-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام شمیم عزیز
خوشحالم که خوبی و مشکلاتت رو حل میکنی
به خدا این دو روز حتی حوصله اومدن تو همدردی رو نداشتم بعضی وقتا احساس می کنم واقعا نمی تونم مشکمو حل کنم
باشه می خوام از این هفته شروع کنم
وقتی تو میتونی منم میتونم مگه نه؟
1.به هیچ عنوان اخم نمی کنم
2.به هیچ عنوان حساسیت نشون نمی دم
3.حرف تحریک پذیر نمی زنم و از حرف تحریک پذیر ،تحریک نمی شم
4.تمرین تنفسم رو زیاد می کنم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
:104::104:
اقلیمای عزیز ، خیلی خوشحالم
مطمئنم موفق تر از من عمل میکنی
گلم، تمام این مواردی که گفتی باید اجرا کنی و کلیدشم بهت گفتم، اینه که همسرتو به عنوان همسر نبینی
من و تو و امثال ما مشکلمون اینه که از همسرمون توقع داریم که همه محبتها، تشویقها، همراهیها رو با ما داشته باشه که البته بی جا نیست ولی برای رسیدن به خواستمون چیزی که من یاد گرفتم اینه که به جای خواستن خالی باید خودمون هم تلاش کنیم به دستش بیاریم
و راهش همینه که اول از خودمون شروع کنیم
من مطمئنم موفق میشی عزیزم
:43:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام
این دو روزه اصلا خوب رفتار نکردم و همسرم خیلی بهتر از من رفتار میکرد
اون این تعطیلات امامزاده داوود نرفت ولی من هم عذاب وجدان داشتم همم هزار تا فکر جور وا جور اومد تو سرم و منو همش بهونه گیر می کرد
روز پدر به همسر پدرم زنگ زدم و تبریک گفتم و همسرم قبلش مدام بهم می گفت نمی خواد زنگ بزنی ولی من زنگ زدم بدم نبود کمتر از یک دقیقه حرف زدیم و بدم قطع کردم
بدم شوهرم زنگ زد که تبریک بگه که مادر همسرم گوشی رو برداشت که صداش هم می اومد که بهش گفت زنگ زدم به گوشیت که بهت روز مرد و تبریک بگم ولی گوشیت خاموش بود در حالیکه ما خونه بودیم و خونه هم می تونست زنک بزنه بعدشم حال و احوال همه رو پرسید ولی یه کلمه اسمی از من نبرد آخه واقعا من کاری نکردم که بخوان با من این طوری رفتار کنند
منم بعد تلفن زدم زیر گریه و تمام تنم از ضعف اعصاب میلرزید آخه واسم تلخ واسه کار نکرده دارم مجازات میشم
شوهرم هم هر دفعه بهم میگه اونا نمی خوان با تو رفت و آمد کنند تو چرا اصرار میکنی
این حرفش منو خیلی ناراحت میکنه
روز دوم جمعه به محض اینکه من رفتم تو حیاط لباسا رو پهن کنم گوشی رو برداشت و به مامان و باباش زنگ زد بهش مگه حرف خصوصی داره که یواشکی.....
میگه نمی خوام تو ناراحت شی بازم مثل بچه ها اشکم سرازیر شد و زدم زیر گریه و گلگی کردم
میگه دیگه باهم اونجا نمی ریم
میگه خودم بدون اینکه تو بفهمی میرم
منم گفتم یا باهم میریم یا تنهایی نمی ری هر موقع خواستی تنهایی بری منم میرم خونه بابام و دیگه بر نمی گردم
من نمی خوام قطع رابطه کنم
دو روز تعطیلیم خراب شد سر کم طاقتی من من خیلی رفتارام بدون منطق شده می دونم ولی اونا منو....
دیگه نمی خوام رفت و آمد کنم وقتی اونا نمی خوان من چی کار می تونم بکنم؟
راهنماییم کنید دعوام کنید
می خوام عوض شم ولی نمی شه
زود همه چی یادم میره
به شدت نگران زندگیم هستم
می دونم نرفتن همسرم امامزاده چه عواقب بدی داره
سلام خواهرم
چرا احساس عذاب وجدان داري؟ گفتم كه شما مقصر نيستيد! اينقدر پاپيچ نشو! بگذار زمان مشكل رو حل كنه!
چند تا تمرين و كار قرا بكنيد... نكرديد!
مي دوني تا زمانيكه اينقدر عصبي و آشفته باشي نمي توني مشكلت رو حل كني... روز به روز نگران تر مي شي!
روشهايي كه گفتم رو بكار بگير و آرامش خودت رو بازيابي كن!
در مورد ارتباطت با خانواده شهرت قبلا گفتم چي كار كن! پرسيدي چي كار مي كنم بكنم! مي توني متعادل كني! همين! به خدا هيچ كار ديگه اي از دستت بر نمي آد و قرار نيست هم كار خارق العاده اي انجام بدي...
نرفتن امامزاده داوود هيچ عاقبت بدي براي زندگي شما نداره...عدم تعادل ست كه عاقبت خوبي نداره..
هيچ چيزي فعلا نگو... كار خوبي كردي تماس گرفتي با پدر همسرت!
آشفته نباش و آروم باش
وقتي مي بيني داري در موقعيتي قرار مي گيري كه آشفته ات مي كنه... به جاي بهانه گيري از موقعيت دوري كن! تمرين تنفس كن!
زمان خيلي چيزها رو حل خواهد كرد... در اولين فرصت آرامش، با شوهرت در رابطه با تعادل در روابط صحبت كن و البته ايشون شايد بگه فلان و بهمان... مهم نيست جوابش! فقط در جريان باشه كه شما مشغول تغييرات هستي... همين كافيه!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام ازتون بابت راهنمایی ممنونم
با توجه به اینکه به من میگن این جا نیاین و از من فاصله میگیرند و همسرم هم میگه دیگه رفت و آمد نمی کنیم رفتن و یا اصرار به رفتن و یا هفته ای یک بار زنگ زدن من کار درستیه؟
آیا ارزش من زیر سوال نمیره؟
آیا این منجر به این نمی شه که اونا فکر کنند من مقصرم؟
آیا به این خواسته همسرم که میگه رفت و آمد نکنیم و من تنها میرم یا با تو نمی رم احترام بذارم؟
آیا بهتر نیست برای مدتی حتی اسمشون هم تو خونمون نیارم؟
......
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام ازتون بابت راهنمایی ممنونم
با توجه به اینکه به من میگن این جا نیاین و از من فاصله میگیرند و همسرم هم میگه دیگه رفت و آمد نمی کنیم رفتن و یا اصرار به رفتن و یا هفته ای یک بار زنگ زدن من کار درستیه؟
آیا ارزش من زیر سوال نمیره؟
آیا این منجر به این نمی شه که اونا فکر کنند من مقصرم؟
آیا به این خواسته همسرم که میگه رفت و آمد نکنیم و من تنها میرم یا با تو نمی رم احترام بذارم؟
آیا بهتر نیست برای مدتی حتی اسمشون هم تو خونمون نیارم؟
......
