-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
اين 2 شب از بدترين شب هاي زندگيم بود.اي كاش نمي رفتم سمت اون عروسك...ناخودآگاه يدفعه گريم ميگيره...مي خوام چند خط بنويسم واسه دلم شايد سبك شم...
سلام عشق قشنگ ولي نامهربان من...
منم مجنون كسي كه با نام تو جان گرفت و زندگي را در چشمان فريبنده تو معنا كرد...
منم عاشق تو كسيكه برگ هاي سرنوشت را با تك تك واژه هاي گوش نواز و طنين دلنشين كلامت ترسيم كرد...
اينك اين منم...عاشقي تنها در آستانه فصلي سرد...
تو با تمام مهرباني هايت مرا رها كردي در كوله باري از غم...
كاش مي دانستم گناه من در اين بازي چيست ؟ جرم من فقط دوست داشتن و عاشق تو شدن بود...
جرم من آيا اين بود كه با تو اي تكسوار دلبري ها لحظه لحظه زندگي كردم...آيا مجازات من اين بود كه با دو هجاي نامت دم و بازدم را احساس كردم و از حيات و از بودنم و از بودنت لذت بردم...اينست ؟
محبوب من چگونه مي تواني مرا فراموش كني...مني كه نخستين تپش هاي عاشقانه و دلهره هاي ديدار و لذت دوست داشتن را با تو تجربه كردم...
مني كه اولين بار وجودم از عشق تو گر گرفت... اولين نگاه... اولين احساس... يادت هست؟؟؟؟؟؟
تمام لذت و خوشي دوران كودكي ام با تو و نگاه تو بود كه هر لحظه آتش عشقم را شعله ورتر مي كرد . من با صداقت و ايمان كامل تو را و قلبت را پذيرفتم و بدان تا زماني كه جان در بدن دارم همچنان دوستت خواهم داشت و خدا كه شاهد تمام لحظه هاي من و تو بوده است خوب مي داند كه من چه انديشيده ام و چقدر تو را دوست داشتم...
نمي خواهم تو را به ماندن و دوست داشتن مجبور كنم...چون من آن قدرتو را دوست دارم كه وقتي مي بينم آرامش تو بي من تامين مي شود از دل و وجود خود مي گذرم تا تو خوشبخت زندگي كني...
محبوب نازنينم...فقط بدان قلب آدمي با يك نفر تكميل مي شود و با يك نفر به آرامش دروني مي رسد نه با چند نفر...
بهترينم...عشق عزيزم...با اينكه حتي تواز ذره اي از عشق من نسبت به خودت هيچ چيز نمي داني و نخواهي دانست اما مي خواهم بگويم كه من تو را با تمام بي اعتناييت و بي وفاييت و عشقي كه مي دانم هوس بود...دوست داشتم...و دارم و آرزوي من فقط خوشبختي توست...
ديروزهاي من روزهايي بود كه احساس غرق شدن در مرداب دوست داشتن را داشتم...اما خوشحالم كه تو ذره اي از دوست داشتن و عشقم نسبت به خودت را در چشمان هميشه بارانيم و سكوت هميشگي ام نديدي...نفهميدي...نشنيدي...شا د باور آنكه منم تو را دوست دارم برايت محال بود...
نمي دانم چرا با من اينكار را كردي و در هجوم لحظه هاي بي كسي مرا تنها گذاشتي و رفتي...فقط ميخواهم لحظه اي...فقط لحظه اي از ژرفاي وجودت مرا درك كني و بداني در دل چه كشيده ام و مي كشم...
مثل هميشه با اشك چشمان هميشه ترم و لرزش دستانم در برابر نام بزرگت در قلب كوچكم مي نويسم...براي آخرين بار مي نويسم...
...دوستت دارم...
من بی تو يک بوسه ی فراموش شده ام؛ يک شعر پر از غلط؛ يک پرنده ی بی آسمان؛ يک نسيم سرگردان؛ يک رويای نا تمام.من بی تو بهاری غريبم که در برف متوقف مانده؛ يک جويبار سرد که هيچ وقت به دريا نمی رسد.يک عشق با شکوه که مجالی برای شکفتن ندارد.بودنت زود گذشت؛ و نبودنت را هنوز باور نمی کنم...
دارم به چی فکر می کنم...واسه چی باید فکر کنم...؟ شاید این هم یکی از مراحلش باشه...یعنی باید بگذرونم؟
سخته اما شیرینه. دوست داشتنی هست. درسته بعضی وقت ها یه لحظه دیگه نمی تونی طاقت بیاری ولی بازم شیرینه...نمی دونم آخرش چه جوری می خواد تموم بشه...خیلی سخته یه راهی رو بری که یه خورده هم امید نداشته باشی..اما دوست داشته باشی سختی شو تحمل کنی. شده تا حالا اینجوری بشی؟!
کاشکی می شد فقط یه لحظه درکم می کردی.شاید هم نه . خوب شد که درکم نمی کنی . مگه تو چه کار می تونی بکنی.امشب بازم می خواستم بخوابم که قبلش اومدم یه سرکی به تو توي قلبم زدم.
بازم مثل هر شب اشک ریختم.باور کن آرزومه که تو به آرزوت برسی . خوشحالی تو خوشحالی من هم هست . تو خوب باشی منم خوبم. کاشکی اینقدر دور نبودی . کاشکی راه ها باز بود واسه من و تو . کاشکی میدیدمت و دیگه اینقدر تو چهره های غریبه دنبال تو نمی گشتم .تا حالا شده اینقدر خسته باشی که بخوای داد بزنی ولی نشه؟
دیدی آدم چطوری تو خودش خورد می شه؟
له میشه؟
وای به حالش اگه عاشق هم باشه. اون وقته که احساس میکنه به آخر خط رسیده. ...
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام دختر جان...اولا ستاره هميشه بايد روشن باشه اگه نباشه ديگه ستاره نيست يه تيكه سنگ بي ارزشه...
جملاتت برام خيلي آشناست...سالها قبل براي كسي اينارو مي گفتم اما ارزششو نداشت...هيچ بشري و هيچ مخلوقي ارزش گفتن اين حرفها رو نداره...عشق تنها جوششي از درون توئه كه با افكارت به شخص ديگري پيوند مي زني و فكر مي كني كه اون خاصه درحاليكه تو خاصش كردي...دلم مي خواد ببينم روزي رو كه اون شخص برات كمرنگ شده اونوقت به اين حرفهات مي خندي شايدم عصباني بشي همونطور كه من دفتر خاطرات سالهاي گذشته ام رو هفته پيش خوندم و از اون همه درد و رنجي كه به خودم تحميل كرده بودم خجالت زده شدم و سردرد گرفتم!!!
خداوند همه امكانات خوشي رو در اختيارت قرار داده. از تك تك لحظه هاي زندگيت لذت ببر و خوش باش. اين آدم اولين و آخرين عشق تو نيست و نمي تونه باشه... عشق اول و آخر خودتي...به خودت عشق بورز و خودتو دوست داشته باش...اذيت نكن خودتو...اين جمله ها رو ننويس و نخونشون...حالت بدتر مي شه...بخدا همه توي اين دنيا دنبال گرفتاريهاشونن... مژده به شما كه بدوني اون آقا هم قبل شما اول اول به فكر خودشه...ديگه غصه نخور باشه؟ منم الان يك رابطه تمام شده دارم و در دوران نقاهتم...اما خيلي خودمو كنترل مي كنم و با اينحال تقريبا يه روز در ميون حالم بد مي شه.سعي مي كنم افكارمو كنترل كنم و به اون موجود فكر نكنم و لحظه هاي خودمو اينجوري خراب نكنم و بيشتر وقتا موفق مي شم و حال شادي و بي خيالي بهم دست مي ده :227: بهش فكر نكن...راهش فقط همينه!
