RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
دختر دنیا که به آخر نرسیده . خانواده ات هم فهمیدند ، فهمیدند .
حالا دیگر خیلی محکم بایست نگذار شوهرت هم فکر کند که چون می ترسی این و آن بفهمند هر کاری که دوست داشت بکند . و هر وقت اراده کرد باشی و هر وقت هم اراده کرد نباشی .
هم با خانواده ی خودت حرف بزن و اجازه بده در این راه حمایتت کنند و هم با خانواده شوهرت . اما درست و قشنگ و منطقی و از جایگاه قدرت و خواست .
بی ادبی ، توقع نابه جا ممنوع .
مرحله ی جدیدی از زندگی ات شروع شده است قوی باش و آرام .
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط poune
مریم جان من گفتم بچسب به زندگیت نگفتم کوتاه بیا
خب شما خیلی کلی نوشتی منم کلی گفتم.
اگه ممکنه جزییات رو بنویس اینکه:
بعد از مشاوره کجا رفتین ؟
چه حرف هایی بینتون رد و بدل شد؟
عکس العمل همسرت در برابر حرف های مشاور چی بود؟
این مشاور رو کی پیشنهاد داد ؟ممکنه تبانی بین همسرت با مشاور انجام شده باشه؟(البته فقط یه حدسه )
الان همسرت چه تصمیمی داره ؟
اصلا چه حرف هایی میزنه؟چیکار میخواد بکنه؟
در گذشته چه چیز هایی ناراحتش می کرده؟ چرا الان صبرش تموم شده؟(خودتون به این اشاره کردین)
عکس العمل شما در برابر مشاور و همسرتون چی بود؟
و اینکه الان شما چه تصمیمی داری؟(بگو که در موردش فکر کنیم )
اگه میشه اینا رو جواب بده
در نهایت آروم باش محکم باش و به خدا توکل کن
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
ممنون
اول اینکه من تو اینترنت دنبال شماره مشاور گشتوم و چون می خواستن نزدیک باشه رفتیم پیش اقای گل محمدی روانشناس بالینی
در جلسه اول فقط حرف زدیم و تست دادیم جدا جدا اما در جلسه بعد من و همسر با هم رفتیم و گفت کسی حرف نداره من گفتم من این زندگی رو دوست دارم و می خواهم مبارزه کنم
همسرم می گه 1 چیزی هست که فقط به مشاور می گه حتی خانوادش هم هرچی پرسیدن نگفت و من تو این حسرتم که این رو بدونم
چیزهایی که ناراحتش می کرده چیزی نبوده که بخواهد جدا یی رو قبول کنه و من هم گفتم جبران میکنم اما نرود مبخ آهنین در سنگمی گه دیگه نمیشه کاری کرد
من فقط فکر می کنم کسی تو زندگیشه که خیلی هم همو می خوان و همینه که ازم دلبریده اما همسرم ادمی نیست که هرکسی بتونه باش دوام بیاره و مشاور هم بهم گفت تو با هرکی عاقل حرف بزنی شک نکن حق رو بتو می ده پس اینقدر از جدایی نترس اما اون چیه که هر دو از من مخفی کردن خدا می دونه
الان هیچی نمی دونم فقط عصر می خواهم بروم با پدر و مادرش حرف بزنم شاید اونا کمکم کنن
مشاور در نهایت گفت با مصلحت خدا نمیشه جنگید اما من طاقت شکست ندارم من از حرف مردم می ترسم نمی تونم 1 سال تنها زندگی کنم
اون خیلی از اینکه بره دمه کارخونش که ته شهر زندگی کنه و من بروم شهرستان زندگی کنم و 3 روز در هفته پیشم باشه راضیه
شک نکم اون سابقه داره پس چرا می خواهد دور باشه و چرا مشاور قبول کرد
اما من هنوز امیدوارم آنی جان یه همین خاطر نمی خواهم خانوادهم بیاین وسط و دل بسوزونن هنوز می خواهم فکر کنن ما با هم خوبیم
نمیدونم شاید داره وقتش می رسه دشمنامو شاد کنم
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
دختر خوب، فعلا هیچ راه حلی به ذهنم نمیرسه که برات بنویسم اما برات دعا می کنم که هرچه زودتر مشکلت حل بشه، می دونم جدا زندگی کردن خیلی سخته، اما احساس میکنم پافشاری بیش از حد شما برای بودن باعث بشه که همسرتون بیشتر میل به نبودن داشته باشن، نمی خوام بگم که برو اما یه کم آروم باش و اینقدر سریع اقدام نکن! یعنی یه کم ساکت باش و در این مورد حرفی نزن و اجازه بده که گذر زمان برات تصمیم بگیره و البته اجازه بده که اگر هم خواسته ای هست مبنی بر رفتن، همسرت بیاد و با صراحت دوباره و دوباره ازت بخواد و اون وقت تو میتونی خیلی محکم اما پر از محبت باهاش صحبت کنی، فقط مراقب باش که باهاش دعوا نکنی و جو خونه رو پر سر و صدا نکنی!
دلم می خواد که زودتر مشکلت حل بشه و یه خونه ی گرم و پر از عشق داشته باشی!
