-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
اره من خیلی دوست داشتم یه مدیر خوب باشم تو خونه خیلی اصلا من عاشق تمام زندگیم بودم عاشق کار کردن تو خونه خودم بودم همیشه دوست داشتم مدیریت خونه با من باشه ولی تو خونه من دستور از بالا می اومد(خانواده شوهرم با اینکه رفت و امد نبود) خب من تا الان فقط فکر میکردم که من مدیرم ههه خندم میگیره از این همه بی عرضگیم اگه واسم ارزش قائل بود میدونستم که باید واسه زندگیم بجنگم ولی من زندگی ندارم واسه کی یا چی باید بجنگم؟
خیلی دوست داشتم پول پس انداز کنم ..... دوست داشتم تو خونم لذت ببرم ..... فکر و دور اندیشی کنم.....ولی تو خونه من هیچ نقشی ندارم این چه شوهریه تا تقی به توقی میخوره بدو از خونه میره گوشیشم خاموش میکنه مگه چند ساله ازدواج کردم که منو تنها میزاره چقد تنها باشم دیونه شدم
به خدا توکل کردم میخام تصمیمی بگیرم که با منطق باشه با اینکه دلم میگه ولش نکن باهاش بمون با اینکه تا یادش می افتم گریم میگیره با اینکه زندگی رو فقط با اون میخاستم ولی وقتی میشینم فکر میکنم نمیتونم به این مرد تکیه کنم از یه طرفم دلم نمیزاره فکر کنم چقد بده که انسان سر شار از احساسه.......
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
از مدیران محترم تقاضا دارم عنوان تاپیک من به قوی و شاد باش تغییر پیدا کنه
با تشکر از همه زحمت کشان این فضای بی ریا
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک نازنینم سلام
چرا داری تو یه سیکل بیهوده میگردی خانوادش خصاصتش همینجوری میگردی
خیلی ناراحتم از کارات واسه همین میخوام خیلی رک بهت بگم واقعا" درست فهمیدی واقعا" بی سیاستی
ای بابا عزیز من شوهرت میتونه واسه تو باشه بشرطی که خودت بدستش بیاری هنرت رو نشون بده . من نمیگم حق با تو نیست ولی تو فضای جنگ معلومه اون بچه هستش ول می کنه میره خونه مامان باباش که نازش میخرن
ببین شاپرک اگه واقعا" می خوای اوضاع عوض شه اول باید تحمل خودت بالا ببری وگرنه بدتر بدتر میشه
من با بقیه موافق نیستم خونه شما پایگاه شماست تو نباید پایگاهت ترک کنی تحت هیچ شرایطی اگر اون ناراحت بذار اون بره
این شرایطم فقط تو نداشتی همسر من 20 روز ول کرد رفت خونه مادرش ومن تنها با شرایط بسیار بدی بودم حتی خط تلفنم قطع کرد کلیدم برداشت همه فن هارو قطع کرد خوب اون بچه بازی دراورد منم باید بچه بازی میکردم میرفتم خونه بابام ؟؟!!! نه موندم خیلیم خودم خوب و راحت نشون دادم نشون دادم من تو جامم دارم زندگیمو میکنم ولی تو اواره شدی همین و همین اون میخواست برگرده خونه حانوادش نمیذاشتن میگفتن باید طلاق بگیری تازه خانوادش همیشه میگفتن ما شانس اوردیم تو عروسمونی و ازین حرفا همیشم یه سره به همشون سرویس داده بودم و هیچ بی احترامی نکرد بودم ولی خوب اونا این کارارو کردن منم با سیاست خودم نشون دادم من تا هروقت بخوام با همسرم زندگی می کنم حرف اونام نیست که اجازه بدم برام تصمیم بگیرن و برگشت همسرم بیشترین رسوا شدن واسشون داشت و همین کافیه .کاری کردم شوهرم الان همش میگه خوب شد با توام اینارو گفتم بدونی تو باید رفتاری کنی که دیگران بفهمن نمیتونن تو زندگی تو نقش داشته باشن و رو شوهر تو تاثیر
حالام رفته که رفته وقتی اومد خونه اگه زندگیت دوست داری هیچی نگو خیلی شاد و خندون باش بهترین لباسات بپوش ارایش کن فضارو اروم کن بذار بفهمه نمیتونه ازین حربه استفاده کنه اگر این مساله حل شه همه چی حل میشه .بعد به ما خبر بده تا دونه دونه راه حل هایی که به دست اوردیم به توام بدیم که انشا الله حل شه
راجع به رفت و امدشم به هیچ وجه تاکید می کنم به هیچ وجه دخالت نکن وگرنه بازنده تویی
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیز
چندین تاپیک داری که من تقریبا همه شونو خوندم ولی متاسفانه انقدر آشفته ای و درهم می نویسی که اصلا آدم نمی تونه تشخیص بده مشکل از کجاس، بعدشم یه تاپیکت به نتیجه نرسیده ول می کنی و می ری سراغ اونیکی، سریع تصمیم می گیری و سریع پشیمون می شی و هر دفعه یه مسئله جدید مطرح می کنی، بعدشم میگی اسم تاپیکت رو عوض کنن، خوب اینطوری گلم نتیجه زیادی عائدت نمیشه
باید از این تالار درست استفاده کنی تا به جایی برسی ...
