ترست از رو شدن گذشته و پات گیره چیه ؟ شفاف بگو تا بهتر راهنمایی بشی
نمایش نسخه قابل چاپ
ترست از رو شدن گذشته و پات گیره چیه ؟ شفاف بگو تا بهتر راهنمایی بشی
نمیدونم چرا نمیتونم جوابی به این پست بدم!!!؟؟؟ برام عجیبه و کمی غیر قابل حضم!!
مطمئنا شما دچار توهم نیستین!!؟؟
راست می گین ..همه مشکل منه اینه که ترس دارم..و اونم داره از این نقطه ضعفم استفاده می کنه...الان زنگ زدم به یه دوستم ایجوری راهنماییم کرد یکم آروم شدم..1.ترس من از اس ام اسی بود که فرستادم به اون جعل کار من 3 تا اس ام اس زده بودم یکی خالی..یکی نوشته بودم کمکم کن پول می خوام واسه رفتن...یکی هم راجع به سرطان نوشته بودم...اون ترسمو فهمیده بود و همش می گه من پرینت می گیرم اثبات می کنم کسی تو زندگیته که داره ردت می کنه...حالا دوستم زنگ زده مخابرات و گفته آیا پرینت متن میدن مخابرات گفته نه اصلاً در ثانی بدن چه ترسیه می گم دوستم بوده ........2..من دانشجو رشته زبان بودم 3 سال خوندم ساله آخر نتونستم ادامه بدم دانشگاه رو ول کردم و مدرک جعل کردم...و به شوهرم گفتم که من مدرکم فوق دیپلمه اما خانوادم نمی دونن اونم می گه میگم بهشون تازه به قاضی هم می گم جعل اسناد کردی....حالا که نگاه می کنم جعل مدرکم زیر تخته خودمه یعنی الان راحت می تونم پارش کنم و اونم مدرکی نداره....3.مشکل آخر من مربوط می شه بهاینکه اثبات کنم گفته هامو خب از جای چاقو ها و خودزنی ها کاملاً قابل اثبات مدارک پزشکیشم هست اما اینقدر ترسیدهبودم که حاضر بودم بابت لو نرفتنم از همه چیز بگذرم....دوستم خیلی آرومم کرد ...البته خداست که داره از راه واسطه آرومم می کنه...دیشب خیلی گریه کردم خیلی کمک خواستم...حالام همین طور دلم واسه شوهرمم می سوزه ...گناه کاره اما بیشتر اطرافیانش باعث پنهان کردن رفتارها و کارهای اشتباهش مسئول بودن و متاسفانه با همه تلاشام کسی نتونست کمکم کنه چرا که خونواده ها همچین موقعی حاضر نیستن برن پیش روانکاو و پرونده ای بسازن....تازه فهمیدم حق طلاق هم دارم1-جنون2شرارت و پرونده ای که باعث افتادنم به بازداشتگاه شد...بابام الان آمار گرفته توی بیشتر پاسگاه ها درگیری داشته و پرونده...حالا یه دعا در حقم کنید بتونم با احساسم کنار بیام و فراموشش کنم ..خیلی سخته خیلی و امیدوارم کسی گرفتار این روزای من نشه...من با هزار امیده رنگی خونمو ساختم و شوهرمو پرسدیدم...اما حیف حالا یه مشت خاطرات خاکستری و دل سوخته نصیبم شد...برام دعا کنید بازم راهنمایی داشتید دریغ نکنید ...آروم می شم با همدردی هاتون
وای با این سن وسال کم درگیر چه مسائلی شدی ...خدا کمکت کنه
عزیز دلم برو یه جای امن و وکیل بگیر . بگو که تهدیدت کرده . بگو امنیت جانی نداری . بعد از طلاق از کشور خارج شو نه الان. به هر حال موندن توی اون خونه اصلا به صلاح نیست. برو حتی اگر خودشو دار زد. مراقب خودت باش و از خدا کمک بخواه. منو بی خبر نذار.
خواهر خوبم، شما بايد خيلي فكر كني . . .