سلام خواهر عزيزم
با همسرت صحبت كن... اصرار به رفت آمد كار درستي نيست/ متعادل كردن ارتباط كار درستيه! / در اين باره با همسرت صحبت كن و به ايشون هم بگو كه نمي تونيم ارتباطمون رو قطع كنيم.. اونها بزرگترند/ يا هر ارزشي كه همسرت قائل هست رو بگو/ بگو من ترجيح مي دهم ارتباط متعادلي داشته باشيم/ به هيچ وجه عذاب وجدان نداشته باشيد! شما كار درستي مي كنيد!
ارزش شما زماني زير سوال مي ره كه با همسرتون روابط خوبي نداشته باشيد و نتوانيد تعادل رو در روابطتون در نظر بگيريد...
بي شك وقتي با همسرتون صحبت كنيد و بهشون بگيد ايشون هم متقاعد مي شوند/ البته اصلا اشكالي نداره ايشون گاهي بدون شما به خانوداه سر بزنند/ اين بي احترامي از طرف شما نخواهد بود/ اما به ايشون حتما بگيد اين موضوع از نظر شما بدون اشكاله...
نه/ بهتر هست كه بسيار عادي باهاشون برخورد كنيد/ شما اونها رو ببخشيد و رها كنيد/ قبلا به شما گفتم/
يك مسافرت دو نفره ترتيب بديد/
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
عزیزم . به نظر من تو زنگ زدن یا نزدن همسرت دخالت نکن . اصولا تجربه نشون می ده که در نهایت دود این مسایله به چشم ما خانمها می ره واین ما هستیم که همیشه مورد شماتت خانواده همسر هستیم چون اگه پسرشون زیاد تحویلشون بگیره می گن پسرمه خودش خواسته و اگه کمتر تحویل بگیره می گن زنش نداشت به نظر من بهتره خودت از غایله خارج کنی
من خودم این مشکل به مراتب بدتر دارم که یک جا درد در سایت مشکلاتم نوشتم و اینو می دونم که به قول ضرب المثل ها : زمین به آُسمون بره آُسمون به زمین بیاد این خانواده ها عوض شدنی نیستند و روز به روز هم بدتر می شن
برات آرزوی بهترینها رو دارم :72::323:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز سلام
من فقط نظر شخصیمو میگم، اگه مورد تائید کارشناسان بود انجام بده
فکر میکنم یه مدت اصراری رو رفت و آمد نداشته باش
ولی هر وقت همسرت میگه خونه مادر و پدرش بوده، حالشونو بپرس و بگو چقدر دلم میخواد منم یه سر بهشون بزنم
فقط همین
یه مدت زمان میبره تا همه چیز دوباره درست بشه
ولی خدا رو شکر کن که مثل خیلی زنها که از خانواده همسر دلخور میشن و شوهرشون به اجبار میبره و میاردشون و حتی تو جمع بهشون توهین میکنه نیستی
این قضیه میتونست خیلی حادتر بشه ولی شوهرت اینکارو نمیکنه
فقط زمان
یه مدت سکوت و در صورت رفت و آمدش ابراز علاقه به دیدارشون اونم در حد متعادل
من فکر میکنم اینطوری جواب بگیری
البته بازم میگم اصلا نظرم کارشناسی نیست
اما به شکل کاملا کارشناسی آرزو میکنم زودتر روابط همونطوری بشه که میخوای عزیزم
:43:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام به همه دوستان خوبم
دیروز تو نستم کمی از مهارت ها رو پیاده سازی کنم
یه موضوع خیلی خوبم برای دعوا و جر و بحث پیش اومد که با بکارگیری آموزشهای تنفس گوش شیطون کر و خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد و به دعوا منجر نشد
دیروز اصلا اخم و ناراحتی نکردم و سعی کردم روحیه خودم رو بالا و خوب نگه دارم
sci عزیز میشه به سوالاتم اگه تونستید و وقت کردید جواب بدید.....
شمیم عزیز از جوابت و راهنماییت خیلی سپاسگزارم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
خیلی خوشحال شدم وقتی پستتو خوندم:227::227::227:
خدا رو شکر
:316:
مطمئنم این تازه اول موفقیتهات هست و خیلی زودتر از چیزی که فکر کنی روابط حسنه میشه و اوضاع آروم
ادامه بده عزیزم:43:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
ولی همسره من غمگینه و ناراحت من نمی دونم چی کار باید بکنم بهش بارها گفتم با هم بریم سر به پدر و مادرت بزنیم ولی اون قبول نمی کنه.....
جناب sci من دارم روابط رو متعادی می کنم ولی روابط یک طرفه رو
؟
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام
ولی همسره من غمگینه و ناراحت من نمی دونم چی کار باید بکنم بهش بارها گفتم با هم بریم سر به پدر و مادرت بزنیم ولی اون قبول نمی کنه.....
جناب sci من دارم روابط رو متعادی می کنم ولی روابط یک طرفه رو
؟
سلام خواهر عزيزمرابطه يك طرفه نيست... به همسرت فرصت بده و صبور باش!
باهاش از تغيير صحبت كنيد... تا بدونه شما به دنبال متعادل كردن رابطه هستيد
بعد به ايشون فرصت بدهيد...با تغيير در رفتارهاي خودت مسلما او هم با شما همراه خواهد شد.
بنابراين رابطه يك طرفه نيست.. طرف دوم هم كم كم با صبوري شما با شما همراه خواهد شد
پس چرا به شما تمرين داديم... براي افزايش ظرفيت تحمل شماست
سوالاتي داشتيد بپرسيد
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام و خیلی خیلی سپاسگزارم
انگار دیگه حرفهای من اینقدر باهاش حرف زدم تاثیری روش نداره الان 4 هفته است که خانواده همسرم کوچکترین سراغی از من نگرفتند و اصلا به تلفن خونه زنگ نمی زنند و فقط با پسرشون در ارتباط هستند و هر روز به اون زنگ می زنند و حالش رو می پرسند
همسرم هم با اصرار رو پای خودش ایستاده و میگه دیگه باهم اونجا نمی ریم یا تنها میرم یا نمی رم
در واقع دارم به نوعی حذف میشوم مثل دامادشون که سالها حذف شده و من اصلا نمی خوان مثل دامادشون حذف بشم و همسرم تنها با اونها رفت و آمد کنه تنها بره و تنها بیاد مثل خواهرش که بدون همسر رفت و آمد میکنه
به همسرم گفتم یا با هم میریم یا نمی ریم.......
چند شبی فقط گاهی احوالشون رو از همسرم می پرسم دیگه حرفی نمی زنم احوال پرسی رو هم فقط به خاطر دل همسرم از همسرم می پرسم چون نمی خوام بیشتر از این غصه بخوره
همسرم بهم میگه بدون اینکه تو بفهمی تنهایی می رم تا تو نیای
نمی دونم چی بینشون گذشته که اینطوری سمج سر حرفش ایستاده
سعی می کنم تو خونه با روحیه باشم
چون همسرم تحت فشار از یه طرف من و از یه طرف خانواده فوق العاده پر توقع و زود رنج
و من هم به نوبه ی اون ناراحت میشم می بینم....
