آقای آرمان 26 شما شدیدا دچار افراط و تفریط هستید،همین رفتارها هست که باعث بروز مشکلات جدی براتون میشه.
تا حالا به این فکر کردید که این صحبت های ناپخته و به دور از تامل ممکنه اثر نامناسبی روی فرد بذاره؟
نمایش نسخه قابل چاپ
آقای آرمان 26 شما شدیدا دچار افراط و تفریط هستید،همین رفتارها هست که باعث بروز مشکلات جدی براتون میشه.
تا حالا به این فکر کردید که این صحبت های ناپخته و به دور از تامل ممکنه اثر نامناسبی روی فرد بذاره؟
من تجربه مشابه ای دارم عرض میکنم خودتان قضاوت کنید :
3برادر با اختلاف زمانی 1-برادر بزرگتر مشابه موضوع وبا اطمینان از رابطه نامزدش با خواستگار قبلی قطع رابطه کرد و ازدواج دیگری کرد و الان هم خوشبخت است
2-برادر وسطی ازدواج عاقلانه با دختر پولدار واستفاده از موقعیت ونهایت طلاق و ازدواج دوم
3-برادر سوم ازدواج شاعرانه وخوشی دوران ابتدای ازدواج ودر نهایت طلاق
و حالا خودتان مقایسه کنید
سلام lمریم
لطفا آرامتر و با ادبیات مناسبتر ارتباط بر قرار كنید.
من بارها و بارها تاكید كرده ام اگر در ارتباطات نتوانیم نظرات خود را در چارچوب منطقی و آرامی ارسال كنیم، نه اینكه پیاممان درك نمی شود،بلكه موجب سوء تفاهم و حالت ایجاد دفاعی در فرد مقابل می شود و این از موانع یك ارتباط هست.
سلام جناب مدیر
ببخشید نظرمو تند بیان کردم،شما درست میگید
نقاب عزیز ممنون . باز هم راهنمایی هایت در این شرایط کمک زیادی بمن کرد .
مدیر گرامی ممنون واقعا به راهنمایی های شما نیاز داشتم . توی اون شرایط نامزدم حرفهاش بسیار متناقض بود و منهم مشکوک شده بودم و خیلی دوست داشتم بدونم واقعیت چیه . و متاسفانه بخاطر فشاری که روی من بود دست به این کار زدم .
آرمان گرامی ؛ توجیهات این خانم مرا قانع نکرده . من ساعتها با این خانم صحبت کرده بودم و قبل از نامزدی جلسات متعددی با هم داشتیم که همه برای شناخت بوده . ولی الان میبینم که ظاهرا اون جلسات بی فایده بوده . چون خانم اصلا توجهی به حرفهایی که خودش زده و یا من زده بودم نکرده .
البته بنظرم برخی پیشنهادات شما هم تندروی محسوب میشوند .
در مورد برخورد با اون شخص هم بنظرم مشکلی را حل نمیکرد . من از نامزدم ضربه خوردم . من از عدم صداقت نامزدم و فراموش کردن قول و قرارهایمان ناراحت شدم . من ازون آقا نمیتونستم انتظار داشته باشم ولی از نامزدم انتظار داشتم . نامزدم با پاسخگویی به اون آقا و نگفتن این مساله به من ، اون آقا رو تشویق به تماس دوباره میکرد . نامزدم به من نمیگفت چون میترسید من با اون آقا تند برخورد کنم و غرورش جریه دارتر بشه !
ani گرامی ؛ نظراتت بسیار عالی و راهگشا هستند ( مثل همیشه ) این مطالب را هم در این ماجرا و هم در آینده پیش چشم خواهم داشت .
philosara گرامی ؛ شما درست میگی . منم همین امید را داشتم . اما ماجرا به گونه ای دیگر پیشرفت . علی رغم سعی من برای ایجاد محیطی حمایت گرایانه و آرام و پر محبت ؛ نتیجه امیدوار کننده نبود .
__________________________________________________ ______________________________
این چند روز واقعا به دید جدیدی رسیده ام و موارد بسیاری هم از شخصیت خودم و همچنین مشکلات رابطه ام برایم مشخص شده است . اگر به جمع بندی برسم اینجا هم مطرح میکنم .
