RE: دست غریقی به دست توست......
با سلام:
در نبود من چقدر این تاپیک جلو رفت....
در ابتدا برخود لازم می دانم موضمعی را توضیح دهم و هرچند تعجب می کنم چرا بحثی در پیام را به ظاهر کشاندیم:
دوستان هدف من از این تاپیک تنها یک چیز بود و ان کمک به چشم بارانی برای حل مشکلش....و اینکه این جانب راه دیگری برای کمک بلد نبودم....
فکر می کنم دوست عزیزم فرشته مهربان دچار سو تفاهمی شده اند و درست برداشت از مطلب نکردند که وابستگی را بیان می کنند....موضوع دقیقا همان است که چشم بارانی نوشته...دوست من تعجب نکن سو تفاهم همیشه هست.
در موضوع بیان شده در تاپیک اول من از دوست خودم گفتم و وابستگی او که در دنیای حقیقی است..من به یاد نمی آورم زمانی نامی از چشم بارانی برده باشم....به هیچکس..منتها فرشته خانم ایشان طبق تاپیکی که نقاب گرامی زده است من در تاپیک قبلی راهنمایی شان کردم و من بعید می دانم کسی در دنیای مجازی وابسته شود..شما اشتباه کردید و این وابستگی را به من برداشت کردید اصلا این طور نبوده است..من به شما زمانی که این تاپیک را ایجاد کردم و شما فرمودید چرا این تاپیک را زدی توضیح مختصری دادم که ایشان فردی است که من بهشون کمک کرده بودم چون ناتوان شدم در کمک با همفکری یک پیشکسوت که لازم نیست نامشان را بیاورم به مدیر عودت دادم تا به ایشان کمک کند و قرار هم بود اگر این دوست نتوانستند از آن طریق اگر شد مشاوره ای با مدیر برایشان بگیریم که مسائلی پیش آمد و من نتوانستم این مسیر رو دنبال کنم..تا ایشان بعد بازگشت من در ایمیلی خداحافظی کرده بودند و خسته و ناامید..و خدا خواسته بود 10 روز حق ارسال داشتند و وقتی از من راهنمایی خواستند من فکر می کردم که با مدیر مشاوره کردند که در پیامی دیروز یا پریروز به ایشان گفتم که مگر با مدیر مشورت نکردید که فرمودند نشدو منم پیشنهاد دادم ایشان اینجا تاپیکی باز کرده و بدین طریق از این 10 روز نهایت استفاده را کرده از مدیر هم کمک بگیریم به حل مشکل ..نه اینکه این مسئله که من به طور خصوصی برای جواب سوال شما از ایجاد این تاپیک گفتم در این مکان گفته شود..و این نشان وابستگی نیست..ایشان به علت دسترسی نداشتن به من از طریق مدیر محترم به من پیام دادند که می خواهد صحبت کنند منم با طیب خاطر پذیرفتم همین....این نشان وابستگی نیست برای حل مشکلشان بوده است....
این سخن کوتاه کنم و امیدوارم فرشته مهربان متوجه شده باشند که اصل قضیه چه بوده..
در نهایت به نظر من این حرف تنها ایجاد حاشیه می کند همانطور که مدیر فرمودند و من اصلا نمی خوام این بحث به خصوص حالا که ثمین 2 هم امده به بیراهه رود..
خواهشا دوستان اگر راهنمایی دارند بکنند و تنها کمک به این دوستان مد نظر باشد....
حرف های نقاب گرامی عالی و متین است و دوستان خود این مطلب را پی می گیرند و من نیز....
مدیر محترم حرف متینی داشتند و من نیز به ایشان در همین راستا کمک کردم تا با خانواده خود وارد صحبت شوند..ایشان هم این کار را کرده اند ولی ایشان بدون اجازه خانواده امکان رواندرمانی و روانپزشکی ندارند...
من دوست داشتم راه برخورد با خانواده را به این دوستان بگوییم تا چطور پله پله قدم بردارند و خانواده را در مورد پذیرش بیماری آماده کنند....
خواهش دارم سایر موضوعات حاشیه ای رها شود و تنها هدف کمک برای حل مشکل ارتباط با خانواده شود..وگرنه واضح است که ما از پشت اینترنت نمی توانیم کمک کنیم که مثلا اضطراب و وسواس یا تیک برطرف شود ولی می توانیم یاد دهیم چطور با خانواده ارتباط بگیرند برای حل مشکل....
