم کردم، لباساشو آماده کردم، حلقه و ساعتشو گذاشتم رو میز و یه یادداشت که نوشته بودم امیدوارم بهش خوش بگذره و بهش گفته بودم هرجا که باشه من تو فکرشم، و بهش زنگ زدم گفتم میرم خونه بابام، بهم گفت از اونجا یه سره میام دنبالت
دل تو دلم نبود، با مامانم رفتم خرید که زمان زودتر بگذره و متوجه نشم، خوب بود، بهم خوش گذشت، اخر شبم اومد دنبالم یه کم خونه بابام نشستیم و سریال دیدیم و رفتیم خونه خودمون،
تمام روز با وجودیکه خیلی دلم میخواست ولی بهش زنگ نزدم، اس هم ندادم،
وقتی اومد دنبالم، دیدم ساعتو حلقه دستشه، بهم گفت خوب شد برام آماده کردی اگرنه یادم نمیموند، ازم تشکر کرد
بعدشم گفت زیاد خوش نگذشت، اگه میدونستم اینطوریه نمیرفتم
جمعه هم خوب بود، رفتیم خرید، یه کم خونه رو مرتب کردیم، فیلم دیدیم و در کل خوب بود
ولی من صحبت خاصی نکردم، نمیدونم انگار منتظر یه زمان مناسبم، حالم خیلی خوب نیست برای همین احساس میکنم اصلا آمادگی به وجود اومدن یه بحرانو ندارم برای همین ترجیح دادم حرفی نزنم
برام دعا کنین
شمیم چرا نگران بودی؟
گاهی وقتا ماها لازم داریم تنهایی و بدون همسرامون بریم جایی و این برای هر دو طرف لازمه
اقلیما جان
نمیدونم، همش فکر میکردم میتونه نره افطاری و بره جای دیگه و ...
چی بگم، واقعا بعضی چیزا رو که آدم میفهمه، میتونه خیلی خیال بافی به همراه داشته باشه
من سعی کردم از خودم دورش کنم
ولی همش دارم به این فکر میکنم که آرزوم بود به همسرم کامل اطمینان داشته باشم:310:
خواهرم،
نمی تونی از موضوعی که بهش فکر می کنی فرار کنی! اونچه من فکر می کنم اینه که چیزی نیست!
شما هم از این وسواس فکری فاصله بگیر...
ببین گاهی منتقد درونی شما، همگام با اتفاقات بیرونی، دست به یکی می کنند علیه شما! این یعنی چی!؟ یعنی تفاسیر منفی از موقعیت های مبهم و حتی مثبت! مثلا این که داستان حلقه رو به روم آورده و تشکر کرده... حتما می خواد گولم بزنه! می خواد حواسم رو پرت کنه! یا حتما نرفته افطاری... شایدم در طول روز داره با اون دختره حرف می زنه! حالا یه اتفاق بیرونی مثل دیدن یک شماره روی موبایل تمام اتفاقات رو تایید می کنه و خیال و حقیقت در هم بافته می شوند و شکل می گیرند... ببین همه اینها در عرض چند ثانیه در مغز ما اتفاق می افته و یک موضوع اون اتفاق رو بد تر می کنه و اون اینه که ما تکرارش کنیم! یعنی یک دروغ بزرگ منتقد درونی ما از یک فرضیه درست می کنه! که اگر واقع بین باشیم دقیقا به ما ثابت نشده... اون دروغ رو با واقعیتهای بیرونی مطابقت می ده! و بعد اون دروغ رو تکرار می کنه!
این یک موضوع کاملا عادیه.... و ثابت شده است! نازیها در زمان جنگ جهانی دوم این کار رو می کردند... دروغی بزرگ رو تکرار می کردند... مردم اون دروغ رو می پذیرفتند! کاری که ذهن شما می کنه!!!
بهترین کار اینه که با شوهرت صحبت کنی... و یا کلا شواهدی مثبت جمع کنی که ثابت کنه عشقت بهت خیانت بکن نیست!
راستی دیگه به شوهرت تیکه ننداز و در پرده های ابهام صحبت نکن! گفتگوی صریححححححححح خانوم!
تنها نیستی... خواهرم!
ممنون جناب SCi
راستش امشب همه چیز خوب بود ولی آخر شب با یه کار کوچیک دلمو شکست، وقتی یه همچین چیزی پیش میاد همه فکرها و دونسته های منفیم بهم حمله میکنه، چشممو بستم که بخوابم ، تمرین تنفس کردم، ولی یه دفعه به خودم اومدم دیدم نیم ساعته با چشم بسته دارم تصور میکنم دارم هرچی دلم میخواد به شوهرم میگم یا تو فلان موقعیت گیرش انداختم دارم تلافی همه این ناراحتیها رو سرش خالی میکنم و .... و دیدم بی خواب شدم و بدنم منقبض شده ، پاشدم اومدم تو نت که اروم بگیرم
دیدم برام نوشتین
من واقعا میخوام با شوهرم صحبت کنم
ولی نمیدونم چرا نمیشه
مثلا همین امشب مامانم زنگ زدن و گفتن هر روزی که عید اعلام شد ، ناهار خونشون دعوتیم
من میدونم اگه الآن با شوهرم صحبت کنم و دلخوری پیش بیاد که میدونم میاد چون مسائل کمی قرار نیست مطرح بشه، موضوعات بزرگیه و نیاز به زمان داره، و شوهرم میخواد خونه بابام قیافه بگیره و... و من نمیخوام عید خانوادمو خراب کنم
دو هفته دیگه عروسی بچه خواهرشه
اگه بخوام قبل از اون بگم، تمام خریدها و آماده شدنمون برای عروسی تحت تأثیر قرار میگیره
بعدش اوایل مهر تولد پدرمه و باز میدونم رو رفتارش تأثیر میزاره و ...
