مي مي جان چه خبر؟حالت چطوره ؟ با زندگي چه ميكني توصيه هاي دوستانو بكار ميبري ؟دلمون برات تنگ شده
نمایش نسخه قابل چاپ
مي مي جان چه خبر؟حالت چطوره ؟ با زندگي چه ميكني توصيه هاي دوستانو بكار ميبري ؟دلمون برات تنگ شده
دل انگيز جان سلام
ببخشيد سرم چند روزه بد جور شلوغه،ميرم خونه هم باز حواسم به کاره،ديروزبا يکي از دوستام رفتيم پارک بانوان،همسرم تو اداره کار داشت منم بهش گفته بودم عصر با دوستم ميخوام برم و باهاش قرار گذاشته بودم خوش گذشت،ميدونم آدم نبايد سر زندگيش رو به کسي بگهولي گاهي اگه حرفي نزنه و درد دل هم نکنه ميترکه،کمي از زندگي هاي متاهليمون به هم گفتيم.
راستي با همسرم تصميم داريم آپارتماني که توش الان زندگي ميکنيم و همسرم با يکي شريکه رو بخريم قراره يه وام به اسم من و يه وام به اسم همسرم بگيريم،اوني که به اسم منه رو گرفتيم و يکي دو ماه ديگه اون يکي رو هم ميگيريم و البته همسرم در اين زمينه خوب برنامه ريزي کرده اما بد جور قسطهامون ميره بالا و همسر منم که خداي استرس تو اين زمينه همش حساب و کتاب ميکنه که دخل و خرجمون جور دربياد و کافيه مبلغي که حساب ميکرد دستش نياد عصبي ميشه،ديروز به داداشش اس ام اس زد که مبلغي رو که تقريبا يک ساله ازش قرض کرده بده،و ديگه اينکه براي سال بعد برنامه ريختيم که بچه دار بشيم ولي من به شوهرم گفتم که اگه دلم نخواد شايد به تاخير هم بندازيم و شوهرم مخالفتي نکرده،آخه ميدونيد تو اين مدت همش از اين زجر کشيدم که چيزي نخرم و از اين بابت حرف شنيدم ميخوام ،از بابت خونه که همسرم خيالش راحت شد کم کم به خودم برسم و ديگه بهانه اينکه پس انداز کنيم رو نداشته باشه يا اينکه خرج نکنيم،براي همين نميخوام بلافاصله بعد از خريد خونه بچه دار بشم و بچه ام هم تو دردسر بيفته.
اما در مورد کارهايي که جناب sci عزيز ازم خواستن: اول اينکه سعي ميکنم موسيقي رو حتما گوش کنم،سعي مينکم ذهن خواني و ذهن سطحي ام رو نذارم جولان بده و البته اين کار بسيار بسيار سختيهولي همچنان حسهاي قبلي رو دارم و ازم جدا نميشه(حس شکست،نااميدي،افسردگي،منفي نگري،مقايسه خودم با ديگران،حس تنفر و ....)-اين هفته سرم شلوغ بود و نشد برم کلاسهاي ايرئبيک انشالله وقت شد از هفته بعد ميرم،در مورد چيزهاي ديگه اي که جناب sci توصيه کردن مطمئن باشيد پي اش هستم و انجام خواهم داد ولي کمي فرصت احتياج دارم تا از بعضي استرس ها بيرون بيام،استرس کار و يه مورد که بهتره بهتون بگم من دو تا حساب باز کردم تو دو تا شعبه مختلف بانکي که حقوق هامون رو ميريزن،يکيش براي حقوقم و يکيش هم براي اينکه به همسرم نشون بدم آخه بعضي وقتها ممکنه علاوه بر حقوقم چيز ديگه اي مثل اضافه کاري برام بريزن که با توجه به خصوصياتي که همسرم داره و به من اجازه نميده ريالي براي خودم خرج کنم اضافه پولها رو براي خودم برميدارم تا پس انداز کنم ،آخه همسرم عابر بانکم رو ممکنه ازم بگيره و حسابم رو چک کنه براي همين من مجبورم دو تا حساب داشته باشم و تو يکيش خودم حقوقم رو بريزم و تو حساب اصليم اضفه کاري يا چيزهاي ديگه رو بردارم و پس انداز کنم،البته اين باعث استرس هم روم شده ولي چاره اي نيست ميخوام ببينم همسرم وقتي خونه دار شديم بازم به فکر من هست يا نه همه رو براي خودش ميخواد اگه به فکر منم بود خوب تصميم گيري راحت تر ميشه ولي اگه نه به فکر من نبود همين روند رو ادامه ميدم و شايد يه جورايي تو کمک به همسرم خودم رو کم کم کنار بکشم.
ترسم هم از اينه که نکنه يه روز بو ببره من چي کردم،مشاورم ميگفت باهاش رو راست باش تا اينقدر مجبور نشي بشيني نقشه بکشي و ذهنت رو درگير کني و استرس بکشي،روراست بودن به اينهمه وقت تلف کردن بي خودي مي ارزه،البته خواستم اين کار رو بکنم ولي نميتونم چطور من هر چي دارم رو به پاش بريزم در صورتي که هنوز به فردام اطمينان ندارم،خوب منم خرجهايي دارم که همسرم بي توجه که بايد خودم به داد خودم برسم و همسرم نه تنها در اين زمينه کوتاهي کرده بلکه همه چيز رو حق خودش ميدونه و انگار وظيفه منه کار کنم و بايد پولهام در اختيارش باشه،البته بماند که از پس انداز چيزي نميتونم براي خودم بخرم چون حواسش خيلي جمعه و اگه چيزي بخرم ولو يه سنجاق کوچولو سريع متوجه ميشه فعلا که دارم پس انداز ميکنم تا بعد...
مي مي عزيز سلام خوبي خانمي؟
مي مي جان من وقتي كه سرگذشت تو رو و اتفاقاتي كه براي تو افتاده رو ميخونم دقيقا خودم رو تصور ميكنم
چون همسر من هم مثل همسر تو هستش اما همسر من خيلي خيلي خيلي متعصبه و دم به ساعت من رو كنترل ميكنه ولي همسر تو خوسبختانه اين خصوصيت رو نداره و اينكه همسر من دست رو من بلند نميكنه ولي همسر تو اين كار رو ميكنه
مي مي جان من هم اضافي هاي حقوقم و هر چي كه مازاد بر حقوقم باشه رو برا خودم بر ميدارم
چون همسر من هم مثل همسر تو اعتقاد داره كه نبايد زياد خرج كنيم و همش پس انداز كنيم
من هم هر چي كه بدن پس انداز ميكنم و اگه براي مادرم بخوام چيزي بگيرم از همون پولهاست يا براي خودم
ميدوني من نظرم اينه كه همسر آدم باعث ميشه كه آدم بهش دروغ بگه در صورتيكه اگر همسر من و تو و امثال ما بدونن كه زن يه خرج هاي ديگه اي مازاد بر مردها هر ماه ممكنه داشته باشن و براي اين خرجها براشون پول جداكنن خوب زنها هم مجبور نميشن دروغ بگن
من همسرم باعث شده كه من دروغ بگم و هر چي كه لازم داشته باشم واسه خودم اضافي بخوام بگيرم ميگم مامانم گرفته اما اين روند رو تا كي بايد ادامه بدم
؟
نميدونم مي مي جان من هم موندم كه چه كنم؟چه جوري رفتار كنم كه درست باشه
2 هفته پيش رفتيم عروسيه يكي از اقوام 60 هزار تومن داد واسه يه پيراهن و دامن و كفش حالا هر چي ميگم ميگه اونروز 60تومن دادم واسه لباست
به نظرت من چي بايد بگم به اين مرد؟
ميگم پوستم بايد برم دكتر ولي ميدونم اگه برم و مثلا 50 تومن هزينه بشه مدام اين رو خواهد گفت
مي مي جان ببخشيد من هم تو تاپيك تو مشكلات خودم رو مطرح كردم ولي اين روزها خيلي داغون هستم اين روزها همش دعوا ميكنيم با همسرم نميدونم چكار بكنم موندم
موفق باشي
دنيز عزيزم همسر منم منو کنترل ميکنه اگه تايپيک هامو بخوني متوجه ميشي،مثلا عادت داره موبايلم رو چک کنه ببينه کي زنگ زده کي نزده و برعکس من چطور بعدش ممکنه سين جيم کنه،جايي ميخوام برم بايد باهاش هماهنگ باشم،تو بيرون از اداره حق ندارم با همکاراي مردم سلام عليک کنم تو اداره فرق ميکنه مجبورم ولي بيرون نبايد همچين کاري بکنم،تو اداره پيش مردها بايد چادر سر کنم،خونه فاميل به هيچ وجه نبايد برم باور ميکني تو اين دو سال و نيم ازدواجم خونه هيچ کدوم از فاميلها نرفتم به غير از برادر و خواهر و پدر و مادر که اون هم به ندرت،بي چاره مردهاي ادارمون اگه کاري داشته باشن و کاري پيش بياد حق ندارن بهم زنگ بزنن چون همسرم بي چارم ميکنه،خلاصه ديگه چي بگم بهت،دليل اينکه من رو اين موضوع زوم نکردم براي اينه که اونقدر مشکلات دارم که اينها پيشش هيچه.
