-
RE: دختری در آستانه خود کشی
نمی دونم چرا وقتی داستان پرناز و دوستم فرزانه رو شنیدم، بی جهت یاد یه فیلمی افتادم:
این فیلم از این قرار بود که عده ای از انسانها انتخاب شده بودند بعنوان تست، و از بدو تولد روی آنها تغییراتی اعمال شده بود که قابل کنترل باشند و هرگاه لازم شد بعنوان ارتشی خاص تخت فرمان گروهی بخصوص باشند!
خلاصه که این افراد مورد تست خودشان هم مطلع نبودند و زندگی عادی داشتند -بعنوان مادر، پدر، معشوق- تا اینکه لحظه خاص فرا رسید و ...
تحت فشار قرار دادن برخی افراد در گوشه و کنار کشور یا کره زمین، بررسی واکنشهای آنها، و در نهایت انگ توهم زدن :163:
فکر کنم منم دارم توهم می زنم :325:
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parnaz88
این احتمالا جزء آخرین نوشته های من باشه .چون فکر میکنم که متوجه شدن که من یه جایی تو اینتر نت مینویسم و در حال جستجو هستن یا شایدم پیدا کردن و چیزی نمیگن به هر حال به محض اینکه مطمئن بشم می خوام به مدیر بگم که id منو پاک کنه .
فقط خواستم بگم نه تنها خانوادم به اشتباهات خودشون فکر نمیکنن بلکه خیلی هم از اینکه من دیگه مثل قبل نمیجنگم ناراحتن . حالا دقیقا" معنی حرفای شمارو میفهمم که میگفتین به هر کار اشتباهی که دست بزنم اونا برنده شدن . از عکس العملاشون کاملا" پیداست . داداشم میگه اه یعنی همش تموم شد ؟ ...
مادرم میگه من تو این مدت خیلی اعتماد بنفسم بالا رفته چون همه به ما توجه میکردن . داداشم میگه خوب چیزای خوبی که نمیگفتن . مادرممیگه مردم که نمیدونستن اشتباه میگن همه طرف مارو میگرفتن و به ما آفرین میگفتن که داریم همچین بچه ای رو تحمل میکنیم . (منظورش بچه ایه که کارای اشتباهی کرده و ما داریم ازش نگهداری میکنیم )
آخه کوچکترین حرفی که از دهن من بیرون میومد رو میرفتن با آب و تاب و لذتبه نوان آخرین خبر واسه همه تعریف میکردن و نمیدونم حتما" هم بعدش کلی آفرین و تحسین واسه خودشون و فحش و نفرین واسه من میشنیدن که اینقدر خوششون میومده . گرچه این راهی که در پیش گرفتم باعث شده دیگه این کارارو نکنن (البته فکر میکنم )ولی خودم به شدت احساس سر خوردگی میکنم . از این که نتونستم حق خودم رو بگیرم از اینکه با کسانی که اینقدر به من بدی کردن مصالحه کردم . فکر میکنن من مثل یه آدم بد بختی هستم که از زور بد بختی بهشون پناه آوردم . بابام میگه دیدی دیدی نتونست حرف خو دشو ثابت کنه داره میاد به طرف من حالا منم که ازش خوشم نمیاد . باید تا آخر عمرش مثل بد بختا زندگی کنه کسی قبولش نداره . کسی باهاش ازدواج نمیکنه . منم که نمی خوامش نمیدونم چرا بعضیا منو مقصر میدونن که ازش بدم میام .که میخوام از پیشش برم و در واقع از دستش فرار کنم . رک بگم اون موقع که می خواستم بهشون ثابت کنم که دارن در حق من ظلم میکنن اینکه باعث بد بختی بد نامی من اونا هستن و میخواستم ازشون انتقام بگیرم احساس بهتری داشتم نسبت به الان که این حرفا رو میشنوم . دلم واسه خودم میسوزه من نه تنها از محبتهای اولیه محروم بودم و همیشه مجبور بودم هر مشکل و مسئله ای که داشتم رو به تنهایی حل کنم همه چیزو خودم یاد بگیرم همیشه خودم از خودم مواظبت کنم و هیچ کس رو نداشتم که حتی مراقبتهای اولیه رو برام انجام بده بلکه کسانی در اطرافم هستن که از کوچیکی و بد نامی من احساس اعتماد به نفس میکنن و از بد بخت شدن من لذت میبرن .
:303::325::323:
:163::82:
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
متهم کردن خانوادم واسه اینه که می خوان به زور به من دارو بخورونن و به همه بگن من دیونم و اینجوری در واقع منو از صفحه پاک کنن همون نقشه ای که از اول داشتن و تو پستای اول گفتم که می خوان یه کاری کنن من برم تیمارستان .
اما متهم کردن دکتر واسه این بود که باورش نمیشد که پدر و مادری در حق بچشون این کارو کنن . مادرم که هی بهش میگفت از خودش در میاره . ما این کارو نکردیم .منم که مدرکی نداشتم ارائه بدم .
اونا از اول این ماجرا منو مرده فرض کردن و هر کاری واسه از بین بردن من دلشون خواست کردن . بابام که اصولا" راحته و دلیلشم واسه همه کاراش دو چیزه یکی میگه من بچه نمیخواستم و هر چی میشه میگه به من ربطی نداره و دوم اینکه من پدرم هر کاری دلم بخواد حق دارم بکنم حتی بچمو بفرستم تیمارستان . یادم میاد اون اول که رفتم پیش مشاور بهش گفتم خانوادم رفتن بیرون گفتن من دیونه شدم . گفتم بابام هرجا میشینه میگه دخترم دیونه شده میخوام بندازمش تیمارستان چیکار کنم . مشاور به من گفت از این به بعد برو و آروم باش و هر کاریهم که کردن تو حرکات تکانشی انجام نده اگه یادتون باشه خودتون هم همین پیشنهادارو دادین . منم از اون به بعد حرکاتمو کنترل میکردم و آروم بودم حالا فکر میکنید عکس العمل بابام چی بود ؟ خیلی خیلی خیلی عصبانی شده بود و میگفت چرا به حرف اون گوش داده پس من تو این خونه چیکارم و از این چیزا یعنی اون انتظار داره من به خاطرش برم تیمارستان تا از من راضی باشه . اینارو گفتم واسه این که بگم جریان توهم و اینا از همون اول بوده و اونا زیر پوشش اون هر کاری میکردن
و خیالشون راحت بود چون من چیزی نمیتونستم بگم و منتظر بودن چیزی بگم تا بگن من دچار توهم شدم و باید برم تیمارستان .
حالا تیمارستان که نقشه مردونه ترشون بود بعد از اینکه رفتم دکتر وبهم گفت باید مدرک بیاری وقتی دیدم تنها چیزی که میتونه کمکم کنه استادمه که حابی بوسیله داداشم خام شده . اونقدر از دستش عصبانی بودم که دو تا ایمیل بهش دادم تا با کنایه موضوع رو بهش حالی کنم . متنمم یه جوری نوشتم که هر آدم بالای 10سالی منظورمو میفهمید ولی با داداشم ریخته بودن رو هم که از اون استفاده کنن و منو بدن دست پلیس .
البته انکار نمیکنم که قصد اصلیم این بود که داداشم غیرتی شه بیاد خونه دربارش داداو بیداد کنه و من حرفاشو ضبط کنم و ثابت کنم با هم رابطه دارن ولی بعدا" دیدم صلاح اینه این کارو نکنم و همون نقشه خودم که ادعا کنم اره کسی چیزی درباره من نمیگه و کسی کاری به کار نداره و من اشتباه کردم بیشتر به نفعمه چون حتما" دادشم حسابی استادمو شسته و رفته و بهش گفته چی باید بگه و چی باید بکنه و این وسط منم که باید به اتهام توهم برم تیمارستان .و اینکه با مسکوت موندن موضوع احتمالش خیلی بیشتره که کم کم فراموش بشه .اما مطمئن نیستم تصمیمم درست باشه شاید بهتر بود استادمو ترقیب میکردم بهم کمک کنه و حرفمو ثابت میکردم .
آخه فکر سکوت علامت رضاست اگه من چیزی نگم و کاری نکنم خوب همه میگن من که اعتراضی از این حرفا ندارم پس حتما" حرف اونا درسته دیگه . همونطور که الانم میگن دیدی نتونست حرفشو ثابت کنه باید مثل بد بختا زندگی کنه نمیدنم کار درست چیه .
در آخر ازتون میخوام تو این شبای عزیز واسه باز شدن گره زندگی من و امثال منو دعا کنید .
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
ببین پرناز شنیدی میگن در اعصبانیت تصمیم نگیرین. این رو به هر آدم سالمی می گن و نه به آدمای روانی. حالا تو هم عصبانی هستی، تو عصبانیت نامه نوشتن برای استادت غلطه و فقط وجهت رو خراب می کنه.
از طرفی مصرف دارو خیلی هم بد نیست، گاهی لازمه که آدم به اعصابش مسلط بشه. و دلیل بر روانی بودن شخص نیست.