موفق باشي:72:
يه استكان چاي داغ مهمون من:82::46:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
عشق واقعي 1 بار اتفاق ميوفته.فقط 1 بار.شايد 1 بار ديگه عاشق بشي اما اين يكي با اين همه ضربه جايگاهش فرق داره.حرفات درست بود.اما 1 جاهايش رو قبول ندارم.ميگي 1 روز درميون حالت بد ميشه.بنابرين در كل فراموش نكردي و حالت بد ميشه.تو اين 6 ماه 3 ماهش كمرنگ بود و دوباره الان رنگي گرفته.من كمرنگي رو تجربه كردم اما حس كردم خاليم.من ياد گرفتم توجيح نكنم اينجا بنابرين جواب 1 جملت رو نميدم.ممنون بابت نظر و همدرديت.:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
عزيزم من اين حرفها رو بخاطر تو گفتم كه خودتو الكي اذيت نكني... كي گفته عشق واقعي يه دونه است؟ نه اصلا هم اينطور نيست. حتي باربارا دي آنجليس هم كه كتابهاي روانشناسيش توي دنيا معروفه گفته كه ممكنه در دنيا حتي چندين نفر وجود داشته باشن كه براي شما فرد مناسبي باشن.
بعدشم، من يه روز درميون حالم بد مي شه چون تازه رابطه رو تموم كردم...تازه اون يه درميون كه حالم بده بخاطر اون نيست كه! بخاطر خودمه دلم واسه خودم مي سوزه! الهي بميرم واسه خودم!:163:
حس كردي خالي هستي چون سعي نكردي يجور ديگه پرش كني! هي توي افكارت مثل امواج اين ماهواره گشتي و گشتي و دوباره كانالشو پيدا كردي! ولش كن بابا آدما بخدا ارزش اين غصه خوردنها رو ندارن...به من ثابت شده حالا وظيفه منه كه بگم خواه تو پند گير خواه ملال...
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره عزیزم سلام:46:
ببین من دو روز نبودم تو چه کردی،وااااااااای :163:
چرا دختر گل مارو اذیت کردی ی ی ی؟
منظورم ستاره ست! چرا اشکشو درآوردی ؟
آبجیه نازنینم ، خودتو انقد اذیت نکن خواهش میکنم گلم:316:
عزیز دلم آروم آروم ، به خودت فرصت بده ....اما وقتی تصمیم گرفتی خواهشا دیگه زیر حرفت نزن دختر خوشگل:43:
ببین، هر کاری رو اگه با فکر انجام بدیم تو مراحل انجامش استواری بیشتری داریم اما اگه بدون فکر و یه دفعه بزنه به سرمون که فلان کارو انجام بدیم، اونوقت هنوز شروع نکرده پشیمون میشیم و برمیگردیم سر جای اولمون.
اگه هدف داری که باید راه رسیدن به هدفت رو هم بدونی و سپریش کنی!
عزیزم ، اول خوب فکر کن ببین واقعا میخوای کسی که به خاطرش این همه عذاب می کشی رو فراموشکنی یا نه ؟
اگه میخوای و جوابت بله هست پس تو مرحله بعد باااید سعی کنی هرچیزی که تو رو یادش میندازه از خودت دور کنی وگرنه نمیشه!
عزیز دلم نمیشه اون همه کادو رو نگه داری اما به راحتی صاحبشون رو فراموش کنی! اصلا این بی چشمو روییه البته در شرایط عادی و رد برخورد با افراد عادی نه کسی که عاشقش بودیم و میخوایم فراموش کنیم!
پس باید هر آنچه که تو را یاد اون میندازه از خودت دور کنی .
عزیزم نگو درکت نمیکنیم که بی انصافیه! به خدا قسم من درکت میکنم و میدونم چی میگی دوستان دیگه هم که تجربه ای تو این زمینه داشتن بهت گفتن.
اما چاره ای نیست، وقتی تصمیم داری فراموش کنی بااااید اینکارو بکنی تا اسباب آرامش خودتو فراهم کنی
امام رضا(ع) فرمودند: خداوند به من فرمان داده که اسباب هلاکت خود را فراهم نکنم!
اینو آقا زمانی فرمودند که به اجبار مامون(علیه لعنة) و با تهدید به کشته شدنشون ولایتعهدی رو پذیرفتند.چون میدونستند تو شرایط اون زمان اگه ایشون زنده باشند به نفع شیعیان هست تا اینکه به خاطر قبول نکردن ولایتعهدی مامون کشته بشن .
گل خوشگلم تو هم اگه میخوای خودت رو اذیت و آزار ندی باید کاری کنی که آرامش پیدا کنی.خداوند ما رو دوست داره و دوست نداره روح و جسممون رو اذیت کنیم.
اصلا یه پیشنهاد :
خودت فکر کن ببین چه کاری بهتره و باعث میشه زودتر و راحتتر فراموش کنی ؟
چطوره ؟
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
از كلمه فراموشي بدم مياد.ميشه نگين؟همون كمرنگي رو بيشتر دوست دارم.وقتي ميگين فراموشي يكدفعه رو مغزم احساس ميكنم نوشته ميشه محاله...من ميخوام راحت زندگي كنم.بدون غصه.مثل اون روزا كه شاد بودم.وقتي 1 جا وارد ميشدم زلزله ميومد.الان هست نكه نيست اما كمرنگه.ميخوام 1 بار ديگه تو زندگيم از ته دل بخندم نه الكي.مي خوام قشنگ زندگي كنم.همون آدم مهربون باشم.خوش اخلاق.ميخوام حسي داشته باشم كه برم داد بزنم خوشبختم...نه اينكه ديگران بگن خوش به حالت ولي من تو دلم به حرفشون بخندم.مي خوام آدمي باشم كه ظاهر و باطنش يكي باشه نه اينكه ظاهرم عالي و خندون و بي درد باشه از درون داغون باشم.مي خوام همه رو دوست داشته باشم.مي خوام اين دنيا رو قشنگ ببينم.مي خوام عاشق زندگي باشم.مي خوام عاشق خودم باشم...ميخوام واقعا خوشبخت باشم.....ميخوام خودم حس كنم خوشبختم.ميخوام از تكراري بودن زندگي خلاص شم.من هيجان رو هميشه دوست داشتم......
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
:104:به به! چه آرزوهاي خوبي! مطمئنم بهش مي رسي! شك نكن... اصلا فاصله اي بين تو اونا نيست جز خودت!:46:
مي دوني؟ فراموش نمي شه ولي خيلي خيلي كمرنگ ميشه...باورت نمي شه اون آقاهه كه من دوست داشتم خيلي توي زندگي من نفوذ كرده بود. صبح با ياد اون بيدار مي شدم...بيرون كه مي رفتم همه جا اونو مي ديدم...مثلا روي شيشه يه بنگاهي مطبي چيزي اگه فاميلي اون نوشته شده بود(حالا هيچ ربطي هم به اون نداشتا!) سه ساعت به اسمش خيره مي شدم!...مسخره است خب! اما اون موقع كه اينارو نمي فهميدم! الان اگه يه اسمي مشابه اسم اون ببينم يه كوچولو جلب توجه مي كنه برام اما با يه لبخند كج ازش رد مي شم.
ولي خواهشا يه چيزهايي رو سفت و سخت براي خودت تعريف نكن و روش پافشاري نكن. آدمها بايد تغيير كنن. بايد هر روز بهتر بشن و به كمال برسن. نگو الا للاه اين و لاغير... به جنبه هاي ديگه و حتي به افراد ديگه هم توجه كن. خود من شخصا فردي رو كه با آرامش دركنارم باشه و تا حدودي هم نيازهامو برآورده كنه ترجيح مي دم به شخصي كه برام غيرقابل دسترسي باشه و هر روز و هر شب در فراغش بسوزم و اسمشم بذارم عشق! اين بنظرم بيشتر خودكشي تا عشق و عاشقي!
