-
RE: شکست در عشق
سلام shokaran :72:
خیلی خوشحالم که سر صحبت را باز کردی. :104:
مدیر همدردی و همه اعضاء همین جا هستند. در کنار تو
کم کم همه حرف میزنند.
اینجا همه م داریم صبوری را تمرین می کنیم... تو هم این کار رو بکن، نمیدونی چه حالی میده... :203:
ما یاد گرفته ایم.... مشکلاتمون با دستای خودمون اینقدر بزرگ نکنیم که گردنمون را فشار بده و بخواهد ما را خفه کنه.. :303:
ما اینجا داریم یاد می گیریم. که خیلی عزیزیم.... :227:
ما داریم تمرین بزرگ بودن، با ارزش بودن می کنیم. :305:
ما همه داریم یاد می گیریم خوشبختی و آرامش ما دست هیچ کس نیست. نه پسر دیگری، نه دختر دیگری ، نه مادر دیگری و ....
این ما هستیم که مجرا تنفس خودمون را با دست خودمون می بندیم....
داریم به هم کمک می کنیم که چگونه می توانیم از زندگی لذت ببریم بدون اینکه به کسی وابسته باشیم... یا کسی بخواهد کاممان را شیرین کند.
ما داریم یاد می گیریم که خودمون را چگونه شارژ کنیم. و به دیگران چگونه کمک کنیم.
شوکران ، دوست دارم برای آغاز کار ، جام شوکرانت را بریزی در کام هرچی غم و خیالاته....
تا رها و آزاد در اینجا صحبت کنیم و برای زندگیمون برنامه های بریزیم که فقط به خودمون وابسته باشه... نه به هیچ کس دیگر...
خانم، هیچ وقت چشماتو گریون نبینم و هیچ وقت قلبت دلتنگ نباشه...
و اینها به خودت بستگی داره. بیا انتخاب کن خونسردی را تا بتوانیم با فراغ بال و آرامش خیال برای حل مشکلمون تصمیم گیری کنیم.
-
RE: شکست در عشق
با سلام خدمت جناب آقای سنگتراشان
ممنونم که جوابمو دادین اما نگفتین من با مشکلم چطوری مقابله کنم. آیا با مادر دوست پسرم سر صحبت رو باز کنم یا نه
دیگه خودم هم نمی دونم چیکار کنم آخه خاطره تلخی هست که مونده توی دلم و نمی دونم چیکار کنم اگه راهنمایی کنین خیلی ممنون می شم
-
RE: شکست در عشق
سلام شوكران عزيز
اول از همه بايد بگم كه اگر خواستي ازدواج كني اول بايد اين پسر را فراموش كني نه اينكه ازدواج كني تا او را فراموش كني
دوم اينكه به نظر من هم اينكار كمي تعمق لازم داره اخه كار روتين و ساده ايي نيست و كمتر پيش مي ياد من هم كسي رو مي شناسم كه مشكل شمارو داشت و اون موقع پدر پسر اجازه نميداد و دختره مي خواست بره با پدره صحبت كنه حتي تا دم مغازه هم رفت ولي صحبت نكرد و صبر كرد حدود دو سال صبر كرد و نهايتا به هم رسيدند البته اون پسر هم روي حرف خودش مونده بود و با دختره رابطه داشت ولي در كل به نظر من اينجور ازدواجها كمي مشكل دار مي باشن و بايد با درايت انجام بشن عزيزم همين جوريش ادم نميتونه يك زندگي خيلي خوب و بي دردسر داشته باشه چه برسه به اينكه اينجوري هم شروع بشه به نظر من بايد هميشه شخصيتت و داشته باشي مي دونم كه سخته دوسش داري ولي منتظر بمون تا اقاي مدير جوابتو بده و بگه كه چي كار كني اگه جواب سوالتو نداده دليل بر اين نيست كه نخواسته خواسته به مدارك بيشتري استناد كنه
موفق باشي
-
RE: شکست در عشق
سلام
من يكيو مي شناسم كه با يه پسري دوست بود و به هواي صحبت يا ديدن اون پسره به خونشون زنگ مي زد و مي رفت دم در خونشن(طبق حرفاي مادر پسره).بعد مادر پسره كم نياورد و هرجا نشست گفت كه آره فلان دختره ....
من فكر مي كنم ممكنه كه مادر پسره اين كارتو بد تلقي كنه.به هر حال از دخترها متانت و وقار انتظار مي ره و شايد حتي اگه شما منظور بدي نداشته باشي و شايد اين كار فرهنگ گفتگوي مسالمت آميز شما رو نشون مي ده اما بعضي آدما اينجور اتفاقات رو ابزاري مي كنن براي موجه كردن خودشون.
