اقای رامین زمانی
دقت کن خیلی دقت کن :305:
شما اول دلت واسه خودت بسوزه بعد واسه دیگری
فکر نکن این نکات مثبت که گفتی فقط و فقط در خانوم شما هست
یه خورده عمیق تر ببین
نمایش نسخه قابل چاپ
اقای رامین زمانی
دقت کن خیلی دقت کن :305:
شما اول دلت واسه خودت بسوزه بعد واسه دیگری
فکر نکن این نکات مثبت که گفتی فقط و فقط در خانوم شما هست
یه خورده عمیق تر ببین
آقای زمانی
این را در جواب دو پست 78 و 80 شما می نویسم.
در ازدواج اشتباه کردید و به قول خودتان به حرف خانواده توجه نکردید یا تحقیق درست راجع به ایشون نکردید گذشت.
در طلاق به حرف دیگران کمی فکر کنید و نگذارید یکسال بعد افسوس این روزها را بخورید و اشتباهی که کردید!
دوستان این تالار تشویق به زندگی را همدردی و راهنمایی می دانند اما طلاق را هیچ کس هیچوقت پیشنهاد نمی کند یا کمک نمی کند. در صورتی که به نظر من اگر کسی باید طلاق بگیرید و ما به زور بهش بقبولونیم که باید زندگی کنی و تحمل کن و همه همینند و ... باز هم مدیونیم و مسئول.
به نظرم بهتر است کمی حواستان را جمع کنید که در طلاق سرتان کلاه نرود.
آقا رامین کجا هستید؟
من یعنی ما نگران هستیم
امیدوارم از از ما ناراحت نشده باشید چون همه ما خوشبختی شما و خانمت رو میخوایم.:72:
زودتر بیا و بگو چه خبر ؟
سلام
ممنونم که هنوز به فکرم هستید چون حتی خودم خودمو فراموش کردم
دیروز جلسه دوم مشاوره بهزیستی با حضور روانشناس برگزار شد
خانم روانشناس جوری صحبت کرد که خانومم فکر کرد داره از من دفاع میکنه و عصبانی شد
البته حق به خانومم میدم چون منم همین احساسو کردم
به خانومم گفت شما باید مسوولیت قبول کنین... شما مشکل روانی دارین و باید معالجه شین... گفت با گفته های شما من دلیلی واسه طلاق نمیبینم و شما مقصرید... و آخرشم گفت که من نمیخوام به زور زیر یه سقف برین ولی بیشتر فکرکنین و کلی حرفای دیگه
هفته دیگه ام قرار شد جلسه انفرادی واسه جفتمون تک به تک برگزار شه
3-4 روز پیشم خانواده همسرم مخفیانه منو خونشون دعوت کردن و کلی خواهش کردن و خواستن صبر کنم... کوتاه بیام به آینده فکرکنم
باور کنید توی این 2 هفته حداقل 10 بار همسرمو تو آغوش کشیدم ولی هربار منو پس زد
ما باهم زندگی میکنیم... میگیم ... میخندیم... شام و نهار رو مامانم درست میکنه منم میارم با زنم میخوریم...ظرفهارو زنم میشوره، یعنی تنها کاری که زنم تو خونه انجام میده فقط فقط ظرف شستنه... شبم که میشه هرکی میره اتاقه خودش و میخوابه... چندین چندبار رفتم پیشش ولی پسم میزنه
خیلی سردشده... یه تیکه سنگ...
آخه مگه میشه یه زنی اینقدر سنگ بشه؟سرد بشه؟مگه من چکار کردم که اینهمه ازم نفرت داره؟
بعد اینکه منو پس زد و ناراحتم میکنه...اس میزنه و معذرت میخواد ولی هیچکاریم نمیکنه...یعنی فقط معذرت میخواد و میخوابه
آخه این چه جور زندگیه؟ نه رابطه ای توشه؟نه احساس مسوولیتی؟
فقط شدیم 2تا همخونه
چندین بار بهش گفتم من بخشیدمت بیا از صفر شروع کنیم ولی انگار نه انگار
اونم ناراحته ولی هیچ کار مفیدی واسه نجات زندگی انجام نمیده ...منم که هر بیشتر میرم طرفش،سنگ تر میشه...جوری شده دارم اعتماد بنفسم رو از دست میدم...اخه منکه مشکلی ندارم
دلم براش واقعا میسوزه ولی واسه خودمم میسوزه
چون عشق 2طرفه است... و ادامه این زندگی یعنی مرگ تدریجی من...
یعنی دست پیش می گیره که پس نیافته؟؟
به جای معذرت خواهی و قدر زندگیشو دونستن داره شما رو پس می زنه؟
نمیدونم اسمشو چی بذارم یا بذارین ...فقط میدونم از زندگی با من به کل سرد شده
منی که آرزوم بود که اون دنیام چه بهشت چه جهنم پیش زنم باشم اما حالا تو این دنیا کل آرزوهام بر باد رفته
سابينا جان هم با اون همه گذشت كه در خودشون هست و ارسالهاي زيبا و منطقي كه معمولا ميزنن كم آوردن :46:نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
واقعا منم كم آوردم! يعني از قبل نظرم رو خيلي تند گفته بودم ولي حالا بيشتر ناراحت شدم. يعني نمي دونم واقعا چرا؟؟!!
اما آقاي زماني باز هم صبر كنيد و براي حل مشكلتون عجله نكنيد:72::72:
چون ما هيچكدوم نميتونيم خودمون رو جاي خانم شما بذاريم ايشون از لحاظ روحي در شرايط نرمالي نيست كه انتظارات نرمال از ايشون داشت.
به نظر من باز هم صبر كنيد. هيچ وقت براي طلاق گرفتن دير نميشه.
سلام آقا رامین،
فقط خواستم بگم که از همون اول تاپیک شما رو دنبال می کنم.