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط setareye khamoosh
از كلمه فراموشي بدم مياد.ميشه نگين؟همون كمرنگي رو بيشتر دوست دارم.وقتي ميگين فراموشي يكدفعه رو مغزم احساس ميكنم نوشته ميشه محاله...من ميخوام راحت زندگي كنم.بدون غصه.مثل اون روزا كه شاد بودم.وقتي 1 جا وارد ميشدم زلزله ميومد.الان هست نكه نيست اما كمرنگه.ميخوام 1 بار ديگه تو زندگيم از ته دل بخندم نه الكي.مي خوام قشنگ زندگي كنم.همون آدم مهربون باشم.خوش اخلاق.ميخوام حسي داشته باشم كه برم داد بزنم خوشبختم...نه اينكه ديگران بگن خوش به حالت ولي من تو دلم به حرفشون بخندم.مي خوام آدمي باشم كه ظاهر و باطنش يكي باشه نه اينكه ظاهرم عالي و خندون و بي درد باشه از درون داغون باشم.مي خوام همه رو دوست داشته باشم.مي خوام اين دنيا رو قشنگ ببينم.مي خوام عاشق زندگي باشم.مي خوام عاشق خودم باشم...ميخوام واقعا خوشبخت باشم.....ميخوام خودم حس كنم خوشبختم.ميخوام از تكراري بودن زندگي خلاص شم.من هيجان رو هميشه دوست داشتم......
setareye khamoosh عزیزم
چقدر این پستت انرژی مثبت داره
خانمی ، همینو دنبال کن ، او را در وجودت غرق کن ، یعنی چنان یکی شو که دیگه خود تو شود ، ( ارزشهای وجودی و شخصیتیش رو داشته باش و وجود فیزیکیش را رها کن و فکرش رو هم نکن )
مگر نمی گویی او خوب باشد تو هم خوب خواهی بود ..... ؟ فکر نمی کنی او هم در رابطه با تو همین را می جوید که اگر تو خوب باشی او هم خواهد بود ، عزیز دلم عشق واقعی دیگری را برای خود نمی خواهد بلکه برای خود او می خواهد ، و اگر اینطور شود روحها به هم پیوند می خورند ولو جسماً حتی یکی در این دنیا و دیگری در دنیای دیگر باشد ، ( غیر این باشد عشق نیست بلکه وابستگی است )
پس اگر او را واقعاً دوست داری همینهایی که گفتی را دنبال کن ، چون مطمئناً اون با همینها راضیه و بدونه تو آرامش داری ، شادی ، فعالی ، همه اونچه در این پست گفتی هستی ، لبخند رضایت و خشنودی بر جانش می نشیند ، و اینگونه هر دو عشق را خواهید داشت ، ولو معشوق هم در بر نباشد .
اگر دل دلبر و دلبر کدام است | *** | وگر دلبر دل و دل را چه نام است |
دل و دلبر به هم آمیته وینم | *** | ندونم دل که و دلبر کدام است |
|
اگر عشق حقیقی باشه همین میشه ، اگر نشد ، شک کن به عشق حقیقی بودن این احوالاتت .
فکر کن این پستت همینجوری انقدر به ماها که می خونیم انرژِ مثبت میده اگر در وجودت جاری بشه هم خودت و هم دیگران را چقدر انرژی مثبت می بخشی ! خاصیت عشق همینه ، که خود و دیگران را شارژ می کند و اثر بخشی مهربانانه و نشاط بخشش فقط مخصوص معشوق نخواهد بود ، بلکه همه برای او زیبا و دوست داشتنی میشوند و مورد محبت و تفقد .
دختر خوب ، نخواه عزادار عشق باشی ، بخواه وفادار عشق باشی ( این کلام خیلی عمیقه روش خوب فکر کن ) تو عزادار بودن را انتخاب کرده ای ، انتخابت را عوض کن .
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
منم همینا را برات آرزو می کنم
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
گفتم: دلم گرفته است !
گفت: چون دل گرفتگی را انتخاب کرده ای، انتخابت را عوض کن.
گفتم: با با دیدن اثری از او احساسم مرا به بازی می گیرد !
گفت: انتخابت این است، می توانی احساست را مهار کنی .
گفتم: با نگاهش مرا خرد می کند !
گفت: تو خرد شدن را انتخاب کرده ای، از این پس آئینه بودن را انتخاب کن.
گفتم: تنها مانده ام وعشقی به سراغم نیامده است.
گفت: تنهائی را انتخاب کرده ای. انتخابت را عوض کن، عشق همیشه منتظر است تا تو او را
انتخاب کنی.
گفتم: هیچ کاری را نمی توانم به پایان برسانم!
گفت: چون به پایان نرساندن انتخاب تو بوده ، از این به بعد انتخاب کن که برای به پایان رساندن از تمام وجودت مایه بگذاری.
گفتم: دوستش دارم اما توجهی به من نمی کند!
گفت: چون توجه را انتخاب کرده ای ، فقط دوست داشتن را انتخاب کن ، آنگاه او را خواهی داشت.
گفتم: از فراموش کردن و رها شدن می ترسم !
گفت: ترس گزینه همه آدمهائی است که جرات دیدار با رهایی و موفقیت را ندارند، گزینه ات را عوض کن.
گفتم: میخواهم همیشه مانند تو خوب فکر کنم !
گفت: به خودت بستگی دارد، من چنین می اندیشم.
چون اندیشیدن را انتخاب کرده ام، تو هم می توانی.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ممنونم فرشته مهربان عزيز:72:
اون منم که عاشقونه شعر چشامتو میگفتم
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو میفتم
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره
هنوزم میگم خدایا کاشکی ببينمش دوباره
من وفادار عشقم...وفادارم و قسم خورديم كه وفادار عشقمون باشيم.عشق در قلبمونه و معشوقمون در جاي ديگر...يادمه هميشه حتي روزاي آخر ميگفت بخدا گريه كني ميميرم.قول بده هيچ وقت گريه نكني... اينروزا انگار قولم يادم رفته...ببخشيد عزيزم.بخدا دست خودم نيست.روزاي آخر هر روز علاقمون بيشتر ميشد و جدايي سختر.تا جايي كه حاضر بود زندگيش رو بزاره و بياد باهم بريم 1 جاي دور كه كسي ما رو نشناسه...اما درست نبود.نميدونم چرا دلم براي اولين بار واسه اون دختر سوخت.شايد چون از جنسشم.اما بيشتر دلم براي معشوقم(به قول آقاي مدير)سوخت كه زندگيش خراب نشه با 1 اشتباه.من دوست ندارم تو دنيا كسي ازم ناراحت باشه...قسم خورديم به عشق هم وفادار باشيم.من در قلبم رو بستم و كليدش رو دادم به خدا...من هيچ وقت نگفتم تو عشقم شكست خوردم ...چون ما باهم تصميم گرفتيم به خوشبختي هم...هيچ وقت عشاق واقعي به هم نرسيدن و هميشه ديدم اين دردا قانون عشقه.
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
میمیرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم
تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم
من عاااااااااااااااااشق بارونم.......
وقتی بارون می باره دلم می خواد برم زیرش و حسابی خیس خیس بشم........
دلم می خواد قطره های بارون تند و تند بریزن رو صورتم و یه درد کهنه رو از وجود خسته ام بشورن و ببرن........
دردی که مدت هاست امونم رو بریده و داره خفه ام می کنه..........
الان داشت بارون ميباريد...چقدر بارون باريدن قشنگه.......:72::72::72::72:
ببار بارون ببار بارون دلم از زندگی خونه
دیگه هر جای این دنیا برام مثه یه زندونه
ببار بارون که دلگیرم ببار بارون که غمگینم
خراب حال من امشب که دارم از غصه میمیرم
ببار ای نم نم بارون ببار امشب دلم خسته اس
ببار امشب دلم تنگه همه درها به روم بسته اس
ببار ای ابر بارونی ببار و گونه ام و تر کن
مثه بغض دل ابرا ببار این بغض رو پر پر کن
نه دستی از سر یاری پناه خستگی ها شد
نه فریاد هم آوازی غرور خلوت ما شد
نه دل گرمی به رویایی که من هم بغض بارونم
نه امیدی به فردایی که از فردا گریزونم
ببار ای نم نم بارون ببار امشب دلم خسته اس
ببار امشب دلم تنگه همه درها به روم بسته اس
ببار ای ابر بارونی ببار و گونه ام و تر کن
مثه بغض دل ابرا ببار این بغض رو پر پر کن
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام ستاره جون
معذرت میخوام عزیزم ، سعی میکنم دیگه اون کلمه رو نگم بدت میاد:46:
باور کن با تمام وجودم درکت میکنم چون مثل خودتم، بارو کن
برات آروزی خوشبختب مبکنم:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
احساسات پاكت قابل تحسينه به شرط اينكه فقط باعث پيشرفت و كمالت بشه. همونجور كه عشق اون آقا براي من علاوه بر اينكه باعث شد من بزرگ بشم عاملي شد كه من پيگير فوق ليسانسم بشم و ارشدمو بگيرم.
ولي با اينحال و با همه احترامي كه به احساساتت قائلم برعكس همه دوستان مي گم كه با گفتن و يادآوري اين جملات فقط و فقط خودت اذيت مي شي و زندگي كوتاهتر از اونيه كه بخواي اينجوري غصه اش رو بخوري. مي دونم كه اين حرفهاي من برات بي معنيه و به سختي مي توني قبولش كني ولي اگه از همين امروز هم يك گام هرچند كوچيك براي خوشحال كردن خودت برداري باز هم بردي. باز هم مي گم. احساساتت رو درك مي كنم چون تجربه اش كردم اما راه بهتري هم هست.:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ممنون از همه.