همین...
موفق باشید
..در انتها چشم بارانی عزیز این حواشی را رها کن..الان از این فرصت هرچند کم استفاده کن نظرات خوب را بپذیر نظرات بد را رها کن...هرکس برداشتی دارد..برداشت منم مثل خود شما بود و تعجب کردم..ولی از این بحث هاا هست و همه قصد کمک دارند..شما باید حالا که مشکل خود را می دانی و دوستان دارند کمک می کنند با ذهن باز ایرادها را بپذیری ..یادداشت کنی..اقدام کنی....نه اینکه ناراحت شوی....فرشته جان هم قصد کمک به شما را دارد و همیشه حرفها و کمکشون عالیه....بیشتر یک سو تفاهم نگارشی بوده...و اینکه من به قصد رازداری همان چند خط گفته بودم و کامل توضیح ندادم..حالا که شما خود توضیح دادی..منم دادم..فرشته جون هم می خوانند برداشت خوبی هم مطمئنم می کنند....پس تو نگران خودت باش تا مشکلت حل شه..ذهنت رو خالی کن..تاپیک خودتو ..خودت خوب جلو ببر ..تو نتیجه می خوای عزیزم نه توجیه رفتار خودت پیش من یا دیگران..مهم ذهنه توشت حالا حتی اگر منم اشتباه کردم هم مهم نباید برات باشه..خوب.....
بسم الله ..
ادامه بده..ثمین هم هست..امید هم هست ..ما هم هستیم ..خدا هم هست......
بسم الله.
البته فکر کنم موضوع دوست من با مال چشم بارانی قاطی شده..لطفا دوستان موضوع ثمین و چشم بارانی را پیش بگیرند
ممنون
به نظرم به جای توضیح ماجرا سوالات رو بنویس :
مثلا:
1) دوستان من چطور خانواده ام را راضی کنم تا بیماری مرا بپذیرند؟
2)دوستان چطور می توانم در لحظات استرس زا بر حرکاتم غلبه کنم؟
3)دوستان آیا اعتباری هست من با رفتن پیش مشاور دیگر باز دچار این مشکلات نشوم؟
4)اِا دوباره با خانواده صحبت کنم؟چگونه صحبت کنم که بپذیرند..
و از این سوالات که با نت قابل پاسخ گویی است.....
در انتها من از مدیر همدردی تقاضایی دارم..حرف شما آنقدر صحیح است که جای بحثی نیست....
منتها کاش به دوستمان کمک می کردید که چگونه این قدم بزرگ را بردارند...حتما راهی باید باشد....که چطور خانواده را برای رواندرمانی و روانپزشک بتوان راضی کرد..راهی هست؟
RE: دست غریقی به دست توست......
شیونم را بشنوید ای از قفس آزاده ها........بوی غربت میدهد این آخرین فریادها
واقعا که امضای من وعنوانی که خانم دکتر انتخاب کردن چقدر به این موضوع می آد ....دوستان عزیز ...من از اول خودم ،مشکلم رو با ارائه ی یه مقاله ی کاملا تخصصی شروع کردم که دوستان عزیز متوجه بشن من میدونم مشکلم چیه ، واین فرصت ده روزه ای که مدیر به من لطف کردن هدر نره ...یعنی خیلی از پست ها به خاطر تشخیص مشکل من هدر نره ...من چی گفتم ؟...گفتم من این مشکل رو دارم ومیدونم راه حل اون روانپزشکه ..اما وقتی نمیتونم برم پیش روانپزشک ،چه کنم ...چطور به خانوادم بفهمونم که من نیاز به کمک دارم ؟.....اصلا سوال من در مورد خانوادم بود ...به خدا اگه یه بار دیگه پست های منو با دقت بخونین متوجه میشید که من خودم دارم به تمام اشتباهاتی که مرتکب شدم اعتراف میکنم ..من از اول اومدنم چند بار گفتم که با دکتر خداحافظی هم کرده بودم ..وحالا میگم تنها چیزی که باعث ادامه ی رابطه ی من با دکتر شد هدیه ی ده روزه ی حق عضویت از طرف مدیر محترم بود..حتی میگم قصد داشتم هدیه شون رو رد کنم .چون دیگه امیدی برام نمونده ......اما ترسیدم بعدا خودم رو سرزنش کنم که خودم فرصت ها رو از دست دادم .متاسفانه بعضی ها متوجه حرف من نشدن ....همونطور که من اول در مورد صحبت جناب نقاب ،زود قضاوت کردم ..من از صحبت های مدیر محترم ناراحت نشدم ..اما وقتی دیدم انگار خیلی از دوستان به هدف اصلی من از اومدن دقت نمی کنن ،دیگه اصرار وموندن رو بی فایده دیدم .....حتی اگه با این توضیحات من ودکتر ،هنوز هم ایشون معتقدند این تاپیک تنها وابستگی منو بیشتر میکنه ،بدون هیچ رنجش خاطری ، میرم .مسلما ایشون تنها صلاح منو درنظر دارن ..شما رو به خدا قسم میدم برید بخونید که من درجواب ایشون هدفم رو در این تاپیک چی اعلام کردم.