چون حرف خاصی برای گفتن ندارم چیزی نمی نویسم.
فقط از خدا می خواهم که شرایط زندگی شما بهتر شه.
به نظر من هم کمی بیشتر صبر کنید.
امیدوارم صحبت های مشاور روی شما و به خصوص روی خانمتون تاثیر مثبت بگذاره.
خانواده ی همسرتون دختر مورد دارشون را با اسم سه روز نامزدی به شما دادند ( فریب )
حالا هم برای حفظ آبرویشان از شما می خواهند که ساکت باشید تا به زور کتک و تهدید و غیره دختر را مجبور کنند که با شما بماند.
همسرتون رابطه ی قبلی و مسایل جنسی و غیره را از شما پنهان کرد ( فریب )
الان هم می خواهد که به مشاور و دادگاه نگویید تا مهریه اش را بتواند بگیرد و به قول دوستمان با مهریه اش و البته بکارتی که حالا با فریب شما سرپوش روش گذاشته شده و عدم نیاز به اجازه پدرشون برن دنبال معشوق سابق و با پول شما و فریب شما زندگی جدیدشان را شروع کنند. ( فریب )
آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شه. داری باز هم فریب می خوری!!
سلام رامین عزیز
خب خیلی مهم است که یک کاری درست انجام شود.در حقیقت به نظر من آدم یا نباید یک کاری را انجام دهد.یا اگر انجام داد درست انجامش دهد.این حتی برای طلاق گرفتن هم صادق است.یعنی اگر می خواهید طلاق بگیرید حداقل درست این کار را انجام دهید!
به عبارت دیگر بهزیستی و ... جانشان بالا آمده و دو زار خرج کرده اند و برای شما مشاوره گذاشته اند:).اگر بهزیستی یک کار درست کرده باشد آن همین هست.این مشاوره گذاشته شده تا مشکلات شما و امثال شما حل و فصل شود(در صورت امکان).شما دانای کل نیستید.مشاوران سال ها درس آکادمیک خوانده اند ، علم فراگرفته اند و نمونه های تجربی زیادی دیده اند.پس چه بسا مشکلی که از دید شما حل نشدنی است را مشاور بتواند حل نماید.
:82:
به نظر خودتان اگر قلبتان درد بگیرد و به دکتر مراجعه کنید ولی در عوض بگویید پایم درد می کند دکتر می تواند به شما درمان مناسب ارایه دهد؟
شما مشاور و روانشناس را فریب داده اید و در آخر به وی خندیده اید که چه راه حل مسخره ای پیشنهاد داده؟!!! انتظار دیگری داشتید؟
مشکل شما روابط جنسی و روابط قبل از ازدواج همسرتان بوده.شما به مشاور گفته اید مثلا خانمتان غذا درست نمی کنند و به شما بی محلی می کنند ! آن موقع انتظار پیشرف هم دارید؟
چرا از امکانی که جلو رویتان است و برای شما گذاشته شده استفاده نمی کنید؟استفاده از این امکان چه هزینه و ضرری برای شما دارد؟مگر به جز خودتان ، همسرتان و مشاور چه کس دیگری از قضیه مطلع می شود؟به نظرتان چند درصد احتمال دارد که آن مشاور را دوباره اتفاقی ببینید؟
بدانید آن انسانی که با عنوان مشاور جلو شما نشسته ، برای شما نشسته و واقعا و از ته دل می خواهد تا با تمام توان به شما کمک کند.ولی از آنجا که انسان است و علم غیب ندارد تا شما با وی همراه نشوید هیچ نتیجه ای حاصل نمی شود.:305:
:72: شاد باشید :72:
سلام
شیوا خانم ممنونم به فکرم هستید 1- باید عرض کنم مهریه زنم اونقدر نیست یعنی در کل چیزی نیست که بشود یه زندگی دیگه جورکرد چون قبل ازدواج به علت توافق خانواده ها مهریه خیلی سبک بود
2- نامزد قبلی خانومه من وضعش خوبه و احتیاجی به مهریه من نداره
3-من تنها چیزی که تو این زندگی فکر نکردم خیانته زنمه... خانومه من اهل این سیاستا نیست... اون بیچاره هم داره این زندگیشو خراب میکنه و هم آینده اشو
کسیم فکرش تو آشیان دیگه است لااقل کمی خوشحال بود یا یه کاری میکرد که از رفتار و حرکاتش مشخص میشد
اون همش تو خودشه و گریه میکنه... سرد شده به همه چیز
احساس میکنم دسته خودش نیست
4- زیاد رو عقل منم حساب نکنید من آدم خیلی احساسیم و تشنه محبت
اما خدمت arix عزیز هم عرض کنم که من به مشاور رابطه قبلی و دوستی نامزد قبلیو زنمو گفتم و گفتم 50% مشکل ما برمیگرده به گذشته زنم و خانواده اش و نامزدش و اینکه خانومم با گذشته اش اومده تو زندگیم
ابتدا فکر کرده میتونه با من خوشبخت شه و زندگیشو درست کنه
اما بعد یه ماه فهمیده من اون آدمی نیستم که میخواد و در نتیجه دچار سرخوردگی شده و حتی گذشته ای که فراموش کرده بوده دوباره واسش زنده شده
گذشته تلخی که با خانواده اش داشته... شکست عشقی خورده و کلی چیزهای دیگه
آقاي زماني
خانم شما نياز به دكتر روانشناس باليني داره و در شرايط خوبي به سر نمي بره . او را و بيماري اش را جدي بگيريد و ذهن خودتان را براي كمك كردن به وي و زندگي و خودتان آماده كنيد . ايشان در مراحل بيماري به سر مي برند .
كمكش كنيد و از هزينه كردن به هر ترتيب ( مالي و معنوي ) دريغ نكنيد .
روزهاي خوب بعد از بهبود ايشان در راه است مطمئن باشيد . كار با مشاوره ي بهزيستي حل نمي شود .
