-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جون من مي خوام تغيير كنم ولي طوري كه ديگه بيشتر از خرد و له نشم نمي خوام ديگه بيش از اين تنزل كنم
اون چيزهايي را هم كه گفتم مهدي به مرور زمان از من گرفت به شكل زير:
تدريس در دانشگاه: اينقدر برام دغدغه و مشكل درست مي كرد (خودش و خانوادش)كه اصلا فرصت مطالعه پيدا نمي كردم در عين حال بدليل پايين اومدن اعتماد به نفس و به هم ريختگي زندگي اواخر احساس مي كردم مثل اوايل موفق نيستم و تدريس كه يك زمان بهترين لذت زندگيم بود شده بود يك استرس مهدي هم هر وقت دعواش مي شد مي گفت ديگه نمي خوام بري دانشگاه درس بدي منم بي خيالش شدم
ادامه تحصيل هميشه بهم مي گه بذار من فوق ليسانس بگيرم بعد تو دكترا بگير و خودش هم با اينكه من بارها براش كتاب خريدم ولي اصلا اهل درس خوندن نيست هر وقت هم با من دعواش مي شه مي گه تو دوست نداري من درس بخونم تو نميذاري و تو جلوي پيشرفت من را گرفتي
همكاري با يك مجله مديريتي اين موقعيت را در محل كار قبلي ام كه خصوصي بود بدست آوردم ولي اون هروقت دعواش مي شد مي گفت ديگه حق نداري بري شركت قبليت من هم كم كم بي خيالش شدم
پست و موقعيت در محل كار فعلي ام امسال عيد زنگ زد به رئيس ام در محل كار فعلي ام (به تحريك مامانش) و شروع كرد از من بد گفتن بعد هم گفت بارداره (يعني روش حساب نكنيد) بعد هم گفت پست جديد را بهش ندين اين همين طوري ام انگار از دماغ فيل افتاده بعد از اون ماجرا مديرم به من گفت كه نظرش نسبت به من تغيير نكرده ولي من خودم وقتي ياد كارها و حرف هاي اون مي افتنم له مي شم و كامل اعتماد به نفسم را از دست داده ام
عزت نفس اينقدر بي احترامي و فحش ديدم و شنيدم كه له شدم
اعتماد به نفس اينقدر بي احترامي و فحش ديدم و شنيدم كه له شدم
ورزش باورتون نمي شه من كه شب عروسي ام 49 كيلو بودم اينقدر طبق خواست اون و خانوادش غذا خوردم و از شدت افسردگي توي خونه افتادم كه ظرف 1 سال و 2ماه شدم 60 كيلو با يك شكم بزرگ
مهموني چون اونا با فاميل هاشون رفت و آمد ندارند مهدي سر مهموني هاي ما هم بازي در مياره من هم بي خيالش شدم
خانواده (مهموني هاي هر هفته اي و دور هم بودن) چون پدر و مادرش با ما مشكل دارند اون با خانواده من هم قطع رابطه كرده
و.................
من خودم را دوست دارم ولي اين موارد را به مرور زمان در اثر مشكلاتي كه برام بوجود آوردند از دست دادم
مي دونم عزيزم اين كتاب را بارها خوندم ولي مهدي اين امتيازات را به مرور زمان و به شكلي كه گفتم از من گرفته يعني من را به جايي رسوند كه علايق ام برام تبديل به عذاب شد.
اون حتي گاهي من را متهم مي كند به اينكه با مدير عامل قبلي و فعلي ام رابطه دارم براي همينه كه اينقدر بهم بها مي دهند.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین لیلا جان قبول ولی قبول کن خودت هم مقصری ولی بازم میگم الان مهم نیست مقصر کیه مهم اینه که خودت میخوای تغییر بدی اوضاع رو :104:
خوب دوباره میگم
اول مهدی و خانوادش رو بخیال اونا بد اصلا مشکل دار همش تقصیر اوناست ولی تو اعصابت و انرژیت رو لازم داری چون حالا حالا قراره زندگی کنی حتی فکر کن پدرومادرت خودت هم ازت دورن وخودت تنهائی سعی کن به خودت فکر کنی و آرامش داشته باشی با مهدی حرف بزن فقط به حرفاش گوش بده ببین اون از چی ناراحته شاید ناراحتیتون مشترک باشه ببین وقتی بهش جواب نمیدی اون فکر میکنه خودت میدونی مشکل داری و.... تازمانی که بهش مستقیم وواضح نگی چته که اون نمیفهمه باید حرف زد ولی تو آرامش بدون قضاوت و.... (چیزای که قبل گفتم)ببین بهش زنگ بزن بگو میخوام باهات حرف بزنم مثلا شب ساعت9تا اون موقع تمرین آرامش رو بکن تمرین بخشش که مهربونی هم گفت انجام بده کاملا ذهنیتت رو پاک کن ازهرجور کینه وکدورت محیط خونه رو آروم کن اون چیزی که اون دوست داره انجام بده غذاو... که اومد محیط براتون تشنج آور نباشه بعد باهم حرف بزنین هی نگو مامان وبابات یامامان وبابام گوش بده وازش بخواه گوش بده ببین فقط نخواه مشکلات چند سال زندگیتون رو یه شبه بیان کنی
بعد یهو از اول شروع نکن به بدگفتن ازش اول ازخوبیاش بگو چیزای که باعث شد عاشقش بشی یا تاحالا باهاش زندگی کنی و قراره بازم باهاش بمونی بعد لابه لاش بگو(اینجور برخورد کردن رو کوچیک کردن خودت نبین نه تو داری برای خودت تلاش میکنی یا جواب میده که خوشحال درپی داره یا تموم میشه که اون موقع هم میدونی تلاش کردی وناراحت نیستی):323::46:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جان امشب قراره بابام بياد خونمون وقتي بابام ميايد خونمون اون به هر حربه اي متوسل مي شه كه من را محكوم كنه حتي با دروغ يا بزرگنمايي (مثلا مي گه ليلا لوبيا سبز پاك نمي كنه :311: يا اينكه مي گه كف آشپزخانه را طي نمي كشه:311: بادمجان سرخ نمي كنه :311:) اين كارش من را عصباني ميكنه آخه ما اصلا مشكلمون اين چيزا نيست و من هم براي دفاع از خودم هر چيزي مي گم
مثلا مي گه فلان روز آرايش كرد من بهش گفتم نكن گوش نكرد براي همين زدمش (جريان دعواي سقطم ايجوري شروع شد)
بعد بابام مي گه ولي آقا مهدي ليلا گفته شما خودت قبلا اصرار مي كردي آرايش كنه حالا هم اگه خوشت نمي آيد بگو ديگه آرايش نكنه اون تابع حرف توئه
اون وقت مهدي ميگه: نه من كه مشكلي با آرايش كردنش ندارم:311:
