RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
من از قومیت خاصی نیستم. فارسم در 13 سالگی پدرمو از دست دادم .رفت و آمد ما فقط خانوادگی بود البته یکم آزادانه تر بودیم فقط در حرف زدن
در ضمن هر چی فکر کردم احساس کردم برگشتن همانو دومرتبه پشیمان شدن همان باز به این نتیجه خواهیم رسید که باید از هم جدا بشیم.در ضمن شدیدا خانواده اش تو زندگی ما دخالت می کنند .وهمچنین برادرهاش که احساس میشه بزرگتر خاصی نداره واختیارش دست خودش نیست
تا به حال نتونستم دخترم را ببینم وهر چه تماس میگیرم موفق نمی شوم با اون صحبت کنم حضورا هم احساس میکنم اگر برم حتما بی ادبی خواهند کرد من موندمو با هزار حسرت از دیدن بچه
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
ما فعلاً به همسر سابق شما کار نداریم ، بخصوص با گذشته 10 ساله ای که شما با هم داشتید و رفتار مناسبی با هم نداشتید .
امروزتان را باید دریابید ، در درجه اول با بازسازی روحی و تقویت شخصیت ، و پر کردن شکافهای شخصیتی که در دوران تداوم رشد با ورود به یک زندگی ناموفق پیش آمده و سپس پرداختن به امر ازدواج مجدد .
من به شخصه مراجعه و مشورت با یک روانشناس ، و یک چکاب روانشناختی را توصیه می کنم .
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
متشکرم
اگر مورد خاصی ندارید برای گفتن .من دیگه مطلبی نزارم
فقط یه سوال باوجود عدم علاقه همسرم به من و از بین رفتن حجاب رفتاری بینمون وفاصله سنی که داریم میتونیم یه زندگی مناسبی را برای یک بار دیگه تجربه کنیم.
البته مطلبی که عنوان کردم فقط در حد یه سواله
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
در این خصوص هم حتماً نیاز به مراجعه به مشاور است ، ابتدا خود شما ، و در صورتی که مشاور اعلام کرد نیاز است با همسر سابق شما نیز صحبت داشته باشد ، به همراه وی مراجعه کنید.
به کمک مشاور می توانید به این نتیجه برسید که با آنچه گفته اید و با هم گذرانده اید و شرایط روحی هر دو و سنخیتها یا عدم سنخیتها، آیا می شود دوباره با هم زندگی کنید یا خیر .
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
متشکرم
اگر مورد خاصی ندارید برای گفتن .من دیگه مطلبی نزارم
فقط یه سوال باوجود عدم علاقه همسرم به من و از بین رفتن حجاب رفتاری بینمون وفاصله سنی که داریم میتونیم یه زندگی مناسبی را برای یک بار دیگه تجربه کنیم.
البته مطلبی که عنوان کردم فقط در حد یه سواله
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
شما مطمئن هستید که همسر سابق تان به شما علاقه ندارند ؟؟؟؟؟؟
من فکر می کنم شما به خاطر 10 سال زندگی مشترک که ثمره ان هم دختر نازنین تان بوده است بایستی قدری تامل بیشتری برای بازگشت به زندگی سابق تان داشته باشید
من مطمئن ام اگه شما و همسرتان بتوانید از اشتباهاتتان درس بگیرید قادر خواهید بود که زندگی تان را از نو بسازید تا دخترتان زیر سایه پدر و مادرش غرق در لذت شود
موفق باشید
فقط یه خواهش
اگه خواستید به مشاور مراجعه کنید لطفا مشاور زبده و کارکشته ای را انتخاب کنید همین اقای سنگ تراشان از همه قابل اعتماد تر هستند
امیدوارم موفق و موید باشید
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
من در صورتی حاضرم به خانمم رجوع کنم که:
1- عصبانیت و پرخاشگریشو بزاره کنار و حاضر بشه خودشو درمان کنه و اینقدر برای رفتن به دکتر روانپزشک مقاومت نکنه
2-از نظر مالی توقعاتشو کم کنه وهمچنین تقاضا نداشته باشه چند روزه براش خونه بخرم
3-به من احترام بزاره واجازه نده خانواده اش به من بی احترامی کنند
4-با خانواده من رفت آمد داشته باشه به طور معمول
5-طولانی مدت قهر نکنه وخودش رو در اتاق حبس نکنه
6- حرفهاشو به آرامی بامن در میون بزاره ومنم با تمام وجود گوش میدم و اونهارو نگه نداره برای عنوان کردن جلوی کسی تا منو خراب کنه
7 -تو خونه بر علیه من مدرک جمع نکنه از مکاتبات خصوصی گرفته تا استراحت های پزشکی
8-هی مهریوش مثل پتک تو سرم نکوبه
9-برای من در روز وقت بزاره .تو خونه به خودش برسه وهمجنین اتاق بچه رو جدا کنه
10- هر چند توقع ندارم زیاد توخونه کار کنه ولی لباسامو گاهی وقتها اتو کنه .وهمچنین غذا درست کنه.