اگه واقعا مشكل رواني همسرت اثبات شده و شما قصد ادامه زندگي رو داري، ببين مي توني علاوه بر همسر بودن نقش يك "پرستار" رو هم بازي كني؟ اينقدر صبر داري؟
خانمی حرفات واضح نیست چون خودت از نظر روحی آروم نیستی
اگر مدرک خودت رو جعل کردی و استفاده ای هم ازش نکردی این جرم نیست راحت مدرکت رو از بین ببر
اگر واقعا خلافی غیر از این داشتی و به قول خودت با یک باند خلاف کار در تماس بودی تا کی میخوای به شوهرت باج بدی و از خودت فرارکنی بهتره خودت زودتر همه چیز رو بگی و خودت رو راحت کنی
ولی این توضیحاتی که تو دادی به نظر نمیاد مجرم باشی در هر صورت ادامه زندگی با یک مجنون کمتر از حبس و مرگ نیست ضمن اینکه فرار یک دختر جوان به خارج از کشور هم درست نیست فکر میکنی اونجا وضع بهتری انتظارت رو میکشه مگر یک فامیل نزدیک و مطمئن و پشتوانه مالی خوبی داشته باشی در غیر اینصورت به امید دوست نباید چنین ریسکی بکنی اول سعی کن آرامش خودت رو به دست بیاری گذشتت رو مرور کنی و خودت در مورد خودت قضاوت کنی مطمئن باش اونقدر ها هم مملکت بی قانون نیست ضمن اینکه سر بی گناه پای دار بره روی دار نمیره
خانم پیامک زدن نمیتونه جرم باشه حتی به یک مجرم فکر میکنم زیادی ترسیدی بازم میگم آروم باش ، بیشتر توضیح بده تا بهتر بتونیم کمکت کنیم
من خونه پدرم هستم کاش مشکلاتم تا همین حد بود...تصمیممو گرفتم واسه جدایی...میدونید من خودمم مقصر بودم عجله کردم برای ازدواج و ازدواجو توی شرایطی پذیرفتم که ملاکم رفتن از خانه پدریم بود و اختلافاته شدیدم با مادرم...حالا بغض گلومو گرفته...هنوز چیزی نشده دوباره داره گیر میده...الان باهاش بحثم شد..مدام طلاقمو به رخم می کشه...حالا خوابیده بودم گفت بیا ناهار گفتم نمی خوام...شروع کرد به حرفای تکراری یادم افتاد به اون روزایی که اون قدر زجرم داد که رفتم....حالا می گه یعنی چی اومدی اینجا مارو هم با مشکلاتت درگیر کردی؟چرا غذا نمی خوری؟معلومه چته؟به نظر من والا مریضی؟حتما برو دکتر؟فکر نکنی اومدی اینجا ...من همین دادشتم یک سال دیگه داره میره...من تحمل ندارما...فکر خودت باش...زودتر بری سره خونه زندگیت...میگم منظرت چیه یعنی برگردم پیشه اون روانی؟می گه نه فکر خودت باش طلاق گرفتی ازدواج کن منظورم اینه که تکلیفتو با ما معلوم کن؟؟؟ ترو خدا می بینید من همه زندگیم رفت بابت اینکه می دیدم جایی ندارم حالا بازم میبینه تو چه شرایطیم اما درک نمی کنه....منم گریه کردم گفتم من زندگیمو بابته تو باختم بابت اجبارات بحث هات گیر دادنات به اینکه چرا ازدواج نمی کنم زودتر برم...حالام نترس میرم 10 روز مهمونتم میرم...میدونید من قبلاً بابت رفتاراش مجبور شدم تو مجردیم برم عسلویه...اونم یه دختر...نمی دونم بودین یا نه؟؟؟اما ایمان دارم اگه خونه پدریم برام امن بود هیچ وقت زندگیم با عجله نابود نمی شد...بگذریم تو این شرایط دارم باز می رم از شهرمون...خدایا خسته ام...الان گریم گرفته نمی دونم کاش شوهرم دیوونه نبود می رم سر خونه زندگیم که اینقدر متلک نشنوم...من هنوز طلاق نگرفتم می گن از حرف مردم طاقتت سر می یاد اما از همین حالا همین مامانم داره سرم میاره....