سلام
اول اینکه مطمعن باش مشکلت حل شدنیه(چرا؟چون خودم تجربش کردم)باور کنید چند مدت دیگه(که برایه من 1 سال یا کمتر بود)به تفکرات ورفتاره الانه خودتون میخندید(هم شما هم خانومت)
من تو ازدواج شرطی که واسم مهم بود این بود که خانمم مثه خودم باکسی در ارتباط نبوده باشه.اولین سوالم هم از همشرم همین بود.ایشون به من گفتن من هیچ ارتباطی با هیچ احدی نداشتم!
بعد از عقدوطی اصرار از من وانکار ازایشون بالاخره گفت با بسری 1 سال رابطه داشته.احساس میکردم سرم کلاه گذاشتن.فریبم دادن.دروغ خیانت وهزار تا صفته زشته دیگرو به خانومم نصبت میدادم.به خانوادش گفتم(اولین اشتباه)رازشو که بهم اعتماد کردوگفت به همه فریاد زدم.از همه از خودش از خانواش علت خواستم.که چرا بهم نگفتید؟ دایم سوال بیچش کردم.دادو دعوا وحتا کتک کاری وطلاقو دادگاه بازی.مثه دیوانه ها خیابونگردی میکردم.دنباله طرف میگشتم که ببینمش که باهاش حرف بزنم تا بفهمم رابطشون در چه حد بوده.با خانومم که بودم طرفو با خانومم تصور میکردم.به خودش فک نمیکردم.فقط دنباله راهی واسه دست یافتن به ارامش بودم.قافل از اینکه داشت اب میشد سرد میشد افسرده میشد.دایم بهش کنایه میزدم همش از اون طرف ازش میبرسیدم.سیرابم نمبکرد.دوس داشتم همه چیو بدونم.بعد از چند بار مشاوره قرار شد بیشتر باهم باشیم مسافرتو....اما بیاده روی میکردیم اونو تصور میکردم که باخانومم دس تئ دس خندان دارن بیاده روی میکنن.کافی شابورستوران میرفتیم اونو تصور میکردم که دسته خانوممو گرفته وداره باهاش لاس میزنه.نمیدونستم که رابطه جنسی داشتن یا نه؟جوابم نمیداد.فقط خیره میشد.
خانومم10 کیلو لاغر شد تیک عصبی بیدا کرد وباقرص میخابید(شبهاحق حقشو میشنیدم)
الان یه کار بیش اومد میام بقیشو میگم به کارت میاد .فعلا
ببخشید.
بله اقا رامین.از یه طرف عشقو از یه طرف حسه خیانت داشتم.تا اینکه توروم وایستادو گفت اره عاشقشم.الانم دوسش دارم اگه طلاق بدی میرم باهاش ازدواج میکنم.ازت خسته شدم.همش (اسمه طرف محسن بود)میگی محسن محسن محسن.ما هرگز باهم تنها نبودیم چون تو همش میگی محسن محسن.میخابیم میگی محسن.میریم خرید میگی محسن.ابرومو بردی.من دنباله یه جرقه بودم که بهم بگه دوست دارم یا یه سیگنال که بگه اونو فراموش کردم اما....نگفت.
دسته خودم نبود تصوره بودنش با خانومم کلافم میکرد.دیگه حتا هیچ رابطه ی جنسی هم نداشتیم.میگفت ازم متنفره.با خودم میگفتم خدایا من با کسی نبودم ارتباطی نداشتم چرا باید با کسی ازدواج کنم که 1 سال با یه نامحرم...حتا نمیدونستم تا چه حد رابطه داشتن.چرا منو انداختی وسطه 2 تا عاشق؟تا اینجا داستانه مشکلم بود که با هم مشترکیم توش.حالا ببین چیکارا کردم.2حالت وجود داشت=1 طلاقش بدم2=بسازموبسوزم
1رفتم مشاور.گف عاشقشی گفتم بله.گفت میبخشیش گفتم بله(بماند که اول تا گفتم نه نمیتونم سخته گفت بس باشو برو وقتمو نگیر!!)گفتش از اول بهت راستشو نگفت چون میدونس که از دستت میده.ایا واست مهم هس که زنت به خاطره بدست اوردنت خودشو به ابو اتیش زده؟گفتم اره.گفت واست مهم هس که به علت وجدانش بهت حقیقتم گفته؟گفتم اره اما میگه محسنو دوس داره ومنو نمیخاد.خندید گفت ابروشو بردی اعصابشو بهم ریختی زجرش دادی فحش وتهمت(من فک میکردم دایم باهم رابطه ی جنسی داشتن)بس از تو 1 غول ساخته(به اینجا توجه کن اقا رامین)اره از تو هیولا ساخته و به جاش محسنو ادم خوبه کرده.هرکی بود تو این شرایط حرف اونو میزدوگرنه مرض نداشت که از اول میرف سراغ محسن. گفت تا وقتی بهت نگفته دوست دارم باهاش نخاب
2بی مشاوره سعی کردم خودم بسازم. هر وقت یاده محسن میوفتادم سریع مسیره فکرمو به یه چیز دیگه منعطف میکردم.با هم مسافرت میرفتیم.اولش تو تصوراتم تو حرفام باز اسمه محسن میومدوخانمم به هم میریخت.میخاست فراموشش کنم.یادمه یه بار گفت اگه اول بهت میگفتم مثه خوره فکرتو میخورد(درواقع اون به فکره من بوده که عذاب نکشم)کم کم اول اسمش از زبونم افتادو بعد از مدتی از ذهنم محو شد.خانمم میخاست مطمعن شه بخشیدمش یا نه با سیاست میگف من دوسش دارم در واقع عکس العمله منو میخاست ببینه.من تو دلم بخشیدمش اما توروش نگفتم.حرفی ازش نزدم تا مطمعن بشه محسن واسم مرده ومهم نبوده.در واقع خودشو میخاست با اینکار مجازات کنه.اوایل دیگه بهم اعتماد نداشتوحرفی نمیزدچیزی تعریف نمیکرد.کم کم بهش محبت کردم.مثه سابق شدم.با خودم گفتم میسوزمو میسازم.اما به خدا اینجوری نیس ونشد.اقارامین انقد زندگی عشق قشنگیوزیبایی داره که زوده زود فراموشش میکنی فقط یه دوره اس.
