-
RE: فرشته یا فاحشه !
سلام
قدرت قلم فرسائید خیلی عالیه ، ساده روان ، اما تأثیر گذار...
به تاپیکهای " اهل قلم" هم سر بزن ،(در بخش ادبیات و عرفان )
سعی کن این قدرتو در خودت تقویت کنی و فن نویسندگی را دنبال کنی و تجربه هایت را
با قلم پرتوانت به اهل اشارت تقدیم کنی تا بهره این همه تجربه را با آموختن به دیگران با
نشاط دل ببری
منتظر ادامه ماجرا هستیم
شاد باشی
-
RE: فرشته یا فاحشه !
adam mitoneh har do halat ra dashte bashe ama tafavoot zamin ta asmooneh va faghat aghl va hooshe toost ke too ra hedayat mikooneh vali ghafel az zamani ke adam ehsasati raftar kone va bar labe tigh beysteh.http://www.hamdardi.net:303:/images/smilies
-
RE: فرشته یا فاحشه !
الان چند سالتونه؟!
اين دوره دانشجويتون مال چند سال پيشه؟!
-
RE: فرشته یا فاحشه !
عزیزم بیشتر بگو راجب خودت چند سالته الان کجایی؟ خوشحال می شم تا اینجا داستان زندگیت و خوندم ....
-
RE: فرشته یا فاحشه !
-
RE: فرشته یا فاحشه !
سلام
ادامه بده.
موفق و شاد باشید.
یاعلی:72:
-
RE: فرشته یا فاحشه !
بازم ممنون از اظهار لطفتون .
(برای اطلاع بعضی از دوستان :من الان 25 ساله هستم و این جریانات و دوران دانشجویی من هم بر می گرده به همین چند سال پیش و خیلی دور نیستند.)
تا اونجا گفتم که من 21 ساله وسال سوم دانشگاه بودم ،برادرم هم حالا دیگه بزرگ شده بود و داشت دیپلم می گرفت ،همونطور که قبلا هم گفتم برادرم آدم جسوری بود که هیچ وقت در مقابل استبداد پدرم کوتاه نمی اومد و از خواسته هاش نمی گذشت ،حالا که دیگه بزرگتر هم شده بود ،تبدیل به یه وکیل مدافع سر سخت برای مادرم شده بودوحالا دیگه پدرم اصلا جرات اینکه بخواد دست روی مادرم بلند کنه رو نداشت چرا که خیلی زود با واکنش برادرم مواجه می شد ،البته هنوز جروبحث ها ادامه داشت اما در حد همون جروبحث باقی می موند و اگر پدرم می خواست فراتر بره برادرم دادو بیداد راه می انداخت و شروع به شکستن وسایلی می کرد که پدرم روشون حساس بود ،به همین دلیلم اون روزها دیگه ما خیلی شاهد دعواهای آنچنانی تو خونه نبودیم .
مورد دیگه ای که اون روزا تو خونه ما پیش اومده بود و خیلی هم مهم بود این بود که با تغییراتی که تو شغل پدرم ایجاد شده بود وضعیت اقتصادی ما از این رو به اون رو شده بود و ما در عرض یک سال خونه و ماشینو عوض کردیم و کلی تغییرات تو خونه و وسایل دادیم ،حالا دیگه خیلی راحت خرج می کردیم و در واقع اون بخش از دعواهای خونه ما هم که به خاطر مشکلات مالی و گاها خساست پدرم بود برطرف شده بود و دیگه عملا دلیلی برای دعوا به خاطر این مسائل وجود نداشت کلا جو خونه خیلی آروم شده بود و مامان خیلی احساس آرامش می کرد ،منم از این وضعیت خیلی راضی بودم.
تا اینکه یه بار که برای سر زدن رفته بودم خونه مادرم مثل همیشه سفره دلشو وا کرد و شروع به دردو دل باهام کرد ،ما هیچ مسئله ای پنهون از هم نداشتیم و اون خصوصی ترین مسائل رو هم با من درمیون می زاشت خلاصه اینکه بهم گفت چند روز پیش که داشتم از مسجد برمی گشتم متوجه شدم که یه ماشین مدل بالا دنبالمه و سعی داره باهام صحبت کنه اهمیتی ندادم و راه خودمو رفتم اما اون آقای میان سال همچنان دنبالم میومد ،این قضیه چندین روز متوالی تکرار شد و من همچنان اعتنایی نمی کردم تا اینکه یه روز بالاخره عصبانی شدم و تصمیم گرفتم اگه امروزم اومدو سرراهم سبز شد حسابی باهاش برخورد کنم اون آقا اون روزم اومد و مثل روزای قبل ازم خواست که سوار ماشینش بشم اما من حسابی عصبانی شدمو باهاش برخورد جدی کردمو بهش گفتم که من یه زن متاهل و متعهدم و شوهر دارم واصلا اهل این حرفا نیستم و حسابی هم تهدیدش کردم که اگه یه بار دیگه ببینمش پلیسو خبر می کنمو از این حرفا ...
