-
RE: زندگی جهنمی
دوست عزیز ani
شما انسان بسیار روشنی هستی و حرف های الهام دهنده ای میزنی که خیلی کمک می کنه. ممنونم.
آخرین چیزی که گفتی دست روی حساس ترین چیزی گذاشتی که الان من باهاش دست به گریبانم. "شما آدم تحصیلکرده و با سوادی هستید .مطمئن هستم که این مسائل را خوب متوجه می شوید."
اصلا این طوری نیست. یک مثال می زنم. دائی من انسان بسیار نیکو سرشتی هست وبسیار هم ساده (این قضیه در خانواده ما موروثی هست و نمی دونید که تا به حال به خاطر مهربانی و گذشتش چقدر سرش کلاه گذاشتن، و البته به خاطر همون دلش دخترش که سرطان بدخیم کرفته بود شفا پبدا مرد، در جلوی خود خود ما، من شاهد معجزه بودم، چون خارج از بحث ماست واردش نمی شم ولی اگر دوست داشتید بگید که تعریف کنم) ایشون کلاس قرآن داشتند و از من هم خواستند برم، به من گفت که ما اینجا فوق لیسانس نداریم تو بیا پای صحبت این آقائی که میاد بشین ببینیم برداشت تو چی هست. یک آقائی بود (ملا ها نبود) که اطلاعات قرآنی داشت و بعد از کلاس قرائت قرآن صحبت هائی می کرد. وقتی که رفتم این حقیقت برام مشخص شد که بابا تو رشته ات مهندسی هست و توی اون زمینه و زمینه های مشابه چیزی بلدی و صاحب نطری! اینجا تو بیسوادی! تو شاید منطقت خوب باشه ولی اطلاعات نداری! این حقیقت یکدفعه برام روشن شد. با اینکه من خودم قرآن رو مثل بقیه می خوندم و این یه کناب فقط لب طاقچه و برای از زیرش رد شدن موقع سفر نبود.
من هم در زمینه علم انسان شناسی تازه کار و بی سواد بودم. باید مطالعه می کردم. باید تمام کسانی که مثل من هستن مطالعه کنن، امید که به کار ببرن. البته مطالعه+منطق+قصد یادگیری مجکوعه اش جواب میده. خانوم سابق من این کتابها رو خونده بود، روزنامه وار و فقط منافع خودش رو میدید و فقط توقعش رو بالا برده بود و هیچ سودی براش نداشت، فکر کنم از مطالبی که نوشتم متوجه این نکته شده باشید.
-
RE: زندگی جهنمی
mhasan
می دانید مطلب بالا شما مرا به یاد چه چیزی انداخت ؟! در یکی از حلاجی هایی که با خودم می کردم و در پی مکاشفات راه حل بودم به یک مسئله ساده و پیش پا افتاده رسیدم که در من یک حض وافر ایجاد کرد. گاهی ما چیزهایی را می دانیم و جز علوم و تعالیم ماست اما در پستوی مغز آنچنان رها و خاک خورده می شوند که به دست فراموشی سپرده می شوند و اما
چه کسی گفته باید برای انسانها سن و سال بلوغ و تحصیل و... قائل شویم ؟!من و شما و یا هر فرد دیگری هر روز بالغ تر از قبل می شویم و این دلیل اش همان تجربه است ، تجربه امروز ما با تجربه دیروزمان متفاوت است . پس امروز چیزی را تجربه کردیم که در دیروزو یا در قبل آن تجربه اش را نداشته ایم و این باعث بلوغ ما در زمان حال می شودو همینطور در آینده . گاهی شاید چیزی را شنیده باشیم ولی چون خودمان تجربه اش نکردیم نوع فهممان نسبت به موضوع متفاوت خواهد بودبا زمانی که با تار و پود وجود ، مسئله را خودمان لمس می کنیم . درست است ؟!
شما هم در یک رشته از علم آکادمیک و دانشگاهی به آگاهی هایی رسیده ایدبا کسب تجربه ، آگاهی ها و شناخت تان در مورد این شاخه از علم اضافه شده پس این دلیل نمی شود که در سایر علوم از جمله علم خانواده و جامعه شناسی وفقه و تاریخ .....هم آگاهی های لازم را داشته باشید اما بستر در طی مراحل مختلف برای هر انسانی به مرور فراهم خواهد شد . تا شما باشاخه هایی از سایر علوم هم به شکل سطحی آشنا شوید به همین راحتی . این بر می گردد به همان گفته در کتاب رمز خوشبختی که دنیا مدرسه است و ما شاگردان آن .و من به شخصه با این سن و سال اصلا فکر نمی کنم قرارنیست دیگر واحد درسی را در این دنیا پاس کنم . حتی شاید در حد تز و پایان نامه غیر آکادمیک !به همین سادگی .