به نظرت امشب كه بابام اومد خونمون چطور رفتار كنم؟ كه كار به بادنجان و لوبيا سبز و اين حرفاي مسخره نرسه:311:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
پس ببین شوهرت دوست داره ولی به نظرمن ازیه چیزی رنج میبره که سعی میکنه به جای عنوان کردنش جوردیگه عکس العمل نشون میده(بیشتر آقایون اینجورین)میشه یکم از سطح خانوادگیتون بگی یا ازحرفائی که میزنه ؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جون ميشه واضح تر بگين منظورتون از سطح خانوادگيتون يا حرفايي كه مي زنه چيه؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
شاید احساس میکنه توازش خوشگلتری یا خانواده بالاتری داری بهش هی تیکه ننداختی بابتش که حساس شده باشه؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
آره سارا جان من سرترم از نظر خانوادگي و مالي خيلي بالاتر
از نظر تحصيلات و موقعيت اجتماعي بالاتر
از نظر ظاهر كمي بالاتر يا شايد هم سطح (چهره زيباتر ولي از نظر قد اون بهتره)
اوايل اصلا بهش تيكه نمي انداختم حتي سعي مي كردم با بزرگ و خوب جلوه دادن اون و خانوادش احساس خوبي بهش بدم تا يك موقع عقده اي نشه
ولي بعد از مدتي خانوادش شروع كردند به خرد كردن من و خانوادم مهدي هم حرف هاي اون ها را تكرار مي كرد
مثلا ثروت پدرم و نسب پدر و مادرم را مي بردند زير سوال جهيزيه ام را كم و مسخرخ جلوه مي دادند
مدرك من را تقلبي و كارم را پارتي بازي مي گفتند
ظاهرم و هيكلم را مسخره مي كردند
من هم خيلي داغون شدم البته به مرور زمان
من شروع كردم به به رخ كشيدن كمبودهاي خودش و خانوادش
كم كم به جايي رسونده بودند كه مهدي به من مي گفت من از سر تو زيادم و هيچ كس توي فاميلتون نيومده تو را بگيره:311:
تازگي ها مهدي هم ظاهر و هيكل مرا زير سوال مي بره
ثروت پدرم و نسب پدر و مادرم را زير سوال مي بره
جهيزيه ام را كم و مسخره جلوه مي ده و مي گه قسطيه و خودت قسطش را مي دي
مدرك من را تقلبي و كارم را پارتي بازي مي گه
اگه شما جاي من بودين گاهي خودش و خانوادش را يادش نمي انداختين تا جايگاه خودش را بدونه و مزخرف نگه؟؟؟؟؟:301:
ببينين من تا وقتي خانوادش اين اراجيف را مي گفتند عكس العمل نشان نمي دادم و به حساب حسادت و كم آوردنشون مي ذاشتم ولي از وقتي ديدم مهدي هم داره عين حرف هاي اون ها را تكرار مي كنه ديگه عصبي شدم و من هم شروع كردم به گفتن البته من تمام چيزهايي كه مي گفتم درست و واقعيت بود و مثل حرف هاي اون ها مسخره و خنده دار نبود:320:
به نظرتون امشب كه بابام اومد خونمون چطور رفتار كنم؟ كه كار به بادنجان و لوبيا سبز و اين حرفاي مسخره نرسه311
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین درکت میکنم سخته ولی تو هم به جای اینکه درست برخورد کنی عین اونا عمل کردی باید سعی کنی یکم مهارت های زندگی رو یاد بگیری خوب ببین سعی کن به تاپیک های دیگه هم سربزنی خیلی ها عین شما هستن که الان نتیجه گرفتن ببین سعی کن تمرین بخشش و آرامش رو انجام بده خیلی کمکت میکنه تو باید به خودت بها بدی وقتی خودت رو دست کم بگیری اجازه می دی به دیگرون که اینکارو انجام بدن پس اول بازم خودت مقصری
ولی به نظر من مهدی دوست داره ولی زندگیتون شده یه جبهه جنگ که هرکی سعی میکنه ازخودش وخانوادش دفاع کنه و این وسط خانواده ها م دخیل شدن
آرامش
آرامش
بخشیدن دیگروون
دیگه لج بازی وکینه وجبهه گرفتن ممنوع
مطمئن باش واقع بینانه اگه نگاه کنی تو هم به اندازه اونا مقصری
نکات مثبت شوهرت رو لیست کن
(باید با شوهرت صحبت کنی به نظرم اگه خودت صحبت کنی و بگی میخوای مشکل زندگی خودت رو خودت حل کنی نه بابا ومامان هر دوطرف بهتر باشه شما دو تا آدم بزرگ هستی )
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا امشب را چيكار كنم كه بابام مي ايد؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین این راهنمائی های ارزنده آقایsci که به اقلیما گفته
یک. شما اعتماد به نفس لازم برای زندگی مشترک رو از دست دادی و داری از پایین پله های زندگی به بالا نگاه می کنی
سعی کن بری چند تا پله بالاتر از شوهرت بایستی...اون موقع رفتاراش رو بزرگوارانه تر می بینی و تحسیتش می کنی
سعی کن حساسیتت رو کم کنی و از دریجه دیگری به موضوع نگاه کنی...اعتماد به نفس لازم رو داشته باش
گاهی خودت رو بذار جای شوهرت... واقعا خیلی چیزها تقصیر اون نیست و ارتباطش با پدر و مادرش به معنی دوست نداشتن شما نیست.. تو این داستان ترغیبش کن! موضع نگیر .... حل میشه
راستی یه چیزی بگم... محل ارامش همسر شما فقط شما نیستی... مادر و پدرش هم هستند پس اونها رو کمک زندگیت ببین نه هووی خودت
دو. تو دعوا...که من دوست دارم بگم جر و بحث... هرگز به پدر و مادر ایشون دیگه چیزی نگو
سه. خواهرم! سعی کن اوضاع رو اول اروم کنی....نذار کار به بحث کشیده بشه که این حرفها که نه تو دوست داری و نه شوهرت تکرار بشه.... اگر اوضاع اروم باشه زن می تونه از سیاست ذاتی خودش استفاده کنه کاری که تو شلوغی محاله بتونه
از این سیاست استفاده کن و بذار احساس خوبی داشته باشه...مطمئن باش این احساس خوب رو پس خواهی گرفت
چهار. اگر کمی دقت کنی می بینی اوضاع اونقدرها هم بد نبوده که بهش دامن زدین و خرابش کردین... امروز تصمیم بگیر و اروم درستش کن... هیچ حرمتی از بین نرفته... یه چیزی گفتی.. یه چیزی شنیدی
پنج. شوهرت هم کمی حساس شده... تحریکش نکن! یه مدت نپرس کجایی... نوع بیان و کلامت رو اروم تغییر بده...