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
سلام مریم خانم
ضمن همدردی چند نکته رو یاداواری میکنم که نظر و تجربه شخصی اینجانب هست
1- مردی که واسه حل مشکل خانوادگیش داوطلبانه به مشاور رجوع میکنه یعنی خانوادش براش مهمه( اینو مردا خوب میدونن )
2- حق و حقوق شما این اجازه رو به اون نمیده که صرف به دلیل دلزدگی بخواد شمار و رها کنه
3- ابتکار عزیزم . ابتکار در جهت تغییر روحیه همسرتون و خودتون . مثلا یه سورپرایز . :16:
4- مواضب باشید پلهای پشت سرتون خراب نشه
5- خداوند :203:
منتظر خبر خوشحالیتون هستیم
موفق باشین
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
ممنون و باز هم ممنون
اما اون فقط 1 هدف داره و اون هم جدایی می گه ما به درده هم نمی خوریم اما من نمی خواهم جدا شوم
من از جدایی میترسم به خاطره همین استرس دارم و نمی تونم آرام باشم همش 1 حرفی می زنم که موجب دلگیری اون از من میشه
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
مریم کاری به همسرت که می خواهد تو را طلاق بدهد و یا ندهد، ندارم .با خود تو یک کمی حرف حساب دارم . پس خوب گوش بده عزیزم
کاری به این هم ندارم که اساسا اقدام به طلاق درست است و یا خیر . تو ترسهای خودت را بازگو کن .
از چی می ترسی ؟!طلاق ؟چه چیز طلاق ترس آور است؟ فکر می کنی با طلاق چه اتفاق مهمی برای تو می افتد . گیرم این آقا واقعا تو را نخواست و تلاشهای تو هم بی فایده بود و در نهایت تو را به زور هم شده طلاق داد . بگو چه چیز تو را اذیت می کند ؟! آیا تو اولین فردی هستی که چنین سرنوشتی برایت رقم خورده و یا آخر ین نفری ؟!
مریم تا روزی که بر ترسهایت غلبه نکنی ، همان برایت اتفاق می افتد . پس تو به همسرت و کاری که می خواهد انجام بدهد کاری نداشته باش و روی خودت کار کن و این ترس را دور بریز تا با آن مقابله کن .
در همین تالار تعداد زنان و دختران جوان طلاق گرفته کم نیست که خیلی از آنها مدتی بعد از طلاق سختی کشیده و یا اصلا سختی هم نکشیده اند ولی در زندگی دوم بسیار هم خوشبخت و سعادتمند هستند. این حرفها به منزله دعوت و تشویق تو به جدایی و طلاق نیست ولی دختر تو اول از همه باید بدانی چرا دراین زندگی ایستاده ای و کجای این زندگی ایستاده ای و علت این ترس و وحشت ها برای چیست . تا بتوانی برای خودت کاری کنی . و در اولین قدم روی خودت و این ترس کار کن .
یعنی چه که قبل از وقوع جنایت دائم از آن حرف می زنی ؟!
در این دنیا احتمال اینکه هر اتفاقی بیفتد وجود دارد . یک کمی به خودت و روان ات مسلط باش . تو یک دم از شوهرت می گویی . در حالی که اصلا فراموش کرده ای یک پای قضیه هم تو هستی .
سراسر وجود تو انباشته از ترسهای ناشناخته است . این یعنی چه ؟!
پاسخ تمام صحبتهایم را حتما بده چون باز هم با تو کار دارم .
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
سلام مریم جان میشه یکم بیشتر در مورد زندگیت رفتارت بار شوهرت رابطتت با خانواده ی شوهرت حرف بزنی مشکل از کی شروع شد علت این سردی چی بود ازش نپرسیدی چجور تو رو می پسنده دوران عقد چی !میشه توضیح بدی
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
سلام دوستای عزیز اری آنی جان من ترسو هستم و از اینکه همسرم کسی که از من به دلیلی بدش اومده که خودن نمی دونم جدا بشوم می ترسم
خواهراش همش می پرسن چرا ازت بدش اومدهۀخه من و اونا خیلی با هم خوبیم به همین خاطره که مادر و پدرش از اینکه در این مورد حرف بزنن واهمه دارن و می ترسن شاید با هم بد شیم
به باباش گفته مشاور به من اجازه داده زن دوم بگیرم امروز می خواهم تنهایی بروم پیش مشاور و باش حرف بزنم و دلیل اینکه من چه عیبی دارم که اون می تونه ازدواج کنه رو بپرسم
من از خودم یادم رفته چون نمی خواهم جدا شوم مثل دیواننه ها دارم با زندگیی می جنگم که طرف هر دقیقه از من دور تر میشه و من بهش نمی رسم تازه می فهمم سهم من از ازدواج این آدم نبود اما دیگه دیره من بچه دارم و عاشقانه می خوامش
می دونی صبا جان من با برادرم در این مورد که حرف زدم کلی خمندید و گفت مگه میشه تو داری شوخی می کنی تمام فامیل حتی خانواده همسرم همیشه می گفتن خوشبخت تر از شما وجود نداره
اما چی شده و کی امده تو زندگیم خدا و مشاور می دونن
چیکار کنم از طلاق نترسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
آنی جان من تو این چند سال حالا که دارم فکر می کنم فقط تو ترس زندگی کردم فقط ترسیدم از اینکه غذام خوشمزه نباشه خونه مرتب نباشه شوهرم دوستم نداشته باشه و از اینکههمه بهم بخندن و بگن دیدی این هم اخر عاقبت ازدواجه عاشقانه دارم میبینم من غیر از ترس تو زندگیم چیزی نداشتم اگه با هم جایی مبرفتیم وقت رفتن باید زود جواب موبایلمو میدادم که بهم زنگ میزد و می گفت بیام دمه در اگه کمی دیر میومدم قهر بود و قهر
شهرستان که بودم اگه شبا بهش زنگ نمی زدم با بی محلی جوابم رو فرداش میداد دارم میبینیم اون از اول هم من رو دوست نداشت و من 6 سال دارم خودم رو گول می زنم
دکتر می گفت تو باید کسی رو داشته باشی که تو هر کاری اول اون پا پیش بزاره نه اینکه تو همیشه تو شروع کننده باشی اما من بودم و دور شدو از واقعیت حالا هم میترسم که طرد شوم از اجتماع از مردم 1 زنه مطلقه