-
RE: خلاصه اي از زندگي من
سلام خانومی
عزیزم این که هر کی بره سوی خودش بعد از یه مدتی عادت می شه زندگی رو همین رفت آمدها و دیدو باز دید ها و دوست داشتن هاست که زیبا می کنه
اگه قرار باشه هردو دنبال بهانه ای باشید تا خانوادهی همو بکوبونید اون میشه میدون جنگ و تلافی گری نه زندگی
از اول نباید روی حرکات خانواده شوهرت حساس می شدی و نباید اجازه می دادی همسرت رو خانوادت حساس بشه
حالا هم تنها کاری که باید بکنی اینه که این حساسیت رو کم کنی
اول خودت رو اصلاح کن و به حرفها و رفتارهای خاله زنکی خانوادش اهمیت نده بزار بعد از یه مدت خودش می فهمه رفتار کی درسته رفتار کی غلط بزار خودش به این تشخیص برسه نه اینکه تو بگی
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
بلوم عزيز سلام ممنون از اينكه وقتت رو برام گذاشتي و دردم رو گوش دادي
بلوم جان نمي دونم امروز تصميم گرفتم كه يه روز چهارشنبه رم مرخصي بگيرم برم شهر خودمون خونه مامانم اينا. ديروز من از همكارام شنيدم كه مرخصي گرفته رفته تبريز پيگير كار باباش ( آخه باباش يه هفته بعد از ازداج ما با يه نفر تصادف كرد و اون مرده مرد و هنوز دادگاه اينا تموم نشده) امروز هم صبح بيدار نشد كه با من عين هر روز با سرويس بريم كارخونه. فكر كنم ديروز كه با باباش صحبت مي كرد يه ساعت 7 اي شنيدم فكر كنم باز با اونا قرار گذاشته باشه خلاصه مي گم برم داداشم اينا هم قراره بيان به خاطر تعطيلات خونه مادرم به اون هم بگم ببينم چي مي گه
مي گم شايد توي اين چند روز شايد دلش برام تنگ بشه يا نه خانوادش انقدر از راه بدرش كنن كه از ايني هم كه هست بدتر بشه
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
البته عين هميشه كه وقتي باهام قهر مي كنه وقتي مي گفتم هم نمي اومد شام بخوره دو روزه كه نه من مي گم نه اون مي ياد سر سفره
ديشب خيلي دلم براش تنگ شده بود دلم به حالشم مي سوخت مي خواستم برم بگم بيا شامت رو بخور گفتم پررو مي شه ولش كن خلاصه از بس مغروره آدم ناچار به نشون دادن غرور جلوش مي شه
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
نمی شه شوهرت رو راضی کنی باهات بیاد پیش خانوادت
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
خانومی با قهر هیچ وقت مشکلات به نتیجه نمی رسن فقط فاصله زیاد می شن اینو یادت باشه
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
پردرد عزیز سلام
با توضیحاتی که دادید به نظر میرسه که شوهره شما از کمبود عاطفی رنج میبرد. کمبودی که از دوران بچگی از طرف خانواده و بخصوص مادرشان ایجاد شده و حال که با وجود بی محلی به شما از طرف خانواده تایید میشود برایش خوش آیند است ولی شما با شناسایی این کمبود در شوهرتان میتوانید با محبت کردن خود را بیشتر به شوهرتان نزدیک کنید. کمی به گذشته برگردید وقتی که فقط همکار بودید چه رفتاری از شما باعث شد که ایشون اینقدر شیفته شما شود دوباره به همان رویه بازگردید و همان رفتار را در خود تقویت کنید. او دنبال خانمی مهربان است پس تا میتوانید مدتی را بدون چشم داشت مهر بورزید مطمئنا به نتیجه دلخواه میرسید. در آخر خواهرانه از شما تقاضا میکنم با دامن زدن به مسائل خاله زنکی و خانواده من و خانواده تو روزهای خوب و زیبای زندگی خود را خراب نکنید. موفق باشید.
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
سلام
خانوم من هم خیلی مغروره از من بیشتر پس از این به بعد سعی کردم من به خاطر دو روز دنیا غرورم رو زیر پا بزارم و زندگی رو روز بروز شیرینتر کنم بلکه روزی متوجه اشتباهاتش بشه . یا اگه نشد نا امید نمیشم مطمئنم کار مثبت به نتیجه خوب میرسه.
سعی کن عادت کنی از این به بعد با هم خیلی خیلی مودب صحبت کنید.اگه اون رعایت نکرد شما همچنان ادامه بده بالاخره در ایشون تاثیر خواهی گذاشت.فکر کن با رئیست صحبت میکنی.خاطرات شیرین گذشته رو یادش بیار . مثبت فکر کن . منظورم اینه اگه 51% در کسی خوبی دیدی اونو به خوبی یاد کن.
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
بلوم عزيز موافقم كه با قهر هيچ چي درست نمي شه الان فكر نكنين دارم راحت سر مي كنم اصلاً معده ام مثل يه گلوله يه جا جمع شد نفسم رو تا آخر نمي تونم بكشم .