11-صبح زود از خواب بلند بشه .
12-دست از اخمو بودن تو و ترش رویی برداره شاد شاد باشه
13- از بس یک طرفه محبت کردم خسته شدم.ابراز محبتو یاد بگیره
تو این ده سال یه مرتبه به من نگفته بهت افتخار میکنم دوستت دارم. حتی دریغ از یک بوسه
14-هر موقع از بیرون میام با شادابی به استقبالم بیاد
15- محدودم نکنه وبه خاطر رفتن خونه مادرم باز خواستم نکنه وتهمت حرف شنوی از مادر و خواهر رو به من نزنه
16- حاضر باشه برگردیم تهران چون موقعیت کاری به مراتب بهتر و از نظر مالی خیلی بهتر بود من گاهی وقتها به خاطر حق التدریس تا 1600 در آمد داشتم تدریسم خیلی خوبه
17- دوست دارم ادامه تحصیل بده وبره برا خودش کار کنه خودشو محدود نکنه
18-یه خورده گذشت داشته باشه مغرور نباشه تو این چند وقت یه مرتبه ببخشید و معذرت خواهی ازش ندیدم هر چند که احساس می کرده در تمام موارد من مقصرم
19- حرفهای بیهوده 10 سال گذشته رو هی تکرار نکنه
20-در مقابل همخوابی با من باج خواهی نکنه
21-به من اعتماد داشته باشه من با اینکه آدم زیرکیم وخیلی تیز حتی در مقابل دشمنم حاضر نیستم از زیرکی و تیز بازی ام استفاده کنم ولی اون اصلا بهم اعتماد نداشت خستم کرده بود از بس شکاک بود.
22- تحت تاثیر دروغ های پدرش ومادرش در مورد من نباشه
23- کسی دیگرو برخم نکشه
24-توقع نداشته باشه من مو به مو به حرفاش گوش کنم در غیر اینصورت با من قهر کنه وپرخاش کنه
25-توقع نداشته باشه به خاطر هر عروسی که در سال 5 الی 10 نفر از اقوامش اینجا داماد یا عروس میشن براش لباس بگیرم
26-به حرف دیگران بیش از حرف من اهمیت نده
27-فقط انگشت رو بدیهام نزاره واونارو دائما تکرار نکنه
28-در مقبل هر حرفی که میشنوه ده تا جواب با تندی بهم نده
29- همینطور که توقع داره من به حرفش گوش کنم اونم به حرفم گوش کنه
30- قصد تغییر وضعیت موجود به یک وضعیت مطلوب در زندگی رو داشته باشه.یکسره به من می گفت خودتو درست کن من خود به خود خوب میشم
31-با دخترم خوب برخورد کنه محدودش نکنه چون بچه است گاهی بشینه با اون عاشقانه صحبت کنه همیشه با لحن تند با اون صحبت نکنه
و........