اگه يه وقت تصميم گرفتي جدّا بري و باهاش صحبت كني سعي كن اين كار رو تا حد امكان جوري انجام بدي كه سو ء تعبير نشه.
-
RE: شکست در عشق
سلام آقای سنگ تراشان
فکر کنم 10 روز گذشته و شما به من نگفتین که با مشکلم چطور برخورد کنم
هر روز منتظر راهنمایی شما هستم
-
RE: شکست در عشق
سلام
چشم shokaran
از صبرت سپاسگزارم :72:
خواهش می کنم یه کمی دیگه من فرصت بده. توی این مدت مجددا موضوعات مشابه خودت را به دقت بخوان، هم سئوالها و هم جوابها را. :303:
البته 10 روز نگذشته.... از 13 اسفند تا امروز 20 اسفند 7 روز هست... :300:
-
RE: شکست در عشق
با سلام خدمت آقای سنگ تراشان
از این که به موقع جوابم را می دهید بی نهایت سپاسگذارم
می خواهم خلاصه ای از ماجرا را برایتان شرح دهم تا بتوانید بهتر راهنماییم کنید
سال 82 اولین ترمی که وارد دانشگاه شده بودم از طریق هاله دوست دخترم که دوست پسرش با صمد دوست بود آشنا شدم اون موقع من 19 سال داشتم و صمد 20 سالش بود و ترم دوم دانشگاه آزاد بود من اون موقع تقریبا از نظر همه چیز پخته بودم و روز اول آشنایی ازش پرسیدم که هدفش از دوستی با من چیه اولش حرفی نزد اما بعد از یه مدت برام گفت که قصد ازدواج داره و باید 5 یا 6 سال منتظر بمونم تا دانشگاهش رو تموم کنه و بره سربازی من هم با این که پسر خوبی بود قبول کردم . اصلا مثل پسرهای این دوره نبود که با احساسات من بازی کنه و می گفت که تو اولین کسی هستی که من باهاش رابطه دارم اون یه دانشگاه دیگه و یه شهر دیگه بود و من هم یه جای دیگه اما هر دو همشهری بودیم. خیلی دوستم داشت هر چی بهش می گفتم قبول می کرد حتی توی درس خوندم هم کمکم می کرد زمانی که امتحان داشتم اون هم بیدار می موند و مدام به من زنگ می زد تا نخوابم و به درسهام نگاه کنم چه جوری بگم یه عشقی رو به من نشون داده بود که هم اتاقی هام به من حسودی می کردن.یه روزی بهش گفتم می خوام خانوادت از موضوع مطلع بشن اولش گفت نه من خجالت می کشم برم بهشون بگم با فلان دختر دوست هستم و از این حرفها اما وقتی گفتم من شرطم برای ادامه دادن اون هست قبول کرد و موضوع رو به خانوادش گفت البته قبل از اون یکی از هم اتاقیم که با هم مشکل داشتیم این زحمت رو در حقمون کرده بود و به مامانش منو گفته بود و کلی حرفهای دروغ سر هم کرده بود مثلا گفته بود که من دختر بدی هستم و از این حرفها. کار هم اتاقیم باعث شد که مادرش نصبت به من دید دیگه ای داشته باشه با این حال صمد شروع کرد با مادرش به جر و بحث کردن و سعی می کرد مادرش رو راضی کنه تا با خانواده من صحبت کنن من به صمد گفته بودم که نمی خوام به این زودی ها باهات ازدواج کنم فقط می خوام مادرت به خانوادم بگه که تو منو می خوایی آخه نمی خواستم پنهون کاری کنم اما مادرش فکر می کرد اگه زنگ بزنه ما با هم ازدواج می کنیم و مشکلات شروع می شه. دیگه از طرف خانواده صمد مشکل نداشتم آخه اونها فهمیده بودن مادر صمد اوایل وقتی با مشکل روبرو می شد زود به من زنگ می زد و قربون صدقه می رفت و می گفت حالا چی می شه حرف بزنین ببینیم چی می شه خلاصه ادامه دادیم تا این که صمد کاردانی رو تموم کرد و من اون موقع ترم آخر کاردانی بودم مادرش به صمد قول داده بود که اگر از کارشناسی دانشگاه سراسری قبول بشه کار رو تموم می کنه و ما با هم ازدواج می کنیم و اگه از دانشگاه آزاد کارشناسی قبول بشه به خانواده من اطلاع می ده خلاصه صمد تلاش کرد و در این راه من هم کمکش کردم تا خوب درس بخونه از دانشگاه آزاد قبول شد حتی من با خواهرش رفتم و خبر قبولیش رو بهش دادم کلی خوشحال بودم که صمد قبول شده و مادرش با خانواده من تماس می گیره اما مادرش مثل این که دنبال منافع خودش بود زود زد زیر حرفش و به همین خاطر صمد گفت من دیگه نمی خوام کارشناسی رو ادامه بدم