منم با نظرن موافقم اين همسرمه که باعث ميشه من دروغ بگم و يا پنهون کاري کنم و اگه گناهي هم باشه گردن همسرمه نه من براي اينکه اجازه نميده من خودم باشم ،باور کن بابت پولي که بهش ميدم راضي نيستم بخاطر همينه فکر ميکنم با وجود اينکه که از همه چي ميزنيم و پس انداز ميکنيم اينقدر کند پيشرفت ميکنيم يادمه توي يه حديث خونده بودم که نوشته بود 4 خصلت هست که مرد نبايد داشته باشد و اگه نداشته باشه مناسب براي ازدواجه:1- خساست 2- بد خلقي 3- بي غيرتي 4- ترس که متاسفانه همسر من دو تاش رو داره و البته در مورد بي غيرتي هم از با غيرت بودن زده اون ور و بعضي وقتها حساسيت توام با تعصب داره،چيکار ميشه کرد منکه تو دوران آشنايي نميدونستم همچين خصلتهايي داره و بعد از عقد فهميدم و اونوقت هم ديگه دير بود آخه ميدوني که خواهر من مطلقه است و نميخواستم مثل اون بشم البته نه از مطلقه بودن بلکه از حرفهاي مردم واهمه داشتم و دارم و مطمئنا ميخواستن فکر کنن اين مايم که مشکل داريم نه همسرامون به ناچار بيد يه جورايي کنار بيام راه حلي پيدا ميکرذم.به خدا توکل،منکه از خدا براي زنهايي که شرايطشون مثل منه از صميم قلب دعا ميکنم که خدا راه حلي بهشون نشون بده و کمکشون کنه و در ضمن صبري بسيار زياد شامل حالشون کنه،عزيزم اميدوارم مشکلاتمون يه روزي حل بشه،به اميد اون روز انشالله....:323:
دوستاي خوبم سلام و صبحتون بخير:72:
پريروز عصر رفته بوديم بيرون،سر راه عابر بانک ديديم،همسرم بهم گفت اينجا عابر داره برو بقيه حقوقت رو بگير،اينو بهتون بگم،قبلا بانکي که حقوقهاي ما رو ميرختن يه بانک ديگه بود که عوض شد و کردن يه بانک ديگه، البته من هنوز به همسرم نگفته بودم تا اينکه بهمون عابر دادن از اين ماه،و من ديگه از عابر حقوقم رو ميگيرم البته از حسابي که خودم حقوقم رو ميريزم نه حساب اصليم که تو اون شعبه حقوقم رو ميريزن که يادتون باشه دليلش رو تو پستهاي قبلي بهتون گفتم،آره ميگفتم بهم گفت:اينجا عابر داره برو بقيه حقوقت رو بگير من داشتم پياده ميشدم که يهو بهم گفت:يعني من برم بگيرم عيبي داره؟من نميتونم کارتت رو دستم بگسرم؟موندم بهش چي بگم،گفتم:واقعا که چه حرفيه؟چه فرقي داره؟بعد پياده شدم و زفتم از عابر پول برداشتم.بعد بهم گفت :يعني من نميتونم حتي کارتت رو هم نگاه کنم؟کارت رو دادم بهش با صورت حسابش کارت رو خوب ديد و بعد صورتحاس رو ديد که ببينه چقدر برداشتم و چقدر مونده تو حساب و مطمئن شد که هيچي تو حساب ندارم مچاله کرد و انداخت دور،خيلي از اين کارش ناراحت شدم ولي چاره چيه،اون حق رو به خودش ميده.يه سوال داشتم دوستان؟ به نظرتون من لازمه هر وقت خواست عابرم رو بهش بدم يا نه؟اگه بدم استقلالم تو اين مورد هم از بين ميره؟اگه ندم هم ممکنه بهم شک کنه،من چطور ميتونم تو اين زمينه بهترين تصميم رو بگيرم که دعوايي هم پيش نياد ؟چطور ميتونم قانعش بکنم؟اون فکر ميکنه من و اون نداريم و هر وقت نياز شد بايد کارت رو بهش بدم،نميدونم چيکار کنم؟کمکم ميکنيد؟ديروز چند بار بهم به شوخي گفت کارتت رو بيشتر دوست داري يا منو؟
يه چيز ديگه وقتي کارتم رو ديد و اون حرف رو بهم زد برگشتم با خنده بهش گفتم:تو بايد برام حساب باز کني ها،برام کارت بگيري تازه ماهانه مبلغي 50 تومان يا صد تومني بريزي به حسابم که خرج کنم،بهم گفت:خوب حقوقت رو نده تا منت هم نذاري،بعد گفت:مگه من پولهاتو براي خودم خرج ميکنم همش که براي تو خرج ميشه،گفتم:کجا همش براي من خرج ميشه؟بعد حر رو عوض کردم و گفتم و خوب حالا کجا بريم منکه ميگم خونه نريم و بحث کلا عوض شد.
شب که داشتيم حساب و کتاب دخل و خرج رو ميکرديم بهم گفت:تو اين ماه خيلي خوب پس انداز کرديم و من همه اينها رو مديون تو هستم،ماههاي قبل کم پس انداز ميکرديم و اون هم تو باعث بودي همش ميگفتي از اين بخر از اون بخر،گفتم:منکه همش دارم تلاش ميکنم و خرجي ندارم الان هم دوست دارم بخرم ولي خوب نميشه و چيزهاي ديگه مهم تره،بهم گفت:خوب همه دوست دارن خنديم و گفتم:ولي تو از خريد کردن خوشت نمياد،گفت:همش سه،چهار سال بايد اينجوري تحمل کني بعدش کل لباسهاتو ميرزيم بيرون و برات خرج ميکنيم،بعد مکثي کرد و گفت:البته اون موقع هم مجبوري بيشتر براي بچه خرج کني نه؟چيزي نمونه براي خودت؟بعد گفت:بچه مون غلط کرده ممانش مهم تره،گفتم:ولي خوب اون موقع ديگه ادم شر و شوقي ديگه نداره ديگه مثل الان جون نيست که،بعد گفتم:خوب البته منکه هميشه دوست دارم و بعد حرف عوض شد....
قبل از هر چيز از دوستان ميخواستم در مورد سوال تايپيک بالايي کمک کنند و بهم بگن چيکار کنم.:325:
راستش دوستان نميدونم شما جاي من بوديد چيکار ميکرديد شايد من دارم زيادي شلوغش ميکنم ولي وقتي بعضي چيزها رو ميبينم داغ دلم تازه ميشه،بخدا زن حسودي نيستم ولي همه کارهايي که همسرم و خانوادش مي بايست و ميتونستن برام اننجام بدن برام شده عقده.همونطور که بهتون گفتم برادر شوهر کوچيکتره نامزد کرده و جاريم همشهريمون نيست،آدم زيادي راحتيه مثلا راحت موهاش رو ميذاره بيرون،پيش پدر شوهر تاپ ميپوشه،از اين دختراي سانتال مانتاله،ولي ماها يعني نه من،نه خواهر شوهرهام و نه اون يکي جاريم اينجوري نيستيم و البته خانوادشون مذهبيه،ولي برادر شوهرم خيلي براي همسرش راحت ميگيره و اصلا کارهايي که براي اين جاريم کردن قابل مقايسه با کارهايي که براي من کردن نيست،يادمه من از انتظاراتم که برآورده نشده بود حرف زدم و دوستان ازم خواستن دست از مقايسه بردارم و اينقدر به اين چيزهاي جزئي نپردازم ولي چطور ميشه اينجور بود در صورتي که اينجور نيست.من از ابتداي روز عقد همه چيزم با دعوا شد،دعوا سر اينکه چرا من لباس نامزدي ميخوام و بماند که مزخرف ترين لباس رو مجبور شدم بخرم،سر اينکه چرا من حلقه نامزدي ميخوام و انگار که چيز بدي خواسته باشم اون موقع مادرشوهرم دائم يکي از خواهر شوهرهامو برام مثال ميزد که چقدر قانعه و من بهتره از اون ياد بگيرم و البته همسرم هم همينطور ولي الان براي اين جاريم اولا که لباس نامزديشو با حلقه نامزديش رفتن از تهران خريدن اينهم بگم نه با پول برادرشوهرم چون دانشجوه و هنوز باباش خرجش رو ميده،به من تو محضر موقع بله گفتن اصلا انگار نه انگار که من عروسم و بايد زير لفظي بدن ولي براي اين جاريم دادن.ميدونم مقايسه داغونم ميکنه ولي مگه ميشه از اينکه همسرم و خانوادش اينقدر در حق من ظلم کردن و خوب منم تازه عروس بودم و آرزوها داشتم رو همش با دعوا باسياست ميخواستن هر طور شده به نفع خودشون بشه کارها رو پيش ببرن ازشون متفر ميشم.باور کنيد اگه من بودم بارها بارها سر اين چيزها حرف شنيده بودم و دعوامون شده بود.ولي چيکار ميشه کرد نميدونم خدا بعضي ها رو خوشبخت ميکنه و بعضي ها هم مثل من از ابتدا بايد درگير همه چي بشيم،من ميتونستم عروسي آبرومندانه داشته باشم ،مراسم آبرومندانه و زندگي بهتر،ولي همسرم همه اينها رو از من محروم کرد.فقط فکر پوله که چطور پولهاي منو از چنگم در بياره خدا لعنتش کنه،فقط فکر پوله از همون اول از دلش نيومد براي خوشحالي دل نامزدش،زنش کاري رو که اون دوست داره انجام بدهف با اينهمه زحمتي که ميکشم هميشه هم طلبکاره و متهم به ولخرجي ام،خدا ازش نگذره،اونقدر بهم سخت گرفته و منو محدود کرده و همش خواسته اختيار من دست اون باشه که واقعا واقعا حس ميکنم توي يه قفسم و چاره اي ندارم،مامانم ميگه رو پيشوني بعضي ها نوشته شده بايد فقط رنج و سختي بکشن منهم جزو اون هام.شوهرم ميگه صورتت خيلي پژمرده است انگاري وا رفته،آخه چطور ميتونم شاد باشم وقتي باهام اينجور تا ميکنه.منکه ازش نميگذرم چون همهش اون مقصره اگر هم گناهي ميکنم مثلا دروغي ميگم بهش يا حسادتي ميشه يا تهمتي زده ميشه يا نفرتي پيش مياد خودش مقصره.ميدونيد واقعا ته ته دلم چيه؟دلم ميخواد بميره و من از دستش راحت بشم و با يکي که منو درک ميکنه،راحتم ميذاره،اذيتم نميکنه،اينقدر ازم انتظار نداره،اينقدر منو محدود نميکنه،اينقدر بهم گير نميده،برام دست و دلبازي ميکنه،از اينکه منو داره راضيه نه اينکه دائم بهم گير بده دوباره ازدواج بکنم.ميدونم اين اوج نفرت منو ميرسونه و خيلي بده و آخر نامرديه که من اين حس رو نسبت به همسرم دارم ولي باور کنيد بعضي وقتها اصلا خصوصيات خوبش رو نميبينم و حس ميکنم همش بديه،و خدا بدترين موجودش رو جلوي من قرار داده.خدايا منو ببخش که اگه تو حرفهام کفر گفتم و بد حرف زدم،خدا جون ناشکري نميکنم و نعمتهايي که بهم دادي بخاطر اين حرفهام ازم نگير و اگه اشتباهي هم از طرف منه بذار به حساب جوني و خامي ام.
ممنونم دوستان کمي سبک شدم ،واقعا نميدونم چرا اينقدر نسبت به همسرم تنفر دارم و ازش و خانوادش بدم مياد.ببخشيد باز منو حرفهاي تکراري منو شنيديد جدا معذرت ميخوام ولي ميخواستم اون چيزهايي که تو دلمه و داره اذيتم ميکنه رو خالي کنم و باهاتون همدردي کرده باشم....:43:
هيچ کس نيست ياد من بکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟:302:
يا خسته کننده شدم براتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:302:
جواب سوال تايپيک 85 منو هم که هيچ کس جواب نداد،چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[size=large]
سلام خیلی وقت بود می خواستم در پاسختون بنویسم اما توان نداشتم چون زندگیتون غمنامه زندگی منه البته با مشکلاتی بیشتر و از حال دلتون با خبرم. این 4 خصلتی که گفتی همسر من داره.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مي مي
اما در مورد اون دعا بهتره یاد بگیریم وقتی از خدا چیزی می خواهیم زرنگ باشیم . بهتره به جای صبر از خدا بخواهید که خدا اخلاق همسرتون رو خوب کنه تا لازم نباشه صبر کنید.
اول می خواستم سفره دلم رو باز کنم بعد پشیمون شدم. راستش شما راحتترین راه رو برای مقابله با مشکلتون که همون غصه خوردن و درون ریختن هست و حسرت بر روزهای گذشته و منفعل عمل کردن، انتخاب کردید. خوب مزیت این راه اینه که لازم نیست زیاد هزینه بدیم و یا فکر کنیم. و البته معایبش هم اینه که در بهترین حالت هیچ تغییری حاصل نمیشه و چهرمون هر روز پیرتر میشه و در بدترین حالت خدای نا کرده دچار انواع بیماریهایی که از غم و استزس ناشی می شن می شیم.
ولی راه دیگه هم می تونه این باشه که ما به جای اندیشیدن به نداشته هامون به داشته هامون فکر کنیم و سعی در زیاد کردن اون ها داشته باشیم تا بعد از اندکی ببینیم که به امید خدا دیگه نداشته ای وجود نداره.
پس اگر موافقید اول
از داشته ها و توانایی های خودتون و سپس
از خصوصیات مثبت همسرتون و بعد
از امال و ارزوهاتون
[/size] برامون بنویسید تا اگر خدا بخواد بتوانیم ار اونها برای اهدافتون استفاده کنیم.