من خودم آدمی هستم که حاضرم هر حرفی که در مورد تغییر رفتارم به من زده میشه بهش فکر کنم وعمل کنم.حتی اگر خانمم باشه یا هر شخص دلسوز
ولی نظر خودم هم برام مهمه
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
مشکلات و اشتباهات خودتان رو نمی نویسید ؟؟؟؟؟؟
خانم تون بهتون گفتن تو درست شو من هم خود به خود درست می شم تعداد زیادی از این مشکلات به خاطر این بوده که خانم تون فک می کردند شما اون رو دوست ندارید
ای کاش همسر سابق تون الان توی سایت بودن و این ها رو می خوندند:203:
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
در مورد خودم بگم
1- از غر زدن خیلی بدم میاد.به همین خاطر از فضای خانه فرار می کردم و به حرفش گوش نمی دادم ازش می خواستم آهسته صحبت کنه به حرف نمی کرد
2-من زیاد حرف نمی زدم ولی گاهی حرفی از دهانم خارج می شد که اونو آتشی می کرد
3-بعضی وقتها مقابله به مثل میکردم
4- اکثرا در مقابل تندیهاش و سر و صداهاش لبخند میزدم اونم احساس می کرد دارم مسخره اش می کنم بخاطر همون بدتر میشد
5-وقتی اذیتم می کرد از اون کاری که می خواستم براش انجام بدم صلب مسئولیت می کردم
6-بیش از حد محبت می کردم در ابتدا زندگی
7-چون به نیاز هام توجه نمی کرد نسبت بهش بی تفاوت شده بودم از خستگی عاطفی و جنسی
8-وضعیت مادیم خراب بود در مقابل خواسته هاش کم میاوردم چون نداشتم
9-گاهی وقتها بهش می گفتم کم عقلی. آدم با هوش در ارتباط با همسرش مشکلی نداره میتونه انو کنترل کنه و تو نمی تونی
10-گاهی وقتها می گفتم تو لیاقت منو نداری
11-از بس ازش ناراحت بودم گاهی وقتها جلوی اطرافیانش یا اطرافیانم سر ریز می کردم و عقدمو خالی میکردم
12- به خاطر اختلافاتمون پای خیلی ها تو زندگیمون باز شده بود از جمله مادرم و پدر ایشون
13-چون همیشه اظهار بیماری می کرد ودائم می خوابید منم سر و صدا می کردم
البته خیلی اصرار میکردم که بریم دکتر ولی اون به حرف نمی کرد ومنم اعصابم خورد میشد
14-دیگه هیچ چیز ازش نمی خواستم حتی لباسمو خودم میشستم وغذا هم خودم درست میکردم
15- از خانه فراری شده بودم اکثرا تو اتاقم می خوابیدم چون مدیر اون اداره بودم
16-گاهی وقت ها از روی ناراحتی میگفتم فلان بازیگر یا فلان مجری ظاهر خوبی داره ناراحت میشد
15- دیگه یاد گرفته بودم خودمو کنترل کنم واظهار تمایل به اون نداشتم به ظاهرم خیلی میرسیدم به همین خاطر اونم تو شک افتاده بود.با وجود اینکه با خانم ها با احتیاط بر خورد میکردم واهل ازدواج موقت و تجدید فراش نبودم ونیستم چون شخصیتم برام مهم تر بود
16-گاهی وقتها به دخترم بدیهاشو میگفتم تا اون بشنوه
17- به خاطر ابراز بیش از حد گرفتاریها و مشکلات چندین سال قبل تو زندگیمون بهش میگفتم تو کینه ای هستی
18-گاهی مجبور می شدم به خاطر دفاع از خودم کتکش بزنم سعی میکردم خیلی آروم باشه وخیلی کم تو این مورد واقعا خودمو کنترل می کردم چون هم میترسیدم صدمه ببینه هم وجدانم اجازه نمی داد
19- یکی از چیزهایی که توقع داشت انجام بدم منم زیاد کمکش نمی کردم کار خونه بود که بعدا دیگه اصلا برام کاری نمی کرد
20-هدیه تولد و.........به خاطر بی انگیزه گیم نمی خریدم از این روز ها بی تفاوت رد میشدم
20-در کل نسبت به ایشون بی تفاوت شده بودم
21-خونه خانواده اش خیلی کم میرفتم
22-تفریح و رستوران می بردمش و لی با یک حرف کوچک از طرف من خراب میشد و دیگه با من حرف نمی زد
23 - زبونم یکم تنده
24-
16-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
این خیلی خوبه که اشکالات خود رو صادقانه بیان کردید . باید بهتون به خاطر این شهامت تبریک گفت .
برادر من !
وقتی به اشکالات شما و خواسته هاتون از همسرتون نظر کردم ، دیدم ، بیشتر اختلاف شما سر مسائل پیش پاافتاده و کوچک و البته خورنده روح بوده که با کمی مهارت حل می شده ، و اگر رویکرد مشورت با افراد آگاه و توانا در شما بود ، می توانستید با بهره گیری از راهنمائیها، مهارتهای لازم را کسب کنید.
من همچنان احساس می کنم که هر دو ، نیاز به مشاوره حضوری دارید .
پیشنهاد می کنم به او پیغام بدید که مشاوره بره و مدتی زیر نظر مشاور رو خودش کار کنه ، وشما هم از اینطرف این کار رو بکنید ، و بعد با هم صحبت کنید و با هم نزد مشاور برید و طبق بررسیهایی که به کمک مشاور به عمل میآرید ، نتیجه جدی بگیرید که آیا می توانید دوباره به زندگی برگردید یا خیر