من به خاطر کم تجربگیم اوایل زندگیم خیلی بهانه های بیخود سر خانواده اش گرفتم و همین اونو خیلی رو خانواده اش حساس کردم.....
اگه راهنمایی هست ممنون میشم ..........
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهرم
دچار افكار منفي شده ايد! گفتگوي دروني رو خاموش كنيد! بهش بگيد بس كنه!! بهش بگيد هر چي مي خواد براي خودش بگه! شما كاري انجام نخواهيد داد... اين گفتگوي دروني تبديل به وسواس فكري مي شه و چون خروجي درستي نداره بهانه گير مي شيد...
يه تمرينهايي رو قرار بود تو برنامه ات داشته باشي... اون تمرينها ويژه شماست و براي زماني كه هيچ مشكلي نداشته باشي نيست كه... مربوط به همين زمانه!
شروع كنيد
همسرت رو تحت فشار نذار... زياد پاپيچش نشو كه بايد من بدونم! بايد باهم بريم... اصلا حساس نباش!
يه مدتي به همه فرصت بده! هم به خودت... هم به اونها... هم به همسر محترمت!
هيچ اشكالي نداره خواهرم (گذشته ها گذشته... الان رو بچسب! آينده مال فرداست، فردا بهش فكر مي كنيم! فقط الان!) همه از اين تجربه ها دارن...
بعد يه موضوع مهم!!!!
فيلتر مي كنيد... يك صافي گذاشتي سر راه فكرت... احساساتت! مثبتهاش رو نگه ميداري... اصلا نمي شنوي! اصلا ني بيني! منفي هاش رو مي ذاري بيان و ذهنت رو پر كنن! چرا؟؟؟ فيلتر نكن! صافي رو بردار و حتي بذار مثبتها بيشتر بيان! جنبه هاي مثبت رو نگاه كن! به فكرهاي منفي يك STOP اساسي بگو!
چند تا توصيه فوري:
يه مسافرت دو نفري ترتيب بده.. (حتي تا يه جاي نزديكو كمترين زمان حداقل يك شب)
روابط زناشوييت رو تقويت كن... تنوع بده! متفاوت! كاملا متفاوت!! خيلي متفاوت!!!!
عذاب وجدان در اين رابطه رو بنداز دور...
تو حذف نمي شي...صبر كن!
يه چيزهايي برات قبلا نوشتم... يه بار ديگه بخون!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز سلام
من کاملا درکت میکنم، منم وقتی تو اوج بحران هستم اصلا صبر و تحمل ندارم و دلم میخواد با کوچکترین تغییری که در خودم ایجاد میکنم بزرگترین نتیجه رو دریافت کنم
این احساس ما نشأت گرفته از عشق و علاقمون به زندگی و همسرمونه
ولی چیزی که من یاد گرفتم اینه که زندگی ما تا آخر این هفته نیست، قراره سالها طول بکشه، خب برای رسیدن به آرامشی که سالیان سال طول بکشه تحمل چند روز بدخلقی همسر و در قبالش به دست آوردن تجربه برای ادامه زندگی شاید منصفانه باشه
به نظرم خودتو از قید و بند رسیدن به نتیجه رها کن، تمریناتت رو جدی شروع کن و ادامه بده
مطمئن باش تو کوتاهترین زمان نتیجه میگیری
باورت میشه همسرم دیروزم درو برام باز نگه میداشت تا اول من برم داخل یا خارج بشم؟
این چیزی بود که قید اتفاق افتادنش رو تو زندگیم زده بودم
ولی به دستش آوردم
با رها کردن همسرم، و از بند رسیدن به نتیجه خلاص شدن و تمریناتی که جناب SCi بهم دادن
به من گفتن خودم باید به خودم احترام بزارم تا نتیجه بگیرم
چند بار پریدم جلو و خودم اول وارد شدم، یکی دوبار هم درو برای همسرم باز نگه داشتم که بیاد تو
و اون اینو یاد گرفت، شبش ازش تشکر کردم و فکر میکنم این قضیه نهادینه شد
در حالیکه از اول عقدمون باهاش این مشکلو داشتم ونتونسته بودم حلش کنم، چون بد مطرحش میکردم
مطمئنم تو هم خیلی زود به نتیجه میرسی عزیزم
فقط تمریناتتو انجام بده و همه چیزو فراموش کن
هم رفتارهایی که باهات شده، هم رفتارهایی که داشتی
همه چیزو
از صفر شروع کن
موفق باشی:46:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
دوست عزیزم واقعا نباید هیچ وقت این حرف رو درباره مادر و پدرش می زدی اما الانم می تونی چیزی در این رابطه نگی و درستش کنی رابطه ات رو.من یک جمله ای از زن عموم شنیدم که خیلی روم تاثیر داشت.اگر می خوای شوهرت عاشقت باشه و بپرستت همیشه به مادرش احترام بذار و دوسش داشته باش و بهش محبت کن!!!!!!!!!!!!(باید گفته بشه که واقعا در برخوردش با مادربزرگ بنده موفق و همونطور که میگه تمام عشق شوهرش رو به خودش دریافت کرده)مادر برای پسرها خیلی مهمه اگر نسبت به مادرش مهربون باشی مطمئن باش با تو هم همونطوره اما چون می خواستی این محبت مطلق مال خودت باشه ندیدی محبتش رو به خودت و حرفایی رو که نباید می زدی متاسفانه زدی.با این کار حساسترش هم میکنی و باعث میشی جبهه بگیره در برابرت و از تو بیشتر فاصله بگیره و محبتشو کمتر کنه و بیشتر محبتش رو به مادر و پدرش بده.سعی کن خیلی به مادر شوهرت محبت کنی تازه گفتی که رابطه ات هم باهاشون خوبه پس عالیه دیگه معطلش نکن هر وقت این رویه رو در پیش بگیری همه اون مسائلی که بینتون پیش اومده بود یادتون میره.هیچ وقت شوهرت رو در موقعیتی قرار نده که مجبور شه بین تو و خوانواده ات یکی رو انتخاب کنه.این وحشتناکه.موفق باشی دوست خوبم:46:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیما خواهر گلم سلام
ازین اتفاقات این چندروز متاسفم .راستش خودم کاملا" و شدیدتر با مساله فعلی تو درگیرم و راه حلش نمیدونم البته احساس میکنم همسرت به اندازه همسر من صفر و یک نیست و مسالت امیدوارم خیلی زود حل بشه . اگه راهشم پیدا کردم حتما" برات میگم .فقط اعصابت کنترل کن و به تلفن هاشون و عکس العمل هاشون حساس نشو در عین حالم تو مثل قدیم به ارتباط تلفنیت ادامه بده و قطعش نکن که مسایل پیچیده تر نشه . انشا ا... همه چی حل میشه:46:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
حق با شماست احساسات منفی منو داره دیونه میکنه همین طور برای خودم می بافم و میرم جلو عین بچه های بهانه گیر شدم
عذاب وجدان دارم
شوهرم احساس میکنم عین بچه ها باهام رفتار میکنه هر چیزی که بدونه باعث دعوامونه از حرفاش حذف میکنه گاهی وقت ها احساس میکنم داره بهم دروغ میگه
پیشنهاد مسافرت رو دادم ولی اون زیادم موافق نبود
با هم بیرون میریم ولی اون انگار جهت رفع مسئولیت و رفع تکلیف باهام بیرونه و اصلا خوشحال نیست
الان تقریبا 4 سال باهم هستیم دیشب در رابطه با بچه دار شدنمون باهاش حرف زدم ولی ظاهرا نمی خواد میگه بچه نمی خوام
روحیه ام خیلی کسله
نه ابراز احساساتی نه درخواست محبتی از جانب اون.خانواده اش هم که.....