از حرفاش ناراحت شدم گریه کردم گفتم چرا درک نمی کنی من تو چه شرایطیم می رم بهم مهلت بده..اینقدر نگو چرا می خوابی ؟چرا غذا نمی خوری؟چرا لاغری؟؟می گه والا تو هرجا بری زندگیت همینه چی بگم شاید اون شوهرتم با همین کارات دیوونه کردی؟؟شما بودین این همه درد خانوادتون دیده بود اینجور متلکتون می گفت؟؟؟شوهرم شروع کرده بهم تهمت مواد زدن و ارتباط با غریبه آخه مردا راه آخر دفاعشون همینه...من ساده به مامانم گفتم...حالا که غذام کم شده دو سه روزه می گه من نمی دونم شایدم معتادی اون راست میگه...خدایا اعصابم خیلی ضعیفه چی کار کنم؟؟؟می گین حق دارن اینارو بگن؟؟تحمل کنم یا برم شهر دیگه و شغلمو انتقال بدم؟؟؟چقدر غصم گرفته من دارم پله هایی رو می رم که قبلاً رفتم...خدایا بهم صبر بده...چقدر من توی این خونه زجر کشیدم بی پدری بی مادری دیدم ...چه راحت می تونم زندگیه باختمو بندازم گردن تمام بی محبتی هاشون...اما سکوت کردم ..حالا چرا بازم دارن همون حرفارو می زنن؟؟؟می خوام عصر برم دکتر...بنظرتون برگردم عسلویه؟؟؟
من مدرکم رو جعل کردمو ازش بابته کار توی عسلویه استفاده کردم اما این موضوع مال 3 سال پیشه...بعدش توی دو تا شرکت با مدرک اصل اومدم و شوهرم شاهد بود که می گم فوق دیپلمم...بازم می خواستنم...اصل مدرک دسته منه...کپیش تو مدارک استخدامیم تو عسلویه هست..از همین می ترسیدم...بابت رفتنم هم به یک نفر اس ام زدم که سر دسته باند جعل پاسپورتهو اسمشو تو روزرنامه زدن دنبالشن اما کسی نمی تونه بگیرتش....ترسم از این بود که اس ام اسم رو در بیارنو بعد اس ام اس خط اونو در بیارن و ببینن خط ماله یه آدم حرفه ایه چون همه تماس ها و اس ام اس ها مربوط به معافی های سربازی و پاسپورت هاست....مدرکمو 4 سال پیش همین گروه زدن واسم....الان آروم ترم و تصمیممو گرفتم...طلاقمو می گیرم اما باید وکیل خوبی بگیرم که زودتر کارام راه بیفته...تحمل فشار های خونه از همه واسم سخت تره...مامانم مدام می گه چرا غذا نمی خوری نکنه می خوای خودکشی کنی...خودتو بکش راحت شی اینقدر مارو هم تو دردسر نندازی ..یعنی چی 20 روزه اومدی زندگی مارو هم در هم کردی؟؟؟مامانم تو دوران مجردیم هم خیلی این مسائل هارو در گوشم می گفت تا حدی که فراریم داد از خونه و بعد همازدواج کردم...من حق کار دارم تو عقد نامم آیا بدون اجازه همسر می تونم برم برای کار خارج از شهرم؟؟؟کسی اطلاعی داره؟؟خانوادم منو تو خونه اسیر کردن و 20 روزه که کارم شده دیدن طلوعو غروب خورشید دارم افسرده می شم ...نمی زارن برم بیرون می گن اینجا پیدات می کنه می کشتت...بنظرتون برم از شهرم بیرون؟؟؟برگردم عسلویه یا کیش واسه کارم انتقالی بگیرم؟؟؟یا وایسم اول طلاقم معلوم بشه..اون بی وجدان داره مفت مفت زندگیشو می کنه این منم که افتادم کنج خونه...
خدايا از يه مادر بعيده چرا اينجوري ميكنه اخه؟؟؟؟؟؟مگه بچشو دوست نداره!!؟؟
طفلي گناه داره اونم به خاطر اين مسائل تو داري رنج ميكشه بيخيال بذار غر بزنه تا اروم بشه خدا كمكت كنه
بازم به خدا توکل کن
الا بذکر الله تطمئن القلوب
دوست عزیز این دفعه عاقلانه و درست تصمیم بگیر اگه خودت بخوای حتما خدا کمکت می کنه