اقا رامین من رد شدم تو هم میتونی.از خانمت رابطه نخاه تا نگفته دوست داره.از بخشیدمتو از این حرفا نزن.غرورشو نشکن.اصلا دیگه حرفی از رابطه ی گذشتش نزن.
منو همسرم الان به حرفاوکارایه اونموقعمون میخندیموواسمون خاطره شده.به خوبیاش به مهربونیاش فک کن.میتونی خاطراتی رو که باهاش داشتی فراموش کنی؟اگه عاشقی بلند شو.ممکنه چند ماه طول بکشه تا دوباره بهت بخنده یا بگه دوست دارم.اما ارزششو داره.بجنگ.
برادر تضمینیه.مطمعنم ساله دیگه بچه بغلی!!!(اینا که گفتم درصورتی جواب میده که عاشقش باشیوبخای)
باتشکر داداشت فرید
مرسی داداش فرید
احساس کردم خودمید...احساس کردم چقدر بهم نزدیکیم... یه حسه مشترک
جوابی واسه نوشته هات ندارم... یعنی اونقدر قشنگ توصیف کردی که موندم چی بگم
ولی من هنوزم تصمیمو نگرفتم...خیلی دو دلم... تو 2 راهی پایان ناپذیر
امیدوارم بتونم راهه درستو انتخاب کنم
آقاي زماني محترم
حال كه فريد عزيز لطف كرد و با شرينگ كرد ن مسئله ي زندگي خودش را با شما و ما در ميان گذاشت و حتي راهي را كه براي درست كردن رابطه اش مطرح كرد شما با اميد بيشتر مي توانيد به اين نتيجه برسيد كه
1- تنها شما نيستيد كه اين مسئله برايتان پيش آمده و خيلي ها شما ها را درك مي كنند و شرايط مشابه را تجربه كرده اند و دنياي رابطه شان با اين دست موضوعات و.. به پايان نرسيده .
2- معجزه ي عشق و تدبير چه كارها كه نمي كند
3- با قدري صبوري و گام برداشتن در راه درست و پشتكار و منظور كردن فاكتور شگفت انگيز زمان و حمايت همه چيز قابل حل است
4- به پاكي همسرت باور داشته باش .
5- بها رابطه را هم تو و همسرت بپردازيد از آنچه به وجود آمده . همين . نه بيش از آن . بهايي كه بايد پرداخت شود نه هزينه كردني كه منجر به ضرر و زيان و بازنده بودن بشود .
بسم الله مرد مومن . زندگي را درياب . رابطه ات را درياب . دلت را درياب . دلش را درياب .
چرا ؟
براي اينكه مي تواني و از عهده ات ساخته است و همسرت را صميمانه دوست داري . كافي است خودت را پيدا كني و جمع و جور كني و از كل توانايي هايت استفاده كني . سخت هست اما ناممكن نيست . يا علي .
جواب مي گيري برادر م . جواب مي گيري . ما هم هر لحظه در كنارت هستيم . من مطمئنم كه زندگي به زودي تمام قد به روي تو و همسرت لبخند خواهد زد .
سلام داداش.
یه یارویی که الان هرجا هس خدا نگهدارش باشه وخودمو زندگیمو خانوممو مدیونه اون میدونم تو اون هیری ویریه سرگردونی ودو دلیم محکم زد تو گوشم 2 دور دوره خودم چرخیدم(الانم بهش فک میکنم گوشام سوت میکشه)کاش بیشت بودم تا میزدم تو گوشت تا بلند شی!البته با عرضه معذرتا.
مرده حسابی داداشه گلتر ازخودم داری از دستش میدیا.(ابن حرفیه که اون یارو به من گفت منم به تو میگم)از دس دادن فقط طلاقوجدایی نیست که.اکثره اقایونه مافقط جسمی خانومشونو دارن.روحشو از دس دادن.دیر نشده به دستش بیار.نشستی که چی؟معجزه بشه؟ورشدار برین درکه (درکه ودربند نمیریم ....یاده یه بنده خدا افتادم!!!)سینمایی مشهدی جایی. ...
اخی حالا راحت شدم حرفمو گفتم:227:.باشو زود باش ببینم.افساره زندگیتو بگیر دستت.دو دلم مودلم نداریما.از بس یه دختر برنمیای؟وامصیبتا.باشومرد:32 4:
یه کم تند بود اما خوب بود!!
باتشکر داداشه گلتر از خودت فرید
کاش هیشکی با دل هیشکی بازی نکنه
کاش هیشکی جایه من و امثال من قرار نگیره
واسه بعضی از دوستانم که اینجا دردو دل کردم و در ظاهر همدردی کردن ولی در باطن خندیدن واقعا متاسفم
درسته من الان تو مشکلم... درسته احساس تنهایی میکنم اما خدایی دارم که جبران تمام نداشته هامه
آقا farid.lili27که داداش خطابت کردم واقعا دست مریزاد...با بازی کردن با احساس من و دیگران چی نصیبت شد؟
از زجر کشیدن دیگران لذت میبری؟
بخند که امروز دنیا بکامته اما وای به حال روزی که ورق برگرده
تورو با خودت و وجدان تنها میذارم
در ضمن تایپیک "لیلی بازم طلاق میخادم" ادامه نده چون وقت سایتو میگیری و شاید کسی که همین الان واقعا به نظرات کارشناسا نیازمنده، مهجور واقع شه...