اگه اون دکتر رو قبول نداری، تحقیق کن و یه دکتر خوب پیدا کن تا با کمک اون اول به اعصابت مسلط بشی و بعد مشکلت رو حل کنی.
اگه زیاد به خودت فشار بیاری واقعا عصبی می شه و همون که خانوادت خواستن میشه.
سعی کن هرطوری شده رفتارت معقول باشه. اینطوری امکانش که دیگران حرف خانوادت رو رد کنن، خیلی بیشتره.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
اونقدرا هم از خود بی خود نبودم . گفتم که قصد اصلیم این بود داداشم بیاد خونه ازش حرف بزنه و من حرفاشو ضبط کنم . متنمم بیشتر شبیه یه طنز بود و اگه می خواستن بابتش شکایتی کنن در واقع خودشونو مسخره کرده بودن .
حالا دیگه اون قضیه تموم شده چون بعد از اینکه تصمیم عوض شد منظورمو بصورت روان براش توضیح دادم .
و کلا" دیگه با دادشمم رابطه نداره البته فکر میکنم . از اولم می دونستم که اگه پای اون از ماجرا بیرون بره قضیه تموم میشه و کار به این جاها نمیکشه ولی جرات نداشتم بهش بگم . هم داداشم حرفای خیلی بدی بهش زده بود که من دیگه خجالت میکشیدم به روم بیارم میشناسمش و هم اینکه میرفتن بیرون میگفتن با مرد غریبه رابطه داره من دیگه جرات نداشتم باهاش تماس بگیرم بگم حرفای داداشم دروغه یا اینکه دلیل فلان چیز خیلی زشتی که دادشم میگه اینه نه اونی که اون گفته خوب خیلی رو میخواد و بهش بگم پاتو بکش بیرون تا ماجرا تموم بشه .ضمن اینکه به نظرم خودشم مقصر بود خودش باید تشخیص میداد این همه بد گویی دلیلی داره و اون این وسط بازیچست
بنده خدا فکر کنم اصلا" نفهمید که داداشم داره ازش سوءاستفاده میکنه . اون حتی از اسم پدر و مادرمم سوء استفاده میکنه حرفای خودشو از طرف اونا میزنه اونم حتما" فکر میکرده پدر و مادرم فرستادنش و به حرفاش گوش میداد (یا بقیه) . بعدا" میومد خونه میگفت من این حرف رو زدم واین کارو کردم مادرم میگفت واسه چی این کارو کردی واسه چی این حرف رو زدی میگفت من به فکر خانوادم من واسه شما این کارو کردم و قضیه تموم میشد چون اونا اصلا" روی حرفش حرفی نمیزنن بزننم در همین حده اونم تا دلش میخواد از این رفتارشون سوء استفاده میکنه.
نه تنها حرفی نمیزنن بلکه در واقع تصمیم گیرنده اصلی اونه و هر کاری دلش بخواد (به معنی واقعی کلمه) انجام میده . حتی تصمیم میگره من برم دیونه خونه . تصمیم میگره من برم یه جای دیگه .وقتی میگم کسی نیست منو از دست دادشم نجات بده واسه این بود .
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام خواهر خوبم
من تاپیک شما را تقریبا خوندم، واقعاً باید بهتون آفرین بگم، خیلی خوبه که در برابر مشکلات وایسادین و دارین با این مشکلات می جنگین!
این رو بدونین که خدا به اندازه ی ظرفیت هر کس بش مشکل می ده!!
بهتره به این دید نگاه کنین که خدا شما رو فرستاده که مشکلات خونوادت رو حل کنی، به نظر من نباید از خونوادت متنفر بشی، قانون علت و معلول رو به یاد بیار، همه ی این رفتارا یه علتی دارن، تو باید اون علت رو پیدا کنی و برطرفش کنی، تو نباید از روی دشمنی با خونوادت بلند شی، اونا خونوادتن، تو باید نجاتشون بدی، این جوری نگاه کن که این یه آزمایشه، تو می تونی سربلند بیرون بیای اگه بخوای، به نظر من مشکل اینجاست که شما خیلی به مردم اهمیت می دین و خودتون رو فراموش کردین، این رو باید یاد بدی به خونوادت که ما برای خودمون زندگی می کنیم نه برای مردم....
جدی می گم، من دقیقاً همین برداشت را کردم، به نظر من مردم هر چی می خوان فکر کنن و بگن!! شما چرا باید خودتون رو درگیر این مسائل می کردین که بقیه چی فکر می کنن؟
ببین اونا خونوادتن، تو باید کمکشون کنی!!!با سیاست برو جلو، اصلاً نا امید نشو، خدا با توه، به مرور زمان مشکل رو حل کن.
حتما برات دعا می کنم، ایشالا که یه روز می یای و خبر موفقیتت رو می دی،
با روبه رو شدن با مشکلات نباید نا امید بشی، همیشه کارگردان سخترین نقش رو به بهترین بازیگر میده، این رو هیچ وقت فراموش نکن.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام دوست خوبم
موضوع شما، خیلی ذهن من رو به خودش مشغول کرد، نتونستم منتظر بمونم و تصمیم گرفتم همه ی حرفام رو برات بنویسم. امیدوارم که با دقت بخونی و روشون فکر کنی.
توی کل خونواده دو تا ایراد اصلی وجود داره (با عرض معذرت این نظر شخصیه منه) و شما هم مستثنا نیستین.
1- شما بلد نیستین همدیگه رو چه طوری باید دوست داشته باشین.
در مورد خود شما خیلی مورد دیدم که می شه ازش این رو نتیجه گرفت که چندتاش رو بیان می کنم:
- شما اگه برادرتون و مادر و پدرتون رو دوست داشتین، هیچ وقت نباید قضیه ی اعتیاد اون رو پیش پدر و مادر فاش می کردین، عزیزه من، شما که می دیدن از دست پدر و مادر کاری بر نمی یاد، یه لحظه فکر نکردین با این کار هم داداشتون باهاتون دشمن می شه هم برای پدر و مادر مشغله ی ذهنی درست می کنین؟ اگه داداشتون رو دوست داشتین، هیچ وقت بعد از فهمیدن اینکه اون معتاده باش درگیر نمی شدین، اون اشتباه کرده و شما که خواهرشی باید کمکش می کردی، نه این که اشتباهش رو همه جا جار بزنی و آبروش رو ببری، معلومه که داداشتون که این همه پیش همه عزت و احترام توی خونواده داره باتون درگیر می شه و بلای بدتر از اینا سرتون میاره، شما باید از در دوستی وارد می شدین، حتی بعضی وقتا باید هوای کارش رو داشته باشی تا بهت اعتماد کنه و بفهمه که دوسش داری بعد کم کم نجاتش می دادی!!! این بزرگترین اشتباه شما بود که مسبب این همه دردسر شد.
- اون موقعه که اون داداشتون رو داشتن الکی می بردن تیمارستان، شما نباید می ذاشتین، یه لحظه فکر نکردین همین بلا هم سر شما می یاد!!!! اون موقعه که دیدن همه تنهاش گذاشتن، یه لحظه فکر نکردین که یه روزی همه شما رو تنها می ذارن، در حقش بد کردین.
- شما چرا به پدر و مادرتون احترام نمی ذارین، مگه مسلمون نیستین، پدر هر چی بگه احترامش واجبه، چرا باش لج بازی می کنین، وقتی می بینین اون دوست داره دختراش بش احترام بذارن و هر چی می گه بگن چشم، چرا سعی نمی کنین این کوچکترین انتظار رو انجام بدین، شما فکر کردین خودتون بزرگ شدین، فکر کردین با اجی مجی لاترجی بزرگ شدین، این قدر از پدر و مادرت بد گفتی، من خجالت می کشم، یه لحظه اون روز رو یادت بیار که 9 ماه تمام مادرت حملت می کرد، اون شبایی که نخوابید، همه ی این زحمتا رو به خاطر یه اشتباهشون باید فراموش کنی و بشی دشمن خونیشون!!! من واقعاً دارم تعجب می کنم،شما الان لیسانس داری، خورد و خوراکت کامله، کامپیوتر و اینترنت ... توی شهری که ما داریم زندگی می کنیم باین ببینین خیلی از دخترا چه طوری زندگی می کنن، چند تا دختر هست که پدرشون فرختتشون، چند تا دختر هست که پدرش به خاطر یه مقدار پول به یه پیر مرد شوهرشون داده، من نمی دونم چرا کارایی که پدر مادرتون براتون کردن رو ناچیز می بینین!!!!
پس شما باید یاد بگیرین که چطور همدیگه رو دوست داشته باشین.
2- شما به مردم بیشتر اهمیت می دین تا خودتون.
