RE: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
بالهای صداقت رو من به خاطر صداقت - پاکی - نجابت - انتقاد پذیری- سخت کوشی تحسین می کنم و به خودم می بالم که این سعادت نصیبم شد که با بالهای صداقت در تالار اشنا بشم:228:
بهتره جمله بالای خودم رو اینجوری اصلاح کنم من از بالهای صداقت محکم ترم
بالهای صداقت عزیز من کلی حرف دارم ولی الان کار دارم
برمی گردم:72:
راستی دوستان گلم صندوق پیام من پر شده همه پیام ها رو هم پاک کردم ولی اعلام می شه که صندوق شما پره کسی می دونه که چه کار باید بکنم
RE: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
آتنای عزیزم باید اونها رو از سطل زباله هم پاک کنید . :72:
Re: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
بالهای صداقت عزیز من دوباره برگشتم دخترم رو همراه پدرش روانه پارک کردم الان وقت دارم باهات حرف بزنم:227:
فرشته مهربان و مدیر همدردی راهنمایی های بسیار خوبی کرده اند ولی یه سری نکات هم به نظر من رسیده که بد نیست باهات در میون بذارم
عزیزم مهمترین مشکل شوهرت اینه که فرصت پیدا نکرده دلش برای تو تنگ بشه و بتونه به تو ابراز علاقه کنه به قول امین حیایی تو همیشه عشق ت کف دستت بوده البته من متوجه شدم که شما متوجه این ایرادت شدی ولی هنوز اون رو به صورت کامل برطرف نکردی
برات مثال می زنم تو می خواهی با شوهرت برای نحوه پرداخت مهریه صحبت کنی ( البته با اصل این کار مخالف ام )
ولی تو چه کار می کنی زنگ می زنی به پدر و مادرت که بیان شهر شما . بعد همراه اونها می ری منزل شوهرت
اینها اشتباه است تو اصلا نباید پیش قدم بشی به فرض اینکه بخوای در این رابطه صحبت کنی تو نباید جلو بری و ازهمه بدتر پدر و مادرت برن پیش شوهرت . ( باز یاداوری می کنم با صحبت در باره مهریه صد در صد مخالف ام )
بالهای صداقت عزیز زن ها در مقام ناز اند و مرد ها در مقام نیاز :305:
این مساله فطری است و اگه جای زن و مرد عوض بشه سنگ روی سنگ بند نمی شه
فرهاد کوه بیستون رو به خاطر شیرین می کنه من نمی گم که شوهرت بیاد یه طرف دیگه کوه بیستون رو بکنه من می گم حداقل بهش اجازه بده دلش برات تنگ بشه و اون بیاد سراغ تو رو بگیره
بالهای صداقت عزیز هر جا احساس کردی حرف های من تو رو ناراحت می کنه بگو ادامه ندم :228:
Re: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
سلام دوستان
سلام به اتنا جان عزیز
با گفته شما موافقم من همیشه عشقم کف دستم بوده
خوب حالا بگذریم
باران ممنون از اینکه تاپیک منو دنبال کردی ممنون از راهنمایی های بجا و خوب همه دوستان
اما قضیه من
برای دوباره رسیدگی کردن به حساب ها و کتابها رفتیم دوباره خونشون
مادر خیلی آروم شروع کرد به بررسی حسابها شوهرم همش زود عصبی می شد حتی یکبار به من هم که فقط نظاره گر قضیه بودم پرید
من اومدم جلو و سعی کردم با آرامش و قلق همیشگی اش آرومش کنم بهش گفتم ببین حسابها یی که مادرم نوشته از روی صورتها و دست نوشته های خود شما بوده غیر از این هست؟
تاییدم کرد
بعدش به مامانم گفتم قضیه بر اساس اعتماد متقابل هست مگه نه؟
مادرم هم تایید کرد و گفت آره توی 140میلیون تومن فقط 8 میلیون اختلاف داریم که زود در میاد و اصلا هم مهم نیست
به شوهرم گفتم طبق حسابهای شما میرویم جلو ببینیم کجا با هم اختلاف داریم
اون هم قبول کرد
حدود نیم ساعت طول کشید
ولی هیچکدوم به توافق نمی رسیدند و کم کم قضیه به جاهای باریک و توهین رسید
مادرم گفت توهین نکن هر طور شما میخواهی بیا تکلیف حساب رو روشن کن
شوهرم گفت حسابدار بگیرید
مادرم گفت شما یه حسابدار بگیرید که مورد اعتمادتون باشه
بعد شوهرم گفت برای چی من برم دنبال حسابدار
از خونم برید بیرون تا بیشتر بهتون توهین نشده
بابام گفت توهین نشده منظورت چیه
که بگو مگو بالا گرفت
من هم هاج و واج فقط رفتار شوهرم را نگاه می کردم که مرتب بی احترامی می کرد و همش به سمت پدرم حمله می کرد که او را بزند
پدر و مادرم را کنار کشیدم
