RE: میخوام دوباره عصرا باشم
ممنونم از حرفات باشه همه رو آویزه گوشم میکنم تا بهش برنخوره و رنجیده نشه
نقل قول:
مردها بسیار باهوش هستند و وقتی ایشان به قوب خودتون جور دیگری به شما نگاه می کنه نباید فکر کنه چون مثلا اون کمتر توجه می کنه شما هم کمتر توجه می کنی ..اگر این طور بشه زندگیتون رو دور تسلسل بیهوده می افته باید بسیار زیرگانه این کارها و تغییراتو اعمال کنی جوری که داری تغییر می کنی نه اینکه جوری که اون دیگه برات مهم نیست...
دقیقا همین طوره وقتی بخاطره کارهاش بهش بی توجهی میکنم خیلی زود میفهمه و میگه : من که تو رو میشناسم ، خودت باش، منو گول نزن و ... یا مدام میپرسه من کاری کردم عصرا؟ ، اکثرا هم درست متوجه میشه.
نقل قول:
ولی در رابطه با قضیه دعواهاتون و اینکه تو اتاق هردوتونو حبس می کنه و حتی یک قدم نمی گذاره ازش دور بشید کمی برای من عجیبه..و مبهم و هرچه فکر می کنم به نظرم منطقی نمیاد ....من از اقایون تالار ..حیف که نقاب نیست ..مثل کیوان و baby گرامی تقاضا می کنم این حس یک مرد رو کمی باز کنند ببینیم این اقا با چه حسی این کار رو می کنه...میشه خودتون هم توضیحی بدید؟ایشان در خانواده پدرش یا برادرش چگونه اند؟آیا خدای نکرده خطایی سر زده یکبار مثلا از شما بعد این طور شده یا از اول این طور بوده؟خودش نظرش از این کار چیه و چه توضیحی میده؟
خدا رو شکر که بلخره این سوالم رو جواب دادید :73:
ولله برای خودم هم عجیب بود ، نمیدونم منظورت از اشتباهه من چیه؟ مثلا یه بار که ازم جدا بشه من برم خطایی بکنم؟؟؟ نه خدا رو شکر همچین چیزی نبوده ! البته وقتی عصبانیه فوق العاده شکاک میشه
مثلا یه بار تو دعوا کلی بد و بیراه گفت و آخرش گفت من میگم کجا میری من میگم کی میری و ....
منم عصبانی شدم و گفتم هر جا دلم بخاد میرم و با هر کی دلم میخواد ... ( میخواستم بگم با هر کی دلم میخواد حرف میزنم نذاشت حرفمو تموم کنم و چنان سیلیه محکمی زد تو گوشم که یه لحظه زمان و مکان رو گم کردم و همش فکر میکردم چه بلایی سرم اومده بعد هم با عصبانیت رفت خونمون و به بابام گفت من عصرا رو با خودم میبرم خونمون چون اگه تنها باشه میخواد ازون غلطا کنه :47: ) شاید شکاک میشه
اما تحلیله خوده من از این قضیه اینه که چون ما تو دو تا شهر جدا زندگی میکنیم و اون عادت داره هر وقت دعوا میکنیم منو و خودش و تو یه اتاق حبس کنه و با وجود بی محلی های زیادش یه لحظه هم ازم جدا نمیشه ، به این بهانه میخواست منو با خودش به شهرشون ببره فکر کنم این طوره چون اون منو میشناسه و فقط بهانه جویی برای نشون دادنه برتریش بوده به نظرم!!!:305:
ببین من یه دعوا رو کاملا برات تعریف میکنم تا شما بهتر متوجه بشی :
مثلا :
سره یه موضوع کوچیکی بحث میکنیم و دعوامون میشه
من بهش میگم این موضوع ارزش داره که اینطور اعصابه خودت و منو خورد کنی؟ اون میگه این موضوع مهم نیست مهم تویی که باید ادب شی
من : من ادب دارم درست حرف بزن
اون: درستت میکنم عصرا
من : دوباره شروع کردی؟
اون: من شروع نکردم این تو بودی که امروز رو به گند کشیدی (ببخشید ها)
من: مگه دفعه پیش قول ندادی که عصبانیتتو کنترل کنی؟ همین الان خودت و کنترل کن بیا تمومش کنیم
اون: نه من فهمیدم اون راه به درده تو نمیخوره با تو باید همین طوری حرف زد
من: بسه دیگه ، (یا هیچی نمیگم و بلند میشم تا از اتاق برم بیرون) اون به شدت بلند میشه و میاد دم در و میگه هیچ جا نمیری همین جا میمونی و در رو قفل میکنه کلید رو در میاره باتری موبایله منو در میاره و میگه هر غلطی میخوای بکنی تو همین اتاق بکن
منم گوشه اتاق میشینم یه نیم ساعتی
دوباره بلند میشم و میگم در و باز کن گرسنمه مامانت اینا دارن سره میز شام صدامون میکنن
داد میزنه به مامانش میگه ما شام نمیخوریم و آروم به من میگه تا آدم نشی هیچ جا نمیری
من دوباره نیم ساعت میشینم و باباش از بیرون همین طور صدا میزنه!
