RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shookan4
با سلام
برادر عزیز من حرف شما درست ولی شما به من بگو اگر یک نفر که تشنه هست اگر بهش غذا بدی سیراب میشه؟ خوب موضوع من هم همینجور هست (شما که محیط من را ندیدید) یعنی اگر بنا به گفته شما من خودم را با چیزهای دیگه ای سرگرم کنم که بیراه رفتم.
به نظر من بعضی چیزها جانشین نداره و نمیشه چیز دیگه ای را جانشینشون کرد.مثلا اگر من احساس کمبود همراه یا کمبود محبت میکنم نمیشه با مثبت اندیشی این کمبود را برطرف کرد.
برادر عزیز چرا مسئله رو بازتر نمیکنید ببینیم مشکل اصلی کجاست ؟
البته من فکر میکنم منظور شما از تنهایی احساسی همون مشکل قبلی باشه که تو پست اولم بهتون گفتم . ولی شما در مورد محیط اطرافتون ، پدر و مادرتون ، و اینکه اگه خودتون رو سرگرم کنید به بیراهه رفتید ، بیشتر توضیح بدبد .
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
با سلام
مسئله اصلی من اونی که شما فکر میکنید نیست.
موضوعش اینه که من احساس میکنم که خانواده من به من اهمیتی نمیدن و من رو دوست ندارند. خودم را که نمیتونم گول بزنم توی تمام لحظات و توی رفتارشون این را میتونم ببینم. من خیلی تلاش کردم که این مشکلات را حل کنم ولی حالا که میبینم درست بشو نیست این احساس بهم دست داده.
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
من فكر ميكنم كه آدم واقع گرا و منطقي و... هستي و اين خوبه !هر آدمي با ديگري فرق ميكنه براي ابراز علاقه يكي بچه اش رو بغل ميكنه يكي ماچ ميكنه و يكي نوازش ميكنه يكي حرف محبت آميز ميزنه يكي هم با لگد ميزنه صبح زود كه پاشو !!باور كن ما تو فاميل خانواده هاي داشتيم كه 10 نفر خواهر برادر بودند ولي بابا اونها اسم همه رو نميدونست !و هميشه با كتك ابراز علاقه ميكرد! الان هموشون دكتر و مهندس و تاجرند و براي پدر و مادرشون ميميرند !!اصلا" معطل اين افكار نباش اين تو فكر توست كه اونها دوست ندارند !مگه امكان داره !مگه تو خدايي كه مطمئن هستي دوستت ندارن !!هر كسي بخواد معطل اين بحث ها بشه از همه چيز عقب ميمونه ! تو كه تجربه احساس عاشقي رو داشتي !مگن : وقتي كه عشق آمد تصميمش بگيره كاري نداره زوده يا حتي خيلي ديره !!عاشق باش به همه عالم كه همه عالم از اوست !!همين كه پيگير مشگلت هستي همين كه چندين نفر پيگير مشگلت هستند يعني مهمي !همين راه را برو با صبر عشق و اميد سحر نزديك است :72:
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
با سلام
من احساس میکنم که به شخصیت من لطمه وارد شده :47: و نمیتونم این را نادیده بگیرم و با خانواده و اطرافیان رابطه خوبی داشته باشم. دلیلش هم اینه که من با اصرار مادرم به خواستگاری دختری رفتم و ایشان و خانواده شان یک سال با احساسات من بازی کردند و بعد از آن با دروغگویی سر ما را کلاه گذاشتند و در این حال پدر و مادر من و اقوام من حتی یک کلمه در این مورد با من صحبت نکردند و کمکی به من نکردند و من را تنها گذاشتند در حالی که من اصلا تقصیری نداشتم. لطفا به من نگید که لابد اخلاقشون اینجوریه چون همزمان با من برادرم نامزد داشت و رفتار اونا از زمین تا آسمان با اون فرق میکرد. (این یکی از بی تفاوتیهایی است که به من کردند) من هر چی با خودم کلنجار میرم نمیتونم این بی اعتنایی اونا را ببخشم.در ضمن من ذاتا آدمی نیستم که ظاهرم با اون چیزی که توی دلم هست دو تا باشه و نمیتونم ظاهر سازی کنم.
من میدونم اونا چقدر برای من زحمت کشیدن و چقدر به گردن من حق دارند ولی با این حال من ازشون زده شده ام به همین خاطر خیلی اذیت میشم.
اگر میشه در این مورد نظرتون را بفرمایید ممنونتون میشم.