مامانم گفت بببین به خاطر تو هست که گفتی بیا حساب کتاب کنید من اومدم همش به خاطر تو هست
پدرم هم گفت فقط به خاطر تو هست که من این همه تحقیر و توهین رو می کشم
شوهرم هم می گفت برید بیرون
الان من خونه هستم فقط ماتم برده شوهر من اونی که اینقدر دوستش داشتم اینگونه با پدر و مادرم برخورد کنه
نمی دونم هیچ احساس خاصی ندارم فقط آرام هستم
آرام آرام آرام نمی دونم چرا اینقدر بی تفاوت شده ام
به پدر و مادرم روحیه دادم گفتم من فقط یه دونه بابا و مامان دارم شما چرا خونسردیتون رو حفظ نکردید
پدرم گفت تو ده سال با این آدم داری سر می کنی
چی می خواهی به پای چی نشستی
مادرم هم همین طور می گفت باعث همه این توهین ها من هستم
نمی دونم شاید این از اون آزمایشهاست که خدا داره از من میگیره و امتحان نهایی خیلی سخت هست
هنوز هم توی شوک هستم خدایا این شوهر من بود که این همه بی احترامی می کرد
دوستان
برای من از اون پاک لایتناهی فقط صبر طلب کنید
نمی دونم این صبر را این ارامش را از کجا آوردم الان خانواده ام آرامش ندارند و من اینقدر آرامم
نمی دونم توی سر شوهرم چیست جرا گفت بیایید حساب و کتاب کنیم بعد ما که طبق خواسته ی اون رفتیم جلو از روی همون دست نوشته هاش ولی چرا اینجوری بهم ریخت
دوستان واقعا متاسفم به خاطر این مسئله کوچک که خیلی راحت حل می شد ولی شد یه قضیه لاینحل
می تونم بگم این صبر و این ارامش شاید برایم نویدی باشه برای شروع یک زندگی جدید
توی اوج دعوا شوهرم می گفت شما زنم و تحریک کردید بره توی اون خونه بشینه بهش گفته بودم من توی اون خونه نمیام شما تحریکش کردید
مامان می گفت ده سال زندگیمون رو تو (من) به خاطر یه همچین کسی خراب کردی
واقعا من مسئول همه این ها هستم
من فقط می خواستم زندگی ام رو حفظ کنم
می خواستم بچه ام در کنار پدر و مادر بزرگ بشه
الان فکر کنم بغضم داره می ترکه به خاطر اینکه حرمت پدر و مادرم شکسته شد
راستی چی شد اینجوری شد
من دیگر از مرگ آشنایی ها حرف جدایی ها
من از میلاد تلخ بی وفایی ها نمی ترسم
شاید می گم تقصیر منه تا کم شه از جرم همه
RE: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
عزیزم بحث راجع به مهریه همین می شه دیگه
این که من بهت پیشنهاد دادم راجع به مهریه اصلا صحبت نکنی دقیقا به خاطر جلوگیری از ایجاد تنش بود
بالهای صداقت عزیز
خودت رو ناراحت نکن - توکل به خدا
دیگه هیچ گونه تماسی (چه خودت چه خانواده ات )با شوهرت نگیر حتی اگه تماس گرفت یه چند روزی جواب نده
بزار متوجه بشه که چه جرکت زشتی انجام داده
بعد از مدتی اگر او به تو تماس گرفت بهش بگو من به خاطر 10 سال زندگی مشترک و موطلایی به طلاق توافقی راضی نیستم
بزار شیشه زندگی ات از دست شوهرت بیفتد نه از دست تو
Re: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
قرار نبود این جوری شه یهو تنها بشم
راستی چی شد این جوری شد بی پناه شدم
شاید می گم تقصیر منه تا کم شه از جرم همه
نه اتنا جان پست آخر شما رو الان خوندم
اصلا احتمال نمی دادم شوهرم دعوا راه بیندازه آخه خیلی آروم بود
اتنا جان ما اصلا در مورد مهریه صحبت نکردیم فقط صحبت سر حساب و کتاب ساختمون سازی مشترک پدرم و شوهرم بود
باورت نمیشه من حتی نیم درصد هم احتمال این برخورد را نمی دادم چون ما اصلا قرار داشتیم بهش حدود 20میلیون تومان پول بدهیم
عجب قصه ی پر ماجرایی هست این زندگی من نه
راستی بغضم رفت چقدر با ارامی برایتون می گم شاید هنوز توی شوکم یا نمی خواهم باور کنم چه اتفاق هایی افتاده آخه منی که یکشنبه با رفتار سرد شوهرم افتادم زیر ماسک اکسیژن و نبضم ضعیف شد الان اینقدر ارام
امیدوارم آرامش قبل از طوفان نباشه
RE: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
به هر حال من با هر گونه بحث مالی در این شرایط صد در صد مخالف ام
RE: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
موعود جان جایت خیلی خالی است
فرشته مهربان
آقا نقاب
سارا خانم
مامفرد
باران
غزاله
.