اما فایده ای نداشت چون روز بعد هم دوباراومده بود حالا دیگه اون آقا خونه مارو هم یاد گرفته بود و هر جا که می رفتم می دیدمش ،تا اینکه یه شب که داشتم از دعای کمیل برمی گشتم دوباره دیدم اون آقا جلو راهمو گرفت ،تهدیدای من هیچ فایده ای نداشت اون با التماس ازم خواست که سوار ماشینش بشم وگفت که می خواد 5 دقیقه باهام حرف بزنه و بعدش حتما می ره و دیگه پیداش نمی شه ،علی رغم میل باطنیم قبول کردم و پیش خودم گفتم شاید با صحبت بتونم قانعش کنم که دست از این کارش برداره ،اون آقا (که من اسمشو آقای س می زارم ) آقای موقری به نظر می رسید و اتفاقا چهره خیلی مذهبی هم داشت و خیلی هم محترمانه و مودبانه صحبت می کرد ،خلاصه با اکراه تمام سوار شدم و دلیل این کارشو ازش پرسیدم و گفتم مگه خودت زندگیو زن و بچه نداری ؟چرا مزاحم مردم می شی اونم شروع کرد راجب به زندگیش صحبت کردن که متاهل هستم و 2 تا پسر نوجوون هم دارم و توی قسمت حفاظت اطلاعات سپاه کار می کنم و وضعیت مالی خیلی خوبی هم دارم ...
و در آخر اینکه من از شما خوشم اومده و هیچ جوری هم نمی تونم فراموشتون کنمو و از این جور حرفا و می خوام خواهش کنم که فقط گاهی وقتا اجازه بدین باهاتون حرف بزنم خلاصه بعد از کلی ابراز علاقه و از این حرفا ،مادرم خیلی جدی بهش می گه که دیگه مزاحم من نشو و من حاضر نیستم به خاطر تو ایمانمو بفروشم و خلاصه کلی با زبان دین اون نصیحت و در واقع امر به معروف می کنه و میاد خونه .
این قضیه گذشتو من به دلیل امتحانات نتونستم یک ماهی به خونه سر بزنم و زیاد در جریان مسائل خانواده نبودم تا اینکه بالاخره امتحانا تموم شدو رفتم خونه ،تو همون بدو ورودم احساس کردم مادرم یه تغییراتی کرده اما زیاد اهمیتی ندادم و فکر کردم چون من چند وقتی خونه نبودم اینجوری حس می کنم تا اینکه شب شد و بابا اومد خونه ،حالا دیگه بابا خیلی خیلی آروم شده بود و دیگه مثل گذشته اصلا دنبال بهونه واسه دعوا نبود ،تو دلم خیلی از این وضعیت خوشحال بودم و احساس کردم بعد از سال ها بالاخره ما هم می تونیم طعم شیرین آرامش رو بچشیم غافل از اینکه ...
-
RE: فرشته یا فاحشه !
کل مطلب یک حا بنویس تموم کن نمخواهیم که کتاب بنویسیم
-
RE: فرشته یا فاحشه !
(سعی می کنم بقیه ماجرارو خیلی خلاصه بگم و از خیلی از جزئیات چشم پوشی کنم ،چون فکر می کنم حوصله خیلی از دوستانو سر بردم ،از همتون معذرت می خوام )
خلاصه اینکه تو اون چند روزی که خونه بودم متوجه تغییرات اساسی در مادرم شدم ،اولا که تغییرات زیادی درظاهرش به وجود اومده بود و مادر محجبه من حالا دیگه طوری لباس می پوشید و آرایش می کرد و مدام از این آرایشگاه به اون آرایشگاه می رفت که یه دختر به سن منم این کارو نمی کرد ،مادر من که با موسیقی و.. کاملا مخالف بود بیشتر وقتشو آهنگ های غمگین گوش می داد و خیلی وقتا هم می دیدم که با اون آهنگ ها گریه می کرد ،شاید تو طول روز چندین دفعه با ظاهر انچنانی بیرون می رفت بدون اینکه بگه کجا می رم ،دیگه با من هم به ندرت حرف می زد ،بیشتر وقتا تو خودش بود و مدام فکر می کرد ،در جواب سوال های من هم هیچ جوابی نمی داد و خیلی رک بهم می گفت که به تو ربطی نداره و این زندگیه شخصیه منه !