دل جو دلتنگ عزيز ببخشيد که جواب اتون رو ندادم راستش الن در وضعيتي نيستم که بتونم از خصوصيات همسرم بنويسم و بهش با ديد مثبت فکر کنم در نظرم همش بديه و همش زشتيه که ازش ميبينم و نميتونم رو خوبيهاش تمرکز کنم،چون تو اين شرايط فعلا ازش متنفرم متنفر....
جناب sci سلام
ديگه به تايپيک من سر نميزنيد؟
راستش من خيلي سعي ميکنم توصيه هاي شما رو عملي کنم ولي هر بار مشکل جديدتري بوجود ميادو اعصابم رو به هم ميريزه،يه نمونه اش همين سه روز پيش و همينطور ديروز،دلم ميخواد بهتون بگم تا کمکم کنيد.اول قضييه سه روز پيش رو ميگم که عصر رفته بوديم بيرون من از اينکه همسرم حاضره خودمون اينقدر تو سختي بيفتيم و کمتر خرج کنيم ولي دست به پس اندازها نزنيم ازش بدم اومده بود و تو هم بودم ولي به روي خودم ردم نمي آوردم،ضمن اينکه داشت در مورد خواهر کوچيکه جاري جديده حرف ميزد که من خودمو بي تفاوت نشون دادم که برگشت گفت معلومه بدجور با اين جاري جديده درگيري و بهش حسادت ميکني.راستش رو بخوايد به اون هم فکر ميکردم آخه خاطرات دوران نامزدي خودم يادم ميفتاد که چقدر زجر کشيدم و خانواده اش کمکي نکردن اونوقت اين جاريم از وقتي اومده هر چي ميخواد هم شوهرش و هم خانواده شوهرش اينا فراهم ميکنن و من اون موقع به زياده خواهي متهم ميشدم،توي ماشين هم شوهرم گفت خوب براي ماه رمضون اگه خواهر و برادرهامون افطاري دعوت کردن قرار شد نريم ديگه و بهشون چي ميگيم؟(اينو بگم که من بخاطر زياد بودن جمعيت خانواده همسرم و خودم به همسرم گفتم نميتونم همه رو افطار دعوت کنم و اون هم گفت نميشه که بريم بخوريم و دعوت نکينم خواهر و برادرهاي من سريع پشت سرمون حرف درميارن و تو سرمون ميکوبن.که قرار شد بغير از مادر و پدرهامون بقيه رو نه دعوت کنيم و نه خونشون بريم.البته خواهر و برادرهاي من اينجور نيستن ولي همسرم اصرار داره که مثل خواهر و برادر خودش بکنيم)منم در جواب سوالش گفتم:ميگم تو نذاشتي که عصبي شدو گفت من نميذارم؟تو حاضر نيستي غذا بپزي که مدام اينو تکرار ميکرد و آخر سر برگشت سرم داد زد و گفت به هم ميگيم که چون تو حوصله غذا پختن نداري بنابريان خجالت کشيديم بيايم بخوريم و بريم فهميدي ؟منم سرمو انداختم پايي و گفتم باشه، خلاصه شب رسيديم خونه شام خورديم و من هنوز تو دلم درگير کارهاي همسرم و رفتارهايي که خودش و خانوادش با من داشت بودم و زياد حال و حوصله نداشتم و بعد از يه سکوت طولاني به همسرم گفتم من دارم ميرم بخوابم نمياي؟اخمي کرد و گفت:برو به جهنم احمق،منم بالشتک رو برداشتم و رفتم اتاق خواب،که بعد از نيم ساعت اومد جاشو جمع کرد و رفت تو هال خوابيد،صبح با من بيدار نشد آخه نميخواست اون روز بره سرکار براي همين بيدار نشد منم کمي با خودم صبحانه بداشتم ورفتم ساعت 8 بود که اس.ام.اس زد:دفترچه کجاست بدون سلام عليکي،من نفهميدم منظورشو براي همين زنگ زدم و بعد از سلام و احوالپرسي البته نه گرم و صميمي ازش پرسيدم و بعد قطع کردم،ظهر که رسيدم خونه ديدم خوابيده و غذا رو گرم نکرده ناراحت شدم،پشتش رو به من کرده بود رفتم طرفش سلام دادم،جواب داد و بعد پريدم روش و البته با قيافه حق به جانب، البته نه با حالت دعوا،و باهاش حرف زدم و اخر سر با اينکه قبول نميکرد اشتباه کرده ولي فهميد کارش درست نبود(البته چه فايده کاراش همينطور ادامه داره).
و اما قضيه ديروزي:
ديروز ظهر که خونه رسيدم جلوي تلويزيون دراز کشيده بوديم،عادتي که داره همينکه ميرسم خونه ميگه برام سير تا پياز اتفاقات رو تعريف کن،کي زنگ زده؟با کي حرف زدم،چي گفتم،چي شنيدم(که از اين اخلاق گندش بدم مياد و متنفرم)بعد از يه نيم ساعتي برگشت و گفت:داداشت اومد کپي حکم و فيشت رو بگيره براي گرفتن وامش؟گفتم:نه،امروز نزديک ظهر زنگ زدم و گفتم کارگزيني مون نيست.که يهو انگار برق گرفته باشدش،سريع خودش رو کنار کشيد و گفت:ادم نميشي که،تو احمق چرا بهم نميگي و ازم قايم ميکني؟منکه از تعجب شاخ در آورده بودم گفتم چي شده آخه؟گفت:چرا ازت ميپرسم کي زنگ زده يا به کي زنگ زدي نميگي؟بايد حتما ازت بپرسم تا بگي؟گفتم :آخه اين موضع چه اهميتي داره منکه قايم نکردم خوب بهت که گفتم،گفت:بعد از اينکه من ازت پرسيدم.پشتش رو کرد و بعد از چند دقيقه سکوت تلويزيون رو خاموش کرد و خوابيديم.ساعت 5:30 بود که بيدار شدم تا براي افطار غذا درست کنم اونهم بعد از نيم ساعت بلند شد البته حرفي نزديم و اون فقط نشست پاي تلويزيون،بعد از يکي دو ساعت که کارم تموم شد و البته از دستش عصبي بودم تلفن خونه رو بهونه کردم و گفتم خوب خرابه به 117 زنگ بزن ولي جوابمو نداد،رفتم طرفش روش رو کرد اون ور،بهم گفت:برو نميخوام باهام حرف بزني،شوخي هم باهام نکن،اصلا با من حرف نزن،گفتم :يعني چي آخه؟اومد دراز کشيد و من رفتم آشپزخونه و برگشتم پيشش و حرف انداختم و گفتم من نميدونم اين موضوع چه اهميتي داره آخه؟گفت:ببين از دستت خيلي عصبانيم تو آدم نميشي،چند بار تکرا کردي و هر بار مثل قبل،گفتم:بابا اخه اين چه اهميتي داره؟گفت:اون ديگه به ودم ربط داره،اصلا به من چرا نگفتي،من بايد در جريان همه کارهات باشم،گفتم:تو حساسي من چيکار کنم،موضوع به اين بي اهميتي رو هي کش ميدي،گفت:از نظر تو بي ارزشه براي من مهمه،من بايد بدونم چيکار ميکني،خلاصه کلي گريه کردم کلي هم پيش اون و هم تو خلوت،بارها و بارها نفرينش کردم،براي اون و خودم ارزوي مرگ کردم خيلي عصبي بودم،که بعد از افطار که تنهايي کرد اومدم پيشش و گفتم آحالا که چي؟خدا منو بکشه و سال ديگه اين موقع نباشم،برگشت و گفت:خفه شو با دعاي گربه سياه بارون نميباره،گفتم:باشه تو در حق من اين دعا رو بکن،گفت:برو گم شو بابا،گفتم:اينقدر منو اذيت نکن و اينقدر پيشت گريه کردم اصلا برات مهم نيست؟گفت:مگه تو اذيت ميکني برات مهمه،گفتم:تو به همه چي حساسي،همه چي،خوب من چيکار کنم،گفت:من همينم که هستم و نميتونم جور ديگه اي باشم فهميدي.سکوتي حکم فرما شد من هم رفتم آشپزخونه و نماز خوندم و اومدم پيشش گفتم:حالا که چي،اخمي کرد و گفت:کلافه ام کردي،از دست کارات خسته شدم،گفتم:ارزشش رو داره که براي اين موضع بي اهميت هم منو و هم خودت رو ناراحت کني،گفت:براي من مهمه اينو بفهم.گفتم:خوب تمومش کن،گفت:مگه چيزي شده که تموم بشه اشتباه کردي و بعد تموم بشه،گفتم:اينهمه پيشت گريه و زار يکردم بس نبود گفت:خوب که چي اشتباه کردي،گفتم:خوب ببخشيد باشه،سکوت کرد و گفت:باشه برو کنار،پاشو برو يه کم برام آب بيار،براش آوردم تشکر کرد و انگار همين معذرت خواهي حالش رو خوب کرده باشه،بعد رفتم ميوه آوردم و باهمه خورديم،سرم خيلي درد ميکرد داشت منفجر ميشد شب موقع خوابيدن بهش گفتم سرم درد ميکنه اومد و پيشم گردنم رو ماليد و بهم گفت برو قرص بخور،رفتم قرص خوردم و البته دستمالي آوردم تا سرمو ببندم،برگشت سرش رو تکون داد رفتم پيشش گفتم ديگه چيه،گفت:اي بابا کي تو سالم بودي؟يا سرت درد کرده يا دستت يا پات يا بي حوصله اي،گفتم:چيکار کنمدرد ميکنه ديگه،همش هم تو باعث شدي.اومد سرمو و نوازش کرد و با هم کمي فيلم نگاه کرديم...
sci عزيز اينو بگم اخلاق همسرم کلافه کننده است واقعا آدمو از پا درمياره و بي چاره ميکنه،فکر ميکنيد من چيکار ميتونم بکنم که با اين اوصاف هميشه شاد باشم
خواهر عزیزم می می،
اتفاقا به تاپیک شما بسیار سر می زنم و دنبال می کنم...چرا شما سری به زندگی خودتون نمی زنید؟؟
گفته بودید که سعی می کنم توصیه هایی که گفتی رو عملی کنم، من که چیزی ندیدم!؟ پست 38 رو بخون و قضاوت کن... کارهایی که انجام دادی رو بگو! من اگر ببینم شما توجه می کنید و انجام می دهید... می آیم و می نویسم... هر کاری از دستم بر آید انجام می دهم... اما اگر ببینم بی توجهید و کار خودتون رو انجام می دهید... صرفا پستهای شما رو می خونم و ناراحت می شوم! همین...
اما بعضی نکاتی که در نوشته شما در پست 90 خوندم رو می گم...
- آداب گفتگو رو یاد بگیرید! حتما این کار رو انجام بدید...
در آداب گفتگو سعی می کنیم چند تا کار رو انجام ندیم:
- تشدید : شما می گید... ایشون بد تر می گویند... شما بد تر می گویید... در پایان نتیجه نمی گیرید... به این می گیم تشدید که به داد و فریاد ختم می شه! برای جلو گیری از تشدید شما ( با توجه به اینکه با شما صحبت می کنم و عملا هر دو طرف) باید تن صدای خود را پایین آورید، لطیف تر صحبت کنید/ اعتبار سازی کنید
- عدم توجه و اجتناب: یعنی وقتی کسی صحبت می کند شما اجتناب کنید... یا محل بحث رو ترک کنید و یا موضوع رو عوض کنید...
