می دونم تا 2-3 هفته ای که پدر شوهرت گفته بود هنوز 10 روز مونده اما خواستم از حال و روزت خبری بگیرم
خوبی؟ ارومتر شدی خانمی؟
ما منتظریم
انشاءا.. هر چی صلاح و خیر هست برات پیش بیاد.
:46::72:
نمایش نسخه قابل چاپ
می دونم تا 2-3 هفته ای که پدر شوهرت گفته بود هنوز 10 روز مونده اما خواستم از حال و روزت خبری بگیرم
خوبی؟ ارومتر شدی خانمی؟
ما منتظریم
انشاءا.. هر چی صلاح و خیر هست برات پیش بیاد.
:46::72:
سلام دوستان حالتون خوبه ممنون از نظراتتون حالم بد نيست ولي خوبم نيستم نه به جدايي فكر ميكنم نه به طلاق يعني اگه شرايطي كه ميخوام درست بشه بر ميگردم اگرم نه كه طلاق.خبر جديدم اينكه همسرم چند روز پيش برا خالم smsداده بود كه فقط اسم يه سايت بود وقتي رفتم توش ديدم استخدامي يه كارخونه است كه مطمئنم همسرم قبول ميشه و اينطوري مي خواسته بگه داره كارشو عوض ميكنه.يكي از فاميلامون از دوستاي دوست همسرمه كه با هم در ارتباطن پيش دوستش گفته كه تمايلي به طلاق نداره و زنديگيشو دوست داره و گفته بهم انگ اعتياد زدن و برا اينكه ثابت كنم خلافشو ميخوام زندگي كنم و بمونم تا خلاف اين حرف ثابت بشه فاميلمون ميگفت اون دوست داره زندگي كنه و ميخواست زير زبون منو بكشه تا ببينه ته دل من چيه. منم گفتم هنوز دوسش دارم ولي تو اين مدت كه خبري ازش نشده ديگه بهش احساسي ندارم و از دستش خيلي دلخورم.نميدونم كي مييان نميدونم اصلا ميان واقعا هيچي ديگه نميدونم اصلا ديگه نميدونم چي به صلاحه ميخوام همه چيو بسپرم به پدرم هر چي اونا صلاح تشخيص بدن پدرمم خيلي موافق طلاق نيست اما با هر شرايطي هم نميخواد من برگردم بهر حال اونا بهتر از من با اين قضيه بر خورد كنن چون احساسي نيستن
سلام دوستان من يه مشكل جديد دارم راهنمايي كنيد.دوستان اطرافيانم همگي ميگن اين ادم به درد تو نميخوره ميگن كسي كه 5 ماه از زنش سراغ نگرفته ادم ايده الي برا زندگي نيست ميگن هيچ نقطه مثبتي برات نداره كه بخواهي غريبي و شهر دورو به خاطرش تحمل كني.ميگن ادامه زندگي فايده نداره نميدونم چيكار كنم نظر شما چيه با توجه به چيزايي كه ميدونيد؟
خيلي كلافه ام ومستاصلم نميدونم چي به نفعمه خانوادم ميگن كسي كه شخصيتش شكل گرفته نميتونه تغيير كنه و تو به اميد عوض شدن اون نرو ميگن تازه شرايطتت بدتر از قبل هم ميشه با اين وضعيت پيش امده اعتقاد دارن اگه الان جدا بشم خيلي بهترم ميشه و به نفعمه تا بخوايي زندگي كني با اين ادم و خانوادش.
در هر صورت پیشنهاد طلاق اصلآ درست نیست،اما به نظر من یه اقدام کوچولو بکن که موضوع رو جدی بگیره.اینطور که معلومه و من از صحبتات گرفتم صبر کردن دیگه فایده ای نداره انگار اهل زندگی نیست.تا زمانی که تحت تاثیر حرف اطرافیانشه این زندگی درست نمیشه.نذار از علاقه ت سوء استفاده کنه.
پیغام فرستادن اینطوری خیلی بی معنیه.اگه زنشو میخواد باید بیاد راضیش کنه و اشتباهاتشو جبران کنه نه اینطوری انگار نه انگار.با یه اس ام اس اونم به خاله ت یا حرف یه اشنا زندگی درست نمیشه.به نظرم اقدام کن و اگه اعتراض کرد بهش بگو 5 ماه خبری ازت نبوده انگار نه انگار که زن داری.تا حالا که برات مهم نبوده از این به بعدم همینطوری زندگی کن.
اگه راحت قبول کنه و اصرار نکنه که همون بهتر که بره.اگرم زیاد اصرار کرد و متوجه شدی واقعآ پشیمونه و عوض شده با شرط برگرد و رفتاراتو عوض کن که دوبار نشه مثل قبلش.
امیدوارم موفق باشی.
من هم با narnis موافقم یه اقدام کوچولو بکن بهتره که رودرو با هم صحبت کنید.