نیم ساعت بعد دوباره پا میشم و میگم در و باز کن میخوام برم دستشویی!(بازم ببخشید)
اون: نه نمیشه
من : ااا باز کن میگم کار دارم
اون : یک ساعت بعد
من : (در حالی که دیگه واقعا کلافه شدم میگم خیلی بی شعوری)
اون: باریکلا فحش هم دادی
دوباره میرم جلو و میخوام دستشو بگیرم تا باهاش حرف بزنم دستشو میکشه و میگه به من دست نزن دسته کثیفتو بکش و ...
خلاصه اینقدر تو سرو کله هم میزنیم تا بلخره یه جوری با کلی زخم روحی آشتی میکنیم
من نمیدونم تو این رفتارمون چند تا مشکل هست
اما اونایی که خودم فهمیدم اینه که:
1. وقتی عصبانی میشه هیچی نمیتونه خوشحالش کنه حتی از محبت های منم بد برداشت میکنه و میگه تو از اون زنایی هستی که میخوان با این چیزا شوهرشونو خر کنن پس عملا هیچ قلقی ازش دستم نیست
2. این نوسان احساسی منو داغون میکنه این که تا یه ساعت پیش مثل ملکه ها بودم براش حتی نمیذاشت از جام بلند شم و کمک مامانش کنم جلوی مامانش اینا دسته منو میبوسید و .... اما در عرض چند دقیقه بد ترین حرف هایی که یه مرد میتونه به زنش بگه رو بهم میگه این نوسان منو داغووووووووون کرده تا حالا
3. وقتی عصبانیه مشخصه که فهمیده اشتباه کرده اما دیگه مغزش کار نمیکنه مثلا من بهش میگم : ببخشید ببخشید فهمیدم منظورت چی بود دیگه این کارزو نمیکنم ببخشیددددددددددد اما قبول نمیکنه انگار نمیخواد آسون از موضعش کنار بیاد
4. وقتی عصبانیه تصمیم میگیره! صبر نمیکنه تا حالش بهتر شه و در هر صورتی تا آخره تصمیمش میره
مثلا تصمیم میگیره شبونه منو بفرسته به شهر خودمون تا منو ادب کنه
تو راه هر چی بهش میگم بابا جون ببخشید فهمیدم دیگه اشتباه نمیکنم بیا برگردیم با اینکه آروم تر شده اما ادای ادم های عصبانی رو در میاره و تا خوده خونه منو میاره و به فلاکت نصفه شب برمیگرده و فردا صبح پشیمون میشه و میگه میدونم کارم خوب نبود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چکار کنم که موقع عصبانیت از تصمیمش برگرده؟ ما تا حالا هزینه های سنگینی برای این جور تصمیم هاش دادیم هم مالی هم آبرویی که اکثرا برای خودش بد بوده و من دلم نمیخواد شخصیتش جلوی کسی کم بشه
البته خودش ادعا میکنه که یه مشاور خانواده بهش گفته که باید اینجوری باشه و اینجوری مردی شو به من ثابت کنه !!!
حالا شما میتونی برای هر کدومه این مشکلا بهم راه کار بدی؟
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عصرا
سره یه موضوع کوچیکی بحث میکنیم و دعوامون میشه
من بهش میگم این موضوع ارزش داره که اینطور اعصابه خودت و منو خورد کنی؟ اون میگه این موضوع مهم نیست مهم تویی که باید ادب شی
من : من ادب دارم درست حرف بزن
اون: درستت میکنم عصرا
من : دوباره شروع کردی؟
.........................