من حس میکنم دارم به یک شناخت نسبتا مناسب از این رابطه میرسم . اما به چه قیمتی ؟
چند ماه وقت گذاشتن و درگیر کردن خانواده ها و لطمه روحی دیدن ( هم من و هم اون خانم ) و مراجعه به مشاور ( چندین جلسه )
تازه این خانم آدم گرگ و عوضی نبوده وگرنه شاید مشکلی پیش نمی آمد و ازدواج صورت میگرفت و من بعدا متوجه میشدم که بدبخت شده ام .
تازه به علت بی کاری ، فرصت و انرژی لازم را برای بررسی این مورد داشته ام .
واقعا همیشه ازدواج کردن به این سختی هست ؟!؟!؟
سلام:
تعجب اوره نه؟ولی من دیروز وقتی اخرین نت رو در تاپیک خداحافظی خودم گذاشتم تازه ماجرای اندوهناک زندگی شما رو دیدم و بسیار تعجب کردم چطور این همه مدت این تاپیک رو ندیدم و اینو به حساب پریشان احوالی خودم می ذارم...هرچند در مکانی که پیشکسوتان تالار و همچنین مدیر محترم همدردی حضور دارند سخن گفتن من شاید چیزی رو اضافه نکنه ولی دیدم نمی تونم تالار رو ترک کنم و در این تاپیک مطلبی هرچند کوتاه از نظر خودم رو ننویسم اینه که بعد کلنجار زیاد تصمیم گرفتم جوابی بدم و شاید منم تا حدی کمکتون کنم..چون یاد روزای اول خودم و مشکلم که می افتم و یاد اینکه چقدر دوست ئاشتم همه کمکم کنن دیدم عبور بی پاسخ من از کنار مشکل شما رسالت من رو در تالار همدردی که برام بسیار با ارزشه زیر سوال می بره.....پس به عنوان اخرین ارسالم در این تالار در این برهه زمانی جسارتا از تاپیک شما استفاده می کنم.....
دوست من ماجرای زندگی شما و دغدغه هایی که گریبان شما رو گرفت چند اشتباه را هم از جانب شما و هم خانم محترم مورد نظر شما شامل میشه.....که جسارتا بیان می کنم:
1) از نقطه نظر من ازدواج های اینترنتی بسیار محل چالش برانگیز و خطرناکی هستند برای امر مهم و خطیری همانند ازدواج...البته در هر چیزی عوارض خوب و بد بسیاری وجود دارد مثل دارو که ما گاه می سنجیم عوارض بد را در نظر بگیریم یا مزیت ان و در هر فرد بسته به شرایط تصمیم می گیریم....اشنایی از طریق اینترنت خطرناک است ..منکر نمی شم که معدود مواردی از شناخت های عالی و خوب نیز وجود دارد ولی شما خود در همین تالار دوستانی را دیده اید که ضربات زیادی از این وقایع خورده اند پس گاه کمی ترس مناسب است....و خالی از لطف نیست...
من اولین اشتباه چه شما چه خانم مورد نظر را در طریقه اشنایی شما می دانم...چه بسا اگر این اشنایی در محیط بیرون و دور از نت بود ان خانم از همان ابتدا ظاهر و ....شما را دیده بود و هیچ گاه از همان اول اگر فرض می کرد ظاهر شما به هر دلیلی برایش مطلوب نیست وارد نمی شد....من نمی گم ظاهر مهمه ..همه ما مخلوقات خداییم و زیبا...ولی در ازدواج باید دو فرد از لحاظ جسمی که در نهایت می تواند منجر به یک ارتباط جنسی موفق شود با هم تناسب داشته و هم را بپذیرند ..در ارتباطات نتی که گاها مشاهده عکس و یا...خواهد بود در دنیای امروز نمی توان 100 درصد روی همه چیز حساب کرد و عکس یک فرد معیار مناسبی از تفاهم جسمی دو نفر نیست..نمی دونم منظورم رو تونستم واضح بگم یا نه؟
مهم تیپ یا چاقی و لاغری نیست مهم این است دو فرد که قرار است با هم ازدواج کنند جسم هم را با هر عیبی بپذیرند و بعد وارد شوند....