- بی اعتبار سازی: یعنی سرزنش کنید/ متهم کنید/ بر چسب بزنید/ قضاوت کنید/
حالا شما نگاه کنید به بحث شما و همسرتون:
*قضاوت:
- فرمودید رفته بودیم بیرون... خب این فضا آیا برای گفتگو فرصت خوبی بود؟ اولین چیزی که باید برای گفتگو های مهمی که دچار تعارض و اختلاف نظر با هم هستید رعایت کنید همین فضای گفتگو است و زمان گفتگو/
* آموزش شیوه برخورد با مسئله:
- هنوز امری واقع نشده و شما موضوع رو به چالش کشیدید! اول بذارید ببینید شما رو دعوت می کنند یا نه!؟
فرض می گیریم مساله رو می خواهید تعریف کنید! این هم شد راه حل؟؟؟ پاک کردن صورت مسئله؟ اصلا قابل قبول نیست.. این راه حل شما، که بیانگر این است که نه می آییم و نه می رویم! یک راه حل هیجان مدارانه است که اتفاقا ناسازگارانه هم هست...پس اصلا قابل بحث نیست!
شما باید در وهله اول با مسائل مواجه شوید نه صورت مسئله رو پاک کنید!
سپس مساله رو تعریف کنید و عنوان انرا محدود کنید
همه راه حلهای ممکن رو بنویسید... نه حتی بگید!! بنویسید!! طوفان ذهنی به پا کنید... بگذارید هر راه حلی به نظرتان می آید بنویسید
راه حل ها را امتیاز دهید
راه حلی رو انتخاب کنید که بیشترین منفعت/ کمترین ضرر/ مساله مدارانه باشد ( منجر به حل مساله شود نه صرفا پاسخ هیجانی شما باشد)/ سازگارانه باشد
* رفتار جرات مندانه
شما باید رفتار جرات مندانه داشته باشید/ اما منفعل عمل می کنید/ وقتی منفعل عمل کنید هرگز نظر خودتون رو نمی گید/ احساس می کنید مورد ظلم واقع شدید/ گذشته همواره مورد سرزنش شماست/ خود رو بی ارزش می پندارید و فکر می کنید دیگران به اندازه کافی به شما اهمیت نمی دهند/ اولویت نظراتتان را در آخر نظرات دیگران قرار می دهید/ کمتر حرف می زنید/ احساس می کنید افسرده شده اید/
فعلا می خواهم که پست 38 رو عملی کنید تا زمینه برای آموزش مهارتهای دیگه برای شما فراهم بشه
تغییراتی که در پست قبلی 38 بوجود می آورم و به پست 38 اضافه کنید. ببینید خواهرم! سعی لازم نیست! باید عملی کنید...
- تمرین تنفس شما بصورت سریع هر دو ساعت یک بار 5 نفس از صبح که بر می خیزید
- استپ شدید به افکار منفی با بستن یک کش به دور مچتان بصورت شل! هر وقت افکار منفی سراغ شما می آید کش را بکشید تا محکم به مچ شما بخورد... سپس فکری را جایگزین کنید( این فکر مقابل فکر منفی شما نیست) مثلا فکر میکنید که شوهرتون به شما اهمیت لازم رو نمی دهد به دلیل... فورا کش را بکشید/ چشمتان را ببندید/ تمرین تنفس کنید/ تصور کنید که کنار دریایی آرام ایستاده اید... همه جزئیات را ببینید/ حتی صدفها رو/ رنگ صدفها رو/( به این شیوه می گیم فکر جایگزین)
- ورزش کنید. روزانه 20 دقیقه پیاده روی سریع برای شما از نون شب واجب تره! فقط پیاده روی سریع یا رقص سریع!
سوالی داشتی بپرس...
یک هفته فرصت داری که مسائل بالا رو عملی کنی..
اگر لازم بود هر روز بنویس... سوال کن!
موفق باشی
سلام می می عزیز
پدر منم تو دوران جوونی خیلی بددهن و عصبی بود دست بزن هم داشت.الان خیلی خوب شده و تو خونه ما حرف حرف مامانم.مثلا سر قضیه ازدواج داداشم چون داداشم خودش قبلا با واسطه از خانواده عروس خانوم نظرشونو پرسیده بودو همه قول و قرارها رو گذاشته بود و شب خواستگاری قضیه رو مطرح کرده بودبابام خیلی عصبی بود و می گفت اصلا خواستگاری نمیرم و تو هیچ مراسم دیگه هم شرکت نمیکنم ولی مامانم در عرض2 دقیقه نظرشو کاملا عوض کرد که همون شب رفتن خواستگاری. به نظر منم اکثریت مردها وقتی وارد دوران میانسالی میشن خیلی رام و ساکت میشن. همیشه وقتی به گذشته فکر میکنم مامانم رو مقصر همه کودکی های ناآرامم و جو آشفته خونمون میدونم .به نظرم بابام بیشتر دنبال محبت بود و همه داد و هواراشو به خاطر همین بود ولی مامانم خیلی بهش بی اعتنایی میکرد .
خواهر خوبم توصیه منم بپذیر و به شوهرت محبت کنه و صبر داشته باش به روزی فکر کن که آرامش تو خونه شما برقرار باشه و بچه هات به خاطر این کارت همیشه قدردان تو خواهند بود.به نظر من شوهرت جنبه های مثبت خوبی داره . صبحا وقتی از خواب بلند میشی یه لیست از همه کارای خوب همسرتو مرور کن تا با دید مثبت روزتو شروع کنی. از بحثی که خودتم میدونی آخرش ناراحتی پیش میاد پرهیز کن.در روابط جنسی با آشتیاق بر خورد کن بعضی وقتا هم خودت آغازگر باش و ...
جناب sci ،برادر گرامي و پاييزان عزيز ممنونم :72:
و اما جناب sci من به شما حق ميدم دعوام کنيد:324: اين بهتر از اينه که برام چيزي ننويسيد و بابت راهنماييهاتون ممنونم.:72:
گفته بوديد سوال داشتم بپرسم اول اينکه:در مورد شيوه برخورد با مسئله فرموديد با مسئله برخورد بشه تا اينکه بخوام صورت مسئله رو پاک کنم. متوجه منظورتون نشدم؟اگه منظورتون همون بحث دعوت خواهر و برادرها براي افطاره،خوب اين مسئله پارسال و پيارسال پيش اومد و امسال همسرم چندين بار ازم نظر خواست چيکار کنيم و وقتي ازم نظر ميخواد نميتونم بي تفاوت باشم و بايد فکرمو بهش بگم و نميتونم اون رو فعلا مسکوت بذارم تا وقتي که دعوت بکنند.دومين سوالم هم در مورد جرات منديه که فرموديد،من متوجه نميشم کجاي بحثم اينو نشون ميده من منفعل عمل کردم و آدم منفعلي هستم؟ اگه ميشه اون قسمت رو بهم بگيد و ممنون ميشم بهم بگيد چيکار ميکردم بهتر بود؟
و اما در مورد کارهايي که تو پست 38 ازم خواستيد قبول دارم همش رو انجام ندادم و مستحق مجازات هستم ولس تا حدي انجام ميدم،در مورد کلاس بدنسازي متاسفانه به علت اينکه به ماموريتم خورد و بعدش هم ماه رمضان اين موضوع تعطيل شد،اميدورام که بتونم تو خونه انجام بدم،از امروز حتما شروع ميکنم.
در مورد 15 يا 20 دقيقه براي گفتگو با همسر بعد از شام بايد بگم متاسفانه همسرم همينکه از اداره به خونه ميرسم بايد سير تا پياز قضيه رو بهش بگم و اگه چيزي از قلم بمونه و بعدا بگم عصباني ميشه همين مورد آخري که بهتون گفتم.در مورد تنوع در روابط زناشويي بايد بگم اوايل زندگي خيلي مشتاق بودم ولي چون هزينه برميداشت همسرم ناراحت ميشد و منم کم کم دلسرد شدم،مثلا دلم ميخواست لباسهاي تميز و قشنگ ، ولي متاسفانه لباسهام خيلي خيلي محدوده و همسرم از خرج کردن بدش مياد و همش بهم ميگه چه فرقي داره آدم تو خونه چي بپوشه و نبايد بي خودي براي اين خرج تراشيد،گفته بوديد اگر در اين زمينه آگاهي نداشتم ازتون بپرسم ممنون ميشم در اين مورد راهنماييم کنيد که چه کارهايي براي تنوع روابط زناشويي ميتونم بکنم؟ازم خواستيد بخاطر خساست همسر ناراحت نشم سعي ميکنم ولي بعضي وقتها طاقتم طاق ميشه مثلا الان يه مدته در مورد عادات ماهانه دچار اختلال شدم خودم حدس ميزنم از قرص فلوتاميده که براي تستسترون ميخورد آخه چند روز آخر دوره درمانم رعايت نميکردم و بجاي 3 تا در زمانهاي مشخص،قاطي پاتي ميخوردم فکر کنم بخاطر اون شرايط بدني ام به هم ريخته،حلا دو هفته است وضع به همين منواله يه کلمه نميگه بريم دکتر،وقتي هم من ميگم ميگه کارمون شده براي دکترها پول خرج کنيم و به نظرتون اين ناراحتي نداره؟از طرفي خوب منم يه خانم جونم با هزارن خواسته دلم ميخوام براي خودم چيزي بخرم،از چيزي خوشم اومد براي خودم يا همسرم بخرم،خوب منم آدمم.کارم شده کار کنم ماهيانه حقوق بگيرم و بدون هيچ خواسته اي براي چيزهاي ديگه برنامه ريزي بکنيم جناب sci باور کنيد تو اين دو سال به ندرت پيش اومده بريم بيرون و من از چيزي خوشم بياد و بخره البته منظورم بيشتر پوشاکه تازه دعوام هم کرده،چون خودش به سر و وضع اهميت نميده انتظار داره منم مثل اون باشم مثلا يه کيف داشته باشم به هيچ وجه نميتونم و نبايد به فکر خريد يه نوع ديگه باشم و علاقه من مهم نيست و اسم اين زياده خواهيه و توقع بيش از حد.البته ميدونيد بهم چي ميگه؟ميگه ما بايد ابتداي زندگيمون براي چيزهاي مهم تر برنامه ريزي کنيم و براي اين چيزها خرج نکنيم که اين 10 يا 12 سال طول ميکشه ولي بعد اون ديگه فکرمون راحته.ولي خوب اين به چه درد من ميخوره مني که به هيچ چيز نبايد علاقه داشته باشم تا منتظر باشم ببينم بعدا چي ميشه.گفته بوديد رو حقوقم برنامه ريزي کنم اين عملي نيست چون پول مياد خونه و با هم که البته منکه مجبورم طوري که اون برنامه ريزي ميکنه قبول کنم انجام ميشه و يه قرون از اون پول در اختيار من نيست و من سرخود نميتونم کاري بکنم(که اين رو متاسفانه از دامادشون ياد گرفته که با خواهرش همچين کاري ميکنه انگار وظيفه زنه که حقوقش رو بياره به همسر تقديم کنه).
اميدوارم جواب سوالاتم رو بديد و منتظر نظراتتون در مورد چيزهايي که نوشتم داشتيد ازم دريغ نکنيد،ممنونم
در مورد بقيه کارها هم قول ميدم از امروز به طور جدي شروع کنم...:72:
م اوم
راستي يادم رفت بگم قرص اسيد فوليک و سولفات روي رو براي کمبود آهن رو شروع کردم و دارم ميخورم.