میخوام بگم همیشه یه چیزی در پیش هست که برای حفظ آبروم و به خیر گذشتن موقعیتها مجبور به حفظ سکوت بشم
گفتین تیکه نندازم
من اهل تیکه انداختن نیستم به خدا، ولی از زور فشارهایی که روم هست، وقتی یه چیزی میگه و همه سابقه اون مسئله بهم حمله میکنن، یه دفعه یه چیزی میگم که دلم یه کم خنک شه
خودمم بعدش ناراحت میشم
ولی انگار یه کم حرف زدن برام حساب میشه، انگار آرومم میکنه، بهم جرأت میده
نمیدونم
شما میگین بد برداشت نکنم، شک نکنم، ولی خیلی چیزا منو تو استرس میندازه
تا گوشیش زنگ میخوره یا اس میاد براش ، به خدا از شدت فشاری که بهم ورد میشه کتفم درد میگیره
بیشتر مواقع یا گوشیشو چک میکنم یا یه جوری میرم کنارش و میبینم کی بوده، اکثرا دوستهاش هستن
ولی بعضی اوقات که فرصت چک کردن پیدا نمیکنم حس میکنم دقیقا همین ایندفعه کسی هست که من باید میفهمیدم
نمیدونم
نمیدونم باید چکار کنم
نمیتونم بی تفاوت باشم
ولی راهی برای اثبات اینکه داره خیانت میکنه هم بلد نیستم
راستش از وقتی اسم نرم افزارهای جاسوسی رو تو تاپیکهای دیگه دیدم، مثل خوره افتاده به جونم، اینکه چطوری میشه نصبش کرد، دلم میخواد از همه اس هاش و تماس هاش یه کپی به گوشیم فرستاده بشه
اگه یکی دوماه این اتفاق بیفته و چیزی نبینم دیگه خیالم راحت میشه
متأسفانه من آدمی نیستم که بشینم مثبت فکر کنم و خودمو گول بزنم
من اگه اون چیزا رو از همسرم نمیدونستم الآن کوچکترین شکی بهش نداشتم و به همین شدن الآن که اونا رو میدونم نمیتونم بهش اعتماد کامل داشته باشم
تو رو خدا کمکم کنین، غیر از اینکه بشینم و مثبت فکر کنم
شميم،
بي شك اگر شوهرت يه مرد هوسبازي بود كه دوست داشت با زناي زيادي باشه تو مي فهميدي!!! پس اينقدر خودت رو اذيت نكن... من بستري تو خونه تو براي اين داستان نمي بينم!
ام بيا با نگاه تو قضيه رو نگاه كنيم! يك نفر خيانت كار.... كه دوست دختر قبليش داره بهش اس مي ده و اون پاك مي كنه... اتفاقا دقيقا زمانيكه تو كنترل نمي كني! خب اين احتمال خيلي ضعيفه خانوم مهندس!!!
اما اگر همه فرضيه هاي منتقدر دروني شميم مطابق با حقيقت باشه... چه اهميتي داره يه مردي كه به زنش خيانت كرده حتي روز عيد بياد خونه مادر تو!؟!؟ اصلا چه لزومي داره!؟! اونجا فقط جاي يه شوهر گله! (مثل شوهر تو)
پس همين امروز، بدون اينكه اضطراب داشته باشي باهاش حرف بزن! همين امروز!!!! اتفاقا اگر دلخوري الكي هم درست بشه.. مي شه به بهانه عيد آشتي كرد! هر چند كه مطمئنم چيزي اتفاق نمي افته و تو دچار يك سو تفاهم شدي...
بهش بگو.. با ادبيات خودت كه خيلي لطيف تر و قشنگ تره:
عزيزم، مي خوام يه موضوعي كه چند وقته ذهنم رو درگير كرده رو باهات در ميون بذارم... دلخور نشو خواهش مي كنم چون اصلا دوست ندارم به تو بي حرمتي كنم... فقط اگر بهت نگم اذيت مي شم...
يادته چند وقت پيش با موبايلت بازي مي كردم... متوجه شدم يه تماس شدم از همون دختري كه باهاش دوست بودي( به هيچ وجه به اون خانوم بي حرمتي نكن) مي خوام ازت يه خواهشي كنم! اگر كسي مزاحم زندگيمون شد... من با تمام وجودم ازم حمايت مي كنم! تو هم هواي زندگيمون رو داشته باش... من از اينكه كسي به موبايل تو اس ام اس بده يا زنگ بزنه و مزاحم زندگي من وتو بشه يه كمي ترسيدم... برات توضيح مي ده... و تو آروم مي شي!