اشنایی از نت با فردی که به خاطر مشکلش با شما در ارتباط بوده و شما یا سایرین به او کمک کرده اید شاید در درجه اول بد نباشد ولی شما خود از مسائل ایشان و نامزدشان اگاه بوده اید و به نظر من شروع این ارنباط شروع بر پایه منطق نبوده است ..چون اصولا نت جای این بحث ها نیست....افراد با نظراتشان در نت شاید تبلوری از ارزویی باشد که دارند نه شخصیت واقعی ان ها ..پس کسی که قدم در راه ازدواج اینترنتی می گذارد باید بسیار باهوش عمل کند....
2)مورد بعد از نظر من این است که شما به ارتباطی وارد شدید که هنوز خانم مورد نظر شما از ارتباط قبلی رهایی نیافته است ..هم شما و هم ایشان به جای فرصت به یکدیگر و از همه مهمتر شما باید به ایشان فرصت یازسازی روحی را می دادید...خلنمها برای فراموش کردن کسی که دوستشان دارند بسیار زان نیاز دارند..اگر بگویید او نامزد قبلیش را فراموش کرده من قبول ندارم چون اگر ایشان با وجئد آن علاقه به ایشان وی را انقدر زود از یاد برد پس شما را که به گفته خودتان تنها از عقل دوست داشت باید خیلی زودتر رها می کرد..پس شما باید به ایشان انقدر زمان می دادید تا وی از آن تلاطم روحی خارج شود و اگر ایشان به شما می گفت وی را فراموش کرده به شما دروغ گفته بود در حالی که به نظر من ان خانم در رابطه با شما صداقت کامل داشته .ولی صداقتی تند و خشن و ناپخته.....
پس مورد دوم زمان ورود شما به دنیای ایشان بود اگر شما از ایشان می پرسیدید من را بیشتر دوست دارید یا فلانی ..در آن حال مطمئن باشید جواب وی نامزد قبلیش بود..نه اینکه شما بد باشید اصلا ولی وی هنوز رابطه قبلی را فراموش نکرده بود
3)مورد بعد اشتباه آن خانم بود ..ببینید بعضی از خانم ها وقتی از رابطه عاشقانه قبلی به هر علتی خارج می شوند بسیار علاقه مند هستند که از جانب فرد دیگری ان خلا را پر کنند فردی که به آنها احساس عشق ..دوست داشتن و مهم بودن بدهد و در این رابطه شما ان فرد بودید انهم به خاطر اینکه ناپخته عمل کردید...حضور شما در دنیای او در حقیقت دلیلی بود تا ان خانم فرد قبلی را فراموش کند و این سم یک رابطه است که بناست به ازدواج ختم شود....
هیچ گاه 2 نفر نباید با هم ازدواج کنند تا به وسیله آن غم عشق قبلی را فراموش کنند..ما همه انسانیم و خواهان توجه و دوست داشته شدن..ولی باید انقدر قوی باشیم که خودمان به تنهایی بر مشکلات غلبه کنیم نه اینکه فردی دیگر را وارد رابطه شکست خورده قبلی خود کنیم تا با او زخم های خود را التیام بخشیم..این عین خیانت است..ان خانم باید باهوش عمل می کرد ..فرصت حتی تا 1 سال می خواست ..رابطه قبلی را فراموش می کرد بعد شما را به رابطه با خود هدایت می کرد..وی برای فراموشی نفر قبل بر شما تکیه کرده بود و به همین دلیل شما مرتب با او مقایسه می شدید....
4)شما باید خیلی بیشتر از اینها اعتماد به نفس و عزت نفس داشته باشید..لحن شما در سوالتون که دوستان من خوش تیپ نیستم و 30 کیلو اضافه وزن دارم..مرا براشفت..دوست من شما انسانیم با همه زیبایی هایی که خدا در شما به ودیعه گذاشته است و اصلا این تصور را نباید بکنید چون ایشان گفته شما ظاهر مورد پسند من را ندارید پس یعنی شما عیبی دارید..نه اصلا...شاید همین ظاهر شما در نظر فرد دیگری زیباترین باشد...مهم دید شما نسبت به خودتان است نه دیگران..این شمایید که با رفتار خود به بقیه نشان می دهید زیبا و قابل دوست داشتن هستید...و تعریف ایشان از فرد قبلی دلیل این نیست که شما بدید و او مثلا تام کروز!!!!