یه خورده به خودت برس... خیلی پریشون شدی.. هم ظاهری... هم روحی و باطنی
به نظرم امشب به بابات بگو نیاد بهش زنگ بزن بگو بیا امشب خودم وخودت باهم حرف بزنیم خانواده ها رو قاطی نکنیم ببین چی میگه یه ساعت مشخص هم قرار بزار خونه که بدونه منتظرش میمونی مثلا بگو ساعت 9 منتظرتم بیا باهم حرف بزنیم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا اونوقت به من نمي گند بي پدر و مادري؟ آخه هميشه هروقت اين كار را مي كنم اين را بهم مي گويند؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
این حرفش بابت حرفائی که تو میزنی بهش درباره پدرومادرش تو باید امشب بشینی منطقی و بدور از پیش داوری وقضاوت حرف بزنی بهش بگی میخوام عین دو تا آدم بزرگ بشینیم باهم حرف بزنیم سعی کن خودت رو آماده شنیدن کنی همونطور که دوست داری اون حرفاتو بشنوه :305:وقتی تو گوش بدی هی نپری وسط حرفش وهی ازخودت دفاع کنی خودت رو بزاری به جای اون وبهش حق بدی مطمئن باش حرفاتون به نتیجه میرسه وقتی به نتیجه برسه وببینه میتونین خودتون مشکلتون رو حل کنید دیگه این حرفو نمیزنه تازه اگر خواستی حرف بزنی اول 2تاخوبیشو بگو بعد1بدیشو بگو (دوباره نگی مهدی فقط بدیهامو گفت منم بدیهاشو گفتم چون اون که عضو این تالارنشده راهکار نگرفته که بدونه باید چطور برخورد کنه تو اومدی اینجا:311:)
مگه این همه مدت که پدرومادراتون دخالت کردن مشکلی حل شدغیر ازاینکه بهونه ها بیشتر شد بی احترامی بیشتر شد تازه پدرومادرهاتون رو ناراحت کردین
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
باشه ولي الان اصلا به بابام دسترسي ندارم كه بگم نياد نميدونم چيكار كنم؟
:325::325::325::325::325::325::325::325::325::325:
از طرفي مي ترسم اگه به بابام بگم ما خودمان مي تونيم مشكلمون را حل كنيم و بعدا خداي نكرده نتونيم شماتتم كنه:97:
:325::325::325::325::325::325::325::325::325::325: :
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
http://www.hamdardi.net/thread-16523-page-20.html
http://www.hamdardi.net/thread-16347.html
این دوتالینک هارو حتما بخون آقای sci و بقیه دوستان خیلی راهکارهای خوب دادن شاید مشکل بچه ها شبیه تو نباشه ولی ریشه همه مشکلات نداشتن مهارت کافیه تو زندگی
الان مهم نیست بابات بگی مهم اینه که مهدی قبول میکنه یا نه بهش زنگ بزن و بگو
من شب ساعت9منتظرتم خونه میخوام خودم وخودت حرف بزنیم بدون دخالت خانواده ها (قاطع برخورد کن نه اینکه حالا تو میخوای ،میتونی بیای یا نه و... نه حرفت رو جور ی بگو که بدونه تو تصمیم گرفتی و میخوای که باهاش حرف بزنی البته منظورم این نیست که از پشت گوشی بزنیش:101: منظورم همون جمله ای که گفتم بود)
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا اون قبول مي كنه
ولي اولا كه بابام مي آيد
دوما كه نمي دونم اگه دوتايي حرف بزنيم فكر مي كنم دوباره دعوامون مي شه به خدا خسته شدم از دعوا:302:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
قرارنیست به بابات اینجوری بگو (وای یکم سیاست بلد باش دختر:161::161:)بهش بگو امشب یه کاربراش پیش اومده یا چیز دیگه
ببین لیلاجون ازحالا میگم سعی کن خودت رو برای شنیدن آماده کن چند بار گفتم آرامش وبخشش رو تمرین کن انتظار شنیدن بدترین حرفها و توهین ها رو هم داشته باش چون مطمئنن اونم ناراحته با اولین حرف یا انتقاد جبهه نگیر ودفاع کن بزار حرف بزنه همه این تاپیک رو دوباره بخون خیلی چیزا گفته شده سعی کن تاجائی که میتونی اعتماد به نفس داشته باشی و آرامش رو حفظ کن خوب :203:
درضمن دختر خوب قرارا نیست اینجا لقمه حاضر آماده بزارن دهنت که گلم :324:خودت هم یکم فکر کن ببین شوهرت چطوری چی بگی بهتره به این عادت کن اینجا محل دردل و راهکار گرفتنه:122:[align=left] تو بایدبخوای که انجام بدی یا نه وچه کاری بهتر انجام بدی:307:
ازته قلبم واست دعا میکنم خیلی دوست دارم ومطمئنم که میتونی چون به نظرم آدم انرژی مثبتی هستی
میتونی توکل به خدا:323::46:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ممنون سارا خيلي خوشحالم كه دوستان خوبي مثل شماها دارم ازصميم قلب دوستت دارم
برام دعا كن مي دونم هم بي سياستم و هم .......................................
برام دعا كن :323::323::323::323::323::323:
اينم براي تغيير روحيه:311::311::311::311:: كه ديگه موهاتو نكني مور مورم شد.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
من برات یه دنیا آرامش آرزو میکنم شاید گفتن اینها تو این سایت که علمی جالب نباشه ولی من امتحان کردم جواب میده
یه غسل به نیست حضرت زینب انجام بده (غسل صبر)و دو رکعت نماز حاجت بخون و ازخدا بخواه که بهت صبر وآرامش بده که امشب بتونی راحت حرفات بزنی و راحت بشنوی وآیه فکر کنم 8یا7 سوره یاسین
وجعلنا من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا واغشیناهم فهم لا یبصرون رو بخون
منظورم اینه که با خدا یکم امروز خلوت کن وازش بخواه کمکت کنه خواهرم :72:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
با تشکر از سارا که خیلی داری به لیلا خانم کمک می کنی.
لیلا خانم این جمله که من شوهرم الان آماده است و شوهر دارم و ... یه طرف، تمام این حرفها و مشکلاتی که از شوهرت نوشتی یه طرف. گیرم شوهر شما قاتل، روانی ... این حرف بوده که شما زدی؟؟؟؟
خیلی باید رو خودت و رفتارهات کار کنی.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام دوستان عزيز:43:
ديشب به مهدي زنگ زدم و بهش گفتم منتظرتم تا با هم در مورد زندگي و مشكلاتمون حرف بزنيم ساعت 7 البته اون بدقولي كرد و ساعت 7:40 دقيقه اومد و گفت شركت براش كار پيش اومده بوده بابام ساعت 7:15 اومد من خودم بحث را هدايت كردم و نذاشتم به لوبيا سبز و بادنجان بكشه:311:
خيلي از حرف ها و گلايه هاي مهمم را به مهدي گفتم پدرم بيشتر به حرف هاي ما گوش مي كرد و گاهي كه داشتيم اشتباه مي كرديم به ما گوشزد مي كرد البته كاملا بي طرفانه :305:
خيلي از حرفام را به مهدي زدم و البته خيلي هاش را هم نزدم چون ديروقت شد و بابام ميخواست بره:300:
بعد كه بابام رفت ما ديگه با هم در مورد مشكلاتمون حرف نزديم الان خيلي حرفاي من مونده آخه من حرفام را نوشته بودم راستش نمي دونم حرفام چقدر روي مهدي اثر كرد برام دعا كنيد:323:
از تمام دوستان علي الخصوص سارا جون خيلي ممنونم كه كمكم كردين انشاءاله كه همه دوستان هميشه زندگي شاد و پر از خوشبختي داشته باشند:227::310::311::123:
خواهش مي كنم باز هم راهنماييم كنيد تا دوباره بتونم زندگيم را مثل قديما بسازم مثل دوران نامزدي:316:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام خواهر گلم خداروشکر:46::323:
خوب قرارنشد حالا واسه ما راز دار باشی ها :311: خوب نتیجه چی شد نگفتی اون چی گفت برخورد چطور بود بابا مارو تحویل بگیر
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام سارا جون
من اين موارد را مطرح كردم
1. مهدي دهن بينه : مثلا اگه كسي بهش بگه تو بعد از زن گرفتن كچل شدي (اين را پدر و مادرش مي گند) در صورتي كه روي سرش پر از مو هست مي گه آره كچل شدم و ................
