دوستان خوبم سلام
من هم با نظر شما موافقم
فعلا فقط سکوت میکنم و صبر میکنم که به آرامش برسم
سعی میکنم در مورد مشکلم فکر نکنم تا سر فرصت بهترین تصمیم رو بگیرم
واقعا در شرایط خوبی نیستم و مشکلات زیادی دارم که امیدوارم زودتر حل بشه
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان خوبم سلام
من هم با نظر شما موافقم
فعلا فقط سکوت میکنم و صبر میکنم که به آرامش برسم
سعی میکنم در مورد مشکلم فکر نکنم تا سر فرصت بهترین تصمیم رو بگیرم
واقعا در شرایط خوبی نیستم و مشکلات زیادی دارم که امیدوارم زودتر حل بشه
سلام به دوستان خوبم
از همدردی همه شما ممنونم که تو این مشکلی که دارم کمکم کردید
امروز رفته بودم جلسه مشاوره و جلسه دوم برگزار شد کلی صحبت کردم و بلاخره خانم مشاور به من گفتن که
خانمت دوستت نداره و هیچ عشق و علاقه ای به شما و زندگی با شما نداره
اگر یکمی خودم رو کنترول نکرده بودم گریه ام در اومده بود وقتی مشاور این حرف رو زد دنیا رو سرم خراب شد و هرچی تو ذهن خودم ساخته بودم خراب شد و رفت پی کارش فقط دلم برای خودم میسوخت که چه عاشقانه و صادقانه با خلوص دل خانمم رو دوست داشتم و اون چه کرد من تا الان فکر میکردم که خانمم من رو دوست داره ولی مشکلات جزئی داریم به هر حال دیگه برام مهم نیست فقط براش آرزوی خوشبختی میکنم همین و بس . واگذارش میکنم به خدا که آگر من رو دوست نداشت چرا با من و احساسات من بازی کرد
مشاور به من گفت که به هیچ وجه زنگ نزنم و بزارم خانمم با من تماس بگیره می خواست بدونه که اصلا براش مهم هستم یا نه گفت اگر تماس گرفت خیلی خوب صحبت کنم ولی دیگه نه بهش زنگ بزنم و نه تماس بگیرم
مشاور به من گفت که ظرفیت آدمها محدوده یکی زیاده و یکی کمه و اگر بیشتر از ظرفیت آدمها به اونها محبت کنی زودی پر میشه و جایی برای نیاز باقی نمیمونه و متاسفانه ظرفیت خانم شما هم خیلی زود پر شده و محبت های بیجای شما باعث شده که از اونور بوم بیفته
فعلا به من گفتن تا جلسه بعدی همین کار رو بکنم و همچنین مطاله کتاب زنان ونوسی و مردان مریخی رو هم توصیه کردن که تاثیر خوبی داره
جلسه بعدی هم 8 روز دیگه که دوباره راهنمایی جدید رو به من اعلام کنه
دیگه اصلا دوستش ندارم هیچ حسی دیگه ندارم
یه هفته هستش که زنگ نزدم و اون هم زنگ نمیزنه ببینه مردم یا زندم
من برای اون مهم نیستم
دلم میخواد برای یکی بمیرم که اونهم برام تب کنه
برادر خوبم...
آرام باشيد
به شما پيشنهاد مي كنم پستهاي 78 و 79 رو دوباره با آرامش بخونيد...
اصلا قصد ندارم با شما همدردي كنم چون ممكن نيست
فقط بعد از اينكه خونديد يكبار ديگه همه حركات خود رو تصوير كنيد...
همسر شما در هنگامي كه همه چيز خوب بود چه انتظاري از شما داشت؟
mta عزیز
برای تغییر یک موقعیت، باید اول قبولش کنی
برای حل یک مشکل اول باید قبول کنی که مشکل داری
می دونم شوکه شدی وقتی اینو ازدهن مشاور شنیدی
میدونم که ته دلت می دونستی حقیقت رو ولی می ترسیدی باهاش رو به رو بشی
منم یه مدت نمی رفتم مشاور می ترسیدم حقیقت رو بهم بگه
ولی بعد فهمیدن حقیقت میشه بهتر حلش کرد
سلام
دوست های خوبم ممنونم که من رو تو این موقعیت تنها نزاشتید
راستش من برای خانمم کم نزاشتم از نظر مالی و عاطفی همه کار کردم
هر وقت توهین کرد گوشهام رو بستم که نشنوم
هروقت که بی احترامی کرد چشمهام رو بستم که نبینم
همیشه اول من ازش عذر خواهی میکردم که ناراحتی رو دلش نمونه
همیشه خودم رو کوچیک میکردم
شخصیت من به کنار اون به خانوادم هم بی محلی میکنه یه زنگ نمیزنه روز پدر رو به پدرم تبریک بگه همونطور که بعد از یه هفته اومد روز مادر رو به مادرم تبریک بگه
داره به خانوادم بی محلی میکنه در صورتی که حساب اونها از من سواست و من همیشه به خانوادش احترام گذاشتم همه اینها به کنار
هیچ وقت دوست نداشتم که از هم جدا بشیم اما خانمم خیلی خوشحاله که از من دوره و من رو نمیبینه و من مزاحمش نمیشم دقیقا داره به اهدافش میرسه اون میخواست انقدر با من نا سازگاری کنه که من خسته بشم و خودم بکشم کنار دقیقا داره همینطور میشه
خیلی بی معرفته
خیلی بی احساسه
فقط با من بازی کرد
وقتی مشاور به من گفت که دوستم نداره خیلی دلم شکست بخدا که نمی بخشمش
اگر از مشاور خجالت نمیکشیدم دلم میخواست همون جا گریه کنم
اصلا یه زنگ نمیزنه حال من رو بپرسه اصلا ببینه من چی کار میکنم
کاش بعد از اینهمه تنهایی سراغ این دختر نمیرفتم
دیگه دوستش ندارم دیگه جواهر هم باشه حاضر نیستم باهاش زندگی کنم
فکر نمیکردم که با من اینجوری کنه
من از وقتی که این جملات رو از مشاور شنیدم حال خیلی بده وسر کار هم نمیرم و مرخصی گرفتم اومم خونه
دیگه پستهاي 78 و 79 هم نمیتونه برای من کاری کنه
فعلا حالم خوب نیست
اسم طلاق حالم رو خراب تر میکنه
سلام برادر خوبم
حال شما قابل درکه... نمی خوام بگم بمون و برگرد و این حرفها...
