مارا زندگی ساخت امیدوارم شما را اندیشه ها بسازد
نمایش نسخه قابل چاپ
مارا زندگی ساخت امیدوارم شما را اندیشه ها بسازد
اندیشه های خشک و خالی و تئوریهای از بر شده هیچکس را قدرتمند نساخته است. فراز و فرودهای زندگی است که به ما می آموزد اندیشه کنیم و اندیشه های دیگران را مزه مزه کنیم.
و اما فقط کافی است نگاهمان را قدری عمیق تر کنیم و آسان بگیریم تا دنیا بر ما آسان بگیرد:
خداوند وعده نکرده است
که آسمان پیوسته آبی و آفتابی باشد .
خداوند وعده نکرده است
که راه زندگی تا پایان
گل و ریحان و سنبل و ضیمران باشد .
خداوند وعده نکرده است
آفتاب ِ بی باران
شادیِ بدون غم
و آسایش بی رنج را .
اما خداوند وعده کرده است
که هر روز نیرو بخشد
و با هر سختی آسانی و آسایش آورد
و در راه زندگی چراغ هدایت آویزد ،
بلاها را با لطافت در آمیزد
و از آسمان یاری فرستد
با شفقتی بی دریغ ،
و عشقی بی کرانه .
انی جانسون فلینت
اما براستی انسان چیست ؟
به دنیا پا نهاده ای
درست مانند :
کتابی باز ،ساد و نانوشته ،
باید سرنوشت خود را رقم بزنی ،
خود ،ونه ، کس دیگر
چه کسی می تواند چنین کند ؟
چگونه ؟
چرا؟
به دنیا آمده ای !
هم چون یک بذر زاده شده ای ،
می توانی همان بذر بمانی و بمیری،
اما ،می توانی گل باشی و بشکفی ،
می توانی
درخت باشی و ببالی !
" اوشو"
دکتر " الکسیس کارل " بر ای باور است که انسان موجودی است بسیار کوچک که عجایب و پیچیدگی های دهها کهکشان در وجودش تجمع یافه است و ادامه می دهد که بدن انسان شامل 100000000000000 سلول است . هریک از این سلولها خود 100000 ژن گوناگون دارد که هر ژن شامل رشته های بلند و مارپیچی ( دی . ان . ای ) است . هر کدام از این سلولها ی کوچک میکروسکوپی طرح ژنتیکی ساختمانی را در خود جای می دهند . اگر قادر باشیم همه این رشته های مارپیچی را باز کنیم و به یکدیگر متصل کنیم ،طول آنها 120000000000000 کیلومتر خواهد شد که حدود 800 برابر فاصله زمین و خورشید است و با این وجود تمامی این رشته های مولکولی ( دی . ان . ای ) به اندازه یک گردو است .
صادق هدایت با جهان بینی خاص خویش ،آدمها را مستراح های پرتابل می داند !
جلال آن احمد می گوید :" یک سوراخ بالا و یک سوراخ پایین با کیلومترها روده ،نامش آدم !
دکتر شریعتی می گوید : آدم های اربعه (آدم های چهار بعدی ) - آدم های دمبه دار خوشحال اربعه (شکم ، زیر شکم ،نشیمنگاه ،پوشش .
انشتین می گوید :
اگر انسانها درطول عمر خویش میزان کارکرد مغزشان یک میلیونوم معده شان بود اکنون کره ی زمین تعریف دیگری داشت !
اما براستی در یک شبانه روز ما چند دقیقه فکر میکنیم ؟
لقمان حکیم می گوید:
بیچاره آدمی در میان دو رسوایی قرار دارد .
اول می گوید : مراپر کن و گر نه رسوایت می کنم
و چون پر شد
می گوید مرا خالی کن ، و گرنه آبرویت را به باد می دهم !
جبران خلیل جبران بعد از شنیدن سخنان لقمان حکیم با حسرتی حیرت آور می سراید :
کاش می توانستید با بوی خوش زمین زندگی کنید
و مانند گیاهان هوایی ،
تنها روشنی آفتاب ،خوراک شما باشد.
مولانا فرماید : آدمی نیمی ست ز جان و دل ،نیمی ز آب وگل
و دکتر علی شریعتی بر این باور است که : انسان نقطه ای است میان دو بی نهایت بی نهایت لجن !بی نهایت فرشته!