اون تا حدي قبول كرد
2. مهدي هر حرفي ديگران بهش مي زنند را باور مي كنه و اصلا در مورد حرف هايي كه بهش مي زنند تحقيق نمي كنه
[color=#FF4500]گفت پس من حرف هاي تو را هم نبايد باور كنم گفتم نه حرف هاي من را هم بدون تحقيق باور نكن
3. مهدي هر كس به من توهين مي كنه اصلا حساب نمي كنه من ناموسشم و از من دفاع نمي كنه مثلا عيد كه پدر و مادرش گفتند اين اصلا دختر نبوده هيچ چيز نگفت و بعد كه گفتند بچه توي شكمش اصلا مال تو نيست فقط نگاه كرد و هيچ چيز نگفت
اون گفت چرا من هميشه از تو دفاع مي كنم همين دو روز پيش به خاطر تو ...........بعد بقيه حرفش را خورد
4. گفتم مهدي اصلا رازدار نيست و همش حرف هاي زندگي ما را پخش مي كند
[color=#FF6347]گفت شايد من اوايل همه حرف ها را مي زدم ولي الان تازگي ها ديگه .............
مهدي بيشتر حرفش به پدر من اين بود كه ليلا اصلا طاقت نداره و تحمل اش خيلي پايينه و با كوچكترين حرفي جوش مي ياره
مي گفت كه اونا پدر و مادرشن و نمي تونه كنارشون بذاره
مي گفت ليلا آبنبات هايي را كه مامانم پريشب داده را انداخته توي سطل آشغال
مي گفت به خاطر نيم ساعت دير كردن من قشقرق به پا كرده (مي گفت اين كارش معني دوست داشتن نمي ده معني كنترل كردن مي ده)
مي گفت ليلا اصلا به خودش كمك نمي كنه تا جريان سقط را فراموش كنه وجودش را كرده پر از نفرت و من هم هر چي بهش كمك مي كنم فايده نداره
مي گفت ليلا ديگه مثل قديما نيست قديما موقع اومدن به پيشوازم مي اومد و موقع خداحافظي بدرقه ام مي كرد ولي الان بيشتر وقت ها كه مي يام يا خوابه يا داره با اخم تلويزيون نگاه مي كنه جواب سلام نمي ده
و.......................................
بعد از رفتن بابام من را بغل كرد بعد هم رفت يك ريمل را كه توي كمد قايم كرده بود آورد داد بهم و گفت پريشب برات خريدم به مناسبت سالگرد عقدمون:43:
وقتي فهميد پريشب دوباره خونريزي كردم خيلي ناراحت شد و گفت همش تقصير خودته بي جهت حرص و جوش مي خوري و داري با اين كارات به خودت آسيب مي زني :305:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
الهی ببین چه شوهر خوبی داری چقدر دوست داره :43:
پس وقتشه بچه بازی رو بزاری کنار به نظر من ایراد های اونم بی منطق نبوده تو خیلی حساس شدی وبه قولsana مسائل رو خیلی بزرگ میکنی (البته حق داری غم فرزند سخته ولی تا آخر عمرنمیشه همه رو مقصر دونست)
از این به بعد کارتو شروع میشه ببین خیلی باید قوی باشی چون بایه بار یادوبار محبت شاید جوابتو نگیری پس سعی کن ازامروز بازبرای بار100 میگم امتحان آرامش و بخشش رو تمرین کن به تاپیک های که گفتم سربزن راهنمائی های آقای sci رو حتما حتما بخون و استفاده کن شوهر به این خوبی داری دیگه کجا میخوای پیدا کنی(الان عین خواهر شوهرا حرف زدم:311:)
دیگه از فکر بچه بیاد بیرون:310: رابطتتو با خدا وشوهر خوب کن :103:وقتی اونم اینقدر مشتاقه که رابطتتون خوب شه کارخیلی سخت نیست فقط به مهارت تو بستگی داره:43: اینترنت هم که داری بگرد مقاله بخون و تو تاپیکها یه سرکی بکش:322: دیگه ازخانوادش بد گفتن ممنوع ممنوع ممنوع :327: راحت بشین باهاش حرف بزن تیکه وکنایه ممنوع:81: هروقت هم دیدی چیزی اذیتت میکنه اول بیا اینجایا جلوی آیینه دردل کن آروم که شدی بعد برو حرف بزن که پشیمون نشی
خوب خسته شدم نصیحت کردم ببخشید من شاید ازت کوچکتر باشم زیاده روی کردم:163:
حالا راستشو بگو تو کادو گرفتی واسه سالگرد واسش یا فقط توقع داشتی اون بگیره:300: (تازه داداش مهدی هم یادش بوده
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام لیلا جان
لیلا جان می خوام ایرادای خودت و برات ردیف کنم تا ببینی رفتار شوهرت دقیقا عکس العمل رفتارای خودت هست. پیشاپیش ازت معذرت می خوام اگه تند می گم.
قصدم اینه که کمکت کنم تا بتونی زندگیت و بسازی. کاملا معلومه که هم همسرت خیلی زیاد دوستت داره و هم شما. فقط دارین راه و اشتباه می رین. خواهش مکنم دستت و بده به من و با من بیا. جبهه نگیر. سطحی هم نخون و رد شو. زمان بذار. چند بار بخون. و اما ایرادات:
1- خیلی بچه گانه رفتار می کنی و انگار اصلا به بلوغ کامل نرسیدی. مگه شوهرت دوست مدرسته که هر چی می گه تلافی می کنی؟ مدام باهاش لج و لج بازی می کنی؟
2- تو هنوز نمی خوای باور کنی که شوهر تو قبل از اینکه شوهرت باشه بچه اون پدر و مادر بوده. این و با خط درشت بنویس بدون اینکه ازش فرار کنی یا نفرت داشته باشی باورش کن. بذار برعکس بگم پدر و مادر تو هر چقدرم بد باشن تو دیوانه وار دوسشون داری. درسته؟ خواهش می کنم قبول کن که اون دو نفر هم پدر و مادر شوهرت هستن اونو به دنیا اوردن و بزرگش کردن. و حسی که تو نسبت به یک جنین داری ببین چقدر قویه؟ خب اون بندگان خدا هم پدر و مادر همسرت هستن. حتی اگه از نظر تو بد باشن. حتی اگه به شوهرتم بدی کنن بازم پدر و مادرش هستن و او دوسشون داره.
3- مطمئن باش شوهر تو به جایی گرایش پیدا می کنه که ارامش بیشتری داشته باشه. حالا اگه این ارامش تو بهش بدی به سمت تو می اد اگه این ارامش و در خانه پدریش حس کنه به اون سمت می ره و خدا نکنه این ارامش و از غیر شما دو تا دریافت کنه که اون وقت به اون سمت می ره و .....
4-یه موضوع خیلی بزرگ و حساس اینه که تو چرا دلت می خواد اون به سمت تو بیاد؟ اصلا این طرز فکر از بنیان غلطه. شما میتونی بگی مامانت و بیشتر دوست داری یا بابات و؟
هر کسی یک جایگاهی داره. بالاخص تو قلب مردا. هیچ مردی نمی تونه بین خانوادش و همسرش یکی و انتخاب کنه یا یکی و بیشتر دوست داشته باشه. برای یک مرد هر کدوم جایگاه خودشون و دارن.