خوب منظور شما چيه سرافراز عزيز؟راه ديگه منظورتون چيه؟
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
راه بهتر اينه كه اون آقا رو از جلوي چشمات ببري كنار...دنيا رو فقط با چشماي خودت ببيني و حالا هر خوبي و بدي داشته، هر قولي و ناقولي داده و داديد همه رو بذاريد كنار و يه زندگي جديد با خودتون بسازيد...ادامه دادن اين فكرها و حرفها فقط شما رو فرسوده مي كنه و تهش هيچي نيست.
اين لينكو ببين... سخنراني رو دانلود كن و گوش بده...من به همه توصيه اش مي كنم چون يكسري از رمز و رازهاي هستي رو براي آدم باز مي كنه
http://audiobook.blogfa.com/post-178.aspx
:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره جان
منظورمو نگرفتی عزیزم ( گفتم جمله عمیقیه خوب روش فکر کن ، اگر عشق واقعی باشه جزع و فزع نداره و بیقراری و درد دوری نداره ، و این حال و احوال از وابستگی عاطفیه )
توصیه می کنم یه بار دیگه پست مدیر همدردی رو بخونی و حرفهای سرفراز تجربه دیده را هم خوب توجه کنی
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
فرشته مهربان من مطالب مربوط به تفاوت عشق و علاقه با وابستگي رو خوندم.وابستگي نبوده.اما باشه.بازم ميخونم.ولي اگه بخوايم اينطور فكر كنيم هيچكي عاشق نيست.همه وابستن.چون اين عكس العملي هست كه همه نشون ميدن.بر فرضم اگه وابستگي باشه مسئله رو حل نمي كنه.صورت مسئله ثابت هست.حرفاي آقاي مدير هم ميگه خودم بايد بخوام و تلاش كنم.من خواستم.تلاشم ميكنم كه از اين وضعيت مسخره خلاص شم.زندگي احساس ميكنم روال عادي رو داره گاهي منحرف ميشه.اما 1 سوال تو ذهنمه.آيا من منزوي شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آخه امروز تو اتاق بودم درم بسته بود.بعد ماميم گفت اين دختر چرا اينجوريه؟همش در بستست يا با كامپيوتر ور ميره.انگار منزويه.البته من بيرونم ميام زياد.اما هر وقت بيكارم و كاري ندارم خصوصا اين روزا(چون از 1 يا 2 ماه ديگه وقت سرخاروندن ندارم.)با كامپيوترم كار مي كنم.صبح ها هم از خواب بلند ميشم معمولا حتما آهنگ گوش ميدم (با هندسفري)و حتما درم ميبندم.اگه صبح خونه باشم تو اتاقم خو.بيرون اتاق چيكار دارم؟نه كه اصلا نياما.البته خوب معمولا واسه نهار شام كه ميام و با هم ميخوريم(البته كلا سر شام اكثرا همه ديگه هستن)گاهي تلويزيون تو حال ميبينم.اما ديگه از 9 شب به بعد تو اتاقم هستم .حالا فيلم داشت تو اتاقم ميبينم با لب تاپ هم ور ميرم.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره عزیز،
با عرض پوزش از وقفه طولانی ای که افتاد.
ببینید، برای منی که این راه رو رفتم و پشت سر گذاشتم، صحبتهای سرفراز عزیز کاملا قابل درکه و مطمئنا برای ایشون هم صحبتهای من، چون ایشون هم این راه رو رفتن.
می خوام بگم، درسته که توی موقعیت شما کسی نمی تونه نسخه خاصی بپیچه، با این حال روند گذر از این برحه ای که شما درش هستید، تا حدودی بیشتر مواقع یکسان پیش می ره. به همین خاطر کسانی که چنین تجربه ای دارن، مثل سرفراز عزیز و من، حرفهای هم رو می فهمیم.
من به شما گفتم نظر من اینه که شما یا من یا هر کدوم از ما با چنین تجربه ای، فرد رو فراموش نمی کنیم و عشق تجربه شده رو، ولی یاد می گیریم با این عشق ناکام و دردش چطور کنار بیاییم. این یک توانایی هست که شما دقیقا الآن در حال یادگیری و تمرین آن هستید.
من اگر جای شما بودم، در حال حاضر اینقدر در جزئیات دقت نمی کردم، که چرا عشق این شد و آن شد و ... ذهن و روح شما به نظر من با این شوکی که بهتون وارد شده، خسته تر از اونی هست که بتونه این مسائل رو هضم کنه.
کمی به خودتون فرصت بدید، از این که در اتاقتون هستید هم تعجب نکنید. این هم یک دوره ای داره و من مطمئنم تا زمانی که شما خودتون به این نتیجه نرسید که دیگه بسه و من باید باید بلند شم و دوباره همونی بشم که دوست دارم باشم، هیچ اتفاقی نمی افته و بهبودی حاصل نمی شه.
اصل شما هستید که بخواهید، واقعا و از ته قلب و مغزتون بخواهید. حالا این اتفاق کی می افتد که شما به اون نقطه برسید، نمی دانم ولی می دانم که این اتفاق می افتد.
شما فرض کنید من جای الآن شما ایستاده بودم با چنین فقدانی، شما هم دوست نزدیک من بودید.
چه پیشنهادی به من می کردید؟ چه راهکاری به من می دادید؟ چطور دست من را می گرفتید تا از این برحه رد شوم؟
:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
همين حرف هاي شما رو ميزدم.من فقط ميتونستم دلداري بدم.بگم بهش فكر نكن.ارزش نداره.فرصت هاي ديگه اي هم هست.فراموش كن.اگه اوضاش بد بود ميگفتم بره مشاوره.اما اينها رو خودم قبول داشتم كه فقط دلداريه و حرف.خودش بايد فراموش كنه كه طول ميكشه و سخته.در واقع بايد به مرور باهاش كنار بياد.1 خاطره بشه و بايگاني بشه تو جعبه خاطرات آدم...
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
عزيزم
بپذير كه "تقدير الهي" اين بوده و حتما "صلاح و خير" هردوتون در اين بوده است. من اولش چون پستها رو كامل نخونده بودم جوابي دادم كه فهميدم اشتباه كردم اما هر چي تلاش كردم نتونستم اين پستو پاك كنم! :162: (از مضرات عجول بودن)
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ممنون.اما منظور شما از صحبت با خانوادم چيه؟و اينكه ميگين تلاش كنم واسه خواستم؟ميگين بخاطر كسي كه دوست دارم با خانوادم صحبت كنم؟كه چي بشه؟
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
گلم:72:
يه بار ديگه برو پستمو بخون :72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام ستاره خاموش عزیز:72:
مدتیه خبری ازت نیست خانوم!بیا و از خودت بگو برامون...
به اون چیزایی که میخواستی بوجود بیاری رسیدی؟یا در حال تلاشی؟...
ما رو از حال خودت بی خبر نذار...یادت باشه تو تنها نیستی...:72::46:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
منم خواستم همینو بگم شیدا جان
ستاره روشن تالار همدردی کجایــــــــــــی عزیزم ؟
آهان شاید امتحان داری:46:
موفق باشید عزیز دلم:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
زیباترین آواز در سمفونی تنهایی
در اوج فرو رفتن در خویش
در اعماق قله ی رهایی
به هنگامی که نمیبینی آشنایی که ببیند تورا
که برهاند تورا از قفس بغض
که بپرسد:
( ( به کدامین جرم به دیار تنهایان تبعید گشته ای؟))
کاش گوشی .سکوتم را میشنید!!!!