این تفکر غلط است پس هیچ گاه به آن فکر نکنید و اعتماد به نفس و عزت نفس خود را از دست ندهیدووو ان خانم هم اگر منظوری از این سخن داشته اشتباه کرده که جلوتر آمده و باید این رابطه را مدیریت می کرد....
5)مورد بعد ارتباط خانم با نامزد قبلی به هر علتی..من هم بیانات شما رو خوندم هم خانم مورد نظر..اگر در رابطه ای بنا بر ازدواج هست مجالی برای این توجیهات نیست..به هر دلیلی و به هر علتی این رابطه وقتی شما نامزد هم بودید غلط است و حتی اگر ان اقا ..خانم را تهدید هم می کرد چون در محرمیت شما بود نباید دست از پا خطا می کرد و همچنین حضور شما در رابطه با صحبت با آن آقا..شما با رفتار خود به همسر خود نشان دادید که بلد نیست رابطه خود را راه ببرد و گویی شما مثل ناجی وی هستید که او را نجات دهید!!!! این جریان باید از طریق خانواده دختر با پسر قبلی حل می شد و نه شما و نه خانم این رابطه را با پسر قبلی ایجاد نمی کردید...بحث ازدواج است..شما قرار بود ازدواج کنید پایه ازدواج اعتماد به دو طرف است..و اگر یکی کمی بلنگد هیچ گاه این بنا به درستی ساخته نمی شود...
هردو شما در این راه اشتباه کردید..من متوجه نشدم چرا اجازه ندادید خانم شماره موبایلش را عوض کند؟؟؟؟؟؟؟
6)مورد بعد شک شما به این خانم است..قبول کنید شک داشتید و گرنه پسورد وی را اینچنین پیدا نمی کردید بعد وارد حریم خصوصی وی شوید..این کار شما تمام رابطه را ویران کرد..و تازه وقتی این خانم در حال رفع مشکل خود بوده یعنی شما برایش مهم بودید که وقت گذاشته مشورت خواسته ولی شما با عمل خود به او ثابت کردید به وی اطمینان ندارید تازه به او تهمت هم زدید و پرخاش کردید!؟
من کار خانم را در رابطه با تلفن ها به هیچ وجه تایید نمی کنم ولی کار شما هم بس غلط بوده ..خانم شما در حال رفع مشکل روحی خود بوده و با صداقت همه چیز را به شما بیان کرده و آن وقت شما او را متهم کردید...
بر فرض درست هم گفته باشید..قبول ولی باز چیزی از گناه شما هم کم نمی کند...شما می دانستید وی به تازگی از عشق رها شده پس باید زمان می دادید و با دقت هم رابطه را زیر نظر می گرفتید..شما همان کاری را کردید که من2 ماه قبل کردم....مطالب تالار مثل هم نیستند .هرکس زندگی دارد ولی می توان از آنها درس گرفت دوست من.....
شما از ترس طر شدن از جانب وی..از ترس دوست داشته ندن..از ترس تنهایی در حقیقت خودتان این کار را کردید مثل کاری که من کردم..این غلط است..باید می گذاشتید مشورت هایش را می کرد و با طیب خاطر و تنها به عشق شما با شما ازدواج می کرد..تصور کن وی این کاها را نمی کرد و ببخشید هر بار که با شما در خانه کنار هم بودید با شما بود ولی به او فکر می کرد؟؟؟؟چقدر وحشتناک است..وی می خواسته تمام تلاشش را بکند و مطمئن وارد رابطه با شما شود یا از رابطه شما برود ولی شما نگذاشتید..عجله کردید..
