RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
ادم برفی
قلب سپید آدم برفی آهسته می تپد،
تا حرمت پاک تنهایی را پاس دارد،
و انتظار در الماس سرد نگاهش آهسته به خواب رفت،
دستهای آدم برفی سرد و بسته نیست،
تبار او، راز عشق دانه های زیبای برف است،
در بستری سرد،
زمستان صبور و آرام در انتظار تولد باغچه است،
رویش گل عشق،
آذرخش ایمان،
جهل شب را خواهد شکست،
بهار پیمانه اش را با اشکهای آسمان پر خواهد کرد،
می نوشد و مست می شود و
می روید و بارور می شود
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
برفین جان
خودت علم آکادمیک در این خصوص داری ولی عزیزم احساس می کنم ازفشاری که بهت وارد شده سرنخ از دستت در رفته . برفین تو در شوهرت و شرایط محیطی ات به انتظار تغییر هستی ؟! تا برای تو آرامش به همراه بیاورد ؟! این چه حرفی است ؟! برفین تو به نوع کلماتی که انتخاب کرده ای در تاپیکهایت دقت کن . تو کاملا خودت را از دست داده ای . چقدر این آدمها برای تو و درون تو می توانند آرامش دهند> به خود درونی خویش توجه کن . تو آرامش را از بیرون جستجو می کنی در حالی که آرامش در درون تو باید باشد . کلمه شکنجه و... تماما بار منفی دارد . توضعیف شده ای در حالی که فراموش کرده ای که زن موفقی هستی . اگر تصمیم به ادامه زندگی داری چرا برای مادر شوهر بیمارت دل نمی سوزانی و به چشم یک بیمار به او نگاه نمی کنی ؟! در اولین قدم اگر تو بیماری مادر شوهرت را باور داشته باشی همه چیز حل می شود . مگر تو پزشک نیستی ؟! چرا بیماری او را آنطور که باید باور نکرده ای ؟! ببین برفین ، اینجا نقاب و آقای سنگ تراشان با دید روانشناسانه به تو راه حل نشان داده اند ولی احساس می کنم تو سر جای اول هستی . آنها به واسطه حس همکاری خیلی زود و دقیق تو را دریافته اند و به کمک آمده اند ولی تو یک حالتی از مقاومت وانفعال نشان می دهی . مطمئن باش همه ی راه ها را نرفته ای و راه حل مشکل تو کنار دستت خود مشکل است . کافی است خوب ببینی و خوب تشخیص دهی و خوب عمل کنی . افسرده نباش . و بلند شو . یک قلم و کاغذ بردار از اول همه چیز را مرور کن . از بیرون به ماجرا نگاه کن . اشتباهات خودت را هم ببین و همینطور همسرت را . این زن بیمار است . تو باید به او توجهی را نشان دهی که یک تیمار دار به بیمار نشان می دهد . جای آدما را عوض کن . مطمئنم که به نتیجه ی عالی می رسی .این را هم می فهمم که خیلی خسته ای ولی الان خیلی چیزها سر جای خودش نیست .
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
اگه می تونی مادر شوهرت رو تحمل کنی عید رو برو پیش همسرت البته تو شرایطت نیستم و نمی دونم حرفم چقدر منطقیه ولی هرچی فکر می کنم می بینم این مدلی زندگی کردن به نفع هیچ کدوم نیست
همسرت هم که راضی به طلاق نیست پس باید یه حرکتی بکنی تا چند سال می خواین اینجوری باشین
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام
اگه مادر شوهرتون بیماره اونم بیماری روانی که شما دلیل محکمی برای بستری کردنش تو بیمارستان یا همون تیمارستان دارین و فکر نمی کنم از لحاظ قانونی مشکلی داشته باشه.بالاخره اون باید درمان بشه نمیشه که زندگی شما از هم بپاشه به خاطر بیماری که امکان بستری شدن تو یه جای مخصوص داره.شوهرتون هم که میگین طلاقتون نمیده .اون بنده خدا هم این وسط گیر کرده چون تک پسر هم هست احساس مسئولیت میکنه .اما در هر حال نباید بزاره زندگیتون از هم بپاشه .باید غیرت داشته باشه و از زندگیتون حفاظت کنه ودر ضمن شما میتونین برای قانونی شدن کارتون یه وکیل بگیرین و اونو پیش روانپزشک ببرین تا مدارک لازم و کافی جهت بستری کردنش داشته باشین و این به نفع خودش هم هست چون به هر حال یه بیماره و احتیاج به درمان و مراقبت ویژه داره.
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
اید باور نکنین که من همه این راهها رو امتحان کردم.من 6 ساله دارم تلاش می کنم و نتیجه نمی گیرم.وتی اون وپسرش راضی نمی شن برن پیش روانپزشک من چه کاری می تونم بکنم.اونا کاری نمی کنن که مدرکی علیهشون باشه.من وکیل دارم.شاهد هم دارم.بر اساس نظر شاهدها اونا 1 بار توی دادگاه محکوم شدن ولی شوهرم گفت که اون مادرشه ونمی تونه کاری بکنه یا توبیمارستان بستریش کنه.من واقعا تو این مساله به بن بست رسیدم.شما اگه جای من بودین چطور قادر بودین از واژه های مثبت استفاده کنین.اونا زندگی رو تو وجود من کشتن
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
تو دادگاه محکوم شدند و باز همون دادگاه بهتون حق طلاق نمی ده؟!
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
نه میگه مساله طلاق با این فرق می کنه قانون اصلا حمایت نمی کنه.می گه به چند دلیل زن می تونه از شوهرش طلاق بگیره که اون شرایطو شوهر تو نداره
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
گفته فقط می تونی طلاق غیابی بگیری.فقط همین
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
خوب اگه من جای شما بودم حتما طلاق غیابی میگرفتم جونمو ور مدذاشتم و میرفتم دنبال زندگیم ...طلاق طلاقه چه غیابی چه حضوری ....زندگی کوتاهتر از این است که در برزخ بگذرد ..