مادرش به من زنگ زد و کلی حرف بار من کرد و اگه نزاری بره دانشگاه نفرینت می کنم من هم به صمد گفتم حرف مادرتو گوش کن و برو درست رو بخون اون رفت ثبت نام کرد اما ترم اول اصلا کلاس نرفت و مشروط شد از همه مهمتر مادرش برای سرد کردن صمد از من پول توجیبیش رو یه مدت نداد. توی خونهشون زن سالاری حاکم بود توی این مدت پدرش هیچ حرفی نمی زد و مادرش برای همه کارها تصمیم می گرفت دیگه یواش یواش رابطه من و صمد سرد شد آخه صمد رفته بود با یه روان شناس حرف زده بود و بهش همه حرفهاشو گفته بود روان شناس هم براش گفته بود که منو بی خیال شه آخه من الان سنم 24 هست. صمد بالاخره تصمیم خودش رو گرفته بود و می گفت ازدواج کردن با تو خیلی راحت هست اما مهم بعد از ازدواج هست می گفت من نمی تونم کنایه های مادرم رو نسبت به تو تحمل کنم.علت اصلی مخالفت مادرش این بود که قبل از من صمد و مادرش با هم رابطه خوبی داشتن اما از وقتی که من اومدم دیگه صمد یه نفر دیگه ای رو پیدا پیدا کرده بود و این مادرش رو آزار می داد اما باید این واقعیت رو قبول می کرد.صمد به خاطر من با مادرش بد رفتاری می کرد و من بارها به صمد می گفتم که کار خوبی نمی کنی اما دیگه صبر صمد هم تموم شده بود آخه مادرش نمی خواست احساسات ما رو درک کنه خلاصه بعد از 3 سال دوستی و عشق تصمیم به جدایی گرفتیم البته از طرف صمد آخه می گفت اگه از من جدا بشی زود منو فراموش می کنی و می ری سراغ خوبختی خودت می گفت خوشبختی تو برام مهمه برای همین از من جد شد الان 1 ساله که از هم جدا شدیم من در این مدت خواستگار داشتم اما نتونستم به اونا دل ببندم چطور بگم دیگه انگیزه ای برای ازدواج ندارم صمد از اون مدت تا حالا کلی ضربه روحی دیده اما باز هم داره مقاومت می کنه و به من رو نمی ده آخه اگه به من رو بده دوباره شروع می شه در این 1 سال خیلی سعی کردم فراموشش کنم و کس دیگه ای رو جایگزین صمد کنم اما نتونستم دیگه به تنهایی خودم عادت کردم. نمی دونم اگه منتظر صمد بمونم تا سربازی بره و بیاد چی می شه نمی دونم آیا مثل قبل منو دوست داره یا نه. نمی دونم اگه با کس دیگه ای ازدواج کنم می تونم زندیگی خوبی داشته باشم یا نه . بد جوری از زمین و زمان خسته شدم دیگه نمی دونم چیکار کنم کاش صمد مثل قبل بود و من حرفهامو بهش می گفتم کاش قبول می کرد که فراموش کردنش برام سخته کاش مادرش می فهمید که دو تا دل را از هم جدا کرده کاش یه نفر بود که کمکم می کرد. صمد این ترم ترم آخرش هست و مرداد ماه درسشو تموم می کنه نمی دونم می خواد ارشد بخونه یا بره سربازی آخه مادرش اصرار داشت صمد درش رو ادامه بده. صمد دیگه برام مثل صمد قبلی نیست می دونم که دوستم داره اما می خواد برام وانمود کنه که دوستم نداره آخه خواهرش بهم گفته بود که صمد توی خونه گفته که دختری مثل اون رو نمی تونم پیدا کنم. آقای سنگ تراشان عاجزانه ازتون کمک می کنم برام راه درست رو نشون بدین که آیا با مادرش حرف بزنم یا منتظر صمد بمونم یا چه کاری بکنم
به خدا دیگه از این وضع خسته شدم هر کاری می کنم نمی تونم خاطرات خوش صمد رو از یاد ببرم آخه به قول یکی از دوستهام صمد منو در عشق تا اوج برده بود
اگه امکان داره منو راهنمایی کنین یا اگه ممکنه من باهاتون تلفنی حرف بزنم و حرفهامو بگم
ببخشین که سرتون رو به درد آوردم حرفهام زیاد بود اما نخواستم بیشتر از این مزاحم وقتتون بشم
-
RE: شکست در عشق
سلام آقای سنگ تراشان اگر امکان دارد به سوالم سریع جواب بدهید آخه در بد شرایطی هستم و نیاز فوری به کمک شما دارم
-
RE: شکست در عشق
کاش کسی بود که کمکم می کرد
-
RE: شکست در عشق
با سلام به شوكران
دوست عزيز من نمي خوام و نمي تونم كارشناسانه جواب اين مشكل شما رو بدم ولي به عنوان يه پسر مي خوام يه چيزي رو صادقانه بهتون بگم .