- ببین عزیزم، پدر من همیشه من و برادرم و خواهرم رو می شونه کنار هم و می گه شما باید هوای همدیگه رو داشته باشین، هیچ کی به فکر یکی دیگه نیست، وقتی شما پشت هم نباشین، هیچ کی دیگه به شما کمک نمی کنه. شما خودتون گفتین که وقتی برای بار اول بین من و خونوادم بحث شد، توی این فکر بودم که به مردم چی بگم، اصلاً چه دلیلی داره که به مردم توضیح بدی، چرا اجازه می دی یکی دیگه تو زندگی تون دخالت کنه، این رو نه خودت بلدی نه خونواده، اول خودت یاد بگیر، بعدم به بقیه یاد بده.
- چرا فکر می کنی همه به فکر شما هستن و همیشه به شما و مشکلات شما فکر می کنن، اصلاً نگران این نباش که مردم چی فکر می کنن در مورد شما، چون اصلا اونا به شما فکر نمی کنن!! وقتی شما رد می شین چهار تا از این خانومای بیکار برای این که وقتشون پر بشه یه چیزی می گن، اگه نه آدم عاقل می یاد وقتش رو می ذاره برا این کارا.
ببخشید خیلی طولانی شد، ببخشید اگه با لحن تند حرف زدم، امید وارم که روی این مسائل فکر کنی.
با آرزوی موفقیت.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام mamc
خیلی ممنون که به مشکلم فکر کردی و این چیزارو گفتی .منم سعی می کنم جوابات رو دونه به دونه بدم .
من دو تا ایرادی که گفتی رو کامل قبول دارم .ولی وقتی تاوانش رو دارم من پس میدم چه کمکی میتونم بکنم .
1- در مورد اعتیاد برادرم اتفاقا" من وقتی متوجه شدم خیلی هم دلم براش سوخت وگفتم از ناراحتی وضعیت داداشم دست به این کار زده . ولی چی کار میکردم باید موضوع رو مسکوت میگذاشتم تا به جایی برسه که دیگه کاری از دست کسی بر نیاد ؟ نه من باید به پدر و مادرم میگفتم تا یه کاری کنن تا کمکش کنن من خودم به تنهایی چه کاری میتونستم بکنم و اونقدر ترسیده بودم که اصلا" نمیدنستم باید چی کار کنم پس گفتم باید به بزرکتر ها بگم تا از تجربشون استفاده کنن و کمکش کنن .
2- من موضوع اعتیادشو و کارای دیگرشو هیچ جا جار نزدم فقط با گریه و ناراحتی به مادر و خواهرم گفتم فقط واسه این که یه کاری کنن .
3- در مورد داداش دیگرمم من متوجه نشده بودم که دارن بیخودی میبرنش .چون اون یه حرفایی میزد که همه میگفتن از روی دیونگیشه ولس بعدا" دیدیم درسته . در ضمن باید بگم وقتی بابام رو حرف داداشم حرف نمیزنه و اون با اجازه خودش هر کی رو میخواد میفرسته تیمارستان یا هر کار دیگه ای انجام میده من چی میتونستم بگم . من فقط بهشون میگفتم هر چی تو خونه میشه تقصیرش نندازین . یا اینقدر روش حساس نشین مثل آدم عادی باهاش برخورد کنید .تا رفتارش عادی بشه . بیشتر از این قدرت نداشتم .
4-این من نیستم که دارم بابامو از خودم دور میکنم اونه که من رو از خودش دور میکنه و همش میگه من بچه نمیخواستم و جلوی همهاز من بد میگه و آبروی من رو میبره من فقط به جای اینکه مثل دادشم دیونه بشم یا مثل داداش بزرگم معتاد بشم خودمو با این شرایط وفق دادم یعنی گفتم اگه اون منو نمیخواد خوب منم حرفی ندارم منم از اینجا میرم تا راحت باشه . همین .
5- این من نبودم که به مردم بیشتر از خانوادم اهمیت دادم . اونا بودن که به محض اینکه سر و صدای به قول شما 4 تا آدم بیکار در اومد گفتن حالا ما باید دیونش کنیم یا بفرستیمش جایی تا از دست این حرفا راحت بشیم اگه خونده باشین تو پستای اولم نوشتم که به محض اینکه این حرف در اومد که خبرشم دادشم آورد خونه رفتن همه جا گفتن دیونه شده میخواد مارو بکشه میخوایم بندازیمش تیمارستان .
6- به نظر من شما نباید من رو با خودت مقایسه کنی این پدر شماست که شما جمع میکنه دور هم میگه باید از هم طرفداری کنید بابای من نه تنها جلوی کارای داداشمو نمیگرفت بلکه هر کاری میکرد میگفت خوب کردی و اصلا" من واسه چی باهاشون در گیر شدم مگه قبل از این موضوع من در مقابل کاراشون در مقابل اینکه بابام هی مگفت من بچه نمیخوام باهاشون درگیر میشدم ؟ بعد از اینکه داداشم تصمیم گرفت من رو بندازه تیمارستان بعد از اینکه هر چی دلش خواست درباره من گفت و اونا هیچی بهش نمیگفتن که هیچ خودشونم ازش تقلید میکردن باهاشون درگیر شدم .
7- من همه مشکلاتی که درباره خانوادم گفتی رو قبول دارم مادر من واقعا" آدمیه که همیشه دیگرون رو از خانوادش بیشتردوست داره و همین باعث شده بچه هاش این همه مشکل داشته باشن .من همه این مشکلات رو قبول دارم وگرنه واسه چی میرفتم پیش مشاور واسه اینکه این مشکلارو بر طرف کنه .
8- بعدشم به نظر شما وقتی بابام میره بیرون میگه دختر من با یه مرد غریبه رابطه داشته مواظب پسراتون باشید کم از فروختن منه . قطعا" نیست .من چطور به عوض این کارش باید دوسش داشته باشم ؟ من با این حرفش از خودم متنفر شدم اون که دیگه جای خود داه .
9- در آخر می خوام به این نکته توجه کنید که من هیچ وقت از خانوادم جایی بد نگفتم .من فقط حرفامو اینجا زدم که کسی نه من رو میشناسه نه خانوادمو . آیا 4 تا درد و دل من در مقابل کارای اونا که میخواستن من رو دیونه کنن و میخواستن و میرفتن از من همه جا بد میگفتن به حساب میاد ؟ اینجا از اسمش پیداست آدم واسه میاد حرف میزنه واسه مشاوره و فهمیدن راه درست .حالا اگه کسی منو شناخته هم بهش میگم حرفای منو شنیدی خانوادمم میشناسی بیا و به من بگو راه درست چیه ؟
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parnaz88
3- در مورد داداش دیگرمم من متوجه نشده بودم که دارن بیخودی میبرنش .چون اون یه حرفایی میزد که همه میگفتن از روی دیونگیشه ولی بعدا" دیدیم درسته .
میشه بگی داداشت چجور حرفایی می زد؟
وقتی دیدین حرفاش درسته چرا نرفتین از بیمارستان بیارینش؟
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
بزارید همشو نگم .منظورم از قسمتایی که درسته همون اعتیاد داداشم بود . اونم میگفت .
البته سالم سالم که نبود . ولی اونقدر مشکل نداشت که بخواد بره اونجا . خوب الان که دیگه اونجا نیست یه مدت موند بعد آوردنش خونه . اگه میشه دیگه دربارش حرف نزنید من واقعا" کاری واسه رفتنش نمیتونستم بکنم .در ضمن من اون موقع بابت این مسئله و مسائل حاشیه ایش بسیار عصبی و ناراحت بودم و فکر میکنم خودم بابت این موضوع بیشتر به کمک نیاز داشتم .ولی اون موقع هم من همیشه از کم توجهی و کم کاری پدر و مادرم شکایت میکردم .هیچ وقت بهشون حق ندادم که این کارارو کردن ولی قدرت عوض کردن تصمیمشون رو هم نداشتم .
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز عزیزم، شرمنده من می دونم صبح یه مقدار تند رفتم.
- اول از همه یه چیز رو بگم، پس فردا، خدا هر کی رو به جای خودش مواخذه می کنه، به شمای فرزند می گه آیا دستور من رو اجرا کردی که گفتم به پدر و مادر و خانوادت احترام بذار! اصلاً کاری نداره که رفتار پدر شما چه طوری بوده چون پدرها هم به جای خودشون در به ازای وظایفی که در حق فرزندشون دارند مواخذه می شن.
-
نقل قول:
در مورد اعتیاد برادرم اتفاقا" من وقتی متوجه شدم خیلی هم دلم براش سوخت وگفتم از ناراحتی وضعیت داداشم دست به این کار زده . ولی چی کار میکردم باید موضوع رو مسکوت میگذاشتم تا به جایی برسه که دیگه کاری از دست کسی بر نیاد ؟ نه من باید به پدر و مادرم میگفتم تا یه کاری کنن تا کمکش کنن من خودم به تنهایی چه کاری میتونستم بکنم و اونقدر ترسیده بودم که اصلا" نمیدنستم باید چی کار کنم پس گفتم باید به بزرکتر ها بگم تا از تجربشون استفاده کنن و کمکش کنن .