ممنون از پاسختون يعني نظر شما اينه كه به طلاق فكر نكنم و به نظرتون همچين ادمي قابل اعتماد هست كه من بخوام بازم به اينده باهاش فكر كنم؟ادمي كه اينقد ضعيف به نظر شما طبيعي اين كه 5 ماه هيچ سراغي از من نگرفته و هيچ خبري ازش نيست؟يه مسئله ديگه همسرم خونه رو عوض كرده و وسايلو برده به خونه جديد بدون اينكه هيچ خبري به من بده.واقعا ديگه نميدونم چيكار كنم مادرم ميگه برو پيش روانشناست و درباره اينكه چه طوري اين ادمو فراموش كني حرف بزن و تمام توانتو بذار روي فراموش كردن اين زندگي نه برگشت ولي نميتونم تصميم بگيرم همش دودلم نميتونم براي جدايي با خودم كنار بيام.اصلا ديگه نميدونم چه كاري درسته تلاش براي حفظش يا نه تلاش براي فراموشي و جدايي؟
دوستان منظورتون از يه اقدام كوچلو چيه يعني به صورت قانوني اقدام كنم؟
سلام مینای عزیزم :46:
مگه قرار نبود ۲ یا ۳ هفته دیگه که پدر شوهرتون عمل کردن بیان خونتون خوب عزیزم ۵ ماه صبر کردی ۱ هفته هم روش امیدوارم به زودی مشکلت حل شه و بیأی از قشنگیهای زندگیت بگی
:323::323:
فعلا اقدامی نکن تو این همه صبر کردی اخر کار و خراب نکن صبر کن ببین اونا بعد از عمل پدر شوهرت چه اقدامی می کنن. اما اگه دیدی بازم خبری نشد بهتره اقدام کنی. قبلش با شوهرت حرف بزن اشتباهی که نگار عزیز کرد ونکن همه چیز و به پدر محتمشون سپرد و او هم در هیچ زمینه ای کوتاه نیومد و اخرش طلاق گرفتن.
بهترین کار اینه یه لیست از خوبیها و بدیهای شوهرت بنویس از ریز تا درشت مشکلاتی که داشتین و اخلاقای خوب و بد خودت و همسرت. ببین می تونی با چنین ادمی زندگی کنی یا نه بعدش اگر اقدامی نشد با شوهرت حرف بزن. نه خودت و تحمیل کن و ضعیف نشون بده و نه اونقدر محکم بگیر که اون فکر کنه هیچ راه برگشتی واسش نذاشتی.
و اگه بازم بی تفاوتی و سردی دیدی و یا دیدی علاقه ای به برگشت نداره (البته مردا اینجور مواقع یه ذره سخت می گیرن در واقع می خوان گربه رو لب حجله بکشن) اقدام کن واسه جدایی.
سنجیده عمل کن
موفق باشی:72:
به نظر من که بیخیالش شو.این همه وقت واسه این مرد اتلاف وقته.جوونیتو نذار پای این مرد.ادم مگه چند بار زندگی میکنه که همه ی اونو بذاره پای یه مرد اینطوری.اونم مطمئننآ سرش گرمه وگرنه مرد نمیتونه بدون زنش زندگی کنه.تو خودتو داری جلوش ضعیف نشون میدی.وگرنه اون نمی گفت برو پیش روانشناس.
بهش بگو فراموش کردن تو احتیاج به کار خاصی نداره.راحتتر از اون چیزیه که فکرشو بکنی.
ولی جدآ ناراحت شدم.ایشالا زودتر ازش راحت شی گلم.
دوست عزیز هدف این تالار بهتر زندگی کردنه نه بهتر طلاق گرفتن و ... سعی کنید در جهت وصل راهنمایی کنید و نه فصل اون چیزی که باید برای هر کسی اتفاق بیفته خودش اتفاق میفته. شما نمک به زخم دیگران نپاشید.:72:نقل قول:
نوشته اصلی توسط Narnis
نارسيس عزيزم سلام شما اشتباه متوجه شديد همسرم به من نگفته برو پيش روانشناس براي فراموشي مادر خودم بهم ميگه فراموشش كن و براي اينكار از روانشناس كمك بگير منو همسرم الان 4 ماه هيچ تماسي با هم نداشتيم وحتا صداي همو 4 ماه نشنيديم.فقط از دوستان مشتركمون يسري خبرها ازش بهم ميرسه.راستش من اصلا نذاشتم همسرم متوجه بشه كه تمايل دارم براي ادامه ومنتظرم اون اقدام كنه و اگرم اقدام نكنه قيدشو ميزنم ولي ضعف نشون نميدم چون اگه اقدام وتمايل برا ادامه از طرف من باشه اوضاي زندگيمون بدتر ميشه.نميدونم اخر چي ميشه ولي اميدمو از دست دادم برا ادامه منم فكر ميكنم جايي سرش گرمه كه سراغي نميگيره توكل به خدا نميدونم حكمتش چيه اميدوارم بشيتر از اين به ضررم تمام نشه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ميناي
واقعا تعجب می کنم این همه اینجا گفتی نگرانی, نکنه طلاقت بده ,نکه از هم جدا شیم, وای من بعدش چه کنم ,حالا می گی من نذاشتم اون بفهمه که من تمایل به برگشت دارم؟؟؟؟؟؟؟
می گی فکر کنم سرش جایی گرمه؟؟؟؟
چرا اینقدر زندگی و الکی تصور می کنید؟ تازه بعدش می گید نمی دونم حکمت خدا چیه؟
خدا بیچاره این وسط چیکارس؟
تو حتی نذاشتی همسرت بفهمه تمایلی برای برگشت داری. اون وقتی هیچ چراغ سبزی از شما نمی بینه خب معلومه اقدامی نمی کنه.
عزیز من یه ذره سنجیده تر عمل کن. به خدا زندگی مشترک دوستی ساده نیست که حالا این نشد خب جدا می شم فوقش یه کم سختی می کشم حالا بعدی.........
تو باید بهش برسونی که به زندگیت به شرط تغییراتی در خودت و هسرت علاقمندی.
دوست پسرت که نیست اگه بفهمه دوسش داری بعدها تو سرت بزنه شوهرته. باید بفهمه دوسش داری. حقشه.