...ثمین عزیز ...خوشحالم که این تاپیک که به زحمت خانم دکتر فراهم شد به شما کمک کرد ...غصه نخور ...منم دارم گریه میکنم ......من دست وپامو گم کردم ....
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر..
دوستان گرامی و "چشم بارانی" عزیز....ببینید گاهی ما انسان ها در حالتی قرار می گیریم که قادر به تشخیص و استدالال نیستیم....که این موارد برای همه افراد در موافعی پیش آمده..
پس تصمیم گیری در این شرایط و همچنین رفع مشکلات کمی مشکل تر خواهد بود تا در حالت عادی.
پس نباید زود قضاوت کنیم.
بنده نمی خواهم وارد "حاشیه" شوم...موردی که در این تاپیک زیاد مشاهده می شود در ابتدا هم گفتم بهتر است فکر خود را بر روی راه حل ها متمرکز کنیم تا بر پست ها و شخصیت هر یک از اعضای تالار. یکبار دیگر خواهش می کنم چه در تایید و چه در تکذیب سخن یک عضو یا یک مدیر(که خارج از بحث اصلی باشد) سخن نگوید و هیچ توضیحی ندهید. زیرا هم انرژی کافی را برای بررسی نخواهیم داشت و هم زمان کافی را.
حال ""چشم بارانی"" عزیز شما مشکل خود را در چند مورد خلاصه و جمع بندی کنید و به صورت سوالی(0همان گونه که rsrs1380 اشاره کردند) مطرح کنید تا اعضا با همفکری دیگر مشکل را حل کنند...
یک بار دیگر به دوستان توصیه می کنم به هیچ عنوان بحث را به ""حاشیه"" نکشانید وگرنه پست هایی که به حاشیه پرداخته اند حذف یا ویرایش می شوند..
متشکر از لطف و توجه تک تک شما عزیزان:72:
RE: دست غریقی به دست توست......
جناب نقاب .....در مورد اینکه گفتید من خیلی روی این مسئله تمرکز کردم ،کاملا موافقم ....... باید اوقات بیکاری خودم رو تا حدممکن کم کنم .و فکرمو مشغول مسائل دیگه کنم ..این مسئله رو خانم دکتر هم یه بار بهم گفتن ..... از این قدرت تشخیص ورفتار بزرگوارانه ی شما متشکرم .
RE: دست غریقی به دست توست......
[align=justify]زهره (ثمین) عزیزم،
من وابستگی رو تجربه نکردم، اما می دونم که ما در خلقت مستقلیم، و مشکلات خیلی بزرگ تر و طاقت فرساتر از این رو هم می تونیم حل کنیم. اون هم بدون کمک روانشناس و روانپزشک، و بدون کمک خانواده. به شرط اینکه از همه قدرت هامون کمک بگیرم و واقعا "اراده کنیم". (منظورم در شرایطیه که به این امکانات دسترسی نداریم)
در خیلی موارد به جای اینکه انرژیت رو صرف جلب همکاری دیگران کنی، بهتره از قدرت های درونیت استفاده کنی. بعد وقتی قسمت اعظم مشکلت حل شد، می بینی که به راحتی و با صرف انرژی کمتر روابطت با خانواده رو هم می تونی بهبود ببخشی. و حتی نقطه عطف زندگی اونها هم باشی.