اما مشاور مگه خانوم شماست؟!؟ مشاور مگه خانوم شما رو دیده که جلسه دوم اینطور اظهار نظر می کنه؟!؟ من خیلی تعجب می کنم و واقعا نمی دونم چی بگم..
شما یا در حالت صفر هستی یا در حالت یک... یه زمانی اونجوری!!! یه زمان اینجوری...
اینطوری که نمی شه برادر...
هر کسی رد می شه یه چیزی می گه، می گی اره تو راست می گی!! اگر با اون هم اینطوری بوده باشی که خیلی بد بوده!! یه کم به خودت بیا... این یعنی چی که مشاور گفت دوستت نداره دلم شکست؟؟؟ مگه مشاور زن شماست؟؟ مشاور نظرش رو گفته و معلوم نیست واقعا بر چه اساسی...به خودت بیا!!!! از زندگی چی می خوای؟
چند تا سوال تا حالا پرسیدم:
یک. فکر می کنی حق با شماست؟ یعنی شما هیچ تقصیری نداری و همه داستان مقصرش یک نفر هست و اونم خانومته؟
دو. چرا حاضر شد باهات ازدواج کنه؟ زورش کردی؟
سه. ازت چه انتظاراتی داشت؟ ایا این انتظارات براورده شده؟
راستش من دیگه نمی خواستم تو این تاپیک چیزی بنویسم. چون شما الان احساساتتون خیلی درگیره و هر کی هر چی می گه زود درگیر می شید بدون فکر کردن.
اما فقط دو نکته:
1- زنی که یکبار طلاق گرفته برای ازدواج دوم اصلا حتی به اجازه پدر نیازی نداره. پس فرض اینکه از اول همسرتون به زور با شما ازدواج کرد رو بذارید کنار.
2- شما یادمه گفتید 1 هفته یا اوایل با هم خیلی خوب بودید قبل از اینکه شما از ایشون تقاضای رابطه جنسی بکنید. پس علاقه ای هم بین شما بوده.
باید ببینید بعد ازاون چی شده که همه چیز رو به خراب شدن رفته.
امیدوارم یکمی بیشتر ارامشتون رو حفظ کنید و این حس اخر خط بودن رو بذارید کنار تا بتونید بهتر و بدون استرس فکر کنید.
سلام
می دونید دوست عزیز شما باید رو پاهاتون وایستید بگید می خوام آزاد و سربلند زندگی کنم
رو این دو تا پاهام وامیسم نون زور بازوی خودمو می خورم و اجازه نمی دم احدی حرمت و عزت نفسمو ازم بگیره قوی باشید قلبتون رو محکم کنید و بگید من همینم اینی که هستم با ارزشه و خودمو دوست دارم
از حضرت علی و محمد بالاتر هست تو این دنیا؟ مگه همه دوسشون داشتن برعکس چه قدر دشمن داشتن؟
چرا فکر می کنید شما وقتی تعریف می شید که این خانم شما رو دوست داشته باشه
برعکس شما وقتی تعریف می شید که قوی رو پاهاتون وایسید و دست یه افتاده رو بگیرید درگیر خانومتون نباشید دوست عزیز و خوب اونم یه بنده خدا
ببخشیدش و به حال خودش بزاریدش ذهنتون رو درگیرش نکنید
آزاد باشیده رها و بزرگوار
فکر با ارزشتون رو در گیر اشتباهات به ادم نکنید فکر نکنید اون چی می خواسته
اونم یه ادمه با کلی مشکل
شما چند ماهه که با اون عقد کردید نه عمری رو براش گذشتید و لحظاتتون رو به پاش خراب کردید نه هیچی
اصلا فعلا مهم نیست که اون شما رو دوست داشته یا نه شاید واقعا دوست داشته باشه شاید نه شما باید فکرتون رو ازاد کنید هرچی میاید به اون فکر کنید خودتون رو مشغول کاری کنید یه کار مفید یه کاری که دوست دارید
حداقل یه مدت هر چیزی که یاد اون خانم رو براتون داره بزارید یه جا که نبینید اصلا هدیه بدید به یکی که لازمش داره اینقدر کیف می ده یا اگر می شه بندازیدش دور خلاصه برای یک مدت فراموش کنید این خانم وجود داره قوی و محکم برای خودتون زندگی کنید.
بعد عاقلانه فکر کنید جدای از اینکه دوستون داره یا نه
اصلا فرض که داشته باشه به درد زندگیتون می خوره فرد مناسبتون هست یا نه ولی الان به این فکر نکنید فقط فعلا برای یه مدت رهاش کنید آزادش کنید در راه خدا و خودتونونم دنبال زندگی خودتون باشید
آقایون دیگه در گوشاشون رو بگیرن لطفا. من به عنوان یک دختر بهتون می گم چند ماه عقد بودن برای یک آقا هیج نکته منفی نیست به خصوص در مورد شما که خودتون هیج مشکل اخلاقی تو این رابطه نداشتید.
فکر کنید وقتی دونه جواهر بکر خودتون رو پیدا می کنید می تونید از تجربیاتی که با این خانوم داشتید استفاده کنید و یه زندگی شاد رو باهاش داشته باشید و خوشبختش کنید.