ببخشید تند گفتم گاهی تلنگر لازمه:46::72:
سيسيل عزيزم ممنون از پاسختون من 1 بار 4 ماه پيش و قبل از دادگاهمون اينكارو كردم و باهاش تماس گرفتم و گفتم ميخوام برگردم ولي اون گفت نه و دادگاه امد و گفت طلاق و منم گفتم مهريه ميخوام و پروندمون بسته شد و الان 4 ماه ديگه تماسي باهم نداشتيم و متاسفانه اون تماس من باعث شد همسرم 10 قدم عقبتر بره تا بياد جلو چون قبل اون تماس تمايلش برا زندگي بيشتر بود تا بعد اون تماس و من چون احساس كردم ناراحت از جدايي تماس گرفتم ولي بعدش يهو 100 درجه نظرش تغيير كرد و گفت نه فقط طلاق.كه ديگه منم نه تماسي گرفتم باهاش نه ابراز علاقه اي كردم.راستش ديگه ام حاظر نيستم اينكارو كنم چون 1 بار اين كارو كردم و نتيجه عكس ديدم و فكر ميكنم اگه حالا هم ميخواد بياد و حرف بزنه علتش همين مدت بي توجهي بوده.پيش همه گفته ميخوام برم دنبالش دلم نميخواد زندگيم از هم بپاشه ولي وقتي با ما تماس ميگيرن يه چيزه ديگه ميگن كه واقعا علت اين 2 گانگي رو نميفهمم روانشناسم ميگه شايد علتش غرورش باشه كه مثلا ميخواد كم نياره جلو شما(لجو لج بازي) و زير بار شرط خاصي نره از طرف شما.ولي نظر من اينه كه جلو مردم ميخواد بگه من خوبم مشكل از همسرمه كه نميخواد زندگي كنه.دليلمم اين 4 ماه بي خبري كه حتي يه smsنداده انگار اصلا من نبودم.اصلا نميدونم تصميم درست چيه و چه برخوردي باهاش كنم فعلا مننتظرم بياد ببينم چي ميگه چي ميخواد تا بعد تصميم قطعيمو بگيرم.ولي از صميم قلب ميخوام برگرده كارشو عوض كنه حضور برادرشو كم كنه تو زندگيمون و اون قضيه ترياكو تحت نظر مشاور و روانپزشك حل كنه.دعا كنيد اينقد منو زندگيش براش مهم باشيم كه اين مساييلو بپذيره و منم برگردم پيشش من واقعا دوسش دارم و ميخوام باهاش زندگي كنم ولي نه با هر شرايطو خفتي.
زندگي آتشگهي ديرينه پا بر جاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش تا هر كران پيداست
ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست
برای بهبود زندگی باید تلاش کرد، همونجوری که شما ناراحتی ها و مشکلاتی دارید شوهرتون هم همین احساسو داره، مسلمه که اگه هیچ کدوم قدمی برنداره وضع بهتر نمی شه.
حالا انشاالله شوهرتون که یک قدم جلو اومد و اومد صحبت کنه شما 10 قدم جلو برید. به هر حال زندگی خودتونه نه کس دیگه و هر تلاشی که کنید نتیجه مثبتشو خودتون می بینید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ميناي
این حرفارو به شوهرتون بزنید، مخصوصا با تاکید بر همین از صمیم قلب.
سلام مینای عزیزم :46:
از قراری که پدر شوهرت گذاشته بود برای بعد از عمل ,خبری نشد ؟؟؟
سلام پرديس جان نه عزيزم هيچ خبري نشد الان حدوده 1 ماه از تماسشون گذشته ولييييييييييييييييييييي نه زنگي نه سراغي من اصلا شك دارم اينا بيان متاسفانه تو خونشون همه اظهار نظر ميكنن حرفاشون خيلي حرف نيست يه تصميم نهايي نميتونن بگيري چون هر كس نظري داره.احتمالا الانم بابا مامانش دوست دارن بيان داداشش راضي نيست :311:باورتون نميشه جلسه اول كه امدن خونه ما برا اشنايي نه خواستگاري برا اينكه پدر مادرش منو ببينن همشون امدن برادر مجردش 2 تا خواهراش با شوهراشون و بچهاشون تازه ما تو يه شهرم نبوديم از 2 تا شهر بوديم همشون شبم موندن.اون موقع همه گفتن اينا خيلي بهم وابسته ان بعدا مشكل پيدا ميكني از خواستگاريشون بفهم ولي من چشمامو بسته بودم.فعلا كه خبري نيست ببينم تا كي ميتونه اينطوري برخورد كنه با قضيه.البته منم تازگي ها خيلي بدبين شدم مرتب نيمه خالي ليوانو ميبينم مثلا وقتي دوستام ميگن به ما گفته ميخوام برم دنبالش و زندگيمو دوست دارم ميگم نه دروغ ميگه ميخواد حفظ ظاهر كنه در صورتي كه شايد اينطور نباشه يا مدام تصور ميكنم حتما الان با يكي ديگست.يا اينكه فكر ميكنم اگه ميخواد بياد دونبالم علتش اينه كه ميخواد ببرم اذيتم كنه تا مهرمو ببخشم متاسفانه اين فكرا زياد ميياد سراغم.ومدام تو تصوراتم با برادر شوهرم درگيرم و به دعواهايي كه قراره باهاش بكنم فكر ميكنم.شرايط رواني بدي دارم