الان کاملا حست و می دونم. تو فکر می کنی چون تو از اونا بدت میاد حداقل اینه که شوهرت یه کم از اونا فاصله بگیره. درسته؟ همین فکرتم غلطه. عزیزم اونا هر چقدر از نظر تو بد باشه برا ی همسرت پدر و مادرن و همسرت تمام خاطرات کودکی و نوجوونی و جوونیش و از اونا داره.
5- هر چقدر تو از خانواده همسرت بیشتر بد بگی و اونا رو قاتل خطاب کنی همسرت ناخوداگاه بیشتر جذب اونا می شه و از تو دور تر.
بهترین کار اینه که نه ازشون بدبگی و نه خوب. خواهش می کنم بذار همسرت ازاد باشه هر وقت دلش خواست بره اونجا هر وقت دلش خواست با اونا حرف بزنه و حتی قربون صدقشون بره. بعد از رفتن از اذیتش نکن. سوال پیچش نکن. همین بی تفاوتی تو نسبت به اونا باعث می شه حتی اگه اونا از تو بد هم بگن همسرت در قلب خودش باور کنه که نه واقعا لیلا خوبه و پدر و مادرم دارن اشتباه می کنن. در حالی که تو با گیر دادنات داری به همسرت القا می کن یکه حرفایی که خانوادش می زنن اتفاقا درسته. اون وقت معجزه زندگیت رخ می ده در کمال ناباوری خواهی دید که بعد از هر بار رفتن یا صحبت با اونا همسرت چقدر بشتر به تو عشق می ورزه.
مطمئن باش که از دست دادن جنینت چیزی جز خواست خدا نبوده. اگه دنیا هم دست به دست هم می دادن تا اون بچه رو ازت بگیرن تا خدا نمی خواست این اتفاق نمی افتاد. پس دیگه هیچ کس و قاتل نخون که قهر خدا رو در پی داره.
6- کتاب و ... رو جمع کن. اصلا به همسرت نگو قصد اصلاح زندگی رو داری اما اروم اروم دست به کار شو.
باید چیکار کنی بهت می گم.
1- اول اروم باش نماز بخون قران بخون و اتفاقا گاهی پیش همسرت چند دقیقه ای (نه بیشتر) زمان بذار و قران بخون
بقیش و بعدا می ام و بهت می گم.
اما خواهشم اینه که اینا رو چند بار بخون و باور کن. نخون و رد شو. بخون و ایمان بیار .
موفق باشی
ادامه دارد.....
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام عزیزم
وای وای وای نمیدونی چقدر چقدر چقدر خوشحال شدم که پستتو خوندم.
خیلی خوب، درست مثل یه خانم تحصیل کرده و با شعور ، (همون طور که هستی و بودی) عمل کردی. روشت خوب بوده. امیدوارم نتیجه خوبی هم داشته باشه. مطمئنم داره.
روشی که انتخاب کردی ، توام با احترام و گوش دادن فعال و شنونده بودن ، بوده و مطمئنم خودتم متوجه شدی که گره ای که با دست باز میشه، با دندون باز نمیکنن. دیدی زیاد سخت نبود. دیدی درد نداشت ، دیدی کوچیک و حقیر نشدی.:46:
اتفاقاً مطمئنم همسرت هم از این شروع خوب استقبال میکنه و همراهیت میکنه.
نتیجه رو هم به خدا بسپار. با نیت خوبی که داری ( نجات زندگیت) و با ایمانت، خداوند حتماً کمکت میکنه.
البته خط آخرش منم ناراحت کرد. چرا مواظب خودت نیستی دختر؟ باید پیگیری کنی. من خودم کارمند بیمارستانم و میدونم که مسائل زنانه و مرتبط با بارداری و سقط جنین ، رو نباید شوخی گرفت.
با همسرت در این مورد حرف بزن و درمانتو شروع کن.
لیلی جان ، باید حتماً تمرین ها و مراقبه هاتو ادامه بدی. اونقدر که به آرامش درونی برسی. وجودت آرامبخش خودت و همسرت باشه.
لیلی جان، بهتره که به گزینه بخشش شوهرت هم فکر کنی ، گذشت کنی . ( اون خط که شوهرت گفته بود جواب سلام نمی دی یا تحویل نمیگیری) اگه نیاز داره تو به استقبالش بری یا بدرقه اش کنی، سخت نگیر. انجام بده . اونوقت اون مرد، خونه ای که تو توش باشی رو با هیچ جای دنیا عوض نمی کنه.
اما در عین حال قاطعیت و اراده خودت رو هم داشته باشی. سیاست داشته باشی. مظلوم واقع نشی.
مراقبه ها رو فراموش نکن. خدانگهدار
تو خلوت خودت ، به گله گذاری مهدی هم فکر کن. اگر جایی مقصر بودی، سعی کن اصلاح کنی. خودت حتماً راهشو پیدا میکنی.
یادت باشه هر تلاشی که میکنی، برای زندگی مشترکته و ارزششو قطعاً داره. :305:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام سيسيلي و ساراي عزيز :43:
ممنون عزيزانم از تمام حرفاتون الان مي شينم حرفاتون را مي نويسم تا يك وقت اشتباه نكنم :303:
خيلي دوستتون دارم و خيلي خوشحالم كه با شما دوستاي خوب آشنا شدم :43:
خواهش مي كنم باز هم راهنماييم كنين :325:من خيلي دوست دارم دوباره مثل قديما احساس خوشبختي كنم:227:
باشه سارا جان من دارم حرف هاي آقاي sci را مي خونم
نه من براي مهدي چيزي نخريدم راستش يادم بود ولي چون پارسال مفصل سالگرد عقدمون را براي مهدي جشن گرفته بودم و بعد به خاطر دخالت هاي خانوادش دعوامون شده بود :301:امسال حتي براش يك كادوي خالي هم نگرفتم:301:
ممنون مهربوني عزيز :43:
خيلي خوشحال ام كه با شما دوستاي خوب آشنا شدم طبق گفته هاتون عمل مي كنم و هر روز نتيجه را براتون مي نويسم خواهش مي كنم اگه درباره مشكلاتم كه تو پستاي مختلف مطرح كردم باز هم نظر و راهكاري به نظرتون مي رسه برام بنويسين و بهم بگين :305:
از صميم قلب كوچيكم دوستتون دارم:43:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
الان حق مهدی بود که کلی جنجال به پا کنه خواهر خوبم:300:
حرفهای سیسیل جون خیلی کامل بودبهتره بهشون گوش بدی
من جای تو بود م حتما براش یه کادومیگرفتم همیشه محبت کردن (البته به اندازه)جواب خوب میده مطمئن باش:72::72:
برات دعامیکنم تو هم برای ما دعاکن
امیدوارم دیگه از این به بعد تاپیکهای خوب بزنی وتو بیای درباره شوهرداری به ماراهکار بدی:203:(اول بزار پیدا کنیم بعد)
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ممنون سارا جون و تمام دوستاي خوبم
يك زندگي شاد شاد شاد را براتون آرزومندم
منتظر پيام هاي جديدتون هستم
راستي سارا جون اميدوارم همسرت اين شكلي باشه (:311:) و خودتم هميشه اين شكلي باشي (:227:)
سيسيلي عزيز:43:
منتظر ادامه پيام زيباتون هستم (پيام ارزشمندتون را بارها خوندم و خواهم خوند):303::303::303::303::303::303:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام لیلی جون
از نت اومده بودم بیرون . اما یه دفه یه سوال برام پیش اومد. به خاطرش برگشتم
میشه خواهش کنم دقیقاً احساستو تشریح کنی. بهمون بگی چه حس و حالی داری.