در نهایت اکنون به 100 دلیل رابطه شما به نقطه ای رسیده است که ارامش روحی دو طرف را بر هم زده است..من جسارتا در این موضوه با پیشکسوت محترم آرمان 26 موافق نیستم..به نظر من شما دو نفر اگر به هم علاقه دارید مدتی از هم دور باشید به هم فرصت جبران بدهید و به التیام روح خود بپردازید ..قلب خود را از شک و ..دور کنید و به هم مجالی برای استراحت بدهید و بر روی این عیوب کر کنید..بعد مدتی اگر هنوز از تمایل شما برادر خوبم به ان خانم چیزی مانده بود و ان خانم هم از ان مشکلات فارغ شده بود با ارامش و اطمینان و اعتماد به هم صحبت کنید..بله شاید راهی برای بازگشت نباشد ولی بسیارند که با بخشیدن هم حداقل تخم کینه و نفاق را از هم دور می کنند...شاید زندگی پا بگیرد شاید نه..ولی الان ادامه رابطه با این همه شک ..تردید.. اعتماد به نفس پایین..روح خسته غلط است..به هم مدتی فرصت دهید..روزها را در ارامش سپری کنید من مطمئنم مثل امروز من بعد 2 ماه یا 3 ماه به یافته هایی می رسید که امروز در عصبانیت نمی رسید...پل ها را پشت سر خود خراب نکنید...به هم توهین و تهمت نزنید...با احترام فاصله بگیرید ..خود سازی کنید..مشاوره برید ..و اگر بعد مدتی باز علاقه ای بود از نو بدور از آن اشتباهات از روی منطق به هم فرصت عاشق شدن بدهید.....
شرمنده که زیاد صحبت کردم..
به قول دوستی خانم ها همه وراجند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
می دونم با توکل به خدا موفق و پیروز می شوید..
من نیز برایتان دعا می کنم...
خداحافظ....
3)
سلام بر داماد جوان و فهيم و خوش تيپ و خوش روحيه ي تالار همدردينقل قول:
نوشته اصلی توسط digitalman
برادر همه ي آنچه كه دراين رابطه اتفاق افتاد تنها و تنها سر منشا آن بي تجربگي بود و براي اينكه شما و همسر محترمتان ( عروس آقاي سنگ تراشان و تالار ) :Dبتوانيد با وضعيت جديد كنار بياييد اندكي هوشياري و بهره گيري از آن و مديريت و اندوختن تجربه و جدي دانستن راهي است كه شروع كرده ايد .
اگر شما بدانيد در لحظه چطور با مسائل رو به رو شويد و عملكردهايتان را به بهترين شكل و يا حداقل با كمترين ميزان از خطا مديريت كنيد زندگي زناشويي يكي از شيرين ترين اتفاقات زندگي انسانها مي تواند باشد .
اما به واقع چند درصد از جوانها از زندگي زناشويي و طرف مقابلشان لذت مي برند ؟!
اگر راه را بلد باشي و بداني كه چه كارهايي بايد انجام دهي و چه كارهايي نبايد انجام دهي و اقدامات به موقع و لحظه اي را فراموش نكني ، مطمئن باش كه ازدواج كردن كار سختي نيست . نابلدي ازدواج را سخت و با مشگل روبه رو مي كند .
پس شاه داماد ، مشكلات به سلامتي در حال حل شدن است و تصميم داريد كه شاگردهاي خوبي باشيد و زندگي را جدي بگيريد و با ايجاد بازي هاي كوچولوي پر مخاطره دردسرها و دلخوري هاي بزرگ ايجاد نكنيد واقعا مي توان از زندگي در كنار كسي كه دوستش داريم لحظات باشكوهي را تجربه كنيم و لذت ببريم حتي اگر سختي هاي زيادي در پيش رو داشته باشيم .
سعي كن خودت در درجه اول مهارتهاي ات را افزايش دهي و به همسرت هم كمك كن تا او هم چنين كند .
من مطمئن هستم شما دو نفر قابليت خوشحال بودن و لذت بردن از زندگي را در حد فوق العاده بالا داريد .