به نظر من یک اقدام جدی کن مثلاً اعلام کن اگر راضی نیست که با من ادامه بده من هم نیستم و اگر اینقدر معطل کرده که من از مهریه ام بگزرم من راضی نیستم که کسی به زور مهریه با من زندگی کنه من سر مهریه باش کنار میام.اون بیشتر می ترسه اگر برگرده مجبور به دادن امتیاز به تو باشه وقتی که اومد اصلاً درباره امتیازهایی که می خوای بگیری فعلاً صحبت نکن فقط درباره ادامه دادن این زندگی و اینکه در این مدت کجا بوده و چه کرده و چرا خبری از تو نگرفته را صحبت کن اگر به خوای درباره امتیازهایی که می خوای صحبت کنی طرف نه تنها قبول نمی کنه بلکه تو را رها می کنه
فعلا تا اخر اين ماهم صبر ميكنم تا ببينم چي ميشه اگه تا اخر اين ماهم خبري نشد ازشون اونوقت يه برخورد ديگه ميكنم راستش زماني كه داشتيم خونه ميساختيم پدرم يك مقدار پول حدود 25 تومن بهمون كمك كرد كه حدود 8 تومنشو هنوز برنگردونده و دستش مونده و ميتونه هم برگردونه الان.نميدونم باهاش تماس بگيرم براي برگردوندن پول يا نه پدرم راضي نيست و ميگه بذار تكليفت معلوم بشه ولي من از دستشون عصبانيم و دلم ميخواد اين مسلئله رو ياد اوريشون كنم نظر شما چيه ميترسم نخواد پولو بده و ما هم مدركي نداريم كه اين پول دستشونه.يه مسئله ديگه من در مورد جهيزيمه هيچ نوشته يا چيزي ندارم كه ثابت كنم اون وسايل مال منه جهيزيه خوبي هم داشتم حوده 20 تومن هزينم شد پارسال و فقط 8 ماه ازشون استفاده كردم.ايا ميتونه بهم برشون نگردونه چون هيچ چيزي ندارم فقط يه فيلم و مدركي ندارم.جالب اينجاست بهش گفته بودم هر وقت خواست نقل مكان كنه بهم بگه تا برم وسايلمو جمع كنم نه تنها نگفت پدرشم اون روز ميگفت رفته خونه خودش اثباب اثاثيه اشم چيده.ايا من اگه كارمون به جدايي رسيد ميتونم از نظر قانوني وسايلمو پس بگيرم؟
عزیزم اولا که کاملا از راه مصالمت امیز پیش برو و سعی نکن کار به لج ولجبازی بکشه
ثانیا بهتره ازیه وکیل و مشاورحقوقی در این زمینه کمک بخوای تا موفق شی
موفق باشی
سلام مینای عزیزم :43:
خبری از خونواده شوهرت نشد ؟؟؟؟
در مورد اون ۸ میلیون به نظر من فعلا هیچ اقدامی الان نکن .
و در رابطه با جهیزیه تا اونجا که من میدونم خانوادهٔ عروس لیستی از اقلام رو که خریداری کردند رو مینویسند و دو نفر از خانواده داماد امضأ میکنند که این وسایل به عنوان جهیزیه از خانواده عروس تحویل گرفته شده و یه نسخه نزد خانواده عروس و یه نسخه نزد خانواده داماد میمونه فعلا به این چیزا فکر نکن امیدوارم که به اون جاها نرسه ..
امیدوارم که مشکلت به زودی حل شه :323:
به نظر من هم فعلاً درباره جهیزیه و پول صحبت نکن بیشتر در رابطه با ادامه زندگی و مشکلاتی که با همسرت داری صحبت کن نزار کار به لج و لجبازی برسه چون دودش اول تو چشم خودت و همسرت می ره
ممنون از پاسوخاتون دوستان نه هنوز هيچ خبري نشده ازشون برخوردشون با اين قضيه خيلي جالبه انگار يادشون رفته مشكل ما سر چي بوده (ترياك كشيدنو اخلاق بدو دخالتاي برادرش)يه طوري قيافه گرفتنو محل نميذارن كه انگار من ترياك ميكشيدمو خانوادم تو زندگيم بودن.البته بهتر چون هر چي زمان داره ميگزره من بيشتر با مسئله جدايي كنار مييامو قانع ميشم كه اين ادمو خانوادش بدرد ادامه براي 50 سال ديگه نميخورن ادمايي اينقدر پرو بي توجهه و بيشتر منطقي دارم فكر ميكنم تا احساسي گاهي ياد خاطراتم مييفتم ولي احساس ميكنم همش خواب بوده همچين كسي تو زندگيم نبوده 5 ماهه نه ديدمش نه صداشو شنيدم كسي كه هر 1 ساعت بايد باهم تماس ميگرفتيمو حرف ميزديم اما حالا.نه خودش درك داره نه خانوادش باورتون نميشه وقتي دادخواست طلاق توافقي دادم عقدمو بخشيدم اين قضيه اصلا براشون مهم نبود كه زندگي پسرشون داره از هم ميپاشه وقتي گفتم عقدمو ميخوام باباش سختش شد و ميگفت چرا عقد ميخوايي شما خودتون اشنا شديد با هم نميدونم حالا ربطش چي بود.در مورد جهزيه ام اصلا ليستي تهيه نكرديم و امضايي نگرفتيم چون اصلا فكر نميكرديم كارمون به جدايي برسه و اعتماد مطلق داشتيم بهشون.ولي فعلا نميخوام دربارش باهاشون تماس بگيرم تا ببينم چي ميشه و خودشون حرفي نميزنن.