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
خوبی؟
من واقعا متأسفم، ولی میدونم به زمان نیاز دارین
ببین گلم، اشتباه منو داری تکرار میکنی، یه مدت سکوت کن، به تمرینها و کارهای خودت برس
اصلا نرو سمت همسرت، اصلا حرفی نزن، از مشکلاتتون، از پدر مادرش، چه برسه به بچه
اونوقت یه چیزی میگه که دلخوریش اذیتت میکنه
مثل الآن
فقط و فقط سلام و علیک شاد بدون توجه به بی تفاوتی همسرت و مشغول کردن خودت با سرگرمیهات
باور کن چند روز که ببینه تو اینطوری هستی میاد طرفت و اونوقت کار تو شروع میشه، اینکه حواست باشه اشتباهات گذشته رو تکرار نکنی
به خدا خیلی راحته، سختیش فقط تحمل و صبر داشتنه:43:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام و بازم از اینکه منو راهنمایی می کنید ممنونم
یه کم از زندگی دو نفره خودمون میگم شاید کمکی به حل مشکل ما بکنه
من 26 سالمه و لیسانس کامپیوتر دارم و همسرم 29 ساله است که حسابداری می خوند که نیمه کاره رهاش کرد
مرد مهربونیه و توجه ش به من و زندگیمون زیاده به همه احترام می ذاره و همه دوستش دارند ولی من همیشه این تناقض تو زندگیم با اون هست که چرا با من هم عین بقیه رفتار میکنه مثلا اگه به پسر خاله اش میگه مواظب خودت باش با همون لحنم بدون کم و کاست به من میگه مواظب خودت باش
اینه که توجه اش برام تو زندگیم دیگه مهم نیست چون با هم این طوریه و هیچ چیز برجسته ای برام من نداره
از طرفی ما سر دعواهای گذشته حرف هایی به هم زدیم که از هم کینه به دل گرفتیم
من آدم کینه ای نیستم ولی اون میگه ازت ناراحتم
تو این 3 الی 4 سال خیلی کم پیش اومده مثلا یه حرف قشنگ بهم زده باشه یا حتی یه عزیزم ساده ازش شنیده باشم
یادمه حدود یک سال پیش سر کار بودم که بهم sms داد بهم گفت دلم برات تنگ شده این قدر از این حرفش انرژی گرفته بودم که خدا می دونه چند بار sms اش رو خوندم
با خودم که فکر می کنم میگم آخه چیزی که اینقدر تاثیر تو روحیه من میذاره چرا با ید تو زندگیم نباشه
فکر کنم اگه ازش دوست دارم بشنوم سکته کنم از خوشحالی......
نمی دونم تازگی خیلی بهونه گیر شدم به خاطر این کمبودا به خاطر رفتار خانواده اش دوست دارم همش بهش گیر بدم
می دونم بهونه گیری بده
دیگه نمی خوام باهاش حدف بزنم چون حرفهام بی تاثیر شده
ظاهرا اوضاع تو خونه خوبه ولی دلامون از هم دور شده
از هم ناراحتیم
من بهونه گیر شدم
خونمون روح نداره
سرده......
راهنماییم کنید.....
این مسائل تمام فکرم رو پر کرده
برای فرار از این بهونه گیری ها و فکر و خیال خانواده همسرم و رفتارهاشون سرم و فقط به اینترنت و کتاب خوندن تو خونه گرم میکنم گاهی هم باهاش حرف می زدم که ناراحت نشه
دیشب بهم میگفت چرا ناراحتی منم گفتم هیچیم نیست و هیچ حرفی نزدم وقتی می بینم بی تاثیره آخه چی بگم
بارها و هزارها بار مشگلاتم رو گفتم ولی.......
با یه بغض گنده تو گلوم خوابم برد صبحم از سردرد نمی تونستم بلند شم..........
اون فقط فکر میکنه تو خونه که میاد باید بشینه تلویزین نگاه کنه و به پرنده هاش برسه و گاهی هم ازم بپرسه دیگه چه خبر؟
اون تو خونه به من زیاد گیر نمی ده هر جا بخوام برم بهم چیزی نمی گه و رفتارش عادیه تو خونه
و فکر میکنه اینا همه لطف به منه و من چون اینا رو دارم نباید بهانه گیری کنم
فکر میکنه زندگی باید همین طوری باشه
تا من پسشنهاد جایی رو ندم اون پیشنهادی نمی ده همون لحظه قبول میکنه ولی اومدنش از نیومدنش بهتره
تا پیشنهاد مسافرت ندم اون پیشنهادی نمی ده
هیچ تغییر روحیه ای نیست هیچ هیجانی نیست تو زندگیمون
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیما خواهر عزیزم
مسائلی که گفتی موجب شده که روحیه شما بسیار ازرده بشه...
فیلتر می کنید و این فیلتر شاید مربوط به استرس و اضطراب کنونی شما باشه ... مثلا می گویی همانطور که به پسر عموش میگه به منم میگه... یعنی تفسیر منفی از موقعیت... من اینطور فکر می کنم که اونطور که به شما می گه به پسر عموش هم می گه... حتما پسر عموش براش مهمه که مثل شما با ایشون حرف می زنه
استرس البته حتما اثرات فیزیولوژیک هم بر بدن شما داشته و باید زودتر ارامش رو تجربه کنید
تمرینهایی در پستهای قبلی دارید که توجه نکردید...نمی دونم چرا
اما پستهای قبلیم رو بخونید...
مشکلتون زودتر از اون چیزی که فکر می کنید حل خواهد شد
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
همه چیز دوباره خراب خراب شد...........
زندگی من درست نمی شه..................
فکر می کنم همه جیزو تموم کنم
هم اون راحت میشه هم من
4 سال بسه دیگه
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقليما خواهر عزيزم
زندگي تو كه چيزي نيست! بد تر از تو درست شده،يعني چي زندگي من درست نمي شه!
مي خواي زندگيت رو بذاري يادگاري براي كي، تمومش كني؟
بگو ببينم چي كار كردي؟ خراب شد يا خرابش كردين؟
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام مرسی که....