حالا دیگه اون بود که به بهانه های واهی شروع به دعوا و جروبحث می کرد چیزی که هیچ وقت تا اون زمان ازش ندیده بودم و واقعا برام عجیب بود که مادری که تا اون زمان همیشه سعی می کرد در حد ممکن از بحث و جدل و درگیری به دور باشه حالا خودش عامل تشنج تو خونه شده و اونم سر مسائلی که اصلا ارزش نداشتند و تو تمام این دعواها هم برادرم ازش حمایت می کرد و اصلا اجازه اظهار نظر هم به پدرم نمی داد ،حرف مادرم هم این بود که دیگه نمی تونم این زندگیه نکبتیو تحمل کنم و طلاق می خوام !!!
من که انگار تا چند وقت تو شوک بودم و نمی تونستم باور کنم این زن همون مادر صبور و فداکار و مهربون منه ! کار به جایی کشید که مادرم رفت و درخواست طلاق داد اما پدرم هر بار مخالفت می کرد و راضی به طلاق نبود البته مادرم قید کرده بود که باید مهریش هم تمام و کمال پرداخت بشه .
من تو تمام این مدت با مادرم صحبت می کردم و می خواستم قانعش کنم که این کارو نکنه البته من بهش حق می دادم که از پدرم و زندگی که داشتیم به تنگ بیاد ،اما ما تازه می خواستیم طعم آرامشو بچشیم و رفتار پدرم هم خیلی بهتر شده بود اما مادرم اصلا گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و فقط طلاق می خواست ،باورش برام سخت بود و مطمئن بودم که اون باید یه دلیل خیلی محکم واسه این کارش داشته باشه !
تا اینکه بالاخره یه شب نشست و همه ماجرا رو برام گفت ،با شنیدن حرفاش کم مونده بود که سکته کنم چطور می تونستم باور کنم اون تو این مدت کمه چند ماهه این همه تغییر کرده باشه ،خلاصه اون گفت که بعد از اون ماجرای مزاحمتی که اون آقا واسش به وجود آورده بود ، مادرم با هاش صحبت کرده بود اما اون آقا بازم میاد سراغشو و همش بهش ابراز علاقه می کنه تا اینکه بالاخره مادرم هم قبول می کنه که با هم ارتباط داشته باشند و حالا بعد از چند ماه مادرم طوری بهش علاقه مند شده بود که می خواست طلاق بگیره تا بتونه راحت تر با اون آقا باشه ! وای که باورش چقدر سخت بود شاید یک هفته طول کشید تا تونستم حرفاشو باور کنم آخه چطور ممکن بود مادر منو این حرفا اونم با یه مرد متاهل !
شاید 1 سالی طول کشید تا مادرم با وساطت فامیلو التماس های پدرم از طلاق منصرف شد اما من همچنان می دیدم که با اون آقا (آقای س)در ارتباط هست البته خودش هم خیلی وقت ها راجبش باهام صحبت می کرد و هی ازش تعریف می کرد و از عشقی که به هم داشتند می گفت ،چند وقت بعد متوجه شدم که ارتباطات مادرم خیلی بیشتر شده و دیگه فقط با آقای س ارتباط نداره ،اینو از شماره های موبایلش و شواهد دیگه فهمیدم البته خیلی وقت ها هم خودش یه چیزایی می گفت ،هر چند که هر وقت راجب این مسائل با من صحبت می کرد من واکنش نشون می دادم واقعا دست خودم نبود نمی تونستم ببینم مادرم این همه به ابتذال کشیده شده ،ما دیگه عملا رابطه خوبی با هم نداشتیم و شاید خیلی کم حرف می زدیم حالا دیگه طرز فکر اون خیلی عوض شده بود ،فلسفه اون برای زندگی فقط لذت بردن بود اونم به هر قیمتی ،خیلی وقتا می شد که منو سرزنش می کرد که تو چرا از جوونیت لذت نمی بری !