ما انسان ها قوی ترین، و غنی ترین ها هستیم. امیدوارم متوجه منظورم بشی. می خوام بگم، خوشبختی و شادکامی ما، وابسته به خانواده نیست. وابسته به هیچ چیز خارج از ما نیست.
همه چیز دررون ماست. فقط باید راه استخراجش رو کشف کنیم.
من راه خودم رو برات توضیح می دم. شاید بهت ایده بده.
(1) دوش بگیر و لباس های سفید بپوش. (البته خیلی هم اصراری به اینکار نیست.)
(2) روی زمین دراز بکش و دستهات رو از طرفین باز کن. این سیاره، حرکتش، و جهتی که خوابیدی رو کاملا تجسم کن. بگذار تو باشی و مادرمون زمین، که داره تو این کهکشان حملت می کنه.
(3) بدون گزینش فکر کن. به هرچیزی که به ذهنت می رسه. بگذار تصاویر درد آور از جلو چشمت عبور کنند. بگذار احساسات مختلف بیان و تو رو در بر بگیرن.
هیچ مقاومتی نکن. بگذار با همه سلول های وجودت درد رو لمس کنی. (درد حقارت، طرد شدن، خشم، استیصال و ...). بگذار اونقدر با زمین بچرخی که خاک بشی.
هیچ مقاومتی نکن. وقتی مقاومت نمی کنی، نیروهای مقابل هم رفته رفته ملایم تر می شن.
(4) دردها و اشکهات، به تدریج تبدیل می شن به یه آرامش خلسه گونه. آرامشی همراه با آگاهی. آگاهی تو از خودت، با وجود تمام کاستی ها و قدرتهات. خواهی دید که "آگاهی" خودش راز شادکامیه یک انسانه. کلید درمان وابستگی و هر نوع رویکردی که انسان طی اون شرافتش رو باور نداره.
امتحان کنید زهره و ثمین عزیزم. شما تو این سن در حال پیدا کردن راه زندگی هستید. به دنبال راههایی باشید که نه فقط این مشکل رو حل کنه، بلکه پشتوانه ی روزهای سخت تر و مشکلات بزرگتر هم باشه.
یک کتاب هم هست به اسم رمز خویشتن یابی، از ناتانیل براندن. مطمئنم خیلی بهتون کمک می کنه.
اگه نتونستید تهیه کنید، آدرس بدید که فتوش رو براتون پست کنم.
بعلاوه من فکر می کنم صحبت کردن شما در این تاپیک داره باعث می شه خودتون رو کشف کنید.
هیچ شانسی رو برای کشف خودتون از دست ندید.
:72:[/align]
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام.
چشم بارانی سخنان دوستان را شنیدید و امیدوارم هر یک از این راهنمایی ها را در زندگی بکار بندی.
.اکثر ما انسان ها نیازهایی داریم و هچنین عواطفی....
اما شیوه هر انسانی برای ارضا نیاز و ابراز عواطف متفاوت هست.
اکثر ما انسان ها ویژگی های داریم و استعدادهای..
اما شیوه بکارگیری ان در هریک از ما متفاوت است.
اکثر ما انسان ها دوستانی داریم و اصولی...
اما شیوه پایبندی ما به این دوستی ها و اصول از دیگری متفاوت است.
اکثر ما انسان ها حرف های نگفته ای داریم...
اما شیوه بیان هر یک از ما متفاوت است.
پس نتیجه چیست؟؟؟
نتیجه این است که هر یک از ما انسان ها از دیگران متفاوت هستیم و ویزگی های چه خوب و چه بدی داریم که ما را از دیگران متمایز می کند.
در این بین افرادی وجود دارند که متفاوت بودن را درک نکرده اند!!!
انها یاد نگرفته اند ...هر کس زندگی وِیژه خود را دارد و هر زندگی شیوه خاص خود را.
اکثر این افراد همیشه سعی داشتند شیوه ای را برگزینند که آن شیوه مورد تایید دیگران بخصوص افراد بلند بالا باشد....آنان از تعریف اندک دیگران بسیار خرسند و از انتقاد اندک دیگران بسیار اندوهگین می شوند.