سلام,
بنده فکر نمیکنم؛یک موضوع کوچک باعث دعوای اینچنین و فشار عصبی برای طرفین شود؛
به نظر بنده ,این نوع تخلیه عصبانیت,ناشی از انباشته شدن فشارهای کوچک است که منطقی رفع نمیشوند,امکان دارد این فشارهای کوچک در رابطه شما باشد و یا خارج از این محدوده,
توجه کنید؛گاهی اوقات در میان بعضی از آقایان و حتی خانمها؛برای جلب توجه و یا نشان دادن و فهماندن موضوعی چنین واکنشهای از خود نشان میدهند؛
یک سوال::
این خرده دعواها و حبس کردن هر دو؛ قبل از این مسئله بوده؟ و یا بعد از آن؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عصرا
یه مدت پیش بخاطره اشتباه هر دومون حرفه جدایی بینمون پیش اومد که خدا رو شکر ختم به خیر شد اما ازون به بعد یهو رابطه شو با من کم کرد بطوریکه بارها شک کردم که پشیمونه و میخواد یه جوری ازم فرار کنه چند بار با منطق باهاش حرف زدم و قسمش دادم اما منکر میشد.
در هر بحث کردنی که به اصطلاح منجر به دعوا میشود؛ یک طرف باید کوتاه بیاید و یا با مهارت ارتباطی خود سعی بر این داشته باشد,فشار عصبی طرف مقابل را پایین بیاورد؛ درست است شما حق و حقوقی دارید؛و نباید همیشه شما کوتاه بیاید؛اما این نوشته ها شما که میشود گفت کپی از سخنان شما است؛خودش آتش قضیه را داغتر میکند,
بنده توصیه میکنم؛ همسرتان را درک کنید؛شرایط او و خود او , هر مشکلی سرچشمه ای دارد؛به دنبال ان باشید؛ جزئیات را نه,فقط اصل قضیه.
بنده احساس میکنم؛ شما دوست دارید دائما" اطرافیان به ویژه همسرتان به شما ابراز علاقه کند و یا ان را به زبان اورد؛ این حق شماست؛ درست است ؛اما آنقدر که خودمان انتظار داریم چنین برخوردهای از اطرافیان ببینیم ,باید ابتدا خودمان شروع کنیم,
اگر محبت بدهیم دوستی میگیریم
لطفا" از مقالات آموزشی در مورد خانواده استفاده کنید؛نتیجه میگیرید؛
نکته دیگر اینکه,سعی کنید؛ مسائل فوق شخصیتان را با زندگی مشترک قاطی نکنید,!
گاهی اوقات زن و مرد هر چقدر هم که به پیوند هم متعهد باشند باید حریم خصوصی برای خود قائل شوند.
شعله یک شمع با افروختن شمع دیگر خاموش نمیشود
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام ممنو از جوابتون
اما یه خورده برام مبهم بود بعضی جاهاش
نقل قول:
بنده فکر نمیکنم؛یک موضوع کوچک باعث دعوای اینچنین و فشار عصبی برای طرفین شود؛
به نظر بنده ,این نوع تخلیه عصبانیت,ناشی از انباشته شدن فشارهای کوچک است که منطقی رفع نمیشوند,امکان دارد این فشارهای کوچک در رابطه شما باشد و یا خارج از این محدوده,
تقریبا هر دفعه همین یه موضوع کوچیک بوده طوریکه خودش هم بعدا میگه نمیدونم چرا اینطوری شدم الان که فکر میکنم میبینم چیزی نبوده یا آره تو درست میگی یا .........
ما هر دعوایی که بینمون پیش میاد رو بعد از آشتی میشینیم مفصل دربارش بحث میکنیم تا هر چی هست همین الان تموم شه و عقده نشه خدای نکرده . پس این مورد هم نمیتونه باشه
و من تا جایی که میتونم کارهایی که هیچ ایرادی نداره اما میدونم تو عصبانیت اونو عصبانی تر میکنه نمیکنم مثله ویترین مغازه نگاه کردن با مامان و باباش حرف زدن (حرف عادی) س ام اس دادن به دوستام و ...
نقل قول:
این خرده دعواها و حبس کردن هر دو؛ قبل از این مسئله بوده؟ و یا بعد از آن؟
هم قبل بوده هم
بعدش این یکی اصلا عوض نشده تنها چیزی که بعد از اون دعوا عوض شد این بود که قبلا همیشه پیشه هم بودیم اما الان کمتر بهم سر میزنه و خیلی تنهام همین
نقل قول:
ر هر بحث کردنی که به اصطلاح منجر به دعوا میشود؛ یک طرف باید کوتاه بیاید و یا با مهارت ارتباطی خود سعی بر این داشته باشد,فشار عصبی طرف مقابل را پایین بیاورد؛ درست است شما حق و حقوقی دارید؛و نباید همیشه شما کوتاه بیاید؛اما این نوشته ها شما که میشود گفت کپی از سخنان شما است؛خودش آتش قضیه را داغتر میکند,
میشه اینو بیشتر توضیح بدید؟
وقتی عصبانیه من حرف میزنم میگه تو عصبانی ترم میکنی (همین چیزی که شما میگید) دفعه بعدی ساکت میشم میگه سکوتت تو عصبانیت دیوونم میکنه محبت میکنم میگه داری خرم میکنی بی توجهی میکنم میگه باید بفهمی شوهرت کیه بیا همین جا بشین تا یادت بیاد شوهر یعنی چی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به خودش میگم بگو اون موقع چکار کنم؟ میگه نمیدونم !!!!!!!!!