چرا دوست پسر نداری و حتی خیلی از وقتا بهم می گفت اگه من جای تو بودم هیچ وقت ازدواج نمی کردم و خودمو به یه نفر محدود نمی کردم ،در عوض هر چند وقت یکبار با یه نفر ازدواج موقت می کردم !!!
وای که وقتی این حرفارو ازش می شنیدم می خواستم دیوونه بشم ،اون همه علاقه ای که من به مادرم داشتم کم کم داشت جای خودشو به تنفر می داد .
البته منم تو این مدت خیلی تغییر کرده بودم با قبول شدن تو کارشناسی ارشد اعتماد به نفسم خیلی بالا رفته بود وانگار تازه خودمو پیدا کرده بودم من دیگه اصلا اون دختر افسرده و منزوی قبل نبودم حالا خیلی واسه زندگیم هدف داشتم و اصلا یه آدم دیگه ای شده بودم اما مسئله مامان داشت منو دیوونه می کرد ،هر چقدر هم که باهاش حرف می زدم هیچ فایده ای نداشت
بعد از حدود 8 ماه متوجه شدم مامان دوباره سیم کارتشو عوض کرده و با یه کم پیگیری فهمیدم که حالا دیگه اون فقط با آقای س در ارتباطه و بقیه رو کات کرده ،الان هم شاید حدود 1 سال و نیم از اون روزا می گذره و مادرم همچنان با اون آقا در ارتباطه و بیشتر وقتشو با اون می گذرونه ( اینطور که می دونم اون آقا دو تا خونه داره ) و فقط قبل از اینکه بابا بیاد خونه میاد خونه ،ازاین قضیه هم من فقط خبر دارم .
من به علت رابطه عمیقی که تو طول این سال ها با مادرم داشتم ،از تمام ابعاد وجودیش مطلع هستم و می دونم که اون یه آدم کاملا احساساتیه و تشنه ی محبت ،اما توی سال های زندگی با پدرم هیچ وقت این نیازش پاسخ گفته نشد حتی من به وضوح می دونستم که اون همیشه از نظر جنسی هم با پدرم مشکل داشت و این نیازش هم مثل بقیه نیازاش همیشه بی پاسخ می موند و حالا داره بعد از اون همه سال نیازاشو با کس دیگه ای رفع می کنه.
این قضیه داره منو داغون می کنه اما چی کار می تونم بکنم صحبت هامم هیچ فایده ای نداره فقط باعث می شه فاصلمون روز به روز بیشتر بشه .
دوستان عزیزخواهش می کنم کمکم کنید
منتظر راهکارهای منطقی شما هستم .
ممنون.
-
RE: فرشته یا فاحشه !
به نظر من شما اول از همه حتما جلوی این رابطه را به هر قیمتی شده بگیر.
ماه که همیشه پشت ابر نمی مونه. تصور زمانی رو بکون که پدرت از موضوع خبردار بشه!
با توجه به روحیه پدرتان شاید کار به قتل ناموسی بکشه!
عکس العمل برادرتان از این موضوع را هم فرامش نکنید!
از نظر قانونی و شرعی هم این عمل (ارتباط با زن شوهردار) مجازات سنگینی دارد.
اگر به هیچ عنوان مادرتان حاضر به جدایی از آن مردک نیست.مستقیما با آن مردک وارد صحبت شوید و او را وادار به درک مادرتان کنید.البته با زور چرا که اون آدم آنقدر پست بوده که با داشتن زن و بچه دنبال زن مردم راه افتاده!!
می توانید او را تهدید به بردن آبرو یش کنید(البته اگر داشت) و اطلاع به زن و فرزندانش.
در هر حال سریع وارد عمل شوید و نگذارید اوضاع از این بحرانی تر شود.
به نظر من اگر تمامی این راه ها جواب نداد و مادرتان اصرار به رابطه نامشروع دارد جلوی طلاق گرفتن اورا نگیرید و پدرتان را راضی به طلاق کنید.
با عرض معذرت این زن دیگر برای شما مادر نمی شود.(البته از نظر من)
در هر صورت دس دس نکن.
خدا آخر عاقبت ما و این زن و زندگی رو به خیر کنه!!