قوی باش دوست عزیز
قوی و مجکم شما باید اون شیره باشی نه اون روباهه
موفق باشید
شما که دیگه خوب میدونی چه رفتار های با من داشته و تا الان چه بر روز من آورده مثلا دوران نامزدیمونه و اینهمه مشکل وای به روزی که بریم زیر یه سقف در ضمن من قبل از اینکه مشاور بهم بگه که خانمت دوستت نداره خودم به همین نتیجه رسیده بودم فقط شک داشتمنقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
اما جواب سوالات شما
یک. فکر می کنی حق با شماست؟ یعنی شما هیچ تقصیری نداری و همه داستان مقصرش یک نفر هست و اونم خانومته؟
نه من از روز اول هم گفتم که من هم مقصرم
اگر از اول تاپیک مشکل من رو دنبال کرده باشی توضیح دادم که من هم مقصر بودم
مثلا درخواست رابطه جنسی از زن قانونی و شرعی خودم که دختر هم نیست که نگران باشه
یا اینکه خیلی رمانتیک رفتار کردم رویایی فکر میکردم
و اینکه من فکر میکردم که زندگی سابقش تموم شده و هیچ تاثیری در زندگی جدیدش نخواهد داشت اما اینها تاثیرات زندگی سابقشه
بله همونطور که میبینی من هم مشکل دارم
اصلا خودم گفتم که تو هر مشکلی که بین زن و مرد هست هردوشون مقصرن نه یه نفر
دو. چرا حاضر شد باهات ازدواج کنه؟ زورش کردی؟
نه من که زورش نکردم ولی یه دفعه که داشت گریه میکرد به من گفت که خانوادم به من فشار آوردن که تو پسر خوبی هستی و نباید تو رو از دست بدم من هم فکر کردم راست میگن اما حالا میبینم که نه تو یه آدم دیوانه هستی ( من رو میگفت) و به گریه اش ادامه میداد
سه. ازت چه انتظاراتی داشت؟ ایا این انتظارات براورده شده؟
انتظار اولش که من گفتم نمیتونم انجام بدم این بود که حق طلاق رو میخواست من هم گفتم که نه نمیتونم بهت بدم ولی در عوض بریم دفتر خونه و به تعداد سکه های مهریه ات 1000 تا سکه اضافه کنم که اونهم با خنده گفت تو همین رو بده 1000 تای بقیه پیشکشت باشه
ولی خدایش از من اصلا انتظار مالی نداشت من اگر کاری براش کردم خودم دلم خواسته بود و بار ها بهش گفتم چه خواسته ای داری بگو تا انجامش بدم اما اون میگفت هیچی نمیخوام
(درآمدش از من که مهندس این مملکتم بیشتره ) داره تو پول غلط میزنه نیازی به پول من نداشت
اما از نظر عاطفی هر کاری که لازم باشه براش انجام میدادم اما به نظرش نمیاد یا براش مهم نیست
بار ها بهش گفتم هر انتظاری داری بگو تا برات برآورده کنم اما چیزی نمیخواست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
فکر میکنم که از نظر روحی خیلی داغونم
در ضمن من کارم خیلی سخته و خیلی حساسه
می خوام که چند روز برم مرخصی تا یکم استراحت کنم و به آرامش برسم خیلی برام لازمه
اما رئیسم قبول نمیکنه و میگه کسی رو نداره جای من بزاره
باید برم مسافرت تا یکمی ذهنم آروم بشه
خیلی ذهنم درگیره
فقط آرامش میخوام
وقتی آروم بشم منطقی تر میتونم تصمیم بگیرم که چی کار کنم
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط bahareh.v
از همدردیت ممنونم
تلاش میکنم که فکرش رو نکنم
سخته ولی میشه
برادر خوبم
ارام باشید...می دونید چگونه باید ارام باشید و به ارامش برسید؟
متاسفانه فرض شما غلط بوده و زندگی ایشون هر چند تموم شده اما انچه در پست ۷۹ برای شما نوشتم اتفاق افتاده...
در شرایطی که ایشون از نظر روحی اماده نبوده با فشار خانواده تشکیل زندگی داده...( حالا اینکه شما خوش شانسی اوردی یا بد شانسی الان فرقی نمی کنه)... شما احتمالا تمام مدت با محبتهاتون موجب شدی فشار عصبی روی ایشون زیاد بشه و اضطرابش بیشتر بشه...با درخواست رابطه زناشویی این قصه ها تشدید شده و اینها در شرایطی اتفاق افتاده که ایشون اصلا اماده نبوده
مسلما در خانواده به اندازه کافی تایید نمی شه و نمی شده..و این موضوع مشکلاتش رو چند برابرمی کنه.. ببینید ایشون به امید حل مشکلاتش به دامن شما از خانواده پناه اورده... اگر بخوام واقعیت رو بگم باید عرض کنم متاسفانه براش کم گذاشتید...ایشون نیاز به پول و مهریه نداشته...ایشون موقعیتش از نظر عاطفی حتی برای محبتهای شما هم اماده نبوده و شما همواره با زندگی قبلی او مقایسه می شدید و او چون شما رو مقایسه می کرده بیشتر و بیشتر از شما متنفر می شده و چه بسا که فکر می کرده اون مرد قبلی هم همینطوری بود اوایلش...اما ولم کرد و رفت!!! شما برای از بین بردن این حس.. برای درمان حس اضطراب ایشون... برای اماده کردنش از نظر روانی..برای ارامشش... برای جلب اعتمادش چه کاری انجام دادید؟؟؟ کم گذاشتید اینجا...
ایشون از شما حس حمایت می خواست... می خواست کمکش کنی ...وقتی می گه حق طلاق رو بده به من به این معنی نیست که دوستت نداره.. به این معنیه که از شدت اضطراب و ترس اشفته است...وحشت داره! از طرفی نمی تونه تو خونه بمونه... اصلا نمی خواد همه بگن طلاق گرفت و تنها موند...برای همین به سرعت می اد به امیدی که شاید بشه پیش شما...
حالا متوجه شدی صورت مسئله چیه؟ تو همش می خواستی خودت رو تغییر بدی...چون فکر می کردی مهارت مثلا طرح مسائل زناشویی و یا محبت کردن رو نداری... در صورتیکه اصلا قصه این نبوده و همسرت مشکلش جای دیگه بوده... با یه بررسی ساده تو تاپیک شما می شه راحت به اشفتگی ایشون پی برد...
حالا هم دیر نشده.. ارامشت رو بدست بیار و اینقدر نگو دوستش ندارم و فلان و بهمان... اروم باش! بی قراری هم نکن
همسرت هم یه موجود وحشتناک که برای خودت ساختی نیست...خیلی گرفتاره و پریشونه...