نقل قول:
بنده توصیه میکنم؛ همسرتان را درک کنید؛شرایط او و خود او , هر مشکلی سرچشمه ای دارد؛به دنبال ان باشید؛ جزئیات را نه,فقط اصل قضیه.
تمام سعیم رو میکنم هر بار کارهایی که میدونم بدترش میکنه رو نمیکنم اما هیچ راهی برام نمیذاره
مشکله من این قانونشه که: وقتی عصبانیم هیچ چیز حالیم نمیشه و هیچ چی آرومم نمیکنه و من باید تا اخرش برم یه خورده روشن تر بگید لطفا
نقل قول:
بنده احساس میکنم؛ شما دوست دارید دائما" اطرافیان به ویژه همسرتان به شما ابراز علاقه کند و یا ان را به زبان اورد؛ این حق شماست؛ درست است ؛اما آنقدر که خودمان انتظار داریم چنین برخوردهای از اطرافیان ببینیم ,باید ابتدا خودمان شروع کنیم,
اگر محبت بدهیم دوستی میگیریم
بله دوست دارم بشنوم اما نه دائما
شوهره من وقتی خوبه همه کارهاشو از منظر عشق انجام میده و این حالت منو عادت به شنیدن این حرفها کرده
خدا رو شکر وقتی خوبه خیلی خوبه و من میخوام که موقع عصبانیت فقط خیلی بد نباشه و معمولی باشه
اون مشکله شنیدن این حرفها از شوهرم در صفحات قبل به کمک دوستان تا حد زیادی حل شد خدا رو شکر
نقل قول:
نکته دیگر اینکه,سعی کنید؛ مسائل فوق شخصیتان را با زندگی مشترک قاطی نکنید,!
گاهی اوقات زن و مرد هر چقدر هم که به پیوند هم متعهد باشند باید حریم خصوصی برای خود قائل شوند.
اینو اصلا متوجه نشدم
لطفا دقیقا بگید منظورتون کدوم مسئله شخصیه من بوده؟
توی پست های خودم دیدید؟
من جواب های شما رو دادم
حالا شما برای پست 21 چیزی به ذهنتون میرسه؟
بازم ممنون
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
عصرای عزیز سلام
میشه این سئوالات رو پاسخ بدی ؟
1 - شوهر شما فرزند چندمه و چند خواهر و برادر داره ؟
2 - رابطه اش با مادرش چطوریه ؟
3 - رابطه پدر و مادرش چطوره ؟
4 - با چه کسی از خانوادش بیشتر از همه صمیمیه ؟
و اما عجالتاً بگم :
همسرتان احساسی محوره در رفتاراش ؟ و مشخصه که عشق دیوانه وار به شما داره ، احتمالاً در دادن پاسخ مثبت برای ازدواج به همسرتون زیادی طول داده و به عبارتی سخت بله از شما گرفته ، ( آیا همینطوره ) .
تا گرفتن پاسخ سئوالها و دادن راهنمایی مناسب تر ، این توصیه را فعلاً از من داشته باشید :
در موقعیتهای عادی و رابطه در مسالمت ، شما از استقلال مأبی خود کم کنید ، بیشتر نشون بدید همسر مطیع شوهر هستید ، نه یک معشوقه عاشق . ( به نظرم رابطه شما در مسالمت بیشتر به عنوان یک دوست عاشقه تا یک همسر ، در عین حال همسرتون به شدن میل داره یک مرد باشه ، مردی قوی و مورد توجه از این جهت ، و این حالت شما این نیاز او رو مرتفع نمی کنه )
توجه داشته باشید که :
تمایل مردان به اطاعت زنانشان ، به خاطر نیاز به قدرته و این قدرت هم برای قوام زندگی و حفاظت و تأمین نیاز خانواده برای مرد لازمه ، و زن با وجود قوت و قدرت مردش احساس امنیت می کنه ، یکی از دلایلی که اغلب مردان طالب زنان قوی هستند و از داشتن زن ضعیف واهمه دارند و یا ناراضی هستند ، اینه که صاحب اختیار یک زن قوی بودن ، یا به عبارت بهتر ، دارای زنی قوی بودن ، احساس قدرت اونها را تقویت می کنه ، و برعکس ، از داشتن زن ضعیف احساس قدرت نمی کنند و این نیازشون بی پاسخ می مونه .