چه طور توی این همه مدت متوجه نشدی که مادرت عکس العملش در برابر این جور مشکلات چیه؟ مثلا یه مادر چی کار می تونه بکنه؟ در صورتی که مادر شما به بهترین شکل می خواست برخورد کنه به این صورت بود که با داداشتون دعوا کنه، که اینم علاوه بر اینکه اصلاً باعث نمی شه اعتیاد بره کنا، بلکه باعث می شه دادشتون توی روی خونواده وایسه!!!!!
-
نقل قول:
من موضوع اعتیادشو و کارای دیگرشو هیچ جا جار نزدم فقط با گریه و ناراحتی به مادر و خواهرم گفتم فقط واسه این که یه کاری کنن .
من نظرم رو در مورد این گفتم که از این که حرف مردم بیاد وسط به شدت مخالفم، پس جار زدن چه معنی ای پیدا می کنه؟ اینکه بری به مادرتون بگی!! من نمی دونم شما اخلاقه مادرا رو نمی دونین؟ ما که تو خونمون می خوایم کل اعضای خونواده یه چیز رو متوجهشن، اون موضوع رو به مادرمون می گیم!!!
نقل قول:
در مورد داداش دیگرمم من متوجه نشده بودم که دارن بیخودی میبرنش .چون اون یه حرفایی میزد که همه میگفتن از روی دیونگیشه ولس بعدا" دیدیم درسته . در ضمن باید بگم وقتی بابام رو حرف داداشم حرف نمیزنه و اون با اجازه خودش هر کی رو میخواد میفرسته تیمارستان یا هر کار دیگه ای انجام میده من چی میتونستم بگم . من فقط بهشون میگفتم هر چی تو خونه میشه تقصیرش نندازین . یا اینقدر روش حساس نشین مثل آدم عادی باهاش برخورد کنید .تا رفتارش عادی بشه . بیشتر از این قدرت نداشتم .
شما متوجه نشدین؟ پس الان نباید از بقیه اعضا انتظار کمک داشته باشین.
نقل قول:
این من نیستم که دارم بابامو از خودم دور میکنم اونه که من رو از خودش دور میکنه و همش میگه من بچه نمیخواستم و جلوی همهاز من بد میگه و آبروی من رو میبره من فقط به جای اینکه مثل دادشم دیونه بشم یا مثل داداش بزرگم معتاد بشم خودمو با این شرایط وفق دادم یعنی گفتم اگه اون منو نمیخواد خوب منم حرفی ندارم منم از اینجا میرم تا راحت باشه . همین .
چرا این حرف رو در مورد بقیه ی فرزندان نمی زننن؟ (به استثنای داداشتون که تیمارستانه) چرا به شما گیر دادن، اون خواهرتون و 2 تا برادرتون چه رفتاری با پدرتون دارن؟ آیا بابا با اونا هم همین رفتار رو می کنن؟
نقل قول:
این من نبودم که به مردم بیشتر از خانوادم اهمیت دادم . اونا بودن که به محض اینکه سر و صدای به قول شما 4 تا آدم بیکار در اومد گفتن حالا ما باید دیونش کنیم یا بفرستیمش جایی تا از دست این حرفا راحت بشیم اگه خونده باشین تو پستای اولم نوشتم که به محض اینکه این حرف در اومد که خبرشم دادشم آورد خونه رفتن همه جا گفتن دیونه شده میخواد مارو بکشه میخوایم بندازیمش تیمارستان .
ببین من اصلاً نگفتم شما تنها، گفتم این مشکلات رو خونواده دارن، خودتون گفتین بعد از درگیری کلی نقشه داشتم و می خواستم خیلی کارا کنم و به همسایه ها بگم.... یا یادمه گفتین می خواستم با همسایه ها بجوشم.... (البته دقیقا یادم نیست اما یادم مثل این کلمات رو به کار بردین و الانم وقت نیست پیداشون کنم)
نقل قول:
ه نظر من شما نباید من رو با خودت مقایسه کنی این پدر شماست که شما جمع میکنه دور هم میگه باید از هم طرفداری کنید بابای من نه تنها جلوی کارای داداشمو نمیگرفت بلکه هر کاری میکرد میگفت خوب کردی و اصلا" من واسه چی باهاشون در گیر شدم مگه قبل از این موضوع من در مقابل کاراشون در مقابل اینکه بابام هی مگفت من بچه نمیخوام باهاشون درگیر میشدم ؟ بعد از اینکه داداشم تصمیم گرفت من رو بندازه تیمارستان بعد از اینکه هر چی دلش خواست درباره من گفت و اونا هیچی بهش نمیگفتن که هیچ خودشونم ازش تقلید میکردن باهاشون درگیر شدم .
من منظورم این نبود که پدر شما هم باید این کار رو انجام بدن!! منظورم حرف پدرم بود!! توی خونه ی ما پدرم به من گفت، توی خونه ی شما، شما باید به پدرتون بگین.
نقل قول:
بعدشم به نظر شما وقتی بابام میره بیرون میگه دختر من با یه مرد غریبه رابطه داشته مواظب پسراتون باشید کم از فروختن منه . قطعا" نیست .من چطور به عوض این کارش باید دوسش داشته باشم ؟ من با این حرفش از خودم متنفر شدم اون که دیگه جای خود داه .
ببین این خیلی فرق داره، از خدا می خوام که برای هیچ دختری نخواد، می دونین اونا چقدر آرزوی خونواده ی شما رو دارن؟
من توی یکی از تاپیکا پرسیدم که وقتی یه خصوصیت بد یه نفر باعثه ایجاد تنفر بشه، چه شکلی می تونیم بقیه ی خصوصیات خوبش رو ببینیم!( به جان خودم این جا جوابم رو گرفتم)
ببین، اگه شما یه آدمی که از نظر جسمی بیمار شده رو ببینی چی کار می کنی؟ الان بیماری روح رو هم همون بیماری جسم ببین!! رفتار غیر عادی یه نفر رو بیماری جسم ببین! کمکش کن تا خوب شه!!
نقل قول:
در آخر می خوام به این نکته توجه کنید که من هیچ وقت از خانوادم جایی بد نگفتم .من فقط حرفامو اینجا زدم که کسی نه من رو میشناسه نه خانوادمو . آیا 4 تا درد و دل من در مقابل کارای اونا که میخواستن من رو دیونه کنن و میخواستن و میرفتن از من همه جا بد میگفتن به حساب میاد ؟ اینجا از اسمش پیداست آدم واسه میاد حرف میزنه واسه مشاوره و فهمیدن راه درست .حالا اگه کسی منو شناخته هم بهش میگم حرفای منو شنیدی خانوادمم میشناسی بیا و به من بگو راه درست چیه ؟
چرا تو برای خودت ارزش قائل نیستی!!! تو پیش خودت ازشون بد حرف زدی، تو به خودت اجازه دادی ازشون متنفر شی!!
ببین عزیزم، راه حلی که من ارائه می دم، اما نمی دونم درسته یا نه!
نمی دونم داداشت ازدواج کرده یا نه! اگه ازدواج نکرده باید یه کاری کنی ازدواج کنه!
توی خونه شما الان داداشتون نقشه اوله، اگه با داداشتون خوب بشین همه چیز حله! غرورت رو بذار زیر پا و برای از میدون خارج کردن داداشت این کار لازمه!
شما باید ببینی داداشت پی کار کرده که این همه حرفش رد خور داره! تو باید به مرور جایگزین داداشت شی و نقش اول رو خودت بر عهده بگیری!
یه مدت کامل باید نقش بازی کنی!!! یر اساس چه سناریوی؟ بر اساس این که اونا چی می خوان!! با سیاست باید بری جلو!! اگه جای داداشت بشینی همه چیز حل می شه، می تونی خونوادت رو به هر سمت می خوای ببری!
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام . اشکالی نداره .
من اگه ذره ای حدس میزدم عکس العمل مادرم چیه هرگز بهش چیزی نمیگفتم چون میدونی عکس العملش چی بود اصلا" قضیه رو باور نکرد فکر کرد من از روی حسودی دارم این حرف رو میزنم . حتی وقتی بهش گفتم برو وسایلشو نگاه کن خیلی خونسرد بود و گفت من خودم می دونستم البته من کاملا" اینو فهمیده بودم که دروغ میگه گفتم حتما" می خواد کاری بکنه که داداشم پیش من خجالت نکشه ولی بعدها متوجه شدم که فکر کرده من اون ابزار رو به عمد گذاشتم و از روی حسودی مسلما" من اگه این عکس العمل رو میدونستم هیچ وقت بهش نمیگفتم .
موضوع من با داشم اصلا" قابل مقاسه نیست اون خودش بیمار شد . اما اینا میخوان منو بیمارکنن .