خرابش کردم
دوباره این جمعه لعنتی اومد امامزاده نرفت و خونه بودیم از شب قبلش هی بهم میگفت ازت کینه دارم ازت خیلی کینه دارم ازت دلخورم تورو به خاطر اینکه پدر و مادرم رو 3 هفته است ندیدم نمی بخشم منم برو خودم نیوردم فرداش یعنی جمعه بهش گفتم چرا به خانواه ات زنگ نمی زنی اونم گفت حالا می زنم اون عادت داره هر روز به خانواده اش پدر و مادر جدا جدا زنگ می زنه داشت می رفت بیرون که بهش موبایلشو دادم و گفتم بهشون زنگ بزن
اومد گفتم خوب بودن گفت آره باورم نمی شد اون جلوی روی من زنگ نمی زنه بعد میره بیرون بهشون زنگ می زنه
پاک قاطی کرده بودم میگفت به خاطر تو بیرون زنگ زدم چون تو ناراحت میشی
دیگه داشتم منفجر میشدم دعوامون شد
شدید شدید زد چند تا چیزم شکوند و ...
به منم گفت برو دیگه نمی خوام باهات باشم و زندگی کنم
گفت دوستم نداره
منم وسیله هامو جمع کردم که برم دلم نیومد ول کنم برم هی مثل خولا تو خونه می چرخیدم و گریه می کردم
ولی بازم نرفتم و موندم گفتن همه چی بدتر میشه
آخرشب یه کم باهم حرف زدیم بهم گفت دوست نداره زندگیمون بهم بخوره ولی با این شرایطم نمی خوام که زندگی کنیم هم تو و هم من داریم آسیب می بینیم
حالا من موندم یه دنیا غم
واقعا نمی دونم چی کار کنم
من قابل تغییر نیستم
شرایط من خیلی داغونه..................
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهر خوبم آرام باشيد!
نمي دونم چرا نمي خواي زندگيت خوب بشه؟
آيا فكر مي كني توصيه هايي كه بهت مي شه، حرفهاي بيهوده است كه براي زندگي تو هيچ تاثيري نداره؟
ببين با اين روندي كه پيش گرفتي و نه به حرف گوش ميدي و نه به توصيه ها عمل مي كني و نه مي خواي كه تغييري كني روز به روز اوضاع بد تر مي شه!
پست ها رو بخون.. مي تونم بگم هر دفعه گفتي كه مي كنم و هيچ كاري تقريبا نكردي!
خب حالا ناراحت نباش...
بگو ببينم چرا كمك نمي كني؟ چرا نمي خواي تغيير كني و مهارتهاي زندگيت رو افزايش بدي؟ فكر كردي آخرش چي ميشه؟ بيا تمومش كنيم.. اون هم بگه باشه! تمومش مي كنيم نه من اذيت بشم و نه تو! تو هم بگي خب من كه نمي تونم! با اين حرفها و گفتگو ها آخرش به كجا مي خواي برسي؟ طلاق؟ اين هنر بزرگ ؟
من معتقد نيستم كه بسوزي و بسازي... اما اول تلاش مي كني! اگر نتيجه نداد... اون وقت باشه! حرفي نيست! برو! ايشون هم بره!
دست از اين حرفها برداريد خواهرم! شما يك آپشن داريد و آن هم تلاشه!
پستهاي قبلي رو با دقت بخونيد و نت برداري كنيد
امروز شنبه است! تا شنبه آينده تكاليف و توصيه هايي كه در پستهاي قبلي مشخص شده رو مو به مو انجام دهيد
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
شش تا کارو تا آخر هفته باید انجام بدم
-بداخلاقی ممنوع
-کاری به خانواده اش ندارم
-کاری به امامزاده رفتن یا نرفتنش ندارم چون به اقلیما هیچ ربطی نداره
-کاری به کینه ای که ازم داره ندارم و یه مدتی رهاش می کنم
-طاقتم رو تا می تونم بالا میبرم
-تاییک های قبلی رو دوباره می خونم.........
فکرای منفی هم چراغش رو خاموش می کنم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهر عزيزم
اضافه مي كنم/ من جاي شما رفتم و پستهاي قبلي رو خوندم/ شما بخونيد و نت برداري كنيد
- مشكلاتتون رو بررسي كنيد با قسمت نهايي پست 50
- شرطهاي پست 62
- توصيه هاي پست 67
- تمرين و توصيه پست 73 (حتما تمرين رو انجام دهيد يك بار در روز)
- تمرين تنفس يك بار در روز براي خاموش كردن ذهن سطحي
معمولا گفتگوهای ذهنی هجومی عمل می کنند... یعنی آرام شکل می گیرند به سرعت حمله می کنند!
در این مواقع دست از کار بکشید... یک عطر خوشبو به خود بزنید (خیلی کم در ناحیه گردن) ... در يك اتاق خلوت و تميز كه موبايل/ تلفن/ تلويزيون و غيرعه نباشد/ ماننند يك نوزاد آرام و رها روي تخت بخوابيد/ همه عضلات شما در حالت آرام باشد/ چشمان را ببندید و آرام تنفس کنید... فقط به فرایند تنفس فکر کنید و بگذارید نفس مانند نوری وارد وجود شما شود... با بینی با یک شماره هوا را به ریه ها وارد کنید... 4 شماره نگاه دارید و با دو شماره خارج کنید! هوا را وقتی نگه می دارید تصور کنید که نوری رنگي به رنگي كه دوست داريد، وارد ریه ها کردید به تمام بدن شما رخنه می کند و در سر شما جمع می شود... نور رو نگاه داريد و بگذاريد با شما بياميزد... و با بازدم تمام تصورات منفی خارج می شوند... مانند دودی سیاه
- يك ورزش هوازي يا رقص 30 دقيقه در روز (ورزش الزاما غير از دويدن/ همراه با موسيقي با هدفون)
- همدلي كنيد مطابق پست 76
- توصيه هاي پست 83
- توصيه هاي فوري در پست 93 بخصوص رديف دوم ( روابط زناشويي : اگر نمي دونستي بگو بهت بگم)
- فيلتر نكنيد مطابق پست 100
اينطوري پستهاي قبلي رو مي خونند خانوم!
با ظرافت زندگي كن...
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
با تمام وجودم براتون آرزوی بهترین ها رو می کنم
امشب فرصت خوبیه چون تنها هستم
می خونم اگه سوالی بود ازتون می پرسم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیما جون
خواهش میکنم برای نجات زندگیت تلاشتو بیشتر کن. باور کن دوستان خوبی اینجا میان و بهت نظر میدن. بخون بخون بخون تا مطالبشون بشن الهه ذهنت.
نگران زندگیت نباش.
تو باید اول به خودت کمک کنی تا بعد بتونی به شوهرت و زندگیت کمک کنی. باید اول خودتو دوست داشته باشی. استرس و دلشوره تو پست هات موج میزنه خواهری گلم.
خودتو بذار جای همسرت. هر موقع بیاد خونه و شما رو رنگ پریده و داغون و مضطرب ببینه، همیشه در حال ارزیابی اوضاع پدر و مادرش هستی ، خوب معلومه همه انرژی منفی خودتو میریزی تو وجود همسرت . خسته میشه.
خودت باید چراغ خونتو روشن کنی. گرم کنی خونتو. شادیها رو بیاری. چرا یه مهمونی نمی دی؟ چرا به تقویم نگاه نمی کنی ؟ شاید مناسبتی باشه که ارزش به یاد موندن داشته باشه.