سلام خواهرم،
به هيچ وجه مستحق مجازات نيستيد/ اصلا كسي حق چنين كاري رو نداره و اگر جديتر با شما صحبت مي كنم به دليل اينكه بايد به خودتون بياييد و زندگي واقعي رو شروع كنيد....
- اميدوارم خوب باشيد در مورد اختلال در پريود، مي تونه به دليل نا مرتب مصرف كردن قرص فلوتاميد و طبيعتا افزايش ميزان آندروژن در خون باشه... شما بايد اين قرص رو زير نظر پزشك متخصص مصرف كنيد و طي دوره هاي مشخص حتما معاينه بشيد و آزمايش بدهيد تا نتيجه هاي بهبودي هر چه سريعتر حاصل بشه. البته اختلال در پريود از 28 روز حتي گاهي 35، 40 روز هم ديده شده كه البته گرماي هوا، استرسهاي محيطي و اضطراب هم بي تاثير نيست اما شما زمينه مساعدي هم براي اين عقب انداختن داريد كه البته حل خواهد شد. اگر خواطرتون باشه در مورد آرامش شما در پست 38 صحبت كرديم. در صورتيكه آرامش رو تمرين كنيد مطابق توصيه هاي 38 و 91، بي شك اين مشكل نيز كمتر از گذشته خواهد بود. در طول مصرف فلوتاميد پوستتون خشك شايد بشه... هر شب به پوستتون برسيد اين هم از مهمترين كارهاي شما به حساب مي اد.
- ورزشي كه به شما توصيه مي شه براي افزايش ميزان سروتونين هست. براي همين حتما رقص با فعاليت بالا،( تانگو نرقصيد) يا ورزش ايروبيك با فعاليت بالا براي شما بسيار واجبه!!!!
- در مورد اينكه شوهرتون از شما موضوعي رو مي پرسه كه در مورد دعوت خانواده ايشون به افطار چه كنيم، به هيچ وجه نگفتم سكوت كنيد و اين مساله رو مسكوت بگذاريد! اتفاقا با توجه به تجربيات سالهاي گذشته بايد در اين باره صحبت كنيد! اما با قواعدي كه گفته شد... و با هم! يعني با شيوه اي كه در بالا گفتم با هم مساله رو بنويسيد... محدودش كنيد.. و با روشي كه گفته راه حل هيجان مدارانه و سازگارانه رو پيدا كنيد
- قبلا به شما گفته بودم با همسرتون از محل كار تماس بگيريد. پست 38، مشكل پرس و جوهاي ايشون رو اينگونه و با روشهاي ديگه كم مي كنيم
- در مورد مسائل زناشويي لطفا اين پست رو بخونيد : روابط زناشويي
بايد عرض كنم كه اين رابطه اصلا خرجي نداره... فقط يك درايت/ مهارت و مديريته
- در مورد مسائل مالي با اعتماد به نفس كامل عمل كنيد و به توصيه هايي كه در پست 38 به شما كردم گوش كنيد
سوالي بود بازهم بپرسيد
:104::104::104::104::104::104:
جناب sci ممنونم بي نهايت:72:،اگه کوتاهي ميکنم ازم ناراحت نشيد دست خودم نيست بعضي وقتها ميبرم.
چند تا مطلب ميخواستم البته ببخشيد که من هي مزاحم شما ميشم.يکي اينکه دوره استفاده از قرص فلوتاميد يک ماه بود و من قطع کردم و دکتر زنان گفته بعد از دو ماه از قطع قرص دوباره براي چکاپ برم و از زماني که قطع کردم دچار اختلال شدم که البته من خودم سر سري گرفتن زمان قرص خوردنم رو علت ميدونم.
دوم اينکه نميدونم برادر گرامي شايد من خنگم ولي وقتي نمونه عيني برام مياريد بيشتر متوجه حرفاتون ميشم مثلا همين بالا که در مورد مشکل پرس و جوي همسرم برام مسئله رو باز کرديد يا در مورد مسئله دعوت براي افطار.
در مورد مسائل اقتصادي هم اونطور که فهميدم بايد سعي کنم با همسرم هم حسي کنم
فقط با عرض شرمندگي يه سوال که برام خيلي مبهمه؟
گفتيد منفعل نباشم ميشه چند نمونه از کارام رو بگيد که اينو نشون داده و در اين مورد راهنماييم کنيد.من با اين مورد خيلي مشکل دارم و راست ميگيد، من فکر ميکنم تو زندگيم خيلي بهم ظلم ميشه چون من ناديده گرفته ميشم و علايقم مهم نيست.
و يه سوال ديگه اينکه به نظرتون با در جريان گذاشتن همسرم در مورد همه چيز ممکنه همسرم بهتر بشه يا اينکه نه من به اين وضع عادت خواهم کرد و کمتر مقاومت نشون خواهم داد؟(ميدونيد من از اين کار که همسرم از جيک و پوک من خبر داشته باشه خوشم نمياد)
خواهرم،
- اختلال در پريود شما، مي تونه به دلائلي كه گفتم باشه... اگر اين بي نظمي در شروع ماه تير اتفاق افتاده طبيعيه... و اگر در مرداد ماه و چند روز اخير هم تكرار شده مي تونه ناشي از استرس و اضطراب باشه... اما حتما به پزشك مراجعه كنيد و مجدد ورد معاينه حضوري قرار بگيريد. وضعيت هورمونال شما، ميتونه بستر مناسبي براي اين اختلالات بيش از ديگر بانوان همسال باشه... جاي نگراني نيست/ به پزشك مراجعه كنيد و يك كنترل انجام بديد
- همدلي كنيد... در فرايند همدلي شما سرزنش نمي كنيد/ بر چسب نمي زنيد/ نمي گيد اه تو چقدر اينجوري هستي/ غر غر نمي كنيد/ مقايسه نمي كنيد :شوهراي مردم... شوهر فلاني... زندگي بقيه!.../ احساسات شوهرتون رو انكار نمي كنيد/ اما الزاما كار ايشون رو تاييد نمي كنيد/ اما براي خلع سلاح كردن ايشون، باهاشون همراهي مي كنيد و عملا كاسه داغتر از آش مي شيد... با اين رفتار شيوه اقتصادي رو به ايشون آموزش مي دهيد... مثلا مي گيد: نه اين رو نمي تونيم اين ماه بخريم.. اما سعي مي كنيم با جمع كردن اين مقدار از حقوق من اگر موافق باشي طي دو ماه آينده بخريم.
- وقتي مي گيد سرم ورانداختم پايين و گفتم باشه.. عملا اجتناب كرديد و منفعل بوديد/ وقتي قهر مي كنيد عملا رفتار انفعالي داريد... / در اينباره بيشتر خواهيم گفت... فعلا به آرامش برسيد، همه چيز به زودي بهتر خواهد شد
- ببينيد وقتي شما براي همسرتون توضيح مي ديد/ مثلا از محل كار تماس مي گيريد و براش توضيحي رو مي ديد/ عملا بعد از مدتي همسر شما شرطي مي شه كه شما سر ساعتي خاص به او تلفن كنيد و براش مسائل مهم رو توضيح بديد/ پس دقت كنيد و همه مسائل لازم نيست... صرفا يك مسائله مهم رو ! / با اين شيوه عملا شما شوهرتون رو شرطي مي كنيد و كنترل اين رفتار ايشون رو بدست مي گيريد... در موقعي كه منزل هم مي آييد چند موضوعي كه اهميت نداره ولي با هيجان براي ايشون تعريف كنيد... در طول اين تعريفها ارتباط چشمي برقرار كنيد/ بهشون بگيد مي خواستيد چيزي رو بخريد و ترجيح داديد نخريد!! بگيد كي مي خواهيد بخريد/ در عنوان كردن مسائل خلاقيت داشته باشيد و چيزهايي رو بگيد كه خوشش هم بياد و به شما اعتماد كنه/ روي نكته اي در تعريفهايتان زياد نمانيد/ تايم بگيريد بيش از 7 دقيقه تعريف نكنيد!!! عملا با اين رفتار بعد از سه هفته دقيقا! ديگه شما رو مورد پرس جو قرار نمي دهد..
سوالي بود بپرسيد
(اصلا مزاحم نيستيد)
پاراگراف پست 94 رو تصحيح مي كنم:
- در مورد اينكه شوهرتون از شما موضوعي رو مي پرسه كه در مورد دعوت خانواده ايشون به افطار چه كنيم، به هيچ وجه نگفتم سكوت كنيد و اين مساله رو مسكوت بگذاريد! اتفاقا با توجه به تجربيات سالهاي گذشته بايد در اين باره صحبت كنيد! اما با قواعدي كه گفته شد... و با هم! يعني با شيوه اي كه در بالا گفتم با هم مساله رو بنويسيد... محدودش كنيد.. و با روشي كه گفته راه حل مساله مدارانه و سازگارانه رو پيدا كنيد
فکر ميکردم تنهام و اونقدر آه و ناله تو حرفام هست که حوصله همه سر رفته .ولي وقتي ميبينم جناب sci،جناب baby، دل ،پاييزان 2 و ليلا موفق عزيز و ساير دوستان اينقدر پيگير من هستن اميدوار ميشم.:310:
دوستان از همتون ممنونم واقعا ممنون:72::72::72:
نميدونم مدير همدردي هم سري به تايپيک من ميزنن يا نه ولي ميخوام بابت اين تالاري که ايجاد کردن کمال تشکر رو بکنم و بهشون بگم واقعا فکر نميکردم دوستان اين سايت اينقدر صادقانه براي کمک به دوستانشون مشتاق باشن و بي هيچ چشم داشتي هر کاري از دستشون برمياد براي حل مشکل يک دوست انجام بدن.من شرمنده همه دوستان هستم و بابت همه چي از همتون ممنونم و به عنوان يه خواهر که ميخواد در حق برادر و خواهرش دعا کنه ،آرزو دارم اجر اين کاراتون رو به حق اين ماه عزيز از خدا بگيريد، آمين...... :323:
سلام دوستان يه مشکل جدي برام پيش اومده و ازتون کمک ميخوام
من از دوران مجردي تو سينه سمت چپم يه توده حس ميکردم و اهميتي نميدادم ولي بعد از ازدواج چون ميخواستم زماني که بچه دار ميشم مشکلي نداشته باشم رفتم چکاپ و چون مدتي بود که سينه چپم درد ميکرد متخصص زنان به يه متخصص جراحي که تو جراحيهاي سرطان سينه هم تخصص داره معرفيم کرد،دکتر از سينه ام نمونه برداري کرد و وقتي جواب پاتولوژي رو بهش دادم گفت:تو سينه سمت چپم توده خوش خيم به اندازه 2 سانت هست و در سينه سمت چپم هم دو تا خيلي ريزتر هست که مهم نيست.بهم گفت دو راه داري يا قبل از بارداري بهت توصيه ميکنم جراحي کني و برش داري يا اينکه هر سه ماه يک بار بياي چکاب ببينم بزرگ ميشه يا نه.بهم گفت توصيه ميکنم قبل از بارداري برش داري تا هم درد کمتري رو تحمل کني و هم ممکنه در زمان بارداري بزرگتر بشه يا دردش بيشتر بشه.
حالا موندم چيکار کنم ميترسم اگه برش ندارم بزرگتر بشه البته درد هم داره و خودم تمايل به عمل دارم ولي از طرفي ميترسم عمل کنم و تو غدد شيردهي ام تو زماني که ميخوام باردار بشم تاثير بذاره.موندم چيکار کنم اگه اطلاعاتي داريد ممنون ميشم کمکم کنيد،جناب sci شما در اين زمينه تخصصي نداريد؟دکتراي شما در خصوص چيه؟
می می عزیزم؛ خوشحالم که داری به خودت میرسی؛ و توجهت رو متمرکز کردی روی خودت!