من تا اینجا که میدونم مشکل تو چند تا هست که به ترتیب اولویت می نویسم
1- همسرتون بدترین مشکلی که داره این ماجرای سرقت مسلحانه هست، خیلی راحت از کنار این مسئله گذشتید، هم خودت وهم دوستانی که راهنمایی کرده بودن، همسرتو گرفتن بردن بعد تبرئه شد و برگشت و انگار که همه چی تموم شد و پرونده بسته شد، نه جانم، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها، به هرحال همین که اسم همسرتون درگیر همچین ماجرایی شده خودش باید قویا مورد توجه قرار بگیره چون شروع مشکلات شخصیتی همسرتون همینجاست که دنبال کار خلاف رفته
2- همسرتون خسیس هست و دست و دلباز نیست
3- همسرتون تحت تاثیر خانواده هست
خوب شاپرک، جسته گریخته گفتی که با همسرت دوست بودین و بعد ازدواج کردید و ...
قشنگ از اول بگو، مختصر ولی مفید ببینم، با همسرت چطوری آشنا شدید، موقعیت تحصیلی و شغلی شما و همسرت چیه، سن تو رو می دونیم 20 سال سن همسرت چنده، ازکی و چجوری اختلافاتتون شروع شد، قضیه این سرقت چی بوده و شغل همسرت چی هست و آیا قبلا هم سابقه ای داشته یا خیر
منسجم حرف بزن تا خوب بشه راهنماییت کرد
دقت کن که با رعایت حریم خصوصی زندگیت جزئیات لازم رو حتما بگی، از هیچ چیزی هم خجالت نکش نه من و نه هیچکس دیگه تو رو نمی شناسیم و هیچ قضاوت بدی درموردت نمی کنیم، برعکس می خوایم کمکت کنیم
در آخر مشکلاتت رو فهرست کن و دقیق و با مثال بگو، همونطوری که من بالا نوشتم 1* .... 2- ..... 3- ...
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خواهر عزیزم
انچه که الان خیلی مهم هست ارامش شما و خاموش شدن افکار سطحی ذهن شماست
چیزی که بسیار مهمه شوهرت نیست... زندگیت نیست...خوانواده اش نیست... ارامش شماست
چرا به مواردی که گفتم عمل نکردید؟
ایا می خواهی یک دفعه تمام مشکلات حل بشه؟ با این شیوه؟
خواهر خوبم باید صبور باشی و با ظرافت زندگی کنی
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
sahra100 عزیزم باور کن تا همین یک سال من خاستم شوهرم برای من باشه نه بازور دوست داشتم به خاطر زندگیم کوتاه بیام (چیزی که شوهرم خاست در مقابل کارای مامانش اینا کوتاه بیام)
چرا باور نمیکنید من ازهمون اولم بیخیال خانوادش بودم هیچی ازشون نمیخام هیچ انتظاری .دیگه نداشتم
من بیخیالم دیگه کاری ندارم بهش .ما حتی وقتی باهم دوست بودیم اون سبا خیلی دیر می اومد خونه با اینکه کارش ساعت خاص داره مثلا ساعت 1 شب میاد خونه میگه رفته بودم عابر بانک با دوستم .درصورتی که کارش زیاده زیاد تا ساعت11 است .یا میگه رفته بودم ارایشگاه ساعت 12 شب.میگه اریشگره دوستمه تو ارایشگاش بودم.