اگر واقعا دوستش داری تصمیم بگیر و اینبار از راه درست اخرین تلاشت رو بکن
اگر سوالی داشتی بپرس
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
دوست من سلام
راست میگی الان که فکر میکنم میبینم درست میگی . یادمه یه بار به من گفت که نمیتونه روی من حساب کنه گفتم چرا گفت از کجا معلوم که من به تو محبت کنم و تو هم فردا به من خیانت نکنی در ضمن نسبت به مرد ها بد بینه و فکر میکنه که همشون خیانت میکنن حتی به باجاناق هام هم همینطور فکر میکنه بر خلاف افراد خانوادش
ولی من هم مثل شما فکر میکنم که آمادگی بعضی چیز ها رو نداشت مخصوصا که من اون اوایل خیلی نسبت به مسائل جنسی پافشاری میکردم و دائم میخواستم بیارمش خونه خودم (خونه مجردیم) ولی بعد از اینکه دیدم رفتارم اشتباه گذاشتم کنار و اونهم راحت تر شد
و به من نزدیک تر شد
یا زمانی که در زندگی گذشتش طلاق میگیره رابطش رو با تمام فامیل قطع میکنه و منزوی میشه و دلیلش هم اینه که دوست نداشته دیگران براش دلسوزی کنند و خجالت میکشیده که بخواد با اونها روبرو بشه
بعضی از تحلیل های شما درسته
اون از من حمایت میخواست و چند بار به من گفت هنوز نمیتونه روی من حساب کنه که بتونم یه زندگی رو بچرخونم و وقتی دلیلش رو ازش می پرسم چیزی نمیگه فقط میگه بزار کار کنم تا از نظر مالی به مشکل نخوریم من هم یه اشتباه کردم گفتم که
" بابا تو داری تو پول غلط میزنی اینهمه پول رو میخواهی چه کار کنی اصلا مغازت رو میخواهی چیکار تعطیلش کن و هرچی لازم داری بگو خودم برات تهیه میکنم درضمن اونقدر هم پول دوست نباش "
اشتباه بدی کردم خیلی بهش بر خورد و ناراحت شد کلی معذرت خواهی کردم تا بلاخره آروم شد و تا چند وقت به من تیکه مینداخت که من رو شرمنده کنه
یا بعضی وقت ها به من میگفت تو برای من چی کار کردی که من دلم رو به تو خوش کنم من فکر میکردم منظورش کارهای مادیه
حالا به نظرت من باید چیکار کنم
خوشحال میشم من رو کمک کنی
برادر خوبم..
می بینی چقدر اذیت شده... الانم تنهاست! تنهاست و فشار خانواده...
وقتی از تو هم نا امید می شه می ره سراغ کار... نه به خاطر پول... و نه حتی به خاطر زندگی اینده شما! فقط به خاطر اینکه کار تنها جائیه که می تونه یه کمی اروم باشه...کسی بهش گیر نده!
خب بگذریم.. صورت مسئله تا حدودی روشنه! و این روشنه برای من که ایشون اومده که دوستت داشته باشه.. چون دیده می تونه بهت اعتماد کنه! چون حس حمایت رو بهش دادی ! اما چی شده که یه دفعه رهاش کردی معلوم نیست...
چند تا توصیه می کنم بهت:
۱. فعلا ارام باش و سعی کن ارامش داشته باشی.. برای اینکار تمرین تنفس کن..برای بعضی دوستان نوشتم... با کمی تغییرات دوباره برای شما می نویسم
تو یک اتاق تمیز که اثری از سر و صدا و لوازمی مثل موبایل و تلفن نباشه دراز بکشی.... چشمانت را ببند و آرام تنفس کن... فقط به فرایند تنفس فکر کن و بگذار نفس مانند نوری وارد وجودت شود... با بینی با یک شماره هوا را به ریه ها وارد کن...4 شماره نگه دار و با دو شماره خارج کن ..هوا را وقتی نگه می داری تصور کن که نوری به رنگی که دوست داری وارد ریه ها کردی به تمام بدنت رخنه می کنه و در سرت جمع می شه... و با بازدم تمام تصورات منفی خارج می شه... مانند دودی سیاه!
این کار را شش بار انجام بدهید...
۲. ببخشش... ببخشش و رهاش کن!
این کار هم روش داره...و با اون بخششی که فکر کنی مثلا بگی من مقصرم یا اون مقصره فرق می کنه... یک نوع رهاییه...
موسيقي آرامي رو در اتاقي خلوت كه نه تلفن باشد و نه كسي مزاحمت باشد پخش كن... به پشت روي زمين مانند كودكي كه روي تخت افتاده آرام بخواب... و همه عضلات خودت را روي زمين بگذار...كاملا رها كن! چند نفس عميق بكش...
يك صندلي در مقابل خودت تصور كن كه خالي است... حالا همسرت رو با تمام جزئيات حتي رنگ مو،لباس، رنگ چشم... كاملا واضح تصور كن و سعي كن به جزئيات لباسي كه پوشيده دقت كني...مدل موها... شیوه ارایشش...
حالا ۵ دقیقه وقت داري هر آنچه دوست داري به او بگويي!!!
سپس بگو : من تو را می بخشم و رها می کنم، من از تو دیگر هیچ کینه ای ندارم . بخشش من در مورد تو کامل است و من آزادم و تو هم آزاد هستی
بگذار از روي صندلي بلند شود و برود...
حال خودت رو روي صندلي تصور كن... با تمام جزئيات... به ترتيب بالا خودت را ببخش و رها كن... بگذار از روي صندلي بلند شوي و بروي...
آرام بخواب... سريع چشمانت را باز نكن! چند نفس عميق بكش... بلند شو و موسيقي را قطع كن!
۳. فعلا احساساتی نشو و نرو بهش زنگ بزن...اما از حالش بی خبر نباش! الان به شدت بهت نیاز داره...