آفرین!:104::104:
سلام مي مي جان
به نظر من بهتره به چند تا متخصص زنان خيلي خوب ومعروف مراجعه كني واز همشون نظر بخاي
اگه اكثرشون ميگن عمل كني بهتره ، خوب عمل كن خدا را شكر خوش خيمه و جاي هيچ نگراني نيست فقط سعي كن پيش دكتر خيلي خوب عمل كني
انشااله كه خوب وسلامت ميشي:72:
del عزيز و دل انگيز جان ممنونم از اينکه به فکرم هستين.دل انگيز جان متخصص زنان از اين چيزها سر در نمياره.متخصص زنان اتفاقا برام ماموگرافي نوشته بود که تو ماموريتي که تهران رفتم بيمارستان اونجا نذاشتن گفتن اشتباه برات نوشته زير 35 سال ممنوعه و براي خانم تو سن شما ضرر داره،اتفاقا تو شهر خودمون هم که پيش همين متخصص رفتم بهم گفت:نبايد ميرفتي ماموگرافي ،معلومه انجام نميدن،حتي بهش گفتم که تو تهران گفتن ميتونيم برات ام آر آي بنويسيم بري انجام بدي،گفت:نه نمونه برداري از ام آر آي بي ضررتره،هر چي باشه توي اون اشعه مي تابونن و ضرر داره،و بهم گفت:نمونه برداري بکنم و اتفاقا نمونه برداري کردم و بردم تا پاتولوژي جواب رو بهم بگه که چيزي که بهتون گفتم تو جوابش بود.
شايد پيش يه متخصص آنکولوژي هم برم،البته هر دو راه انتخابش 50،50 هستش،ولي من ميخوام از شرش راحت بشم و دردسر و نگراني اينکه همچين توده اي تو بدنم هست و ممکنه بزرگ بشه رو نداشته باشم ،فقط ميترسم براي دوران شيردهي رو غدد شيردهيم تاثير بذاره و يا جاي عمل رو بدنم بمونه....
البته تو اينترنت خيلي مطالعه کردم و به نظر هم خود توده و هم عملش بي خطره و برداشتن توده يه راهشه ولي خوب بازم تحقيق بيشتر بهتره.
سلام دوستان و جناب sci
قرار بود يک هفته تمريناتي که داده بوديد رو انجام بدم و همين کار رو هم کردم البته نه کامل ولي خوب سعي کردم انجامش بدم.:303:
اول: اينکه موسيقي گوش ميدادم البته نه هميشه با هدفون
دوم: هر وقت افکار بهم هجوم مياوردن تمرين تنفس رو ميکردم
سوم: سعي ميکردم قضاوت و پيش داوري نکنم
جهارم: چون ماه رمضونه نتونستم برم ايروبيک ولي چند باري سعي کردم پياده روي رو بکنم
پنجم: در مورد صحبت در مورد مسائل روز بعد از شام چون همسرم بعد از ناهار دوست داره باهاش صحبت کنم اون رو بعد از اينکه ميرسيديم خونه و ناهار ميخورديم انجام ميدادم
ششم:سعي کردم با همسرم در مورد مسائل اقتصادي همدردي کنم همنطور که خواسته بوديد
هفتم: گفته بوديد رو حقوقت برنامه ريزي کن که طبق چيزهايي که در تايپيک هام گفتم همسرم اين حق رو بهم نميده،نه اينکه اختيارش تنها دست خودش باشه نه ولي به منم اجازه نميده اختيار اينو داشته باشم که رو حقوقم تنهايي تصميم بگيرم و در واقع اختياري از اين بابت ندارم.
هشتم: ازم خواسته بوديد تو گفتگو سرزنش نکنم ،درکش کنم،همدلي کنم که سعي کردم اينو بکنم ولي خوب خيلي سخته انگاري دارم مدارا ميکنم
نهم: ذهن خواني ممنوع که سعي کردم اينو بکار ببرم و خودم با افکارم خسته نکنم
دهم: فيلتر کردن ممنوع،اينم سخته ولي خوب تو مواردي سعي کردم رعايت کنم و با ديد مثبت به قضيه نگاه کنم
يازدهم: ايست به ذهن سطحي،که تو اين مورد هم خيلي تلاش کردم ولي نامرد عجب قدرتي داره هر چي سعي ميکني کمتر نتيجه ميگيري که خوب سعي کردم تمرين تنفس رو انجام بدم.
و اما دو مورد ديگه هم ازم خواسته بوديد:1- نقاط مشترک خودم و همسرم 2- مسائلي که باعث استرس در من ميشه
که تو تايپيک بعدي براتون خواهم نوشت....
نقاط مشترک من و همسرم:
1 هر دومون آدمهاي حساسي هستيم و زود حرف بهمون برميخوره
2 هر دومون نسبت به هم حس کنجکاوانه و جستجوگري داريم
3 هر دومون به يه اندازه باهوش هستيم
4 هر دومون آدمهاي به نسبت درون گرا هستيم و تو جمع غريبه خجالتي هستيم و از جمع غريبه گريزون
5 هر دومون زود عصباني ميشيم حالا همسرم بروز ميده و داد وبيداد ميکنه،فحش ميده،کتک کاري ميکنه ولي من خودخوري ميکنم و فقط تو تنهايي هام نفرين ميکنم و بد و بيراه ميگم
6 هر دومون به نماز و روزه به يه حد پايبند هستيم
7 هر دومون مسافرت رو دوست داريم
8 هر دومون به درس خوندن علاقه داريم با اين تفاوت که همسرم دلش ميخواد خرجي نداشته باشه ولي من برام مهم نيست که چقدر در اين مورد هزينه داشته باشه
9 هر دومون کارمنديم
هر دومون در يه اندازه درس خونديم
10 از نظر فرهنگي خانواده هامون تقريبا مثل همه
11 هر دومون از لحاظ ظاهري خوب هستيم
12 تعداد خواهر و برادرهامون تقريبا يه اندازه است
13 به محرم و نامحرم معتقديم
14 از همديگه مشورت ميگيريم
مسائلي که باعث استرسم ميشه:
عصبانيت و ناراحتي همسرم که منجر به داد و بيداد کردنش و فحش دادنش وکتک زدن من ميشه،اين بزرگترين عامله که منو دچار استرس ميکنه
وقتي کاري ميخوام انجام بدم اگه همسرم بالا سرم باشه دچار استرس ميشم چون ميترسم ايراد بگيره و داد و بيدا کنه،مثلا ماشين سواري،اگه خودم باشم با هرکس ديگه اي خوب ميرونم ولي با همسرم هرگز،تا حالا يک بار هم نشده اون بشينه و من پيشش رانندگي کنم چون چند بار اوايل که پيشش بودم اونقدر گير داد و بد و بيراه گفت که ناخود آگاه پيشش استرس ميگيرم.
گفتيد چه عواملي باعث استرسم ميشه،خوب هر کسي تو زندگي دچار استرس ميشه،شايد من يه کم بيشتر،تو دوران مجردي و البته الان هم خوب وقتي توي يه جلسه اداري ميخوام حرفي بزنم خوب استرس رو دارم يا تو مصاحبه يا براي دادن امتحاني ولي بعد از ازدواج همه استرس هام بخاطر همسرمه.مثلا من کمي از پولم رو بدون اطلاع همسرم پس انداز ميکنم که اگه همسرم بفهمه منو بي چاره ميکنهفاين يکي از عاملهاي ايجاد استرسه.يا مثلا تو اداره با همکار مرخصي ميگيرم برم يه دوري بزنم اخه هوا مثلا خوبه، استرس ميگيرم که همسرم ببينه چي ميشه يا خيلي موارد ديگه مثلا ميرم ماموريت و اونجا از چيز کوچيکي خوشم مياد و دوست دارم بخرم استرس ميگيرم که بخرم آيا همسرم داد و بيداد ميکنه يا نه،يا مثلا رفتيم جايي و من هم حرف زدم و يا عملي انجام دادم همش استرس دارم که نکنه همسرم در مورد اين حرف من ياديگران بخصوص خانوده خودم ناراحت بشه يا بهش بربخوره.
والبته اداره و کاراي اون هم هست که بهم استرس وارد ميکنه،مثلا واي فلان کار موند،فلان کار رو اگه درست انجام ندم چي ميشه،واي فلان کار روسر موقع انجام بدم و سر موقع تموم بشه.
[/color][color=#32CD32]چيزاي ديگه اي هم ممکنه باشه که من فقط اينا به ذهنم اومد.
جناب sci ممنون ميشم دوباره راهنماييم بکنيد.
در ضمن در مورد مشکلي که در تايپيک 99 مطرح شد کمکي ميتونيد بهم بکنيد؟؟؟؟؟؟؟
سلام خواهرم،
ابتدا در مورد توده سينه شما
- با توجه به توضيحاتي كه داديد احتمالا فيبروآندوم هست... مشكل خاصي نيست و به پزشك متخصص مراجعه كنيد معمولا در سنين شما اين توده ها بصورت بافتي لغزنده در معاينه پستان ديده مي شوند... خودتون معاينه كنيد متوجه خواهيد شد... محل توده شما رو دقيقا نمي دونم، ولي برداشتم اين بود كه سر پستان نيست، با معاينه باليني شما و همچنين سونوگرافي تشخيص داده مي شه و براي پزشك شما مسجل خواهد شد.
با توجه به سن شما مشكل خاصي نيست و در صورتيكه بزرگ نشود احتياجي به جراحي ندارد در غير اينصورت با يك سوزن ظريف اون رو خارج مي كنند كه مشكلي از نظر زيبايي هم بوجود نمي آورد. حتما تحت نظر پزشك باشيد.. اما جاي ترس و وحشت ندارد.. نگران نباشيد
- بهت تبريك مي گم كه تونستي تكاليفت رو انجام بدي...
ابتدا در مورد توصيه هاي قبلي:
* حتما پياده روي رو شبها انجام بده... اين پياده روي سريع موجب افزايش سرتونين در خون شما مي شه كه براي شما بسيار بسيار بسيار لازمه
* حتما براي حقوقت در گفتگو با شوهرت، جايگاه تعريف كن... يعني بگو بخشيش رو پس انداز كنم و شما هم در جريان اين پس انداز باش... ( نگو تا حالا هم كردم) و قسمت ديگه اي از اون رو مثلا براي خرج آزوقه منزل هزينه مي كنيم... (جايگاه خرج پول شما بايد كاملا مشخص باشه)
* سعي كن ذهن سطحي رو با تمرين تنفس به روشي كه بهت گفتم آرومش كني... موسيقي هم به اين توقف خيلي كمك خواهد كرد
* در همدلي شما مدارا نمي كنيد... چون كاري رو تاييد يا تكذيب نمي كنيد! شما احساس طرفتون رو تاييد مي كنيد و مي تونيد با يه قاتل هم همدلي كنيد!