و محمود نامی معتقد است : میزان انسان بود هر کس درست به اندازه ی حس مسئولیتی است که نسبت به پدر و مادر - نیاکان - و هویت خویش دارد ،زیرا :
هرگز از رودی که خشک شده است ،به خاطر گذشته اش سپاسگزاری نمی شود !
" سی . ای. فلین " تعریف انسان را در بزرگی رویاهایش می بیند و می گوید :
بزرگی و شان انسان
در بزرگی و شان رویاهایش ،
د عظمت عشقش
در والایی ارزشهایش
و در شادی و سرور تقسیم شده اش نهفته است
بزرگی و شان انسان
در بزرگی و شان افکارش
در ارزش تجسم یافته اش
درچشمه هایی که روحش از آن سیراب می گردد
و در بینشی که بدان دست یافته نهفته است
بزرگی و شان انسان
در بزرگی و شان حقیقتی است که بر لبان جاری می ساز د
در یاری و مساعدتی که بذل می کند
در مقصدی که می جوید
و در چگونه زیستن او نهفته است !
توجه فرمائید ! دریک بررسی آماری چه نتیجه ای گرفته شده است :
یک کودک فرضی را در نظر بگیرید که در یک صحرا به دنیا می آید ، غذای او چیست ؟اول ،شیر ،بعد نان ،عسل،گوشت و...یعنی زیباترین و لطیف ترین رستنی ها را زنبور و گاو و گوسفند می خورند و بعد از انجام تغییرات در سیستم ارگانیزم آنها را به صورت مواد خوراکی تحویل او می دهند و بعد این کودک چه چیزی تحویل طبیعت می دهد؟
ادرار و مدفوع !
حال تصور کنید که این وضعیت ادامه دار و این کودک بیست ساه ،چهل ساله و شصت ساله می شود . گاو و گوسفندها ،گیاهان را می خورند و عصاره ی آن را به صورت شیر به او می دهند . زنبور عسل شهد گل را می نوشد و چکیده ی آن را که عسل باشد ،نثار این آدم می کند . فرض کنید که این ادرار و مدفوع او تجزیه نگردد و به همان شکل اول باقی بماند ،بعد از گذشت شصت سال ،ما با چه منظره ای روبرو هستیم ؟ آن کودک دیروز ،اکنون انسان کهنسال و سپید موی شده و در دو طرفش دریایی لبریز از میلیون ها لیتر ادرار و کوهی انباشته از مدفوع قرارداد . آیا حاصل ما از حیات این است ؟ آیامنظور خداوند از ساختن این همه سیستم های پیشرفته در بدن رسیدن به این کوه مدفوع و دریایی از ادرار بود ؟
هدف زندگی
شناخت خالق هستی به غنای مطلق و فقر ونداری ما (بعنوان موجوداتی صاحب خرد) است . در ادامه این شناخت ، عمل به دستورات الهی است ( ساده اما سخت : انجام واجبات و ترک محرمات الهی ) در سایه این بندگی رضایت خدا حاصل میشه. پیمودن این راه بدون مدد از ولی خدا امکان پذیر نیست بنابراین در همه برهه ها زمین از حجت خدا خالی نبوده است.
برای عاشقی باید اول طلب نماییم و همچون عطار ،کفش های مکاشفه را به پا کنیم و هفت شهر عشق را بگردیم تا بفهمیم که این هفت مرحله :
1- طلب
2- عشق
3- معرفت
4- توحید
5- استغناء
6- حیرت
7- فنا
چیست ؟
و عشق را باید همانگونه که مولانا فرموده ،ابتدا از طبیعت و هستی بیاموزیم ،از خورشید که این گوهنه مشناق و بی شکیب ،گرمی خویش را بر هستی می بخشد و گل سرخ که همه هستی اش را در اوج جوانی نثار پروانه می کند ،از دریا که این گونه بی تاب و مستمر ،بوسه بر ساحل می زند و ماه که نجیب و آرام ،نور خویش را چراغ راه شب گمشدگان می کند .