درکش کن... اون تو خونه هم تحت فشاره! بابا مگه چند سالشه و چقدر می تونه مشکلات رو تحمل کنه...خیلی از خانومهای این تالار هم سن خانوم شما هستند
وقتی اروم شدی بهش بگو می خوای ببینیش و حرفاش رو بشنوی...اون موقع بهت خواهم گفت چه باید کنی و همراهت کنم برید یه مشاور مطمئن
۴. پشت سرش به هیچ وجه با کسی بد گویی نکن..
این کارها رو انجام بده تا ارامش داشته باش.. ضمنا فعلا مسافرت لازم نیست بری
فقط ارامش خودت... همین!
همین الان خانم با من تماس گرفت و هرچی ناسزا و بد بیراه بود رو نثار من کرد حسابی از خجالتم در اومد و من رو شست گذاشت کنار انقدر حرفای بدی میزد که من که یه پسرم خجالت میکشم این حرفها رو بزنم به هر حال من رو تهدید کرد که نشونم میده و گریه ام رو در میاره البته عادت کردم و به من گفت که از این به بعد بد بودن رو نشونم میده و حالیم میکنه که با کی طرفه
من هم در کمال آرامش گوش میکردم و هیچ توهینی هم نکردم بعد هم گوشی رو قطع کرد
نمیدونم حالا باید چی کار کنم
هیچی دوست عزیز چی کار می خوای بکنی یه دوش آب سرد می گیری
می ری یه رمان خوشگل ور می داری می خونی یا تلویزیون نگاه می کنی :160:
کاریش نداشته باش
اما چرا از چی ناراحت بود؟
چرا مگه چی شده؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هیچی... طبیعیه! و همونیه که گفتم... تحت فشاره... اعصابش متلاشی شده!
حرفاش رو جدی نگیر... واقعا نمی دونه چی کار می کنه
اگر دوباره زنگ زد فقط باهاش همدلی کن... یا اگر زنگ زدی
بگو می خوام حرف بزنی... ارام و منطقی! من به همه حرفات گوش می کنم و درک می کنم چی می گی...
لازم نیست بگی من اشتباه کردم... یا موقعیت روانیش رو براش تشریح کنی باهاش همدلی کن
برای همدلی فقط گوش کن.. فعالانه گوش کن
نصیحت نکن. تهدید نکن. سرزنش نکن. راه حل نده. مقایسه با کسی نکن. گله کردن ممنوعه. به هیچ وجه احساساتش رو انکار نکن...وقتی می گه من احساس می کنم...سعی کن باهاش همدلی کنی مثل من می دونم چه احساسی داری و چقدر این احساس بده.. من هم این رو تجربه کردم...
برای همدلی از تصور و خیالت استفاده کن
بهش بگو دوستش داری...
از کلماتی مثل : اشتباه می کنی. نه اینطور نیست.و ...استفاده نکن
فقط سعی کن یک لحظه بزرگوارانه از احساسات خودت فراتر بری و درکش کنی
فقط کلمات محبت امیز استفاده کن و بهش احترام بذار... اصرار نکن توهین نکنه...نگو توهین نکن! احترام خودت رو داشته باش
معذرت خواهی و منت کشی ممنوع.. گفتن کلماتی مثل حق با توست...ممنوع
دادن راه حل ممنوع..
همدردی نکن... همدردی نکن
دلسوزی نکن
فقط درک می کنی و گوش می دی...باید تخلیه بشه.. بذار حرف بزنه...اروم می شه
اگر لازم بود این برخورد حضوری باشه بهتره
قبل از هر تماسی تمرین تنفس الزامیه
خواستی بهش زنگ بزن...منتظرته
اگر هم امادگیش رو نداشتی صبر کن تا فردا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سلام
4 روز بود که من زنگ نزدم ومنتظر بودم که خانمم زنگ بزنه
البته به توصیه مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
دقیقا من هم همین کار رو کردم
خیلی آروم و منطقی بودم اصلا هم عصبانی نشدم
خیلی قشنگ حرفهاش رو گوش میکردم که یه دفعه عصبانی شد و شوهر سابقش رو با من مقایسه کرد و من هم ناراحت شدم و گفتم خواهشا شوهر سابقت رو با من مقایسه نکن
فقط همین
بعد هم گفت که ازت متنفرم حالم از وجودت بهم میخوره
دوباره بد بیراه گفت و من فقط گوش کردم
اما خیلی آروم بودم و سعی میکردم که آرومش کنم
ظاهرا شيوه ابراز محبت همسرتون، توپ و تشره! ... دلش مي خواسته زنگ بزنيد نزديد حرصش دراومده. دقيقا ميشه فهميد توي كله خانمتون چي ميگذره! حرفهاي مشاورتون كاملا درسته. ضمن اينكه روي حرفهاي آقاي Sci هم فكر كنيد.
سلام
خانمم دوباره به من زنگ زد و هر چی حرف رکیک بود نثار من کرد شورع کرد به فحاشی
اصلا اجازه نداد من حرف بزنم
دوباره من رو تهدید کرد و مهریه و طلاق و این حرفها
به من گفت که کاری میکنه که روزی صد دفعه به غلط کردن بیفتم
فکر کنم بهتره که دیگه من زنگ نزنم و باهاش صحبت نکنم این طوری بهتره
یا ایشون مشکل روانی داره یا شما چیزایی رو از ما قایم می کنی که ایشونو اینطور بر افروخته می کنه.
نه چیزی رو از شما قایم نکردمنقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
برو مطالب بالا رو بخون
چند روز بود که زنگ نزدم سر اون ناراحته
می تونی بهش زنگ بزنی، نترس
قرار نیست اصلا حرف بزنی! قراره ایشون حرف بزنه!
ببین تو اداب همدلی آرام کردن نداریم... اصلا لازم نیست آرامش کنی... چون وقتی می خوای آرومش کنی باید چیزایی بگی که اصول بالا رو خراب می کنه! ببین هر کدوم از اصلهای پست قبلی رو رعایت نکنی عملا خراب کردی!
اگر همدلی کنی و ضوابط پست قبلی و این پست رو رعایت کنی.. بی شک حالش آروم می شه!