در مورد نقاط مشترك:
- پيشنهاد من به شما دو نفر اينه كه به مشاور براي بهبود زندگيتون مراجعه كنيد تا شوهرتون هم بتونه مهراتهاي فرديش رو افزايش بده
- موراد 1، 4 و 5 رو بايد براش برنامه ريزي كنيد و مرتفعش كنيد... راههاي زيادي وجود داره كه يكي از مهمترين دلائل اين نوع رفتار شما دو نفر نداشتن رفتار جرات مندانه است
عدم رفتار جرات مندانه در شما موجب استرس شما هم شده... چه در ايام تجرد و چه در حال حاضر
ببينيد شما مسئول شادماني شوهرتون نيستيد! شما وظيف نداريد همكاراتون رو همواره راضي نگه داريد.. يك مثالي مي زنم.. حتما ديده ايد كه نوزادها وقتي مادرشون اون رو روي تخت رها مي كنه چقدر گريه مي كنند و با نارضايتي سعي مي كنند به همون آغوش مادر بر گردند و اين در شرايطي هست كه مادر از بس كودكش رو بغل كرده، خيس عرقه... پاهاش درد مي كنه! از كار و زندگي افتاده و به شدت خسته شده... خب به نظر شما چه كنه؟ مي تونه بر گرده به سمت تخت و دوباره براي اينكه بچه ساكت بشه اون رو بغل كنه... مي تونه هم رهاش كنه و توجه نكنه! و بعدش بچه ساكت بشه و بخوابه... درسته رفتار دوم كمي بي رحمانه به نظر برسه! اما رفتار درستيه!!! و كاملا مساله مدارانه و حرفه اي است! شما براي فرار از سر و صدا، هيچ كاري نمي كنيد... خب مي دونيد به اين مي گن رفتار منفعل! و موجب افزايش سطوح انتظار در افراد پيرامون شما از پدر ، مادر ، خواهر و شوهر، و حتي دوستان و همكاران مي شه و چه بسا كه تا حالا هم شده... كمي در مورد رفتار جرات مندانه براتون مي گم
-- عدم جرات مندی شما موجب می شود شما برنجید، در روابط احساس ناکامی داشته باشید، در مواقعی با انفجار خشم مواجه شوید، اضطراب و به دنبال ان اجتناب داشته باشید، در روابط با شوهر و یا خواهر ایشون ضعیف عمل کنید. عملا عروس ها که مهارت لازم رو ندارند در خانواده شوهر با دو نفر در تضاد و کشمکش قرار می گیرند... یکی مادر شوهر و یکی خواهر شوهر! فکر کردید چرا؟ دلیل واضح اون اینه که عروس ها از سبکهای ارتباطی، به چند دلیل رفتار جرات مندانه رو انتخاب نمی کنند و منفعل عمل می کنند:
1. ترس از اختلال در ارتباط با خانواده همسر در شروع زندگی
2. ترس از رنجیدن دیگران
3. سعی در راضی نگه داشتن دیگران بطوریکه احساس کنند شما انسان خوبی هستید!
4. اعتقاد به اینکه خواسته های ما به خواسته های دیگران خوب نیست ارجحیت داشته باشد
5. اگر کسی چیزی گفت و موجب شد ناراحت بشیم.. چیزی نمی گوییم! ازش فاصله می گیریم!
-- ببینید رفتار جرات مندانه به این معنی نیست که اگر شوهرتان چیزی گفت و شما می خواستید مخالفت کنید بگید : "نه، من باهات مخالفم!" ما به این رفتار میگیم پرخاشگرانه! بلکه:
1. زمان و مکان مناسبی رو انتخاب کنید : ببینید دقیقا لازم نیست تا چیزی گفت همونجا بزنید تو روش! گاهی لازمه صبر کنید... و سکوت! تا به خلوت برسید... بهترین مکان، مکان خلوته! جاییکه کسی نباشه... و زمان مناسب: مثلا فکر کنید می خواهید موضوعی رو به شوهرتون بگید... شوهرتون از بیرون اومده! خسته! گرسنه! تشنه... حالا شما چیزی بگید! شدنی نیست... باید زمانی بگید که سر حال باشه !
2. پل ذهنی بزنید... با فرد مقابل همدلی کنید و احساساتش رو درک کنید! مثال: می دونم که خیلی دوست داری توي كارها و خريدها صرفه جويي كني... من هم همیشه انجام این پس اندازها و ... رو دوست داشتم! اصلا یه حس خوبی به آدم می ده... من خیلی احساس آرامش می کنم وقتي مي بينم تو مثل خودم به فكر آينده اي ! مثلا یادمه ( یه مثال می زنید)
3. احساس و نظر خود را به طور واضح بیان کنید... از شیوه X Y Z استفاده کنید... از جملات "من " استفاده کنید
الگوی xyz میگه: وقتی در موقعت X، عمل Y رو انجام دادی ، احساس Z رو داشتم...
مثال: وقتي با دوستام مي رم كمي پياده روي كنم تا روحيه بهتري داشته باشم و شما طور بدي برخورد مي كني، احساس خوبي ندارم!!!
يا: اما وقتي واقعا يه چيز احتياج دارم و شما ممانعت مي كني، احساس خوبي ندارم!
از جملات " من " استفاده می کنید، نه از جملات "تو":
مثلا در مورد شوهرتون: بد جوری دلم رو شکستی!!! ( استفاده از جملات "تو") شما دارید طرف مقابلتون رو متهم می کنید که دل شما رو شکسته و عملا در رابطه با احساستون حرفی نمی زنید!
استفاده از جملات "من" : وقتی موقع شام، به من بی توجه بودی، دلم شکست! در این جمله شما برچسب نزدید! متهم نکردید.. خبر دادید!!! از جملات " من " استفاده کردید و احساستون روبیان کردید..
4. گاهی می تونید پیامد رفتار غلط رو هم گوشزد کنید
مثال: خب مي دوني اگر من اين مانتو رو نخرم از نظر رواني خيلي روم تاثير مي ذاره و شايد اعتماد به نفسم خراب بشه
اگر اين هزينه رو نكنم و به پزشك مراجعه نكنم شايد بعدها با هزينه زيادتري مواجه بشيم كه نتيجه كمتري هم داشته باشه... پس اين هزينه خودش صرفه جويي به شمار مي اد!
** باید بدونید که شما اگر بخواهید رفتار جرات مندانه رو اجرا کنید... : شما مسئول شادمانی دیگران نیستید!!!
** برای نه گفتن خود به هیچ وجه دلیل و توضیح طولانی نیاورید،
** برای بیان نظرات خود، توجیه نکنید، کوتاه بگویید!
** هرگز نگویید " فکر نمی کنم بتوانم... " خیلی ساده بگویید "نه"
** مطمئن باشید که رفتار جرات مندانه به محض اینکه از طرف شما شروع بشه، با ناراحتی دیگران همراه نیست! اونها تعجب می کنند... اما بعد از مدتی با شما صمیمی تر از پیش هستند و شما رو دوست دارند
** اگر می خواهید در مقابل اصرار دیگران دلیلی بیاورید، فکر کنید و قاطعانه یک دلیل رو بگویید و در مقابل اصرار آنها دلائل خود رو عوض نکنید... مثلا از شما درخواست می شود یک مهمانی بروید: یک بار می گویید " نه، ما مهمون داریم" یه بار دیگه می گید" آخه شوهرم هم نیست" یه بار دیگه" فرداش باید زود بریم جایی" این خوب نیست... یک دلیل را تکرار کنید! فقط یک دلیل!!! به این تکنیک می گیم : صفحه خط خورده!
** هرگز تظاهر به موافقت نکنید...
** احساس گناه از ناراحتی دیگران ممنوع! اول اینکه عادت می کنند! دوم اینکه شما عضوی از گروه شادمانی نیستید که مسئولیت خوشحالی آنها با شما باشد
-- تکلیف : در 50 درصد موارد ارتباطی، با قواعدی که گفته شد، رفتار جرات مندانه داشته باشید
-- توصيه هاي قبلي رو ادامه بديد
-- اين هفته سعي كنيد روابط زناشوييتون رو متنوع كنيد...چراغها رو خاموش كنيد و شمع روشن كنيد/ شيوه ها رو تغيير بديد/ شروع كننده باشيد/ تاييد كنيد ايشون رو/ خجالت نكشيد!!! / خوشبو كننده هوا بزنيد/ موسيقي پخش كنيد/ پيش نوازي كنيد/ آداب سكس رو ياد بگيريد...
سوالي بود بپرسيد
جناب sci کاش ميشد حس منو درک کنيد و ببينيد کنار اومدن با همسر و آدم خسيس چقدر سخته؟من دارم سعي ميکنم به حرف شما گوش کنم و با حرف شما پيش برم ولي همسرم کاري ميکنه که داغون ميشم.
چند وقتيه فک پايينيم درد ميکنه و دقيقا نميدونم کدوم دندونم درد داره،ديروز رفتم بيمارستان البته بيمارستاني که اداره همسرم باهاشون قرارداد بيمه داره که اون هم دکترهاشون به هيچ دردي نميخوره،من مرخصي گرفتم و همسرم هم چون جاي ديگه کار داشت مرخصي گرفته بود و من سر راه گذاشت تو بيمارستان و رفت،من وقت نگرفته بودم و بنابراين با اصرار بين مريض دکتر منو معاينه کرد و چون معلوم نبود کدوم دندونه گفت بايد بري عکس بگيرم،منو معرفي کردن به راديولوژي،وقتي جواب رو آوردم گفت:چون دندون عقلم چسبيده به دندون ديگمه باعث شده دندونم پوسيده بشه و نياز به پر کردن و عصب کشي داره البته قبلش بايد اون دندون عقلم روهم بکشم.وقتي رسيدم اداره به همسرم موضوع رو گفتم عصباني شد و تلفن رو قطع کرد من منظورش رو نفهميدم .وقتي بعدازظهر اومد خونه عصباني بود داد و بيداد کرد و گفت:باز چه گيج بازي درآوردي؟چي بهت گفت:گفتم:که اينطوري رفتم و عکس گرفتم و گفتن هم دندون عقلت بايد کشيده بشه و هم دندون کناريش بايد پر و عصب کشي بشه،و گفتن وضع دندون عقلت طورريه که ما نميتونيم بکشيم و بايد ببري مطب بيرون جراحي بشه و بعد بکشن.يهو عصباني تر شد و گفت:احمق ،دست پاچلفتي،کار سپردم ببين چي کرد؟گفتم:خوب چيکار کنم؟خوب دندون رو گفت ما نميتونيم بکشيم ديگه،من چيکار کنم؟گفت:چقدر دادي براي راديولوژي؟گفتم:7000 تومن.يهو داد زد و گفت:احمق چرا با من هماهنگ نکردي؟7000 تومن دادي براي راديولوژي؟مگه من سر گنج نشستم؟بهم ميگفتي ميرفتيم يه جاي ديگه که 200،300 تومن ميگرفتن نه اونجا که معرفي کردن، اصلا مگه زبون نداشتي ميگفتي اونجا طرف قرارداد هست يا نه؟من ديگه شوکه بودم و ديگه چيزي نتونستم بگم.ساکت شدم و بعد از چند دقيقه کنارش نشستن اومدم تو اتاق خواب و زدم زير گريه البته نفهميدم متوجه شد من گريه ام گرفت يا نه، فقط نفرينش ميکردم و فقط نفرين.نزديک افطار ميدونستم اگه حرف نزنم بدتر ميکنه بلند شدم و رفتم البته با حالتي که ميخوام باهاش شوخي کنم پريدم روش و تا ميتونستم گازش گرفتم،بشکونش گرفتم تا هم دلم خنک شه و هم فکر نکنه باهاش قهرم البته اون قهر کرده بود نه من ولي از دستش کلافه بودم و هستم.شب حرف انداختم و بهش گفتم وقتي آلو ميخورم دندونم دردش بيشتر ميشه،دوباره گفت:گيجي ديگه گيج،وقتي رفته بودي ماموريت تهران بهت گفتم برو کلينيک دندون پزشکي ادارمون نرفتي حالا دردش رو بکش،گفتم خوب نشد حالا چي کار بايد کرد؟گفت:همين فردا پس فردا بليط قطار ميگيري ميري تهران،ميري کلينيک دندون پزشکي اونجا کارت رو انجام ميدي، شده خواهرت يا داداشت باهات مياد تا کارت راه بيفته منکه نميتونم مرخصي بگيرم بيام،اينجا بخواي دندون عقلت رو جراحي کني و بکشي 100 يا 150 هزار تومن ميخواد، ميري تهران با 20 يا 30 هزار تومن کارت رو راه ميندازي.خيلي اعصباش داغون بود ميگفت:امروز برگه هاي ويزيت دکتر و برگه اي که براي سينه ات نمونه برداري کرده بود رو بردم بيمه تا مبلغي ازشون بگيرم هيچي بهم ندادن و گفتن ما يا قرارداد داشتيم و ازتون کسر کردن يا هم اينکه قراردادي با اون دکتر نداريم و هزينه اش رو نميتونيم بديم.گفتم:هيچي بابت هزينه اش ندادن؟گفت:نه يه قرون هم ندادن،منم اونجا با کارکنان بيمه امون دعوام شد و برگه ها رو پاره کردم.بعد گفت:يا ميري تهران يا دردشو تحمل ميکني تا بعد از ماه رمضون خودم ميبرمت تهران،پولمون کجا بود که 100 تومن يا دويست تومن بديم به دندونت.ديگه چيزي نگفتم،سکوت کردم ميوه آوردم خورديم و فيلم نگاه کرديم و بعد من شب بخير گفتم و رفتم بخوابم ولي نزديک يک ساعت گريه کردم و تا صبح نفرينش کردم،الانم از خودش و از خانوادش بيزار بيزارم،ازش بدم مياد...