عاشقی نازک اندیش در فراق عشق می سراید :
اگر ای عشق پایان تو دور است
دلم غرق تمنای عبور است
برای قد کشیدن در هوایت
دلم مثل صنوبر ها صبور است
گویند : کودکی های عشق " مهربانی " است . وقتی که ما ،عشق ورزیدن و در نهایت عاشق شدن را از طبیعت آموختیم و توحید نگری در نگاه ما شکل گرفت ، آنگاه همه مخلوقات خدا را عاشقانه دوست می داریم و با نگاهی مشتاق به آنان می نگریم .
عرفا گویند : " عشق مرکب مقصد ، نه مقصد مرکب !"
" گوته عشق را عامل شکل گیری دانسته و می سراید :
ما ،
با آن چه که عاشقش هستیم
شکل می گیریم .
"آنتوان دوسنت هگزوپری " خالق شهزاده کوچولو معتقد است :
عشق آن نیست که به هم خیره شویم
عشق آن است که هر دوبه یک سو بنگریم !
"آشفته شیرازی "عمر بدون عشق را باطل می داند :
آشفته ،پا ز سلسله ی زلف او مکش
عمری که صرف عشق نگردد باطل است
اما ،ترزا . ام . ریچیز" عشق را والاترین موهبت زندگی می داند و می سراید
عاشق بودن
تجربه تمامی احساسات بیرون از عشق
و از نو بازگشت به عشق است ،
عاشق بودن
تحمل رنج و درد
و توانایی غلبه و از یاد بردن این رنج و درد است .
عاشق بودن
همان است که بدانی دیگری کامل نیست .
بتوانی بخش های نازیبا را ببینی ولی
بر بخش هایی که دوست می داری تاکید کنی
و شادمانه هردو را بپذیری
عاشق بودن
بر پاس اختن ستونهای استوار بر بنای احساسات است
ولی جایی نیز برای تغییر بگذار
چون
داشتن احساس یکسان در تمام عمر
جایی برای رشد ،تجربه و آموختن نمی گذارد
عاشق بودن
توانمند بودن در پذیرفتن ایده ها و واقعیت های نو است
دانستن آن است که دیگری نیز آنچه که بوده باقی نمی ماند
و تغییر آرام آرام او را دگرگون می کند .
عاشق بودن
بخشیدن تا سر حد فقر است
والاترین هدیه ها بین دوستا ن
اعتماد است و درک متقابل
این دو ارمغان عشق اند .
عشق ایثار چیزی بیش از تمامی خود است .
تنها در طلب لبخندی کوچک .
عاشق بودن
دیدن نه تنها با چشم که با دل است
پرورش بینشی در ژرفای احساس خود و دیگری است
داشتن درکی نیکو از پیوند میان دو انسان است
عاشق بودن
فداکردن خود به تمامی است
آماده تا بگویی :
اینک من
و دوستت دارم بسیار و بسیار !
ندای تمام وجودم "
نه اینکه هر دم به رنگی در آیی و هر روز
نوایی دگر ساز کنی تا پذیرفته شوی
بلکه چنان تغییر کنی تا نور خوبی ها
ظلمت کمبودهایت را بپوشاند !
"نادر ابراهیمی " عشق را یک حادثه می داند و می گوید :
عشق به همنوع حادثه است
عشق به میهن ضرورت است
عشق به خداوند هم ضرورت است و هم حادثه !
اما " دکتر شریعتی " درباره ی ( کهنسالی عشق !) که ( دوست داشتن ) است ، می گوید :
آنچه دو روح خویشاوند را -
در غربت این آسمان و زمین بی درد -
دردمند می دارد
و نیازمند و بی تاب یکدیگر می سازد
دوست داشتن است
خدایا!
هر که را بیشتر دوست می داری ،
به او بیاموز که
دوست داشتن برتر از عشق است !
" پائولوکوئلیو "عشق را خداوند می پندارد و می سراید :
خداوند عشق است
عشقی که بعد از نفوذ به درون ما
نرم می کند ،ناب می کند ، تازه می کند ،بازسازی می کند
و درون آدمی را دگرگون می کند .
نیروی اراده انسان را دگرگون نمی کند .
زمان انسان را دگرگون نمی کند
عشق دگرگون می کند !
زیرا عشق خداوند است
و خداوند ،عشق !