سلام مینای عزیزم :46:
خبری نشد ؟؟
ما رو از خودت بیخبر نذار
سلام پرديس جان نه خبري نشده ازشون فقط پيش دوستامون گفته خودمم از اين وضعييت و بلا تكليفي خسته شدم گفته ميخوام با خواهرامو پدر مادرم بريم خونشون ديدن پدر مادرش اخه مكه بودن.در مورد خودمونم حرف بزنيم من نميدونم چه طوري 13 نفري ميخوان بيان بعد تو اون جمع درباره ما هم حرف بزنن.اصلا ميشه تو اين جمع حرف زدو مشكلاتو بيان كردو شرطي گذاشت؟دوستش ميگفت من تا 2 ساعت باهاش حرف ميزدم بهتsmsبده نداده گفته روم نميشه احتمالا ميخوان همشون بيان به هواي ديدن پدر مادرم درباره ما هم حرف بزنن كه تو شلوغي و رودربايستي من نتونيم شرط خاصي بزارم البته اگه اينم در حد حرف نباشه و عملي بشه.ديگه از دستش خسته شدم و كلافه نميدونم حرفاش راسته يا دروغ
دوستان سلام همگي خوبيد دلم براتون تنگ شده كلي.دوستان يه مسئله جديد برام پيش امده كه نظره شما هم خيلي برام مهمه خواهش ميكنم جوابمو بديد.همسرم بلاخره بعد 6 ماه بيخبري و بيتوجهي ساعت 11 شب sms داده برنامه ات چيه ميخواي چيكار كني؟همين 2 جمله نه سلامي نه احوات پرسي هيچي.من هنوز جوابي ندادم بهش اصلا نميدونم بايد چه جوابي بدم بهش بعد 6 ماهم كه sms داده اين طوري بي معني و طوري برخورد كرده كه تمام مسئوليتو بندازه گردن من و خودشو كشيده كنار اين sms يعني من برام فرقي نداره تو ميخواي چيكار بكني.خانوادم ميگن تو كه 6 ماه صبر كردي چند وقت ديگه هم تحمل كن تا يه اقدام رسمي تري بشه از طرفشون اين طوري بيشتر به نفعته البته خانوادم ميگن اين ادمو خانوادش به درد تو نميخورن و بهترين راه اينه كه قيدشو بزني.اعتقاد دارن كسي كه اينقد جسارت نداره بياد جلو حرف بزنه و اينطوري sms ميده اونم بعد 6 ماه بيخبري ارزش زندگي نداره.حالا ديگه من موندمو كلي دودلي يه اعصاب داغون.در ضمن داماد بزرگشونم كه روانشناسم هست امروز بهم sms داده و سال نو ميلادي رو بهم تبريك گفته قبلا از اختلافمون هميشه بهم smsميداد و اعيادو تبريك ميگفت خيلي هم تلاش كرد كه ما رو اشتي بده ولي تو اين 6 ماهم هيچ خبري از اونم نبود حالا اونم smsداده.نميدونم چه طور بايد برخورد كنم
مینا جان سلام
بنظر من هم صبر کن. چیزی که اتفاق افتاده، اینه که شوهرت 6 ماه ازش خبری نبوده و این اصلا خوب نیست مخصوصا اگه بخواد مجددا تکرار بشه. پس باید عکس العملت معقول باشه تا اگه خدا خواست و مشکلاتتون حل شد و برگشتی سر زندگیت، دیگه چنین مواردی پیش نیاد.
حالا اگه شما سریع جواب بدید و بعد هم برگردید سر زندگیتون، این رفتار باب می شه.
پس خانمی به این اس ام اس جواب نده و اجازه بده خودش و یا خانوادش رسمی تر تقاضای صحبت کنن.
مینای عزیز سلام:72:
خوبی؟ دلمون واست تنگیده بود بابا کجا بودی؟
به نظرم براش بنویس بعد از 6 ماه یه اس؟؟ بیا جلو رو در رو بحرفیم.
البته بذار بقیه بچه ها هم یه نظری بدن.
اخه اگه هیچ جوابی هم ندی شاید فکر کنه که من غرورم و شکوندم و این اس و زدم حالا یه جواب خشک و خالی هم که شده باید دریافت می کردم .
عقل من می گه مثل خودش کوتاه طوری بنویس که تشویق بشه بیاد جلو . حالا رو در رو یا حل می کنید یا تمامش می کنید. اون مال مرحله بعدیه.
ما رو هم بی خبر نذار.
ممنون از جواباتون بچه ها امروز پيش مشاورم بودم اونم اعتقاد داشت بهتره يه جواب كوتاه بدم مثل خودش مثلا بگم اين مشكل ماست ما ميخواييم چيكار كنيم.ولي خانوادم راضي به جواب نيستند و اعتقاد دارن خودش و خانوادش خيلي سرد دارن برخورد ميكنن و قضيه رو دست كم ميگيرن و اگه من الان جواب بدم باعث ميشه كه اين نوع برخورد عادتشون بشه و اگرم بيان جلو طوري مييان كه بخوان از بالا بهم نگاه كنن و اونا شرطو شروط بزارن برات.حالا واقعا نميدونم چطور برخورد كنم احساسم يه چيز ميگه منطقم چيزه ديگه.نميدونم كاره درست چيه ميترسم جواب ندادن من دليل بر سرديم بشه و اين تصورو درش ايجاد كنه كه ديگه نميخوام ادامه بدم و جواب دادنم به ضررم تمام بشه و بيعث ميشه اون فكر كنه من همه بديهاشو فراموش كردم و اون بازم هر كار ميخواد بكنه.
به نظر من هم یک جواب کوتاه بده که حداقل باعث بشه که سر صحبت را با هم باز کنید و خودتون دو نفری با هم صحبت کنید خیلی راحت و بی شیله پیله نیازی نیست که بزرگترها برای شما تصمیم بگیرند این مشکل خود شماست نه شخص دیگری حتی پدر و مادرتان چون شما بعد از جدایی با مشکلات و ناراحتی ها و خیلی چیزهای دیگر باید کنار بیائید نه آنها پس اگر می خواهید که جواب بدید حتی اگر هم بقیه می گویند اشتباه است جواب بدید تا کی می خواهید موش و گربه بازی کنید شما و همسترتان دونفر آدم عاقل هستید پس بشنید با هم صحبت کنید نزار همسرت از ترس اینکه شما که می خواهد برگرده به طرف شما از اینکه باید حالا به شما امتیاز بده از آمدن به طرف شما بترسه و به طرف شما نیاید از این فرصت استفاده کن یواش یواش می تونی آن امتیازهایی را که می خواهی از اون بگیری ولی نه با عجله می تونی ایمیل بفرستی به هر حال بهتر از بی خبری است تا کی می خوای جوابشو ندی مگر آنکه تصمیم قطعی به طلاق دارید که من بعید می دونم چون اگر تصمیم داشتی خودت اقدام می کردی و اینقدر منتظر حرف بقیه و بزرگترها نبودید بیشتر می خواهی که همسرت تربیت بشه و دیگه اینکار را باهات انجام نده با خودت روراست باش اگر نمی خوای جدا بشی به خانواده ات بگو و نگران اینکه شما را مورد سرزنش قرار بدهند نباشید.با آرزوی موفقیت
ممنون از پاسختون ستاره عزيز امروز دوباره همسرم sms داد پس يعني هيچ برنامه اي نداري؟خانوادم گفتن جوابي ندم تا زنگ بزنه تو sms كه نميتوني برنامه هاتو بگي خانوادم اعتقاد دارن اينگونه sms دادن نشونگر اينكه هيچ تغييري درش ايجاد نشده نميدونم چيكار بايد بكنم ميترسم جواب دادنم بيشتر به ضررم بشه اونم اينقد جسارت نداره زنگ بزنه يا بهتر سر صحبتو باز كنه همش از من توقع داره.