من منظورتو تقریبا" فهمیدم که میگی اگه اونا نمیدونن نباید از خانوادشون بد بگن من باید بهشون بگم من باید بگم این کارارو نکنن . راستش من خودمم به این نتیجه رسیده بودم و مدتها بود سعی میکردم رابطم طوری بشه که به حرفم گوش بدن تقریبا" هم رابطم با مادرم خوب بود و اتفاقا" همین هم باعث شده بود که برادر و خواهر بزرگترم خیلی حسودی کنن و اتفاقا" اونا تصمیم گرفتن من رو از صحنه خارج کنن .وگرنه اگه من واسشون ضرری نداشتم که کاری بهم نداشتن .
من همه این حرفایی که زدی رو میدونم . اما دیدم از دست من کاری بر نمیاد واسه همین میرفتم پیش مشاور که اونا کمکم کنن تا خانوادمو متوجه کنم که داداشم که خودش این همه مشکل اخلاقی داره نباید واسه خانواده تصمیم بگیره . متوجهشون کنم که نباید برن بیرون از دخترشون بد بگن مگه من آینده نمیخوام .اینکه بابام نباید اینقدر با ما دشمنی کنه اینکه اون بچه نمیخواسته تقصیر ما نبوده که هر جور دلش بخواد باهامون رفتار کنه . اینکه این دلیل نمیشه که چون مرده هر کاری دلش بخواد بکنه . همینجا هم جواب سوال دیگتو بدم ببین بابای من همیشه میگه من فقط یه بچه میخواستم که موقع پیری ازم نگهداری کنه و بقیه اضافه هستن . این فقط شامل من هم نیست .رفتارش با بقیه هم اونقدر جالب نیست ولی با من بدتره چون داداشم خیلی اون رو بر علیه من میشرونه . و خودمم نمیتونم خواسته هاشو بر آورده کنم . چون میگه دختر اموال پدرشه ارزشی نداره . میخواد من حرفی نزنم اضهار نظری نکنم
نه چیزی بخوام نه حرفی بزنم میگه دختر نباید کار کنه اگرم بکنه باید پولشو بده باباش میگه پدر باید انتخاب کنه دخترش با کی ازدواج کنه و پدر حق داره برای منافع خودش اونو به هر کسیدلش خواست بده و هر کاری دلش میخواد بکنه. رک بگم من هر گز نمیتونم اینجوری باشم .
موضوع قاطی شدنم با همسایه هام واسه این نبود که کسی رو خراب کنم می خواستم یه جوری بشه که خودشون مسئله دستشون بیاد و بفهمن مسئله ما ربطی به این نداره که من کار خلافی کردم .
نمیدونم میتونی خودتو جای من بگذاری فکر کن بابات میخواد تورو بندازه تیمارستان یا میره بیرون میگه تو مشکل اخلاقی داری . یعنی تو به خاطر اینکه مسلمونی و اون باباته پا میشی میری تیمارستان یا وقتی بابات میگه تو دختر فاسدی هستی تو هیچ عکس العملی نشون نمیدی به این امید که اون دنیا باباتو واسه این عملش مجازات میکنن ؟
در مورد خوب شدن با داداشمم من قبلا" باهاش خوب بودم ولی بعد از اینکه فهمیدم چه کارایی میکنه رابطم باهاش خراب شد . و اصلا" من میخوام اینو بگم که چرا کسی که صلاحیت اخلاقی نداره باید برای یک خانواده تصمیم بگیره ؟چطور آدم میتونه حرف کسی رو گوش بده که قبولش نداره ؟
داداشم هیچ کاری نکرده که حرفشو اینقدر قبول دارن اتفاقا" به نظر من که خیلی هم دردسر داشته علت قبول داشتنش اینه که خانواده پدر من خیلی سنتی هستن این در خانواده اونا رسمه که فرزند اول پسر واسه خانواده تصمیم بگیره . و دختر جزء مال و اموال به حساب بیاد .
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز عزیز،
می شه لطف کنی موارد زیر رو توضیح بدی:
1- از کجا فهمیدین مادرتون فکر کرده شما حسودین؟از کجا فهمیدین مادرتون دروغ گفته؟
نقل قول:
- من اگه ذره ای حدس میزدم عکس العمل مادرم چیه هرگز بهش چیزی نمیگفتم چون میدونی عکس العملش چی بود اصلا" قضیه رو باور نکرد فکر کرد من از روی حسودی دارم این حرف رو میزنم . حتی وقتی بهش گفتم برو وسایلشو نگاه کن خیلی خونسرد بود و گفت من خودم می دونستم البته من کاملا" اینو فهمیده بودم که دروغ میگه گفتم حتما" می خواد کاری بکنه که داداشم پیش من خجالت نکشه ولی بعدها متوجه شدم که فکر کرده من اون ابزار رو به عمد گذاشتم و از روی حسودی مسلما" من اگه این عکس العمل رو میدونستم هیچ وقت بهش نمیگفتم .
2- از کجا فهمیدین که اونا فکر کردن شما حسودین، خودشون بهتون گفتی؟
نقل قول:
من منظورتو تقریبا" فهمیدم که میگی اگه اونا نمیدونن نباید از خانوادشون بد بگن من باید بهشون بگم من باید بگم این کارارو نکنن . راستش من خودمم به این نتیجه رسیده بودم و مدتها بود سعی میکردم رابطم طوری بشه که به حرفم گوش بدن تقریبا" هم رابطم با مادرم خوب بود و اتفاقا" همین هم باعث شده بود که برادر و خواهر بزرگترم خیلی حسودی کنن و اتفاقا" اونا تصمیم گرفتن من رو از صحنه خارج کنن .وگرنه اگه من واسشون ضرری نداشتم که کاری بهم نداشتن .
3- می شه این رو بیشتر بازش کنین؟من اصلاً متوجه منظور این حرف نمی شم؟
نقل قول:
اینکه بابام نباید اینقدر با ما دشمنی کنه اینکه اون بچه نمیخواسته تقصیر ما نبوده که هر جور دلش بخواد باهامون رفتار کنه
4- برادرتون چند سالشه و آیا ازدواج کرده یا نه؟
-
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
جواب سوال اولت حرفایی که زدن هست .
فکر کنم سوال دومت اینه که از کجا فهمیدم اونا به من حسودی میکنن بوده ؟ در جواب باید بگم چند بار شنیدم که خواهر و برادرم از ین اوضاع(یعنی اینکه من با مادرم خوبم ) ناراحتن که به قبل از این ما جرا بر میگرده . همین جا داخل پرانتز بگم من باید خیلی خوش بین باشم که این طور فکر کنم .یعنی فکر کنم که اون حرفایی که درباره من میزنن از روی حسودیه .اگه میتونستم چند تا از حرفاشون رو براتون بگم اون موقع دیگه هرگز من رو به خاطر اینکه این حرفارو دربارشون زدم ماخذه نمیکردین و واقعا" میفهمیدین من چی میگم . اگه به پستهای قبلی یه نگاهی بندازید بهتون گفتم که اصلا" براشون مسئله ای نیست من به چه راهی کشیده بشم فقط میخوان یه بهونه ای واسه بیرون انداختن من داشته باشن . حتما" میگین از کجا فهمیدم همون جاها توضیح دادم که از مکالماتشون .گفتم که از زبون داداشم شنیدم که میگه واسم اصلا" مهم نیست چی کار بکنه فقط کسی نباید بگه اون از من بهتره .یعنی میخواست منم مثل اون برم سراغ کثافت کاری تا از اون بهتر نباشم .همون طور که الان نزدیک به دو ساله هی به پدر و مادرم تلقین میکنه که کارای ناجوری میکنم و من واقعا" زیر فشارهای روانی این حرفها از زندگی و درس خوندن افتاده بودم و بسیار عصبی شده بودم . کاش حداقل یادداشتای اون روزامو میتونستم بهتون نشون بدم ولی اونم نمیتونم چون خیلی خیلی خیلی زشت هستند . اول فکر کردم این حرفارو بین خودشون (خانواده) میزنن بعد که دیدم رفته به استادم یعنی یه مرد غریبه هم این حرفارو زده دیگه میخواستم خودمو بکشم . تازه الانم که من سکوت کردم فکر کردین از اوضاع راضین نه اینجور نیست .
بگذارین جواب سوال سومت رو ندم دوست ندارم همه رفتارای بدی که باهام شده رو اینجا بگم .
برادرم 30ساله و مجرده.
به نظر من راه حل های شما خیلی ایده آل گرایانه هست . وقتی اونا میخوان منو بندازن تیمارستان یا بدن به پلیس پس مسلما" به حرفای من گوش نخواهند داد دیگران باید راهنماییشون کنن . دیگرانی که به حرفاشون گوش میدن و چیزی بهشون نمیگن حداقل اگه راهنماییشون نمیکنن به حرفاشون گوش ندن اینجوری احتمالش هست بفهمن نباید این کارارو بکنن .