.
.
بچه ها کجایید
RE: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
بالهای صداقت عزیز فقط نذار این آرامشی که داری به هیچ وجه از بین بره . انقدر روی ماجرای امشب تمرکز نکن .
من حس می کنم شوهر شما چون هنوز تصمیم قطعی برای زندگیش نگرفته و همینطور مسائل مالی که پیش اومده باعث ایجاد تنش هایی در اون شده و این رفتار عصبی ناشی از همین هست . شما گفتید که به خاطر اینکه به همه گفته که شما رو طلاق میده می خواد طلاق بگیره و اگر تا این حد حرفی که به دیگران زده براش مهم باشه همین ها هم میتونه باعث واکنش های عصبی بشه چون خواسته قلبیش چیز دیگه ای هست اما داره برخلاف اون عمل می کنه مسائل مالی هم جای خود .........
شما اصلا فکر نکن که چرا شوهرت اینکارو کرد سعی کن فکرت رو متمرکز این قضیه نکنی و آرامشت رو حفظ کنی و تا همسرتون نخواسته پیگیر مسائل مالی و حل کردنش نباش .
نذار آرامشت از بین بره .
RE: هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
سلام بالهای صداقت.:72:
بالهای صداقت گرامی بسیار خرسند هستم که شما با آرامش کامل و با نهایت صبر به پیش می روید..
این یکی از ویژگی های افراد موفق است..پس جای نگرانی نیست.
اما بالهای صداقت عزیز نکاتی هست که باید متذکر شوم....
اصولا هر یک از ما در زندگی نقشی برعهده داریم و باید ان نقش را به نحو احسنت به انجام رسانیم. اما گاهی علاوه بر اینکه نقش خود را بخوبی ایفا می نمایم بدلیل ترس از دست دادن موقعیت >تمام انرژی خود را صرف به اتمام رساندن نقش های دیگران می سازیم.
شما در طول دوران زناشویی عهده دار اکثر نقش های همسرتان بوده اید و همین امر همسر شما فردی ""منتظر"" و ""پرتوقع"" ساخته است ...که در واقع این پرتوقع بودن هم ناخودآگاه است.
شما فرض کنید هر روز شوهرتان نقشی را انجام می داد که خارج از وظیفه اوست..مثلا: هر روز غذا می پخت و شما هم در تمام دوران زندگی زناشویی شاهد این امر بودید.
حال تصور کنید چندروزی شوهرتان دیگر بدلایلی غذا نپخت...آنوقت چه میشود؟؟
شما از او گلایه می کنید زیرا ناخودآگاه قبول کرده اید که پختن غذا وظیفه شوهرتان است.
..................................................
همسرتان نقطه ضعف شما را که همانا "طلاق" می باشد یافته است و اطمینان دارد هر وقت اوضاع بر وقف مرادش نبود می تواند از اسلحه ای به نام "طلاق" سود برد.
.....................
شما هرگز امکانی را ایجاد نکرده اید تا همسرتان از "غیرت" خویش بهره برد.. نمونه بارزش در همین دعوای بود که توضیح دادید.
بگذار واضح تر بگویم در واقع نیاز همسرتان به شما>>> مانند رابطه پدر و فرزندی است که>> فرزند تنها بخاطر ""نیاز مالی"" به پدر وابسته است و اگر روزی پدر از لحاظ مالی آن غنای لازم را نداشته باشد دیگر فرزند او را "پدر" خویش نمی داند.
........................
بالهای صداقت عزیز خوشبختانه هنوز جای امیدواری هست زیرا هر روز و با گذشت زمان آگاه تر و صبورتر می شوید و با حفظ آرامش می توانید بحران را مدیریت سازید.
:305:
همین آرامشی که از آن سخن می گوییم اولین جرقه "رهایی از وابستگی" است.
..............................
بالهای صداقت گرامی این را قبول کن که ازدواج و زندگی زناشویی اصولی دارد و هر دو طرف باید تعهداتی در قبال یکدیگر داشته باشند...و عدم پایبندی به تعهدات یعنی پایان روابط.
....................................