آقاي زماني محترم
خواهش مي كنم اينگونه به مسئله نگاه نكنيد
از راهنمايي فريد نبايد اينگونه برداشت كنيد كه به مسخره گرفته شده ايد . ابدا اينگونه نيست . ما به سهم ديگران كاري نداريم . اما يادتان باشد قصهي زندگي آدم ها تكرار است . پس فريد نه يك آدم ديگر ممكن است تجربه اي از جنس شما داشته باشد . لطفا دامنه ي يك سوتفاهم را گسترش نده و به خودت بند نكن و گير نده .
كسي به شما نخنديده . كاملا حال و روزت قابل درك است لطفا فوري با يك سو تفاهم در قالب بي اعتمادي فرو نرو .
ضمن اينكه اگر راهنمايي فريد را يك قصه همسان سازي شده بداني راهنمايي هايش راهنمايي هاي بدي نبود . شما استفاده ي خودت را از راهنمايي ببر به راست و دروغ بودن ماجرا كاري نداشته باشيد
ضمن اينكه مجددا از دوستان تقاضا مي كنم از ايجاد فضاي تشنج و تنش در فضاي عمومي تالار خود داري فرمائيد افرادي كه داراي مسئله و مشكل هستند درست مثل دوستمان آقاي زماني در چنين فضاي روحي قرار مي گيرند كه مي بينيد و فضاي بي اعتمادي براي مراجع مسئله دار آسيب زا ست .
سلام آقای رامین
من تاپیکتون رو مطالعه کردم و واقعا از اینکه در زندگی تون تنش ایجاد شده متاسفم امیدوارم که به زودی به آرامشی برسید که هم خودتون و هم خانمتون از زندگیتون لذت ببرید .
الان شما در شرایط بحرانی هستید و ممکن هست صحبت های هر کدام از ما باعث ناراحتی شما بشود .
آقا فرید شاید خیلی عامیانه و راحت صحبت کردند ولی اصلا شما رو مسخره نکردند لطفا در راهنمایی افراد به ماهیت مشاوره توجه کنید دوست خوبمون.
ایشون و هر کسی که برای شما پستی می زنه قصد داره که با حرفهاش مشکل شما با خانمتون حل بشه و اینکه شما یک کمی سعی کنید که فکرتون رو عوض کنید شما خودتون هم می گوئید که حتی مشاور هم خانم شما را کمی مقصر دانسته و باهاشون صحبت کرده . البته مشاوره شما چون اصل واقعیت رو نگفتید به نظر من صحیح نبوده و اسمش رو هم رازداری نمی شه گذاشت چون مشاوره ها راز دار مراجعان هستند و با ندانستن اصل موضوع شما رو درست راهنمایی نمی کنند بعد هم من فکر می کنم خانم شما گناه داره و اگه که الان باهاتون راه نمی یاد چون از رفتارهای شما ناراحت شده .
به هرحال امیدوارم که خدا کمکتون کنه. من واقعا ناراحت هستم و گفتنی ها رو همه کارشناسان محترم به طور واضح و کامل بیان کردند . موفق باشید.
سلام رامین جان
بزرگترین اشتباهو خودت کردی که هرچند دوسش داشتی باید در این دوره و زمونه حداقل پیش یه ماما میرفتی که این بلا سرت نیاد
من میخوام بایه خامنی ازدواج کنم که قبلا با زور نه با علاقه ازدواج کرده در سن 15 سالگی و بعد از 6 ماه عقد و 7 ماه ازدواج جدا شده.بین این دو نفر هیچ رابطه ی احساسی نبوده و فقط چون تهدید پسر یوده وخانوادش ادامه داده.
این خانم خیلی روح بزرگی داره
و من بهش گفتم که باید خودت رو ثابت کنی و اون گفت با تو و خانوادت هر کجای دنیا هر پزشک قانونی که نیاز باشه میام و هیچ باکی ندارم چون من خودمو دارم.
به نظر من برای اینکه درآینده اینگونه دودلی ها و غیره پیش نیاد باید این کارو کنی چون دوسش داری این کارو کنی
حالا که شما نکردی باید عواقب کارتو میسنجیدی.
خلاصه اگه راهنمایی چیزی داری به ما بکن خوشحال میشم
سلام
اومدم باهات حرف بزنم. نمی خوام بگم که چقدر آینده زنت پیش روی چشمام تیره و تار شد. چقدر مثل خودمه خانومت.
میخوام بگم مردی و مردونگی این نیست که تنهاش بزاری. حالا به جرم راست گفتن و مخفی نکردن.
یه پیشنهادی دارم. فیلم چهل سالگی رو ببین. قشنگه. شاید یه کم کمکت کنه.
رامین من مشکل خانوم تورو دارم. اما میخوام کمی در موردش حرف بزنم. شما مردها فکر میکنید کی هستید؟ ؟ منظورم شخص شما نسیت. نوعی عرض میکنم. چرا فکر میکنید زنی اگر رابطه جنسی از نوع عاشقانه ( نه تن فروشی و هرزگی) داشته اون دیگه بدترین موجود روی کره ززمینه و شما هم بدبخت ترین موجودکه جلوش دراومدید. شا مردها قبل از ازدواجتون با چند نفر خوابیدین؟ چندتا دختر بیگناه و با گناه تو زندگیتون بودن؟؟ اگه یه زن این موضوع رو فهمید باید چکار کنه؟
من هرگز کار خودم یا همسر شما رو توجیه نمی کنم. اما حماقت کرد بهتون گفت. شایدم اسمش شجاعته، نمی دونم ولی من اگه قرار باشه ازدواج کنم دلشو ندارم بگم. هرگز اونقدر شجاع نیستم.
