-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوباره نوشته های این صفحه را خوندم. خیلی ناراحتی و خیلی ناامید.
ببین عزیزم چرا فکر می کنی که شوهرت خیلی جاش خوبه و راحته؟ الان دو هفته است آلاخون والاخونه. به نظرت راحته؟ شما دو هفته می ری مسافرت دلت واسه خونت تنگ می شه. ایشون دو هفته است که سرکار می خوابه و حمام و غذا و آرامش و ... نه، اصلا راحت نیست. به نظر من پای کس دیگه ای هم وسط نیست. اون فقط تصمیم گرفته خودش را راحت کنه.
شما هم اینقد عجز و ناله نکن. خودت را دوست داشته باش. برای خودت احترام قایل باش. به خودت برس. به خودت روحیه بده. از امروز تصمیم بگیر شاد و با برنامه زندگی کنی. هیچ کاری هم به کار ایشون نداشته باش. سرخودت را گرم کن و باهاش کاری نداشته باش. برمی گرده.
فکر می کردم معرفی لینک در سایت ممنوعه. اما دیدم یه دوستی این لینک را گذاشتند و حذف نشد، گفتم به شما هم بگم ببینیدش.
http://www.stopdivorce.blogfa.com/
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اين لينكي رو كه داده بودين مطالعه كردم ممنونم . خودمم به اين نتيجه رسيدم كه ديگه از دست من كاري بر نمي ياد . در مورد تلفنم كه بهش اون حرفو زدم به خاطر اين بود كه خودش وقتي اصلا صحبت طلاقو پيش كشيد گفت الان كه عصر حجر نيست من كلي از دوستام از خانوماشون جدا شدن ولي دليل نمي شه رابطشونو قطع كنن . تو ايران هميشه بايد همه چي با دعوا تموم بشه ؟ ن اصلا اعتقادي به اين چيزا ندارم . بالاخره 5 سال با هم زندگي كرديم اگه بدي داشتيم بالاخره يه خوبي هايي هم داشتيم . دليل نمي شه چون طرز فكرمون به هم نمي خوره تا آخر عمر همديگرو تحمل كنيم و اذيت بشيم . مي تونيم تا هر وقت كه خواستيم و واسمون سخت بود با هم دوست باشيم . خودشم مي دونست من خيلي احساساتيم و واسم جدايي خيلي سخته ولي گفته بود كه اينكارو مي كنه . منم رو حرف خود اون حساب كرده بودم . ولي ديگه از وقتي گفت شمارمو مي خوام عوض كنم الان 2 روز گذشته و ديگه بهش زنگ نزدم و ديگه هم نمي زنم . منم مي دونم كه بلاتكليفي واسش خيلي سخته به هر حال هرچقدرم كه اونجا همه چي در اختيار داشته باشه هيچ جا خونه آدم نمي شه . البته اونجا سركارشون همه امكاناتي دارين چون آبدارچياشون شهرستانين و چندين ساله دارن شبا اونجا مي خوابن و زندگي مي كنن . همه چي هست حموم ، آشپزخونه ، تلويزيون . همه چي . ولي خودمم مي دونم كه خونه راحت تره . واسه همينم چندبار بهش گفتم حالا كه حداقل تصميمتو گرفتي برو خونه مادرت يا بيا خونه خودمون من مي رم خونه مادرم تا تكليفمون مشخص شه . ولي انقدر با آرامش باهام حرف زد كه فهميدم اونجا راحت تره . و گفت كاملا راحته .
خيلي سخته من بايد تو اون خونه با همه خاطراتمون خورد بشم و هر شب كلي گريه و زاري كنم پيش خدا . اون اونجا از من دوره . ديگه داره قيافش از يادم مي ره .
پيش اين آقاييم كه مي خوام برم بهش نمي گم كه مي خوام برم هيچوقتم نمي گم . با هيچ همكاريمم نمي رم . يا بقول شما آخرش مجبور مي شم به برادرم بگم . يا مي رم همون جا از يكي از آقاهايي كه اونجاست مي خوام كه يه دقيقه هم با من بياد تو . آقاي نباتي فقط چون با زن اصلا تنها حرف نمي زنه مي گه كه حتما بايد يه مرد باشه .
اونجا خيليها مي يان صف مي كشن يعني كار خيلي بديه كه از يكي از آقايون همونجا بخوام كه باهام بياد.
به خدا امكانشو ندارم كه به برادرم بگم چون اولا هميشه سركار مي ره و وقتشو نمي ذاره . چون مي شناسمش . دوما نمي خوام پدرومادرم بفهمن و اون بهشون مي گه و بالاخره از دهنش در مي آد مي شناسمش .
نمي خوام مادرمينا هم فكر كنم به جادو و جنبل متوسل شدم و خيلي سختي مي كشم . من پيش اونا همش وانمود مي كنم سختم نيست . نمي خوام اونا هم بيشتر از اين اذيت بشن . همين جوريشم بنده خداها تا منو مي بينن مي گن دخترم تو رو خدا خودتو ناراحت نكن .
منم همش مي گم نه بابا چه ناراحتي و دقيقا حرفاي شوهرمو كه با خونسردي مي گه تحويلشون مي دم . ولي خدا مي دونه تو دلم چه خبره .
بابام چند روز پيش رفته بود قم . از اونجا بهم اس ام اس داده كه دخترم من حرم حضرت معصومه ام دعات مي كنم . مي دونم كه اونا هم فهميدن كه چقدر ناراحتم ولي خب كاري از دست كسي بر نمي ياد .
من به قولل شما يه كم ديگه ام صبر مي كنم تا شوهرم هم بيشتر فكر كنه هرچند واقعا هيچ اميدي ندارم . اما بازم وايمي ستم و دعا مي كنم . نمي دونم خانوادش هنوز خبر دار شدن يا نه . الان نزديك دو ماه مي شه كه ما نرفتيم خونشون . حتمان بايد تا حالا فهميده باشن ولي چرا هيچ خبري ازشون نيست نمي دونم .
مي دونم كه حتي اگه من زنگ نزنم اون اصلا بهم زنگ نمي زنه و حتي اگه ام زنگ بزنه مطمئنم دوباره مي خواد بگه خبري نشد از بابات و بيشتر منو حرص بده . خيلي مغروره .
همين الان دوباره زنگ زد عجب شانسي دارم من . ديدين گفتم اگه ام زنگ بزنه فقط براي اينه كه بگه چي شد . خيلي بدبختم من .
منم بهش گفتم خبر جديدي نيست پدرم گفته صبر كن . گفت پس اگه خبري شد به منم يه خبر بده . گفتم باشه .
بعدم پرسيد از شوهر خواهرت چه خبر گفتم هيچي گفتم كه مادرش مرده . گفت كي ختمشه گفتم سه شنبه . ديگه هيچي نگفت . و قطع كرد گفت پس خودت خبر بده بعدم گفت به مادرمينا گفتم ولي هنوز سر كارم گفتم چرا نمي ري خونه اونا گفت هوا سرده اينجا راحت ترم . مي بينين انگار اصلا واسه مادر پدرشم مهم نيست آخه من كه به اونا كه ديگه بدي نكردم چرا حتي يه زنگ به من نمي زنن .
ازم پرسيد شبا مي ري خونه ماردتينا گفتم نه خونه خودمونم . همين . حالا ديدين چقدر بدبختم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
به خدا من آزارم به يه مورچه هم تا حالا نرسيده . سر كار يا هرجا مي رم خيلي سريع همه باهام دوست مي شن و حتي رازهايي رو كه به هيچ كس نمي گن به من مي گن . يه مدت پيش يكي از همكارام گفت وقتي اومدي اين شركت همه بچه ها وقتي حرف از تو مي ياد مي گن چقدر مهربون و آرومه . فكر كنيم از اوناييه كه تا حالا با شوهرش دعوا نكرده معلومه از اون آدماي خوشبخته . همه مي گن تو خيلي مهربوني . نمي دونم شايدم واقعا مهربونيه زياد من و رودربايسي با بعضي همكارام باعث از هم پاشيدن زندگيم شده . نمي دونم چرا اين اخلاقمو نمي تونم ترك كنم . به خدا به هيچ كس هيچوقت نظري نداشتم و ندارم . فقط هميشه تو رودربايسي و اينكه دلم براشون مي سوزه يه وقتايي بهشون كمك مي كنم . دلم نمي ياد وقتي يكي از همكارام چه مرد چه زن يه سوال يا مشكلي داره كه مي تونم حل كنم كمكش نكنم . آخه اين انقدر جرم بزرگي يه كه به خاطرش بايد اينجوري تاوان بدم و شوهرم سر اين موضوع هميشه دعوام كنه . من خودم هميشه وقتي بفهمم كه يه مردي چه از همكارام چه ديگران نظر بدي دارن يا يه جورايي مي خوان كرم بريزن ازشون دوري مي كنم و اصلا باهاشون كاري ندارم . وي نمي دونم چرا شوهرم بهم اعتماد نداره و هميشه مي گه حتي اگه ام تو نظري نداشته باشي مطمئن باش اونا دارن . هر چي بهش مي گم بابا من خودم ديگه تو اين سن اين چيزا رو تشخيص مي دم و مي فهمم كي نظر خوب داره كي بد . مي گه وقتي مي گم نمي فهمي يعني همين .
شايدم راست مي گه نمي دونم به خدا . خودمم موندم .
فقط نمي دونم چرا عرضه نداشتم با شوهرم دوست بشم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خب اگه همه ی مکالماتت این باشه که گفتی خوبه.
دیگه اصلا حرف از دوستی و برگشتن ایشون و دلتنگی و غیره نزن.
کاملا منطقی و سرد و جدی.
امیدوار باش عزیزم. انشالله که فکرهاش را می کنه و برمی گرده. ایشون حتی برن درخواست طلاق هم بدن کلی طول میکشه تا حکم طلاق صادر بشه. شما حداقل 3-4 ماه فرصت دارید که با آرامش این مسیر را طی کنی و انشالله منجر به برگشتن ایشون بشه. با طلاق توافقی و بخشیدن مهریه و ... اصلا موافقت نکن. سعی کن خودت را دوست داشته باشی و برای خودت حق و حقوقی قایل باشی. در هر تصمیمی که داری می گیری کاملا به فکر منافع خودت باش. احساس را فعلا یه مدت تعطیل کن.