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام مجدد به همه.:72:
الان تست افسردگی بک رو دادم اینجا.2 بار.1 گذینه رو بار دوم تغییر دادم.نتیجه اول افسردگی متوسط شد(15-8) و بار دوم با تغییر 1 گذینه شد خفیف(7-5)
این روزا اگه ننوشتم دلیلش این بود که حرفی به ذهنم نمی اومد.کلا الان حس خاصی ندارم.در واقع احساس می کنم هیچ حسی ندارم.بی تفاوت تر از قبلم.شاید اگه تو اوج شادیم باشم یه دفعه بنزین تموم می کنم لبخند از صورتم حذف میشه.حالت عصبانیتم عوض نشده.اگه تو خونه کسی چیز غیر خوشایندی از نظر من بگه با تندی جوابش رو میدم.اصلا دوست ندارم یکی رو اعصابم راه بره.خصوصا حوصله توضیحات اضافی رو ندارم.دوست دارم مثلا 1 سوال می کنم جواب اصلی رو بگیرم.بی حاشیه.گاهی یهو تو دلم مثلا میگم ازتون متنفرم.(منظور بابا و مامان)جدیدا یکی خودش رو واسم تیکه تیکه کنه بگه عاشقتم بزار بهت ثابت کنم از این حرفا اصلا تو مغزم نمیره.اصلا بهش فکرم نمی کنم و میگم همش قصد مثلا دوستی ندارم.اصلا حوصله جواب دادن سوالات رو خصوصا به خانوادم ندارم.شب ها دیر می خوابم(خیلی غیر عادی به نظرم نمیاد)و صبح ها ممکنه زودم بیدار باشم ولی عمرا از تختم نمیام بیرون.یا کلا گاهی ساعت 11 بیدار میشم.مامانم زنگ بزنه شمارش می بینم اصلا خوشحال نمیشم حالم بدتر گرفته میشه.میگه فلان کار رو بکن لطفا با زور انجام میدم و بی رقبت واسه خالی نبودن عریضه گاهیم بعضیاش رو به گردن نمی گیرم.خصوصا اصلا خوشم نمیاد جواب این سوال رو بدم سلام چطوری حالت خوبه چی می کنی.....حتی با یکی از دوستان داشتم تلفنی حرف میزدم کلی خندیدیم و حرف از دانشگاه زدیم اما قطع که شد حال خاصی نداشتم.طوری که مامیم سوال کرد که کی بود انقدر می خندیدین و کلیم حرف زدین.....نمیدونم چی باید بنویسم اینجا...واسه همین سکوت می کنم.نه احساس نا امیدی دارم.نه شکست.نه خوشحالم.هیچ حسی ندارم.یکی تو فیس بوک چیزی نوشته بود راجع به عشق و شکست...جواب واسش نوشتم .جواب ساده ای بود و هیچ چیز خاصی نداشت ولی به شوخی گفت معلومه تجربت خوبه ها تاحالا چند تا دل رو شکستی.....یاد این روزا و بی محلیام افتادم.اما دوست ندارم کسی تو زندگیم باشه...اینو جدی میگم....گاهی با خودم میگم یعنی من واقعا چند تا دل شکستم خودم نمی دونم.آخه گناه سنگینی هست و از خدا خواستم اگه بود که ببخشه...سعی کردم هرکیم اظهار علاقه کرد ناراحتش نکنم .نصیحتش کنم.ولی جواب خودم رو گفتم....من عاشق بارونم...همیشه دلم میگرفت بارون میومد به خودم میگفتم واسه دل من میباری؟یه مدت بود نمی اومد و من ناراحت که من رو یعنی فراموش کرده....چرا نمی باره....اما الان داره می باره ....خوبه....دوست دارم بباره...این هوا و سردیش رو دوست دارم.دیدن و شنیدن اومدن بارون رو دوست دارم....بودن تو این هوا رو دوست دارم...........
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره عزیز،
از این که نوشتید خوشحال شدم.
از اونجایی که در محیط مجازی تخمین زدن آدمها و احساسات لحظه ایشون خیلی سخته، من از نوشتن بیشتر خودداری کردم. آدمها باید در یک شرایط خاصی باشن تا بتونن یک حرفی رو بگیرن و در موردش فکر کنن. براتون نوشته بودم که زمان کم رنگ شدن احساساتتون و این که یاد بگیرید در کل با دردهای زندگی اتون چطور کنار بیایید، یک زمانی می یاد، حالا این زمان کی هست رو هیچ کس نمی دونه.
فقط یک نکته ای. خیلی توی حال و احوال خودتون دقیق نشید. همونطوری که یک بار دیگه هم گفتم، روح و روان شما بعد از شوک وارد آمده خسته تر از حل و فصل بعضی ماجراهاست.
نوشته بودید که آشپزی و شیرینی پزی را دوست دارید. یکی از کارهایی که به شخص من کمک کرد، به کار بردن دستهایم برای خلق یک اثر هنری بود. مثلا همین آشپزی.
من بهتون توصیه می کنم برای خودتون برنامه بذارید که صبح ها با هر سختی ای هم که شده بلند شید و یک برنامه ای رو دنبال کنید. مثلا یک روز کیک درست کنید، یک روز غذای جدید و یا یک کار هنر دیگه ای که دوست دارید.
توصیه دیگرم بهتون اینه که زیاد توی اینترنت نچرخید. چون قبلا جایی گفته بودید مدیر چند فروم یا چت روم هستید، یادم نمی آید درست. از محیط بسته اتاقتان تا جایی که می توانید بیرون بروید و بگذارید زندگی روزمره مردم دور و بر شما را دویاره به روزمرگی برساند که در حال حاضر بهش محتاجید.
اینترنت در کنار خوبی های بسیاری که داره در چنین وضعیتی می تونه کمی حکم ترمز رو داشته باشه.
خرید خونه رو تا حدی به عهده بگیرید، برید با بقال محله اتون چونه بزنید. برید بین مردم عادی کوچه و بازار.
از این که حالتون هم از پیشنهادهایی که بهتون می شه بد می شه هم تعجب نکنید. من همیشه آن زمان حس یک زن شوهر از دست داده رو داشتم. به همین خاطر حستون رو می فهمم، وقتی می گید حالتون بد می شه از شنیدن این حرفها. به این حس هاتون هم زیاد توجه نکنید و کنکاش نکنید. الآن وقتش نیست به نظر من.
پاینده باشید.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام ستاااااااااره خوبی ؟
عزیزم خیلی از حالاتت طبیعیه اما بعضیهاش نه:305:
نمیگم کدام اما کلا به نظرم زیادی خودت و دیگرانو اذیت میکنی:305:
آخه عزیزم خودتو از زندیگ عقب میندازی که چی بشه ؟
مدتی وقتت تلف شده دیگه کافیه ....حالا باید از نو شروع کنی:310:
باور کن میدونم سخته اما شدنیه:303:
خواهر من آشپزی میکنه - جک تعریف میکنه - درس میخونه - بازار میره - بعضی کارایی که قبلا بدش می اومد حالا انجام میده : مثلا قبلا خیلی وسواس داشت کسی دست بندازه دور گردنش و بغلش کنه اما حالا خودش میاد منو بغل میکنه و حتی پیشم میخوابه!!! این حرکات برای اون قبلا به معنی فاجعه بود :311:
اما خوشحالم که خیلی عاقله و خودش میدونه چرا اینکارا رو میکنه :46:
اینجوری فشار یکه روی منه کمتر میشه چون میدونه چقـــــــــــــدر نگرانش بودم و هستم .میدونی چیه خیلی از کارهاش به خاطر شخصه منه! چون میدونه تو ماجرای خواستگاریش چه عذابی کشیدم و هنوزم گاهی ...
نمیخواد من ناراحت باشم خودشو شاد میکنه :310:
بردمش خرید یه لباس براش خریدم اما گفت تا واسه خودتم نخری من نمیخرم ! منم واسه دل اون برای خودمم خریدم .