مطمئنم خیلی خوشحالی اما منظورم یه چیز دیگه است.
چند دقیقه چشماتو ببندی . گفتگوی ذهنیتو خاموش کنی و فقط ببینی چی تو قلبت داره بروز میکنه؟ همونو بهم بگی.
شاید سخت باشه. شایدم من بد مطرح کردم. اما ممنون میشم اگه بهم بگی.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehrabooni
سلام لیلی جون
از نت اومده بودم بیرون . اما یه دفه یه سوال برام پیش اومد. به خاطرش برگشتم
میشه خواهش کنم دقیقاً احساستو تشریح کنی. بهمون بگی چه حس و حالی داری.
مطمئنم خیلی خوشحالی اما منظورم یه چیز دیگه است.
چند دقیقه چشماتو ببندی . گفتگوی ذهنیتو خاموش کنی و فقط ببینی چی تو قلبت داره بروز میکنه؟ همونو بهم بگی.
شاید سخت باشه. شایدم من بد مطرح کردم. اما ممنون میشم اگه بهم بگی.
مهربوني عزيز
مثل كسي مي مونم كه سرنوشت و آينده اش را داخل صندوقچه اي گذاشته بوده و به تحريك ديگران صندوقچه را داخل آب رودخانه انداخته بوده ولي بعد از انداختن پشيمون شده بوده كه اين كار را كرده چون رودخونه اون را به هر سمتي كه دوست داشته مي برده و اون فرد واقعا براي چيزي كه توي صندوقچه گذاشته بوده نگران بوده الان احساس مي كنم دنبال صندوقچه دويدم و اون را از آب گرفتم احساس مي كنم شيء قيمتي داخل صندوقچه را از سرنوشت نامعلوم نجات دادم ولي وقتي در صندوقچه را بازكردم ديدم كه كمي خيس شده و آسيب ديده و بايد ترميم بشه
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
مرسی
معرکه بود . فقط همین.
ممنون که گفتی.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
براي همه دوستاي خوبم :43:
اگه پيشنهادي :305: براي ترميم رابطه ام با مهدي داريد برام بفرستين ممنون مي شم:316:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
sana جان
به نظرت من آدم نيستم به نظرت من حق زندگي كردن ندارم
من به خاطر مهدي خيلي چيزها را گذاشتم كنار
تدريس در دانشگاه
ادامه تحصيل
همكاري با يك مجله مديريتي
پست و موقعيت در محل كار فعلي ام
عزت نفس
اعتماد به نفس
ورزش
مهموني
خانواده (مهموني هاي هر هفته اي و دور هم بودن)
و.................
و به كجا رسيدم؟ آيا ازم قدرداني شد؟ آيا مهدي خلاء آن ها را برام پر كرد؟ مهدي در ازاي چيزهايي كه ازش گذشتم برام چيكار كرد؟ جز افسردگي جز خرد كردن شخصيتم جز له كردنم چرا بايد اين رويه را ادامه بدم؟ چرا بايد بشم ليلايي كه ازش متنفرم؟ چرا بايد بشينم ساعت را نگاه كنم تا اون بياد و يا دير بياد با كلي اخم و ادا و حرف هاي مزخرف؟ چرا بايد بشم يك آدم وابسته كه تمام اميدش شوهرشه و شوهرشم ..................................
آيا من حق زندگي كردن ندارم
sana جان تمام چيزهايي را كه مي گم مامانش گفته مثل نماز، حلقه، دختربازي، آبرو بري ، تن مامان و بابام را لرزاندن و ................را مادر شوهرم جلوي خودم به شوهرم مي گه من عين حرفا را از دهن اون شنيدم من بدبين نيستم
به نظرت اگه من بتونم خودم را پيدا كنم و بشم همون ليلاي قديمي همون ليلاي قدرتمند روابطمون دوباره مثل قديما خوب نمي شه؟
دددد خوب اشتباهت همينه دختر خوب....شما نميدوني كجا بايد كوتاه اومد و سكوت كرد و كجا بايد اعتراض كرد و حق رو گرفت!!!
وقتي مادرشوهرت جلو تو ميگه ديگه حلقه دستش نكنه عكس العمل تو و همسرت چيه؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
آره سارا جان من سرترم از نظر خانوادگي و مالي خيلي بالاتر
از نظر تحصيلات و موقعيت اجتماعي بالاتر
از نظر ظاهر كمي بالاتر يا شايد هم سطح (چهره زيباتر ولي از نظر قد اون بهتره)
اوايل اصلا بهش تيكه نمي انداختم حتي سعي مي كردم با بزرگ و خوب جلوه دادن اون و خانوادش احساس خوبي بهش بدم تا يك موقع عقده اي نشه
ولي بعد از مدتي خانوادش شروع كردند به خرد كردن من و خانوادم مهدي هم حرف هاي اون ها را تكرار مي كرد
مثلا ثروت پدرم و نسب پدر و مادرم را مي بردند زير سوال جهيزيه ام را كم و مسخرخ جلوه مي دادند
مدرك من را تقلبي و كارم را پارتي بازي مي گفتند
ظاهرم و هيكلم را مسخره مي كردند
من هم خيلي داغون شدم البته به مرور زمان
من شروع كردم به به رخ كشيدن كمبودهاي خودش و خانوادش
كم كم به جايي رسونده بودند كه مهدي به من مي گفت من از سر تو زيادم و هيچ كس توي فاميلتون نيومده تو را بگيره:311:
تازگي ها مهدي هم ظاهر و هيكل مرا زير سوال مي بره
ثروت پدرم و نسب پدر و مادرم را زير سوال مي بره
جهيزيه ام را كم و مسخره جلوه مي ده و مي گه قسطيه و خودت قسطش را مي دي
مدرك من را تقلبي و كارم را پارتي بازي مي گه
اگه شما جاي من بودين گاهي خودش و خانوادش را يادش نمي انداختين تا جايگاه خودش را بدونه و مزخرف نگه؟؟؟؟؟:301:
ببينين من تا وقتي خانوادش اين اراجيف را مي گفتند عكس العمل نشان نمي دادم و به حساب حسادت و كم آوردنشون مي ذاشتم ولي از وقتي ديدم مهدي هم داره عين حرف هاي اون ها را تكرار مي كنه ديگه عصبي شدم و من هم شروع كردم به گفتن البته من تمام چيزهايي كه مي گفتم درست و واقعيت بود و مثل حرف هاي اون ها مسخره و خنده دار نبود:320:
به نظرتون امشب كه بابام اومد خونمون چطور رفتار كنم؟ كه كار به بادنجان و لوبيا سبز و اين حرفاي مسخره نرسه311
همه اين رفتار هاي همسرت نشون دهنده ي يه تحقير شدن درست و حسابي توسط جنابعالي ست....مطمئني كه هيچ وقت پول باباتو...مدرك و هيكلت رو به رخ خودش و خانوادش نكشيدي؟اين رفتارهاي همه عكس العمل رفتار خودته دقت كن كه چي شده به انيجا رسيده؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سنا جان سلام
اين موضوع مربوط به عيد است كه توي پست هاي اوليه ام شرح اش را نوشته ام راستش را بخواي تا وقتي مادر و پدرش بيرون در خونه ما بودند مهدي از اونا گله مي كرد كه دارند زندگيش را به هم مي ريزند و از جون زندگي اش چي مي خواند حتي تهديد كرد كه به پليس زنگ مي زنه
ولي به محض اينكه وارد خونه شدند و اون وحشيگري ها را در آوردند و مثل يهودي ها مي خواستند من را كه حامله بودم از خونم بيرون بندازند مهدي مثل يك آدم مسخ شده رفت تو جبهه اون ها و در برابر توهين هاشون سكوت و گاهي هم باهاشون همراهي مي كرد (راستش را بخواي هنوز هم بعد از مدت ها نتونستم دليل رفتار بد مهدي را در اون روز بفهمم اگه شما مي دونين بهم بگين شايد بتونم ببخشمش)
سنا جان نمي دانم شايد ترسيده بودم و شايد هم حس مي كردم كه اون لحظه با حرف زدن من فقط اوضاع بدتر مي شه و اون ها مي تونند از آب گل آلود ماهي بگيرند در هر حال من سكوت كردم بعد از اون جريان هم كه 100% فهميدم حامله ام براي سلامت جنين بحث را كش ندادم و حتي به خواست مهدي رفتم خونشون و نمي دونم به چه دليلي ازشون عذرخواهي هم كردم از اون به بعد هم تا اون روز جهنمي كه بچه سقط شد در برابر تمام زورگويي ها و بي احترامي هاي مهدي و خانوادش فقط سكوت كردم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
سلام سارا جون
من اين موارد را مطرح كردم
1. مهدي دهن بينه : مثلا اگه كسي بهش بگه تو بعد از زن گرفتن كچل شدي (اين را پدر و مادرش مي گند) در صورتي كه روي سرش پر از مو هست مي گه آره كچل شدم و ................
