بچه ها چرا زمان نمیگذره؟ به خدا دارم نابود میشم.
نمایش نسخه قابل چاپ
بچه ها چرا زمان نمیگذره؟ به خدا دارم نابود میشم.
وقتی بشینی و ذول بزنی به عقربه های ساعت و ثانیه ها رو بشموری نه زمان میگذره نه آروم میشی!نقل قول:
نوشته اصلی توسط elina
فکرشو نکن! تا به الان فکرشو کردی به چه نتیجه ای رسیدی؟!
فکرت رو روی مسائل دیگه ای متمرکز کن اینجوری هم زمان میگذره هم بیشتر از این ناراحت نمیشی
چرا اینقدر خودتو عذاب می دی شاید شوهرت هدفش اینه که اول زندگی یه مقدار پول پس انداز کنه اگه از این دریچه نگاه کنی راحت تر مشکلتو می پذیری و اینکه عزیزم اگه واقعا در عذابی سعی کن وقت خودتو با فعالیت های مفید پر کنی با دوستات ورزش تفریح و چیزای مختلف که کمتر خونه باشی در ضمن خانمی تو اصلا مجبور نیستی همه رو از خودت راضی نگه داری سعی کن با رفتارت حتی اگه یه کم گزنده و در عین حال مودبانه باشه به دیگران بفهمونی که حریم خصوصی شما رو رعایت کنند دوستی دارم اینجا که فامیل شوهرش از اول تابستون میان اینجا تو خونش و واقعا این بنده خدا رو از زندگی عادیش می اندازن و خوب 3 ماهم مهمون داری واقعا سخته .یادمه می گفت از وقتی میرم خونه و ناهارشونو میدم میرم تو اتاقم در رو قفل می کنم و تا 6 می خوابم تا فردام که در بزنن در رو باز نمی کنم و یا اگه بگن ما رو ببر خرید براشون تاکسی زنگ می زنم بیاد در صورتیکه خودش 2 تا ماشین داره!!!
به هر حال امسال این رفتارو دیدن 3 هفته بیشتر نموندن و حساب کار دستشون اومد کار قشنگی نیست می دونم ولی وقتی کسی حد خودشو ندونه باید یه طوری حالیش کرد.ولی سعی کن احترامو نگه داری مخصوصا تو کلام.
و آخر اینکه عزیزم تو یه زنی و زنا خوب باید بتونن نبض شوهرشونو دست بگیرن فرمول خاصی نداره چون هر کسی یه مدله ولی قلق شوهرتو دست بگیر و زمانیکه پیدا کردی میفهمی که هیچ کاری نشد نی نیست.!!!!!!!!!!
باورم نمیشه این مرد شوهر من باشه. اون حتی حاضر نبود یه قطره اشک منو ببینه. این رسمشه؟
ای بابا. الینا جان. از مردهای بچه ننه ای مثل شوهر من و خودت چه انتظاری بیشتر از این می شه داشت ؟؟؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط elina
ویونا عزیز
آنچنان زندگی را زیبا و گذرا می بینم که حاضر نیستم حال خودم را به هیچ دلیلی به هم بریزم . چرا که از یک دقیقه بعد کاملا بی خبرم و به دلیل اینکه موهبت مرگ را در هر سن وشرایطی با آغوش باز پذیرا هستم شاید فردا من یا همسرم به هر دلیلی و یا هر حادثه ای نباشیم و بمیریم . پس حال خودم و همسرم را به خاطر هیچ مال دنیایی به هم نمی ریزم . پذیرش خودم را نسبت به شرایط حال زندگی بالا می برم و در لحظه زندگی می کنم و از آن لذت وافر می برم و در این سن و سال هم فهمیده ام که کسی به غیر از خودم نمی تواند عامل شادی و لذت و خوشحالی من باشد و صد البته باعث غم و ناراحتی و....
پس من به خودم لطف می کنم و به روان و جسمم احترام می گذارم و از شاد بودن خودم دیگران را هم سرمست می کنم . خانه کوچک باشد ، باشد . من در همین خانه کوچک هم عاشق هستم . دلم خانه بزرگ خواست تلاش می کنم تا به دست بیاورمش اما حال خودم و شوهرم را به خاطر خانه خراب نمی کنم چرا که ممکن است روزی که به خانه بزرگ رسیدم خودم فرصت استفاده از آن را پیدا نکنم . ای کاش یادبگیریم با همین چیزهایی که داریم خوشحالی را به خودمان هدیه دهیم .ایجاد رضایت و خوشبختی کار سختی نیست . کافی است راهش را یاد بگیریم .
گزينه تشكر وجود نداره چيكار كنيم ؟
ازپاسخ خوب خانم ani تشكر و قدرداني مي كنم و من هم با نظر ايشان موافق هستم ، البته نمي خوام مشكل خانم الينا رو ناديده بگيرم ولي به طور كلي با نظر خانم ani موافقم
دوستان این چند روزه به اندازه ای به من سخت گذشت که خارج از توانم بود. شوهرم اومد من نرفتم ولی اون هم نمیومد خونمون.
با هم میرفتیم بیرون ولی همه وقتمون رو به بحث بی نتیجه میگذروندیم. اون میگفت فعلا" نمیتونم خونه بگیرم. بی هیچ دلی منطقی.
حتی حاضر نیست عید هم با هم بریم مسافرت. به خدا دارم دیونه میشم. یعنی یه مرد هم میتونه اینقدر بی عرضه باشه؟
خانومی حالا که زدی بیرون از خونه سعی کن به نتیجه برسی چون اگه بخوای بی نتیجه دوباره به خونه بر گردی برات سخت می شه
مگه اینکه با اون چیزایی که تو اون خونه هست خودتو وقف بدی