ترس رو از خودت دور کن. از هر چیزی که بترسی به طرف خودت جذبش میکنی ناخوداگاه.
نگران نباش. دعوای زن و شوهریه دیگه . قرار نیست زندگیت به خاطر اینا به هم بخوره. شوهرتم دوستت داره. اینو مطمئن باش. اگه یه تار مو از سرت کم بشه بهت میگم شوهرت چقدر دوستت داره.
شاید بهترباشه کمی رهاش کنی. پاپیچش نشی. بزاری با خودش خلوت کنه. تو فقط محبت کن. محبت بی دریغ و صادقانه و بی توقع.
به حرفهای sci دانا هم گوش کن. به خدا حرفاش جواب میده.
منم برات دعا میکنم گلم. نگران نباش.
sci عزیر پست های شما نه فقط واسه خانم اقلیما بلکه واسه منم خیلی عالی بود. می خواستم تشکر کنم. مراقبه هاتون خیلی خوب و قابل دست یابی هستن. ممنون.:72:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
جناب sci عزیز درباره روابط زناشويي اگه مطلبی یا مقاله ای هست برام بزارید ممنون میشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehrabooni
اقلیما جون
خواهش میکنم برای نجات زندگیت تلاشتو بیشتر کن. باور کن دوستان خوبی اینجا میان و بهت نظر میدن. بخون بخون بخون تا مطالبشون بشن الهه ذهنت.
نگران زندگیت نباش.
تو باید اول به خودت کمک کنی تا بعد بتونی به شوهرت و زندگیت کمک کنی. باید اول خودتو دوست داشته باشی. استرس و دلشوره تو پست هات موج میزنه خواهری گلم.
خودتو بذار جای همسرت. هر موقع بیاد خونه و شما رو رنگ پریده و داغون و مضطرب ببینه، همیشه در حال ارزیابی اوضاع پدر و مادرش هستی ، خوب معلومه همه انرژی منفی خودتو میریزی تو وجود همسرت . خسته میشه.
خودت باید چراغ خونتو روشن کنی. گرم کنی خونتو. شادیها رو بیاری. چرا یه مهمونی نمی دی؟ چرا به تقویم نگاه نمی کنی ؟ شاید مناسبتی باشه که ارزش به یاد موندن داشته باشه.
ترس رو از خودت دور کن. از هر چیزی که بترسی به طرف خودت جذبش میکنی ناخوداگاه.
نگران نباش. دعوای زن و شوهریه دیگه . قرار نیست زندگیت به خاطر اینا به هم بخوره. شوهرتم دوستت داره. اینو مطمئن باش. اگه یه تار مو از سرت کم بشه بهت میگم شوهرت چقدر دوستت داره.
شاید بهترباشه کمی رهاش کنی. پاپیچش نشی. بزاری با خودش خلوت کنه. تو فقط محبت کن. محبت بی دریغ و صادقانه و بی توقع.
به حرفهای sci دانا هم گوش کن. به خدا حرفاش جواب میده.
منم برات دعا میکنم گلم. نگران نباش.
sci عزیر پست های شما نه فقط واسه خانم اقلیما بلکه واسه منم خیلی عالی بود. می خواستم تشکر کنم. مراقبه هاتون خیلی خوب و قابل دست یابی هستن. ممنون.:72:
سلام دوست عزیزم و ممنوننم بابت راهنماییت تمام سعیم رو می کنم برام دعا کن
میخوام یه مدت رهاش کنم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهرم
يك رابطه كامل عملا سه مرحله داره... شما بايد در هر يك از مراحل نكات مربوط به اون مرحله را ياد بگيريد
و در مورد خانومها يك مورد وجود دارد و آنهم تاييد طرف مقابل است...خانوم با تاييد فعاليتهاي طرف مقابل مي تواند خود را از رابطه راضي نشان دهد..و رابطه رو تقويت و هدايت كند
يك . نوازشهاي آغازين از طرفين
آشنايي با نوازشها/ موضع يابي بدني و حسي نقاط حساس جنسي/ لذت بخش/ آرام بخش/ ماساژ و نوازش جنسي از موقعيت آرام بخش به لذت بخش و سپس نقاط حساس جنسي/ اين ماساژ را با روغن ماساژ خوشبو انجام دهيد بهتر است (در داروخانه ها موجود است)
دو . انجام عمل اصلي و ارضا جنسي
آشنايي با پوزيشن ها و موقعيتهاي راحت و متنوع
سه . نوازشهاي پاياني
مهارتهاي سه مرحله فوق تا حدودي فردي است اما بايد طوري در نظر گرفته شود كه مورد تاييد طرفين باشد
يكي از عوامل مهم يك رابطه موفق محيط رابطه است:
رابطه جنسي در هر فضايي نمي تونه شكل بگيره و راشي كننده باشه
-- فضا بايد امن باشد و از هر نظر ديداري، شنيداري براي افراد مطمئن باشد
-- تلفن بايد كشيده شود/ موبايل خاموش شود/
-- فضا بايد عاشقانه و رمانتيك با بهره گيري از نورهاي كم روشن شود/ نور هاي شمع صرفا مي تواند يك راهكار باشد/ يك شمع روشن نكنيد : از شمعهاي كوچك تزئيني/ شمع هاي شناور روي آب مي توانيد استفاده كنيد/ يك ظرف آب برداريد و چند شمع (از نوع شناور) روي آن رها كنيد
-- حتما براي اتاق خواب چراغهاي ديمر دار (آباژورهاي نور كم) استفاده شود كه بتوانيد نور را كم كنيد...
-- محيط رابطه شما الزاما اتاق خواب و يا جاي مشابهي نبايد باشد... مي توانيد محيطي را در منزل براي اينكار آماده كنيد حتي اتاق خواب رو!
-- استفاده از رنگها چه در لباس... چه در فضاي اتاق مثل پرده ها... حتما در رنگ ملحفه ها و رو تختي دقت كنيد/ استفاده از رنگهايي كه هر دو دوست داريد با تركيب رنگهاي كرم و قرمز معمولا بسيار نشاط آور است/ در مجموع بايد فضا نشاط آور باشد/ گاهي لازم است شما فضا را متفاوت كنيد: يعني براي شبي خاص رو تختي را تعويض كنيد
-- استفاده از اسانسهاي خاص و بوهاي مطبوع در فضاي اتاق ( گاهي عودهاي خوشبو بسيار موثرند
-- بوي خوشايند كه از الزامات يك رابطه موفق است.. حتما عطر بزنيد و از اسپري ها براي بدن استفاده كنيد
-- آراسته باشيد و در زيبا ترين حالت ممكن به نظر آييد. مثل اينكه براي يك مهماني مهم خود رو آماده مي كنيد
-- موهايتان آراسته باشد
-- تميز باشيد ...از همه نظر
-- حتما دهان خود را با دهانشويه بشوييد يا مسواك بزنيد
-- پخش موسيقي ملايم در كل فضاي خانه بسيار لازم است ( مي شه گفت الزامي است چراكه به خاموش كردن ذهن سطحي طرفين كمك خواهد كرد)
-- لباس... لباس بايد براي رابطه مناسب باشد! هرگز لباس خواب، لباس مناسبي نيست!!! لباسهاي تكراري مناسب نيستند...بنابراين بايد در انتخاب لباس حتما دقت كرد... لباس بايد ساده و زيبا باشد/ مطابق سليقه طرفين باشد/ در مرحله پيش نوازي لباس بكار مي آد چون ترجيحا لباس در اين مرحله كم كم حذف مي شود/ در مورد لباس زير نيز دقت كنيد/
-- همه چيز دم دست باشد... وسائل ضروري تا نوشيندني ، آب و آب ميوه و ميوه و ... تا هر چيزي كه لازم مي شود/ حتي بعد از رابطه... مثل ميوه هاي فصل!