دوست خوبم چرا بهش اس ام اس نمی دی که تمایل داری دو نفری با هم صحبت کنید .
عزیزم اگه قرار باشه شما احساسات واقعی ات رو به همسرت نشان ندی و همسرتان هم صحبتی نکنه و منتظر همدیگه بمونید که نمی شه .شما دو نفری یه مسابقه گذاشتید که به هم امتیاز ندید و فقط دفاع کنید
می شه با یه گفتگو سازنده انتظارات خودتون رو بیان کنید و در عین حال اشکالات خودتون رو هم برطرف کنید
شما همش دارید نظر دیگران را می گید نظر خود شما چی هست ببین ما که تو را نمی شناسیم پس با ما صادق باش
سلام دوستان راستش ستاره عزيز من خودمم هنوز نميدونم چي مي خوام نميدونم دلم ميخواد جدا بشم يا نه دلم ميخواد ادامه بدم واقعا مرددم از يك طرف ياد كارشو حركاتشو برادرشو ترياك كشيدنش كه ممكن دائمي بشه تنهايي و شرايط سختي كه اين 1 سال گذروندم مييفتم دلم ميخواد جدا بشم از طرف ديگه هنوز بهش علاقه دارمو دلم نميخواد برا هميشه ديگه نبينمش و مدام فكر ميكنم درست ميشه و تغيير ميكنه و به شرايطي كه بعد طلاق برام ايجاد ميشه فكر ميكنم دلم ميخواد برگردم.مشاورم بهم ميگه تو بايد اول با خودت كنار بيايي ببيني چيكار ميخواي بكني بعد با اون حرف بزني نه ميتونم قيدشو بزنم نه ميتونم با اون شرايط كنار بيام.به هيچ نتيجه اي هم نميرسم با خودم .ازين طرفم خانوادم ميگن تا درست تماس نگيره و نخواد مردونه حرف بزنه لوزومي نداره جواب بدي ميگن اون سفتو سخت ميگفت طلاق و رفت مهريتو بياره و طلاقت بده حالا چي شد يدفعه.تازه حالا هم اينطوري با پروييي با sms بدون ضره اي احساس پشيموني و ندامت.راستش من يكدفعه تو ازدواجم گوش به حرفشون ندادم و اين نصيبم شد ولي حالا اين دفعه ترجيح ميدم طبق نظره خانوادم عمل كنم.نميخوام حمايتشونو از دست بدم در اينده چون ديگه اصلا به همسرم اعتماد ندارم.اگه تماس تلفني بگيره باهام يا خانوادش اقدام كنن حرف ميزنم اما اگه نه اندازه يه تلفونم براش اهميت نداشته باشم و تا زماني كه بخواد با sms زندگيشو از هم پاشيدن حفظ كنه همون بهتر كه از هم بپاشه ومنم تلاشي نميكنم من 5 ماه پيش همه تلاشمو كردم گفتم پشيمونم برميگردم عموم باهاش حرف زد ولي با اطمينان گفت زندگي ديگه نه حالا حتي زحمت يه تماسم به خودش نميده حتي نميگه دلم ميخواد برگردي برنامه تو چيه ميخواد حالا هم كه مثلا امده با خفظ غروره كاذبش باشه منم اينقد اين مدت عذاب كشيدم كه ديگه سخت شدم شايد اگه 4 ماه پيش اين sms ميداد شرايطم فرق ميكرد ولي حالا.ادما با كاراشون چطور به راحتي ميتونن اون همه كششو علاقه رو نابود كنن.بريدم ديگه نميدونم چي درسته چي غلط
راستي ستاره جان اين شعر اخر متنتو خيلي دوست دارم هميشه بهم ارامش ميده.ممنون
بازم سلام دوستان پدر شوهرم امشب تماس گرفت با حالت گلايه و شكايت كه چرا من هيچ تماسي نگرفتم تو اين مدت چرا اقدامي نكردم (ببينيد اينا چقد پرون) پدرمم گفت وقتي دختره من گفته ميخوام برگردم ولي پسرت گفته زندگي ديگه نه طلاقت ميدم و مهرتم ميدم دختر من چه تماسي داشته بگيره باهاشه.انگار پدرشوهرم از اين حرف خبر نداشت خيلي عصباني شد و گفت بيخود كرده بايد خودشو درست كنه و تغيير بده يا اينكه طلاق زنشو با مهريه كامل بده و در نهايتم گفت يكي دو ماه ديگه وشلون كنيم تا ببينيم به خودش ميياد و تغيير ميكنه يا نه.تا حالا شوهرم مظلوم نمايي ميكرده برا خانوادش و منو مقصر نشون ميداده تا اونا بهش فشار نيارن و اينطوري با كم محلي به من ميخواسته منو اذيت كنه تا من خودم دوباره مثل قبل التماس كنمو برگردم تا بتونه هر كار ميخواد بكنه.ميخواسته شروع ارتباط از طرف من باشه ولي خوب منم ديگه مثل قبل نيستم باهاش.نميدونم اخرش چي ميشه ولي دعا كنيد هر چي درسته پيش بياد
به نظرم بهتره كه باهاش يه اس ام اس كوتاه بدي و نظر مشاورت را گوش بدي و همون حرفي را كه مشاورت گفته: "مثلا بگم اين مشكل ماست ما ميخواييم چيكار كنيم." بزني.