اصولا آقايان يا همون پسرها وقتي چيزي رو بخوان و در وجود و خوبي اون شكي نداشته باشند ، هر كاري از دستشون بر مياد انجام مي دن تا بدستش بيارن و كم هم نميارن، در صد احساس در پسران كمتر از دختران است و عاقلانه تر تصميم مي گيرند و همچنين تحت تأثير فشار ديگران ممكنه قرار بگيرند ولي در صورتي كه در خوبي اون شخص يا چيزي كه مي خوان شكي نداشته باشند به هيچ وجه زير بار موضوع نمي رن.
نمي دونم شايد منظورم رو فهميده باشيد ولي مي خوام اينو بگم زياد رويايي فكر نكنيد و دوست پسرتون رو پترس فداكار ندونيد كه به خاطر اينكه شما زجر نكشيد خودش رو از شما جدا كرده ، مطمئن باشيد اگر آقا صمد شما رو از جون و دل دوست داشت و شما رو مي خواست و هيچ شك وشبهه اي در مورد خواستن شما براش وجود نداشت و تكليفش رو با خودش مشخص مي كرد به هيچ قيمتي زير بار حرف مادرشون نمي رفتند درسته احترام به والدين كار خوب و پسنديده اي است ولي دوست شما آقا صمد مشكلش صرفا مخالفت مادرش نبوده بلكه حرفها وصحبتهاي اونا در افكار و عقايدش تاثير گذاشته و صلاح دونسته كه از شما جدا بشه نه به خاطر اينكه شما زندگي خوبي داشته باشيد بلكه به خاطر اينكه اين ازدواج رو با توجه به صحبتها و عكس العمل خانواد ه اش اصلا به صلاح نمي دونه و فكر مي كنه شايد با يكي غير از شما هم مي تونه خوشبخت باشه ، مطمئن باشيد آقايان اگر كسي رو از جون و دل بخواهند حتي اگه 50درصد هم احتمال خوشبختي و رضايت از ازدواج رو پيش بيني كنند به سمت ازدواج روي ميارن ورأي رو به ثبات مي دن نه جدايي پس خودتون ديگه حسابش رو بكشيد كه از اون ور قضيه چه محاسباتي بوده كه ايشون تر جيح دادند از شما جدا بشند ، شوكران خانم شايد حرفهاي من براي شما سنگين باشه ولي مي خوام اينو بگم اونقدرها هم كه شما ذهن وفكرتون رو درگير ايشون كرديد از اين خبرها در پيش دوستتون نيست يا خيلي كم هست ، پس بهتره با انديشه و فكر بيشتر به زندگي خودتون سر وساماني بديد و بهترين راه رو من بهتون پيشنهاد مي كنم اگه مي خوايد ببينيد كه ايشون هنوز به شما علاقه داره يا خير بهترين راهش اينه كه از هر طريق ممكن به ايشون بفهمونيد كه براتون خواستگار اومده و تصميم داريد جواب مثبت بديد و در صورتي كه ايشون عكس العمل مثبتي مبني بر خاطر خواهي شما نشون نداد ديگه پيش خودتون خيال بافي نكنيد و مهم هم نيست كه چه فكري تو كله ايشون هست چون اگر كسي شخصي رو دوست داشته باشه و مي دونه كه مي تونه خوشبختش كنه و طرف مقابل هم ايشون رو دوست داره ، حداقلش اينه كه زود كنار نمي كشه و سعي مي كنه از راههاي عاقلانه پيش بره نه با جر وبحث و دعوا.
در پايان اميدوارم شما هم يه كم واقع بين باشيد و واقعيات پيرامون خودتون رو ببنيد و تصميم نهايي خودتون رو بر پايه عقل و انديشه و خر د خودتون بگيريد نه احساس !!!