-- به هيچ وجه بعد از پس نوازي مكان رو ترك نكنيد و به تميز نمودن محل و .. بپردازيد. مدتي آسوده باشيد
تمام مسائل بالا به همراه بسيار مسائل ديگر موجب بوجود آمدن احساسي براي طرفين مي شود كه آنرا ارضا مي گويند... در هر مرحله خانوم موظف است تاييد كند
-- زمان: زمان رابطه رو هرگز به انتهاي شب موكول نكنيد... زمان خستگي زمان مناسبي نيست!
موراد فوق مي تونه به همراه خلاقيت شما رابطه اي دوست داشتني رو براي زوج رقم بزنه
خلاقيت : مثل گلبرگهاي رز سرخ كه جايي ريخته شده اند/ استفاده از نور و ...
قبل از بر قراري رابطه تمرين تنفس بطوري كه به شما گفتم توصيه مي شه
خوردن غذاي سبك توصيه مي شه
خريد كردن زوج براي رابطه توصيه مي شه... شمع بخريد... خوشبو كنده بخريد... نه به منظور كلي! براي همين رابطه
البته شايد لازم باشه كه ابتدا شما همه كار ها رو انجام بدهيد...
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیزم
جناب SCi سلام و خسته نباشید
جناب SCi فوق العاده راهنمایی میکنن، تو رو خدا تمام تلاشتو بکن، ببین چیزی که باعث شد من بتونم خودمو تو عصبانیت بیشتر کنترل کنم این بود که گفتم اگه دلخورم و ناراحتم، با مطرح کردنش زمانی که همسرم داره بد صحبت میکنه فقط باعث میشم بیشتر بهم توهین بشه
همین فکر باعث شد تو لحظه ای که داره بهم توهین میکنه یا حرفی میزنه که احساس میکنم تحقیر شدم، به جای اینکه احساس قربانی شدن بکنم ، احساس کنم با مقابله به مثل بیشتر تحقیر میشم
و از همه مهمتر وقتی میبینم تو شرایط عصبانیتش ، جوابشو نمیدم و بعدشم براش قیافه نمیگیرم، احساس عذاب وجدان میکنه و سعی میکنه طوری رفتار کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ، حس خیلی خوبی دارم و مطمئنم بیشتر از زمانی که جوابشو میدادم میفهمه اشتباه کرده
و ضمنا، اتفاق جالب دیگه ای هم که افتاده اینه که داره سعی میکنه کمتر ناراحتم کنه و مسائلی که پیش میادو بیشتر رعایت میکنه
اینا همه معجزه سکوت و تمرین تنفس بود
من باورم نمیشه با این دو مهارت و با توجه بیشتر به خودم تونستم زندگی که فکر میکردم اشتباهی شروع شده و از دست رفته رو اینطوری با تمام احساس خوشبختی ممکن به دست بیارم
اینجا دوستانی هستند که عالی راهنمایی میکنن، ولی این کافی نیست، کار اصلی عمل به این نکات هست
من برات دعا میکنم که بتونی علارغم شرایط سختی که داری اینکارو انجام بدی
ولی اینو بدون که همسرت بازم ناراحتت میکنه، بازم بحثها و برخوردهای قبلی هست، ولی این تویی که نباید مثل قبل باشی
دوستت دارم
و آرزوم اینه که بیای بنویسی مهارتها رو کامل اجرا کردی و نتیجشو دیدی
:43:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقليما دوست گلم سلام
حالم خيلي خوب نيست واسه همين انگار مغزم هنگ كرده نتونستم برات چيزي بنويسم ولي مرتب پيگير تاپيكت هستم . دوستان توصيه هاي خيلي كاربردي برات گذاشتن اميدوارم استفاده كني و ... . به اميد بهتر شدن زندگي و روابطت:72:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام اقلیمای عزیزم
جناب SCi سلام و خسته نباشید
جناب SCi فوق العاده راهنمایی میکنن، تو رو خدا تمام تلاشتو بکن، ببین چیزی که باعث شد من بتونم خودمو تو عصبانیت بیشتر کنترل کنم این بود که گفتم اگه دلخورم و ناراحتم، با مطرح کردنش زمانی که همسرم داره بد صحبت میکنه فقط باعث میشم بیشتر بهم توهین بشه
همین فکر باعث شد تو لحظه ای که داره بهم توهین میکنه یا حرفی میزنه که احساس میکنم تحقیر شدم، به جای اینکه احساس قربانی شدن بکنم ، احساس کنم با مقابله به مثل بیشتر تحقیر میشم
و از همه مهمتر وقتی میبینم تو شرایط عصبانیتش ، جوابشو نمیدم و بعدشم براش قیافه نمیگیرم، احساس عذاب وجدان میکنه و سعی میکنه طوری رفتار کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ، حس خیلی خوبی دارم و مطمئنم بیشتر از زمانی که جوابشو میدادم میفهمه اشتباه کرده
و ضمنا، اتفاق جالب دیگه ای هم که افتاده اینه که داره سعی میکنه کمتر ناراحتم کنه و مسائلی که پیش میادو بیشتر رعایت میکنه
اینا همه معجزه سکوت و تمرین تنفس بود
من باورم نمیشه با این دو مهارت و با توجه بیشتر به خودم تونستم زندگی که فکر میکردم اشتباهی شروع شده و از دست رفته رو اینطوری با تمام احساس خوشبختی ممکن به دست بیارم
اینجا دوستانی هستند که عالی راهنمایی میکنن، ولی این کافی نیست، کار اصلی عمل به این نکات هست
من برات دعا میکنم که بتونی علارغم شرایط سختی که داری اینکارو انجام بدی
ولی اینو بدون که همسرت بازم ناراحتت میکنه، بازم بحثها و برخوردهای قبلی هست، ولی این تویی که نباید مثل قبل باشی
دوستت دارم
و آرزوم اینه که بیای بنویسی مهارتها رو کامل اجرا کردی و نتیجشو دیدی
:43:
سلام عزیزم
یه حرفی که بهم یاد دادی این بود به شوهرم گاهی اوقات مثل یه انسان نگاه کنم نه یه شوهر
دومی هم سکوت آره تو راست میگی همین طوریه
بازم ازت ممنونم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
اقليما دوست گلم سلام
حالم خيلي خوب نيست واسه همين انگار مغزم هنگ كرده نتونستم برات چيزي بنويسم ولي مرتب پيگير تاپيكت هستم . دوستان توصيه هاي خيلي كاربردي برات گذاشتن اميدوارم استفاده كني و ... . به اميد بهتر شدن زندگي و روابطت:72:
صحرا جان به حرفای sci گوش بده برات تو تایپک حرفای خوبی زده بود
ممنونم ازت
خودتو از تک و تا ننداز
حال و روز تو بدتر از من نیست
سلام ممنون جناب sci بابت راهنماییتون
امروز همسرم مسافرت بود برعکس همیشه که را به راه بهش زنگ می زدم مخصوصا اگه دعوامون می شد بدتر میشدم امروز خیلی بهتر بودم و کمتر بهش زنگ زدم یعنی بز حسب تکلیف و وظیفه ام زنگ زدم تا از حالش با خبر شم و گرنه.....