اصلا توهین هاش رو نشنو! ببین واقع بین باش! چرا بهت زنگ زده!؟ می تونم به راحتی بگم دلش برات تنگ شده...همین! اما انتظار نداری اگر بخواد باهات حرف بزنه و درد دل کنه... زنگ بزنه و بگه قربونت برم
قبل از تماس اون تمرینها رو انجام بده : مراقبه بخشش/ تمرین تنفس/ بدون اگر این دو کار رو نکردی و زنگ زدی شاید نتیجه نگیری! نگو الان آرومم.. ولش کن! اینها حرف مفته! / انجام بده فقط!
زنگ بزن بهش و ازش حالش رو بپرس! اگر گفت خوبم خب!؟!؟ امرتون؟؟؟ بگو آروم تری؟؟ اگر گفت آره؟ چی کار داری؟
بگو من می فهمم چی می گی! من می دونم چقدر اذیت شدی و دوست دارم همه حرفهای تو رو بشنوم!
بذار حرف بزنه... بذار بهت توهین کنه! نمی کنه البته! اما واقعا اونها توهین نیست... ایشون هنوز آروم نیست! می خوایم آروم شه... پس نمی تونیم از اولش توقع داشته باشیم...
وقتی می گه شوهر سابقم فلان... نگو من رو مقایسه نکن! من قابل مقایسه نیستم!
همدلی کن: من احساس می کنم منظورت اینه که من هم مثل شوهر سابقت امکان داره بهت خیانت کنم... یا من هم دقیقا مثل شوهر سابقتم...خب این خیلی حس بدیه! من هم از دوستی سابقه خیلی بدی داشتم و مثل تو فکر می کردم... چون یکی از دوستام بهم نارو زده بود! می فهمم چی می گی! اما همه دوستام اینطوری نبودند... اما یه مدت خیلی حالم بد بود (شاید این داستان واقعی هم نباشه.. مهم نیست) نگو : فکر می کنی من هم مثل اونم! اصلا اینطور نیست! داری اشتباه می کنی! (تو این جمله پر از خطای رفتاریه! تو هر کلمه اش خطاست!!!)
شما از ایشون به هیچ وجه، انتقاد نکن/ اگر انتقاد کرد، گوش کن! فعلا نه بپذیر و نه نپذیر... بگو الان شرایطی نیست که در این رابطه صحبت کنیم... می خوام حرفات رو بشنوم! (اگر دیدی واقعا انتقادی سازنده است و درسته! بپذیر)
موفق باشی..
سوالی داشتی بپرس
اینکه زنگ می زنه نشونه خوبیه/
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
زنگ زدم باهاش صحبت کردم
اومدم باهاش همدلی کردم این نکاتی رو که گفتی رعایت کردم
اونهم آروم شد
به من گفت یکمی مهلت بدم که فکر کنه
ولی مشاور به من گفت که زنگ نزنم و من زدم این اشکالی نداره
نمیدونم دیگه مشاوره برم یا نه
ولی این بار دومیه که مشاور به من یه حرفی میزنه و زندگی من بد تر میشه
مشاور اشتباه نكرده. اتفاقا زنگ نزدن شما باعث شده كه همسرتون خودش به سمت شما بياد. زنها از مردهايي كه از موضع قدرت عمل مي كنن خوششون مياد و ته دلشون بهش افتخار مي كنن حتي اگر به روش نيارن. رابطه زن و مرد دو طرفه است. وقتي اون زنگ زده شما هم زنگ بزني اشكالي نداره. ولي اگر اون بهتون محل نذاشت يا براش مهم نبوديد اونوقت شما هي پشت سر هم بهش زنگ بزنيد ميشه آويزوني! آويزوني هم هر كسي رو گريزون مي كنه.
برادر عزیزم،نقل قول:
نوشته اصلی توسط mta
تلاشت شایسته تقدیره...
پستهای قبلی که برات گذاشتم رو مرور کن
آرامش خودت رو به دست بیار...
تا هدف راه زیادی نیست..
بهش فرصت بده.. باید بهت اعتماد کنه! اصلا عجله نکن...
در مورد مشاوره با سرافزار کاملا موافقم!
اینکه بری پیش این خانوم یا نه رو بعدا بهت می گم و موضوعی نیست که الان روش تمرکز کنیم
تمرینها یادتون نره
توضیح در مورد پست 105: منظورم از "این خانوم" در خط یکی مونده به آخر، خانوم مشاور می باشد
سوالی داشتی بپرس
با ظرافت زندگی کن
سلام خانمم برای بار سوم زنگ زد
خیلی آروم بود فکر کنم که حرفهای من تاثیر داشته خیلی برام جالب بود که انقدر آروم و منطقی صحبت میکرد من هم برخورد آروم و منطقی باهاش داشتم خیلی خوب و آروم و منطقی به دور از عصبانیت به من گفت که
" دیشب تا صبح داشتم به تو و رابطمون فکر میکردم و تاصبح نخوابیدم و به این نتیجه رسیدم که ما به درد هم نمی خوریم ما خیلی با هم فرق میکنیم و اصلا همدیگه رو درک نمی کنیم من تو یه دنیایی دیگه هستم و تو توی یه دنیایی دیگه و اگر اجبار خانوادم نبود من حاضر نمیشدم به عقد تو در بیام و خیلی راحت کنارت میگذاشتم بهتره که خودت رو اذیت نکنی چون نمیتونی با زور با من زندگی کنی و من هم حاضر نیستم که بازور و اجبار با تو زندگی کنم حاضر نیستم با تو زیر یه سقف زندگی کنم ولی اگر تو اصرار داری باشه باید بهترین عروسی رو بگیرید و باید پرخرج ترین عروسی رو ما برگزار کنیم و در ضمن تا آخر عمرت هم حق نداری به من دست بزنی و من حاضر نیستم یه لحضه با تو باشم یا بخوام رابطه برقرار کنم یعنی آرزوی روز خوش رو باید به گور ببری و حاضر نیستم یک لحظه با تو باشم از من هم انتظار زن بودن نداشته باش که من و تو فقط روی کاغذ زن و شوهر هستیم همین و بس در ضمن تمامی کادو هایی که تا حالا برام خریدی رو میفرستم برای خانوادت چون تصمیم رو گرفتم و از این تصمیم حاضر نیستم کوتاه بیام همین و بس "
من نمیدونم چی بگم
فقط میدونم که خیلی جدی میگفت و اصلا عصبانی نبود که بگم تو حالت نرمال نبوده
نشونه خوبی است...
ایشون تماس می گیره می دونید چرا چون نظرش واقعا این نیست که می گه!
ولی می بینه شما آرومید.. مثل گذشته نگران نمی شوید! این حرفها رو می زنه که تحریکت کنه!
نگران نباش... این حرفها رو داره می گه که یه عکس العمل نشون بدی!
عکس العمل نشون نده
دقیقا داره دست می ذاره روی نقاط دردت... تا دادت در بیاد! اصلا مهم نیست! داد نزنی ها! خانواده، کادو ها، مسائل جنسی، عروسی پر هزینه... چیزایی بوده که برات مهم بودن! وانمود کن برات مهم نیستند...برای این وانمود لازم نیست بگی: برام مهم نیست! دیگه درخواستی نکن...
در واقع این نشون می ده که به شدت تحت فشار روانی تو خانواده است... به هیچ وجه نرمال نیست! این یک وانموده و بسیار قدرتمندانه اجرا می شه... که البته بعضی از خانومها این قدرت رو دارند...
به نظرم اگر حرفای بدش رو برعکس کنی حرفهای اصلیش رو متوجه می شوی!
ایشون حالش خوب نیست و در اضطراب و استرس داره بال بال می زنه...
و با این تماسها و تحریک ها می خواد مطمئن بشه که می گی نه! دوستت دارم... وگرنه اگر نظرش این بود که حل بود! تلفن نمی خواست! داد و قال نداشت... اصلا اگر نظرش این بود عمرا بهت زنگ می زد..
در جواب تماس بگیر
آروم صحبت کن
حالش رو بپرس... براش مهمه! مهمه که بدونه بهش توجه می کنی... حتی مثلا اگر مشکلی داشته ازش سوال کن! مثلا سرت چطوره؟ درد نمی کنه؟
بگو من می فهمم که چقدر اذیت شدی..شاید نظرت این باشه که من هم مثل شوهر اول تو هستم و چیزی که امروز می گم پایدار نخواهد بود... من تنفرت رو می فهمم! احساساتت رو درک می کنم.... شاید قبل از این واقعا متوجه نبودم! اما حالا می فهممت!
می دونم که حس زندگی قبلی هنوز با تو هست و داره اذیتت می کنه
این اصلا مهم نیست که با هم زندگی کنیم یا نه... این مهمه که تو بتونی زندگی آرومتری داشته باشی..و علت اینکه با هم بودن رو انتخاب کردیم همینه فقط!
من تو رو می فهمم و من هم دائما به تو فکر می کنم
به هیچ وجه به حرفاش در تلفنهای قبلی اشاره نکن!
شاید اخیرا مواردی بوده که من نسبت به تو کم توجه بودم و امیدوارم بتوانیم این مشکلات رو به زودی بر طرف کنیم
بگو: آنچه برای من مهمه، آرامش تو هست...
تاکید کن که دوستش داری و دوست داری باهاش زندگی کنی و اون هم باید به کمک کنه..
(اگر اصرار به حرفهای قبلی داشت: بگو ما همواره وقت داریم که رابطمون رو کات کنیم و من هم اصرار نمی کنم... اما همیشه وقت نداریم آروم باشیم)
بعد بگذار برات حرف بزنه... بذار برات خیلی حرف بزنه! تو همواره باهاش مهربون باش!
در نهایت ازش بخواه که یک مشارو خانوم که بتونه تو رو بیشتر درک کنه انتخاب کنیم و برای صحبت پیشش بریم...
می گه احتیاجی ندارم...
چیزی نگو ... و اصرار نکن/ فکر می کنه... شاید لازم باشه چند بار این موضوع گفته بشه
در واقع تو صحبتهات اصلا راه حل نده... ایشون هنوز آروم نشده! این مرحله اولین مرحله است که آرامشش رو بهت گفته... تو مرحله بعدی که تماس می گیری ایشون آرومتره...
حرفهای قبلی رو کلا بریزید دور/ قبل از تماس و در حین تماس، تمرین تنفس کنید/
در صورتیکه آروم بود ، برای شام یا قرار عصر، ایشون رو دعوت کنید و بگید می خوام ببینمت
به هیچ وجه وسط حرفش وارد نشو و بذار حرف بزنه..
در پایان عبارتهایی مثل دوستت دارم/ مراقب خودت باش/ بی تاثیر نیست...
دوست خوبم
الان وقتشه که بشینی و خیلی آروم با خانومت صحبت کنی و خودت به زبون نرم و خوش ازش بپرسی که اگر منو دوست نداشتی چه چیز باعث شد که باهام ازدواج کنی؟ تو که خانوم مستقلی هستی چطور شد که به اصرار پدرت تن دادی؟ الان وقتشه که جواب سوالات بی پاسخ رو ازش بگیری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
بعد از فوت مادر خانمم که 4 سالی میشه در امور خانه حرف اول و آخر رو پدر خانمم میزنه البته آدم مهربون و کاملا منطقی و خانواده دوستی هستن همون روز اول تو خواسگاری من فهمیدم که از من خوشش اومده ولی به هر حال کل این اموال و املاک و دارایی و غیره به نام پدر خانمم هستش که هنوز هیچ کدوم رو به نام بچه ها نکرده . این هم بی تاثیر نیست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
چند تا مکالمه با هم داشتیم
من کلا آروم بودم و خانمم از اینکه من آروم بودم بیشتر عصبانی میشد
به هر حال من توهین هاش رو نشنیده میگرفتم و بروی خودم نیاوردم
روش موثری داشتی روی من که به خوبی جواب داد
هم خودم آروم شدم و هم خانمم
مخصوصا تمرین تنفس که واقعا جواب میده اولش فکر نمیکردم تاثیرش انقدر زیاد باشه
الان یه سوالی دارم
خانمم داره دنبال آتو میگرده
فقط دنبال یه نقطه ضعف میگرده که دست بگیره
طبق گفته خودش میگه که می خوام از تو جلوی خانوادم یه هیولا بسازم که به شخصیتت پی ببرن
یا از من به عنوان مار مولک خوش خط خال یا آفتاب پرست و انواع و اقسام حیوانات رو نام میبره و انواع توهین ها که واقعا در شان و این تالار نیست رو بی نسیب نگذاشتن
اما به توصیه شما من سکوت کردم و مقابله به مثل نکردم
الان احساس میکنم که شخصیتم خرد شده و غرورم رو له کردم ولی بهش فکر نمیکنم که اعصابم رو بهم نریزه
جالب اینه که تو یه وعده تمام بد و بیراه هاش رو نمیگه
هر چند ساعت یکبار به من زنگ میزد و من رو میشست میزاشت کنار
تحمل کنم ؟
درست میشه ؟
اما
برادرم
تلاشت شایسته تقدیره/ و اینکه اوضاع رو کنترل کردی بسیار عالیه
چون آگاهی به کاری که انجام دادی به هیچ وجه شخصیتت نه خرد شده و نه له!