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز جان،
چرا این قدر برات مهمه که اثبات کنی حرفت درسته(این حرف که نباید از داداشت حرف شنوی داشته باشن)؟ چرا این قدر برات مهمه که به خونواده بفهمونی دارن اشتبه فکر می کنن؟ این قدر این کار برات مهمه که داری می زنی زندگی خودت رو نابود می کنی؟!همه فکرت شده این که چه طور این واقعیت براشون اثبات بشه!
چرا وقتی که می بینی نمی تونی از خواب بیدارشون کنی بازم این کار رو انجام میدی؟
نمی گم این که بفهمن دارن اشتباه می کنن کم اهمیته، می گم وقتی می بینی فایده نداره، برا چی بازم تلاش می کنی؟
شما هیچ وقت نمی تونی در حال حاظر این کار رو انجام بدی! مرور زمان باید این کار رو انجام بده!
سعی کن انرژیت رو بزاری روی چیزای دیگه! درست، تحصیلت، کارت! همه ی این فرصتا رو از دست نده!
هیچ وقت، هیچ وقت آدم نمی تونی در مقابل خونواده وایسه! مطمئن باش ضرر می کنی اگه این کار رو بکنی!!
شما برای همه چیز، برای همه کارتون به این خومواده احتیاج دارین!
هر جا برین شما رو با خونواده قبول دارن!
این قدر مشکلات توی زندگی آدم هست که هیچ کی به غیر از خونواده حاضر نیست برات انجام بده!
یه لحظه به این فکر کنین اگه خدایی نکرده مریضی سختی بگیرین و باید برین بیمارستان و بستری شین!کی این کارا رو انجام می ده؟ خونواده ی آدم هر چی هم باشن، بازم این کار رو برای آدم انجام میدن!
خدائی نکرده نمی خوام ارزش خونواده رو روی این چیزا بزارم، نمی خوام بگم فقط مادیات که به خونواده ارزش می ده، چون دیدم که شما یه مقدار مهر و محبتتون کم شده، گفتم این مزایا شاید بتون بهتون کمک کنه!
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
اینکه میگی من نمیتونم خانوادمو عوض کنم و باید انرژیمو سر چیزای دیگه بزارم رو قبول دارم . بله من نمیتونم چیزی رو عوض کنم فقط باید از اینجا برم .
اما حرفای دیگتو نمیفهمم اینکه من واسه همه چیز به خانوادم احتیاج دارم . اونا چه نفعی واسه من دارن وقتی همین حالا می خوان من رو از بین ببرن ؟ من تو موضوعات دیگه تالار نوشته های شمارو خوندم احتمالا" شما همش خانواده و شرایط من رو با خانواده و شرایط خودت مقایسه میکنی یا نوشته های من رو کامل نخوندی
اگه خونده بودی حتما" میدیدی که من گفتم میخوان یه کاری کنن من برم تیمارستان یا خودکشی کنم . به نظرت این ادما به من چه کمکی میکنن . اینکه میخواستم ثابت کنم نباید به حرف داداشم گوش کنن به قبل از این ماجرا بر میگرده وچرا این حس رو نمیداشتم اتفاقا" من خوب شرایط رو درک کرده بودم که می خواستم اون واسه خانواده تصمصم نگیره .
مگه نه اینکه الان به خاطر اینکه به حرفای اون گوش دادن حال و روزم اینجوریه ؟
اگه به حرفای اون گوش نداده بودن که کار من به اینجا نمیکشید.
در ضمن من نه تنها محبتم نسبت به خانواده کم شده بلکه دیگه چیزی ازش وجود نداره . وحتی به شدت ازشون میترسم .میترسم که بلایی به سرم بیارن مگه نه اینکه تا حالا هم دنبال بهونه بودن که این کار رو بکنن ؟
من اونقدر از داداشم و استادم که به حرفای اون گوش می داد و باهاش همکاری میکرد متفرم که کسی درک نمیکنه . و چرا این حس رو نداشته باشم . مگه نه اینکه رفت و همه جا آبروم رو برد و بدترینهارو بهم نسبت داد ؟مگه نه اینکه تصمیم داشت من رو دیونه کنه . مگه نه اینکه می خواست بره پیش همه دوستام آبروم رو ببره تا کم کم نابود بشم. اون به معنی واقعی کلمه مریض هست . این کارا کار یه آدم عادی نیست .
واسه همین من میترسم از اینکه اینجا بمونم . معلوم نیست چه بلایی به سر من بیاد . کسی که از دست زدن به این کاراترس نداره
(مواد - بی عفتی - بردن آبروی خواهرش جلوی دیگرون .) حتما" بالقوه دست به هر کار دیگه ای هم میتونه بزنه .من باید حتما" یه راه فراری برای خودم درست کنم .
ضمن اینکه شرایط اطرافم اینقدر میوس کننده هست که نمیدونم حقیقتا" باید چیکار کنم . لطفا" به مشکل من به عنوان یه مشکل خانوادگی نگاه نکنید . خودم رو راهنمایی کنید که چه جوری تو این شرایط باید برای خودم درست تصمیم بگیرم . اونا که دلشون واسه من نمیسوزه و واسه خودشون میخوان من رو نابود کنن من چرا باید دلم اسشون بسوزه و نگران یه ذره احترامی که میخوان باشم ؟؟؟؟
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
خب شاید راست می گی، من نمی تونم شما رو درک کنم!!!!
به نظر من درست رو بخون و ادامه تحصیل بده!!
برا ارشد بخون و برو یه شهر دیگه!! اگه خونده باشی نوشته هام رو، دیدی که من خودم برای فرار از فشار عصبی توی خونمون،این استراتژی رو به کار بردم.
باید قابلیت ها و مهارت هات رو ببری بالا، باید یاد بگیری چه طوری مستقل شی، مخصوصاً رشتتونم که کامپیوتره، خیلی راحت می تونی کار کنی!!
ما که هرچی راه حل دادیم شما می گین می خوام از این موقعیت دور شم، این بهترین راه!!1
البته اگه یه کار خوب توی یه شهر دیگه هم پیدا کردی می تونی بری! نه کار الکی ها که اگه رفتی اونجا آواره بشی خدائی نکرده ها! مثلاً شرکت نفتی، چیزی..
من نمی دونم این راه کار درسته یا نه، اگه دوستان می بینن اشتباه حتماً بگن.
راستی اگه می خواین برا ارشد بخونین بگین تا من یه مقدار راهنمائی تون کنم، منم رشته کامپیوتر بود، الان دارم هوش مصنوعی می خونم.
با آرزوی موفقیت.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز جون دركت ميكنم واقعا توي بدترين شرايط هستي منم يه زنماني دقيقا مشكل تو رو داشتم با اين تفاوت كه من نه برادر دارم نه خواهروبگذريم نميخوام زندگيه خودمو تعريف كنم فقط خواستم بگم منم به مرز خودكشي رسيدم.اما خودكشي بدترين واحمقانه ترين راه.خودتم قبول داري نميتوني خونوادتو عوض كني واينو بگم هيچ كسيو نميتوني عوض كني جز خودت.سعي نكن زندگيو ببازي سعي كن خودتو عوض كني هيچ غيرممكني وجود نداره اگه هم بخواي دور از خونواده زندگي كني مشكلات ديگه اي داره يه دختر تنهاو بدون هيچ كسي زندگي كردن سخته درسته آدم بايد خوب باشه اما قبول كن شرايطم تاثير داره تو بايد با خونوادت كنار بياي با خودت كنار بيا.اينو فراموش نكن خدا باهاته بهش نزديك شو از اون بخواه توي تنهايي سنگ صبورت اون باشه بهش اعتماد كن بعد نتيجه شو ميبيني فقط هيچ موقع شكوه نكن چون ما توي هر شرايطي كه هستيم خودمون خواستيم كه اينطور باشه پس هميشه به بهترينا فكر كن و طالب بهترينها باش الان كه شرايط زندگيت اينه بپذيرش ميشنوي انگار نميشنوي ميبيني انگار نديدي ميخواي حرف بزني به خدا بزن.به هيچ كدوم از رفتارا اهميت نده برو به سمت علائقت اون كاراييو كه دوست داري انجام بده شاد باش بي خيال باش سخته اما ممكنه ديگه اين فرصت واست پيش نمياد تو كارايي كه خوشحالت ميكنه رو انجام بده ديگه به چيزي توجه نكن چون خدا شاهد همه چيز خدا خودش آينده اي كه لايقش باشي واست آماده ميكنه زندگي ميگذره مي توني سخت بگيري يا اسون هميشه اينو در نظر بگير كه خواستن عين داشتن خواستن پديد آوردن خواستن توانستن پس ميتوني
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام دوستان
من روی حرفای shomila , mamc خیلی فکر کردم . به نظر خودمم رفتن برام خیلی سخت خواهد بود .
شاید واقعا" به قول mamc من باید بمونم کمبودهای خانوادم رو بر طرف کنم و بهشون خیلی چیز هارو یاد بدم چیزایی که شاید هیچ وقت فرصت نداشتن تا یاد بگیرن یا کسی رو نداشتن تا بهشون یاد بده .