بهم sms داد که دیرتر می آد منم جوابی ندادم و اونم دوباره sms اش رو فرستاد اینا برام نشونه های خوبه چون همیشه این من بودم که چند بار sms می زدم تا جواب بده
کمتر بهش فکر کردم
به خودم و خونه زندگی رسیدم
کمتر به خانواده اش فکر کردم چون همیشه وقتی تنها میشدم فکر و خیال داغونم می کرد ولی امروز این کارو نکردم
یعنی همش سر خودمو گرم می کردم تا فکر نیاد سراغم
حسم رو نسبت به مادر شوهرم از بد به خوب تغییر دادم و تمام کارهاشو به حساب این گذاشتم که خیر زندگی پسرشو می خواد همین
فقط دارم رو خودم کار می کنم که اگه خواست بره امامزاده اونم تنها چه عکس العملی نشون بدم؟
به نظر شما چه عکس العملی نشون بدم این نقطه عطف دعواهای ماست؟
یه کمی فکر کردم با خودم ولی بازم واقعا ته دلم می ترسم؟
نباید کنترل خودمو دوباره از دست بدم تحت هیچ شرایطی...............
ازتون بازم ممنونم
راستی بابت تایپک تون درباره زناشویی خیلی ممنونم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهرم وقتی افکار منفی یا افکار کلا سراغت میان! با یک فرمان محکم بهشون بگو : ایست! خودم تصمیم می گیرم! سکوت!!!! بعد به آرامی تمرین تنفس کن...
مراقبه بخشش رو در رابطه با مادر شوهرت انجام بده.. قبلا گفتم
یکی از کارهای ویژه ای که باید انجام دهید زندگی در زمان حاله! برای آینده بعدا تصمیم می گیریم! به هیچ وجه پیش داوری نمی کنیم!
ایشون اظهار می کنه امامزاده نمی ره! شما به دلیل عذاب وجدان و ترس از اینکه شما رو مسبب این جدایی بدونه اصرار می کنی که بره! خروجی فکر ایشون : خانومم اصرار داره برم... خودش هم که اذیت می شه! پس تنها برم! خب می گم تنها می رم! می آد می گه! شما می گید نه با هم بریم! خروجی فکر ایشون: یعنی چی!؟ پس حتما می خواد اذیتم کنه... آره می خواد اذیتم کنه! در صورتیکه تو این نیت رو نداری!
پس صبر می کنیم! اگر گفت بریم بگو باشه با هم بریم یه سری بزنیم!
اگرهم نگفت.. اصرار نکن!
بعد برای هفته آینده می گی درسته که نمی خوای بریم برای من و می دونم چقدر برام ارزش قائل هستی! اما اگر می شه یه سری بریم اونجا بد نیست... پدر و مادرت هم فکر بدی نمی کنند!
از هیچ چیزی نترس! می دونید شدی مثل یک بازیکنی که تازه وارد یه بازی می شه و تازه می خواد بازی رو یاد بگیره! اولش یه کمی می ترسه... این ترس طبیعیه و به مرور زمان از بین می ره
سوالی داشتید بپرسید
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
1.فکر منفی=stop
2.بخشش
3.زندگی در زمان حال
4.دیگه اصرار به رفتن نیم کنم
5.این جا یه سوال دارم چون همین جا شروع یه بحث اون میگه می خوام برم امامزاده من میگم باهام بریم اون میگه نه میخوام تنها برم و بعد من میگم چرا اون میگه چون تو دوست نداری من میگم من هرجا همسرم باشه میرم اون میگه....... خلاصه بحث شروع میشه؟
عکس العمل درست چیه این جور مواقع؟
من اینکه می گم می خوام بیام از ته دلمه ولی اون می ترسه که شروع یه بحث جدید باشه رفتنمون به اونجا....
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز سلام
موفقیتتو بهت تبریک میگم
من جسارتاً قبل از کارشناسان محترم، نظر شخصیمو میگم
به نظرم اصلا نپرس میری خونه مادرت؟ میری امامزاده؟ یا هر چیزی
اگه خودش راه افتاد که بره، و گفت میرم مثلا امامزاده، فقط بگو به سلامت، مواظب خودت باش
باور کن اگه چند بار اینکارو انجام بدی بالاخره خودش یه روز بهت میگه، بیا با هم بریم
عزیزم
وقتی میدونی گفتن یه مسئله باعث به راه افتادن جر و بحث میشه، اصلا عنوانش نکن
منتظر خبر موفقیتهای بزرگترت هستم
:227:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
من يه سوالي دارم! كه جوابش رو مي دونم!
اما مي خوام شما بگي:
چند جا از اين بحثي كه نوشتي، وجود داره كه مي شه بحث رو تموم كرد... يعني مي شه جواب رو عوض كرد و بحث به مسير ديگه اي بره... اون جمله چي مي تونه باشه كه شما بگي؟
آقا: می خوام برم امامزاده
خانوم: باهم بریم
آقا: نه میخوام تنها برم
خانوم: چرا
آقا: چون تو دوست نداری
خانوم: من هرجا همسرم باشه میرم
... بحث اتفاق مي افتد!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
من دوست دارم هرجا تو هستی و قادرم همراهت باشم ولی اگه تو نمی خوای باشه همراهیت نمی کنم
عواقب بدش
1. اون تنها میره
2.یه روز جمعه بازم از صبح تا 1 نیمه شب تو خونه تنها می مونم و به خاطر این تنهایی ازش کینه می گیرم
3.هفته بعدش هم تنها میره چون این طوری راحت تر بوده و عادتش می شه
4.مطابق خواسته پدر و مادرش عمل کرده
5.رو به سوی حذف شدن من از خانواده ی همسر رفتم و هدف اونا تحقق پیدا میکنه
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز من ترجیح میدم کارشناسها راهنمائیت کنن
ولی نظر من اوایل مثل تو بود، اینکه باید همه جا باشم تا جایی نمونه که کسی بتونه پرش کنه
ولی نتیجه عکس میگرفتم، تو همه موارد نه، ولی از وقتی به توصیه دوستان شروع کردم به رسیدن به خودم و کمتر دور و بر همسرم بودن، نتیجه خیلی عالی شد
مطمئن باش همسرت وقتی حضورت کمرنگ بشه دنبالت میگرده
بازم صبر کن کارشناسها نظرشونو بگن
:72:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام جناب sci میشه راهنمایی کنید