زن تو زن بدی نبوده . عذاب وجدان داره نابودش میکنه و تو نمیبینی مریضه؟
چقدر تو این مدت که این تنش به وجود اومده بغلش کردی؟ چندبار بوسیدیش؟ چندبار نوازشش کردی تا برای چند لحظه و ثانیه از حال خرابش بیرون بیاد.؟ ؟ به خاطر آدمی که هست دوسش داشته باشی نه به خاطر اینکه گناهی کرده؟
خدا ارحم الراحمین ، خدا میبخشه بنده خدا آخه چرا نبخشه؟
زن تو ام یه دختر جوون بوده. فکرش این بوده که با اون مرد ( یا بهتره بگم نامرد) زیر یه سقف زندگی کنه؟ ؟ از یه دختر نمی دونم 17 18 ساله توقع چقدر قوی بودن داری ؟ نامرد اون شخصیه که زن تو رو وادار به اون کار کرد. زن بی گناه تو رو.
ما زن ها موجودات بی اندازه بدبختی هستیم. من عاشق مردی بودم . عاشق که میگم یعنی همه چیم بود. باهاش خوابیدم. یه غلطی کردم که شب و روز درد میکشم. زندگیم از سگ بدتره. هنوز مجردم. کدووم شبه که چشمامو رو هم بذارم و درد این راز به سراغم نیاد.
رامین ببین تا کجا پات میمونه؟قول میدم تا آخر زندگیش .
رامین اگه گذشت کنی همه چی حل میشه. این یه امتحانه به خدا. ببخشش.
این قدر فاصله ها رو زیاد نکن .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shima857952
با کارتون موافق نیستم و بیشتر فکر میکنم این تحقیقات باید درمورد شخصیت و گذشته این خانوم انجام می شد و شناخت بیشتری کسب میشد نه ماما و دکتر!
سلام بچه ها
خانوم mehrabooni ، حرفتو شنیدم... درکت کردم
اما...
تو منو درک نکردی
اونقدرام که فکر میکنی ظالم و بی منطق نیستم
بذار بگم که من خانوممو بخشیدم... 10-20 بار بهش گفتم بیا از صفر شروع کنیم
20-30 بار رفتم وقت و بی وقت بغلش کردم اما پسم زد
30-40 بار فقط توی همین ماه جلوش گریه کردم یا اومده گریه منو دید... بهش التماس کردم
من الان 3 ماهه خودم غذای زنمو میدم...صبحانه شو میدم... هر چی خواست واسش فراهم میکنم...حتی خودم لباساشو تو لباسشویی میشورم... اینارم روش منت نمیذارم
مگه من چی خواستم؟
من تشنه محبتم...
تشنه یه لبخندش... تشنه اینکه یکبار بغلم کنه
تو این یکسال آرزو به دلم موند همدیگرو بغل کنیمو بخواب بریم... تو آغوش هم
شما اینارو درک نمی کنید
شما درک نمیکنید که عشق یکطرفه یعنی چی؟
شما درک نمیکنید که زنه من مثه مانکن تو ویترینه که حق دست زدن بهشو ندارم...انگاری که با تمام آدمای غریبه یکی هستم
من مشکلم نه نامزدشه... نه رابطه اش... نه دیگران...
من مشکلم اینه که اون منو نمی بینه... دوستم نداره...عاشقم نیست
آه کاش مرد بودید می فهمیدید من چی میکشم
الانم باز دارم گریه می کنم...که تنها با گریه آروم میشم
سلام آقاي زماني
براي رفتن به نزد مشاور و دكتر روانشناس باليني چه كرديد ؟ كاري انجام داديد ؟
بیرون نه ولی خود بهزیستی دکتر روانشناس معرفی کرده که جلسه 2 نفره رو قبلا رفتیم...بعدشم
جلسه انفرادی واسه جفتمون گذاشت
توی اولین جلسه انفرادی من، روانشناس به من گفت:
" من به هیچ مراجعی اینجوری نمی گم و همیشه راهی جلوی پای زن و شوهرا می گذارم که زندگیشونو از نو بسازن ولی در مورد شما
زنتون بدرد شما نمی خوره... زنه شما عادت کرده همیشه و هر لحظه یه اتفاقی تو زندگیش بیفته
عادت به کتک خوردن پیدا کرده و اگه شما اوله زندگی اونو می زدید، زندگیتون اینجوری نمی شد
گفت شما زندگی آروم می خواهید اما اون با آرامش بزرگ نشده
گفت من پرونده تونو الان می فرستم دادگاه یا یه ماه به من فرصت بدید رو زنتون کارکنم...البته اینم بگم که تغییر کلی تو زنتون رخ نمیده فقط شاید یه کم باهاتون راه بیاد و موقتیه"
منم گفتم باشه و قرار خانومم فردا اولین مشاوره انفرادیشو بره
واقعا مشاور بهزیستی این حرف رو زد؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط ramin_zamani
یعنی گفت برای اینکه زنذگی موفقی داشتید، باید زنتون رو اون اول کتک می زنید؟
من اشتباه متوجه شدم یا منظور همین بوده؟
توجیهش از این حرف چی بود؟
انسانی که با کتک درست شه که ببخشید اسمش انسان نیست.
من به استحقاق این فرد برای مشاوره دادن کاملا شک کردم. کاش بتونین مشاورتون رو عوض کنید.
بله، دقیقا همین حرفارو زد
گفت خانومه شما با کتک بزرگ شده
جلوی کسانیکه که از خودش قویترن و کتکش میزنن، مطیعه
و جلوی کسانیکه که بهش محبت میکنن و نازشو میکشن، سرکشه
به قولی خانومه شما ضعیف کشه
و گفت انتقام خانواده اشو از شما داره میگیره
نقل قول:
بله، دقیقا همین حرفارو زد
گفت خانومه شما با کتک بزرگ شده
جلوی کسانیکه که از خودش قویترن و کتکش میزنن، مطیعه
و جلوی کسانیکه که بهش محبت میکنن و نازشو میکشن، سرکشه
به قولی خانومه شما ضعیف کشه
و گفت انتقام خانواده اشو از شما داره میگیره
به نظر من حق با مشاور است.کسی که تمام زندگی اش کتک خورده وقتی یکباره وارد یک زندگی جدید می شود ، نمی تواند یک شبه خودش را با شرایط جدید وفق دهد و دچار نوعی "گم شدگی" می شود و به اصطلاح خودش را گم می کند.اصل "تغییرات تدریجی" یک اصل خیلی مهم است.شما وقتی دارید در خیابان حرکت می کنید اگر به یکباره عرض جاده 4 متر کم شود اتفاقی که می افتد این است که شما تصادف می کنید.ولی اگر این 4 متر کاهش عرض در طول 1 کیلومتر و به تدریج ایجاد می شد ، هیچ مشکلی به وجود نمی آمد.شما هم نباید به یکباره کسی که در تمام عمر کتک خورده و با زور زندگی کرده است را در محیطی قرار می دادید که نظرش بسیار مهم تلقی می شود و همه چیز بر وفق مراد است.شما باید به تدریج ایشان را وارد این محیط می کردید.یعنی اول زندگی ، (نه اینکه ایشان را کتک بزنید) ولی سعی می کردید با زور حرف خود را به کرسی بنشانید ، سپس آرام آرام این سختگیری را کمرنگ می کردید تا ایشان فرصت تطبیق پذیری را داشته باشند.
کسی که تمام عمر خودش را در یک غار سپری کرده ، اگر به یکباره بیاید زیر نور آفتاب ، کور می شود!
دقت کنید در شرایطی که ایشان در خانه ای زندگی می کنند که پدرشان از لحاظ فکری و جسمی به ایشان حمله می کنند ، وقتی شخصی مثل شما به خواستگاریشان می آید ، گفتن اینکه ایشان با نامزد سابقش رابطه جنسی برقرار کرده ، آخرین چیزی است که به فکر یک انسان می رسد و در کمترین درجه ی اهمیت قرار دارد.این خیلی طبیعی است!
شما شخصی را تصور کنید که تحت ضرب و شتم و فشار روحی است.حالا یک نفری که اصلا نمی شناسد و معلوم نیست از کجا آمده ، می آید و چیزی می پرسد.این شخص می داند که اگر حقیقت را بگوید ممکن است پدرش او را سالم نگذارد و یک بلایی بر سرش بیاورد.حالا شما اگر خودتان بودید حقیقت را می گفتید؟
مسلما نمی توانید خودتان را به جای ایشان بگذارید.چون هیچ شرایطی پیش نیامده که شما از جان خود بترسید.وقتی کسی از جان خود می ترسد و می داند که اگر کاری کند ممکنه یک بلایی سرش بیاید ، در آن شرایط سخت مخصوصا برای یک خانوم تصمیم گیری خییییلی مشکل است.
ما نمی توانیم از ایشان به خاطر اینکه به شما دروغ گفته ایراد بگیریم.ما نمی توانیم از ایشان به خاطر اینکه به شما ظلم کرده ایراد بگیریم
این کار ها به خودی خود بد هستند.ولی ما باید از ایشان در حد یک انسان توقع داشته باشیم.نه یک سوپر من!
اگر یک کسی از آسایشگاه روانی فرار کند و کسی را به قتل برساند ، هیچ آدم عاقلی وی را قصاص نمی کند.چون این آدم توانایی کاری بهتر از این را ندارد و کرده آنچه در توانش بوده.پس به جای قصاص آن را به آسایشگاه بر می گردانند
شما تصور کنید یکی حدودا 20 سال از صبح تا شب استرس کشیده.تحت فشار بوده.کتک خورده.حالا یک شبه وی را بیاورند بیرون و بگویند حق تصمیم گیری داری.نظرت خیلی مهمه.همه چیز برات فراهمه.خب چه انتظاری دارید؟حداکثر توان این شخص همین بوده.به خدا بهترش را نمی توانسته انجام بده.اگر می توانست خب می داد.به اصطلاح :
she did her best
خب این بنده خدا چه گناهی کند که این نهایت کاری بود که می توانست انجام دهد
شما فکر می کنید ایشان که به شما این دروغ را گفته بعدش پیش خودش نشسته و فکر کرده که : ایول خوب سرش را کلاه گذاشتم؟!!!!!
خیر!
تک تک لحظه هایی که شما را می دیدند مطمعنا ایشان از کرده ی خویش پشیمان بودند و عذاب وجدان داشتند.حساب کنید کسی یکی دو سال عذاب وجدان داشته باشد.می دانید چه فشاری به ذهن و جسم فرد وارد می آید؟
خب تحت این همه فشار از همه طرف ، ایشان در همین حد توانستند تصمیم گیری کنند و توان بهتر از این را نداشتند.کسی نمی گوید حق با ایشان است .ولی اگر بگوییم : تقصیر ایشان است هم بی انصافی کرده ایم.
شرایط این خانوم عادی نبوده که ما مجازاتی عادی برای این خانوم در نظر بگیریم.
همین الان شما را ببرند پاسگاه پلیس و بگویند به فلان جرم اعتراف کن ، شما عمرا اعتراف نمی کنید و خیلی منطقی می گویید من این کار را نکرده ام که بخواهم اعتراف کنم.ولی اگر شما را ببرند شکنجه گاه و یک ماه شما را شکنجه دهند (دقت کنید این خانوم بیشتر از 20 سال شکنجه شده) نه تنها به آن جرم اعتراف می کنید ، بلکه به 1000 تا جرم دیگر هم اعتراف می کنید که شاید از آن مهلکه خلاص شوید (غریزه ی حب جان)
به هر حال تصمیم گیرنده شما هستید.به نظر من به خانوم شما نمی شود ایراد گرفت.خانوم شما به خودی خود شخصی با درون پاک و پتانسیل بالا برای یک زندگی موفق است.منتها شرایط زندگی سرنوشتی دیگر برای ایشان رقم زده.مسلم است که اگر شما ایشان را نزد روانشناس ببرید و مدتی روی ایشان کار کنید و وقت بگذارید تا ایشان بتوانند محیط جدید را بپذیرند ، خودشان را تطبیق دهند ، اعتمادشان به شما باز گردد و بعد از همه این ها دوباره آن حس دوست داشتن به وجود بیاید ، از آن به بعد زندگی شما از کیفیت مناسبی برخوردار خواهد شد.
این دیگر به خودتان بستگی دارد که بخواهید این وقت و هزینه را برای همسرتان بگذارید یا خیر
پاورقی : کسی که تحت این همه فشار است نمی تواند یک رابطه ی موفق جنسی برقرار کند و محبت کند (در بالا گفتم ایشان دچار نوعی گم شدگی شده اند) . این یک اصل است که همیشه در دعوا ها و کشمکش های همسران ، روابط جنسی آخرین چیزی است که درست می شود.چون بستگی کامل به فکر ، درون ، جسم و احساس اشخاص دارد و اگر یکی از این چهار معقوله درست نباشند ، این روابط هم درست نخواهد بود .
امیدوارم توانسته باشم کمکی بکنم
با تشکر از توجه شما
ارادتمند
:72::72::72:
سلام رامین عزیز
خدامیدونه چقدر از نوشتن اون پست از خودم دلخور و پشیمون شدم. راستش بعدش به این موضوع فکر کردم. به اینکه من حق نداشتم توی شرایط پر تنشی که شما و همسرتون دارید، دخالت کنم. حالا که اطلاعاتم زیاد نیست ، سکوت بهترین کار بود. چقدر دلم میخواست میتونستم اون پست رو پاک کنم.
رامین به خدا من هیچ وقت توجیه نمیکنم . کار ماها عین اشتباه بوده . شاید یه تاپیک در مورد مشکل خودمم بذارم. اما در مورد زندگی خانوادگی شما، میدونم دوسش داری. خوشحالم که هنوز دوسش داری. امیدوارم همسرت این بازی رو تموم کنه. نذاره که این رنج ادامه داشته باشه. بهش بگو بیاد تاپیکتو بخونه. شاید بفهمتت. رامین به خدا من نه روانشناسم . نه یه آدم عقل کل. خیلی معمولی ام. اما میفهمم که جدایی، سقف خونتو خراب میکنه. خدا بزرگه.
فقط یه کاری میکنم . از ته دلم برات دعا میکنم. دعا میکنم همه چی تموم بشه. دوباره همسرتو با عشق بغل کنی و اونم با عشق به زندگیت برگرده. به خدا منم الان دارم گریه میکنم . برای اینکه خیلی ناراحتم . من حرفایی که تو دل خودم مونده بود ، تو پست قبلی زدم. ولی ممنونم که درکم کردی.
از اینکه اونقدر محبت داری که لقمه غذا تو دهن همسرت بزاری، اونقدر روح بزرگی داری که وقت و بی وقت بغلش کنی، از اینکه شجاعت داری که بهش بگی بیا از صفر شروع کنیم، خوشحالم.
یه چیزی فقط. خدا تنهات نمی ذاره. خدا شاهد اینهمه محبت و بزرگ منشی تو هست. خدا دل عاشقا رو نمیشکنه. مطمئنم همه چی درست میشه. مطمئنم خدا کمکت میکنه. خدای ما، خدای خوبیه.
امیدوارم مشکلت حل شه. هر روز میام و حرفاتو میخونم به امید اون روز که بگی همسرت به زندگیت برگشته....
معذرت میخوام از اینکه درکت نکردم.
خداحافظ.
سلام
اول از همه باید تشکر کنم از همه ی دوستان که انقدر حس همدردی دارند
راستش من الان ساعت هاست که دارم تاپیک شما رو می خونم و محو این مشکلات شدم.
واقعا چرا؟!
من اطلاعات زیادی ندارم حتی متاهل هم نیستم! ولی دوست خوب من درسته که می گن از هرجا بگیریش منفعته اما فکر کن اگه از همون اول ماجرا رو با یک روان شناس و مشاور زبده بی پرده مشورت می کردی کار به اینجا نمی رسید.
از همون رابطه جنسی که فرمودید دوست داره زود تموم شه مشخص بود که یه کابوس،تابو،خاطره تلخ و.... در مورد این موضوع داره که با چند جلسه روان درمانی قابل رفعه.
دوست من متاسفانه یا خوشبختانه من توی جمع کثیری از این مشکلات بزرگ شدم چیز های بد و خوب زیادی دیدم و شنیدم به اندازه ای که دیگه از ارتباط بر قرار کردن با کسی وحشت داشتم!
ولی یک چیز خیلی کوچک منو تغییر داد
به پول احتیاج داشتم و یکی از وسایلم رو فروختم.دستگاه نو و تمیز بود ولی دست دوم بود.خریدار با قیمتی باور نکردی با من وارد معامله شد.فقط پنج هزار تومن ارزان تر از جنس آکبند دستگاه را از من خرید! نکته جالب توجه اش این بود که وقتی دستگاه را برایش بردم تشکر کرد و رفت.گفتم : نمی خوای تستش کنی؟
گفت : نه
گفتم : حداقل پلاستیک دورش باز کن ببین توش چیه!
و اون گفت اعتماد کردن چیز خوبیه و رفت
همین موضوع کوچیک تمام وجود من را تکان داد وباعث شد که دیدم نسبت به دیگران عوض بشه.
من هم به شما نمی گم چیکار کنی چون زن ها تلویزیون نیستند که راهنمای استفاده داشته باشند! باید خودت کشفش کنی!
هرچند دوستان که راه های خوبی را پیش پای شما گذاشتند ولی شما همچنان به در خروج لعنتی چسبیده ای.
طلاق : پست ترین پایان برای یک شروع خوب