حتما صحبت كن! منتظرم... همين امشب... تو بغلش! قبلش هم تمرين تنفس كن! آداب گفتگو رو هم بخون... جملاتت رو هم تمرين كن! اگر تونستي يه آرام بخش ملايم هم قبلش بخور....
(داستان اون فيلم ها رو هم براي هميشه فراموش كن عزيزم... پرونده فيلم اون خانوم و چيزايي كه شميم ديده رو مي بنديم و فراموش مي كنيم... هر چند سخته و آزار دهنده است)
جناب SCi میترسم
شوهر من وقتی پای صحبت کردن من میاد وسط، به جای اینکه بشینه گوش بده یا برام توضیح بده، فقط چشماشو میبنده و میگه گوش میدم
بعدشم که اینو بگم، بهم میگه اگه ذهنتیتت اینه که کسی هست، آره درسته، اگه بهم اعتماد نداری، درسته
این ذهنیات اشتباه خودته و همه چی رو میندازه گردن من
من قبلا اینکارو کردم، البته نه در این مورد
وقتی بهش میگم تو جمع منو یادت میره، خودتو ضامن خوش گذشتن به همه میدونی الا من، میگه اگه ذهنیتت اینطوریه، آره درسته
ولی اینطور نیست و زائیده خیالاتته
هرچیم میگم من برای ادعام ، دلیل دارم، خب تو هم با دلیل بهم ثابت کن که اشتباه میکنم میگه ، اشتباه میکنی و نیازی به اثبات نیست
نمیدونم
شاید الآن بهتر شده باشه، مثل بعضی اخلاقهاش که خیلی بهتر شده
ولی این سابقه ها منو میترسونه
اه دعوامون بشه، اگه دلخوری پیش بیاد، شوهر من هیچوقت پیش قدم نمیشه و این منم که به خاطر پدر مادرم و روز عید باید پیش قدم بشم
این سابقه و این اطمینان از نتیجه هست که منو بیشتر میترسونه
ولی واقعا باید بهش بگم، چون داره ریشه جونم کشیده میشه سر این قضیه
اما زمان درستشو نمیدونم
به خدا من همیشه سعی کردم آروم باهاش حرف بزنم ولی وقتی توهین میکنه وقتی زیر بار حرف منطق نمیره منم قاطی میکنم و آخرشم این منم که محکومم
ذهن خواني نكن... باهاش حرف بزن! اونطوري كه گفتم باهاش حرف بزن... مطمئن باش دركت مي كنه!
نترس خواهرم...
زمان درستش امشبه!
قاطي نكن... آروم باش و هر چي كه گفت باور كن...
شمیم منم مثل توهم می خوام یه چیزی بگم هزارتا مناسبت جلوترو تو ذهنم میارم پشیمون میشم ولی بعد می بینم چه خوب شد اون دلخوری رو گفتم هم دعوامون نشده همم من ذهنم آروم شده و هم بهم بیشتر خوش میگذره ............
تو جملاتي كه برات نوشتم دقت كن...
همونطور كه خودت گفتي موضوع مهميه!
پس متمهمش نكن! دادگاه راه ننداز... بر چسب نزن! سرزنش نكن! يه كاري نكن كه موضع بگيره... به جملاتي كه برات نوشتم دقت كن! از جملات " من " استفاده كن
سلام شمیم
اوضاع خوبه ؟
چی کارا کردی؟
بهتر شده حالت؟
فکر و خیالتو کمتر کردی؟
سلام جناب SCi
راستش من هنوز هیچی نگفتم، برخورد بدی هم نداشتم
ولی دو شبه شوهرم میاد خونه همش تو خودشه، گوشیش که زنگ میخوره طبق معمول با خوشرویی جواب میده، همسایه ها کاری دارن با خوشرویی انجام میده ولی میاد خونه یه سلام و والسلام
دیشب مامانم خونمون بود، مثل همیشه خوش برخورد بود، تو پذیرایی کمکم میکرد و فکر کردم شب قبل خسته بوده و حالا هم همه چی درست شده، ولی وقتی مامانمو رسوندیم برگشتیم خونه دوباره همونطوریه
چند بار خواستم ازش بپرسم که چی شده؟ ولی نپرسیدم، سعی کردم عادی رفتار کنم
نمیدونم چرا اینکارا رو میکنه
اگه مسئله کاری پیش اومده چرا با همکاراش عادی رفتار میکنه
اگه مسئله ساختمونه چرا با همسایه ها عادیه
اگرم مسئله خودمونه ، چرا باهام حرف نمیزنه؟
این سوالات ذهنیم اشتباهه؟
نه اقلیما جان
این فشار فکر و خیال هیچوقت تموم نمیشه، باید باهاش حرف بزنم ولی نمیدونم چقدر بدتر میشه یا ...
نمیدونم
میترسم بعدش پشیمون بشم و حسرت این آرامش ظاهری که داریمو بخورم