من هر روز مشغول آموختن و درس گرفتن و پس دادن آن هستم ، سختی درسها گاهی به من فشار می آورد معلم سختگیر گاهی امتحانات سختی از من می گیرد ولی من ناراحت نمی شوم واز اینکه مسئله جدیدی را تجربه کرده ام و آموخته ام ، حتی به قیمت بهای گزاف آن ، من را خوشحال می کند . من خوشحال می شوم که امکان شنا کردن به من داده شده و من همیشه سعی می کنم در شرایطی که مجبور هستم تنم رابه آب بزنم حتی اگر سردی و یا گرمی آب آزار دهند باشد و این می شود تفاوت من با شاگردی که در جا می زند و از آب می ترسد و یا به جهت سردی و یا گرمی آب و.... تنش را به آب نمی زند . من از شنایی که می کنم لذت می برم حتی به قیمت اینکه گاهی مجبور شده ام خلاف جریان آب شنا کنم . این به من خیلی چیزها یاد داده است که مهم ترین آن صرف وقت برای خودم و مسائل پیرامون ام بوده است که در نتیجه آن یاد گرفته ام باید خودم را بیش از هر کس دیگری دوست داشته باشم ، من در باتلاق هایی که در جلوی راهم سبز شده و یا سبز کرده اند گیر نخواهم کرد چون هوشیاری دارم و قطعا برای گذر از یک باتلاق هم راهی هست .
اینقدر خودتان را ملامت و سرزنش نکنید ، باید به جلو بروید و در باتلاق گیر نکنید ، شما گاهی مسئول نجات دیگران هم هستید ولی اول از همه باید خودتان باشید تا بتوانید به دیگران کمک کنید . این مرحله سنی برای شما باید خیلی جذاب باشد به دلیل بکر بودن آن . من در مورد شما این را می فهمم که مسئله طلاق و خانم و.. یک تلنگراست برای اینکه آموزهای 30 تا 40 سالگی تان را تکمیل کنید . موفق باشید .
-
RE: زندگی جهنمی
ممنون ani
در تکمیل حرف هات بگم که تجربه خیلی خوبه ولی می تونه خیلی دردناک باشه. چرا پس همه درد بکشن؟ بیان و از تجربه بقیه مثل این شایت یا کتابهای مختلف استفاده کنن.
تجربه را تجربه کردن خطاست.
-
RE: زندگی جهنمی
دوست من این حقیقت است ولی در دنیای واقعی ما دائما در حال تجربه میلیون ساله زمین و مردمانش هستیم چرا که نسبت به شرایط و گزینه های پیش رو اقدام می کنیم و عملکردمان هم بنا بر خیلی از موارد با هم متفاوت است . بله که تجربه را تجربه کردن خطاست . جمله زیبایی هم هست . ولی چقدر واقعی است ؟! آیا به واقع دریک روزاز روزهای جهان هستی چند میلیارد انسان مشغول تجربه کردن همان تجربیات نسلهای قبل و پدران و مادران خود هستند ، و یا چند نفر با ایجاد شرایط خاص مشغول تجربه مسائلی هستند که به خواب هم نمی توانستند ببینند و یا ..... ؟!
مگر ما نمی دانیم که انتخاب همسر خیلی مهم است و طلاق هم گزینه درست و خوبی نیست مگر درشرایط خاص ؟! در طول تاریخ می توانید حساب کنید چه تعداد از مردم روی زمین یا در انتخاب همسر اشتباه می کنند و یا با دلیل و بی دلیل از هم جدا می شوند ؟!
این یکی از بدیهی ترین تجربیات بشر است چرا که انسان می داند ولی درصد اشتباهات بشر به همان نسبت بالاست و تمام این تجربیات و تکرار آن در طول تاریخ به واسطه توانایی های انسان است و هم میزان خطا کار بودن انسان . مگر نمی دانیم جنگ بد است اما در دنیا در رنج های مختلف همه مشغول جنگ هستند ؟! واقعا چرا ؟! یا خیلی سئوالهای دیگر . در نتیجه هیچ وقت نباید فکر کنیم که مشکلات ما مشکلات خاصی هستند که فقط مال ماست و هیچ کس دیگری آن را تجربه نکرده است ، یا اشتباه دیگری را مرتکب شده ایم که تکراری است و باعث شرمندگی مان بشود قطعا مسئله آموزش ما و درس گرفتن مطرح خواهد شد .. البته باید به حفظ موازین و دوری جستن از اشتباه و میل به تکرار اشتباه مطمئن باشیم اکثریت افراد ناخواسته مرتکب اشتباه می شوند و تفکر و میل به اشتباه در آن نهفته نیست
-
RE: زندگی جهنمی
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده
بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود.
پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد، داد زد
و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت
كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.
به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت،
خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت:
"عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از
دست دادي، تنها يك روز ديگر باقي است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن."
لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد؟ ..."
خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته است و
آنكه امروزش را در نمييابد هزار سال هم به كارش نميآيد"، آنگاه سهم يك روز
زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگي كن."
او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش ميدرخشيد، اما ميترسيد
حركت كند، ميترسيد راه برود، ميترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش بريزد،
قدري ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه
فايدهاي دارد؟ بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.."
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و
زندگي را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد ميتواند تا ته دنيا بدود، مي تواند
بال بزند، ميتواند پا روي خورشيد بگذارد، مي تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست
نياورد، اما ...
اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن خوابيد، كفش دوزدكي را
تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نميشناختند،
سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز
آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و
تمام شد.
او در همان يك روز زندگي كرد.
فرداي آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال
زيست!"
زندگي انسان داراي طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن مي انديشيم،
اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگي آن است.
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتي براي طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
بدون شرح...
-
RE: زندگی جهنمی
ممنون از تمام دوستان از محبت هاتون
ریشه خیلی از مشکلات ما خشم و عصبانیت نهفته ایشون بود. با این که مادرش رشته مشاوره داشت می خوند ولی چون خودش سازنده محیط بود و خودش توی همون جا زندگی می کرد نمی تونست این مشکلات رو ببینه، من که از بیرون اومده بودم و بعد از یک مدت که نقش بازی کردن ها تموم شده بود می دیدم که خانوم سابقم چطوری با مادرش با خشونت و حرفهای زشت بدخورد می کرد که من به عنوان یک آدم از خجالت آب می شدم! ولی برای ایشون عادی شده بود. حالا چه چیزهائی وقتی که من نبودم کی گفتند که خدا می دونه!
چقدر زندگی بدی داشتند ولی فکر می کردند که اونها دارند زندگی می کنند و بقیه مسخره هستند!
پيش چشم ات بود آيينه کبود لاجرم دنیا کبودت می نمود
-
RE: زندگی جهنمی
آقای mahsan
سرگذشت جالب و عبرت اموزی بود زندگی منم یه جورایی شبهه شماست منم به شدت از ازدواجم پشیمونم وبا مسایلی برخورد کردم که تو خوابم اونا رو نمی دیدم.
منم الان با یه بچه تو غربت تنهام می دونم خیلی سخته که ادم فکر کنه عشق و جوونی و انرژیشو ریخته دور.
اما می خواستم یه چیزی رو بهتون بگم روش خوب فکر کنین.
فکر کردن مدام به گذشته ما رو تو راهی که در اینده در پیش داریم کند می کنه می خوام ازتون خواهش کنم اینقدر به گذشته فکر نکنین اینقدر این خاطرات بدو تو ذهنتون مرور نکنین اینا رو ننویسین و تو ذهنتون حک نکنین .دلتونو خالی کنین و خوشحال باشین که خدا شما رو از اون شرایط نجات داد همین کافیه.
یادتون باشه هیچی از دست ندادین هنوز جوونین پر از انرژی و آماده زندگی اونم با کوله باری از تچربه های مفید
به قول خارجی ها یه garbage can بخرین سرتونو توش نکه دارین و همه چیزهایی که آزارتون می ده بریزین اون تو.
موفق و موید باشین
-
RE: زندگی جهنمی
سلام دوستان
بعد از گذشت 6 ماه از رفتن خانم سابقم، فامیلشون که این پیششون زندگی می کنه با من تماس گرفت، در آخر به من گفت که در حرف های طرف پیداست که مثل ... پشیمون شده ولی به خاطر کارهائی که کرده روی برگشت نداره! ولی با این وجود، پرروی بی چشم و رو با من تماس گرفت! و هربار من جوابش رو ندادم و پیغام هاش رو هم گوش نداده پاک کردم. با فامیلشون تماس گرفتم و گفتم اگر یک بار دیگه این یا یکی از فامیلهاش مزاحم من یا خانوادم بشن و حتی تماس بگیرن، آبروشون رو پیش تمام فامیلش و دوست و آشنا و همسایه و هرکسی فکرش رو کنید می برم که مجبور بشن توی تهزان زندگی نکنن، نه با دروغ، بلکه با حقیقت و مدارکی که دارم............... خوشبختانه خودش دزدکی گوشی تلفن دیگه ای رو برداشته بود و گوش کرده بود. فهمید که آن سبو و آن پیمانه ریخت...
-
RE: زندگی جهنمی
آفرین محکم باشین کوتاه نیاین
البته اشتباه نشه ها قصد بدی ندارم اما من فکر می کنم برای آدمی مثل خانوم شما که خودتون توصیفش کردین اصلاح یا پشیمونی اونم با این سرعت باور نکردنی باشه
موفق باشین و سر بلند.
-
RE: زندگی جهنمی
چه خوب دوست من که زود و درست و حسابی بحران را پشت سر گذاشته اید و این بهترین اتفاقی است که می توانست برای شما بیفتد . خوشبخت و سعادتمند باشی