با این کار فقط بزرگوار تر شدی.. همین!
توهیناش رو نشنیده بگیر... فراموش کن!
خیلی خوبه که ایشون و شما آرام شدید... تمرینها یادت نره
این حرفهایی که می زنه ناشی از استرسه.. به نوعی واکنش به استرسه/ بی شک کم خواهد شد البته با قواعدی که گفتم!
اینکه هر از گاهی زنگ می زنه هم چون بسیار احساساتیه و خب بلد نیست روی احساساتش کنترل داشته باشه..
چند تا نکته:
-- ایشون دنبال نقطه ضعف نمی گرده، داستان رو اینطوری نگاه نکن! این که می خواد دست بذاره یه جایی که تو هم دردت بیاد طبیعیه! چون به نظرم خیلی ناراحته!
-- چرا خانومت می گه می خواد شخصیتت رو همه بشناسن و حالات شما رو متناظر ریا و تزویر می دونه؟
-- پرسیده بودی تحمل کنی درست می شه! نه! متاسفانه اگر فقط تحمل کنی هیچ اتفاقی نمی افته!
باید براش وقت بذاری... برای خودت وقت بذاری! انتخابی که شما کردی معمولی نیست... باید آروم بشه و حالش خوب بشه.. و رابطه شما دو نفر با تلاش شما بازسازی بشه
- مدتی دیگه ایشون آروم می شه و دیگه بی احترامی و توهین نمی کنه..
منتظر خبر شما هستم.
mta گرامی
همسر شما واکنش وارونه داره ، علتش هم همان ضربه ای هست که از ازدواج اولش خورده ، به احتمال قوی همسر اولش انتخاب و اصرار خودش بوده و دوستش داشته و او از اعتماد ایشون سوء استفاده کرده ، و خانم شما کلاً بی اعتماد شده ، وقتی با شما مواجه شده ، اتفاقاً شما را خوب دیده ، اما باور نمی کنه ، و می ترسه اعتماد کنه ، رفتارهای همسر اولش را قانون همه یا هیچ کرده ، یعنی همه مردهایی که به وی نزدیک میشوند را به همون چشم می بینه . در مورد شما چون تصوراتش غلط شده و از طرفی باور نداره که شما همینی باشی که نشون می دهی اینهمه بد قلقی می کنه ، دنبال آتو میگرده برای اینکه هم خیال خودش را راحت کنه که درست فکر می کرده و شما هم قابل اعتماد نیستی و در جنگ درونیش بتونه بر احساسی که در دلش نسبت به شما ایجادشده ( علاقه ) و سرکوبش می کنه ، غلبه کنه و خودش رو متقاعد کنه که : دیدی اینم مثل بقیه هست !!!! ( و لذا احساس علاقه رو بیرون کنه )
او در درون درگیر تعارضات است و در بیرون فشار سرزنشهای خانواده .
قانون همه یا هیچ با آنچه از شما می بینه و علاقه ای که در او ایجاد شده و به شدت می ترسه از این علاقه ( به خاطر تداعی علاقه ای که به همسر قبلیش داشت و با خیانت پاسخ گرفت ) تعارضی کلافه کننده در او ایجاد کرده که نیاز به مرور زمان و مهارت های شما در رفتار با وی و در ادامه کمک مشاوره ای دارد تا خلاص شود .
به توصیه های جناب sci توجه و عمل کنید که به مرور نتایج خوبی خواهید گرفت . البته با هدف اینکه خانمتون رو به دست بیارید نباشه ، بلکه با این هدف که هم به خودتون کمک کنی و هم ایشون باشد و در مورد زندگی هم هرچه پیش بیاد را مد نظر داشته باش .
وقتی می گوید نمیخواد باهات زندگی کنه یا اون شرط و شروط رو میزاره ، بگو چون دوستت دارم ، مهم برام راحتی تو هست ، اگر من نباشم تو آرم می شوی و نشاط پیدا می کنی ، من علیرغم میلم به خاطر تو خواهم رفت . البته انتظار نداشته باش ایشون اینو باور کنه ، به احتمال قوی تصورش اینه که داری نقش بازی می کنی یا این ترفنده و فردا تو زندگی تلافی در میاری .
حق طلاق خواستنش هم از روی ترسه ، احتمالاً همسر قبلیش برای طلاق اذیتش کرده . و ایشون می ترسه که دوباره این وضعیت تکرار بشه .
در هر حال خاطره بد اون زندگی هنوز از ذهنش و روح و روانش بیرون نرفته .
پاورقی
----------
این تاپیک به علت طولانی شدن قفل می شود
شما در تاپیکی جدید در اولین پست ضمن خلاصه ای از مسئله و دادن لینک این تاپیک ، یک جمع بندی از راهکارهایی که دریافت کرده ای را بیان کن . در ادامه دوستان راهنمائیهایشان را خواهند داشت .
.