شاید باور نکنی اما رابطه اش باهامون با اینکه بعضی از اعضای خونواده در حقش کم لطفی کردن و همه چی رو بهم زدن اما 180 درجه تغییرکرده و بهتر شده:104:
تو هم میتونی ستاره جون سعی کن عزیزم:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ممنون از هر دوتون.آره من جزو مدیرای چند تا سایتم.قبلا فعال تر بودم توشون الان بیشتر نظارت می کنم.زیاد دیگه حال و حوصله ندارم.یعنی تو هر بحثی شرکت نمی کنم.به یاهو و ایمیل و فیس بوکم سر می زنم.وب گردی می کنم.موقع هایی که کاری ندارم البته.در کل از کارام به هیچ وجه عقب نیستم.به همه کارام میرسم.در مورد خریدم که گفتین ما کلا از جاهای خاصی خرید می کنیم و با ما آشنان.سر چی چونه بزنم؟مگه مرض دارم:311:نمیدونم شاید دوباره باید نقاشی رو شروع کنم.اینجوری بیشتر درش غرق میشم.گاهی 1 تابلو رو چند سال طول می دادم تا اونی بشه که من می خوام.اما از وقتی تنها شدم دیگه کنار گذاشتم.یعنی وقتشم نداشتم.اما شاید امروز 1 گامی واسش بر دارم.در مورد غذا هم کلا من باید حس کارم بیاد.اگه نیاد 1 بشقاب اینور اونور نمی کنم.ولی اگه حس کارم بیاد همه رو متعجب می کنم.خصوصا اگه مهمون داشته باشیم.مثلا امروز از کلاس اومدم مامیم زنگید گفت میشه فلان غذا رو درست کنی ؟واقعا نمی دونم چرا اعصابم خورد بود گفتم اصلا امکان نداره حوصله ندارم و قطع کردم:162:میدونم کارم درست نبود اما واقعا حوصله خودم رو نداشتم.چه برسه آشپزخونه رو.شاید بگین عجب دختر پررو و مغرور و لوسیه.اما باور کنین اینطور نیست.من با اون قضیه دیگه مشکلی ندارم.الان مشکل خودم و زندگیه.الان کار یا چیز خاص اون چنانی نیست که بخوام بدستش بیارم.اتفاقا گاهی به این فکر می کنم که در اولین فرصت که رو پای خودم وایسم خونم رو جدا کنم و مستقل زندگی کنم.یا الان شاید بتونم بگم سعی من روی اینه تو دانشگاه موفق باشم که بتونم از کشور برم.شاید اگه خانوادم از دلم میدونستن موقعیت رو رفتارا عوض میشد.حالا بهتر یا خوبتر رو نمیدونم.اما میدونم بیشتر از اینا حواسشون به تک دخترشون میشد و از این قضیه خوشم نمیاد.پس همون بهتر که ندونن...الان نمیی دونم چرا سمت چپ قفسه سینم سنگینه.یعنی از غذاست؟:163:یه طوریه انگار می خواد درد بگیره.گاهی به خودم می خندم میگم قلبمم دارم از دست میدم:311:
دیگر جا نیست
قلب ات پر از اندوه
است
آسمان های تو آبی رنگی گرمایش را
از دست داده است
زیر آسمانی بی رنگ و بی جلا زندگی
میکنی
بر زمین تو،باران، چهره ی عشق
هایت را پر آبله میکند
پرندگان ات همه مرده
اند
در صحرایی بی سایه و بی پرنده
زندگی میکنی
آنجا که هر گیاه ،در انتظار سرود
مرغی خاکستر میشود
دیگر جا نیست
قلب ات پر از اندوه
است
خدایان همه ی آسمان هایت بر خاک
افتاده اند
چون کودکی بی پناه و تنها مانده
ای
از وحشت میخندی
و غروری کودن از گریستن پرهیزت
میدهد
این است انسانی که از خود ساخته
ای
از انسانی که من دوست
میداشتم
که من دوست
میدارم
دوشادوش زندگی
در همه ی نبردها جنگیده
بودی
نفرین خدایان در تو کارگر
نبود
و اکنون ناتوان و
سرد
مرا در برابر تنهایی به زانو در
می آوری!
آیا تو جلوه ی روشنی از تقدیر
مصنوع انسان های قرن مایی؟
انسان هایی که من دوست میداشتم
که من دوست
میدارم
دیگر جا نیست
قلب ات پر از اندوه
است
میترسی_به تو بگویم_تو از زندگی
میترسی
از مرگ بیش از زندگی
میترسی
و از عشق بیش از هر دو
میترسی
به تاریکی نگاه میکنی
از وحشت میلرزی
و مرا در کنار خود از یاد
میبری
""شاملو"":72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام دوباره به همه ...
از آخرین پستم به اینجا 1 ماه و 7 روز میگذره...گاهی به اینجا سر میزدم و بعضی از تاپیک ها رو می خوندم.امروز مطلبی رو سرچ کردم که یکدفعه این سایت رو برام باز کرد .یاد اولین روزی افتادم که با سایت آشنا شدم.اونروزم دنبال 1 مطلب بودم که چشمم به این سایت افتاد.اامروز وقتی سایت رو دیدم دوباره حس دلتنگی بهم دست داد.نمی خواستم بنویسم اما نمیدونم چطوره که دستم به نوشتن رفته...حس غریبیه....1 بغض ...1 حس انفجار...نمیدونم باید بگم خوبم یا بد...نمیدونم تغییری کرم یا نه.اما میدونم آرومتر از قبلم.اما یهو دلم میگیره.یهو سکوت...دوست دارم آهنگای ملایم و کلاسیک گوش بدم...ناخداگاه اشک از چشمام میاد به یاد ....اتفاقی تو همین دنیای مجازی با کسی آشنا شدم که اونم عشقش رو از دست داده بود.1 پسر....جالبه که من نصیحتش کردم.حرفایی که خودم زیاد باورشون ندارم...اما درستن...از خودم خندم میگیره...جالبه بعضیا سعی می کنن سری یکی رو جایگزین کنن....چرا من اینجوری نیستم؟؟؟؟؟؟؟چرا من نمیتونم؟بدجوری حس دلتنگی می کنم.به کسی نیاز دارم که تنهاییام رو پر کنه...باهاش حرف بزنم...شاید از این حس پژمردگی درونی خارج شم...از تظاهر خستم...اما نمیتونم کسی رو بیارم جاش...هیچکی رو لایق جایگاهش نمی دونم ...دوست ندارم کسه دیگه ای بیاد جاش....افسوس می خورم واسه خودم...واسه دلم...واسه احساسم...چقدر بی حسم از ابراز علاقه دیگران...چقدر بی ارزش میدونم و اونارو دروغ....یا حتی مهم نمیدونم اگه واقعیت باشه...گاهی حس می کنم حالات عصبی دارم...یعنی مامیم میگه...نمیدونم.....با اینکه سرم شلوغه اما اوقات تنهایی و دردم پابرجاست...فقط الان شده 1 زخم سربسته....شده 1 غده سرطانی....قبلا دوست داشتم بمیرم...اما الان حتی اونم برام مهم نیست ...شاید بمونم و آینده رو ببینم بهتر باشه....اینکه جوابم تو این دنیا با این همه آه و اشک چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه سخته که دوست داشته باشی و ناگزیر به دوست نداشتن باشی... :72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام دوباره به همه شما :72:
می خواستم بدونم معنی این حس ها چیه؟اگه یکی این احساسات رو تو زندگیش داشته باشه تو چه وضعیتیه؟
احساس کنه زندگی راکد و یکنواخته.احساس دوگانگی.با خودش حرف بزنه.نقشه بکشه.یهو که شاده ، شادیش از بین بره و لبخندش کمرنگ و کمرنگ تر بشه.به ابراز علاقه جنس مخالفش بی تفاوت باشه.احساس هیچکس به خودش رو باور نکنه.گاهی حس تنفر داشته باشه و بعد حس بخشش.تو فکر انتقام باشه و بد بگه بیخیال اما دوباره فکرش رو مشغول کنه.فکر کنه اشتباه کرده یا نه.آیا حرف هایی که شنیده ابراز علاقه ها واقعی بوده یا نه.فکر کنه واقعا عاشق بوده یا نه.عاشقم بوده یا نه.حس کنه بی روحه.بی احساسه و اینکه همه اینارو هیچکس دیگه نمیبینه.حس کنه عجب آدم دورویی هست یا 1 بازیگر ماهر که هیچکی از درونش خبر نداره.حس کنه باید نابود کنه خیلی چیزارو اما الان نه به موقش.احساس ضعف نکنه.تمام وجودش از قدرت پره و فکرو ایده.منتظره فرصت هست واسه ضربه.گاهیم مهربون و دلسوز که میخنده به خاطرات کوچیک و جالب.و خیلی چیزای دیگه که الان وقت نمی کنم بنویسم.اینا چین؟