شما هر چقدر توانمند هستی و در زندگیت استقلال داشتی و برای خودت هر طور خواستی بودی ، لازمه در کنار شوهرت به تمام معنا زن باشی و مردت رو مردت بدونی ، و رابطه ات با او رابطه همسری باشه تا صرفاً دوستی عاشقانه . شما بیشتر مشتاق رابطه عشقولانه ای هستی و به همین خاطر رفتارهات با شوهرت ، احتمالاً بیشتر اسپورته نه زنانه ، یعنی اگر ناز و عشوه هم داری .... دخترانه است نه متأهلانه . اگر اینطوره لازمه تغییراتی بدی و مهارتهای لازمه را بیاموزی . اگر رفتارت به این سو تغییر کنه ، خواهی توانست در وقت عصبانیت با رفتارت احساسات همسرت رو مدیریت کنی و بی آن که خود متوجه شود شما با رفتارت کمکش می کنی که کنترل هیجان کنه .
امیدوارم تونسته باشم اونچه مد نظر داشتم رو قابل فهم بیان کنم
اگر پیچیدگی احساس کردی بگو که تو ضیح بدم .
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
نقل قول:
- شوهر شما فرزند چندمه و چند خواهر و برادر داره ؟
2 - رابطه اش با مادرش چطوریه ؟
3 - رابطه پدر و مادرش چطوره ؟
4 - با چه کسی از خانوادش بیشتر از همه صمیمیه ؟
سلام :16:
1. فرزند سوم و آخره اما اختلاف سنی اش با بقیه خیلی کمه
2. با مادرش معمولیه مادرش هم زیاد پا نمیده به این رابطه !! ازون بچه هاست که همیشه از توجه دور بودن ! پدر و مادرش زیاد ظاهرش رو نمیپسندن برای همین همش باهاش بگو مگو میکنن(البته به دعوا نمیکشه و فقط باعثه دوریه عقائدشون میشه) برای همین تقریبا مسالمت آمیز با هم زندگی میکنن و کاری به کاره هم ندارن. و به نظره من خدر مواقعی ازش میترسن و کلا پدر و مادرش از پسه پسر هاشون بر نمیان و من خودم از باباش پرسیدم که تو فامیلتون کسی نیست که خیلی عصبی باشه؟ گفت نه نمیدونم به کی رفته و عموش فقط خیلی جوشیه!
3. پدر و مادرش جلوی من با هم معمولیه رو به پایین هستن و شوهره من هم خیلی خوب میدونه که زندگیه پدر و مادرش اصلا شبیه یه زن و شوهر واقعی نیست و ...
4. با هیچ کس صمیمی نیست تو خونشون! کلا فقط با منه حتی بارها گفته که مامانه منو از مامانه خودش بیشتر دوست داره !
نقل قول:
همسرتان احساسی محوره در رفتاراش ؟ و مشخصه که عشق دیوانه وار به شما داره ، احتمالاً در دادن پاسخ مثبت برای ازدواج به همسرتون زیادی طول داده و به عبارتی سخت بله از شما گرفته ، ( آیا همینطوره ) .
بله خیلی احساسیه اما بعد از اون دعوامون یه خورده عقل گراتر شده و خودم هم خیلی تو این زمینه بهتر شدم. بله دیوانه وار به من علاقه داره و همه اینو فهمیدن ، مثلا کسی که خودش هم تازه دخترشو عروس کرده بود وقتی به خونه ما اومد و نیم ساعتی نشست و رفت گفت : چقدر شوهره عصرا هواسش به زنشه ! تا کوچکترین کارهای شخصیه منو با کماله میل انجام میده و شاید اگه نذارم کمکم کنه ناراحت بشه یا فکر کنه من ازش ناراحتم ! و همین نوسان احساسات تو خوبی و بدی هاشه که اذیتم میکنه وگرنه وقتی خوبه کسیه که از سره من زیاده و همش فکر میکنم من لیاقته این همه خوبیشو ندارم و خدا رو شکر میکنم :203: بله یه مدت طول کشید تا بله بگیره اما فقط مشکل من نبودم خانواده اش هم بودن کلا خیلی زحمت کشید!