همواره از زندگی خود و وقت خود می زدند تا خدایی ناکرده کاری خلاف واقع نظر دیگران انجام ندهند....
بسیاری از ماها که شاید جزئی از این افراد نیز باشیم.....""خود"" را از ""خود دیگری"" پایین تر می انگاشتیم. همین امر باعث می شد تلاش مضاعفی را برای بالا کشیدن خود صرف کنیم ..تلاشی که بیهوده بود زیرا ما خود در اوج بودیم....تلاشی که بدترین و بزرگترین آسیب را بر زندگی ما می زد که همانا آسیب "پذیرش خویشتن وابسته به تایید دیگران بود""...
که همین آسیب ما را وارد مرحله ای تازه ای از زندگی مخرب به نام "وابستگی افراطی" می نمود...
وابستگی که ریشه در "خویشتن" ما و در "گذشته ما " و حتی "نوزادی" ما داشت.
وابستگی هایی که از طریق گذشته ها در ما تثبیت شده بود برمی گشت به روابط مادر و کودک در دوران بچگی فرزند.....و دوران شیر خواری....که تا حد زیادی مربوط عوامل محیطی و روابط مادرانه بود..
اما وابستگی هایی که ریشه در ""خویشتن"" داشت....زاده خود ما بود..زاده افکار و اعمال ما....که ناشی از همان عدم تایید بود.
ما وقتی احساس می کردیم فردی ما را انگونه که هستیم می پذیرد و بدون هیچ چشم داشتی به ما عشق می ورزد به او وابسته می شدیم .....خویشتن را در لابه لای سخنان و اعمال ان فرد دلخواه مخفی نگاه می داشتیم و نقابی بر چهره داشتیم که دست ساخت فرد دلخواه ما بود....برای خود ما نیز عجیب بود زیرا در هم صحبتی ما فردی که به او وابسته شده بودیم انرژی خاصی می گرفتیم و.........
ولی هیچ گاه یک نکته توجه و تعجب ما را به خود جلب نمی کرد و انهم اینکه.....این انرژی از سوی فردی دلخواه ما نیست بلکه ناشی از وجود خود ماست ...ناشی از خویشتنی که در ذهن خود از ان فرد ..فردی ارمانی و خوب ساخته بود....
در واقع ما با کس دیگری جز خود حرف نمی زدیم.....در جست و جوی گوش شنوا بودیم تا دردودل هایم را بشنود و متقابلا ما درک کند و پذیرا باشد...غافل از این که حرف های ما را گوشی جز گوش خود پذیرا نبود.
ما در اصل ""وابستگی"".....همیشه یک چیز و اصل را فراموش می کردیم و ان اصل همان خویشتن بود.....
فرد وابسته ""خود را دوست ندارد"" بلکه آرزوی ""دوست داشته شدن"" می کند. و هنگامی نیاز دوست داشته شدنش برطرف می شد بیشتر وابسته تر می شد . و هنکامی هم که نیازش را نمی توانست ارضا کند""افسرده"" و غمگین...
"""اظطراب"" نیز در نتیجه نااگاه و بی خبر بودن از عاقبت وابستگی رخ می داد.
پس در طی این روند ما با سه عامل روبه رو بودیم :::1>>عدم قبول تفاوت
2>>عدم پذیرفتن خویشتن
3>>وابسته بودن به تایید دیگران
که این سه عامل خود به تنهایی منجرب سه عامل دیگر::
1>>تنهایی 2>>وابستگی 3>>اظطراب و تشویش.............می شد.
پس تنها راهکار موجود برای حل مشکل درونی چیست؟؟؟
ابتدا درمان مشکل داخلی(بیماری داخلی) و
سپس """دوست داشتن خویشتن""...:72:
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام
از جواب هاتون متشکرم
درمورد مشکل جسمی بگم ،احتمالش خیلی ضعیفه .تازه من باید یه نشانه ا ی از بیماری در خودم احساس کنم که از دیگران بخوام منو ببرن پیش پزشک ....تازه ...نشانه هم باید خیلی حاد باشه ....چون من یه مشکل کوچیک جسمی دارم ..... که هر وقت شدت یافت وازش نالیدم، مامانم اول از همه اونو به تغییرات فصلی نسبت داد ....البته چندین بار براش پیش پزشک هم رفتم..... ولی خوب ....مامانم از دکتر خیلی میتر سه ..... یعنی از بیماری میترسه .... ودقیقا اینجوریه که با دردش سازگاری میکنه چندان که درد باهاش سازگاری میکنه .....وبه تبع اون ماهم نمیتونیم به بهانه ی کوچیک بریم دکتر ....