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام دوست عزيز. فكر ميكنم معني اين حس ها، جنگ احساس و منطقه. بايد سعي كنيد هر دو رو در كنار هم به تعادل برسونيد و به عبارتي تضاد بينشون رو برطرف كرده ، اونها رو مكمل هم كنيد. سعي كنيد هرچه سريعتر با برنامه اين كار رو انجام بدين، چون ممكنه اين افكار افسرده و نا اميدتون كنه.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ممنون.اما آخه چطوری؟راستی یه جا خونده بودم اونایی که افسرده هستن زیاد می خوابن.یا بد خوابن.1 همچین چیزی.اما من نمیدونم خوابم خوبه یا نه.من خیلی راهت می تونم شبا بیدار بمونم.بدون اینکه ظهر خوابیده باشم.حتی اگه صبح زود بیدار شم..برخلاف 1 یا 2 سال پیش که نمیشد.گاهی حس خستگی شدید می کنم. در نظر بگیریدبرای مثال روز جمعه یا 1 روز که خونم 9 یا 10 پاشدم اما ساعت 12 یه دفعه میرم تو تختم دراز می کشم.که هروقت اینطور میشه مامیم میگه مگه مریض شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حوصله جواب دادنم که ندارم.یه روز که از صبح دانشگام و غروب میام شاید با تمام خستگی تا 2 صبح راحت بیدار باشم و حتی دوست نداشته باشم بخوابم.تقریبا از تابستون به این ور این اوضاع رو بیشتر حس می کنم.گاهی یا شایدم اکثر سر 1 چیز کوچیک که حتی آرومم میشه گفت پرخاش می کنم.حوصله دلسوزی و اینکه یکی مثلا مامانم بگه حالت چطوره یا مهر و محبت بیخود رو ندارم.دستت رو با عسل تا ته بکنی تو حلقم برام مهم نیست.یعنی ذوق نمی کنم.منظورم اینه.دور بودن از خانواده رو هم که ترجیح میدم.حتی وقت گذروندن با فامیل برام لذتبخش تر از بودن کنار پدر مادرم هست.رفتارم در کل خوبه.مودب و خوش برخورد.هنوز محبوبم و همه من رو دوست دارن و فکر می کنم عجب آدم شاد و بی دردیم.تو خونه گاهی بی حوصله جواب میدم.یا اصلا جواب نمیدم.خلاصه نمیدونم چه مرگمه.یهو خوبم یهو بد میشم تو خونه.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام عزيزجان:72:
منم بعد از اينكه اون آقا از زندگيم بيرون رفت دقيقا مثل تو بودم. يادمه تا مدتها از ته دل نخنديدم. اين حالت كاملا طبيعيه و حالت گذر هست. تنها راه حل اينه كه خودتو حسابي مشغول كني. مثلا دانشگاه يا سركار(يادم نيست كه دانشجويي يا نه). بعدشم به اين حسها پرو بال نده و راجع بهشون فكر نكن. دقيقا مثل "ترس" مي مونه. هرچي بيشتر به اين فكر كني كه "ترسناكه" بيشتر مي ترسي. وقتي محلش نذاري برات كمرنگ مي شه.
عزيزم. تو بالاخره به يك زمان براي خوب شدن زخمهاي عاطفيت نياز داري. به خودت برچسب افسردگي و اينا نزن. يه مدت كه بگذره به شرط اينكه بخواهي، زندگيت تغييرات جالبي مي كنه:310:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام مجدد دوست خوبم. شما افسرده نيستيد، اما گمان ميكنم به مرز افسردگي نزديك باشين و اين يعني خطر! بنابراين بايد سعي كنيد اين حال و هوا رو براي خودتون عوض كنيد و كاري وقت پركن براي انجام دادن پيدا كنيد. در واقع احساس شما به حالي كه دارين، در حال erorr دادنه. پس بايد اين حال و هوا رو به بهانه هايي هرچند كوچك عوض كنيد. اولين راه اينه كه به گذشته بگيد bye bye و ديگه بهشون فكر نكنيد. دومين كار اينه كه حضور خدا رو در زندگيتون بيشتر احساس كنيد و همچنين معني حكمت خداوند، تقدير خداوند، و توكل رو درك و باور كنيد. سوم اين كه چند روزي بي خيال باشين. مثلا الان نزديك عيده، بهتره شروع كنيد تخم مرغ هارو تزئين كنيد و رنگ بزنيد، واسه سبز كردن گندم كه دير شده، اما ميتونيد كوزه اي رو با منداب و شاهي سبز كنيد، بريد بيرون و به تغيير فصل سرما به گرما و امدن بهار خيره بشين، قهوه تلخي چيزي نگاه كنيد و... اين كمك ميكنه كم كم از اين حالت روحي خارج شين و به مرور زمان افسار منطق و احساساتتون رو به دست بگيريد و كنترل كنيد.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
شاید باورتون نشه.اما من همه اینایی که میگید می کنم.من وقت سر خاروندن ندارم.کارای دانشگام که خیلی زیاده.حتی تو عیدم کلی کار دارم که بعد عید باید تحویل بدم.اصلا مثل گذشته خودم بهشون فکر نمی کنم.مگر به ندرت.خودشون به بهانه های مختلف بطور لحظه ای از جلو چشمام رد میشن.تو اون حالت سکوت یا وقتی رو تختم بهش فکر نمی کنم اما یه حالت خلصه به وجود میاد که فقط سکوت هست و سکوت.بدون اینکه به چیز خاصی فکر کنی.همین عید سال قبل بود که این بحران ها و دلهره ها بین من و اون شروع شد و هر دومون رو ناراحت کرده بود.این عید بدترین یادآور هست برای من.من خریدم رو کردم.چند روز دیگه سفره رو به بهترین و زیباترین شکل می چینم.مثل هر سال.طوری که همه تو زیباییش می مونن.من هنوز حوصله انجام کارایی که دوست دارم رو دارم.چند روز دیگه وقت آرایشگاه دارم و این یعنی برنامه هر ساله من داره اجرا میشه.کلیم تو عید آدم دورو ورم هستن.همه فامیل و آشنایان که همیشه وقتمون رو تو عید باهم میگذرونیم حتی تو مسافرت ها.اما همونطور که گفتم من تو جمع یه آدم شاد و بی دردم.می خندم.اما مثل این جمله هست:"خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است."پیوند ما تو عید جوش خورد تو عید از هم گسست.یعنی دیگران کاری کردن که اینجوری بشه.شاید قبلا اگه اینجا مینوشتم هم زمان اشک از چشمام میومد.اما الان فقط بغضه که نمیزارم بترکه.آره من قهوه تلخ میبینم.با اینترنت و فیس بوک و سایتم مشغولم.بیرون میرم.خرید می کنم.خودم رو واسه عید آماده می کنم.اما بی انگیزه.مثل یه برنامه از قبل تعیین شده مثل 1 کامپیوتر روال رو انجام میدم و ادامه میدم.من حتی نمیدونم اگه دوباره باهاش رو به رو شم چه برخوردی دارم.یجور برخورد می کنم که انگار ندیدمش یا اشک قطره قطره از چشمام میاد.حتی وقتی رو نمیزارم که ببینم قراره چه برخوردی کنم.چون واسم دیگه مهم نیست هیچی و هیچکس تو این دنیا.حرف هیچکی رو دیگه باور ندارم.هیچ دوستت دارمی رو نمی پذیرم.چون همش حرف مفته.تاپیکای این تالار رو می خونم از اینکه چه زندگی هایی که با عشق شروع شد و تهش چی شده.اینکه چه سختی هاای داره.خوشبخت بودن یا نبودن تو زندگی مشترک فقط 1 شانسه.چه راحت 1 مردی با یکی دوست میشه و به زنش میگه تفریح بوده.واقعا چه جامعه مزخرفی داریم ما که 90% زندگیا خوشبختی کامل رو ندارن.همش نگرانن و دچار بحران.آمار ازدواج و طلاق رو نگاه می کنی ازدواج سنش رفته بالا و کم شده و طلاق زیاد.افراد هرزه زیاد شدن و کم کم شکل طبیعی پیدا کرده که 1 مرد هم دوست دختر داشته باشه و هم 1 زن.جامعه ما اینه.شاید اصول غرب اشتباه باشه اما 1 حسن هاییم داره.حداقل فساد تو اونا پنهانی نیست اما اینجا هست.آدم نمیدونه به کی اعتماد کنه و به کی نکنه.کی راست میگه و کی دروغ.