نقل قول:
در موقعیتهای عادی و رابطه در مسالمت ، شما از استقلال مأبی خود کم کنید ، بیشتر نشون بدید همسر مطیع شوهر هستید ، نه یک معشوقه عاشق . ( به نظرم رابطه شما در مسالمت بیشتر به عنوان یک دوست عاشقه تا یک همسر ، در عین حال همسرتون به شدن میل داره یک مرد باشه ، مردی قوی و مورد توجه از این جهت ، و این حالت شما این نیاز او رو مرتفع نمی کنه )
مدتیه همین طور رفتار میکنم و خیلی مطیع تر شدم اصلا قابل مقایسه با گذشته ام نیستم و الان بخاطره کارهام عذر خواهی میکنم زود میبخشمش و خیلی از عیوبه خودم و الحمدلله اصلاح کردم و حتما بخاطره حرفه شما بیشتر تلاش میکنم.:72:
نقل قول:
و رابطه ات با او رابطه همسری باشه تا صرفاً دوستی عاشقانه . شما بیشتر مشتاق رابطه عشقولانه ای هستی و به همین خاطر رفتارهات با شوهرت ، احتمالاً بیشتر اسپورته نه زنانه ، یعنی اگر ناز و عشوه هم داری .... دخترانه است نه متأهلانه . اگر اینطوره لازمه تغییراتی بدی و مهارتهای لازمه را بیاموزی .
به خدا خودش ازم میخواد اینجوری باشم!!!!!!!!!!!!
دقیقا همینا رو میگه که شما میگی میگه دخترونه بپوش دخترونه حرف بزن صورتت و دخترونه اصلاح کن نمیخوام مثله زنا بشی عاشقه اسپرت پوشیدنه منه و از تیپ های زنونه بدش میاد یه مدت تصمیم گرفتم براش یه زنه خوب باشم و کلی تلاش کردم آخرش منو کشید کنار و یه مدت باهام حرف زد تا حالیم کنه که بیا مثله قبل با هم دوست باشیم و فقط زن و شوهر نباشیم . حتی یه مدت هر چی میگفت من میگفتم چشم! بعد چند دقیقه گفت یه بار دیگه بگی چشم من میدونم با تو !! من همچین زنی نمیخوام !
من اینو متوجه شدم که وقتی میخوام براش یه زن مطیع و حرف گوش کن باشم زیاد دوسم نداره و خیلی بهونه گیر میشه و یه جورایی از زندگی ناامید میشه! اما تا به شخصیته واقعیه خودم (که کمی مغرور و کمی لجباز و با اعتماد به نفس و جسور هستم) نزدیک میشم خیلی بیشتر دوسم داره و خیلی خوشحال تره و خیلی امیدوار تره به زندگیش !!!! حالا من حرفی ندارم که مثله یه زن متعهل بشم اما میدونم اون جوری جوابه درستی نمیده ! ما تو خیابون دنباله هم می دویم از رو نرده ها می پریم تو سینما یواشکی همدیگه رو میبوسیم و تو مترو گل یا پوچ بازی میکنیم ... میدونم این زندگی رو دوست داره چون خوشحالی رو تو چشماش میبینم اما وقتی میخوام یه زن باشم براش باید شونه به شونه اش تو خیابون راه برم مواظب باشم هیچ مردی بهم تنه نزنه چون عصبانی میشه مرد ها رو نگاه نکنم دمه دره مغازه ها معطل نکنم و این اصلا مطلوب هر دومون نیست !
نقل قول:
اگر اینطوره لازمه تغییراتی بدی و مهارتهای لازمه را بیاموزی . اگر رفتارت به این سو تغییر کنه ، خواهی توانست در وقت عصبانیت با رفتارت احساسات همسرت رو مدیریت کنی و بی آن که خود متوجه شود شما با رفتارت کمکش می کنی که کنترل هیجان کنه .
حالا با توجه به چیزایی که واقعا واقعا از ته دل گفتم تا بتونم زندگیه بهتری براش بسازم :16: میتونی بهم بگی برای این دو تا جمله اخرت باید چکار کنم؟؟؟ چطور مدیریت کنم؟ اخه اگه اون موقع یه زنه با سیاست و متعهل بشم بیشتر عصبانی میشه و یه جورایی ازم بدش میاد
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
عصرای عزیز
اگه میخوای دوباره عصرا باشی، ببین قبل از عقد چه ویژگیها و خصوصیات اخلاقی داشتی اونا رو بنویس و دوباره تو همون مسیر حرکت کن، اما
شما الان دیگه پیوند زناشوئی بستی و باید یه مقدار با اون عصرای قبل تفاوت داشته باشی. الان اولویتهات ، نگرش به زندگیت و ...برخی از این قبیل موارد عوض شده ، پس به تناسب باید تغییراتی رو در شیوه زندگیت بدی.