فعلا باهاش تماس نگیر.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
فعلا كه همه چي تعطيله . سعي مي كنم به نصيحتاتون گوش كنم . ممنون از رهنمايي هاتون .
فردا ختم مادر شوهر خواهرمه توي مراسم خاكسپاريش كه نيومد همه فاميلامون پرسيدن كجاست گفتم مسافرته ايندفعه هم نمي ياد و فكر كنم همه بفهمن كه چي شده . خيلي اعصابم خورده . از اينكه بايد به همه جواب دروغ و سربالا بدي اعصابم بيشتر خورد مي شه و نگاهاي چپ چپ و عاقل اندر سفيهي كه مي كنن.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من فکر میکنم چون این مساله پیش اومده بیشتر از اینکه بقیه به شما نگاه عاقل اندر سفیه داشته باشن این تصور خود شماست که فکر میکنن نگاهها عوض شده. البته کاملا بهت حق میدم اما صددرصد مطمئن باش اینطوری نیست.
تازه باید حرف مردم و نگاهشون دیگه واست مهم نباشه و منطقی باشی.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
ببین عزیزم چه شوهرت برگرده چه برنگرده تو به یه فرصت نیاز داشتی که یه کم به خودت فکر کنی و اینکه چه اشتباهاتی داشتی و چطور رو خودت کار کنی و انشاء الله اگه اشتباهی بوده اصلاح کنی.
حالا بهترین فرصته ، میدونم برات خیلی سخته اما به هر حال تو باید به خودت یه نظر بندازی و برای بهبود زندگی و وضعیتت با کمک یه مشاور حاذق کاری بکنی.
در اینصورت چه بازهم در کنار شوهرت باشی و چه نباشی تو خیلی جول افتادی و برای خودت و کسانی که باهشون در تعاملی اقدام مثبتی انجام دادی که هیجچوقت پشیمان نمیشی :46:
امیدوارم به زودی دلت شاد بشه عزیزم:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
پدرمم با گرفتن مهريه موافق نيست. آخه خانواده اونو مي شناسه خيلي پول دوستن و با اينكه وضع مالي متوسطي دارن اما خيلي دوست دارن خودشونو باكلاس و پولدار نشون بدن .
پدرش مريضه و بابام گفت كه از ش مهريتو نگير ما كه الحود لله احتياجي نداريم اگه قراره كار به اونجا بكشه اگه ام اينطور كه مي گي اصرار كرد به گرفتن مهريه بهش بگو اون پولو واسه خودش نگه داره و خرج مريضي پدرش كنه . البته فكر كنم بابام از روي ناراحتي اين حرفارو مي زنه و مي خواد ضايعش كنه و بگه ما به پول تو و امثال تو احتياج نداريم . خوب آخه خيلي بهش برخورده .
خودمم موندم چيكار كنم دوستان اينجا همه بهم توصيه مي كنن كه احساساتي نباشم و حق خودمو بگيرم . و نگذارم اينقدر راحت با احساسات يكي ديگه بازي كنه و چند سال بعد طلاقش بده . واقعا نمي دونم چيكار كنم هميشه بهش گفتم كه مهريه نمي خوام و از اين لحاظ خيلي واسم افت داره كه يدفعه بهش بگم نظرمو عوض كردم اونقت فكر مي كنه كه چقدر هميشه دغل و دروغگو بودم و حالا كه پاش رسيده زير حرفم زدم . اصلا خودمم روم نمي شه اينكارو بكنم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزیزم مګه ایشون وقتی با شما ازدواج کرد نګفت که همیشه باهات می مونه و تو مسیر زندګی همراهته؟ اما حالا به هر دلیلی داره برخلاف ګفته اش عمل می کنه.
شما هم یه زمانی ګفتی مهریه نمی خوام. اما حالا شرایط عوض شده و می خوای.
شما اګر می خواهی کار خیر بکنی و اګر به مهریه احتیاج نداری، بګیر صرف امور خیریه بکن. اما اګه ازش مهریه نګیری
1- به قول خودت اولا فکر می کنه که چه قدر خوب. یه مدت زندګی کردیم و بعد هم خیلی راحت رفت. حالا نفر بعدی.
2- شما که حرف دیګران برات مهمه، اګه مهریه نګیری، خانواده اش و دیګران می ګن حتما یه ایرادی در کار بود که مهریه اش را بخشید و رفت. راحت تر می پذیرند که اشکالی در کار شما بوده.
3- مهریه امکان برګشتن و زندګی دوباره را بیشتر می کنه. منظورم این نیست که به زور مهریه زندګی کنید. منظورم اینه که شاید وقتی می خواد پول مهریه را جور کنه و فاصله ی زمانی که برای تصمیم و دادګاه و پیش پرداخت اولیه و غیره پیش می آد این فرصت را بهش بده که به اشتباهش پی ببره. ګرفتن مهریه مسیر طلاق را طولانی تر می کنه و ایشون فرصت بیشتری داره که شاید یه تلنګری بخوره که می شه یه بار دیګه ګذشت کرد و از اول شروع کرد.
شما فعلا مصر و محکم بګو که با طلاق مخالفی و در صورت درخواست طلاق از سمت ایشون بګو که حتما مهریه می خوای. وقتی ګرفتیش بعد ببخشش به هر کی دوست داشتی. اصلا بده به پدرشوهرت.
علت اینکه ایشون تا الان درخواست طلاق ندادن چیه؟ فقط نبودن عقد نامه؟ یا می ګن باید درخواست توافقی بدیم؟
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزیزم تو که همچنان باید بگی من با طلاق موافق نیستم و اقدام هم نمیکنم خودت برو هرکاری فکر میکنی درسته بکن!
اما اگه خودش رفت و اقدام کرد و چاره دیگه ای نبود ، مهریه تو بگیر
حالا که وضع مالیش خوب نیست اما الکی کلاس میذاره و اصرار داره و تو هم واقعا نیازی بهش نداری ، مهریه تو ازش بگیر اما کاری کن که در حضور خودش مثلا هدیه اش کنی به یه مرکز خیریه یا بهزیستی یا واسه درمان بیماران !
اینجوری تو حقتو گرفتی و یه کار خداپسندانه هم کردی و یه درس هم بهش دادی!
اونم یاد میگیره الکی کلاس نذاره و در اینده هم با دیگران چنین کاری نکنه !
بهشت جان پست منو شما همزمان ارسال شد:46:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اينكه اون تا الان صبر كرده به خاطر نداشتن عقدنامه است . براي اينكه خودش گفت رفتم پيش وكيل ولي مي گه تا عقدنامه نباشه نمي شه كاري كرد مگر اينكه خود دختره بياد توافقي ازت جدا شه تازه بازم نياز به عقدنامه است و اگر هم باباي دختره عقدنامه رو نمي ده دختره مي تونه شكايت كنه از پدرش و اونوقت دادگاه يا باباشو مجبور مي كنه عقدنامه رو بده يا يه عقدنامه ديگه صادر مي كنه .
زندگي اي كه به خاطر ندادن مهريه بخواد ادامه پيدا كنه مي خوام چيكار . خداييش شما با اين وضع حاضرين زندگي كنيد . يعني خوشحال باشم كه چون مهريمو نمي تونه بده يه مدت اذيتش كنم .
همين جوريشم هر روز از دلشوره و نگراني حالم بده و دوست دارم يدفعه تكليفم مشخص شه . فعلا دارم با بدبختي اين روزا رو سر مي كنم كه اونم يه كم فرصت كنه و بيشتر فكر كنه . الان 2 هفته است رفته . آخه چقدر ديگه منتظر بمونم تا آقا فكر كنه . خداييش خسته شدم هر روز به خودم اميد مي دم شايد برگرده باز مي شينم فكر مي كنم مي بينم با اين چيزايي كه من ديدم امكان نداره برگرده بعد به خودم مي گم خوب تو كه مي دوني واسه چي منتظري تكليف خودتو اونو مشخص كن . حداقل ديگه مي دونم كه همه چي تموم شده است . ديگه دلشوره ي اين كه برميگرده يا برنمي گرده رو ندارم .
خودشم در مورد مهريه همينو مي گه مي گه من اشتباه كردم با اينكه مي شناختمت اومدم خواستگاريت حالا به جبران اون اشتباهم مي خوام مهريتو بدم .
جالبش مي دونيد كجاست خانوادش كاملا برعكس شما فكر مي كنن . وقتي خونه خريده بوديم و به اسم من شد ( اينا رو خودش تعريف مي كرد ) مي گفت مامانم مي گه اين دختره فقط مي خواد از تو پول بچاپه وگرنه خونه رو به اسم خودش نمي كرد . بعدم بهش راه حل نشون داده بود و گفته بود حداقل بهش بگو مهريشو ببخشه شما كه هميشه دعوا دارين اگه كارت به طلاق برسه حتمن مهريشم مي خواد خانم .
من حتي همون موقع ها بهش گفتم اگه واقعا نگران مهريه اي بيا بريم حالا كه خونه به اسم منه منم يه كاري در حق تو بكنم و بهش گفتم بيا بريم محضر امضا مي كنم كه مهريمو دادي . با اينكه پولي كه اون براي خريدن خونه بهم كمك كرد واقعا يك بيستم مهريمم نبود ولي حاضر بودم بريم محضر و اينكارو بكنم تا انقدر پول من پول تو نكنه . ولي متاسفانه هيچوقت فرصتش نشد . شايد الان پيش خودش فكر مي كنه حتما واقعا حرف مادرش راست بوده . نمي خوام خانوادش بشينن در مورد من همچين فكري كنن و هي پرش كنن كه ديدي گفتيم اين فقط واسه پول مي خوادت . يكي از دلايلي كه نمي خوام ازش بگيرم همينه .
منم اگه بخوام براي اينكه بيشتر اونو معطل كنم مي تونم همين جوري عقدنامه رو بهونه كنم و اونم نمي تونه كاري كنه چون نه پولي داره كه بقول شما به من بده بعنوان مهريه نه اينكه بدون توافق من مي تونه به اين زوديا طلاق بده . ولي چه فايده خودم دارم بيشتر از اون داغون مي شم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اينكه اون تا الان صبر كرده به خاطر نداشتن عقدنامه است . براي اينكه خودش گفت رفتم پيش وكيل ولي مي گه تا عقدنامه نباشه نمي شه كاري كرد مگر اينكه خود دختره بياد توافقي ازت جدا شه تازه بازم نياز به عقدنامه است و اگر هم باباي دختره عقدنامه رو نمي ده دختره مي تونه شكايت كنه از پدرش و اونوقت دادگاه يا باباشو مجبور مي كنه عقدنامه رو بده يا يه عقدنامه ديگه صادر مي كنه .