درسته كه قبلا به حرف خانواده گوش ندادي و ضرر كردي، اما دليل نميشه كه حالا هم اگه گوش بدي سود كني.:305: آخه پدر و مادرت چون درگير احساسات شما هستند، از روي احساسات حرف ميزنن و تصميم ميگيرن، اما مشاور از روي منطق راه حل ميده. من نظرم همون كاريه كه مشاورت گفته.:325:
ممنون مینای عزیز راستش من هم شرایط مثل تو را داشتم به خاطر همین کاملاً شرایط تو را درک می کنم البته با این تفاوت که خانواده شوهرم هم همسرم را خیلی تحریک می کردند نسبت به طلاق. و خودشون تصمیم به طلاق گرفته بودند و اصلاً نگذاشتند که من هم حرفی بزنم و فرصتی به من ندادند به خاطر همینه که می گم از یک فرصت کوچک که بدست آوردی استفاده کن تا حداقل بتونی حرف هایتو بزنی راستش آقایون خیلی مغرورن و از اینکه تماس بگیره و شما جوابش ندی و محلش ندی خیلی می ترسن به همین خاطره که می گم یه اس ام اس کوتاه مثل خودش بده که به تونه بیشتر اقدام کنه و از اینکه سنگ روی یخ بشه نترسه بالاخره که باید حرف هاتون بزنید خوب اگر نظر دیگه ای داری خوب نظرت قابل احترام هست پس صبر کن ببین چه اتفاقی می افته ولی روحیه ات را از دست نده و مدام به چیزهای خوب فکر کن و اینو بدون که این خودت هستی که می تونی آینده ات را تغییر بدی به سمت خوب
من این شعر را آن روزها شرایط تو را داشتم از حافظ فال گرفتم این فال خیلی من را آرام کرد
عزیزم متاسفم اینارو میگم ولی شما خیلی مقصر بودین هر آدمی توی دوران مجردی با یکی خیلی عیاقه برادر، خواهر ، دوست ...ولی وقتی متاهل میشه این هنر همسره که نه اینکه جای اون فردو کامل بگیره بلکه بشه نفر اول زندگی اون آدم متسفانه اشکال شما این بوده که میخواستی جای برادرشو بگیری من این طور احساس کردم و محیط خونه طوری نبوده که ایشون دلش بخواد بیاد کنارتون براش جالب نبوده ...شما باید عزیزترین شخص زندگیش که برادرش بوده رو دوست میداشتی تا توی قلبش راحتتر جا باز کنی ...این یکی از راههای این مدل زندگیهاست .ببین عزیزم بالاخره برادش میره سر زندگیش و اونا خواه ناخواه رابطه اشون کم میشه تازه کم نشه چه اشکالی دارهقبول کن مقصر بودی متاسفانه تو باید با درایت کاری میکردی که الان برادرش رابط شما میشد یعنی انقدر برات ارزش قائل بود که نمیذاشت تو این موقعیت به دوست و آشنا رو بندازی . تو نباید جلویدیگران با شوهرت دعوا میکردی. اونروز هم باید تا برادرش اومد باید قضیه رو به سکوت میکشوندی و با ترفند همه چیو آروم میکردی بخدا انقدرها هم سخت نیست . در ضمن الانم بدون اینکه هیچ تلاشی برای زندگیت بکنی مدام آه وناله میکنی آخه عزیز من اگه زندگیتو میخوای خودت اقدام کن این حرفای بچه گانه چیه منت کشی یعنی چی ...توی زندگی مشترک غرور معنا نداره برو ببین زندگیت به کجا کشیده ؟؟؟؟شما که بچه نیستی زندگیتو سپردی به دست باد.اس ام اس دادی که وسایلام چی شد مگه وسایلای توئه فقط. چرا ما دخترا این جهیزیه رو میکنیم یه پتک و مدام میزنیم تو سر شوهرامون ؟چرا راضی نیستیم با خودمون میبریم؟ این حرفارو بریز دور خیلی راحت بهش زنگ بزن بهش بگو میخوای تکلیفتو بدونی . نذار جات پر بشه ؟؟؟؟؟؟؟خیلی هم نگران این موضوع باش مرد تنها ظرفیت نداره. من بودم اولا قهر نمیکردم و زندگیمو به این راحتی ول نمیکردم . من موردیایی میشناسم که تقاضای طلاق دادن ولی تو خونه خوشون هستن بعد کم کم همه چیز درست شده. خودت برگرد مطمئن و امیدوار
خانواده ام گفت...مشاورم گفت.......عموش گفت....دوستش گفت...!!!!!!!!!!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط ميناي
خودت چی عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟چرا خودت تصمیم نمیگیری مگه هر کی هر چی بگه تو باید بی چون و چرا گوش کنی اونا مشاورن تو باید تصمیم بگیری
ایکاش محکم بودی حتی برای اشتباهاتت!!!!!!!!!!
خانواده ام گفت...مشاورم گفت.......عموش گفت....دوستش گفت...!!!!!!!!!!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط ميناي
خودت چی عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟چرا خودت تصمیم نمیگیری مگه هر کی هر چی بگه تو باید بی چون و چرا گوش کنی اونا مشاورن تو باید تصمیم بگیری
ایکاش محکم بودی حتی برای اشتباهاتت!!!!!!!!!!
خانواده ام گفت...مشاورم گفت.......عموش گفت....دوستش گفت...!!!!!!!!!!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط ميناي
خودت چی عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟چرا خودت تصمیم نمیگیری مگه هر کی هر چی بگه تو باید بی چون و چرا گوش کنی اونا مشاورن تو باید تصمیم بگیری
ایکاش محکم بودی حتی برای اشتباهاتت!!!!!!!!!!