اما برگردیم به نحوه زندگی دوران عقدتون ، اگه شما از این قبیل افرادی هستین که خیلی ایده الی فکر میکنین که مثلا یه زندگیی داشته باشین که هیچ بگو مگوئی با همسرتون نداشته باشین و همه چی با خوبی وخوشی پیش بره
من این چند تا پیشنهاد بهتون میدم ،
*. افراط در دوست داشتن همدیگه رو تعدیل کنید.البته اگه تعدیل هم نکنید ، زندگی خودش به شما نشون میده که چطور باید تعدیل کنید که به زندگیتون آسیب نرسه.
1. ایده آل گرا نباشین
2. حالا که همسرتون لیاقت دوست داشتن رو داره ، پس به مردتون قدرت بدید
3. بعد از بوجود اومدن ناراحتی ، نشینید باهم راجع به مشکل وراههای حل اون صحبت کنید، بله نیازی به از دست دادن انرژی تون برا اینکه جلوگیری کنید از اینکه دوباره این مشکل پیش نیادنیست.
4. درشرایطی که خوبید که هیچ ، یاد بگیرید وقتی از دست همدیگه ناراحت میشید چه واکنشی نشون بدید ، واکنش های مختلف رو انجام بدید. نگید که همه رو انجام دادید. نحوه بروز ناراحتیها رو روش کار کنید.
5. جروبحثهای طولانی نکنید، دنبال مقصر نباشید. وقتی که حالتون خوبه وبا هم خوبید قول وقرار بذارین ، مثلا قرار بذارین که این دفعه تا از هم ناراحت شدید برید یه بستنی بخورید، یا تو پارک قدم بزنید. وبیان مشکل رو به تاخیر بندازین 3 ساعت دیگه راجع بهش حرف بزنید .اگه خیلی لازم باشه. اصلا تو اتاق (اونجوری که گفتید) تنها نمونید.
6. در استفاده از کلمه "معذرت میخوام" عجله نکنید، بله دائم نگید معذرت میخوام این باعث میشه که خودتونو ببازید وشاید این دلیل اصلی عنوان تاپیکتون باشه که "میخوام دوباره عصرا باشم" بله تا یه مدتی نگید ببخشید ومعذرت میخوام. خودتون باشید. درعین حال گهگاهی با همسرتون تو یه سری مسائل مشورت کنید وازش کمک بخواید.
7. اصلا اجازه ندید بهتون بی احترامی کنه یا دست روتون بلند کنه. غرور اونو جریحه دار نکنید درمقابل او حتما به شما احترام میذاره.
8. نهال زندگیتون نیاز به مراقبت بیشتری داره تا جون بگیره ، اما بخاطر اینکه رشد کنه سعی نکنید دور از باد و بی ابی و.... باشه. با همین چیزاست که این نهال به درخت قوی تبدیل میشه.
9. فکر نکنید الانه همدیگه رو شناختید. گاهی بعد از 10سال زندگی مشترک بازم همدیگرو بطور کامل نمی شناسیم واین اصلا بد نیست.
10. با زندگی خیلی ساده تر برخورد کنید. قرار نیست همیشه همه چی گل وبلبل باشه. اما صبرو تحملتون رو برا مواجه با مشکلات بیشتر کنید.
11. خودتون باشین وهمدیگه رو همین جوری که هستید بپذیرید. خوبیهای همدیگه رو ببینید.
زندگی همراه با آرامشی رو براتون ارزومندم:72::72:
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام ممنون از جوابت
نقل قول:
اگه شما از این قبیل افرادی هستین که خیلی ایده الی فکر میکنین که مثلا یه زندگیی داشته باشین که هیچ بگو مگوئی با همسرتون نداشته باشین و همه چی با خوبی وخوشی پیش بره
فکر نمیکنم اینطور باشم چون همون طور که تو پسته قبلم گفتم فقط ازش میخوام که تو دعواها معمولی باشه و خیلی بد نباشه تا اینقدر هزینه روحی و عاطفی ندیدم برای هر دعوا ! فقط ازش میخوام کمی کمی کمی خودش و کنترل کنه پس فکر نمیکنم این طور باشم
نقل قول:
افراط در دوست داشتن همدیگه رو تعدیل کنید.البته اگه تعدیل هم نکنید ، زندگی خودش به شما نشون میده که چطور باید تعدیل کنید که به زندگیتون آسیب نرسه.