طلاق چه توافقی، چه غیر توافقی نیاز به عقدنامه داره. اول شما باید ثابت کنید زن و شوهرید بعد بګید حالا می خوایم طلاق بګیریم. این حرف را می زنه که شما درخواست طلاق توافقی بدید. ګول نخورید.
چرا شما از پدرت شکایت کنی؟ ایشون برن شکایت کنند. عقدنامه مال هر دوتونه. می خواد تو رو بفرسته از پدرت شکایت کنی؟ الکی می ګه. اصلا. خودش بره درخواست عقدنامه ی جدید بده.
زندگي اي كه به خاطر ندادن مهريه بخواد ادامه پيدا كنه مي خوام چيكار . خداييش شما با اين وضع حاضرين زندگي كنيد . يعني خوشحال باشم كه چون مهريمو نمي تونه بده يه مدت اذيتش كنم .
عزیز من شما چرا حرفها را دقیق نمی خونی؟ کی ګفت شما بخاطر مهریه زندګی کن یا به زور مهریه برش ګردون. خوبه توضیح هم دادم. منظورم اینه که طولانی شدن پروسه ی طلاق فرصتیه که ایشون اګه از سر عصبانیت یا ... تصمیمی ګرفتند یه کم فکر کنند. زوجهای زیادی بعد از طلاق دوباره با هم ازدواج می کنند. چرا؟ چون وقتی از هم دور می شن و مجدد بررسی می کنند متوجه می شن که اشتباه کردن و نباید جدا می شدن. من می ګم درخواست مهریه پروسه را طولانی می کنه و شاید ایشون تو این مدت متوجه شدند که زندګی شما قابل اصلاحه و نیاز به طلاق نیست.
نمي خوام خانوادش بشينن در مورد من همچين فكري كنن و هي پرش كنن كه ديدي گفتيم اين فقط واسه پول مي خوادت .
وقتی جدا بشید که دیګه به خانواده اش کاری نداری. بذار هر چی می خوان بګن. شما انګار بیشتر از اون که به فکر خودت و زندګیت باشی به فکر اینی که دیګران چی می ګن و چی می شه. چون می خوای خانواده اش بهش نګن که شاید تو بد بودی .... جل الخالق!! اونها به هر حال اګر زندګیتون به طلاق ختم بشه در مورد شما حرفهایی خواهند زد. مهریه نباشه یه چیز دیګه. چرا اینقد سطحی و بچګانه فکر می کنی؟ بذار هر چی می خوان بګن. به شما چه؟؟ قراره همه ملت را راضی نګه داری که مبادا در موردت چیزی بګن؟؟
منم اگه بخوام براي اينكه بيشتر اونو معطل كنم مي تونم همين جوري عقدنامه رو بهونه كنم و اونم نمي تونه كاري كنه چون نه پولي داره كه بقول شما به من بده بعنوان مهريه نه اينكه بدون توافق من مي تونه به اين زوديا طلاق بده . ولي چه فايده خودم دارم بيشتر از اون داغون مي شم .
نبودن عقد نامه بهانه است. فرض کن عقدنامه تو آتیش سوزی سوخته، فرض کن ګم شده. خیلی راحت می شه رفت درخواست عقدنامه جدید داد. می تونه از شما شکایت کنه که عقدنامه را قایم کردید و ... محضری که عقد کردید، ثبت احوال ... هزار جا مدرک عقد شما هست. ایشون اګه نمی ره و ادامه نمی ده واسه اینه که می خواد تو اقدام کنی. عاقل باش. وکیلش بهتر از من و شما بلده راه و چاه را نشونش بده. داره سعی می کنه قضیه را طوری تموم کنه که به نفعشه.
اګر هم می خواست مهریه بده می رفت امروز درخواست طلاق می داد و یه شکایت هم تنظیم می کرد که عقدنامه ام را ازم قایم کردند یا دزدیدند. تمام. بدون که یا شک داره به طلاق یا می خواد به بهترین شکل ممکن و کمتری ضرر طلاقت بده.
الان هم اصلا لازم نیست به فکر تعیین تکلیفت باشی. فکر کن تکلیفت تعیین شده. مګه می خواستی چی کار کنی که الان نمی شه؟ فکر کن طلاق ګرفتید. فکر کن تموم شده. ساده و سالم زندګیت را بکن. اینقد خودخوری نکن. اینقد عجله نکن.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
باشه منتظر مي مونم تا ببينم چي مي شه . ولي تا كي وايستم . اون كه بدون عقدنامه كاري نمي تونه بكنه و همين طوري اين پروشه طول مي كشه . ولي شما كه از بيرون دارين به اين قضيه نگاه مي كنين و شايد الان حتي بهتر از من مي تونين يه چيزايي رو ببينين كه من نمي تونم ببينم . بهم بگين اگه جاي من بودين تا كي صبر مي كردين . تا وقتي كه اون بره قانوني شكايت كنه وايستم ؟
خب اون كه خودشم مي گه كاري از دستش بر نمي آد مسلما مجبوره وايسته . خب چه قدر آخه ؟
در مورد مهريمم فكرامو كردم . از رهنماييهاتون ممنونم . ولي براي اينكه نه از حرف قبليم كوتاه بيام و نه بقول شما از حقم بگذرم تصميم گرفتم اگه كار به اونجا كشيد بهش بگم مهريمو قسطي كنه و پولشو بده به خيريه . مي خوام اينجوري هم بهش نشون بدم كه نيازي به پول اون نداشتم و ندارم . هم اينكه به قول شما نزارم به همين راحتي با احساسات مردم بازي كنه . به نظر شما راه خوبي هستش يا نه ؟
فعلا كه خودم انقدر بدبختي دارم كه نمي دونم به كدوم برسم . سركارمون كارا خيلي زياد شده نزديك عيده و كلي كار داريم . از اونور بايد حتما طي يه ماه آينده پايان ناممو تحويل بدم كه هنوز كلي از كاراش مونده . تمركز ندارم كه به كارام برسم . ولي مجبورم كه اونو تا ماه بعد حتما تمومش كنم . دارم سعي خودمو مي كنم . از اينورم كه اين فاميلمون مرده و همش وقتي مي ريم براي هر مراسمش همه سوال پيچم مي كنن كه پس شوهرت كو و اعصابم بهم مي ريزه . همش مجبورم پشت سر هم دروغ بگم . خلاصه كه دارم فعلا دست و پا مي زنم تا ببينم چي مي شه . مي خوام برم پيش يه مشاور خوب ولي اصلا فرصت نمي كنم . خيلي وقت كنم به اين كارام مي رسم و بعد از ظهر كه مي خوام برم پيش مشاور هيچ مشاوري نيست .
در مورد اينكه گفتين بذارم خودش بره و اگه راست مي گه كه مهريه مي ده مي تونه بره شكايت كنه . قبلا هم توضيح دادم پول اينو نداره كه مهريمو يه جا بده به خاطر همينم صبر كرده ولي خودش موافقه كه قسطي كنيم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
هیچ دقت کردی به حرفهایی که اینجا بهت زده می شه دقت نمی کنی و آخر سر باز کار خودتو می کنی؟ اینایی که اینجا بهت راهنمایی می دن لااقل دو تا پیرهن بیشتر از تو پاره کردن! یه چیزی می دوننن دیگه!
اولا به تجربه بهم ثابت شده وقتی یه قضیه نارحت کننده برام پیش میاد و از اونور کلی هم کار دارم حکمت خوبی هست برای اینکه خودمو مشغول کنم و از اون فاز ناراحتی بیام بیرون. پس اول از همه به کارات و پروژه ات کامل برس. ثانیا من نمی دونم تو چرا انقدر نگران این هستی که شوهر و مادرشوهرت راجع بتو چی فکر میکنن؟ مگه نمی گی داری جدا می شی؟ پس چه اهمیتی داره اونا چی میگن؟ مهریه حق توئه. صدقه نیست که! باید بده! تو نمی خواد براش دل بسوزونی. اون باید دلش بسوزه که یه زندگی رو الکی الکی داره بر باد فنا می ده.
خودتو فعلا با کار مشغول کن. توی خونه خودتم نرو به نظر من. چون هی یاد اون میفتی اعصابت خورد می شه. روی خودت و فکرت کار کن. حتما مشاوره برو. حتما حتماً! از نون شب بهت واجبتره! عقب افتادن این قضیه به نفعته نه به ضررت. انقدر نگران وضعیته اون نباش. به فکر خودت باش.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
[b][color=#006400]
الان هم اصلا لازم نیست به فکر تعیین تکلیفت باشی. فکر کن تکلیفت تعیین شده. مګه می خواستی چی کار کنی که الان نمی شه؟ فکر کن طلاق ګرفتید. فکر کن تموم شده. ساده و سالم زندګیت را بکن. اینقد خودخوری نکن. اینقد عجله نکن.
آفرین ، این جمله رو باید با خط درشت نوشت و چسبوند تو یه فاصله نزدیک.
فقط باید اجازه نفوذ فکرها و ذهنیت های چرا.... اگه اینجوری ..... و این قبیل فکرا رو گرفت. بعد می بینید که قبل و بعد از این به اصطلاح تعیین تکلیف خیلی تفاوتی باهم ندارند.
در خصوص فشار ناشی از فامیل ، بهتره که حتی المقدور کمتر در نشستهای فامیلی شرکت کنی و به حداقلها بسنده کنی.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
همين الان شوهرم زنگ زد .
مي دونين چي بهم گفت . اولا گفت چرا نمي ري سراغ بابات من مي دونم داره تو رو سر مي دوونه و يكي دو ماه ديگه اگه ببينه از من خبري نشد لج مي كنه . من با وكيلم صحبت كردم گفته تو وظيفته تو اين مدت كه نيستي خرج اونو بدي اگه ندي دو ماه بعد كه خانوادش لج كنن مي رن ازت شكايت مي كنن كه دو ماهه رفته و خرجي ام نداده . مي بينين تو رو خدا تو تمام عمري كه با اين آدم ازدواج كردم به خدا اگه يه قرون ازش گرفتم ده برابرشو پس دادم بهش اما ببينين چه جوري در موردم فكر مي كنه . بهش گفتم تو كه مي شناسي منو سر حرفم هستم ولي اگگه خيلي شك داري به همو وكيلت بگو يه نامه اي تنظيم كنه كه تو مي خواستي به من خرجي بدي من قبول نكردم منم زيرشو امضا مي كنم . اگه نگران ايني من نگرانيتو فقط مي تونم اينجوري حل كنم .