اون تا حدي قبول كرد
2. مهدي هر حرفي ديگران بهش مي زنند را باور مي كنه و اصلا در مورد حرف هايي كه بهش مي زنند تحقيق نمي كنه
[color=#FF4500]گفت پس من حرف هاي تو را هم نبايد باور كنم گفتم نه حرف هاي من را هم بدون تحقيق باور نكن
3. مهدي هر كس به من توهين مي كنه اصلا حساب نمي كنه من ناموسشم و از من دفاع نمي كنه مثلا عيد كه پدر و مادرش گفتند اين اصلا دختر نبوده هيچ چيز نگفت و بعد كه گفتند بچه توي شكمش اصلا مال تو نيست فقط نگاه كرد و هيچ چيز نگفت
اون گفت چرا من هميشه از تو دفاع مي كنم همين دو روز پيش به خاطر تو ...........بعد بقيه حرفش را خورد
4. گفتم مهدي اصلا رازدار نيست و همش حرف هاي زندگي ما را پخش مي كند
[color=#FF6347]گفت شايد من اوايل همه حرف ها را مي زدم ولي الان تازگي ها ديگه .............
مهدي بيشتر حرفش به پدر من اين بود كه ليلا اصلا طاقت نداره و تحمل اش خيلي پايينه و با كوچكترين حرفي جوش مي ياره
مي گفت كه اونا پدر و مادرشن و نمي تونه كنارشون بذاره
مي گفت ليلا آبنبات هايي را كه مامانم پريشب داده را انداخته توي سطل آشغال
مي گفت به خاطر نيم ساعت دير كردن من قشقرق به پا كرده (مي گفت اين كارش معني دوست داشتن نمي ده معني كنترل كردن مي ده)
مي گفت ليلا اصلا به خودش كمك نمي كنه تا جريان سقط را فراموش كنه وجودش را كرده پر از نفرت و من هم هر چي بهش كمك مي كنم فايده نداره
مي گفت ليلا ديگه مثل قديما نيست قديما موقع اومدن به پيشوازم مي اومد و موقع خداحافظي بدرقه ام مي كرد ولي الان بيشتر وقت ها كه مي يام يا خوابه يا داره با اخم تلويزيون نگاه مي كنه جواب سلام نمي ده
و.......................................
بعد از رفتن بابام من را بغل كرد بعد هم رفت يك ريمل را كه توي كمد قايم كرده بود آورد داد بهم و گفت پريشب برات خريدم به مناسبت سالگرد عقدمون:43:
وقتي فهميد پريشب دوباره خونريزي كردم خيلي ناراحت شد و گفت همش تقصير خودته بي جهت حرص و جوش مي خوري و داري با اين كارات به خودت آسيب مي زني :305:
ببين اتفاقات و حرفاي ديشب بايد مثل يه نقطه ي عطف توي زندگي تو و مهدي باشه...از امروز بايد عوض بشي...بايد با محبتت سيرابش كني...بايد انقدر بهش عشق و علاقه نشون بدي كه ديگه با يه جمله ي مامانش از اين رو به اون رو نشه...نبايد مثل بچه مدرسه اي ها تا ازت انتقاد كرد واسه كم نياوردن تو هم دو تا بهش بگي بعد اون 4 بگه و تو 8 تا و....و....گذشت كن بعضي حرفهاي تلخش رو اصلا نشنو....مثل يه خاااااااااانوم رفتار كن و امروز با يه دسته گل برو خونه تا اومد خونه برو بغلش كن و گل رو بهش بده
-
Re: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
همه اين رفتار هاي همسرت نشون دهنده ي يه تحقير شدن درست و حسابي توسط جنابعالي ست....مطمئني كه هيچ وقت پول باباتو...مدرك و هيكلت رو به رخ خودش و خانوادش نكشيدي؟اين رفتارهاي همه عكس العمل رفتار خودته دقت كن كه چي شده به انيجا رسيده؟
سنا جان
توضيح دادم كه اوايل اصلا بهش تيكه نمي انداختم حتي سعي مي كردم با بزرگ و خوب جلوه دادن اون و خانوادش احساس خوبي بهش بدم تا يك موقع عقده اي نشه
ولي بعد از مدتي خانوادش شروع كردند به خرد كردن من و خانوادم مهدي هم حرف هاي اون ها را تكرار مي كرد
مثلا ثروت پدرم و نسب پدر و مادرم را مي بردند زير سوال جهيزيه ام را كم و مسخرخ جلوه مي دادند
مدرك من را تقلبي و كارم را پارتي بازي مي گفتند
ظاهرم و هيكلم را مسخره مي كردند
من هم خيلي داغون شدم البته به مرور زمان
من شروع كردم به به رخ كشيدن كمبودهاي خودش و خانوادش
كم كم به جايي رسونده بودند كه مهدي به من مي گفت من از سر تو زيادم و هيچ كس توي فاميلتون نيومده تو را بگيره:311:
تازگي ها مهدي هم ظاهر و هيكل مرا زير سوال مي بره
ثروت پدرم و نسب پدر و مادرم را زير سوال مي بره
جهيزيه ام را كم و مسخره جلوه مي ده و مي گه قسطيه و خودت قسطش را مي دي
مدرك من را تقلبي و كارم را پارتي بازي مي گه
اگه شما جاي من بودين گاهي خودش و خانوادش را يادش نمي انداختين تا جايگاه خودش را بدونه و مزخرف نگه؟؟؟؟؟
ببينين من تا وقتي خانوادش اين اراجيف را مي گفتند عكس العمل نشان نمي دادم و به حساب حسادت و كم آوردنشون مي ذاشتم ولي از وقتي ديدم مهدي هم داره عين حرف هاي اون ها را تكرار مي كنه ديگه عصبي شدم و من هم شروع كردم به گفتن البته من تمام چيزهايي كه مي گفتم درست و واقعيت بود و مثل حرف هاي اون ها مسخره و خنده دار نبود
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببين همه اين تلخي ها و خاطرات بد رو بذار كنار....بعد از اين همش خوبي و مهربوني و ....همسرت رو ببين و به گذشته فكر نكن.....يادت باشه براي تغيير اول از خودت بايد شروع كني پس اول بسم الله گير ندي به مهدي كه چرا تغيير نميكني چرا عوض نميشي و ....!!!!باشه؟افرين دختر خوب....