اون الکی میزاره میره شب نمیاد سر هیچی وقتی اومد خندون باشم؟واقعا نمیتونم میتونم اخمم نکنم ولی نمیتونم شاد باشم
سابینا ممنون از اینکه تاپیکم رو دنبال میکنی راجع به سرقت مسلحانه من خیلی عذاب دیدم خیلی از قبل عید من درگیر این مسائل بود خیلی شک برانگیز بود کارای شوهرم شبا نمی اومد یا می اومد دم صب می اومد بهش میگفتم کجایی میگفت داشتم کار میکردم بدون اینکه یک زنگ بزنه یا مسیج بده که بگه دیر میام
اون موقع 7ماه بود ازدواج کرده بودیم من خیلی درگیر مسائلش بودم حتی با ازانس تعقیبش کردم و دیدم با3نفر غریبه رفت وامد میکنه این 3 نفر همونایی بودن که تو سرقت گرفتنشون خیلی جالبه نه؟بازم بگید من صبر ندارم
همون موقع خانوادم میگفتن این مرد زندگی نیست ولی من گوش نکردم فکر کردم شاید بشه درست شه
من تعقیبش میکردم ولی اون همه کاراشو انکار میکرد
تا اینکه تا چند وقت پیش که میگفت من بیگناهم من از اگاهی میترسم چون انقد میزنن تا کاری که نکردی رو بگیم
کردیم.تا 1ماه به یکی از تو اگاهی رشوه داده بود و امار میگرفت و وقتی اوضاع براش بد بود جیم میشد اما بلاخره یه روز صب گرفتنش وتا 1هفته تو بازداشتگاه بود خیلی خوب بود وقتی برگشت ولی واسه من هیچ وقت جریانو درست توضیح نداد حرفاش برخلاف اون چیزی بود که من با چشام موقع تعقیبش میدیدم ولی به خاطر زندگیم قبول کردم که گناه کار نیست بعد چند روز از اومدنش بیشتر میرفت خونه مادرش (مهم نیست برام) و اومده بود حرفای جدید میزد وقتی بهش محبت میکردم بهم میگفت اینا ظاهریه اون یه هفته که نبودم تو واسم کاری نکردی نیومدی هزارتومن بدی خانوادم بگی شاید لازم شد اخه تو این یه هفته که خانوادش به من زنگم نزدن که بهم بگن چیزی لازم ندارم! بعد اونا ازم انتظار داشتن. میگفت هر زنی بود یه کاری واسه شوهرش میکرد میگه مادرم به خاطر من تمام طلاهاشو فروخت تا بده به من تا لازم نشه برم زندانو.........کلی حرف زور زد میبینید طلبکارم بود
دیگه خسیسی همسرم مهم نیست
دیگه مهم نیست تحت تاثیر خانوادشه یا نفرای دیگه یا دوساش یا.....مهم اینه که این زندگی نیست که مردا واسه زناشون درست میکنن این زندگی نیست ننگه
اقایsci عزیز من الان ارامش دارم و به حرفاتون گوش کردم وکاملا صبر دارم
من دیپلم دارم و میخام درسمو ادامه بدم تیر امتحان دارم
شوهرم 26سالشه زیر دیپلمه وخیلی هم خوشحاله که درسشو نخونده میگه نمیخام مخمو بزارم رو چرتو پرت(طرز تفکر)
منم هروقت بخام کلاسی ثبت نام کنم یا چیز قشنگی بگیرم همیشه میگه ول کن حوصله داری اخرش یه متر جاست که باید توش بخابیم.(همیشه میگه میمیریم اخرش و من ازین حرفش متنفرم) منم تا جاییکه تلاشمو کردم خاستم با حرف زدن مشکلاتو حل کنم
ما از همون ابتدا مشکل داشتیم و خانوادم بهم گفتن این مرد درست بشو نیست
ولی واقعا میبینم هروز یه چیز جدید میاد یه مدت شوکر اورد خونه یه مدت بعد فراری بود(وقتی فراری بود می اومد خونه خاهرم یا مادرم چند روز می موند الان که اوضاع خوبه میگه از خانوادت خوشم نمیادوهمش خونه خانوادشه) یه مدت بعد رفت بازداشتگاه یه مدته شبا دیر میاد خودتون قضاوت کنید من که دیگه حتی با صحبت ها وراهنمایی دوستان نمیدونم شاید بازم اشکال از منه شاید من حساسم مشکلات من ایناست که گفتم
در ضمن فراموش کردم شوهرم راحت ترین کار ممکن رو داره یک یاشگاه بدنسازی داره و میشینه اونجا و فقط مسئول انجاست کار خاصی نمیکنه و همیشه وقت واسه رفتن به خونه دوساشو ............داره
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم
به نظر میاد مهمترین مشکل شما همین مسئله وضعیت کاری و تمایل به کارهای خلاف همسرتون باشه، حالا مادر شوهر و خانواده شوهر و غیره همه مشکلات ریزی هستند که همه دارند وممکنه حل بشه. بهتره رو همین نکته زوم کنید و در این باره بیشتر کاوش کنید.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
مشکل من مهم نیست چیه مهم اینه دیگه قابل حل نیست سابینای عزیز من به تنهایی نمیتونم مشکلی که تو ذاتشه تنبل بودن و اهل زندگی نبودنشو درست کردم با حرفو سیاست و مهارت درست نمیشه از دوستاش گاز فلفلو شوکر میگرفت نمیدونم واسه کار خلاف میخاست یا نه؟ولی میدونم من به تنهایی نمیتونم حلش کنم باید برم پیش خانوادم تا برام حل کنن اگه اهل زندگی باشه که میاد دنبالم اگه نباشه خب بهتره منم خودمو واسش نسوزونم میخام برم من 1 ساله موندم همیشه بهم میگفت کی میشه چشامو باز کنم تو رو نبینم ولی من موندم ولی منه احمق به روم نیاوردم بازم موندم پیشش
دیشب من درو قفل کردم و خابیدم و کلید رو از پشت در گذاشته بودم تا کسی نتونه درو باز کنه چون من از دزد خیلی میترسم ولی اون ساعت 1نصفه شب اومد دیده در باز نمیشه رفته (ساعت 1 نصفه شب)
امروزم بعد از هزار بار زنگ زدن بهش و قط کردن رو من گفت چیه چی میخای؟و منم بازم بهش گفتم کجایی؟ میخای نصفه شبا برگردی خونه ؟مگه زنو زندگی نداری ؟مگه اینجا خابگاهه که تو شبم نه نصفه شب میای خونه؟
برعکس حرف میزنه میگه هر وقت عاقل شدی میام میگه تو به من چیکار داری میگه به تو چه که من کجام میگه تو باعث رفتنمی منم گفتم اومدناتو گذاشتی واسه نصفه شب؟؟
منم بهش گفتم شاید بچه بازیات کار دستت بده و برگشتنت فایده نداشته باشه و دیگه واسه همیشه برگشتنت دیگه خیلی دیره
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
با سلام
2 نكته را احساس كردم مطرح كنم:
1: با توجه به راهنمايي هاي افراد غير متخصص و نظرات شخصي كه مطرح ميشه و نداشتن مهارت اشخاص در تشخيص مطالب و طبقه بندي كردن آن ها ، احساس ميكنم كه شاپرك را با اين شيوه از فضايي به فضاي ديگه ميبريم و در واقع وضعيت ايشان را بحراني تر ميكنيم .
2: با توجه به نياز شديد ايشان يكي از بزرگان به طور اختصاصي مدتي را با شاپرك ارتباط برقرار كنند و مدتي با ايشان تمرين كنند تا از ورود اين دوست خوبمان به مرحله بحراني تر جلوگيري بشود .
با تشكر
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم
سلام فکر میکنم با توضیحاتی که شما الان دادید کاملا" صورت مساله متفاوت شده و از دعواهای ساده زن و شوهری یه کم گذشته
منم تصور می کنم m25 کاملا" صحیح می گن و نیاز به راهنمایی و مشاوره یه فرد کاملا" متخصص داری گلم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سحر عزیزم منم از همون اول گفتم مشکل ما خیلی حدی شده اما همه فکر میکردن من داری زیادی جدی میگیرم
سحر جان میتونم ازت بپرسم شما کدوم مشکل منو دیدید که فکر کردی خیلی هم ساده نیست
بچه های همدردی میشه شما یگید بزرگترین مشکل من از نظر شما چیه من الان خیلی گیجم
به نظرتون اون طراحی سرقت که بعدشم عفو شد بزرگترینه یا کارای دیگش؟
ممنون میشم اگه جواب بدید
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
چیکار کنم
دیشب بهم گفت نه من رفت وامد میکنم نه تو با خانوادت رفت امد کنم میدونستم دروغ میگه ولی گفتم باشه امروز من رفته بودم واسه خرید چیزی وقتی برگشتم دیدم رفته بود خونه مادرش میگفت نهار نداشتیم رفتم در صورتی که دیشب میگفت حتی دیگه از بابامم خرید نمیکنم اعصابم ریخت بهم
الانم اومد بالا از حرسم شام نزاشتم گفتم برو همونجا که نهار خوردی میگه تو انقد چشم نداری خانوادمو ببینی مامانم میگفت نیا اینجا برو خونه خودت
چقد بدبختم که مادرش بهش میگه برو خونت
چرا کسی به من اهمیت نمیده دارم دیونه میشم انقد فکر کردم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جان سلام
من فقط راجع به یه مساله گفتم جدیه و منظورمم این بود که من ره کارش بلد نیستم نه اینکه غیر قابل حل باشه اونم مساله سرقت و رفت و امد با دوستای خلاف هست
راجع به مسایل دیگت همگی قابل حل البته و صد البته اگر به راهکار ها توجه کنی و از بین راهکارها بهترین و منطقی ترین انتخاب کنی و عمل کنی که متاسفانه تو مهارت کنترل هیجانت نداری و فقط میای اینجا پست هارو میخونی پست جدید میزنی و میری هرکاری میخوای میکنی نگو نه که عین حقیقت !!!.مثلا" خود من و بقیه بیش از 30 بار بهت گفتیم به رفت وامداش با خانوادش کاری نداشته باش ولی جنابعالی انگار نه انگار کار کار خودت و به شیوه خودت عمل میکنی واسه همین من شخصا" تصمیم گرفتم تا زمانی که تغییر رویه ندادی بشم خواننده خاموش تاپیک هات چون میبینم فقط الکی دارم حرص میخورم توام حرف گوش نمیدی اگر خواستی واقعا" تغییر کنی یه ندا بده و اونموقع شک نکن زندگیتم تغییر میکنه در غیر اینصورت هرروز اینجا میای یه تاپیک جدید میذاری و وضع هی بدتر و بدتر میکنی
امیدوارم به زندگیت یکم عاقلانه تر نگاه کنی نه افراط نه تفریط
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک واقعا بعضی وقتا از رفتارت حرصم میگیره.
این همه مشکل واضح داری همه رو ولن کردی گیر دادی به اینکه نرو خونه مادرت؟
اصلا اینجوری درست نمیشه زندگیت، این خط ______ اینم نشون *
این همه بچها بهت مشاوره میدان ولی بازم حرف خودتو میزانی، از اول تایپکت فقط کلید کردی رو خانوادش
الان که حرفای سحر ۱۰۰ رو خوندم دیدم واقعا حق گفتم پس. چون همینکه پست شاپرک رو خوندم حرصم گرفت و فوری پست زدم برات بعدش رفتم سراغ پست سحر که دیدم اونم حق میگه. امیدوارم متوجه بشی.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
من به رفت و امداش دیگه کاری ندارم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام یک خبر جدید دارم
طی تحقیقاتی که داشتم فهمیدم شوهرم وقتی بازداشتگاه بوده از اونجایی که شوهرم با یکی از همون دزدا توی یک اتاق بودن شوهرم نقشه کشیده بوده و از دزده خاسته بوده تا در این ماجرا شوهر من را بیگناه جلوه دهند در عوض شوهر من خرج زن و بچه دزده را بدهد (نمیدونم بهش میگن فکر کنم تبانی اگه اشتباه نکرده باشم)
(باید بگم در این ماجرا یکی از دزدا پسرخاله و یکی دیگر پسر عمه شوهر من هست)واینی که تو زندان با هاش بوده پسر عمش بوده.تمام این ماجرا رو امروز فهمیدم
تا الانم شوهرم به من چیزی نگفته بوده و من این حرفا رو از شاکی این ماجرا فهمیدم
همسر دزده رفته پیش شاکی این ماجرا وجریان رو براش تعریف کرده بوده و منم فهمیدم نقشه شوهرم چی بوده
الان که فکر میکنم فهمیدم چرا شوهرم بی دلیل رفته بود دادگاه تا بپرسه نکنه دوباره دزدا نظرشونو عوض کنن و بگن که شوهر منم بوده.میخاسته خیالش راحت شه اگه خرج زن و بچه دزد را ندهد دوباره دزده برخلافش حرف نزنه
شوهر من به زور خرج من را میده حالا میخاد خرج یکی دیگه هم بده.دارم دیونه میشم
همه میگن در طراحی نقشه سرقت شرکت داشته است.
برای فهمیدن حقیقت با کلی تلاش شماره همسر اون دزد رو پیدا کردم و باهاش قرار گذاشتم تا فردا باهم صحبت کنیم
یعنی راستشو بهم میگه؟من از کجا باید بفهمم؟شوهرم که یه چیزی راستشو بهم نمیگه
امروز جلوی در وایساده بودم دیدم یه نفر اومد با شوهرم حرف بزنه به خاطر من شیشه ماشین رو داد بالا تا نشنوم تا مرد رفت شیشه رو داد پایین نمیخاست بفهمم ببینید چقد منو غریبه حساب میکنه وقتی ازش علتو خاستم خنده تحویلم داد همه فامیلای شوهرم دزدن پسر خاله و پسر عمه.......
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم دخترم خانومم
خیلی آشفته ای
خیلی آشفته می نویسی
ازت سوال پرسیدم گفتم مشکلتو فهرست کن گوش نکردی دختر خوب
آخه اینطوری که آدم هر دفعه با یه مشکل جدید رو به رو میشه
بیا مشکلات رو دونه دونه فهرست کن تا به نوبت حل کنیم باشه؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سابینا جونم خب در حال حاضر بزرگترین مشکل من جریان طراحیه سرقته شوهرم هستش که من دارم روش تحقیق میکنم و همه خبرارو براتون مینویسم
ولی در حال حاظر همه تو کف زرنگی شوهرم موندن که حتی زندان هم که رفت بازم تو اونجا واسه ازادیش نقشه کشید
ببینید من باید اخبار مربوط به شوهر خودم رو از ادمای دیگه بگیرم فعلا شوهرم تمام مشورتاشو با خانوادش میکنه تمام کاراشو خانوادش خبر دارن
منم که هیچ جای زندگیش نیستم
بچه ها دعا کنید برام تو رو خدا اگه شوهر من 1 درصد هم در جریان دزدی مقصر بوده شناخته شه و انقد زرنگ بازی در نیاره
من بیخیال خانواده و رفت و امدای شوهرم شدم فقط میخام حقیقت سرقت رو بفهمم و علاوه بر اون اگه نقشی داشته که داشته میخام تلاش کنم تا انفد ازادو بیخیال نگرده
با اینکه فعلا با نقشه ای که کشیده پاش اصلا گیر نیست برام دعا کنید
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام با یه عالمه خبر جدید اومدم
امروز با همسر دزده قرار داشتم و فهمیدم تا الان در دروغهای شوهرم قرق بودم چقد این نامرد ارازل بوده من خبر نداشتم
خلاصه تمام حرفاش :من ازش خاهش کردم تا تمام حرفا رو بدقت و حقیقت بگه چون برام سرنوشت ساز ه
اون دورانی که شبا دیر می اومده نقشه دزدی میکشیده و میشستن با پسرعمش شیشه میکشیدن
شوهرم یک معتاده
شوهرم یک دزده خیلی زرنگه با اینکه تمام جریان رو اون نقشه کشیده هنوز اونطور گیر نکرده و من خیلی ازین بابت ناراحتم
بهم گفت که تو زندان به شوهرش(پسر عمه شوهرم) گفته اسم منو نیار من خرج زنو بچتو میدم
الان بدون اینکه شوهرم به من بگه زن دزده با شوهرم در ارتباطه شوهرم تا رای دادگاه و قاضی میخاد طوری نشون بده که میخاد خرج زنو بچه دزده رو بده ولی تا الان یه قرون هم خرج نکرده
منم به زن پسر عمش گفتم خیالت راحت هزار تومن هم بهت نمیده گفتم من که زنشم واسم خرج نمینه
گفت خودم میدونم شوهرم گول شوهرتو خورده
حالا برای بار دوم شوهرش تو دادگاه میخاد اسم شوهر منو بیاره تا اگه خدا بخاد شوهرم بره اب خنک بخوره
خدا جای حق نشسته و نمیزاره ظلمی رو زمین بمونه
منم به زنه دزده قول دادم تمام همکاریمو کنم تا نشون بدم شوهرم یک خلافکاره
تا الانم هیچی خبر نداشتم همه اطلاعاتو زن همین دزه بهم گفت
من میخام تمام سعیمو کنم تا نزارم شوهر دزدم ول ول تو کوچه ها بگرده و زبونشم برای من دراز باشه
اشتباه که نمیکنم؟
به خودم میگفتم چرا شبا (ساعت 1 نصفه شب)نمیخابه و میشینه تخمه میشکنه و تلوزیون نگاه میکنه انگار که سر شبه تازه فهمیدم چون شیشه میزنه
چقد من ساده ام میخام بره زندان تا پدرشو دربیارم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام شاپرک
خوبی؟
شاپرک رفتی تحقیقاتتو کردی و به ما نتیجه رو گفتی
اگر حرفهای همسر دزده درست باشه خوب خیلی ناراحت کننده است ... ولی یه مسئله ای هم هست: همسر ایشون از همسر شما الان خیلی شاکیه؛ چون به قول خودش نشسته زیر پای شوهرش و اونو روانه زندان کرده، آیا ما میتونیم صد در صد به حرفهای ایشون اعتماد کنیم؟
آیا این احتمال وجود داره که ایشون برای اینکه تو رو تحریک کنه برعلیه شوهرت اطلاعات بدی این حرفها رو بزنه؟
من میگم آره، ما فعلا نمیتونیم صد در صد به حرفهای این خانوم اعتماد کنیم، بنابراین فقط باید صبر کنیم و تحقیق کنیم، اونم نه تجسس و پلیس بازی های خطرناک، بلکه سعی کن از طریق دیگه ای مطمئن بشی که شوهرت اعتیاد داره یا خیر!
برو تو اینترنت علائم مصرف شیشه رو سرچ کن ببین شوهرت این علائم رو داره، اگر داشت تازه میشه شک کرد، بازم ما نمی تونیم مطمئن باشیم
بعدشم شاپرک نمی ترسی وارد این بازی های خطرناک میشی؟ اون تصویری که برای من ساختی یه عده آدم مشکوک به اعتیاد و سارق هستند که از قانون نمی ترسند، چرا اینقدر راحت وارد بازی اونها میشی؟ چرا زن دزده رو تحریک کردی؟ فردا پس فردا بره بگه زن فلانی اومده بود فلان چیزها رو گفت بعد شوهرت اومد سراغت چیکار میخوای بکنی؟ شاپرک زیاد اشتباه می کنی! مواظب خودت باش...لطفا پاتو از این پلیس بازی ها بکش بیرون و بشین تو محیط امن خونه، نکن این کارها رو، اگر حقیقت چیز دیگه ای باشه دیر یا زود واسه ت اشکار میشه، نرو دنبال کسی که ممکنه بهت دروغ بگه یا کم کمش پیاز داغشو زیاد کنه... یکم حرف گوش کن!
مشکل با خانواده همسر کجا، خسیسی کجا، اعتیاد و جرم کجا، اینها رو باید سوا کنی...
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام سابینا جان خوبم ممنون
من از تمام حرفای همسر دزده مطمئنم و اونم از من نخاست تا بخام بر علیه شوهرم حرفی بزنم چون من خودم با اختیار کامل میخام تا کمکش کنم چون نمیخام شوهرم که یک دزده ازاد و خوش باشه
اون میخاست نون حرام بیاره تو زندگیم چطور میتونم وایسم و نگاه کنم
شوهر من شوکر و گاز فلفل اورده بود خونه و حتی منو تهدید میکرد که چه صلاح خوبیه جاش نمیمونه رو بدن و منظورش به من بود
تمام حرفاش با چیزایی که من دیده بودم مطابقت داشت
از همون جایی سرقت شده بود که شوهر من از اونجا جنس میخریده تو اون مغازه روزی 700 800 میلیون پول جابه جا میشده در ضمن فقط یک نفر اعتراف نکرده 3 نفر اعتراف کردن که شوهر من طراح این سرقت و مسبب این سرقت بودن
چشم وارد پلیس بازی های خطرناک نمیشم تمام کارای من زیر نظر خانوادم انجام میشن دوستای عزیزم
چشم من منتظر میشینم تا حقیقتو بشنوم با اینکه میدونم جز این نیست چون من این حرفا رو از زبان چند نفر مطمئن شنیدم
الان داشتم تو اینترنت سرچ میکردم علائم شیشه کشیدن .علائمش:
بسیار مهربان و صمیمی می شوند! خیلی مهربون میشه خیلیییییییییییییییییییییی ی گاهی اوقات
پرحرف میشه
اختلالات روانی دیشب منو کتک زد چون سرش داد زدم گفتم تا 1 نصفه شب کجا بودی اونم گفت به تو چه
و نشسته بود در یک اتاق خالی تخمه میخورد
مصرف حتی مقدار کم شیشه منجر به بی خوابی می شود: شب تا صبح نمی خوابد دایم در حال عوض کردن کانال تلویزیون یا گوش کردن موسیقی است! بی قرار می شود و یک جا دوام نمی آورد شبا خاب نداره
و فقط یک مورده که میل شدید جنسی اصلا نداره ولی در عوارض مصرف شیشه است
قدرت تمرکز و اعتماد به نفس در چنین فردی به شدت بالا می رود، خطر را از خود دور می داند. ( به قول معروف دل و جراتش زیاد می شو د)
علائمو که داره
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
شوهر من شوکر و گاز فلفل اورده بود خونه و حتی منو تهدید میکرد که چه صلاح خوبیه جاش نمیمونه رو بدن و منظورش به من بود
اختلالات روانی دیشب منو کتک زد چون سرش داد زدم گفتم تا 1 نصفه شب کجا بودی اونم گفت به تو چه
شاپرک اصلا درگیر کارهای شوهرت نشو، اصلا کاری به کارش نداشته باش فعلا، ببین غیر مستقیم تهدید میکنه، کتک میزنه، وای به اون روزی که بفهمه تو در دستگیریش سهیم بودی، اگر دست خودش هم بهت نرسه از طریق دوستاش ممکنه بهت آسیب برسونه، تو یه جای حساسی قرار گرفتی تو زندگیت، فکر کن داری بند بازی می کنی، یه حرکت اضافه باعث سقوطت میشه، خیلی مواظب باش...
من گفتم علائم مصرف شیشه رو هم اگر داشته باشه بازم نمیشه گفت صد در صد معتاده، نری بهش بگی تو معتادی هاااااا، هیچی نگو فعلا
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
چشم من به تمام حرفاتون گوش میدم ولی با این همه دلی و مدرک نگید هیچکارست
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جان راستش اینقدر نگرانت شدم نتونستم هیچی نگم
همه این مسایل خانوادت میدونن؟ ببین خصاصت و... خیلی قضیش با دزدی و... فرق داره ها تو با طرح مشکلات کم اهمیتت همه بچه هارو به اشتباه انداختی
الان مساله خیلی خیلی جدی و من جات باشم ازین دزد و پلیس بازی میام بیرون میرم پیش خانوادم و اجازه میدم مساله خیلی جدی بررسی شه؟ که اگه خدایی نکرده همه این مسایل درست باشه بهتره تا سنت کمه و بچه نداری ازین زندگی بیای بیرون پس خیلی عاقلانه تصمیم بگیر و چون این حرفهایی که تو میگی بچه بازی نیست این تعقیب و گریزها از سمت تو هم نه لزومی داره نه درست بهتره بری پیش خانوادت تا امنیتت اول حفظ شه و بعد اونا مسایل حل کنن
پدر و مادرت نظرشون چیه؟؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سحرجونم ممنون از محبتت
چشم به خدا تعقیب بازی در نمیارم چقد من اینجا دوست خوب دارم :43:
بچه ها شوهرم از خداشه که من برم و الان کاری به من نداره تا من راجع به کاراش نپرسم
خانوادم ازم خاستن بمونم تا شوهرم تکلیفش روشن شه یعنی برم بهتره؟اونا میگن بمون و کاری بهش نداشته باش تا دادگاه اونا تشکیل شه و حکم شوهرم بریده شه اگه باز نپیچونه
از همه چی خبر دارن
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جان سلام
خوب اگه خانوادت خبر دارن و بسته به شرایط گفتن بمون بمون چون اگه بری شاید بعدا" حکم عدم تمکین بگیره . ولی تورو خدا هیچ بحثی ایجاد نکن اصلا" کاری به کارش نداشته باش فقط خودت سرگرم کن و هوس پلیس بازی به سرت نزنه انشاالله که خیر باشه :323:
راستی شاپرک اگه بیکار بودی یه لیستی از جهازت بردار شاید بعدا" به دردت بخوره