گفت نه به حرف تو اطمينان دارم ولي من مي دونم بابات فردا تحت فشارت مي ذاره و اينكارو مي كنه . منم بهش گفتم ببين تنها راهي كه به نظرم مي رسيد رو بهت گفتم اگه مي خواي كه مطمئن بشي كه خانوادمم همچين نظري ندارن و اگه هم داشته باشن كاري از دستشون برنياد مي توني نامه اي رو تنظيم كني و منم امضاش كنم . گفت باشه قبوله .
آخرشم گفت يه شماره حساب بده كه يارانه ماه پيشتو كه من خرج كردم برات بريزم و ماه بعدو . ( اين يارانه ام معضلي شده ها ... ) گفتم نه اون قبلي رو كه وقتي با هم زندگي مي كرديم خرج كرديم حالا چه تو خرج كردي چه من اون موقع پول من و تو نداشت . تا نوبت بعديم ايشالل تكليفمون مشخص شده اونوقت حسابمونو جدا مي كنيم .
گفت پس لااقل يكي از دفترچه حساباي قسطارو بده من پرداخت كنم گفتم من خودم پرداخت مي كنم و خدا رو شكر نياز مالي ندارم . گفت آخه يكيش به اسم منه حداقل اونو بده من پرداخت كنم گفتم نه خونه به اسم منه خودمم قسطاشو پرداخت مي كنم اگه ام پول لازم داشتم خانوادم هستن كه كمكم كنن تو نگران نباش . همين .
آخرشم گفت دو سه روز بعد برو پيش پدرت و بگو تكليفمونو مشخص كنه تا نري و گير ندي بهش كه كاري پيش نمي ره . گفتم چشم و قطع كردم .
اعصابمو دوباره ريخته به هم . در مورد مهريه ام گفت من كه بالاخره بايد مهريه تو بدم پس لااقل بزار قسطارو بدم بهش گفتم پولتو خرج خيريه كن من لازم ندارم . گفت حالا تو شدي پولدار و ما شديم گدا . گفتم نه ولي پول تو رو لازم ندارم .
چه جوري حرف زدم . خوب گفتم يا اشتباه كردم دوباره ؟
آخه آدم چقدر پست مي شه مگه من در حقش چيكار كردم كه اين فكرا رو مي كنه در موردم . باباي بيچارم كلي بهمون كمك كرد كه خونه بخريم و از مستاجري در بيايم . كلي هنوز بهش بدهكارم كه ندادم درسته كه خونه به اسم من شد ولي بابام كه نگفته بود خونه رو به اسم خودت كن . چرا در موردش اينجوري فكر مي كنه . اين جواب خوبي هاي ما بود ؟
من نگران چيم و اون نگران چي ؟ چقدر من بدبختم نشستم به اميد اين كه با صبر كردن پشيمون شه . همچين آدمي كه اينجوري فكر مي كنه عمرا پشيمون شه و برگرده .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
وای من که حرصم میگیره از این جوابهات عزیزم
آخه چرا اینقدر خودتو درمونده محبتش نشون میدی؟
اون می دونه تو دوستش داری داره می تازه
رابطه تو باهاش قطع کن تو هم باهاش جدی صحبت کن بگو حرفم همینه و اگه می خوای خودت اقدام کن همین دیگه هم بابت این قضیه به من زنگ نزن
بزار نبودت رو حس کنه نه این که تو هی خودتو مشتاق برگشتنش نشون بدی :160:
می خواد خرجی بده بگو باشه بده این شماره حسابم جدی باهاش صحبت کن بزار بفهمه جدیه
یعنی چی نامه بنویس منم زیرشو امضا می کنم
یه کم برای خودت عزت نفس قائل شو
چرا اینقدر خودت رو خوار می کنی :316:
اصلا جوابهات خوب نبود به ذنظر من خودت رو خیلی کوچیک کردی
تو زندگی هم همین کارو کردی که اون از محبتت سیراب شده دیگه
بابا همه گفتند تو رو خدا ولش کن یه مدت
باید نباشی تا نبودت رو حس کنه
جواب تلفنش رو نده بگو اگه در مورد طلاقه که من نظرم رو دادم و خودت اقدام کن و ه روز هم به من زنگ نزن
آخه چرا اجازه می دی اینقدر کوچیکت کنه
من که عصبی شدم اساسی:302:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من كه نگفتم مي خوام باهاش زندگي كنم . فقط بهش گفتم موافقم و به پولش احتياج ندارم . براي چي شماره حساب بدم . نمي خوام منتم بزاره سرم كه همه حقشم دادم و رفت پي كارش . آخه حرف بدي نزدم كه . من رابطه اي باهاش ندارم آخرين بارم بهش گفتم خبري شد خبرت مي كنم ديگه بهم زنگ نزن خودش هر 2 روز يه بار زنگ مي زنه مي گه چي شد . زنگ مي زنه سركارم وصل مي كنن به من به موبايلمم زنگ نمي زنه اگه به موبايلم زنگ بزنه جوابشو نمي دم .
اگه گفتم زير نامه رو امضا مي كنم دقيقا به خاطر اين بود كه فكر نكنه خيلي خبري و چون دوسش دارم دارم دست دست مي كنم و پرروتر نشه . دوستان خودشون پيشنهاد داده بودن كه از خودم ضعف نشون ندم و بهش به ظاهر بگم كه با طلاق موافقم كه فكر نكنه مثل هميشه اسيرشم و التماسش مي كنم .
من الان يه هفته است اصلا بهش زنگ نزدم ولي فكر كنم نگران فكر پدرمه كه هي زنگ مي زنه آخه مي دونه بابام اگه بخواد با يكي لج كنه پدرشو در مي ياره . ولي خدا رو شكر بابام اندفعه آرومه و واقعا نمي خواد اذيت كنه . اون فقط از بابام مي ترسه مي دونه من كبريت بي خطرم .
اتفاقا خيلي برعكس هميشه محكم تر حرف زدم به خدا . فقط بهش گفتم پولشو نمي خوام همين .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
یعنی چی من به پولت نیازی ندارم
بگو باشه یارانه ام رو بریز به حسابم ، هر چند به پولت نیازی ندارم اما خرجی هم می خوای بدی بریز به حسابم و بهش شماره حساب بده
بگو تو زندگی قضیه فرق می کرد اما حالا که می خوای ازم جدا شی خرجیم رو بده تا بدونی این مدت خیلی باهات کنار اومدم ، تا بفهمی زیادی درکت کردم
البته جملاتش رو خودت درست کن که خیلی بهش بر نخوره اما مفهومش همین باشه
دلت واسه خودت بسوزه نه واسه اون
نمی خواد اینقدر به فکر این باشی فردا چی ها در موردت می گن فردا که جدا شی حرفهایی می شنوی که شاخ در می یاری
من خودم هم از مهریه ام گذشتم اما نه به خاطر دلسوزی به خاطر خودم که زودتر به آرامش برسم و یکسال نرم دادگاه هر چند اون می گفت من که ندارم بدم می خوای بندازیم زندان خوب می رم زندون ، بندازم زندون
باید بعد یکسال به ماهی 1 سکه یا 2 ماه یک سکه راضی می شدم که اون می خواست هر ماه واسه دادنش با اعصابم بازی کنه
به خاطر این از خیرش گذشتم تا دیگه باهاش روبرو نشم ابدا اما نه از روی دلسوزی ، اگه داشت تا قرون آخر ازش می گرفتم
یه کم روی اعتماد به نفست کار کن عزیزم اینقدر خودتو وابسته اش نشون نده
بگو راضی به طلاق نیستم اما خودم رو هم بیشتر از این خوار نمی کنم
یه کم قوی باش . این رو تو رفتارهات نشون بده
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
همينو جديده بهش گفتم گفتم با اين كه راضي نيستم اما با اين وضعم زندگي نمي كنم كه بيشتر از اين خوار بشم . در مورد يارانه ها هم نگفتم نمي گيرم وقتي جدا شديم كه مي گيرم فقط اون يه يارانه اي رو كه وقتي دادن با هم توي يه خونه زندگي مي كرديم ازش نمي گيرم اونم بهش گفتم چون اون موقع پول اون و من نداشت ولي بقيشو مي گيرم . نگفتم كه نمي گيرم .
مهريمم گفتم كه مي خوام چيكار كنم به نظرتون فكر بديه . آخه اون و خانوادش هميشه فكر مي كردن من خيلي پول دوستم و دنبال پولشونم خدا رو شكر هيچيم ندارن . خانواده من وضعشون خوبه پدرم استاد دانشگاهه و درآمدش خوبه اونا بيشتر محتاجن تا من . ولي نمي دونم چرا هميشه وقتي دعوامون مي شد مي گفت مامانم مي گه اين فقط پولتو مي خواد . نمي دونم به خدا چي بگم تو اين 5 سال هر چي درآوردم خرجه خونه كردم آخرشم اينو مي گن كه دنبال پوله تواه .
به خدا دارم ديوونه مي شم . احساس مي كنم خيلي نامرديه كه در موردم اينطوري فكر مي كنن .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
]سلام دوست عزیز .
ببخشید که رک حرف میزنم,۱۱ صفحه دوستان راهنمایی کردن شما رو ولی شما همش حرف خودتون رو میزنید .
چرا براتون انقدر مهم هست که بعد از طلاق مادر شوهرتون و شوهرتون در موردتون چی میگند و چه فکر میکنند .
شما بیشتر از اینکه دلتون برای شوهرتون بسوزه برای خودتون بسوزه .
یعنی چی که من میام زیر ورقه رو امضأ میکنم اینطوری با این حرفا بیشتر خودتون رو در برابرش کوچیک و از خودتون
ضعف نشون میدید .
خواهش میکنم یه مقدار به حرف دوستان گوش کنید .