لبخند يادت نره...وقتي داري حرف ميزني بخند....ضمنا در اين دوران گذر از تلخي ها به اشتي و شيريني توهين به خانوادش رو ممنوع كن و نگو چرا رفتي ديدنشون چرا دير اومدي چي گفتن چي شنفتن.....
كلا گير دادن و بزرگ نمايي ممنون
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ok سنا جون :43: دوستت دارم :43: و ممنون :316: بازم منتظر پيام هاي پر مغز :305: و خشن تون :301: هستم.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام
.........
- کتاب و ... رو جمع کن. اصلا به همسرت نگو قصد اصلاح زندگی رو داری اما اروم اروم دست به کار شو.
باید چیکار کنی؟ بهت می گم.
1- اول اروم باش نماز بخون قران بخون و اتفاقا گاهی پیش همسرت چند دقیقه ای (نه بیشتر) زمان بذار و قران بخون این جوری اونم تشویق می شه به نماز خوندن. مستقیم بهش نگو پاشو نمازت و بخون و ..... .
2- رفتار های بچه گانه رو تعطیل کن. نه از این ور بام بییفت نه از اون ور. نه به گاهی که می گی اینقدر ازش تعریف می کردم تا حس بزرگی کنه نه به حالا که خودت و خانوادت و قد و هیکل و ........ رو می کوبی در سرش. عزیزم تعادل داشته باش.
یک رفتار کاملا معمولی. میدونی تعادل یعنی چی؟ یعنی وقتی خوشحالی همون رفتار و بکنی وقتی ناراحتی وقتی عصبانی هستی وقتی دلگیر هستی وقتی ازده شدی وقتی دلشکسته هستی و در هر حالی همون رفتار وتعادل و داشته باشی.
3- تو باید رفتار های خودت و داشته باشی. نه اینکه مجموعه ای از عکس العملهای اقا مهدی باشی. هر وقت او حلقه در اورد تو هم در میاری هر وقت او خندید تو هم می خندی هر وقت عصبانی شد عصبانی می شوی هر وقت توهین کرد توهین می کنی. عزیزم خودت باش.
می دونی چجوری باید رفتار کنی؟
مثلا شوهرت خونه مادرش بوده و اونا پرش کردن میاد خونه و بهونه می گیره داد می زنه فحش میده و...... عکس العمل تو: ارام هستی حرفاش و گوش می دی( نیشخند و پوزخند نمی زنی اخم نمی کنی روت و برنمی گردونی
فقط گوش می دی بعدش حرف و عوض می کنی. عزیزم میوه می خوری بیارم.) ممکنه در مقابل بی تفاوتیت عصبانی بشه پس بهتره باهاش یه کم همراهی کنی نه بیشتر. اما بحث نمی کنی جواب نمی دی توجیه نمی کنیه که نه به خدا من این کار و کردم یا نکردم و ......
تعادل رو در ابراز علاقه هات هم داشته باش. نه افراطی بهش محبت کن نه افراطی ازش فاصله بگیر. وقتی میاد خونه باید با یک خونه مرتب همسر مرتب و شاد شام اماده و سفره رنگین (نوع غذا مهم نیست سلیقه شما وتزیین مهمه) مواجه بشه. بعد از غذا و چای و میوه تو همون اتاقی که او هست باش اما سرت و گرم کن کتاب بخون تلویزیون نگاه کن اما سوال پیچ نکن. چه موقعی که سر کار بوده و چه موقعی که خونه مامانش بوده. بذار دلتنگت بشه و بیاد طرفت.
گیر دادن ممنوع
به هیچ عنوان بهش گیر نده. اصلا تو کاراش دخالت نکن. اگه خودش برات کاریش و توضیح داد اخرش بگو خیلی خوب عمل کردی وا ز اینکه این قدر با درایت هستی خدا رو شکر می کنم.
بهش حس مردونگی بده. مردا دوست دارن که برتر باشن خب این حس و بهش بده. مطمئن باش او در اعماق قلبش می دونه که خانواده تو منطقی تر رفتار می کنن.
و یه چیز خیلی مهم :
هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت پای نفر سوم و به زندگیتون باز نکن. اگه هر دو یک زن و مرد کامل باشین و بچه گانه رفتار کردن و کنار بذارید می تونید مشکلاتتون و به راحتی حل کنی نه اینکه یکی دیگه مشکلاتتون و حل و فصل کنه.
همه این راهها زمان می بره. تو باید اول خودت و تغییر بدی. فکر نکن اگه همیشه خونت مرتب باشه غذات اماده باشه همسرت و در جریان کارات و رفت و امدات بذاری می شی زن 50 سال پیش. بلکه می شی همسر دلخواه شوهرت و در درجه اول زندگی خودت شیرینه و از در کنار هم بودن لذت می برید.
یه لیست از رفتار هایی که ازار دهنده هست برا ی شوهرت لیست کن و اروم اروم روش کار کن . بیا اینجا راهنمایی هم بگیر. مطمئن باش هر یک رفتاری که درست کنی کلی زندگیت رو به خوشبختی جلو می ره.
یه چیز دیگه قدر همسرت و بدون او خیلی تو رو دوست داه اما اینی که می گم امیدوارم ناراحتت نکنه در مشکلاتتون بین خودت و همسرت نه مشکلاتی که خانواده همسرت ایجاد می کنن بین خودت و همسرت با اطلاعاتی که دادی 60 درصد تو مقصری.
تو رفتارات و تغییر بدی متوجه تغییرات زندگیت می شی مطمئن باش.
در ضمن فکر نکن حرمتهاتون از بین رفته خیلی از زوجها تو 2-3 سال اول زندگی مشکلات و در گیری هایی دارن اگه خوب عمل کنی دوران بحرانی زندگیت و گذروندی و اون وقت که طعم شیرین زندگی و می چشی.
بازم میام.
موفق باشی:72:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سنا جون از دستم ناراحت نشي بابت اين :301:
:311::311::311::311::311::
مي دوني خشونت :301:و جدي حرف زدن:305: گاهي براي من خيلي لازمه
چون تو زندگيم خانوادم هميشه حق را به من دادند و حمايتم كردن:43: (يا به عبارتي لوس ام كردند)
بازم ممنون و دوستت دارم:43:
سيسيلي عزيزتر از جانم :43::43:
از پيام پرمحتوا و پر مغزت خيلي ممنونم :316::316::316:
الان مي نويسمش و مطابق باهاش عمل مي كنم:303:
بازم منتظر پيام هاي اثربخشتون هستم و هر روز نتيجه پيشرفت هام را براتون مي نويسم:R:43: