-
RE: عشق!!!
[align=justify]سلام دوستان عزیزم:72:
من نتیجه ی این تاپیک رو نوشتم، و شاید درست نباشه که پست دیگه ای بگذارم. اما از طرفی نمی خوام محبت دوستانی که پست گذاشتند یا با تشکر هاشون من رو لایق توجه دونستند بی پاسخ بمونه.
پنجشنبه شب برای من خیلی دردناک بود که با اون آقا ملاقات کنم، در حالیکه می دونستم با چه شوقی دارن میان. گذشته از اینکه بلیط هواپیما رو به سختی گرفته بودند، پول ایرانیشون هم تموم شده بود و برای تبدیل دلارهاشون هم خیلی به زحمت افتاده بودند. وقتی به من اطلاع دادند که تا یکی دو ساعت دیگه پرواز دارن، واقعا نتونستم بگم نیاید! اما باید می گفتم...
خیلی سخت بود که برم ببینمشون، خیلی... از طرفی دلایلی که قبلا بهشون گفته بودم، از نظر ایشون منطقی نیومده بود، و من فقط می تونستم اختلاف سنی مون رو مطرح کنم.
خیلی ناراحتشون کردم...
اما چاره ای نداشتم، هیچ راهی به ذهنم نمی رسید که باعث بشه ایشون 100% از فکر من بیرون بیان . بیشتر از هرچیز به این فکر می کردم که اون آخرین ملاقات باشه. هر دختر دیگه ای بود به تدریج رابطه رو قطع می کرد. اما من نمی تونم. باور کنید به این خاطر نیست که احساسات دیگران برام بی اهمیت باشه، اما نمی تونم اینطور روابطی رو تحمل کنم. خدا منو لعنت کنه که اینقدر امل م ...
خلاصه اینکه تا دیشب هم حالم گرفته بود و هر ده دقیقه آه می کشیدم، اما الان خیلی بهترم. دیگه تقریبا تاثیر اون ملاقات جانکاه از بین رفته. مطمئنم برای ایشون هم به زودی همه چی فراموش می شه. اما اگه کاری غیر از این انجام داده بودم، بهشون ظلم کرده بودم. و مسلما عواقب خیلی بدتری داشت.
باز هم از همتون ممنونم .
این خیلی خوبه که آدم بتونه غصه هاشو برای دوستهایی مثل شما بگه، که هم منطقی و فهمیده هستید، هم مهربون و همدل.
دوستتون دارم:72:[/align]