در ضمن شاید یه مقدار محکم وایستی در مقابل همسرت و انقدر خودتو کوچیک نکنی شاید شوهرت به خودش
بیاد .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اين كه زير اون ورقه رو امضا كنم چرا منو كوچيك مي كنه متوجه نمي شم به خدا . واقعا شايد خيلي نفهمم ولي نمي دونم چه مشكلي داره .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیز مشکل شما کاملا جدیه و حتما نیاز هست برید مشاوره:305:
دوستان اینجا فقط میتونن باهات همدردی کنن و پیشنهادی بدن اما چون هیچکدام از ما شوهرتو نمی شناسیم و حرفهای اونو نشنیدیم ، نمیتونیم کاملا درست و اصولی راهنمایت کنیم برای همین ممکنه شما با توجه به صحبتهای ما کاری بکنید که دقیقا به ضرر خودت و زندگیت تمام بشه:305:
اینجا همه دوست دارن کمکت کنن مشکلت حل بهش و به آرامش برسی اما چون مشکل شما بحث طلاق و جدایی هست صد در صد لازمه حضوری بری پیش یه مشاور خانواده و حتی مشاور حقوقی و مثل اون وکیل بگیری
تا دیر نشده اقدام کن عزیزم ضرر نمیکنی
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
مرسي . فكر كنم اين بهترين راهه چون خودمم گيج شدم و نمي فهمم دارم چيكار مي كنم . از حرفاي دوستانم يه موقع هايي برداشت اشتباه مي كنم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
منم با حرفاي فرانك1389 كاملا موافقم!
تو رو خدا اينكارو بكن شايد بعدا پشيمون شي!
در ضمن عزيزم تو چرا فكر ميكني با اين نوع حرف زدنت در مورد پول و اينكه من پول نميخوام و خودم پول به اندازه ي كافي دارم و ... ايشون ميفهمه كه شما هنوز به زندگيت علاقه داري؟؟!!
تو اتفاقا با اين نحوه ي حرف زدن و اينكه هي به روش مياري كه پول داري و پولتو ميكوبوني تو سرش از خودت متنفرش ميكني! شايد خداي نكرده تو زندگيم همين كارارو كردي كه شوهرت ازت بيزار شده يا خانوادش فكر ميكنن تو همش چشمت دنبال پولشه! :305:
دوست عزيزم ببخشيد كه ناراحتت كردم اما باور كن مردها و زنها با هم فرق دارند همه ي دوستان بهت ميگن هم بهش نشون بده به ادامه ي زندگي علاقه مندي هم عزت نفس خودتو از دست نده اما شما ...
حتما حتما حتما اگه خواست بهت پول بده و... ازش بگير وبعدش هم ازش تشكر كن (چون بهش علاقه داري و دلت ميخواد بفهمه) با اين كارت هم غرور و اعتماد به نفستو حفظ كردي و حقتو گرفتي هم همسرت از اين كار تو لذت ميبره (چون تا اونجايي كه من مردها رو شناختم عاشق اينن كه براي خانمشون كاري انجام بدن كه احساس "مفيد بودن" كنند و مردهايي كه زنشون در تمام امور مستقل برخورد ميكنه پولشو خودش درمياره و هر جاخواست بره خودش ميره و هيچ وقت از شوهر درخواست كمك نميكنن پس از گذشت مدتي علاقشون رو به زندگي از دست ميدن) من احساس ميكنم شما در زندگيتم دچار همين مشكلات شدي متاسفانه!
حتما برو مشاوره حتي نتيجه ي اون اگر جدايي از اين آقاست لااقل در ادامه ي زندگي كمكت ميكنه كه ديگه اشتباهاتت رو تكرار نكني!
ياد خدا رو هم فراموش نكن و از خدابخواه كمكت كنه و دل همسرت رو نسبت بهت نرم كنه!:72::72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
فردا تولدشه . نمي دونم چيكار كنم نمي خوام بهش زنگ بزنم تا پررو بشه ولي نمي دونم كار درست چيه ؟ شما فكر مي كنيد زنگ بزنم بهش يا نه ؟ خودم فكر مي كنم با اين شرايط درست نباشه زنگ بزنم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام
سبکتین گرامی رنج نامه ات رو خوندم
من هم این مراحل رو گذروندم شوهر منهم اصرار به جدائی داشت و همین رفتارهائی که شوهرت انجام میده اونم با من داشت
من تقریبا دو سال هست ازش جدا شدم بهتره اصلا به سمتش نری چون خودت رو کوچیک کی کنی ضمنا اشتباه من رو هم تکرار نکن حتما مهربه ات رو بگیر چون منهم مثل تو فکر می کردم بزرگواری می کنم و مهربه ام رو نگرفتم اما الان فهمیدم اشتباه محض بود باید حقم رو می گرفتم و اون می فهمید که نمیتونه با سرنوشت و احساس یک زن راحت برخورد کنه و اونو زیر پا له کنه
به نظرم اگه پیش مشاور بری عزت نفست بر می گرده و درست می تونی تصمیم بگیری الان در شرایط بدی قرار داری خواهش می کنم زود تصمیم نگیر و اصلا به طلاق توافقی راضی نشو که مثل من بعدها پشیمون می شی
به خدا توکل کن
هر چی پیش بیاد حتما صلاحت خواهد بود
به امید حل مشکلاتت :72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
يه سوال ديگه ام كه چند بار پرسيدم و جواب نگرفتم اينه كه اگه مي شه يه مشاور خوب بهم معرفي كنيد . اصلا نمي دونم اين مشاوره ها چي هستند روانشناس باليني برم . مشاور خانواده برم . نمي دونم كدومش الان بيشتر بدردم مي خوره .
چون به غير از اينكه خودم خيلي از لحاظ روحي ضربه ديدم كه فكر مي كنم بايد برم پيش يه روانشناس فكر كنم پيش مشاور خانواده هم بايد برم . درست مي گم ؟
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
شما می توانید به مراکز ذیل در تهران مراجعه فرمائید:
مرکز مشاوره پویا
تهران خيابان انقلاب، ابتداي خيابان وصال شيرازي، جنب بيمارستان البرز، پلاك 23
تلفن 66963946 ، نمابر 66963947
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
واقعا ممنونم و سپاسگذار واسه وقتي كه واسم گذاشتين .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتګین جان،
آره جوابهات خیلی بد بوده. خیلی خیلی بد.:320:
من نمی دونم شما زیاد تحت فشاری یا اینکه واقعا متوجه نیستی دوستان چی می ګن. همه متفق القول دارن می ګن رفتارت و عکس العملهات در این ماجرا همه اشتباه است. هرچی می ګیم شما برعکسش را انجام می دی.:161:
من فقط یه جمله می ګم. نظر من اینه. چون شما وقتی براتون توضیح می دیم باز مسیر را اشتباه می ری.
به هر دلیلی زنګ زد، هر کاری داشت، هرجا دیدیش، هر کس پیغام آورد و هر مدل ارتباطی با ایشون انجام شد و هر حرفی زد تنها جوابت این باشه:
من دیګه نمی خوام در مورد این موضوع با شما بحث کنم. من سر خونه و زندګیم نشستم، مشکلی هم نه با شما و نه با زندګیم ندارم. طلاق هم نمی خوام. هر کاری دوست داری بکن. تمام!!!
هر حرفی زد فقط ګوش کن. هر سوالی کرد بګو من هیچ توضیح و جوابی ندارم. حرف من فقط همین دو جمله است. صحبتهاش که تموم شد قطع کن.
درمورد عقدنامه هم می پرسه بګو دست من نیست. می ګه دست باباته. بګو برو با خودشون صحبت کن. من تو این ماجرا هیچ دخالتی نمی کنم.
چرا الکی میګی باشه صحبت می کنم. به تو چه که صحبت کنی. بګو من نه طلاق می خوام. نه مشکلی دارم. دارم زندګیم را می کنم.
انګار این مسایل مالی تو خونه شما خیلی جدی بوده که حتی بحث این یه ذره پول یارانه را هم می کنید. آخه این پول ارزش این را داره که تو همچین ماجرای مهمی مطرح بشه؟
زندګیت داره از دست می ره، اون داره با سیاست با تو برخورد می کنه بعد تو هی می ګی حالا یارانه ماه قبل را با هم خوردیم و ... تو بګو اصلا نمی خوام دیګه چیزی بشنوم. فقط همین را بګو. حرف هیچی را نزن. نه پول نه مهریه نه نفقه نه یارانه نه ... وقتی رفتید دادګاه تکلیف این دو ماه یارانه را هم معلوم می کنید.:316:
فعلا حرف نزن!!!
امضا می کنم و می خوام و نمی خوام و .... هیچی نګو. هیچی. جواب هیچ حرفی را نده. :163:
شما همش می ګی عقدنامه. بابا جان اون اګه می خواست می رفت سر یه هفته یکی دیګه می ګرفت. ګول نخور!!
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خب آخه اگه الان اينو بگم كه بدتر متنفر مي شه ازم . من كه قبلا بهش گفتم كه موافقم براي طلاق . فقط بنا به نصيحت دوستان مي خواستم يه كم فرصت بيشتري فراهم كنم تا اونم يه كمي بيشتر فكر كنه . به خاطر همينم عقدنامه رو بهونه كردم تا زمان بيشتري بگذره . مي دونم كه اگه الان بهش بگم زدم زير همه حرفام و حالا ديگه طلاق نمي خوام بدتر ازم متنفر مي شه و اگه ام يه ذره اميد داشته باشم كه تو اين فرصت نظرش برگرده ديگه اون اميدم ندارم . براي اينكه مطمئنم پيش خودش فكر مي كنه كه همه اينا سياست من و بابام بوده و من مي خوام تو گرفتن طلاق اذيتش كنم همين و بيشتر مي فهمه كه بهش نياز دارم و دوسش دارم و نمي خوام طلاق بگيرم .
من هزار بار به هزار زبون بهش گفتم كه دوسش دارم و بياد بريم پيش يه مشاور ولي وقتي قبول نمي كنه چقدر ديگه با اين اداهام جلوي طلاقو بگيرم . فكر مي كنيد راضي مي شه مي شناسمش انقدر به بابام مشكوكه و ازش مي ترسه كه الان فكر مي كنه همه اينا نقشه اونو و بدتر لج مي كنه .