حتما" بعد از اینکه یه مدت خودم رو به نشنیدن و ندیدن بزنم این ماجرا حل میشه . من به کارای برادرم هم خیلی فکر کردم همونطور که قبلا" هم گفتم اون مریض هست و این کارا از آدم عادی بر نمیاد . حرفای که زده و کارایی که کرده حتما" نشونهیه بیماریه . من باید از این بیماری نترسم و باید بمونم و با این بیماری کنار بیام همونطور که با بیاری اون یکی برادرم کنار اومدم . دکتر هم بهم گفته بود تو باید خانوادت رو با خانواده های دیگه مقایسه نکنی . در خانواده شما یه بیماری ارثی وجود داره که باعث میشه رفتارشون با بقیه فرق داشته باشه . حتی به من هم گفته بود خودت رو از استرس دور نگه دار هیچ توجهی به رفتارشون نکن چون خانوادت معمولی نیست بهم گفت اگه به رفتاراشون توجه کنی و بخوای تلافی کنی ممکنه یه روزی خودت هم شبیه اونا بشی . حالا منم تصمیم گرفتم همین کار رو بکنم یعنی به رفتاراشون توجه نکنم تا خدای نکرده روزی مثل اونا بشم و بجای این بهشون به چشم بیمارایی نگاه کنم که نیاز به ترحم و مراقبت و کمک من دارن . خانواده من با این رفتارایی که دارن بسیار در اجتماع آسیب پذیر هستند.معلومه که خیلی چیزارو نمیدونن . من باید به جای رفتن بمونم و ازشون مراقبت کنم .
این احتمالا" آخرین نوشته من باشه چون بعدش میخوام از مدیر درخواست کنم که id من رو پاک کنه تا خودمم این ماجرارو بتونم زودتر فراموش کنم .
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز جان
باورت نمی شه اگه بگم تا این پستت رو دیدم چقدر خوشحال شدم،
نمی دونم از خوشحالی چی بگم!!!:323:
بدون که هر جا هستی برات دعا می کنم که در این رسالت موفق بشی!!!
این رو بدون که خدا هیچ وقت تنهات نمی ذاره، رحمت خدا شاید تاخیر داشته باشه ولی حتمیه!
سعی کن همیشه با خدا حرف بزنی، توی طول روز که داری کارهای معمولی انجام میدی، توی هر تصمیمت، خلاصه همه جا، با خدا حرف بزن!!!
اون موقعه چشمات باز می شه و به مرور همه ی نشونه هاش رو می بینی، میبینی که همین جاست، فقط باید حسش کنی. می بینی هر سوالی ازش بکنی جوابت رو میده، می بینی چقدر دوست داره، اون موقعه زندگیت یه رنگ دیگه می گیره، می بینی چقدر زندگی قشنگه!!!!!!!!
با آرزوی موفقیت و شادکامی.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز عزیز
بهت تبریک می گم، من همیشه تاپیک شما رو پیگیری می کردم، خیلی خوشحال شدم.
بچه های همدردی براتون دعا می کنن و این رو بدونین که همدردی همیشه مشتاق شنیدن حرفهای شماست.
:323:
با امید پیروزی.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
با سلام
به درخواست parnaz88 كه امكان ديدن پدرشون و مشكل براي ايشون هست. جابجا شد تا بعدها به تالار برگردد.
-
پدرم می خواهد من را نابود کند .
پدر و برادرام بیرون از خونه از من بد میگن . میگن من یه دختر فاسد هستم من باید چیکار کنم . پدرم میخواد اینطوری من رو یه دختر بد جلوه بده و بعد هم به بهانه این که من دختر بدی هستم من رو به طریقی نابود کنه . من باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: پدرم می خواهد من را نابود کند .
سلام:
به تالار همدردی خوش آمدید..
اول از همه لطف می کنید و توضیح بدید که شما چند سال دارید؟
مگر از شما خطایی سر زده که آنها می خواهد به شما چنین نسبتی دهند؟
ایا ایشان پدر و برادر حقیقی شما هستند؟
چه نفعی از این کار می برند؟
شما از کجا مطمئن هستید که چنین قصدی دارند؟
رفلکس مادر شما چیست؟
دوست گرامی اول کاملا خونسرد باشید و بعد دقیقتر البته با حفظ حریم خصوصی خود و خانواده داستان را کامل بیان کنید تا دوستان راهنمایی فرمایند...
:72:
-
RE: پدرم می خواهد من را نابود کند .
راستش چند ماه پیش یک دعوای خانوادگی خیلی شدید بین من و خانواده بوجود اومد . مسئله این بود که من جایی کلاس میرفتم .بعد با استاد این کلاسم بصورت اس ام اس صحبت میکردم . صحبتهام درباره درس و کارای کلاس بود و هیچ مورد خاصی نداشت . ولی خانواده بعد از فهمیدن مشکوک میشن . میان و شماره رو از گوشیم بر میدارن و به اون آقا تماس میگیرن . ایشون توجیحشون میکنه که رابطه ما در حد درس بوده و مورد خاصی نبوده. اما خانوادم در عوض شروع میکنن به ایشون از من بد گفتن . من بعد از متوجه شدن موضوع بارها و بارها ازشون پرسید که آیا این کار رو انجام دادن و علتش چی بوده . اما اونها هر بار میگفتن که این کار رو نکردن . و حتی حرفای خیلی ناجور ناموسی به من میزدن . طوری که باعث دگیری شدید من با خانواده شد و سر و صداهامون بیرون رفت و به گوش همسایه ها رسید . و گفتم چون موضوعات ناموسی بوده و دعوا هم خیلی شدید بود حرف در اومد که من کاری انجام دادم و خطایی مرتکب شدم . اون موقع موضوع براشون زیاد بزرگ نبود .چون فکر میکردن من دختر زرنگی هستم و میتونم از خودم دفاع کنم . و حتی خودشون میرفتن بیرون و این موضوع رو تایید میکردن که من با یک مرد غریبه ارتباط داشتم . موضوع اینطور بود و من چندین ماه تلاش کردم که حرفای خودم رو ثابت کنم ولی به جایی نرسیدم .وچون از حرفاشون این رو فهمیدم که چون فکر میکنن من دختر زرنگی هستم و برای به زانو در آوردن من میرن بیرون و از م بد میگن سعی کردم اینطوری نباشم و به توصیه دوستان و مشاوران تصمیم گرفتم مثل یه دختر حرف گوش کن بشم .ولی الان تازه فهمیدن که نمیتونن حرفایی زدن رو سرو سامون بدن و خراب کاریاشون رو درست کنن . تصمیم گرفتن که برعکسش رو انجام بدن یعنی تصمیم گرفتن بگن بله این حرفا درسته و من یه دختر ناجورم و بعد به این بهانه یه بلایی به سرم بیارن و من رو نابود کنن . من 25 ساله هستم .پدر و برادرم حقیقی هستند و مادرم مقاومتی دربرابر کاراشون نمیکنه .
-
RE: پدرم می خواهد من را نابود کند .
یا قضیه سرکاریه یا پدر و برادرت مشکل دارن.برای چی دو تا مرد رو خواهر و دخترش برچسب بزنن؟
-
RE: پدرم می خواهد من را نابود کند .
به نظرم این تاپیک خیلی شبیه تاپیک (دختری در آستانه خودکشی )است
-
RE: پدرم می خواهد من را نابود کند .
سرکاری نیست . من همونم که قبلا" اون موضوع رو مینوشتم . متاسفانه نتونستم کاری کنم .خانوادم تصمیم به نابودی من گرفته. اونم به بدترین شکل .میخوان بعد از رسوا کردن من منو به این بهونه نابود کنن . چیزهایی که گفته میشه . حرفایی که زده میشه رو نمیتونم تحمل کنم . مثل محکوم به اعدامی هستم که منتظر رسیدن زمان مرگشه .
-
RE: پدرم می خواهد من را نابود کند .
سلام ریحانه عزیز . من میخوام ولی امیدی ندارم . تو نمدونی اینجا چه خبره منم نمیتونم همش رو اینجا بگم . فقط تا این حد که حتی برای عملی کردن نقششون میخوان هر کاری ازشون برمیاد بکنن .واسه مدیر سایت بصورت خصوصی گفتم اینجا نمیشه گفت . مغزم کار نمیکنه . سرم همیشه درد میکنه. بدنم 24 ساعته توی تبه . تازه وقتی میگم میخوام از اینجا برم میگن خوب این که داره میره ما باید به فکر خودمون باشیم باید ثابت بگیم یه کاری کرده بود که خواست بره . به خودم میگم دیگه تمومه باید تا وقت باقیه برم از همه حلالیت بگیرم .
-
RE: پدرم می خواهد من را نابود کند .
سلام دوست عزيز!:72:
فقط برات از خدا طلب صبر و معجزه ميكنم .واقعا متاسف شدم كه هنوز مشكلتون باقيه!:316::323:
-
RE: پدرم می خواهد من را نابود کند .