شما بگيد با اين آدم چيکار ميشه کردم،چطور ميشه برخورد کرد،کلافه ام ميکنه کلافه...
مهتاب... رهرو نازك دل!
مي دونم چقدر سخته... مطمئنم! و مي دونم كه همش هم تقصير شوهرت نيست! چرا منفعلي شما!؟ چرا نمي خواي رفتار جرات مندانه داشته باشي؟ اين رفتار رو بايد تمرين كني!!!! بايد تمرين كني!!!!
پس پست 104 رو شروع كن خواهرم!
ببين وقتي وارد اين صحبتها مي شه! فروا بهش بگو وقتي اينطور حرف مي زني و شخصيتت رو خورد مي كني اصلا برام جالب نيست! مي دونم اين هزينه هاش زياده.. اگر اجازه بدي تحقيق مي كنم و اگر واقعا هزينه ها زياد بود مطمئن باش مي رم تهران! (گفتم بشو كاسه داغتر از آش) اين حرفها رو صريح بزن!
پستهاي 104 رو مجددا بخون... قراره تو 50 درصد كارهات انجامش بدي... نبينم ديگه دلت شكسته باشه و گريه كرده باشي... حرفات رو بزن خواهرم!!! نه پرخاشگرانه... نه منفعلانه! جرات مندانه...
راستي همدليت در مورد بحث بيمه خوب بود... شروع خوبيه!
امان از اين هزينه هاي دندانپزشكي...
می می عزیزنقل قول:
نوشته اصلی توسط مي مي
از بیان این قضیه مطلبی به ذهنم رسید،
شما در مسیر زندگی تون خیلی بهم نزدیکید ، چون همدیگه رو هم دوس دارید ، برخوراتون با هم زیاده و باعث ناراحتی های بعدی میشه.
فرض کن دونفرید که دارید درکنار هم راه میرید ، خیلی نزدیک ، تو دست و پای هم میرید و یه بار تو می خوری زمین یه بار اون ، گاهی هم جفتتون. حالا اگه به اندازه یه متر بین تون فاصله ایجاد کنید ، برخوردتون کم میشه ، کمی از صمیمیتتون کم میشه اما سالمتر به مقصد می رسید.
توصیه اینکه لازم نیست جزئیات رو بگید ، حالا او ممکنه بپرسه ممکنه نپرسه . اگه پرسید چقدر دادی برا مثلا رادیولوژی؟
سعی کن یه جوری پاسخ مستقیم ندی ، مثلا بگو 4000 خوبه داده باشم؟
یه مدتی با فاصله با همسرت رفتار کن تا اصطکاکها کم بشه ، حساسیت زیاد اوهم روی خرج و مخارج زندگی کمتر بشه.
مساله دیگه
"نزديک افطار ميدونستم اگه حرف نزنم بدتر ميکنه بلند شدم و رفتم البته با حالتي که ميخوام باهاش شوخي کنم پريدم روش و تا ميتونستم گازش گرفتم،بشکونش گرفتم تا هم دلم خنک شه و هم فکر نکنه باهاش قهرم البته اون قهر کرده بود نه من ولي از دستش کلافه بودم و هستم."
با این رفتار همسرت رو گیج می کنی ، گاز گرفتن و نشکون گرفتن مگه مال موقعی نیست که خیلی با هم خوبید ؟ یه درجه بالاتر از بوسیدنه
شما ناراحتی ، بروز بده ناراحتی تو ، نه با گریه. اعلام کن که ناراحتی از این برخورد ، از این نحو صحبت کردن. در کمال آرامش.
شما می تونی قهر نبودنت رو با یه صحبت معمولی بهش بگی.
روی روشهای رفتاریت باید بیشتر کار کنی. فکر کن ببین چه واکنشی مناسب تره. مهارت ها تو بالاتر ببر.
به به جناب آقاي بي بي
سلام،خوش امديد بالاخره بعد از مدتها بهم سر زديد،واقعا خوشحالم کرديد.ميدونيد من واقعا واقعا تو روابطم بخصوص زناشويي ضعيفم خيلي ضعيف و براي خودم جدا متاسفم.به نظرم از ماست که بر ماست يعني من اينجوريم که همسرم شايد سوء استفاده کرده البته کاريش نميشه کرد،همسر من اخلاقهاي بخصوصي داره و لمش رو بايد بدست آورد و به نظرم برادرهاي عزيزي که تو تالار هستن و البته تجربه تاهلي دارن از ديد يه مرد بهتر ميتونن کمک کنن تا شايد رابطه ام تو زندگي زناشوييمون بهتر بشه خوب بالاخره اونها مردن با خصوصيتهاي مردونه که من ممکنه ناآگاه باشم.
اينو بگم جناب بي بي شايد من هنوز نتونستم همسرم رو خوب معرفي کنم ولي اينو بگم اون حساس تر و سخت گير تر از اين حرفهاست و با يه الکي قيمت گفتن من کار تموم نميشه،اون براي يه قرون هم حساب کتاب ميکنه،البته اينو بگم شايد به قول جناب sci اون بيشتر نگراني و اضطراب در زمينه مالي داره تا خساست.
ديروز بعدازظهر وقتي از سرکار اومد باز گرفته و ناراحت بود،سلام و خسته نباشيدي گفتم و رفتم پهلوش،آخه محلش نذاري بدتر ميکنه و ممکنه فحش و بد و بيراه بگه،بهم گفت:هنوز از دستت ناراحتم،گفتم:چرا؟گفت:بابت ديروز که سر خود رفتي 7000 تومن دادي به عکس در صورتيکه با نهايت 1000 تومن ميشد راديولوژي گرفت.ناراحت شدم و بهش گفتم:بابا تو ديگه کي هستي؟يعني چي؟اصلا فکر کن من اون رو خرج کردم 7000 تومن ارزش داره،گفت:بي شعور حرفا رو با هم قاطي نکن،مگه حرف من سر 70000 تومنه؟نميفهمي ديگه نميفهي،تو بدون هماهنگي من رفتي 7000 تومن دادي به عکس،پس براي چي اينهمه ازم بيمه کسر ميکنن؟بخاطر گيج بازيت ناراحتم.من ديگه حرفي نزدم و کنارش دراز کشيدم،بعد مدتي حس کردم داره نگاهم ميکنه بلند شدم و گفتم:بابا چي ميگي آخه؟ديوانه ام کردي؟واقعا که؟
بعد همونطور که کنارش نشسته بودم بي اختيار زدم زير گريه و اون هم زير زيرکي منو ميديد وقتي ديدم نميونم جلوي اشکامو بگيرم رفتم دستشويي دست و روم رو شستم و بعد اومدم سراغ ظرف شستن،اون هم مشغول تماشاي تلويزيون بود،کارم که تموم شد رفتم حموم نميخواستم پيشش باشم تا دوباره دعوامون بشه،حرف زدن تو اون موقعيت الکي بود،وقتي از حموم دراومدم تلويزيون خاموش بود و اون هم به نظر خوابيده بود،رفتم تو يکي از اتاقها و خودم رو با دوخت و دوز مشغول کردم بعد از مدتي ديدم صداي تلويزيون اومد نگو نتونسته بود بخوابه،يک ساعتي گذشت که يهو ديدم اومد تو اتاق و با اخم بلند گفت:پاشو آماد شو بريم دکتر،گفتم:کجا ؟رفت و من هم بلند شدم آماده بشم.بهش گفتم:براي چي؟با اخم گفت:دکتر ديگه،گفتم:وقت نگرفتيم که؟گفت:الله اکبر وبعد اخم کرد.منم چيزي نگفتم و آماده شدم.دو سه تا مطب رفت تا قيمت بگيره و بالاخره وارد يه مطب شديم و دندون عقلم رو کشيد البته بدون جراحي.شب بهم گفت :هنوز از دستت عصبانيم و باهات آشتي نکردم ،اشتباه کردي و هنوز معذرت خواهي نکردي،گفتم:تو هم عجب آدمي هستي ها،خوب ببخشيد،گفت:درست و حسابي،گفتم:واي خوب معذرت ميخوام خوبه.خنديد و بعدش منو بوسيد...
سلام مي مي جان
شما چرا به توصيه هاي جناب SCI عمل نمي كنين؟
می می جان! اینکه خودت رو مشغول یه سری از کارهای خودت بکنی؛ خیلی خیلی بهتره تا اینکه بخوای بعد از کلی حرف شنیدن و ناراحتی شما از جانب همسرتون؛ با ایشون شوخی و بگو، بخند بکنی که یه موقع اوضاع وخیم تر نشه!
بابا! می می! تو باید با احترام؛ بدون تنش و با حفظ عزت نفست از حقت دفاع کنی و در عین حال در چشم همسرت؛ همسری فداکار و دوست داشتنی باشی!
خواهش می کنم؛ دقت کن!
شما بعد از اینکه ناراحت شدی، نه اخم میکنی، نه شوخی! معمولی و سنگین برخورد میکنی و حتما بعدش در زمان مناسب، با لحن مناسب و با ضمیر شخصی "من" احساست رو بابت اون رفتار بیان میکنی!ok!
این تاپیک تا اطلاع ثانوی قفل خواهد شد .
می می عزیز
توجه داشته باش که تا راهکارهایی که تا کنون بهت داده اند عملی نکردی این تاپیک باز نخواهد شد و از باز کردن تاپیک جدید نیز خودداری کن .
حقیقتاً بعضی دوستان وقت صرف می کنند برای راهنمایی دادن . اگر قراره توجه نشه بهتره این وقت را برای مراجعین دیگری که توجه و عمل می کنند خرج کنند .
موفق باشی