البته فعلا دست نگهداشتم و مي خوام امروز برم پيش مشاورهايي كه دوستان معرفي كردن . شايد اگه يه متخصص تو جريان ريز ريز زندگي ما قرار بگيره بهتر بتونه شخصيت اونو هم بشناسه و بهم كمك كنه .
در مورد مسائل مالي هم حرفشو اون پيش كشيد چي مي گفتم مي گفتم زود باش بريز تو حسابم راست مي گي حقم بوده . خب اگه حقمه از اين به بعدشو مي گيرم . خب نمي دونستم بهش چي بگم همش حرف اينا را پيش مي كشه فكر مي كنه من مشكل مالي دارم يا دنبال مهريمم .
در مورد عقدنامه هم نمي تونه بره يكي ديگه بگيره يه بار قبلا المثني گرفتيم . و تنهايي هم بدون عقدنامه نمي تونه كاري كنه تا من راضي نشم به طلاق . به خاطر همينه كه همش مي خواد پاي منم بكشه وسط و همش با اعصاب من بازي مي كنه .
هزاربارم بهش گفتم كه اگه خيلي عجله داره خودش به بابام زنگ بزنه ولي حاضره هزارسال ديگه ام صبر كنه به بابام زنگ نزنه . مي شناسمش كه چقدر غد و يك دنده است .
مي خوام ازتون بپرسم شما جاي من بودين چقدر صبر مي كردين . يه ماه دو ماه 1 سال 2 سال . اگه اينجوري پيش بره هيچ اتفاقي نمي افته . فقط زمانه كه مي گذره يه كمش اشكال نداره آدم مي گه خب 1 ماه يا 2 ماهم دور شدم ازش ازش خبر نگرفتم آويزونش نشدم كه فكر كنه نمي تونم بدون اون زندگي كنم و هزار تا از اين مسايل . ولي آخرش كه چي . كي كم مياره اون يا من ؟
اون كه بر نمي گرده سر زندگيش اگه بخواد برگرده تو همين مدت كه مي تونم به بهونه عقدنامه بپيچونمش بر مي گرده پس ديگه براي چي بيشتر صبر كنم . تا كي صبر كنم . چند سال همين جوري بشينم و به انتظارش سپري كنم كه آيا پشيمون مي شه يا نمي شه . مگه من آزار دارم كه بخوام از اون انتقام بگيرم . وقتي نمي خواد باهام زندگي كنه چقدر با اين كارام بهش نشون بدم كه عاشق و كشته مردشم . يه جايي ام صبر خودمم تموم مي شه .
صبرم داره تموم مي شه . دارم خودمو مي كشم كه يه كم ديگه صبور باشم ولي هر دو روز يه بار زنگ مي زنه و مي ره رو اعصابم و همش حرفاي قبليشو تكرار مي كنه و منم بيشتر به اين نتيجه مي رسم كه فايده نداره و بيشتر نااميد مي شم كه تا همين اللانشم چرا صبر كردم . ولي بازم صبر مي كنم . حداقل تو اين مدت خودمم بيشتر عادت مي كنم به تنهايي و كمتر برام سخت مي شه دوري از اون .
الان مطمئنم اگه قضيه برعكس بود و عقدنامه دست خانواده اون بود فوري مي دادن . الان پيش خودش فكر مي كنه چقدر مهمه و كيف مي كنه از اين كه باباي منو ترسونده و بابام با ندادن عقدنامه يه جورايي داره التماسش مي كنه كه برگرد.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خواهش ميكنم عزيزم اصلا ديگه بهش توجه نكنيد اصلا برا طلاق شما نياز به عقد نامه نيست ميتونه بره شكايت كنه و فقط برا اين نميره كه ميخواد شما را راضي به طلاق توافقي كنه همين علتشم ندادن مهريه است اينكه ميگه ميدمم حرف ميزنه اگه ميخواست مهريه بده تا حالا رفته بود طلاقتونم داده بود يا نميخواد طلاقت بده يا از ترس مهريه اقدام نميكنه مطمئن باش كسي كه نگران دادن نفقست چطور مهريه ميده اين ادا هام برا اينه كه شما توافقي و بدون هيچي ازش جدا بشيد نه نبودن عقدنامه اصلا عقد نامه رو بديد و بگيد حالا برو دادگاه و بگو ميخوام زنمو طلاق بدم هر چي قاضي حكم كرد قبول درسته همه قانونا برا مرداست ولي ديگه به اين راحتيم نيست.شما تحصيل كرده اي ازتون اين همه اشفتگي بعيده بريد پيش يه وكيل و بهش بگيد همسرتون ميخواد طلاقتون بده از نظر قانوني چطور باهاش برخورد ميشه.نشستيد به قصه خوردن ضعف نشون دادن كه چي بشه.منم 6 ماه پيش شما بودم ولي همسرمو رها كردم و محكم گفتم مهرمو ميخوام به اين دليل كه عادتت نشه اين كار.تازه من قبلش رفته بودم دادگاه و مهرمم بخشيده بودم ولي روز دادگاه به خاطر برخورد همسرم گفتم پشيمونم و مهرمو ميخوام.حالا تازه بعد 6 ماه بي خبري داره يه خبرايي ازش ميشه.شما هم برو پيش وكيل روانشناس همشم حرفه خودتو نزن بعدا پشيمون ميشي
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
خب آخه اگه الان اينو بگم كه بدتر متنفر مي شه ازم . من كه قبلا بهش گفتم كه موافقم براي طلاق . فقط بنا به نصيحت دوستان مي خواستم يه كم فرصت بيشتري فراهم كنم تا اونم يه كمي بيشتر فكر كنه . به خاطر همينم عقدنامه رو بهونه كردم تا زمان بيشتري بگذره . مي دونم كه اگه الان بهش بگم زدم زير همه حرفام و حالا ديگه طلاق نمي خوام بدتر ازم متنفر مي شه و اگه ام يه ذره اميد داشته باشم كه تو اين فرصت نظرش برگرده ديگه اون اميدم ندارم . براي اينكه مطمئنم پيش خودش فكر مي كنه كه همه اينا سياست من و بابام بوده و من مي خوام تو گرفتن طلاق اذيتش كنم همين و بيشتر مي فهمه كه بهش نياز دارم و دوسش دارم و نمي خوام طلاق بگيرم .
اون زمان که با اون آقا می رفتی رستوران باید فکر می کردی که ازت متنفر می شه. نه سر پول یارانه. عزیز من!!
من هزار بار به هزار زبون بهش گفتم كه دوسش دارم و بياد بريم پيش يه مشاور ولي وقتي قبول نمي كنه چقدر ديگه با اين اداهام جلوي طلاقو بگيرم . فكر مي كنيد راضي مي شه مي شناسمش انقدر به بابام مشكوكه و ازش مي ترسه كه الان فكر مي كنه همه اينا نقشه اونو و بدتر لج مي كنه .
هر چی بیشتر بهش بګی دوستت دارم، بیشتر ازت متنفر می شه. جهت اطلاع!!
حرف نزن. سکوت چاره ی کار شماست.
البته فعلا دست نگهداشتم و مي خوام امروز برم پيش مشاورهايي كه دوستان معرفي كردن . شايد اگه يه متخصص تو جريان ريز ريز زندگي ما قرار بگيره بهتر بتونه شخصيت اونو هم بشناسه و بهم كمك كنه .
در مورد مسائل مالي هم حرفشو اون پيش كشيد چي مي گفتم مي گفتم زود باش بريز تو حسابم راست مي گي حقم بوده . خب اگه حقمه از اين به بعدشو مي گيرم . خب نمي دونستم بهش چي بگم همش حرف اينا را پيش مي كشه فكر مي كنه من مشكل مالي دارم يا دنبال مهريمم .
نخیر. نه بګو بریز تو حسابم. نه بګو نریز تو حسابم. هیچی نګو. هیچی. حق تو زندګیته که داری با دست خودت خرابش می کنی. یارانه دیګه چیه!!
در مورد عقدنامه هم نمي تونه بره يكي ديگه بگيره يه بار قبلا المثني گرفتيم . و تنهايي هم بدون عقدنامه نمي تونه كاري كنه تا من راضي نشم به طلاق . به خاطر همينه كه همش مي خواد پاي منم بكشه وسط و همش با اعصاب من بازي مي كنه .
صد بار هم که المثنی بګیرید باز هم می تونید درخواست کنید. اصلا می تونه بره شکایت کنه که خانمم عقدنامه را قایم کرده. فرض کنیم خدای نکرده خونه شما آتیش ګرفت و عقد نامه سوخت. اونوقت دیګه شما به جرم زن و شوهر نبودن و با هم زندګی کردن می شید مجرم؟؟
نخیر. می رید درخواست یه المثنی دیګه می کنید. باز حرف خودت را تکرار کن.
برای طلاق هم نه نیازی به شما هست و نه نیازی به عقد نامه. خبر نداری بدون. مرد می تونه هر زمانی که دلش خواست و عشقش کشید بره دادګاه بګه می خوام زنم را طلاق بدم. هیچ کس هم بهش نمی ګه چرا. فقط باید مهریه اش را بده. باز بګو آخه من اګه نرم درخواست طلاق ندم که نمی شه.
هزاربارم بهش گفتم كه اگه خيلي عجله داره خودش به بابام زنگ بزنه ولي حاضره هزارسال ديگه ام صبر كنه به بابام زنگ نزنه . مي شناسمش كه چقدر غد و يك دنده است .
مي خوام ازتون بپرسم شما جاي من بودين چقدر صبر مي كردين . يه ماه دو ماه 1 سال 2 سال . اگه اينجوري پيش بره هيچ اتفاقي نمي افته . فقط زمانه كه مي گذره يه كمش اشكال نداره آدم مي گه خب 1 ماه يا 2 ماهم دور شدم ازش ازش خبر نگرفتم آويزونش نشدم كه فكر كنه نمي تونم بدون اون زندگي كنم و هزار تا از اين مسايل . ولي آخرش كه چي . كي كم مياره اون يا من ؟
اون كه بر نمي گرده سر زندگيش اگه بخواد برگرده تو همين مدت كه مي تونم به بهونه عقدنامه بپيچونمش بر مي گرده پس ديگه براي چي بيشتر صبر كنم . تا كي صبر كنم . چند سال همين جوري بشينم و به انتظارش سپري كنم كه آيا پشيمون مي شه يا نمي شه . مگه من آزار دارم كه بخوام از اون انتقام بگيرم . وقتي نمي خواد باهام زندگي كنه چقدر با اين كارام بهش نشون بدم كه عاشق و كشته مردشم . يه جايي ام صبر خودمم تموم مي شه .
دو هفته است طرف رفته می ګه چند سال باید صبر کنم. مګه فقط تو بلاتکلیفی؟ اونم بلاتکلیفه. چرا اینقد عجول و حرف ګوش نکن هستی؟
صبرم داره تموم مي شه . دارم خودمو مي كشم كه يه كم ديگه صبور باشم ولي هر دو روز يه بار زنگ مي زنه و مي ره رو اعصابم و همش حرفاي قبليشو تكرار مي كنه و منم بيشتر به اين نتيجه مي رسم كه فايده نداره و بيشتر نااميد مي شم كه تا همين اللانشم چرا صبر كردم . ولي بازم صبر مي كنم . حداقل تو اين مدت خودمم بيشتر عادت مي كنم به تنهايي و كمتر برام سخت مي شه دوري از اون .
الان مطمئنم اگه قضيه برعكس بود و عقدنامه دست خانواده اون بود فوري مي دادن . الان پيش خودش فكر مي كنه چقدر مهمه و كيف مي كنه از اين كه باباي منو ترسونده و بابام با ندادن عقدنامه يه جورايي داره التماسش مي كنه كه برگرد.
ګیرم که کیف کنه. تو که عاشقشی. باید از کیف کردنش خوشحال بشی که!!
با این اخلاقات دارم شک می کنم که حق با بنده خداست. بابا دیونه اش کردی. برو درخواست طلاق توافقی بده، مهریه ات را هم ببخش بذار بنده خدا یه نفسی بکشه!
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
بهشت جون عزيزم:72:
بابا تو چرا ترمز بريدي اين وسط؟؟!!:311:
سبكترين عزيزم... آروم باش گلم:72: ... دستت رو بذار روي قلبت و چند بار بگو "الا بذكر الله تطمئن القلوب" . نترس اگه حاضر به طلاق توافقي نشدي ازت متنفر نميشه! بذار خودش اقدام كنه اصلا شايد ميخواد يه كمي اذيت كنه و دوباره برگرده! نه سرش داد بزن نه احترام و غرورشو بشكن ونه احترام وغرور خودتو!
جمله اي كه بهشت گفت هم اصلا بدنيست
"من دیګه نمی خوام در مورد این موضوع با شما بحث کنم. من سر خونه و زندګیم نشستم، مشکلی هم نه با شما و نه با زندګیم ندارم. طلاق هم نمی خوام. هر کاری دوست داری بکن. تمام!!!"
اگه همه ي اين كارها رو هم كردي و خداي نكرده باز هم طلاقت داد اصلا ناراحت نباش عزيزم زندگي كه تموم نشده ان شاءالله يكي ديگه يه روز ديگه يه زمان ديگه ... وخدا اجر صبرتو ميده! فقط اينقدر جزع و فزع نكن! (املاش درسته؟) روز آخرم (اگه من جاي تو بودم) تو چشماش نگاه ميكردم و با همون اشك تو چشمام و بدون اينكه سرش داد بزنم ميگفتم "دعا ميكنم هيچ وقت هيچ كسي در حقت كاري كه تو با من كردي رو نكنه" و مي رفتم
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
یاسا مګه داری فیلمنامه ی فیلم هندی می نویسی که فکر روز آخرش و اشک چشماشم کردی؟؟
درضمن ایشون کار خیلی وحشتناکی در حق خانومش نکرده. اګه دقت کنی به کل داستان ( همون فیلمنامه ) ایشون بارها سر مسایل ارتباطی خانمشون بهشون تذکر دادن و ګفتن که براشون قابل هضم نیست، اما خانم به جای مدیریت مساله و ... با لج و لجبازی ادامه دادند. شروعش هم که با یک خیانت دو طرفه بوده. دیګه چی از این زندګی می مونه؟؟ آقا سعی کردند ولی ګویا نتونستند فراموش کنند و تذکرات و مشکلات بعدی متعاقب اون بوده.
سر مسایل مالی و ... هم که کار تا بحث یارانه ها هم می ره. یعنی آقا سر مسایل مالی هم کلی تحقیر شدند. دیګه چی می خوای بیشتر از این؟
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
درسته عزيزم
سبكترين عزيز اشتباهات بزرگي كرده منم منكر نيستم
اما...
اما اين اشتباهات در حدي نيست كه بخواد زنشو طلاق بده و هرگز اونو نبخشه البته اين نظر شخصي منه. در مورد اون پايان فيلمنامه (:D) بايد عرض كنم كه مي خواستم بگم التماس ممنوع! اما ميتوني يه كمي اشاره كني! يك اشاره ي كوچيك كه چقدر زندگي بدون تو برام سخته! اما فقط يك اشاره نه التماس!:305:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین عزیز،
به نظر من شما همه اش داری از ترس این و اون زندګی می کنی. الان که بیشتر و بیشتر باهات آشنا می شیم و نوشته هات را می خونم دارم بیشتر مطمعن می شم که ادامه ی ارتباطت با اون آقا هم (شروعش را نمی ګم ) مدل همین رفتارهات با همسرت بوده. از ترس این و حرف اونو و ... به جای تصمیم درست دایم داری به این و اون فکر می کنی. به اتفاقی که اصلا نیفتاده. بعد با رفتارهای اشتباهت موضوع را می کشونی به بدترین جای ممکن.
مثلا در مورد اون آقا وقتی فهمیدی که همسرت نیست و خواستی تمومش کنی با همین مدل منطق عجیب غریب خودت و ترس از این و حالا می خوام ادامه بدم که شوهرم نفهمه و ... رسوندیش به مرحله ی بدتری. در صورتی که هر آدم معمولی ( نګفتم هر آدم عاقلی یا خاصی ) می دونست که اون رابطه اګه همونجا قطع می شد خیلی خیلی بهتر بود. اما شما به شیوه ی اشتباه خودت ادامه دادی. قصدت بد نبود. اما نتیجه افتضاح بود.
الانم دقیقا همون مدلیه. نیتت خیره. دلت می خواد درستش کنی. اما مسیر را داری اشتباه می ری و آخرش هم نتیجه افتضاح خواهد بود. اګه حرف ګوش کنی و مسیری را بری که دوستان می ګن نتیجه ی بهتری میګیری.
یه کم بیشتر روی خودت و عزت نفست و ارتباطاتت و حق و حقوقی که برای خودت قایلی کار کن. کمتر هم بخاطر مردم و این و اون رفتار کن.
حتما حتما حتما برو مشاوره. نه برای طلاقت. واسه زندګی خودت.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
ضيش مشاور حتما مي رم به قول شما نه براي طلاق واسه خودم كه خيلي داغون شدم . راستش ديشب خيلي فكر كردم به همه زندگيمون از اون اول تا الان . مثل يه فيلم همه چي اومد جلوي چشمم . از رابطه هاي خانواده هامون گرفته كه بعد از شب عروسي دعواهاشون با هم شروع شد و ما هم آتيش بيار معركه بوديم و هر كدوم طرف خانواده خودمونو مي گرفتيم . البته خداييش تو اين مورد مطمئنم كه حق با من بود . ولي كلا به خيلي چيزا فكر كردم و خلاصه اينكه ته تهش به اين نتيجه رسيدم كه اين زندگي نيست كه ما داريم مي كنيم . اون به من خيانت كرد و من به اون . هر چي حرمت بود تا حالا بينمون شكسته و بعد از اين جداييمونم هم كه اگه هم قرار باشه برگرديم هيچ مشكلي حل نمي شه . بايد مثل هميشه من كوتاه بيام و زندگي ادامه پيدا كنه تا يه جايي دوباره خسته شم از اينكه چرا انقدر به من ظلم مي شه . اون كه از اولشم منو مي شناخت مي دونست دوست دارم درس بخونم و ادامه تحصيل بدم مي دونست دوست دارم كار كنم . مي دونست رفتارم با مرداي ديگه چجوريه ولي بقول خودش بعد ازدواج فكر مي كرده كه من درست مي شم و به جاي اينكه نگران درس و كار و رابطم با مرداي ديگه باشم بايد به فكر راضي كردن اون مي بودم .
آره مي دونم شايد همه اينا رو اگه زمان برمي گشت و اين همه اتفاقاي بد و حرمت شكنيا نشده بود درستش مي كردم . هرچند واقعا بي انصافي مي دونم كه اگه اون دوست نداره درس بخونه و تنبلي مي كنه چرا منم بايد از حقم بگذرم ولي با اين حال اگه زمان برميگشت با اين تجربه اي كه بدست آوردم خيلي كارا مي كردم ولي حالا ديگه خيلي چيزا از بين رفته . ديشب بعد از اين همه فكر كردن آخرش به اين نتيجه رسيدم كه تمومش كنم ديگه .
مگه اينكه اون بخواد كه ادامه بديم كه زياد اميديم ندارم نمي خوام بيشتر از اين صبر كنم يه هفته ديگه بيشتر صبر نمي كنم . تو اين مدت اگه مي خواست حسابي وقت داشت واسه فكر كردن . بهم بارها ثابت كرد كه حتي يه ذره هم ديگه دوسم نداره . حالا من همش خودمو تيكه پاره كنم كه چي بشه محبتشو گدايي كنم . اشتباه كردم كه كردم مگه اون نكرده چرا من انقدر خودمو عذاب بدم .
حتي اگه ام برگرده و خودش پشيمون باشه بازم اميدي ندارم كه خيلي مشكلاتمون حل بشه . مشكل خودمونم حل كنيم مشكل خانواده هامون همچنان پابرجاست .
من دعاهامو كردم اميدمم به خدا هست كه كمكم كنه و دلشو نرمتر كنه . اگه خدا بخواد مي شه اگه هم نه نمي شه . فردا مي رم با بابام حرف مي زنم و مي گم كه يه هفته ديگه بيشتر صبر نمي كنم و تصميممو گرفتم . فقط خداكنه عقدنامه رو بده و ناراحت نشه . به اونم زنگ مي زنم و مي گم كه 5 شنبه هفته بعد يه قرار با وكيل جونش بذاره بريم پيشش .
اون يه هفته ديگه ام وقت داره كه فكراشو بكنه . مطمئنا اولين سوالي كه مي كنه اينه كه بابات راضي شد اون همش فكر ميكنه تو سر بابام و من يه نقشه ست مي خوام از اين لحاظم مطمئنش كنم كه ديگه هيچ نقشه اي تو كار نيست . بره اين يه هفته رو هم فكر كنه اتفاقي كه مي خواد بيفته بالاخره مي افته . يك هفته كم زماني نيست اگه بخواد فكراشو بكنه كه البته بقول خودش خيلي وقته فكراشو كرده من فقط دارم خودمو حرص و جوش مي دم و منتظره معجزه ام .
ولي ديگه مي خوام تمومش كنم .مي دونم كه الان همتون مي گين اين همه وقت گذاشتيم و بهش گفتيم صبر كنه آخرشم بي فكر كار خودشو كرد . ولي اينطوري نيست خيلي چيزا هست كه مي دونم به تنهايي و با خواستن من درست نمي شه . بايد اونم بخواد .
ديگه ترسيم ندارم از جدايي . فقط دوسش دارم و مي دونم كه دلم براش هميشه تنگ مي شه ولي زندگي كردن با يه آدم مغرور و از خود راضي كه هميشه دوست داره حرف حرف اون باشه انقداهم راحت نيست و دلش عين سنگ مي مونه ديگه انقدا هم برام جذاب نيست . بالاخره اين دورانم مي گذره اگه قراره طلاق بگيريم بالاخره دورانش بايد بگذره و من هم بايد سعي كنم فراموشش كنم و به خودم بيشتربرسم . ديگه نمي خوام محبتشو گدايي كنم .
اون منو ميشناخت و مي دونست كه چقدر دلم نازكه و چقدر بهش وابسته ام . بيشتر از همه چيز اين دلمو شكوند كه وقتي بهش زنگ زدم چند روز پيش بهم گفت كه مي خواد گوشيشو عوض كنه و راحت تره كه ديگه صدامو نشنوه . دلمو خيلي شكست . خورد شدم و ديگه نمي خوام از اين خوردتر بشم .
هر چي قسمت باشه همون مي شه .
چرا مگه گناهه كبيره كردم يا قتل كردم كه اينجوري بايد منو عذاب بده . گناهم اين بوده كه با مرداي همكارم بيشتر از يه سلام حرف مي زدم . يا اين كه دوست داشتم درس بخونم و كار كنم و اون ترجيح مي داد ديگه بيشتر از اين از اون سرتر نباشم .
من خيلي وقتا تشويقش كردم كه درسشو ادامه بده يا بره يه چيزي ياد بگيره يه حرفه اي چيزي كه بعدها هم بدردش بخوره . اما هميشه مي گفت خوشم نمي ياد. حالا يكي از حرفاش اينه كه من هميشه فداكاري كردم براي ديگران تو الان فوق ليسانستم گرفتي فرردا دكترا هم مي گيري خونه هم كه داري ولي من هيچي ندارم . خب اين جز حسودي چي مي تونه باشه . مگه من خواستم كه اون فداكاري كنه و درس نخونه . من دانشگاهي كه مي رفتم دانشگاه دولتي بود و يه قرون پول نمي دادم كه بگم اين آقا واسه من فداكاري كرده خرج تحصيل منو داده و الان انقدر از اين بابت ناراحته . خداييش دل ادم مي شكنه . چه فداكاري كرده من كه هميشه خودمم پول در مي آوردم و خرج خونه مي كردم . مي گه من هميشه دوست داشتم برم درس بخونم ولي چون مي ديدم اگه نرم سركار خرج خونه رو نمي تونم بدم دلم نمي يومد برم . مي بينيد تو رو خدا . مگه اينا رو قبل از ازدواج نمي دونست كه وقتي ازدواج مي كنه خرج زنشم بايد بده . ولي به خدا قسم هيچي هم كه بگم شخصي براي من گرفته تا حالا نگرفته كه دلم نشوزه از اين حرفاش . بعضي زنا هستن از شوهراشون هر چند ماه يه بار پول مي گيرن يه طلايي چيزي واسه خودشون مي گيرن پس انداز مي كنن يا پولاشونو پس انداز مي كنن . ولي من بدبخت همون يه ذره طلاييم كه روز عروسي كادو گرفتم چون ديدم اوايل ازدواج وضع ماليش خوب نيست فروختم و بهش دادم كه قرضاي مربوط به عروسي رو بده . و هيچوقتم ياد نمي ياد بهش گفته باشم يه پولي بده مي خوام واسه خودم پس انداز كنم . اون فقط هر چي در مي آورد خرج غذا و اجاره خونه مي كرد . آخه اينم ديگه وظيفش نبود كه حالا مي گه من فداكاري مي كردم . خدا آخه من به كي بگم غصه هامو .
حالا ديگه نمي خوام بيشتر از اين براي من فداكاري كنه بره يه كم واسه خودش عشق و حال كنه . من نمي خوام كسي با منت خرج منو بده .
ديشب خيلي به همه چي فكر كردم و ديدم اصلا ديگه امكان نداره ما با هم خوشبخت بشيم مشكلات ما يكي دو تا نيست حتي اگه شكشم به من برطرف بشه و منو ببخشه كه بعيد مي دونم اين اتفاق بيفته . خيلي چيزاي ديگه هست كه همين طوري مي مونه . و مقصر همشم از نظر اون منم . به خاطرر همينه كه ديگه بريدم و مي خوام برم جلو هر چي مي خواد پيش بيادم ازش نمي ترسم . خدا خودش بزرگه .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیزم
منم شرایطی مثل تو رو داشتم عزیزم
آره دقیقا همین طوره که می گی
منم فکر می کردم که حالا برگردم وقتی اون نخواد عوض بشه من شاید باز حداکثر 1 یا 2 سال بتونم تحمل کنم و یه روز باز به همین نقطه می رسم
واسه نگه داشتن یه زندگی هر دو طرف باید براشون مهم باشه و براش تلاش کنن
یه طرفه نمیشه
آخرش می بره
منم همسر سابقم رو دوست داشتم 7 سال عاشقش بودم
اونم بدبین بود
بهشت عزیز رفتارهای همسر ایشون هم مثل همسر من بود
اینها دچار بدبینی هستند
یعنی چی که اگه همکارت مردت ازت سوال کرد نباید جواب می دادی ؟!
اون روز سبکتکین یه جوری می پیچوندش فردا چی اگه می فهمید می پیچونه و بهش نمی گه چی ؟
چرا بهضی خانم ها همیشه اصرار دارند مشکل از جانب خانمهاست و اونها همیشه هر ظلمی که بهشون میشه حتما ایراد از خودشونه
سبکترین هم اشتباه داشته اما به خیلی چیزها باید توجه کرد
سبکترین گفته بود شوهرش در جواب خیانتش گفته :
اونهایی که زنهاشون حوری هستند هم خیانت می کنند تو که دیگه عادی هستی
این به نظرتون یعنی چی ؟
یعنی مسئله خیانت برای ایشون امری عادیه و تازه خودشون رو حق به جانب می دونند
علت تمام رفتارها و محدودیتهای که برای سبکتکین میگذاارند هم از روی بدبینیه
چرا ایشون نباید درس بخونه ؟
چرا نباید کار کنه ؟
فقط چون زنه باید هرچی شوهرش میگه گوش بده
تازه هرچی هم سعی می کنه نمیشه و شوهرش یه بهونه دیگه می یاره
آدم نمی تونه یه عمر نقش بازی کنه
خود من آدمی نبودم که بتونم مثل زنهای قدیم فقط بگم چشم و بگم بله قربان و همسرم می خواست اینجوری باشم و من با وجود تمام تلاشهام نمی تونستم بعد یه مدت کم می آوردم و می بریدم
به خاطر همین تک تک حرفهات رو درک می کنم عزیزم
بهونه های اون آقا هم ربطی به دوستی قبلی سبکتکین عزیز نداره ایشون دچاره بدبینی هستند
مگه من یه شوهرم خیانت کرده بودم که حتی اجازه نداشتم برم خونه مامانم ؟!
نه عزیزان
اینها ناشی از تربیت اشتباهیه که یه عمر توی سر بعضی پسرهای اجتماع ما فرو رفته که زن به حکم زن بودن محکوم به اطاعته
تو رو خدا واقعیت ها رو ببنید و فقط به هر قیمتی اصرار نکنید که حتما اشتباه از طرف خانمه
نمی گم سبکتکین هم اشتباه نداشته
هر دوشون مقصرند
اما همسرش دچار بدبینی و سلطه جویی هست که سبکتکین هم مثل من نمی تونه یه عمر باهاش بسازه
شاید موقتا بشه نقش بازی کرد اما یه جا منفجر می شیم
چرا نباید شوهرامون درکمون کنند و بدونن که ما هم دوست داریم کار کنیم ؛ دوست داریم توی اجتماع باشیم ، اگه همکارمون ازمون سوال کرد معنیش این نیست که به ما نظر داره
باید بهمون اعتماد بشه
منم عاشق بودم اما خودم رو کشیدم بیرون چون نمی تونستم یه عمر جواب پس بدم و بگم چشم
شاید بعضی ها بتونن اما من نتونستم
سبکتتکین عزیز هم باید خودش فکر کنه ببینه می تونه یا نه ؟
اگه شوهرش برگرده اما باز همون محدودیت ها تکرار بشه چه قدر می تونه دوم بیاره ؟
منم از طلاق می ترسیدم
اما الان به آرامش رسیدم
من از زندگی آرامش و درک متقابل می خواستم و احترام اما همسر سابقم نتونست برآوردشون کنه
با نهایت دوست داشتن رهاش کردم
بهم گفت تو اینقدر عاشق منی بدون من می میری !!
گفتم با وجودی که اینهمه دوستت دارم اما چون آرامش و احترام می خوام تو زندگی با نهایت دوست داشتن ترکت می کنم
در مورد مهریه هم خودت باید تصمیم بگیری عزیزم اما از روی دلسوزی چیزی رو نبخش
منم معتقدم یکسال روال دادگاه هم طول بکشه چه سودی داره وقتی طرف نخواد
اگه کسی همسرش و زندگیش براش مهم باشه به هیچ قیمتی حاضر نیست اون رو از دست بده
با زور که نمی شه زندگی کرد
ببخشید که یه کم طولانی شد