سلام تداعي عزيز راستش همسر من دوران عقدم همين طوري بود رفيق باز با اينكه 2 ماه يكدفعه همو ميديديم بازم وقتي مييامد با دوستاش بود تا من فقط برا نهار و شام و خوابيدن منزل ما بود اون موقع كه ديگه از سردي محيط خونه خبري نبود و عقد كرده بوديم.محيط خونمونم دوست داشتو مدام ميگفت منو تو خيلي خوشبختيمو ميگفت شانس اورده با من ازدواج كرده و سنتي ازدواج نكرده با يكي مثل مادرش و خواهرش ومدام از من ميخواست يكنفر مثل خودمو از دوستام يا خواهرمو به برادرش معرفي كنمو ظاهرا از منو زندگيش راضي بود.ولي در كنار من ميخواست خوش گذرونياي دوران مجردي رابطه مدام با برادرش و دوستاشو حفظ كنه تا اونا بهش نگن زن ذليل.كه اينا هم با هم جور در نميياد و نتيجه اش ميشه اين.برادرشم از وقتي ازدواج كرديم همش باما بود منم اولش از همون راه دوستي باهاش وارد شدم ولي نتيجش صميميت كاذبي شد از طرف اون كه به خودش اجازه ميداد به لباس پوشيدنه من غذا درست كردن من و حتي نحوه نظافت خونه ما كار داشته باشه و نظر بده طوري كه انگار اون مرد خونست در نهايتم اون برخورد اون روزش همسرمم كه اصلا اين چيزا براش مهم نبود فقط برادرش باشه حالا تو ريزترين مسائل دخالت كنه.قبول دارم من خيلي بي تجربه بودم و بي حوصله ولي ادمايي هم كه با هاشون سرو كار داشتم خيلي عجيب بودنو هر روشي روشون جواب نميداد.راستش برادرش مسئله اصلي من نيست مسئله من ترس از ترياك كشيدن اونه كه جرات نميكنم تماسي بگيرم يا اقدامي كنم الانم حمايت خانوادم جنبه رواني داره برام كه به هيچ عنوان نميخوام از دست بدمش ميترسم تماسي بگيرم ارتباطي برقرار كنم و برگردم ولي اون دست از كاراش برنداره دوباره برگرديم همين جا.واين احساس ترس كه دستو پامو بسته نميذاره كاري كنم.بهر حال تو اون تماسي كه پدر شوهرم داشت گفت يا پسرم بايد تغيير كنه يا نه بايد زنشو طبق قانون طلاق بده منظورشم از تغيير قضيه برادرشو رفيق بازيشو ترياك كشيدنش بود.حالا حداقل ميدونم از جانب خانوادشم تو فشار.2روز پيش بعد 5 ماه بهش smsدادم گفتم اگه ميشه 3 تا از كتاباما كه خيلي بهشون نياز دارمو برام بفرسته اونم sms داد نه نميشه بعدsmsداد اگه فرصت بشه.من جواب دادنشو گذاشتم پاي اين كه ديگه اينقد مثل اوايل عصباني نيست و اونم يكم دلش تنگ شده چون اوايل اصلا جواب smsنميداد ولي ايندفعه زود جواب داد و مدل sms مثل وقتي بود كه با هام شوخي ميكرد.نميدونم دوستان چي ميشه حتي نميدونم چه كاري درسته اصلا نميتونم به يه تصميم قاطع با خودم برسم.يعني ميشه يه ادم اينقد تغيير كنه كه يكدفعه علاقه اشو از برادرو رفيق بازي و ترياك كشيدن بندازه به زنو زندگي؟و زندگي مشتركش براش مهمتر بشه از زندگي مجرديشو خوش گذرونياي اون زمانش؟ميترسم از اين زندگي بگذرم و از طرفي هم ميترسم به اون زندگي برگردم مخصوصا حالا كه يكسري حرفا بينمون ردو بدل شده.يكسري حرمتها از بين رفته.
در جواب اون اس ام اس براش نوشتی که کتاباتو می خوای. :163: کار خوبی نکردی.:305: اون ناراحت شده و وقتی دیده که تو در جوابش کتاباتو خواستی برات نوشته که "نه نمیشه.". اما بعد پشیمون شده و نوشته که "اگه بتونم می فرستم." در هر حال کارت درست نبود. :305:
من میگم بهتر بود همون جواب مشاور را می نوشتی.
درسته عزیزم من قبول دارم و حس میکنم الان در چه وضعی هستی . ولی تو خودت خیلی بی تابی میکنی همه اش میگی دوسش دارم زندگیتو میخوای پس باید دوباره تلاش کنی . ببین خانومی متاسفانه تو ـخرین راهو اول رفتی یعنی سریع تقاضای طلاق دادی . ولی حالا گذشته و سرزنش خودت فایده نداره.اگه زندگیتو و شوهرتو هنوز دوست داری بازم تلاش کن تا اگه خدای نکرده بازم نشد حداقل دلت نسوزه که ایکاش یه کم بیشتر تلاش میکردم و هزارتا ایکاش دیگه...باهاش تماس بگیر و ازش بخواه بیاد ببینیش نه در حضور خانوداه ها بلکه یه جایی بیرون قرار بذارین و حرفاتو محکم براش بزن ولی در مورد حرفها و شرایطی که میخوای بگی خوب فکر کن حتی اگه لازم شد یادداشت بردار. تاخدای ناکرده نسنجیده حرفی نزنی که بعد به ضررت تموم بشه.
در مورد برادرش مگه اون هنوز مجرده ؟چکاره اس؟ تحصیلاتش چیه؟
شاید ازدواج کرد و دیگه دست از سر زندگی شما برداشت.