كسب مهارت يادت نرود . كيوان بيا به كمك شان كه اين قسمت با تو ست :D:203:
( اين كيوان بنده ي خدا اين همه مطلب خوب و آموزنده در مورد مهارت زندگي و نحوه برخورد و ... برايمان جمع آوري مي كند ، خوب برو بخوان و بكار بگير :73::D)
آقاي سنگ تراشان ( پدر شوهر اعظم ) هم كه ديگه حرفهايشان رد خور ندارد . :72:
خواهر شوهر ها و برادر شوهرها هم در صف بايستيد و شاهداماد بي تجربه را به اتفاق عروس خانم بي تجربه تر راهي خانه ي بخت كنيد . به نوعي همسايه ها ياري كنيد ديجيتال من مي خواهد زن داري كند :D
digitalman عزیز شما مرد این زندگی هستید. منتظرم ببینم چطور کشتی زندگیتون رو از این طوفان به سلامت عبور می دید.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
مردها سکان داران قدرتمندی هستند. برای اینه که خانومها از تکیه به شونه هاشون احساس آرامش می کنند.
:72:
سلام دوستان
احساس عجیبی دارم
دیگه چیزی ازم نمونده که به خاطرش خودمو از دید شما مخفی کنم
امروز همه خانوادم به خاطر به دنیا اومدن فرزند برادرم اینجا هستند،ما خانواده ی پر جمعیت و منسجمی هستیم
همه از من سراغ نامزدم رو میگیرند و میگن چرا 10 روزه هیچ اثری ازش نیست،ولی فکر کنم از حال زار من تا حدودی متوجه موضوع شده باشند،امشب بعد از این چند روز قطعی بهشون میگم...
همه افرادی که منو میشناختن به نامزدم هم احترام زیادی میذاشتند
خواهر زاده و برادرزاده ام همش سراغ عموشون جناب digitalman رو میگیرند و میگن زنگ بزن باهاش صحبت کنیم،بگو بیاد 4 تایی با نگین تازه به دنیا اومده عکس بگیریم.
ولی میدونم بالاخره برای همشون عادی میشه ولی برای من چی؟
با این سختی ها و فشارهایی که این چند وقته به من وارد شده چطور به زندگی شاد گذشتم برگردم
نمیدونم...!!!
تو این ده روز سه بار دچار فشار عصبی وحشتناکی شدم،کم کم دارم از این فشار ها میترسم باورم نمیشد که این منم
اگر تو این لحظات در خونه تنها بودم نمیدونم چه اتفاقی برام می افتاد، نمیتونستم به خودم مسلط بشم
در ذهنم نمیگنجه که چند ماه کسی وارد زندگیم شده باشه و با تمام وجود براش مایه گذاشته باشم ،تمام سعیمو برای ساختن زندگی شاد و خوب کرده باشم و اینطور منو با بی اعتنایی بی ارزش کرده باشه و اینقدر ضعیف بوده باشه که با همه ی خوبی هایی که خودش ازش حرف میزد نتونست با اون مشکل که به نظرم کوچیک بود کنار بیاد و کمک کنه همه چیزو بسازیم.
من میدونستم که اشتباهاتی داشتم ولی فقط خدا شاهد بود که همیشه در فکر بهتر کردن رابطه بودم،ولی الان دیگه بریدم
چند بار دیگه باید این 10روز و 5 روز ها رو تحمل کنم؟
حالا که خوب فکر میکنم میبینم که من هیچ وقت نقطه ضعف های اونو به روش نمیاوردم،فقط همیشه با مهربانی و روی خوش سعی میکردم مفید باشم،ولی اون چی؟
بهتر بود وقتی بهم میگفت که تاحالا نتونسته کسی رو ببخشه و فقط با قطع رابطه برطرفشون کرده(نداشتن گذشت و بخشش)
یا وقتی که حتی مادرش ازش چیزی رو میخواد با کمال بی اعتنایی نادیده میگیره(نشونه خودخواهی)
یا وقتی لیسانسشو 5 سال و نیمه طی کرده
یا وقتی که به جای سعی و تلاش برای پیشرفت زندگیش 15 ساعت از شبانه روز رو میشینه جلوی کامپیوتر
یا حتی وقتی در همین همدردی همش درباره ی جدایی،خیانت ،وابستگی ودرمانش ،کلیپ تمومش کن و ....تاپیک میزده(نشونه ذهن منفی باف)
این نشونه هارو جدی تر میگرفتم و به این فکر نمیکردم که این مشکلات در برابر اخلاق و رفتارخوبش با من،حرفهای خوبش،پاک بودنش از مواد مخدر، خیلی ناچیزه
من این موارد رو در برابر خوبیهاش ندید گرفتم،گفتم با هم همدیگر رو کامل میکنیم ولی اون چی؟
به خاطر من چه کار کرد؟
خودخواهی؟!