1. ایده آل گرا نباشین
بله با کمک دوستان به این نتیجه رسیدم که افراط در ابراز علاقه البته به طوریکه باعث بروز وابستگی بشه و خودم و اونو از کار و زندگی بندازه آفتی میشه برای زندگیمون پس انشالله ازین به بعد عاقلانه تر عمل میکنیم و این حرفه شما هم آویزه گوشم میکنم و من کلا ادمه ایدآل گرایی نیستم و از ایده آل گراها هم اصلا خوشم نمیاد :D
نقل قول:
. درشرایطی که خوبید که هیچ ، یاد بگیرید وقتی از دست همدیگه ناراحت میشید چه واکنشی نشون بدید ، واکنش های مختلف رو انجام بدید. نگید که همه رو انجام دادید. نحوه بروز ناراحتیها رو روش کار کنید.
همون طور که تو پسته قبلیم گفتم اگه نگم هر راهی، راههای زیادی رو امتحان کردیم حتی از خودش هم پرسیدم اما هیچ جوابی نداره هر کاری میکنیم یا بی اثره یا اثره معکوس میده همون طور که گفتم وقتی عصبانی میشه هر کاری میکنم عصبانی تر میشه حالا من بازم تلاش میکنم همه تلاشم رو ...
نقل قول:
. جروبحثهای طولانی نکنید، دنبال مقصر نباشید. وقتی که حالتون خوبه وبا هم خوبید قول وقرار بذارین ، مثلا قرار بذارین که این دفعه تا از هم ناراحت شدید برید یه بستنی بخورید، یا تو پارک قدم بزنید. وبیان مشکل رو به تاخیر بندازین 3 ساعت دیگه راجع بهش حرف بزنید .اگه خیلی لازم باشه. اصلا تو اتاق (اونجوری که گفتید) تنها نمونید.
اون دعوایی که تعریف کردم رو خوندید؟ به نظرتون کی باید میگفتم بیا بریم بیرون اتاق؟ یا الان نه چند ساعت دیگه حرف بزنیم؟ بیرون رفتن از اتاق که منتفیه چون قبول نمیکنه و به هیچ وجه در رو باز نمیکنه اما اینکه بگم ازین به بعد موقع شروع یه دعوا صبر کنیم و چند ساعت دیگه دربارش حرف بزنیم پیشنهاده خوبیه :307:
امتحان میکنیمممممممممممممممم :cool:
نقل قول:
. اصلا اجازه ندید بهتون بی احترامی کنه یا دست روتون بلند کنه. غرور اونو جریحه دار نکنید درمقابل او حتما به شما احترام میذاره.
چه عرض کنم................
اگه بخوام این کار و بکنم باید هیچ وقت با هم هیچ بحثی نکنیم باید هیچ وقت مخالفش نباشم
چون تا عصبانی میشه ............................... میشه همونی که تو همه پستهام گفتم !!!!
ممنونم از همتون
تا اینجا خیلی چیزا برام روشن شده تو حرفهاتون
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
ضمن تشکر از rsrs1380 که به فکر حل مشکل دوستان هست. خواستم یه پیشنهاد دیگه بهتون بکنم واونم اینکه در یافتن راه حل عجله نکنید، آروم آروم پیش برید وامتحان کنید. هر موفقیتی رو که رسیدید ولو کوچیک ، قدر بدونید.
این یه فراینده و نیاز به گذر زمان داره.
مخالفت بکنید ، شما هم انسانید وحق اظهار نظر ومخالفت دارین. "نحوه بروز اختلاف سلیقه ها و خواسته هائی که در تضاد باهم هستن" مهمه.
اوهم وقتی عصبانی میشه ، "مهم نحوه بروز عصبانیتشه و از سوی شما هم نحوه واکنش به عصبانیت اونه"
داشته های زندگیتون هم این مورد که همدیگرو خیلی دوست دارید از جمله نکات مثبت زندگیتونه.
زود ناامید نشید. بمرور زندگی راههای درست رو بهتون نشون میده ، یعنی شما می تونید اونارو پیدا کنید.
"خود راه بگویدت که چون باید رفت"
به پیشنهادات دوستان با حوصله ودقت بیشتری توجه کنید ونکاتش رو براخودتون یادداشت برداری کنید :72:
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
نقل قول:
به پیشنهادات دوستان با حوصله ودقت بیشتری توجه کنید ونکاتش رو براخودتون یادداشت برداری کنید 72
حتما
ممنون دوستان
فردا شوهرم رو میبینم میخوام همه چیزهایی که یاد گرفتم رو ملکه ذهنم کنم انشالله که خیلی راحت و آسون همه چی حل بشه
ممنونم از کمکتون باز هم اگه چیزی به ذهنتون میرسه بهم بگید و منم تمام سعیمو میکنم
:72: توکل به خدا اولین و آخرین راهه :72:
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
عصرا جان چه خبر خانمی؟ روابط بهتره؟؟؟