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
سلام :دوستانه بگم اين زندگي ارزش معطل شدن ندارد! تا حدودي مشابه شما هم من مشگل داشتم و كاري كردم اين بود:يه مدت تنهايي و فكر در مورد چرا والدين من اينجوريند؟ چرا اون اينكاررو كرد ؟ چرا برادرم را بيشتر دوست دارند؟ وچرا؟ چرا؟و... بعد ديدم شدم يه آدم نفله و درب و داغون و...از بچه درسخون و شاد و ... شده بودم يه آدم بيچاره و همون وقتي كه من درگير بودم دوستان و فاميل خيلي پايين تر و تنبل شده بودند جناب آقاي ومهندس ... فرصت هاي زيادي براي ازدواج و كار و تحصيل رو از دست دادم ولي چون خدا دوستم داشت يواش يواش مسلط شدم و ... ميدونم اين حرفها الان براي تو شايد مسخره باشه يكي ميمرد از درد بينوايي يكي ميگفت زردك ميخواهي ؟ :324: ولي خواستم يه آيينه بدم دست كه آينده رو ببيني ! اگر من اون موقع كسي رو داشتم كه راهنمايي ميكرد حتما" به جاي چندين ماه در چند هفته مسلط ميشدم بازم ميگم فقط به دور دست نگاه كن به خار و خاشاك جلوي پات نگاه نكن تصميم بگير براي اثبات خودت دكترا بگيري يا ... هر هدفي خواستي فقط آدم تك شهرت بشي اولي رو هدف بگير كه لااقا جزئ 10 نفر اول باشي نگو نميتونم ميتوني خدا به آدمهايي كه عشق رو چشيدند يه لطف ديگه اي داره :72:
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
من فکر میکنم در این مورد حق با شماست.در ضمن این حرفا به نظر من اصلا مسخره نمیان. شاید بزرگترین اشتباه من این بوده که به احساسات و عواطف خودم احترام نمیگذاشتم و فکر میکردم که زمانی احساسات و عواطف من ارزش داره که بقیه ارزش براش قائل بشن. میخواستم بقیه به احساسات و عواطف من احترام بگذارند تا من هم بتونم احساسات و عواطفم را بپذیرم در غیر این صورت احساساتم را در دلم خفه میکردم. چون جو خانوادگی ما اینجوری بوده و من از بچگی با این وضعیت رشد کرده ام.
:72:با تشکر از همه دوستان به خصوص omed گرامی
برای تشکر یک رتبه مثبت به omed گرامی دادم (برو حالشو ببر :D)
omed جان دوستت دارم امیدوارم بتونم جبران کنم.
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
آقا ممنون:از لطف شما و اعطاي رتبه متشكرم ولي اگر هر چي گفتم چون حس ميكردم خودم يه زماني درگير بودم براي شما مفيده :305:باز هم ممنونم:72:
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
با سلام
این متن را مینویسم فقط برای اینکه حرفهای دل خودم را بنویسم. در پستهای قبلی دوستان راهنمایی های خوبی کردند و راهنمایی دوباره لازم ندارم.
دلتنگی که برای دوستان باشد را دوست دارم. دلتنگی که برای دوستان باشد را خیلی بهتر از خوشحالی همراه با فراموش کردن دوستان دوست دارم(شاید نظر بعضی ها چیز دیگه ای باشه). شاید من هرگز بعضی از دوستانم را نبینم ولی هرگز از روی خواست خودم فراموششون نمیکنم هر چند که من را فراموش کنند. اگر از دستم هیچ کار دیگه ای بر نیاد براشون میتونم دعا کنم و مطمئن هستم خدا این دعای من را میشنود.
یک چیز یادم رفت بگم
خودم را هم خیلی دوست دارم. :43:
هر چند خودم را کوچکتر از این حرفها میدانم ولی خدایا خیلی دوستت دارم.
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
با سلام
از omed :72: ، :72: mouod ، فرشته مهربان:72: ، گل مریم:72: به خاطر راهنمایهای خوبشون متشکرم.
سعی میکنم از راهنماییتون حداکثر استفاده را ببرم.
RE: احساس تنهایی شدید میکنم ولی نمیدونم چرا؟
سلام همه دوستان نظراتی دادند خواستم منم حرفم رو بگم همیشه احساس تنهایی میکنم به خاطر زمانهایی که از دست داده ام نه اینکه خودم مقصر باشم بلکه بهم اجازه ندادند تا اونجوری که میخواهم زندگی کنم و از زندگیم تو هر سنی لذت ببرم گاهی فکر میکنم ما اومدیم توی این دنیا که فقط عذاب بکشیم به همه دوستانم هرچی محبت کردم نتیجه ای نداد و همه دوستانم از کنارم رفتند الان حتی یه دوست برای پر کردن لحظات تنهاییم ندارم و هرچی سنم بالا تر میره این تنهایی بیشتر عذابم میده گاهی فکر میکنم برای خیلی از چیزها که میتونستم داشته باشم دیر شده و دیگه نمیتونم بدستشون بیارم هم عشق، هم محبت و ... از اینکه بهم فرصت دادی حرفم رو بزنم ممنون