مردمك جان اين كه كمبود عاطفي از بچگي داره احتمالش خيلي زياده چون هميشه مي گه من از بچگي شانس نداشتم هميشه تو بدبختي بودم مي گفتم تو مي ياي همدرد من مي شي كه بدتر هم شد. هيچوقت در نظر نگرفت كه هر چي بدي شد اين وسط به من شد و چون اون از من طرفداري نكرد باعث اعتراض من و دور شدن ما از هم شد.و اينكه محبت مي كنم مي ياد سمت من ولي توي اينكه توي مناسبت ها يادم بيفته و يا بين خانواده اش و من حق رو بده به من هيچ تفاوتي نمي كنه.
باباي مهربون من ماجراي شما رو خوندم و اين رو به شما بگم كه خيلي بده ولي اعتراف مي كنم كه اين اواخر انقدر ديگه ازش زده شدم (با اينكه دوستش دارم وگر نه غصه نمي خوردم) كه من هم وقتي اون لحظه هايي كه مي بينم حق رو دارم مي گم ولي انگار نه انگار اصلاً اهميت نمي ده ديوونه مي شم و بددهني مي كنم خودم هم از خودم بدم مي ياد درسته با اين كارم باعث شدم آرش كه بددهن نبود اون هم شروع كرده ولي دست خودم نيست مثل اينكه اون لحظه ها يه نفرت خاصي بهم دست مي ده آرش هم از اين حالت من نفرت داره ما رفتارمون با هم خيلي بد شد دعواهاي تن به تن فش هايي كه اين اواخر به هم مي زنيم . من نمي دونم در مورد شما هم صدق مي كنه يا نه ولي سكوت آرش شايد از نظر اون تفكر، يا خوابوندن معركه يا هر چي براي آرامش باشه ولي از نظر من بي تفاوتي به نظر من تلقي مي شه كه اين نفرت من رو باعث مي شه و نفرت هم كه نتيجه درستي نداره.
مردمك عزيز راست مي گي من هم با قبل از ازدواج تفاوت كردم واقعاً اون موقع يه دختر آروم و خجالتي بودم كه حتي آرش خوشش مي يومد و مي گفت كه تو هر وقت منو مي بيني لپات گل مي اندازه خوشم مي ياد. هميشه براش ناز مي كردم ولي بعد ازدواج نازم رو نخريد. اين رو هم اضافه كنم كه حرفهاي خانواده اش مثل آب خوردن از اين رو به اون ورش مي كنه . اگه خانوادش خوشبختيش رو مي خواستن مي گفتن چرا نصف شب زندگيت رو ول كردي اومدي بيرون ( چند شب پيش كه رفت و ديگه نيومد رو مي گم)
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
پردرد خانوم شما یادتون باشه که تا زمانی که ازدواج نکرده بودی خانواده عزیزتون زحمت نازکشیدن و فراهم کردن لحظات شاد را به چه سختی به دوش میکشیدن.تفریح میبردن براتون وسایل میخریدن درساتونو چک میکردن ووو....
حالا دیگه بزرگ شدین ازدواج کردین ومستقل شدین دیگه هیچ انتظاری از اونا نداشته باشین .من فکر میکنم اگه اونها رو پای خودشون هستن یه مدتی ازشون دور باش اشکالی نداره به زندگی خودتون بپردازید.اگر هم بیمحلی میشه بهشون تا یه مدت بی خیال شید سعی کنید زندگیتونو از دوباره بسازید.پدر و مادر جز سربلندی بچهشون به چیز دیگری فکر نمیکنن.بعد از نجات زندگیتون به اونا بپردازید.
الحمدولله دوتا تون هم شاغلید پول به اندازه کافی دارید برید مسافرت تنهایی.
شما که میگی در تنهاییها با هم خوبید.هتلهای مناسب در مکانهای تفریحی رزرو کنید برید بگردید ول کن خانوادتو که بتونی حساسیت اونو از خانوادش کم کنی .
زندگی تونو دوتایی باید بهبود بدین .حالا که شما اینقدر عاقل هستی که زود تر به فکر افتادی و دلت میسوزه .تلاشتو بکن اگه یکم له میشی ولی به خاطر کسی که دوستش داشتی و داری و می خواهی داشته باشی اینکار رو بکن.
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
باباي مهربون ممنونتم
ولي به خدا دو ماهه هي مي گم عيد برنامه بريز بريم تهران بگرديم ولي هي اين در و اون در مي كنه چون مي دونم هميشه منتظره خانوادش نظر بدن جرآت نگاه چپ پدر و مادرش و خواهرش رو نداره
به خدا هيچوقت براي خواسته هام ارزش قائل نيست هميشه فقط التماس كردم باز هم اوني نشد كه من مي خواستم
اصلاً فرض كنين هزار بار براي طلب يه چيزي التماس بكني آخر سر حتي اگه بشه هم لذتي نخواهد داشت اينطور نيست؟؟؟؟؟؟؟؟
من تا روز شنبه آينده مي رم شهر خودمون ببينم چه فكر به حال خودم مي كنم شما دوستان هم اگه پيغامي داشتين ممنون مي شم برام بذارين مي يام همش رو مي خونم فعلاً خداحافظ محتاج دعاتونم