1 . در حال حاضر خانواده ی من دراثر معامله ی یک زمین که متحمل ضرر زیادی شدن ، بشدت اعصابشون داغونه ...از جمله خود من .... پافشاری من در این شرایط بر روی این مسئله که نیاز به درمان دارم صحیحه ؟ اگه بخوام فعلا صبر هم بکنم ، در ارتباطاتم بهم فشار وارد میشه ، مخصوصا با شروع کلاس ها در مهر .... که به احتمال زیاد مشکل زمین مون تا اون موقع حل نخواهد شد .
2. من تا حدودی به خانواده ام حق میدم مشکلم رو باور نکنن ...به علت وجود اون شخصیت تخیلی که نمونه ی انسان های خنگ وبی خیاله .انگار خود من هم وقتی اون پیرمرده باشم مشکلاتم با دنیای بیرون ومخصوصا روابط سردم با خانواده رو فراموش میکنم ...از طرفی بارها تصمیم گرفتم اونو رها کنم .....اما خجالت کشیدم .....چون این شخصیت همیشه در حال مسخره بازیه ودر واقع همه چیز رو به باد مسخره میگیره ..انگار از اینکه بزرگ باشم وبخوام با همه ی مسائل ومشکلات مثل آدم بزرگ ها رفتار کنم میترسم ....ولی خوب ....از این بچه بازی ها هم خسته شدم .....من خیلی مایلم این شخصیت بررسی بشه ....
3. مسئله ی دیگه ازدواجه ..پدیده ای که بر خلاف خیلی از جوان ها که براشون شیرینه ،برای من ترس آوره ....متا سفانه جو اطرافیان من جوریه که همه ی دختر ها وپسر هاشون در سنین پایین ازدواج میکنن ...وبالاخره این طرز تفکرشون روی خانواده ی من هم تاثیر میذاره ...خنده داره اگه بگم من بیست ویک ساله چند ماه پیش یه خواستگار نوزده ساله داشتم ..که البته مامانم هم اصلا راضی نبود .. اما خوب اونا در مورد من به ازدواج خیلی فکر میکنن وسکوت من در برابر این مشکلم ممکنه در این زمینه دردسر ساز بشه .... من از ازدواج بدم نمی آد ...اما خوب واقعا احساس میکنم به اون رشد فکری نرسیدم ..جو خانواده من هم فوق العاده بسته است وزیادی با حیا .....خیلی هم برام سخته با مامانم وخواهرام در مورد ازدواج حرف بزنم ....هرچند سعی میکنم در خونه هنجارشکنی کنم ویه کمی این جو ثقیل رو ازبین ببرم .
4. من فکر میکنم چون با کمک خانم دکتر و شما مسئله ی وابستگی مو مورد بررسی قرار دادیم شاید دیگه این مسئله کمتر پیش بیاد .... حتی در مورد اون دوتا روانشناس .....به نظر تون میتونم با کمک اونا خانوادم رو برای پذیرش مشکل آماده کنم.... البته در اولین دیدار پدیده ی وابستگی رو هم کاملا توضیح بدم .....البته این مورد مشروط به اینه که من تا مهر صبر کنم واون دوتا ویا حداقل یکیشون هنوز در دفتر مشاوره ی دانشگاه باشه ...
5. به نظرتون با تلقین و راه حل هایی مثل انچه سارای عزیزونیلوفر عزیز توضیح دادن میشه خودم به تنهایی مشکل رو حل کنم
از اینکه گفتم با کمک روانشنا س ها خانوادم رو برای پذیرش مشکل آماده کنم این بود که اونا با خانوادم صحبت کنن ...مثلا با یکی از خواهرام
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر...
""چشم بارانی"" گرامی با توضیحاتی که دادید و با روند مسیر تاپیک ....کم کم بسیاری از مشکلات اصلی دیگر شناخته می شوند...و این بسیار عالیست.