من نمیگم اون دروغ می گفت به من نه.ثابت شده بود که بهم راست میگه.اما دیدم که زندگیش رو با دروغ شروع کرد و به بحران خورد.به زور از بحران در اومد و معلوم نیست چند بار دیگه به بهانه های مختلف برای فرار از خیلی چیزا چه دروغی گفته.اینکه اگه من اراده کنم برگردم یا فرصتی باشه که بازم با من باشه به همه حاضره دروغ بگه تا من رو داشته باشه.نمی تونم درک کنم که اینا یعنی چی؟اسمش چیه؟خیانت به زن.عشق به من.یا پست بودن.یعنی پتانسیلش رو داره.همه مردا دارن.حالا یکی بیشتر یکی کمتر.این اتفاق باعث شد من تو 1 بحران فراموش ناشدنی بیوفتم اما این رو حس کردم که دوروبرم چیه؟اینکه خیلی واقعیت ها رو باور نکنم.هیچ حرفیم از عزیزترین کسم به راحتی باور نکنم که شاید وفادار باشه به من اما دیدم که چه جور میتونست باشه.
بطور کلی اون قضیه واسه من حل شدست.اما زندگیم عادی شده.نگین مشغول کن که هستم شدید.نگین برو آماده عید باش.خرید کن و فلان.که کردم و این روال رو انجام میدم.بهم بگین من چیکار کنم که از این بی محتوایی در بیام.زندگیم هیجان داشته باشه.انگیزه داشته باشم.دیدگاهم راجع به آدم ها و حرف هاشون عوض شه.چطور درک کنم و بفهمم که عشق کی واقعیت هست.قبول کنین که نمیشه فهمید.این تالار این رو مشخص کرده.واسه چی من ازدواج کنم؟مگه قراره چی بشه؟غیر اینکه زندگی پر دردسر تر بشه.نگرانیت بیشتر شه؟من پول دارم.ماشین دارم.افرادی دارم که واسم دل میسوزونن و همین کارشون بوده مایه آزار من.واسه همه دوست داشتنیم.خانواده ای دارم که همه عزت احترام می کنن بهشون.من اینا رو دارم درحالی که شاید ترجیح میدادم 1 زندگی ساده تر رو.بدون هیچ کدوم از اینها.1 زندگی ساده ولی اونجوری که من راحتم.نه اینکه حتی مواظب برداشتن قدمهاتم باشی که درست برشون داری چون فلانی هستی.تحش هممون زیر خاکیم.از 1 جنس.1 شوهر چی می خواد به من بده؟من که قسم خوردم با خودم که در قلبم رو به روی هیچکس باز نکنم.هیچکی رو تو جایگاهی که اون بود قرار ندم؟من چطور ازدواج کنم وقتی همه باور دارن این قضایا فراموش ناشدنیه؟همه میدونن هیچ عشقی عشق اول نمیشه.چطور اعتماد کنم وقتی دیدم نتیجه اعتمادی که خیلیا کردن به همسرشون و الان اینجان که چی کنن؟
من نه الان انگیزه دارم و نه میتونم به کسی اعتماد کنم و نه کسی رو دوست داشته باشم.این مشکل منه(ببخشید که زیاد شد)من چطور زندگی کنم؟کاش میمردم .1 شب می خوابیدم دیگه هیچ وقت چشمام رو یاز نمی کردم.اینجوری به نفع خیلی ها بود.هم کسی که دوسش داشتم چون مردم و دیگه وجود ندارم که سمتم بیاد.خودم که راحت میشم از این حالت. و خانوادم .نمیدونم چه سودی واسشون داره.اما شاید خیالشون از آینده من راحت شه.:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
خواهش می کنم تشکر نزنید.آخه من متوجه این تشکر نمی شم.من سوال کردم و 1 درد رو گفتم.چه نقطه قوتی توش وجود داره که باعث میشه 1 تشکر ازم بشه؟
اینها فکر من رو مشغول کرده .دوباره میگم که لازم نشه پست طولانی بالا رو بخونید.
من نه الان انگیزه دارم و نه میتونم به کسی اعتماد کنم و نه کسی رو دوست داشته باشم.این مشکل منه.من چطور زندگی کنم؟کاش میمردم .1 شب می خوابیدم دیگه هیچ وقت چشمام رو یاز نمی کردم.اینجوری به نفع خیلی ها بود.هم کسی که دوسش داشتم چون مردم و دیگه وجود ندارم که سمتم بیاد.خودم که راحت میشم از این حالت. و خانوادم .نمیدونم چه سودی واسشون داره.اما شاید خیالشون از آینده من راحت شه.72
در قلبم رو بستم به روی عشق و هیچ دوستت دارمی رو باور ندارم.زندگی من داره به کجا میره.یعنی من اشتباهی کردم که وضعم اینه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام عزيزم. بازم ميگم نيازي نيست نگران باشيد. اين حال و احواليه كه در تغيير روحيه به وجود مياد. كم كم به صورت ناخودآگاه به ثبات روحيه ميرسيد. فقط نياز هست يه خورده صبوري پيشه كنيد و بذاريد اين مرحله ي مجهول طي بشه. با اين حالت روحيتون منطقي و به دور از احساسات برخورد كنيد. اين تغيير مثل پختن غذاست. مواد اوليه براي اينكه به يه غذاي لذيذ و خوشمزه تبديل شه، بايد مرحله تبديل شدن رو كه نه پخته است و نه خام ، بگذرونه. شما هم در همين مرحله اي. نه احساساتي و نه منطقي.
نكته::305: اگر حواستون جمع نباشه و احساساتتون رو تحت كنترل نداشته باشين، ممكنه جنبه منفيش به ثبات برسه ها! بنابراين بهتره هرچه زودتر با اين تغيير روحيه كنار بياين و بپذيرينش.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام:rolleyes:
نقل قولها رو اینجوری می نویسم.
میگی تو زندگی هیچوقت نه نشنیدی.
به نظرم این خیلی بده. الان که به گذشته برمیگردم می بینم نه گفتن های پدرم در کودکی واقعا در ساخته شدن من تاثیر داشته.هر چند اون موقع از دستش ناراحت میشدم و گاهی گریه می کردم.:302:
آدم باید یاد بگیره تو زندگی هیچ چیزی آسون بدست نمیاد.
این اواخر با این که بابام میخواست برام ماشین بخره خودم نخواستم.ممکنه این کار به نظرت مسخره باشه :58:اما من به این اعتقاد دارم که اولا تا آدم واسه به دست اوردن چیزی زحمت نکشه قدرش رو نمیدونه. در ثانی این دنیا مثل ترازو میمونه. اگه ماشین داشتی که راحت تر اینور اونور بری یه جای دیگه یه سختی رو باید بیشتر تحمل کنی.(تعادل ترازو همیشه باید برقرار بشه)
حالا اینا چه ربطی به موضوع شما داره؟
این مشکلی که واسه شما پیش اومده(شکست ، یا هر اسم دیگه ای روش بذاری)ممکنه واسه خیلی ها پیش بیاد.
وقتی آدم نه نشنیده باشه ، تحمل این چیزا سخت تر میشه. به نظرم این یک نه از طرف زندگی است.
اگه بخوام ميتونم به اينم برسم
چون به قول خودت روی هر چی دست گذاشتی بهش رسیدی ، به این هم میتونی برسی؟واقعا اینطور فکر می کنی؟
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نه شنیدن من شاید با نه شنیدن بعضی ها فرق کنه.بالاخره 1 نه هایی وجود داره.اما نه برای چیزایی که واقعا می خوام.1 نه جدی.آره نشنیدم.شاید سختی های خیلی ها نکشیده باشم.ولی برای بدست آوردن تک تک موفقیت هام زحمت کشیدم. من هر وقت اراده کردم چیزی رو داشته باشم بدست آوردم.خیلی ها اینجورین.خوب پدر مادر راحتی بچشون رو می خواد.بله.فکر کردید نمی شد؟میشد.منتها با خراب کردن همه پل ها.هنوزم میشه.اما با خراب شدن زندگی 3 خانواده و آبروروزی.من هنوزم میتونم باهاش باشم.حتی به عنوان 1 دوست دختر.می تونم کاری کنم طلاق بگیرن.یا حتی می تونم باهاش برم.این غیر عقلانی ترینه.اما پیشنهاد اون بود.مثل داستان ها.یادم میاد هم خندم میگیره و هم اعصابم خورد میشه....منظورتون از پرسیدن این سوالا چیه؟من از انگیزه زندگی حرف میزنم.شما از نه نشنیدن من میگین؟من زندگیم تکراریه.مثل 1 برنامه کامپیوتری.بدون هیجان.علاقه....هیچی.