خوب راهنمایی مدیر چی بوده؟؟
من می ترسم حرفی بزنم اوضاع خراب تر شه.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
با سلام
بنده طي پستهاي 67 ، 72 و 78 روي راهنمايي كه به شما داشتم تاكيد مي كنم. و مجددا در ذيل مي آورم:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parnaz88
به خانواده درمانی و مشاور چندان امیدی ندارم اصلا" منو درک نمیکنن . تا حالا سه تا مشاور رفتم . هیچکدوم حرف منو نمیفهمن .
سلام parnaz88 گرامي
به نظر ميرسه شما با مسائل مختلف هم اكنون درگير هستي و همين طور كه توضيح دادي نياز هست همه آنها به طور جدي مورد بررسي قرار گيرد.
اگر به فرض مثال يك مشاوري شما را درك نكرد، اين به معني اين نيست كه هيچ مشاوري در دنيا به شما ارزش نمي دهد.
من توصيه اكيد مي كنم به يك روانشناس باليني به طور حضوري مراجعه كنيد و دقيقا طي چندين جلسه همه مسائلت را طرح كني و روشهايي كه او پيشهاد مي دهد به كار گيري تا كم كم بتواني فشارها را كاهش دهيد.
اگر تصور كني علاوه بر خانواده ات، همسايه ها، فاميل ها ،حتي مشاوران هم عليه تو هستند، نمي تواني از آنها استفاده كني.
معمولا يك يا دو جلسه حضور در جلسات مشاوره كسي را به نتيجه نمي رساند. بايد بگذاريد فرايند مشاوره حداقل بين 8 تا 12 جلسه ادامه پيدا كند تا نتايج آن براي شما آشكار شود.
معمولا جلسات اول تا سوم چون مراجع بيشتر مسائل خود را بيان مي كند ، نتيجه مشاوره خيلي ملموس نيست.
پس با مراجعه حضوري و جلسه با يك روانشناس باليني مي تواني بر مسائلت فائق آيي. :72: :104:
ما هم منتظر نتايج در همين تاپيك مي مانيم تا ببينم نتيجه كار عملي و علمي كه بدينوسيله انجام مي شود به كجا مي رسد.:303: :305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
با سلام parnaz88 گرامي
شما را درك مي كنم. اما شما بايد استقامت كنيد بر راهي كه صحت آن بيشتر از ساير راهها هست. به خاطر همين باز شما را ارجاع مي دهم به پست قبلي كه براتون زنده بودم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parnaz88
به خانواده درمانی و مشاور چندان امیدی ندارم اصلا" منو درک نمیکنن . تا حالا سه تا مشاور رفتم . هیچکدوم حرف منو نمیفهمن .
سلام parnaz88 گرامي
به نظر ميرسه شما با مسائل مختلف هم اكنون درگير هستي و همين طور كه توضيح دادي نياز هست همه آنها به طور جدي مورد بررسي قرار گيرد.
اگر به فرض مثال يك مشاوري شما را درك نكرد، اين به معني اين نيست كه هيچ مشاوري در دنيا به شما ارزش نمي دهد.
من توصيه اكيد مي كنم به يك روانشناس باليني به طور حضوري مراجعه كنيد و دقيقا طي چندين جلسه همه مسائلت را طرح كني و روشهايي كه او پيشهاد مي دهد به كار گيري تا كم كم بتواني فشارها را كاهش دهيد.
اگر تصور كني علاوه بر خانواده ات، همسايه ها، فاميل ها ،حتي مشاوران هم عليه تو هستند، نمي تواني از آنها استفاده كني.
معمولا يك يا دو جلسه حضور در جلسات مشاوره كسي را به نتيجه نمي رساند. بايد بگذاريد فرايند مشاوره حداقل بين 8 تا 12 جلسه ادامه پيدا كند تا نتايج آن براي شما آشكار شود.
معمولا جلسات اول تا سوم چون مراجع بيشتر مسائل خود را بيان مي كند ، نتيجه مشاوره خيلي ملموس نيست.
پس با مراجعه حضوري و جلسه با يك روانشناس باليني مي تواني بر مسائلت فائق آيي. :72: :104:
ما هم منتظر نتايج در همين تاپيك مي مانيم تا ببينم نتيجه كار عملي و علمي كه بدينوسيله انجام مي شود به كجا مي رسد.:303: :305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
پس با مراجعه حضوري و جلسه با يك روانشناس باليني مي تواني بر مسائلت فائق آيي. :72: :104:
ما هم منتظر نتايج در همين تاپيك مي مانيم تا ببينم نتيجه كار عملي و علمي كه بدينوسيله انجام مي شود به كجا مي رسد.:303: :305:
با سلام parnaz88
نمی خواد نگران این حرفها باشید.:310:
راستی مراجع گرامی ما همچنان مشتاق و منتظریم تا نتایج مشاوره ها و درخواستهایی که از شما کردیم ببینیم.
اگر هنوز به روانشناس بالینی یا مشاور برای حل مشکلاتت مراجعه نکردی ، حتما این کار را بکن و نتیجه را با ما هم در میان بگذار:72:
همچنين تاپيك قبلي شما كه خودتون گفته بوديد پدرتون متوجه مي شود را من از دسترسي خارج كرده بودم (پست 102 كه در ذيل آْوردم).
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
با سلام
به درخواست parnaz88 كه امكان ديدن پدرشون و مشكل براي ايشون هست. جابجا شد تا بعدها به تالار برگردد.
اما شما مجددا اقدام به ايجاد تاپيك مشابهي نموديد لذا براي اينكه دوباره كاري نشود، من 2 نام كاربري شما و همچنين 2 تاپيك شما را ادغام كردم و در اين تاپيك مجتمع كردم. دقت كنيد چون تمام اين مطالب در اينترنت باقي خواهد ماند و ديگران دسترسي دارند. اگر تمايل داريد خصوصي بماند، خواهش مي كنم به پيشنهاد بنده توجه كنيد و به صورت خصوصي از طريق يك روانشناس باليني يا يك روانپزشك مسائل خود را پيگيري فرمائيد.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
آقای مدیر حتما" وخامت اوضاع منو فهمیدین . دیگه کار من از روانشناس و روانپزشک گذشته . پدرم میگه من همیشه منتظر این فرصت بودم تا تلافی کنم . میگه نباید بگذاریم که درس بخونه تا مردم حرف مارو باور کنن حتما" معنی حرفمو میفهمید دیگه . چه کسی درمان پدر منو قبول میکنه؟ من از تمام کسایی که این پست رو میبینن می خوام بهم کمک کنن .... چه کمک پزشکی چه قانونی.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پر ناز خانوم . من تاپیکت رو خوندم ، خیلی ناراحت کننده بود .از خدا میخوام هر چه زودتر مشکلت حل بشه .
سر نماز حتما برات دعا میکنم . امید وارم مشکلت بزودی زود حل بشه .
:323:
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
نه . همون مشکل قبلیمو دارم یعنی نمیتونم حرفمو ثابت کنم و اونا هم میگن ما کاری نکردیم وچیزی نگفتیم .
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
با سلام
اگر مسائل مطروحه شما واقعي هست، مسئله غير روانشناختي هست و حقوقي و پليسي هست. و شما بايد از طريق وكيل،پاسگاه نيروي انتظامي و دادگاه پيگيري كنيد.
اما اگر به هر تقدير تصور مي كنيد، بايد تغييرات ديگري در خانواده ايجاد شود،نياز به مشاوره حضوري با يك روانپزشك يا روانشناس باليني مي باشد.
فضاي مجازي و تالار همدردي به تبع آن فقط در سطح راهنمايي هاي كلي بيش از اين ظرفيت كمك به شما را ندارد.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام ببين تو داري توي اون خونه زندگي ميكني وبايد كوتاه بياي ناچاري منم با مادرم همچين مشكلي رو دارم.سعي كن محتاط رفتار كني و بهشون نشون بدي اونجور كه اونا فكر ميكنن نيستي.
سعي كن براي ارامش روحيت به يه روانشناس مراجعه كني.
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
مسئله من اونطور که سنجاقک فکر کرده نیست . سنجاقک . ریحانه . و هر کس دیگری که می خواد همه ماجرا رو بدونه ، گفتم اینجا نمیتونم بگم .جرات هم ندارم برم پیش پلیس .
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
با سلام
با توجه به پست 117 و 119 كه نامبرده مسائل خصوصي اش را نمي تواند در اينجا مطرح كند، تاپيك مذكور قفل مي شود.
تا ايشان انشاء الله از طريق مشاوره حضوري با يك روانشناس باليني ، براي حل مسائلش اقدام عملي و صحيح نمايند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parnaz88
مسئله من اونطور که سنجاقک فکر کرده نیست . سنجاقک . ریحانه . و هر کس دیگری که می خواد همه ماجرا رو بدونه ، گفتم كه اینجا نمیتونم بگم .جرات هم ندارم برم پیش پلیس .