لارغم اینکه در پست خود گفته اید :::من فکر میکنم چون با کمک خانم دکتر و شما مسئله ی وابستگی مو مورد بررسی قرار دادیم شاید دیگه این مسئله کمتر پیش بیاد
>>>اما به نظر بنده ما تازه داریم به بعد تازه ای از وابستگی در شما میرسیم و آنهم وابستگی به ""خانواده"" است...
دوست خوبم اگر نوشته های خود را به دقت بخوانید و تمرکز کنید متوجه خواهید شد شما در چند موردی که اشاره کردید حدود 90 درصد مربوط به خانواده است...همچنین از نوع نوشتار و حسی که دارید مشهود است که هنوز دچار وابستگی و تایید هستید اما این بار از سوی خانواده....که اتفاقا همین عامل زمینه ساز وابستگی ها و مشکلات بعدی است.
اگر دقت کنید همواره سعی دارید به نوعی توجه خانواده را جلب کنید......رضایت شما در گرو رضایت خانواده است...
وضع و شرایط خانواده شما بسیار بر روی رفتارتان تاثیر گذارده است بطوری که بدون موافقت آنان نمی توانید ""مستقل"" عمل کنید.
مستقل بودن چیست؟؟؟توانایی تصمیم گیری برای اینده و توان پیشرفت بدون نیاز کلی به افراد وابسته.
دوست عزیز علاوه بر موارد بالا یک نوع ""ترس"" در وجود شما نهفته است که ترس ناشی از ""تایید شدن"" است..بخصوص از جانب خانواده.
شما با این""ترس"" حتی در اینده و ازدواج هم به مشکل برمی خورید....زیرا سکان و فرمان زندگی و انتخاب را به دست خانواده خواهید داد نه خویشتن.
پس من بازهم می گوییم بهتر است بر روی وابستگی شما بحث کنیم ...
ولی اگر خود صلاح می دانید موضوع را در مسیر دیگری بررسی کنیم و مشکلتان ""وابستگی"" نیست.....
از دوستان دیگر و همراهان خوب تالار تقاضا می کنم در ایم مسیر شما را یاری کنند. بنده هم در حد توان اگر در زمینه های دیگر اطلاع داشتم دریغ نخواهم کرد...
متشکر از شما..:72:
RE: دست غریقی به دست توست......
با سلام به همه ی دوستان و جناب نقاب.....از این توجه شما ممنونم ....شما یه روانشناس فوق العاده اید .....اتفاقا من فکر میکنم این نکته در اون مقاله هم اومده بود...اینکه گفته بود این افراد می خوان توسط خانواده افراد جالب ودلنشینی تلقی شوند اماهمین احساسشون هم به خاطر یه خصومت پنهانی وسر خورده در درونشونه .....مخصوصا بعد از قضیه ی معامله ی زمین ،پدر ومادرم تاحد زیادی اعتبارشون رو پیش من از دست دادن ......چون من با گریه وزاری از اونا میخواستم که اون زمینو نخرن ....راستش از اون روز به بعد دوست ندارم خیلی با پدر ومادرم تنها باشم وترجیح میدم خواهرانم بیان خونمون .تا سرگرم باشن وکسی خیلی به من توجه نکنه....ولی میدونید ....از طرفی به خاطر این رفتارم خیلی از خدا میترسم ..تازه دراستقلال فکری وتصمیم گیری هم مشکل دارم...وهمیشه میخوام یه نفر برام تصمیم بگیره ...حتی خرید لباس ..... نمونه ی این احساس متناقض من اینه که من اگه در جمعی باشم که مامانم هم باشه حرف زدن برام سخت تره ....ولی از طرفی هم نمی خوام بدون مامانم جایی برم ..منظورم جمع های خانوادگیه ...منظورتون اینه که مطرح کردن مشکل خانواده رو بی خیال بشیم ودرباره وابستگی حرف بزنیم.....من حرفی ندارم ..اینجا یه کارگاه خود شناسی شد ....عالیه ..ممنون میشم اگه کمکم کنید
RE: دست غریقی به دست توست......
فکر میکنم ثمین دوباره در ارسال با مشکلی مواجه شده !