منفی بافی؟!
تحقیر کردن من ؟!
ورود به حریم شخصی من؟!
در نظر گرفتن حیثیت من؟!
بازی کردن با احساسات من؟!
...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
2 ماهه که نامزدیمونو رو به همه گفتیم وصیغه محرمیت هم خوندیم و رفت و آمد زیاد و... هم داشتیم
این ضربه ها چطور التیام پیدا میکنه؟؟؟
راستی یادم افتاد که به دوستان هم گفته شده بود که در حرفهای من تناقض دیدی؟
دوستان میدونید چرا اینو میگه؟
بعد از صحبت من با خواستگار قبلیم،چند بار بهم گفت که دقیقا باید بگی چه چیزهایی گفتید؟
منم به خاطر احترامی که براش قائل شدم غرور خودمو نادیده گرفتم و کامل براش گفتم،بعدش در عرض 2.3 روز 2باره و3 باره و4 باره.... این سوال رو میپرسید،چند بار! مثل کسا نی که میخوان مچ بگیرن...
بازم این شکنجه رو تحمل میکردم واز اول براش میگفتم،وقتی در بین توضیحاتم یک جمله رو جا انداختم میگفت دیدی حرفات چند تا شد....
شما قضاوت کنید! اگر عزیزتون بخواد با درخواست تکرارتوضیحات یک مسئله از حرفاتون نقطه ضعف پیدا کنه،چه حسی پیدا میکنید؟
آقای دیجیتال من همیشه به من میگفتی که کمال گرا هستی
نمیدونم منو در چه حدی از کمال میخواستی!
این چند وقته هم من تمام سعیمو کردم که حداقل خودت ،خودتو باور داشته باشی،اون موقع میتونستی منم باور کنی
تو خیلی از کارها تشویقت میکردم ،خوبیهاتو به روت میاوردم تا تقویت بشی،جلوی همه بهت احترام میذاشتم که بقیه هم دوستت داشته باشن، هر موقع میگفتی که بد تیپی ،من میگفتم حق نداری به نامزدبا اراده ی من بگی بد تیپ،وقتی میگفتی تو بهتری من میگفتم نه مساوی هستیم
وقتی از وضعیت اقتصادی میگفتی ،میگفتم غصه نخورهمه چیز درست میشه،خدا کمکمون میکنه همه چیز به دست میاریم،باید تلاش کنیم
دیگه باید چطور رفتار میکردم؟!
حتی خوبی های خودتو نمیدیدی
ولی اینو بدون که صفات خیلی خوبی هم داری که من از همه بیشتر ارادتو دوست داشتم،الانم همین اراده باعث شده که بخوای منو نادیده بگیری ،ولی دیگه بسه
اجازه نمیدم بیشتر از این با من بازی بشه
سلام دوستان
این خانوم امروز زنگ زد و از من خواست تکلیف رو مشخص کنم . منم گفتم که تمومش کنیم و ایشون هم کلی حرف بار من کرد . با وجود اینکه مشاور گفته بود 15 روز کاملا از هم جدا باشین تا بتونی به خودت مسلط بشی و تصمیم قطعی بگیری .
به هر حال من فکر میکنم کار درستی کردم و هم به نفع من هست و هم این خانوم . این زندگی با این مشکلات در آغاز رابطه ( که تقریبا نصفش به من برمیگرده ) آینده روشنی نداره .
امروز پریشونی و گریه های این خانوم دل منم آشوب کرده . بعد از یکی دو روز بی حسی حالم دوباره بد شد .
این رابطه به خیلی دلایل ( که میخواستم اونارو اینجا هم توضیح بدم ولی الان اصلا حسش نیست ) واسه هر دومون بد بود .
امیدوارم خدا به این خانوم و من صبر بده و توی این مشکل بزرگ ( که برای این خانوم خیلی سخت تر هست ) یاریمون بده .